غزل شمارهٔ ۴۸۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
در توضیح بیت ششم :
گفتم ای دل آینه از بهر چیست
تا ببیند هر کسی کو شکل کیست
آینه آهن برای لون هاست آینه سیمای جان سنگین بهاست
آینه جان نیست الا روی یار روی آن یاری که باشد زان دیار
همان طور که اینه اهنی رنگها را منعکس می کند اینه یک انسان خوب که خود را از غبارها زدوده است جانت را همانطور که هست نشان می دهد . نه اینکه بهر مطامعی بعضی چیزها را بزرگ و برخی را کوچک و پاره ای را محو کند .
در مورد "در آ "در بیت چهارم:
در آ فعل امر از مصدر در آمدن است.در آمدن در متون و اشعار گذشته معنای وارد شدن داشته است(در=داخل)
پس مصرع دوم بیت چهار به این ترتیب مهنا می شود:
از در عیش وارد شو و به راه عیب و ننگ پا مگذار.
واضح است که عیش در اینجا همچون بسیاری دیگر از کلمات اشعار حافظ استعاره است و منظور از عیش در کلام حافظ همان سرخوشی و مستی روحانی و عرفانی است که در نتیجه ی توجه و کاوش در ذات معشوق (به احتمال زیاد خدا) حاصل می شود.
ساقیا سایه ی ابر است و بهارو لب جوی
من نگویم چه کن اَراهل دلی خودتو بگوی
اهل دل: اهل ذوق و حال، صاحبدل
معنی بیت: ای ساقی، موسم بهاراست ودرزیرسایه ی ابربهاری برلب جویبار نشسته ایم من نمی گویم که دراین شرایط مطلوب چه کاری لازم است انجام دهی اگرتواهل ذوق واهل حال هستی خودت بگو.
ساقی به نورباده برافروزجام ما
مطرب بگوکه کارجهان شدبکام ما
بوی یک رنگی ازاین نقش نمیآیدخیز
دَلق آلوده ی صوفی به می ناب بشوی
یکرنگی : صداقت وبی ریایی
"این نقش" کنایه ای حافظانه وطعنه ای رندانه برای خرقه پوشیست. یعنی کسی که خرقه می پوشد درحقیقت بازیگریست که در حال ایفای نقش ،بازی کردن و ریاکاریست. حافظ ازخرقه وخرقه پوشی بیزاراست خرقه بیش ازآنکه نماد تقوا و پرهیزگاری باشدنمادفریب وریاکاریست. کسی که درپی تزکیه ی نفس و پرهیزگاریست نیازی به لباس مخصوص ندارد ودرهرلباسی می تواند به پرورش افکارنیک وتزکیه ی نفس بپردازد.
دَلق: خرقه وجامه ی مخصوص صوفیگری.
معنی بیت: خرقه چنگی به دل نمی زند ازاین نقش ِخرقه پوشی ووانمودکردن به پرهیزگاری بوی صداقت ودرستی به مشام نمی رسد این لباس به فریبکاری ودورویی آلوده شده است برخیز وبا باده ی ناب که زداینده ی دروغ وریا ونیرنگ است لباس صوفی رابشوی تاپاک ویکرنگ گردد.
ساقی بیارآبی ازچشمه ی خرابات
تاخرقه هابشوییم ازعُجب خانقاهی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
سفله طبع: بد سرشت وبدنهاد
ثباتِ قدم:وفاداری، پایداری واستقامت
معنی بیت: جهان پرازظلم وبی عدالتیست ،روزگاربدسرشت وبدذات است به بخشش وکرم اودل خوش مکن ای کسی که سرد وگرم روزگار راچشیده ای توباید به تجربه دریافته باشی که همه چیزفناپذیروناپایداراست انتظاروفاداری وپایداری ازچرخ بدنهادِفلک، انتظاری بس عبث وبیهوده است.
فی الجمله اعتمادمکن برثبات دهر
کاین کارخانه ایست که تغییرمی کنند
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
مپوی: طی مکن، مرو
معنی بیت: دونصیحت می کنم آنهارا آویزه ی گوش کن تاصدها گنج نصیبت گردد اوّل اینکه عیش وعشرت وشادمانه زیستن راسرلوحه ی امورات خویش قراربده دوّم سعی کن هرگز درپی عیب جویی مباش که این دو رمز رستگاری ونجات است.
کمال سِرّمحبّت ببین نه سرّ گناه
که هرکه بی هنرافتد نظربه کند.
شُکرآن را که دگرباررسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و رهِ تحقیق بجوی
بیخ نیکی: نیکی بصورت پنهانی به درختی تشبیه شده است
معنی بیت: ای دل به شکرانه ی زنده بودن وبه پاس آنکه دوباره بهارراتجربه می کنی درخت نیکوکاری بنشان ودرپی یافتن حقیقت زندکانی تحقیق وتفحّص کن.
ده روزه مِهرگردون افسانه است وافسون
نیکی به جای یاران فرصت شماریار
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی
"آینه " دراینجا استعاره ازدل است وقابل ساختن آن تزکیه وپرهیزگاریست نه خرقه پوشی وریاکاری.
" قابل سازی"کنایه ازبه کمال رسانیدن است. چنانکه درقدیم هنوزجیوه کشف نشده بود آینه راباصیقل دادن فلزات درست می کردند دل رانیزبایدباصیقل دادن(پرهیزگاری وزدودن زنگارهوا وهوس) به کمال رساند تاقابلیّت انعکاس عکس رخساریارراپیداکند.
معنی بیت: اگرآرزومنددیدن رخساریار راهستی باید دلِ زنگاربسته راصیقل دهی تا همچون فلّزی که دراثرصیقل تبدیل به آینه می شود قابلیّت انعکاس عکس یاررا پیداکند همانگونه که هرآهن ورویی بدون صیقل خوردن آینه نمی گرددوعکس گل سرخ ونسرین منعکس نمی کند هر دل زنگاربسته ازهوا وهوس نیزنمی تواند عکس رخ جانان رادریافت ومنعکس کند.
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که درآیینه نظرجزبه صفانتوان کرد
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
خواجه تقصیر مفرما: ای آقا سستی وکوتاهی مکن
توفیق: بهروزی وپیروزی، تایید ومدد الهی
گُلِ توفیق: توفیق به گل تشبیه شده است.
معنی بیت: گوش دل بازکن وبشنوکه بلبل به آواز وفغان فریادمی زند: ای خواجه وای عزیز، سستی وکوتاهی مکن گامی پیش بگذاروبامیل ورغبت درپی کام دل باش تا توفیق بوییدن گل موفقیّت ومددخداوندنصیبت گردد.
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین برنفست بادکه خوش بردی بوی
بوی ریا: نشانه های ریا و تزویر
خوش بُردی بوی: خوب تشخیص دادی
معنی بیت: ای که گفتی ازگفتاروکردار حافظ بوی ریا وتظاهربه مشام می رسد مرحبا وآفرین برنفس ِتوباد که خوب تشخیص دادی همانگونه که فکرمی کنی حافظ ریاکاراست!
گرچه درمصرع دوم این بیت طنزی رندانه نهفته و"آفرین" دراینجا بیشتربع معنای ریشخند وتمسخر آمده است صرف نظرازاین ریشخند،چنانکه ملاحظه می شود حافظ برخلاف زاهد وواعظ که همواره خودرا مقدّس ومنزّه نشان می دهند هرگزادّعای پاکدامنی وصداقت وراستی نمی کند وهرگاه که خودرااز دیدگاه شخص ثالث به دیده ی قضاوت می نگرد غالباً خودرافردی سیاه نامه و گناهکار معرفی می نماید. تازشتی وقباحت گناه رابرجسته ترسازد. وبه عبارتی دیگر حافظ رندانه درجلدِ گناهکارفرومی رود تاسرانجام پس ازپالایش وتزکیه ی درون ازنیکنامی سربرکند درحالی که واعظ وزاهد، جاهلانه درجلدتقوا وپرهیزگاری فرومی روند لیکن درنهایت ازریاکاری وگناه سردرمی آورند.چنانکه می بینیم همین اعتراف واقرارصادقانه ی حافظ به گناه، ووانمود نکردن به تقوا وپرهیزگاری، خود گواهِ روشنی به صداقت وبی ریایی اومبدّل می شود و محبوبیّت واعتبارش رافزونی می بخشد.
می خور که شیخ وحافظ ومُفتیّ ومحتسب
چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند.
راجع به بیت آخر باید توجه داشت که خواجه گر چه هیچ گاه ادعای پاکدامنی و بی عیبی ندارد و به اصطلاح امروزی جانماز آب نمی کشد اما به شدت از ریا و زهد ریایی خود را بری دانسته بر دیگران خرده گرفته و می تازد زیرا که به این خصلت به شدت خود معترض است و آن را یک آسیب جدی اجتماعی تلقی میکند. بنابراین در این بیت باید به این نکته توجه داشت و منشأ این بوی ریا را در جای دیگر جستجو کرد.
بنابراین در مصرع دوم بیت آخر یعنی: آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی، این بو یعنی بوی ریا از نفس خود مدعی برخاسته و وی به اشتباه آن را از جانب حافظ استشمام کرده است. در واقع حافظ این بو را از نفس خود مدعی میداند که این تهمت را بر خواجه وارد نموده است.
در توضیح بیت آخر
راجع به بیت آخر باید توجه داشت که خواجه گر چه هیچ گاه ادعای پاکدامنی و بی عیبی ندارد و به اصطلاح امروزی جانماز آب نمی کشد اما به شدت از ریا و زهد ریایی خود را بری دانسته بر دیگران خرده گرفته و می تازد زیرا که به این خصلت به شدت خود معترض است و آن را یک آسیب جدی اجتماعی تلقی میکند. بنابراین در این بیت باید به این نکته توجه داشت و منشأ این بوی ریا را در جای دیگر جستجو کرد.
بنابراین در مصرع دوم بیت آخر یعنی: آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی، این بو یعنی بوی ریا از نفس خود مدعی برخاسته و وی به اشتباه آن را از جانب حافظ استشمام کرده است. در واقع حافظ این بو را از نفس خود مدعی میداند که این تهمت را بر خواجه وارد نموده است.
سلام به همگی :آقا رضای گرامی و بزرگوار در مورد معنی بیت چهارم اگر امکان دارد بیشتر توضیح بدهیدکه یعنی چی که در پی عیب جویی نباشیم مگر امکان دارد؟
@ شجاع
" به رهِ عیب مپوی"
راه معیوب، دارای عیب، کَژ، نادرست، دارای فساد را دنبال مکن...
آقا رضا چه جور دید را من که سر در نیاوردم...
در مورد بیت آخر
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید
افرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
متاسفانه مفسرین نتوانسته اند تفسیر واضح این بیت را استخراج و بقول حضرت استشمام! کنند
تفسیر بیت را باید در بیت قبل آن و همچنین در بیت به ره عیب مپوی دنبال کرد که به بلبل فریاد میزند که بوی گل توفیق را ببوی نه بوی دیگر و در پایان به طعنه میفرماید آفرین بر نفس تو که بوی ریا می برد و در واقع کنایه به نفس انسان دلق پوش است
متاسفانه در اکثر نسخ تفسیر اشتباه دیدم
مرسی از آقای رضا ساقی بابت تفسیرشون
حافظ به تصحیح شاملو:
ساقیا! سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن، ار اهل دلی خود تو بگوی!
دو نصیحت کُنَمت، بشنو و صد گنج ببر:
از دَرِ عیش درآی و به رَهِ زهد مپوی!
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید، خیز
دلقِ آلوده صوفی به مِی صاف بشوی!
شُکرِ آن را که دگرباره رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و گلِ توفیق ببوی.
سِفلِهطبع است جهان، بر کَرَمش تکیه مکن
ای جهان دیده! ثباتِ قدم از سِفلِه مجوی.
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
زان که هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی.
گفتی از حافظِ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نَفَست باد که خوش بُردی بوی!
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی...
ساقیا! سایهٔ ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
ساقی یعنی کسی که به دیگران آب یا شراب می دهد و در اینجا صوفی یا شیخ و واعظی ست که ریاکارانه در نقشِ سقایی و آب دادن به تشنگانِ معرفت فرو رفته است، سایهٔ ابر با توجه به متنِ غزل می تواند همکاریِِ و مساعدتِ فلک باشد که در بهارِ زندگی به یاریِ جوانان می شتابد تا در کارهای خود موفقیتی بدست آورند، پس در اینجا نیز به یاری آن مدعیِ به اصطلاح "ساقی" و بهرمندی اش از اندک دانشِ معنوی که همچون جویِ آبی در جریان است می آید تا در بهارِ زندگی یا اوجِ جوانی به کارِ سقایی و رسانیدنِ آب به جویندگانِ حقیقت بپردازد، اما حافظ این ساقی را اهلِ دل و عاشق نمی داند چرا که هر اهلِ دلی میداند با چنین امکاناتی که روزگار در اختیارش قرار داده است باید ابتدا خود به کارِ نوشیدنِ شرابِ عشق و آگاهی بپردازد و نه اینکه بدونِ مستی و با هُشیاریِ برآمده از ذهن بخواهد به دیگران شراب بنوشاند و آنان را مست کند. حافظ خطاب به چنین مدعیانی می فرماید اگر اهلِ دل و عاشق باشید از این شرایطی که فلک برای شما ایجاد کرده است بهترین بهره را میبرید و خود می دانید و می گویید که چه باید بکنید. هر اهلِ دلی می داند که با مهیا بودنِ شرایطِ ذکر شده باید به نوشیدنِ شرابِ بزرگانی چون حافظ بپردازد.
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلودهٔ صوفی به می ناب بشوی
اما حافظِ رند و زیرک از این نقشِ مدعی و ریا کار در کارِ سقایی یا وعظ و راهنماییِ دیگران بویِ یک رنگی استشمام نمی کند (چنانچه دلق و جامهٔ صوفی نیز دارای نقش و رنگارنگ است)، پس از این "ساقی" می خواهد تا بپا خاسته و دلقِ یا جامه ای را که به انواعِ تزویرها آلوده است با میِ ناب و خالص بشوید، یعنی از امکاناتِ ابرِ رحمتِ خداوندی و بهارِ زندگی بهره ای ببرد و به کارِ نوشیدنِ شرابِ صافیِ پیرانِ میکده ای چون حافظ بپردازد چنانچه رر غزلی دیگر می فرماید؛
زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغی ست☆بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن☆ خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
سفلهطبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهاندیده، ثباتِ قدم از سفله مجوی
سفله یعنی فرومایه و پست، پس حافظ پیروِ دو بیتِ پیشین می فرماید بر کرامتِ جهان یا روزگار تکیه مکن و دل مبند زیرا که طبعِ این جهان فرومایگی ست، پس ای کسی که جهان را با دیدِ ظاهر بینِ خود دیده ای و نه با دیدهٔ جان بین، در هیچ سفله ای ثابت قدمی و استمرار را جستجو مکن که نخواهی یافت و کرامتِ جهانِ سفله طبع نیز در تداومِ ایجادِ سایهٔ ابر ناپایدار است، چنانچه سرانجام بهارِ زندگیت نیز گذشته و خزان و ناتوانی را پیشِ روی خواهی داشت، اهلِ دل تا دیر نشده از بهارِ زندگی و تواناییِ خود بهره ای می برد و به میخانهٔ بزرگانی چون حافظ وارد می شود.
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از درِ عیش در آی و به رهِ عیب مپوی
پسحافظ خطاب به صوفیِ نوعی و دروغین یا ریاکاری که در نقشِ ساقی فرورفته بود اما اکنون بپا خاسته است و آمادگیِ شنیدنِ پندِ بزرگان را دارد می فرماید به تو دو نصیحت می کنم که اگر به گوشِ جان بشنوی و به کار بندی صدها گنجِ مادی و معنوی بدست می آوری که یکی از آنها از درِ عیش درِآمدن( یعنی برخاستن از لبِ جوی و رسیدن به دریایِ معرفت است)، و دیگر اینکه راهِ عیب مپوی، راهِ عیب نپیمودن علاوه بر عیبِ پوشیِ دیگران که ساقیِ ریاکار از آن پرهیز می کند، "عیب" در اینجا به معنایِ زشتی و پلیدی آمده و نقطهٔ مقابلِ نیکی ست، یعنی نرفتن به راهی که منتهی به عیب یا زشتی و بدی میگردد ، البته که منظور از عیش لذات و عشرتِ زودگذر نیست، و اهلِ دل هم عاشقی چون حافظ است که خود بادهٔ خرد و آگاهی می نوشد و به دیگران هم می دهد و به کارِ عاشقی می پردازد.
به پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجات بخ است جامِ مِی و گفت عیب پوشیدن
شکر آن را که دگر بار رسیدی به بهار
بیخِ نیکی بنشان و رهِ تحقیق بجوی
حافظ فرض میکند آن ساقیِ پیشین نصیحتِ حافظ را شنیده و به عمل درآورده است، پس خطاب به او می فرماید اکنون یک بارِ دیگر به بهار رسیدی و این بهارِ شکوفاییِ حقیقیِ توست، بهارِ پیشین یا آغازینِ هر انسانی شکوفاییِ جسمانیِ او می باشد که با کرامتِ جهانِ سفله به رشد و کمال و دورهٔ نوجوانی رسیده است، حافظ می فرماید اما اکنون که تو اهلِ دل شده ای به شکرانهٔ رسیدن به بهارِ دیگر که بهارِ اصلی و خقیقیِ توست بیخ یا ریشهٔ نیکی را بنشان، یعنی همان نیکیِ سه گانهای که از شعائرِ زرتشتیان است و دیگر اینکه به شکرانهٔ این شکوفاییِ معنوی راهِ تقلید را ببند و راهِ تحقیق را جستجو کن، صوفی یا ساقیِ مدعی تقلید وار به جرعه هایی از آبِ ( احتمالن گل آلودِ) جوی دسترسی دارد اما حافظ توصیه می کند که او محقق باشد و نه مقلد تا به دریا متصل گردد و این کار خود شکرانه ای ست برای بهار و شکوفاییِ معنوی. مولانا می فرماید؛ " از محقق تا مقلد فرقها ست ☆ کاین چو داوود است و آن دیگر صَداست".
( صوفیِ ساقی نمایِ مقلد بازتابِ سر و صداهایِ ذهنی ست و بزرگی چون حافظ محقق، که سرانجامش سرایشِ چنین نغمه های زیبا و داوودی شده است).
رویِ جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی
رویِ جانان را طلبیدن یعنی طلبِ دیدار و وصالِ حضرتش، پس حافظ در توصیه ای دیگر از آن ساقی که بار دیگر نوبهارش فرارسید می خواهد که اگر قصدِ یکی شدن با جانان را دارد باید که آینهی وجودش را قابلِ دیدن کند، یعنی از هرگونه آلایشی پاک کند تا جانان بتواند رخسارِ خود را در او ببیند، یا بعبارتی آینه وار انسان را مظهرِ همهٔ صفاتش ببیند، حافظ در مصراع دوم دل یا وجودِ انسان را که آکنده از صفاتی چون کینه و دشمنی یا خشم و حرص و امثالِ آن است به آهن و روی یا اجسامِ سرد وبی روح تشبیه می کند که به هیچ وجه از آنها گُل و نسرین نمی دَمَد یا نمی روید ضمنِ اینکه چنانچه می دانیم گذشتگان آینه را از صیقلی کردنِ سطحِ این دو فلز بدست می آوردند.
گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید
خواجه تقصیر مفرما گُلِ توفیق ببوی
فغان یعنی ناله و افسوس و حافظ همهٔ انسانها را دعوت می کند تا گوشِ جان را بگشایند و نغمه هایِ بلبلی چون حافظ را بشنوند که پیوسته می خواند؛ ای خواجه یا صوفی و یا کسی که نقِشِ ساقی را ایفا می کنی تقصیر و کوتاهی مفرما، پیش از این که فرصتِ ایجاد شده توسطِ جهانِ سفله یعنی نیرویِ جوانی و حیاتِ تو که با کرمش در اختیار داری از میان برود در طریقِ عاشقی قرار گیر و گُلِ توفیق را ببوی یا آرزو کن، یعنی که آینه را صیقلی کن تا گُلِ معنویت از آن بدمد که توفیقی بزرگ و بلکه تنها موفقیتِ هر انسانی در جهانِ سفله ای ست که نمی توان بر ثباتِ کرمش تکیه کرد و این را به فغان می گوید، یعنی افسوس می خورد که چرا انسان این نصیحت ها را به گوشِ جسمانی می شنود و تایید می کند اما بسیار اندکند که به آن جامهٔ عمل بپوشانند.
گفتی از حافظِ ما بویِ ریا می آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بو
ساقی نمایانی که نصیحت های حافظ را نمی شنوند مغرضانه و یا با بینشِ سطحی نگرِ خود ممکن است در پاسخ به حافظ بگویند تو زیبا سخن می گویی اما خود به آن عمل نمی کنی پس بویِ ریا از سخنانِ تو به مشامِ می آید، و حافظ با شکسته نفسیِ آمیخته به طعن و طنز می فرماید آفرین بر نفست! (که همچون بادِ هواست و بویی از عشق از آن نمی آید) که چه خوب تشخیص دادی و از ریاکاریِ حافظ بو بردی و پرده برداشتی!. بیت علا ه بر معنایِ ذکر شده حاویِ پیغام و نصیحتِ دیگری نیز هست و آن پرهیزِ عاشقِ بی دلی که راهِ تحقیق می جوید از مباحثه و ستیزه با ملامت گران است.
ترجمه شما دقیقا مثل نشونه است برام
تمام زندگی
اگر رسالتتون اگاهی و تاثیر بخشی بوده
باید بگم خیلی قشنگ تو مسیر هستید
میتونم سوال بپرسم ؟!
درود و تشکر از نظرِ لطفِ شما، با نهایتِ بی برگی سعیِ خودم را می کنم ، بله بفرمایید
صد آفرین بر شما، " در حریمِ عشق نتوان زد دَم از گفت و شنید"