غزل شمارهٔ ۴۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۴۸ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
mesraje awale beide dowom(sharhe majmu)1
---
پاسخ: نقل تصحیح قزوینی همین است (قدر) و در حاشیه بدلی هم ذکر نکرده. این بیت به همین شکل هم معروف است و من «شرح» تا به حال نشنیدهام.
در دیوان حافظ بکوشش "دکتر خلیل خطیب رهبر" وزن این غزل را (فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان) و بحر غزل را (بحر رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ) ذکر کرده است.
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هرکس ازاین لعل توانی دانست.
برای روشن شدن معنی راز نهانی وگوهر حقیقی انسان از قصه کوتاه زیرمیتوان بهره گرفت.
میگویند زمانی عده ای از بودائیان برمه (میا نمارکنونی) میخواستند به بنگلادش حمله کنند دراین کشور مجسمه ای از یودا از جنس طلا وجود داشت متصدیان معبد مجسمه را گل اندود کردند که سرقت نشود واینطور هم شد. بعدها فرار شد مجسمه گلی بودارا از جائی به جای دیگری منتقل کنند وهنگام نقل مکان آن در گل ها ترک خوردگی پیدا شد و بعلاوه باران شدیدی درگرفت . ناچار آنرا زیر چادری قرار دادند. شب هنگام کسی با چراغ قوه زیر چادر رفت تا ببیند چه برسر مجسمه آمده و ملاحظه کرد که از محل ترکیدگی درخششی بچشم میآید وآخر کشف شد که این مجسمه از طلاست که با مهارت گل اندود شده است. از این داستان نتیجه میگیرند که گوهر وجودهر اسانی درمثل از جنس طلاست اما بواسطه مکتسبات اجتماعی وتربیتی گل اندود شده است.
ازنظر حافظ ان صوفی یا عارف حقیقی که باده مغرفت مینوشد رازنهانی یا طلای وجود خود را درمیابد و گوهر(طلائی) هرکس با این لعل(باده معرفت) دانسته میشود
ودرابیات بعدی آمده است بجز عشق تو(خدا) دل بلادیده من همه چیز را فانی دانست. بلی چیزی که تنها چیزی که فانی نیست اوست و عشق به او هم فانی نخواهد بود
دربیت دیگر گوید: از دفتر عقل آیت عشق را نمیتوان دانست بلی چون این عقلی که ماداریم از جنبه اجتماعی وتربیتی وجودمان برخاسته است(تعقل قرآنی چیز دیگریست)وگفته شده دراین بیت اشاره به ابن سینا دارد که با علم وعقل آیت عشق را جستجو میکرد- جستجوی علمی هرچند مهم است اما انسان را به عشق مورد نظر حافظ نمیزساند.
تحقیق گاهی ناساز و ضد تقلید است و چهار راه دارد
تحقیق باطنیان انگونه که حق را از امام زنده می گیرند
تحقیق متکلمین با علم کلام است
تحقیق فلاسفه با برهان دنبال حقیقت هستند
تحقیق عرفا با مشاهده و ذوق حق را می بینند
پر اشکار است اهل تحقیق از بندگان برتر هستند و به تحقیق نخواهی دانست حافظ شاید همین است
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
ستاد شهید مظهری :
ای بوعلی که از دفتر عقل ((مقامات العارفین)) می نویسی ، ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
محتسب نیز دراین عیش نهانی دانست
استاد اهی فرموده اند که این مصراع ضعف تالیف دارد . چرا دراین عیش نهانی دانست معنای خوبی نمی شود برداشت کرد. وتاکید داشتند که نسخه بگونه دیگر روایت کرده است که بتهر است . محتسب نیز خود این عیش نهانی دانست .
ولی بنظر می رسد که همان نسخه که درمتن است می شود برایش معنای دستی برداشت کرد
اکنون من از عوام مردم هیج خوفی ندارم واین حال من بقدری روشن است که محستب از این حال من خبردارد . این عیش نهانی یعنی این شادی که من دارم که دیگر ان زمان گذشته است . محتسب این حال مرا دراین عیش وشادی که من درنهان وقلب خود دارم خوب می داند
با سلام خدمت دوستان
در رابطه با بیت ِ:
هر که قدر ِ نفس ِ باد یمانی دانست
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عتیق
یک حدیثی هست از حضرت محمد که میگن:
انی وجدت نفس الرحمن من الیمین (همانا من یافتم نفس رحمان را از یمین)
که فکر میکنم این بیت، در پی معانی نغز دیگه اش، اشارتی به حضرت محمد هم داره
تشکر
^_^
عاشق این بیتم...
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
کدام نکته را حافظ میترسد به تحقیق درنیابیم ؟
اصلا عشق آموزی جز از راه عقل هم مگر میشود ؟؟
لازمه عشق ورزی عقل است :
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
عاقل زیبایی را میفهمد و عاشق میشود .
نادان را چه به عاشقی !
ای بیخبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
سلام برشما بانوروفیا دفتر عقل یا برداشت از عقل نشانه های عشق را پیدا کنی مثل یک نسخه می ماند که شما با این روش یانشانه ها می توان عاشق را شناخت نه که عاشق شد شاید علاقه مند شوی ولی عاشق نه نکته که در اشعار زیادی مشاهده می شود همان درک عاشق است نکته ای هست درین پرده که عاشق داند ... عقل درکنرل نفس ناطقه است تا یک مرحله ای بعد آن که نفس به درجات بالاتر رسید ازین به بعد آن عقل است که به دنباله نفس می رود که داستانهای فراوانی داریم برای اینکه چیزی با عقل جور نبوده و بعد مدتها یا با نشانه ها و نتیجه ها به درستی آن پی می برد
مسلم جان
کاش یکبار آنچه نوشتی میخواندی که قابل فهم باشد
فعل ها هیچ یک با فاعل ها همخوانی ندارد
آدمی مثل من نمیتواند مقصود شما را درک کند
پاینده باشی
سلام عذر خواهی چون باگوشی بود یه کم مشکل و فراوان اشکال واما بعد ... سلام وعرض ادب
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
شمای که با سنجیدن هرچیزی و نشانه عشق را آموختی دراینجا فقط شما توانستی یک عاشق را بشناسی نه بیشتر بیشتر منظور اینکه شما عاشق نیستی می ترسم که این نکته نکته همانی است که عاشق داند عاشق را مجنون خطاب می کنند چرا چون فعل عاشق منطقی وعقلی نیست وشماهم عاشق را منطقی شناختی و درکش نکردی نکته ای است درین پرده که عاشق داند ورنه چشم ولب ورخسارودهان اینهمه نیست
سوال دوم بانوروفیا هم که عشق اموزی بله تنها راه عقل است ولی عشق ورزی دیگرعقل کاره نیست وتماماچشم وگوش بسته معشوق هستی به این میگن عاشق مجنون یاربودن
بیت که نوشتند بله زن یا هرچیزی که نفس برآن غلبه کند برعاقلی غالب می شود ولی برکسی که صاحب دل است هرگزغالب نمی شود زیرا عاشق تمامادراختیارمعشوق خوداست امیدوارم منظورم روخوب بیان کرده باشم خدمت شمابزرگان علم وادب
متن ارسالی ازبنده است عذر خواهی که اسمم رو ننوشتم کوچیک همه شما بزرگواران مسلم
مسلم جان من میروم در افق محو بشوم !
روفیا جان،
بی وفایی نکن،
کاش افق در تو محو می شد، نه تو در افق
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
میگوید با شراب قرمز (می همچون لعل) میتوان به ذات و اصل (گوهر) هر کسی پی برد(چون آنکسی که مست میشود، از قید و بند رها میشود و درون خود را آشکار میکند). صوفی نیز با می آن راز نهانی را کشف کرد. در اینجا حافظ می (شراب) را به شمعی تشبیه کرده که صوفی با نور آن تاریکخانه اسرار را روشن کرده و راز نهانی را آشکار کرده است
این غزل لسان الغیب در زمان شاه شجاع واز عدم توجه شاه به خود وتوجه او به رقبایش به ویژه علی کلاه شکوه داشته ودر آخر از وزیر شاه تعریف و تمجید کرده است.
منظور از آوردن باد یمانی دربیت 6 اشاره به سخن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه است که در باره اویس قرنی فرموده است : اویس قرن عارفیی از اهل یمن بود که نادیده به رسوالله ایمان آورد . درتذکره الاولیاء نوشته شده گاهگاهی پیامبراکرم ص رو به سوی یمن کردهه این عبارت را ادا میکردند.
حافظ می خواهد به شجاع گوشزد کند که آنکه رسول خدا بود قدر اشخاص عارف واقعی را نادیده واز راه دور میدانست وهرکس مانند آنحضرت ارزش باد یمانی دم همت مردانی چون اویس قرن را دریابد قادر است از سنگ لعل واز گل عقیق بیافریند .نه تو که بین خرمهره ودُرفرق نمی گذاری وبه جای مصاحبت با من به طرف صوفی ظاهرالصلاحی چون علی کلاه میروی.
سلام بر همه عزیزان
خواستم بنده حقیر هم حاشیه ای بر این غزل فوق العاده حضرت حافظ داشته باشم
به نظرم در بیتی که فرمود:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
منظور این نیست که از مسیر عقل نمی شود عشق را تجربه کرد بلکه شاید منظور این است که یک نگرانی وجود دارد که اگر راه عقل را پیشه کنیم ممکن است لابه لای آن همه پیچیدگی که عقل دارد نتوانیم حقیقت را کشف کنیم .
و در ضمن اگر توجه داشته باشیم حضرت حافظ دفتر عقل را یکی از روش های یافتن حقیقت می داند و کشف نشانه عشق را به این طریق می داند.
بیت هفتم: ای کسی که می خواهی نشانه های عشق را از دفتر عقل یاد بگیری؛ می ترسم نتوانی این نکته را به درستی درک کنی.
«به تحقیق» یعنی «به درستی» اینجا تحقیق معنی پژوهش نیست.
در بیت اول عارف درست است نه "صوفی " - از نظر حافظ صوفی کج اندیش است و در همه اشعار او صوفیان آلوده خرقه اند و مستوجب آتش !
در مورد بحثی که روفیای بزرگوار مطرح کردن، نظرم رو بیان می کنم.
بیت در مورد تقابل ازلی و ابدی عقل و عشق هست. نکته اینجاست که هرچند تقریباً دریافت همه ما از عشق مشترکه، اما در مورد عقل اینطور نیست. عقل نیاز به تعریف داره، مخصوصاً در گفتمان بعضی افراد خاص. به نظر من اینجا، حافظ از عقل، همون عقل معاش، عقل مصلحت اندیش و عقل مادی گرا رو اراده کرده. تقابل همون تقابل منطق و احساس هست که فکر می کنم همه انسان ها در زندگی تجربه کنن.
اگه این برداشت از عقل در این بیت درست باشه، اونوقت میشه لفظ استثنا (جز) رو از سوال شما حذف کرد و اون رو به این شکل تغییر داد: اصلاً عشق آموزی از راه عقل هم مگر می شود؟
فرض می کنیم این نزاع بین عشق و عقل مصلحت اندیش و مادی گرا مورد قبول همه باشه. اگر نبود علاقه مند به تبادل نظر در این مورد هم هستم.
اما در مورد بیتی که از مثنوی ذکر کردید، به نظرم مثال چندان مناسبی برای این موضوع نیست. چون این ابیات به حدیثی از محمد اشاره داره که بیشتر ناظر بر تاثیرپذیری مرد عاقل و جاهل از زن هست. البته از متن مثنوی و منابع دیگه ای که به توضیح این حدیث پرداختن، برداشت از عاقل و جاهل، مرد صاحب عقل و فاقد عقل نیست. بلکه بیشتر به عطوفت و خشونت اشاره داره. مرد عاقل مردی احساسی هست که از زن تاثیر می پذیره و مهر زنانه بر دلش می نشینه و مرد جاهل مردی سخت و خشن که از احساسات بی بهره هست و بر احساسات لطیف زنانه چیره میشه. پس عاقل بودن در این ابیات مثنوی چندان به عقل معاش مربوط نمیشه.
نکته آخر اینکه در مورد «به تحقیق» با سهیل قاسمی عزیز موافقم. این هم از همون ایهام های هنرمندانه حافظ هست که علاوه بر تاکید (حقیقتاً، به حقیقت و کنه ذات آن) نیم نگاهی هم به رابطه عقل و تحقیق (پژوهش) داره و ناتوانی عقل از پی بردن به اسرار عشق از لا به لای روابط منطقی و علّی خودش.
با احترام.
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهرهرکس ازاین لعل توانی دانست
صوفی :پیرو طریقه ی تصوّف، صوفی کسیست که بظاهر وبه خیال خود، درحال تزکیه ی روح است تا به حقیقتِ زندگانی دسترسی پیدا کند. صوفی درجادّه ی شریعت باتکیه برعقل مصلحت اندیش به پیش می رود. لیکن درنظرگاهِ حافظ ، صوفیان بیشتر ظاهرخودرامی آرایندتا باطن خود!. آنهاباپوشیدن خرقه به ریاکاری متوسّل شده ومردم رامی فریبند.
پرتو: بازتاب وتابش .
گوهر: ذات
لَعل: سنگ معدنی سرخ رنگ قیمتی، دراینجاره استعاره ازهمان مِی است که درمصرع اوّل مطرح شده است.
صوفی که باپیوستن به فرقه ی تصوّف، قصدِآگاهی یافتن ازاسرار وکشف حقیقت راداشت،پس ازمدّتی که هیچ توفیقی حاصل نکرد، برخلافِ اصول تصوّف باده نوشی کرد ودرعالم مستی به اسرار نهانی پی برد وحقیقت را دریافت .
حافظ دراینجا به طنزوطعنه وبسیاررندانه می فرماید که سرانجام صوفی فهمید که حقیقتِ مطلب چیست! دانست که تاحالا دراشتباه بوده است.
معنی بیت: صوفی که درپی فهم اسرار ودریافتِ حقیقت بود،به هردری زد جوابی نگرفت، سرانجام جامی سرکشید وبه برکتِ مستی به اسرارنهانی و حقیقتی که درپیِ آن بود رسید. آری ذاتِ هرکسی را با این شراب که کیمیایی گرانبهاست می توان فهمید.
امّاصوفی به چه رازی دسترسی پیداکرد؟
صوفی درحقیقت متشرّع وپرهیزگاربود، ازپرهیزگاری خسته شده وجوابی نمی گیرد.آنچه راکه درپی اوست درکُنج صومعه نمی یابد، پنهانی یاآشکارا به شرابخواری روی می آورد وناگهان درمی یابد که حقیقتی را که سالها درپی آن بوده همین سرخوشی، شادیِ درونی ورضایتِ خاطریست که به برکتِ مستی به دست آورده است. حقیقتِ زندگانی واسرارنهانی همین است وبس.
امّا درمصرع دوّم که می فرماید ذاتِ هر کس را بااین متاع می توان فهمید یعنی چه؟
یعنی هرکس که ازاین کیمیا(شراب) جامی بنوشد،درعالم مستی به ذاتِ خویش برگشت داده می شود وبه کشفِ معمّایی نایل می گردد.ذاتِ خویش رابه بیرون می ریزد،ناگفتنی ها را درعالم مستی فاش می سازد. همانگونه که صوفی ِ متعصّب به حقیقت دسترسی پیداکرد،اونیزبه آگاهی می رسد ودرمی یابد که همیشه به دنبالِ این رضایتِ درونی بوده است. یعنی اینکه همه ی آدمیان درسرشت و ذاتِ خود،میل ورغبتی شدید به سرخوشی، شادمانی و رضایتِ درونی رسیدن دارند،تنهابا محکِ شراب می توان به ذاتِ خویش دسترسی پیداکرد ودانست که ذاتاً درپی چه هستیم. درحقیقت "شراب" همانندِ افلاطون اسرار حکمت رافاش می سازد!
جزفلاطون خُم نشین شراب
سِرّ حکمت به ماکه گوید باز؟
قدر مجموعه ی گل مرغ سحرداندوبس
که نه هرکوورقی خواند معانی دانست
مجموعه ی گل: گلشن
مرغ سحر: بلبل
معنی بیت: قدرومنزلتِ گلشن را تنها بلبلِ شیدا می داند که عاشق گل است. هرکس که ازارزش گلها مطلبی خوانده باشد نمی تواند ادّعاکند که قدرومنزلتِ گلها رامی داند اینکاربادانش وخرد ودانایی میسّر نمی شود واینگونه نیست که کسی باخواندن چندصفحه ازیک کتاب،ادّعای فضل ودانش کند ووانمود کند که ازاسراررابطه ی گل وبلبل آگاه است! باید مثل بلبل عاشق گل باشی تا ارزش و اهمیّت آن را دریابی.
حال دربرداشت عرفانیِ می توان "گل" را معشوقِ ازل(خدا) درنظرگرفت. حافظ می فرماید باید عاشق باشی تا عظمت وارزش خداوندرادریابی. باصرف ونحو خواندن وحدیث وروایت اَزبرکردن نمی توان خدا را آنگونه که باید وشاید فهمید. (که نه هرکو ورقی خواندمعانی دانست) شاید بتوان بادانش وعقل تاحدودی اوراشناخت امّا برای درکِ کامل اوباید مثل بلبل شیدایی پیشه کرد وعاشق شد.
زدستِ شاهدِ نازک عذارعیسی دَم
شراب نوش ورهاکن حدیثِ عادوثمود
عرضه کردم دوجهان بردل کارافتاده
بجزازعشق توباقی همه فانی دانست
عرضه کردن:ارایه کردن ونشان دادن
کارافتاده: کارآزموده وباتجربه
معنی بیت: ازپدیده های مادّی ومعنوی ِ هردوجهان، بردل ِ کارآزموده نشان دادم و نظرش راجویاشدم. به غیرازعشق تو همه را فناپذیر وناپایداردانست. تنهاعشق توراجاوید واَبدی وپایدار دانست.
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق
ثبت است برجریده ی عالم دَوام او
آن شداکنون که ز اَبنای عوام اندیشم
مُحتسب نیزدراین عیش نهانی دانست
آن شد: آن گذشت
زابنای عوام اَندیشم: ازمردمان نادان و کم مایه وعوام النّاس ترسی داشته باشم.
مُحتسب : مأمور منکرات
معنی بیت: گذشت آن روزگاران که احتیاط می کردم تاکسی متوّجه ِشراب خوردن من نباشد. اسرارمن برمَلاشده وحتّا مامور امربه معروف ونهی ازمنکر نیزازعیش وعشرت نهانی من مطلع است دیگرنیازی به پنهانکاری نیست.
حدیثِ حافظ وساغر که می زند پنهان
چه جای محتسب وشحنه پادشه دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
وَرنه ازجانبِ ما دل نگرانی دانست
معنی بیت: معشوق خود صلاح ندید که مارا ازگرفتاریِ هجران برهاند ودر گوشه ی اَمن وصال پناه دهد. اوست که تشخیص می دهد کی مارا به آرامش وصال برساند، وگرنه ازعُمق اندوه ودردِ ما آگاه است واینگونه نیست که ازحال وروزما خبرنداشته باشد.
احتمالاً مخاطبِ این غزل شاه شجاع می باشد. دراین بیت حافظ به این نکته اشاره دارد که شاه شجاع شرایطِ سیاسی - اجتماعی را ملاحظه کرده ومارا از وصال محروم کرده است. وگرنه اومی داند که دل مابرای اومی تپد، قطعاً درموقع مناسب مارامشمول لطف خویش قرارخواهد داد.
توبندگی چوگدایان به شرط مزدمکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
یُمن نظر: به برکتِ نگاه کردن
بادیمانی: یعنی بادی که از جانب یمن آید و آن بادی لطیف است وبعضی باد بهار رابه سببِ لطافت بادیمانی گویند. در اصطلاح عارفان وسالکان ، عبارت ازنفس ِ روحانی است. "ضمن آنکه گویند اویس قرنی دریمن بوده ونادیده ازراه دور به پیامبراسلام ایمان آورده وازمریدان اوشده بود. یکباربرای دیدن پیامبر روانه ی مدینه شده وموفق نمی شود.پیامبراسلام پس ازشنیدن موضوع درمورد اویس گفت: آری از سوی یمن، بوی بهشت می آید و من خیلی دوست دارم که اویس را ببینم،هرکس او را دید، سلام مرا به وی برساند.
معنی بیت: هرکس که قدروقیمتِ نفس ِ بادیمانی را باتمام وجود درک کرد وبه لطافت واِعجازآن پی برد،به قدرتی دست می یابدکه بانگاه کردن به سنگ وگِل بی ارزش،آنها راتبدیل به لعل و گوهر ارزشمند می کند.
البته که این مطلب مبالغه است. لیکن این بیت این نکته را دردل خود دارد که حافظ به مخاطب خود(شاه شجاع )که بنابه دلایلی ازحافظ رویگردان شده کنایه زده وبه اویادآورمی شود که پیامبراسلام ازبادیمانی، نفس رحمانیِ اویس قرنی راشنید ولی تواین کرامت رانداری ونمی دانی که چه کسی واقعاً ارادتمندتوست. توسره ازناسره تشخیص نمی دهی، اگر می توانستی ارزش بادِ یمانی رابفهمی (ودوستداران حقیقی رابشناسی) تونیز صاحب کرامت بودی،دریغ که اینچنین نیستی....
دیده هادرطلبِ لَعل یمانی خون شد
یارب آن کوکبِ رخشان به یمن بازرسان
ای که از دفترعقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
این بیت درتقابل عقل وعشق است. به رغم آنکه روایات زیادی ازپیامبراسلام واغلبِ بزرگان دینی، درتاییدِ عقل وباطل بودن ِ عشق مطرح می باشد، حافظ بدون توجّه به این روایات واحادیث که تعدادآنها کم نیزنیستند همچنان پای اصرار بر حقانیّتِ عشق وباطل بودن عقل مصلحت اندیش می فشارد.
به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره ی توحجّتِ موفّق ماست.
برخلاف نظربعضی ازصاحبنظران که عقل راپیشنیازعشق می پندارند،عقل و عشق دومقوله ی جدا از یکدیگر ودرتقابل همدیگرهستند وهیچ سنخیّتی بین این دو وجودندارد.
کِرشمه ی توشرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبرافتاد وعقل بی حس شد.
به منظور درک بهتر تفاوتهای عشق و عقل وتشخیص مرزمیان این دو، این فرضیّه را درذهن خود مرورمی کنیم:
تصوّرکنید که عاشق ومعشوقی درحال قدم زنی کناررودخانه ی خروشان، ناگهان معشوق به داخل رودخانه افتاده وخطرغرق شدن اوراتهدیدمی کند. عاشق تردید به دل راه نداده،به رغم آنکه شناکردن بلدنیست خودرا به منظور نجاتِ معشوق به آب می زند وبه نتیجه ی کارکه چه خواهدشد نمی اندشید اومطابق احساسات وعواطفِ درونی عمل می کند وازاین عمل خود به رضایت درونی می رسد. درچنین شرایطی عقلِ مصلحت اندیش با درنظرگرفتن احتمال غرق شدن ِ هردو، فرمان صادرمی کند که نبایدعاشق خودرا به آب بزند! اوباید برای نجات معشوق راه دیگری برگزیند واگر میسّرنشد نظاره گرغرق شدن اوباشد! امّاعشق مصلحت اندیشی نمی کند وعاشق بیدرنگ خودرا به آب می زند! بی آنکه به چیزی غیرازنجات معشوق بیاندیشد.
این قائده درهمه جاصدق می کند. تصمیمات عقل برمبنای مصلحت اندیشی ومحاسبه ی ضرروزیان وتصمیمات عشق ازروی دل واحساسات وعواطف، بدون درنظرگرفتن نتیجه صورت می پذیرد.عاشق همه ی سرمایه ی خویش شامل: دل وجان وثروت ونام واعتباررا درپای معشوق می ریزد. امّاعاقل اگرقراربوده باشد نسبت به محبوب خویش ایثارگری کند همه ی سرمایه ی خودرا به اوتقدیم نمی کندبلکه بااوتقسیم می کند. عاشق ومعشوق اگرهردوگرسنه باشند وغذا اندک، عاشق وانمودمی کند که گرسنه نیست تا معشوق غذای بیشتری بخورد. امّاعاقل هرگزچنین نمی کند!
عاشق می تواند کوهی عظیم چون بیستون راجابجا کند امّاعاقل این اَمررامحال می پندارد وهرگزدست بکارنمی شود!
عاشق ازکام خویش چشم پوشی می کند تامعشوق به کام برسد امّا عاقل هرگز چنین نمی کند،یابایدهردوبه کام برسند یاهیچکدام.
معنی بیت: ای کسی که می خواهی بادانش وحکمتِ عاقلانه، عشق بیاموزی، بدان که میسّرنخواهدشد. فهمیدن ودرک کردنِ عشق به تحقیق ِمبتنی بردانش غیرممکن است. عشق را باید ازطریق دل وقلب احساس کرد نه ازروی عقل. چراکه سخن ِ عشق به گفت وشنود نیست و زبان ازبیان ِ آن عاجزاست.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده وکوتاه کن این گفت وشنود
می بیاور که ننازد به گُلِ باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
می بیاور تافرصت هست به عیش وعشرت بپردازیم که کسی که ازغارتگری بادِ پائیزی مطلّع است می داند که فرصتِ گل چندروزی بیش نیست. همه چیزناپایداراست ودلبستن به چیزی که درگذراست وپایداری نخواهدداشت نشانه ی جهل ونادانیست.
حاصل ِ کارگهِ کون ومکان اینهمه نیست
باده پیش آرکه اسبابِ جهان این همه نیست
حافظ این گوهرمنظوم که ازطبع انگیخت
ز اثر تربیتِ آصفِ ثانی دانست
گوهرمنظوم : اشعار
ازطبع انگیخت:به مددِ طبع سرود
آصف ثانی: آصفِ اصلی واوّلی وزیر حضرت سلیمان است. لیکن درفرهنگ حافظانه کنایه ازوزیروقت است. وزیری که به سببِ درایت وکفایت وکاردانی، آصفِ ثانی نامیده می شود. ممکن است تورانشاه وزیرفاضل واهل شعروادب ودوست صمیمی حافظ مدّ نظر بوده باشد.
معنی بیت: حافظ که چنین اشعارنغز وارزشمندِ همچون رشته ی دُرّ و مراورید را به مددِ طبع ِخود سروده است، درسایه ی آموزش هائیست که از آصفِ ثانی دیده است.
حافظ دراین بیت شکسته نفسی کرده ومی فرماید: طبع شعری توسط آصف ثانی تربیت شده وگرنه اشعارمن اینقدرنغز وناب نبودند!
وفاداریّ وحق گویی نه کارهرکسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحق والدّینم
سلام بر آقا رضای عزیز که همواره از حاشیه های پرمغزشان بهره مند شده ام. لطفا بفرمائید چطور می توان مجموعه این حاشیه ها را به صورت مکتوب در اختیار داشت. باتشکر
با درود و سپاس بیکران از جناب رضا عزیز بابت توضیحات عالی. همنشین حافظ باشی و فیض بخش دوستان
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
عشق را در اینجا میبایست جایگزین "مهر" کنیم. ارجاع به کتابی به نام "حافظ و کیش مهر" از دکتر انقطاع
آیت را در اینجا میبایست "آیدت" به معنای "آمدن" یا "برای تو می آید" بنویسیم.
"ندانی" میبایست "نتانی" به معنای نتوانستن نگاشته شود.
حال شعر می شود:
ای که از دفتر عقل آیدت مهرآموزی ترسم این نکته به تحقیق نتانی دانست
در ایجا و در هیچ کجای کتاب حافظ عشق در مقابل عقل نیست.
اول آنکه هر جا عشق در معنی بین دو نفر به کار گرفته شده همان کلمه ی عشق باید باقی بماند اما هر جا که عشق یک طرفه یا حتی بدون طرف است دیگر معنای عشق نمی دهد و بایست "مهر" را جایگزین چنین عشق هایی کرد.
دوم آنکه در نگاه حافظ "مهر" نهایت عقل است. اینکه می گوید "ترسم این نکته..." منظور اینکه ای کسی که "مهر یعنی آیین مهر" را میخواهی با عقل ناقص خود درک کنی، به درستی که به آن نخواهی رسید زیرا درک آیین مهر به عقلی کامل نیاز دارد.
با سلام و خسته نباشید خدمت گنجوریان محترم.به نظر من مسلم جواب درستی داده اند.حافظ میداند که با عقل نمیشود معنی عشق را بدرستی فهمید چون عقل انسان در گرو نفس اوست و نفس انسان هم درگیر وسوسه های شیطان.خانم روفیا در افق محو نشوید،برگردید و به نوشته مسلم اندکی تأمل کنید.عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد.........
درود بر رضای بزرگوار و سپاس بینهایت بابت مطلب جامعی که فرستادین، امیدوارم گذرتون به تمامی غزل ها بیفته.
درخشش شراب، راز پنهان حقیقت را بر صوفی گشوده است همچنین با این نور جوهره وجودی هر کسی دریافت می شود.( راز جهان ذهنی و علمی نیست با بی خودی و مستی یافت می شود)
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
بلبل عاشق سحرخیز، ارزش دفتر گل را می یابد نه هر کسی که از راه دانش و ذهن در پی حقیقت باشد.
3- بر دل عاشقم( از کار افتاده و رها) دنیا و آخرت را عرضه کردم.به غیر از عشق تو همه ناپایدارند و جایگاه تعلق گوهر آدمی را ندارند ( حتی بهشت)
4-اکنون که عشق به رسوایی افتخار آمیز منجر شده، دیگر به سبب حال خوشم از نادانان روزگار پروایی ندارم.محتسب نیز از شور درونی ام آگاه است.
5- معشوق نگرانی ما را می داند، اما برای حال خوش آسایش مناسب نیست( قبض و بسط لازم است، ترکیب عسر و یسر)
6- آنکه بوی رحمان را از یمن می یابد( داستان پیامبر و اویس قرنی) سنگ و گل را به جواهر تبدیل می کند( کیمیاگری و تبدیل، در اثر شفاف شدن گوهر جان از تاریکی جسم)
7- ای که راز جهان را از دانش و ذهن می جویی، می ترسم نتوانی به آن دست پیدا کنی(در نسخه خانلری بیت سوم است و دو بیت اول نیز همین مضمون است که راز جان و جهان علمی و ذهنی نیست و حتی در واژه ها نیز نمی گنجد)
8- آنکه فنا و نابودی جهان را می داند به گل باغ جهان( داشته های جسمی و علمی) افتخار نمی کند پس شراب بیخودی بیاور.
9- حافظ نیز در اثر توجه وزیری چون آصف برخیا این اشعار را می سراید.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
سلام بی عقلی درست است و تسلیم .عقل ما عقل چیزهاس
مولانا میفرماید
ابلهانند آن زنان دست بر از کف ابله و از رخ یوسف نذر
...ابلهی شو تا بماند دل درست...
آزمودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
من میخواستم از جناب آقای «رضا» تشکر کنم بدلیل اینکه ایشان اشعار حافظ را بسیار نغز و صحیح تعبیر و معنی میکنند امیدوارم همیشه در پناه حق سلامت باشند.
با سلام خدمت اساتید
و با تشکر از آقا رضا... شادکام باشید.
به نظر بنده:
در مورد بیت "آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم- محتسب نیز در این عیش نهانی دانست"
آن شد اکنون ؛ زمان گذشته نیست. معنی "وقت آن شده است که" میدهد
وقت آن شده است که بفکر مردمان(عوام) باشم و کاری برای آنها انجام دهم.
اگر محتسب را به معنای مامور منکرات=زاهد یا عقل بگیریم. معنی میشود که حتی عقل و زهد هم مانند من در کمک بمردم عیشی نهانی میابند.
توضیح: مراتب عرفان 4 مرحله است 1-بسوی حق 2-در حق3- بسوی خلق 4-در خلق. اینجا شاعر گفته که در مرحله چهارم هستم و بین خلق زندگی میکنم و منظورم کمک به همنوعان است. پس از گذر از همه ی آن مراحل، ظاهرا با عقل/ زاهد هم مسیر شده ام. یعنی در این مرحله دیگر بمن گیر نمیدهند و مرا سرزنش نمیکنند.
متشکرم
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
در اینجا صحبت از صوفیِ حقیقی ست که بنا به فرمایش مولانا یکی از آن هزاران است ، یعنی انسان عاشقی که به اصل خدایی خود وصل شده و با حضرت معشوق به وحدت رسیده است ، از طرفی منظور از می در اینجا همان می است که توسط ملایک( کائنات)در میخانه عشق ، گل آدم را با آن درآمیخته و سرشت یا ذات انسان را بنیاد نهادند ، راز نهانی یعنی واقعیتی که از دید انسان پنهان مانده و صوفی پس از رسیدن به مقام قرب و وحدت است که در می یابد سرشت و ذات او از جنس خدا ست و از آغاز نیز جدایی در کار نبوده و نیست ، پس صوفی یا انسان کامل از پرتو و بازتاب آن می که در سرشت و ذات اولیه او نهفته است به این معنا رسید که تمایزی بین او و خدا وجود ندارد و حلاج نیز با همین جهان بینی ندای اناالحق سر داد .در مصرع دوم حافظ نتیجه گیری میکند وقتی یک نفر میتواند بواسطه سرشت می آلوده خود به اصل و ذات خود پی ببرد ، به خدا زنده شده و به چنین مرتبه ای از معرفت دست یابد ، پس همه انسانها ( هر کس ) که این جوهر و ذات را دارا هستند نیز از قابلیت تبدیل و یکی شدن با حضرتش برخوردار بوده و می توانند به این جهان بینی و دیدن جهان از نگاه خدا که نگاه وحدت است دست یابند .
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
حافظ در این بیت نیز به وحدت وجود اشاره میکند و شاید یکی از رازهای نهانی که صوفی به آن دست یافته را در همین بیت با زبان خاص خود بیان می کند ، گل در اینجا نماد هشیاری و خرد خداوند است که در کل هستی متجلی شده و مجموعه را تشکیل داده است ، تصورات ذهنی انسان خداوند را یکی و در یک سوی در نظر گرفته و مابقی هستی از جمله خود را در سوی دیگر ، اما مرغ سحر و یا انسان به وحدت رسیده با خدا مانند حافظ از فردیت به مجموع رسیده و از مجموع به یگانگی و با عشق ورزی به کل هستی ، این مجموعه را قدر دانسته و سپاسگزاری می کند ، سپاس از اینکه او نیز جزیی از این مجموعه گل یا هستی ست و خداوند به او حق حیات و فرصت بازگشت به اصل خود را داده است ( غالب ما انسانها بجای قدردانی همواره از زندگی ناله و شکایت داریم )، و بس یعنی تمام ، خارج از این دایره امکان قدردانی برای هر اندیشه دیگری وجود نداشته و باطل است ، به عبارتی اندیشه خدای واحدی که از دیر باز به انسان معرفی شده خدایی ذهنی ست و خدای حقیقی در نهاد و ذات همه هستی و کائنات و مافیه و از جمله درون انسان نهفته است . در مصرع دوم میفرماید شناسایی این خدا با دانش کتابی امکان پذیر نیست زیرا این دانش برآمده از ذهن انسان است و نتیجه ذهن همان خواهد شد که تا کنون بشر به آن دست یافته ، یعنی خدایی جسمی و ذهنی ، اما بمنظور شناخت خدای واقعی باید مانند آن صوفی با خدا یکی شد و به وحدت رسید تا معانی را دریافت کرد و قدردان مجموعه گل یا زندگی شد ، توصیف شدنی نیست ، تجربه کردن است .
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
دل کار افتاده همان دل ویران شده غزل پیشین است ، یعنی دلبستگی و علایق دنیوی را از دل زدودن و از کار انداختن دل هم هویت شده با چیزهای مادی و ذهنی این جهان ، پس انسان عاشقی مانند حافظ که دل تعلقاتش را از کار انداخته اگر هر دو جهان یعنی جهان مادی و جهان آخرت را به دل خود عرضه و پیشنهاد کند ، چنین دلی دست رد به هر دو جهان خواهد زد ، وحتی وعده های بهشت و جهان آخرت را نیز نخواهد پذیرفت زیرا که بجز عشق حضرت دوست که باقی ست همه را فانی و گذرا می داند ، یعنی از خدا فقط خدا را می خواهد ، مولانا نیز در این رابطه میفرماید :
از خدا غیر خدا را خواستن / ظن افزونی ست و کلی کاستن
آن شد اکنون که ز ابنای عوام ، اندیشم
محتسب نیز در این عیش ، نهانی دانست
حافظ میفرماید با این توضیحاتی که تا الان داده است ، گمان می برد اکنون آنگونه شد که حتی انسانهای هم ردیف عوام (بی سوادان ) مانند محتسب یا انسانهای محاسبه گر نیز ، به مطالب ذکر شده و عیش ذکر شده در بیت قبل واقف شده و آن را درک کرده باشند ، یعنی عیش و لذتی که از دست رد زدن عارف به هر دو جهان به او دست میدهد و از خداوند فقط عشق و وصل او را طلب میکند برای همگان قابل فهم است و نیاز به دانش کتابی ندارد ،پس چیز نهان و غیر قابل درکی نیست ، بدلیل اینکه ذات انسان از جنس عدم (خدا ) میباشد و این مطالب معرفتی را به راحتی متوجه میشود.
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
در اینجا برای بیت قبل شاهد و مثالی آورده ، میفرماید مگر نه این است که خداوند از راز دل انسان آگاه است و برای نمونه دل نگرانی و خوف نرسیدن به دلبر را از جانب ما را می داند ، حال وقت رسیدن به آن آرامش و خوشبختی یا وصال را مصلحت نمی داند بحثی دیگر است ، پس انسان نیز که از جنس خداست و بطور فطری از صفات حضرتش برخوردار است اینگونه مطالب معرفتی را می داند ، خداوند از جنس بینهایت و عدم میباشد و انسان نیز که از جنس خداست دارای ضمیر ناخودآگاه یا فضای عدم در درون خود است و تنها کافیست بزرگانی مانند حافظ این مطالب را به او یادآوری کنند .یعنی برای انسان رازهای پیچیده و نهانی وجود ندارند .
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی آنست
باد یمانی که به باد شمال نیز معروف است همان نفخه الهی بوده و هر انسانی که قدردان آن باشد میتواند سنگ و گل وجود خود را به یمن نظر یا به برکت نگاه و جهان بینی خداگونه به جهان، به گوهری گرانبها تبدیل کند ، این بیت نیز در ادامه بیت قبل بوده و میفرماید به سطح سواد و دانستن نیست ، باد شمالی و نفس رحمانی بطور یکسان به همه انسانها می وزد ، هر که قدر این نفخه الهی را بداند و با رضایت و سپاسگزاری آن را پذیرا باشد به وجود ارزشمندی که مورد نظر خداست تبدیل خواهد شد .
ای که از دفتر عقل عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
حافظ همه ابیات ذکر شده را در این بیت خلاصه کرده و میفرماید کار عاشقی را اینقدر دشوار نکنیم ، دفتر عقل یعنی فلسفه و علت و معلول ها و مباحث بسیار طولانی و بی فایده عقلی دیگر ، تحقیق و بررسی نیز برآمده از دانش کتابی ست که برای عشق ورزی نیازی به آن تحقیق و تفحص ها نیست ، در بیت محتسب ، حافظ به وضوح محتسب را که نماد بی سوادی و نماینده عوام است مثال زده و میفرماید که او نیز با ضمیر ناخودآگاه و باطن خود که از جنس بینهایت و عدم میباشد مطالب را گرفته و درک میکند ، تنها کاری که باید برای ورود به عالم معرفت انجام داد قدر دانستن باد شمال یا نفس رحمانی ست .مولانا نیز در باره فلاسفه و استدلالیان میفرماید پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود
تا گشاید عقده اشکال را / در حدث کردست زرین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی / عقده سختست بر کیسه تهی
در گشاد عقده ها گشتی تو پیر / عقده چندی دگر بگشاده گیر
کار عقل و فلسفه گره زدن و سپس باز کردن (عقده ) گره است که خود موجب گره های بیشتر و محکمتر ی شده و در آخر نیز شخص فلسفی آخرین کیسه ای را که در طول عمر خود موفق به گشایش آن گردد کیسه ای خالی و عمر خود را تباه شده در خواهد یافت .
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
حافظ ضمن اشاره به کوتاهی عمر انسان و نبود وقت برای پرداختن به استدلال های عقلی برای عاشق شدن میفرماید برای رسیدن به مقصد و منظور نهایی فقط درخواست می و شراب کن ، یعنی دست از طلب مداوم بر مدار ضمن آنکه باید مراقب بود به همان مقداری که بوسیله باد یمانی گل جان انسان عاشق شکوفا شده است به خود ننازد و غره نشود ، زیرا باد خزان و پاییز غارتگر بی رحمی ست و ممکن است در چشم به هم زدنی داشته های معنوی انسا را به یغما برده و گل وجودش را بار دیگر پژمرده کند .
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
در ارتباط با مفهوم بیان شده ابیات قبل است و میفرماید این آثار و مفاهیم گرانبها که از طبع روان خود سروده است نیز از فضای عدم و درونی او که همان عدم خداوندی ست سرچشمه گرفته است و صرفآ بر اثر تربیت آصف ثانی یا هر آموزگار خردمندی ست که با این نظم لطیف از زبان او جاری میشوند .
حافظ در غزل دیگه مرتبط با معانی میگه :
عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است
چون جمع شد #معانی ،گوی بیان توان زد
این غزل را "در سکوت" بشنوید
حافظ در این ابیات زیر ، معرفتی را که از عشق حاصل میشود با معرفتی را که از عقل حاصل میشود مقایسه می کند.
معنی ابیات
۱- صوفی( پیرو تصوف/ کسی که یدنیال تزکیه روح است تا به حقیقت زندگانی دست یابد ولی با تکیه یر عقل مصلحت اندیش به پیش میرود.صوفیان بیشتر خود را با خرقه پوشی و فریب مردم میآرایند تا باطن خود را.) سر انجام فهمید که تنها طریق درخشش می( عشق و محبت ، نه شراب انگوری که شراب انگور درخشش ندارد و با خوردن آن نمی توان به راز های نهانی هر چیزی آگاهی یافت) میتواند جوهر، ذات و گوهر هر چیزی را دریابد و حقایق برای او کشف میشود.
۲- قدر مجموعه گل( خداوند) را تنها مرغ سحر( کسی که با محبوب خود سحرگهان سخن و راز و نیاز می کند) می داند،
- آن راز چیزی نیست که هر کس با خواندن چند صفحه به آن برسد.
۳- ( خدایا) دنیا و آخرت را ( با همه خوبی هایشان) به دل کار افتاده( دلی که راههای زیادی طی کرده و تجربه آموخته) عرضه کردم،
- بجز عشق تو همه را هیچ و ناپایدار دانست.
۴- با توجه به آنچه گفتم، از اندیشه مردم( به جهت گرفتاری در روزمرگی ها و نادانی هایشان که اهل فهم نیستند)می ترسم( نه چیز دیگر)،
- لذا در نظر محتسب( مامور حکومتی منکرات که متوقف در علوم رسمی دینی است) نیز گناهکار بحساب می آیم و او متوجه عیش پنهانی من شده است( بنابراین دیگر نیازی به پنهان کاری نیست).
۵- دلبر( خداوند) نگرانی ما را نسبت به گرفتاری مردم میدانست ، ولی صلاح و مصلحت وقت ندید که ما را از گرفتاری مردم برهاند.
۶- کسی که قدر *باد یمانی( نفس روحانی) را بداند و با آن دید به عالم توجه کند به قدرتی دست می یابد که میتواند سنگ و گل بی ارزش را به به عقیق( سنگ قیمتی به رنگ زرد، صورتی، جگری و سرخ) و لعل( یاقوت سرخ) تبدیل کند
( حافظ اغراق گونه می خواسته بگوید: هرکسی اینگونه باشد صاحب کرامات می شود و می تواند حقایق جهان را حس کند)
* باد یمانی : بادی است که از جانب یمن می وزد./ در عرفان به معنی نفس روحانی است. گویند اویس قرنی نا دیده و از راه دور به پیامبر اسلام ایمان آورد.یکبار برای دیدن پیامبر به مدینه آمد ولی موفق به دین او نشد.پیامبر پس از شنیدن این موضوع گفت:از سوی یمن بوی بهشت می آید .پیام مرا به او برسانید و بگویید منهم مشتاق دیدارش هستم.
۷- ای کسی که در محدوده مفاهیم عقلی با حقایق روبرو می شوی و می خواهی از منظر عقل، عشق را بیاموزی،
-من تردید دارم که در مقام عشق این موضوع محقق شود.
۸- هر کسی باد خزان( منیت های ذهن) را دیده باشد که چگونه باغ و گل( فضای گشوده شده دل) را از رونق می اندازد،
- چرا شراب عشق و محبت را ننوشیم( شوق دیدار و وصال الهی را یک لحظه فرو گذار نکن).
۹- حافظ این اشعار ارزشمند را که به مدد طبع خود سروده،
- در آثر آموزش در محضر* آصف ثانی بوده است( وگرنه اشعارم اینگونه نغز نبود)
* آصف اول وزیر قدرتمند سلیمان نبی و آصف دوم کنایه از خواجه قوام الدین حسن معروف به حاجی قوام، وزیر دانش پرور قرن هشتم هجری( وزیر شاه ابو لسحاق اینجو در فارس) است .وی در اشاعه کارهای خیر در زمان خویش شهره خاص و عام بود.حافظ با وی دوستی و رفت و آمد داشت .
-
از پرتو: به سبب قرارگرفتن در مسیر و وجود
مرغ سحر: بلبل
دل کارافتاده: دلی که بهراه افتاده
آن شد: تمام شد...
در این دانستن: این ماجرا را دانست. «در» اضافهست...
ندانی دانست: نتوانی دانست
کشی که بدونه وضع جهان، آشفتهست...