گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸۶

بلبل، ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی
می‌خوانْد دوش، درسِ مقاماتِ معنوی
یعنی بیا، که آتشِ موسی، نمودْ گُل
تا از درخت، نکتهٔ توحید بشنوی
مرغان باغ، قافیه‌سنجند و بذله‌گوی
تا خواجه مِی خورَد، به غزل‌های پهلوی
جمشید، جز حکایتِ جام، از جهان نَبُرد
زنهار! دل مَبَند، بر اسبابِ دنیوی
این قصّهٔ عجب شِنو از بختِ واژگون
ما را بِکُشت یار، به انفاسِ عیسَوی
خوش، وقتِ بوریا و گدایی و خوابِ امن
کاین عیش، نیست درخورِ اُورَنگِ خسروی
چَشمت، به غَمزه، خانهٔ مردم، خراب کرد
مَخموریـَت مَباد، که خوش مَست می‌رَوی
دهقان سال‌خورده، چه خوش گفت با پسر
کای نورِ چشمِ من! به جز از کِشته، نَدرَوی
ساقی، مگر وظیفهٔ حافظ، زیاده داد
کآشفته گَشت، طُرّهٔ دَستارِ مولوی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بلبل، ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی
می‌خوانْد دوش، درسِ مقاماتِ معنوی
هوش مصنوعی: بلبل دیشب از درخت سرو با صدای بلند و زیبا می‌خواند و درس‌های معنوی را آموزش می‌داد.
یعنی بیا، که آتشِ موسی، نمودْ گُل
تا از درخت، نکتهٔ توحید بشنوی
هوش مصنوعی: بیا تا مثل شعله‌های آتش موسی، گل زیبایی نمایان شود و از درخت هستی، حقیقت یکتایی را بشنوی.
مرغان باغ، قافیه‌سنجند و بذله‌گوی
تا خواجه مِی خورَد، به غزل‌های پهلوی
هوش مصنوعی: پرندگان در باغ، شعر و سرود می‌سرایند و شوخ‌طبعی می‌کنند، تا وقتی که صاحب مجلس شراب می‌نوشد و غزل‌های زیبایی می‌خواند.
جمشید، جز حکایتِ جام، از جهان نَبُرد
زنهار! دل مَبَند، بر اسبابِ دنیوی
هوش مصنوعی: جمشید تنها داستان جام را از دنیای خود به جای نیاورد، پس مواظب باش! دل خود را به وسایل و لذت‌های دنیوی نبند.
این قصّهٔ عجب شِنو از بختِ واژگون
ما را بِکُشت یار، به انفاسِ عیسَوی
هوش مصنوعی: این داستان عجیب را بشنو که بختِ نامساعد ما باعث شد یار ما را با نفس‌های عیسوی‌اش به شدت تحت تاثیر قرار دهد.
خوش، وقتِ بوریا و گدایی و خوابِ امن
کاین عیش، نیست درخورِ اُورَنگِ خسروی
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسانی که در زمان فقر و بی‌پناهی و خواب آرام زندگی می‌کنند، زیرا این لذت و خوشی برای زندگی پادشاهی و پرزرق و برق مناسب نیست.
چَشمت، به غَمزه، خانهٔ مردم، خراب کرد
مَخموریـَت مَباد، که خوش مَست می‌رَوی
هوش مصنوعی: چشم تو با ناز و اشاره‌ات باعث ویرانی دل‌های مردم شده است. امیدوارم که مستی تو ادامه پیدا نکند و خوشحالی‌ات از این وضعیت باعث نشود که به راهت ادامه دهی.
دهقان سال‌خورده، چه خوش گفت با پسر
کای نورِ چشمِ من! به جز از کِشته، نَدرَوی
هوش مصنوعی: کشاورز سالخورده با پسرش صحبت می‌کند و می‌گوید: ای نور چشمان من! به جز محصولی که خودت به دست می‌آوری، هیچ چیز دیگری برای تو مفید نیست.
ساقی، مگر وظیفهٔ حافظ، زیاده داد
کآشفته گَشت، طُرّهٔ دَستارِ مولوی
هوش مصنوعی: ای ساقی، آیا وظیفهٔ حافظ این است که بیش از حد بدهد و باعث آشفته شدن پیچ و تاب دستار مولوی شود؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۸۶ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1386/12/19 17:03
حسین جلالی

در مقطع غزل "کاشفته گشت طره ..." باید باشد
---
پاسخ: با تشکر از شما، در مصرع مورد اشاره «کشفته» با «کاشفته» جایگزین گردید.

1391/05/03 00:08

بیت (1) طبیعت مدرسه‌ی خداشناسی‌ست برای عارفی کو کند فهم زبان سوسن:
بلبل معلم درس معنوی این مدرسته‌ است،
بیت (2) درختی که آتش گرفت و با موسی صحبت کرد (سوره‌ی نمل آیه 7 و آیه 9) گفت: «من خدای عزیز و حکیم هستم» حالا گل کرده و با عارف صحبت می‌کند و می‌گوید من خدا هستم. این نظیر اناالحق، کمال نکته‌ی توحید (شنیدنی، زیرا که اشکال ناشنیدنی توحید نیز وجود دارد) است.
بیت (3) این همان بهشتی است که خدا به متقین وعده داده و در آن شراب با غزل پهلوی بلبل می‌نوشانند.
بیت (4) پادشاهی دنیوی ارزشی ندارد، زیرا فقط اطلاعات (حکایت جام) را می‌توان همراه خود به دنیای پس از مرگ آورد.
ابیات (5) و (7) کسی که عارفانه و از روی شناخت عاشق خدا شود، باید که منتظر بلایای الهی باشد (آیه 2 سوره‌ی عنکبوت). تنشهایی که در صورت سازگاری با آنها، او را به کمال خواهد رسانید. این بلایا از جنس از دست دادن اسباب دنیوی (خرابی خانه‌ی مردم) است. اما اگرچه این اتفاقات دنیای ما را ویران کند، همچون دم عیسی ما را در دنیای معنا زنده خواهد کرد.
بیت (6) آسایش گیتی به آنکه بر تخت خسرو پرویز تکیه زده نمی‌رسد.
بیت (8) بجای تخت خسرو پرویز، باید سودای عمل صالحی در سر داشت که پاداشش را دهقان سالخورده به پسرش سفارش می‌کند. یعنی که دنیا مزرعه‌ی آخرت است (حدیث نبوی).
بیت (9) مولوی کلافه است که چرا ساقی حقایقی چنین شگرف را به حافظ گفته، اما به خودش نگفته‌است.

1392/08/01 11:11
حامد

بیت 6 : "خوش فرش بوریا ... " صحیح است

1393/01/25 12:03

طبق نسخه قزوینی در مصرع دوم بیت اول "درین مقامات معنوی"صحیح است.نه درس مقامات.
با سپاس

1393/07/07 17:10
رحیم غلامی

با سلام. در بیت هشتم منظور حافظ از دهقان سالخورده، پدر حکیم نزاری قهستانی است چنانکه در ص 56 جلد دوم دیوان این شاعر فرزانه آمده استک
پرسیدم از پدر نکتی وان لطیفه را در خواب بر صحیفه خاطر نگاشتم
گفتم بگوی تا به چه حالی چگونه ای گفت ای پسر من آن بدرودم که کاشتم

1394/07/11 02:10
محیا

«یک وقتی این کتاب عرفان و اصول مادی دکتر ارانی را می‏خواندم، در آنجا کسانی را که این حرفها را می‏زنند مسخره کرده بود، و نقل کرده بود که یک آقایی گفته که این شعر حافظ که می‏گوید:بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی‏/می‏خواند دوش درس مقامات معنوی‏.
چون کلمه «پهلوی» اشاره به زبان پهلوی در ایران قبل از اسلام است، دارد علاقه‏اش را به زردشتی‏گری نشان می‏دهد و این نشانه احساسات ملی شاعر است.
دکتر ارانی نوشته بود اگر این‏طور است پس شعر بعدش هم که می‏گوید:یعنی بیا که آتش موسی نمود گل‏/تا از درخت نکته توحید بشنوی‏.
این هم تمایل یهودی‏گری شاعر است! و شعر بعدش که می‏گوید:
این قصه عجب شنو از بخت واژگون‏/ما را بکشت یار به انفاس عیسوی‏. این هم علامت مسیحی‏گری شاعر است!! این مزخرفات یعنی چه؟! یک حرفهایی‏ که استعمار قرن نوزدهم در مغز ملتهای اسلامی فرو کرده برای جدا کردن اینها از یکدیگر، اینها حالا می‏خواهند این حرفها را تا هزارسال پیش هم ببرند. اینها دروغ محض است. هزار دلیل تاریخی بر رد اینهاست و من در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این قضیه هم بحث کرده ‏ام.
پس قضیه چیست؟ قضیه را از خود عرفا باید بپرسیم.»
استاد مطهری، عرفان حافظ، ص61.

1394/09/27 21:11
حسین

سرو =نماد ازادگی(در بندهش گفته شده خداوند به ایرانیان فر ازادگی داد)
سرو= کشش به سمت اسمان(خدا)=نماد زرتشتی
گلبانگ پهلوی=زبان متون باستانی و متون زرتشتی
اتش=پاکیزه ای که هر چیز را پاک میکند،منشا نور،جلوه خداوند به صورت نور=نوالانوار حکمت اشراق حضرت سهروردی بر پایه حکمت خسروانی ایران باستان
غزلهای پهلوی= شعرواره هایی به زبان پهلوی=گاتهای حضرت زرتشت
جمشید=صاحب فر شاهی
اورنگ=تخت، فر
اورنگ خسروی=فر شاهی = خوره کیانی
دهقان سالخورده=دعوت زرتشت به یکجا نشینی و کشت و زرع بجای هرزگی دروزان کرپانها
جز از کشته ندروی=بدی جزای بدی و نیکی پاداش نیکی است(از اموزه های حضرت زرتشت)
این همه اشارات که پشت هر کدام از انها تربیت و حکمت ایران باستان و زرتشتی جلوه گری میکند کافی نیست
پیام شعر هم بماند که انگار حضرت حافظ گاتهای حضرت زرتشت را بازنویسی کرده
بهتر بود به جای این اتهامات و اوهام جناب مطهری از خود میپرسد نکند بهود و نصارا را هم تحت تاثیر زرتشت بوده اند و پی به عظمت سرزمینی برد که منادی یکتا پرستی از هزاران سال پیش بوده است
تعجب میکنم چگونه میتوان خداپرست بود و به زرتشت(زرتشت اصیل و نه زرتشت درباری شده ی ساسانی و امیخته با زروانیت) دهن کجی کرد
پاینده سرزمین مقدس ایران

1394/10/26 18:12
جاوید مدرس اول رافض

چشمت به غمزه خانۀ مردم ...............
مخموریت مباد که خوش مست می‌روی
سیاه کرد : 28 نسخه (792{ضبط نخست}، 803، 813، 814-813، 818، 819، 821، 822، 823، 825، 843 و 16 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) جلالی نائینی- نورانی وصال
خراب کرد : 14 نسخه (792{ضبط دوم}، 811، 824، 827، 834 و 9 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
«خانه‌سیاه» ترکیبی‌ست کهن به همان معنی «خانه‌خراب» که در شعر کمال خجندی شاعر هم عصر و آشنای حافظ نیز به کار رفته است :
کمال هست قرین با رقیب خانه‌سیاه
چو بلبلی که به زاغش کنند اسیرِ قفس
واز دیگر معاصر حافظ، سلمان ساوجی:
این چه آتش بود و دود دل که از تاثیر آن
چون سواد دیدگان شد خانۀ مردم سیاه ...
قصۀ ما شد دراز در غم آن قد و موی
خانۀ دل شد سیاه در غم آن زلف و خال ...
بدان دو چشم مُکحَّل نظر در آیینه کن
ببین که خانۀ مردم چرا شده است سیاه ...
دل مرا سر زلف تو کرده، خانه‌سیاه
غم تو از دل تنگم شدست، خانه‌خراب
و از اوحدی:
روی مردان به راه باید، راه
چیست؟ این خانهٔ کبود و سیاه ...
خانه چون تیره و سیاه شود
نقش بر وی کنی، تباه شود
از خاقانی:
سیاه‌خانه وعیدان سرخ بر دل من
حریف رضوان بود و حدائق اعناب ...
گیتی سیاه‌خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود‌جامه شد از ماتم وفا
و بابا فغانی شیرازی شاعر قرن دهم می‌گوید :
بهر تو در متاع خود آتش زدیم و هیچ
رحمی به حالِ خانه‌سیاهی نمی‌کنی
هلالی جغتایی:
این همه ناله که من می‌کنم از درد فراق
هیچ ماتم‌زدهٔ خانه‌سیاهی نکند
بیدل دهلوی:
جزسازِ نفس غفلت دل را سببی نیست
این خانه چو داغ از اثر دود سیاه است ...
ز حال مردم چشمم توان معاینه کردن
که در محیط غمت خانهٔ حباب سیاه است
غزل 477 در 41 نسخه با 42 ضبط آمده است. در آغاز مصرع دوم فقط یک نسخه مورخ 792 در ضبط نخست از دو ضبط خود از این غزل به جای «مخموری‌ات»، «مستوری‌ات» آورده که با توجه به تناسب با «مست» قابل توجه است. حافظ گفته است:
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتواند ...
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
و از سعدی‌ست:
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بپوشند نباشد مستور
مطلب فوق عمدتاً وامی‌ست از یادداشتهای محسن صبا
***********************************
***********************************

1395/07/15 20:10
عماد نوری

من بیت 6 مصرع اول را در نسخه های دیگر بجای خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن خوش فرش بوریا دیده ام که صحیح فرش بوریا میباشد زیرا وقت بوریا بی معنی میباشد

1396/03/18 08:06
حافظ

دوستان عزیز اولا چیزهایی ذکر کرده اند بدون منبع و بدون رفرنس معتبر
و دوما حافظ یکتا پرست هست
اما در آیین مزدیسنا دو خالق و اله وجود دارد اورمزد و اهریمن
پس زرتشت داعی یکتاپرستی نبوده
پس خواهشا حافظ را به آیین مزدیسنا نچسبانید
سراسر این غزل جلوه و آموز اسلامی است
نه آیین مزدیسنا
آتش هم شما نمی توانی از برای مزدیسنا مصادره کنی چرا؟ زیرا در اینجا اشاره به داستان حضرت موسی دارد
و سوما ایران بزرگ پیامبران الهی بسیار داشته پس زرتشت تنها پیامبر ایرانی نیست(که اگر فرض بر پیامبر بودن او باشد و آیین پاکش دست خودش تحریف ها گشته باشد)

1396/06/07 16:09
فرخ مردان

@شاهد وهابی:
(از فرهنگ عمید ذیل "مولوی")
(اسم) [قدیمی] نوعی کلاه دراز یا عمامۀ کوچک: ◻︎ ساقی مگر وظیفهٴ حافظ زیاده داد / کآشفته گشت طره و دستار مولوی (حافظ: 970).

1397/10/17 21:01

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می‌خوانددوش درس مقامات معنوی
گلبانگ: آواز
پهلوی: پهلوی زبان متدوال درزمان اشکانیان وساسانیان بود.زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را به زبان پهلوی ترجمه کردند، بعدها درزمان حمله ی اعراب، ضربه ی بزرگی به زبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. همچنین "گلبانگ پهلوی" گوشه‌ای در دستگاه‌های سه‌گاه و چهارگاه ایرانیست. گرچه هردومعنی مدّنظرشاعربوده لیکن تاکید بر واژه ی"پهلوی" وبکارگیری مجددّ آن دربیت بعدی، بیانگرنکته ی دقیق وباریکیست که به شرح آن خواهیم پرداخت.
مقامات: مراحل تصوّف، منازل و مقامهای سیروسلوک. امّا منظورحافظ منازل سیروسلوک تصوّف نیست چراکه حافظ هیج اعتقادی به سیروسلوک صوفیان ندارد باورها واعتقادات حافظ همه منحصربفرد واختصاصیست.چنانکه دراین بیت می بینیم آواز وچهچه ی بلبل درنظرگاه حافظ چیزی شبیه به تشریح و تفسیرمقامات عرفانیست وحتّابرآنها پهلو نیزمی زند! به عبارت دیگرحافظ ازگوش دل سپردن به آوازبلبل را ازگوش سپردن به درسهای تصوّف وسیروسلوک مدرسه ای، پربارتر وباارزش ترمی داند.
ضمن آنکه دراین غزل ناب وزیبا،حافظ به مددِ نبوغ استثنایی خویش، نکته های دقیق وباریکی باهنرمندی وظرافت دردل واژگان هربیت باهنرمندی جاسازی کرده که بیانگراحساسات و عواطف درونی اونسبت به "زرتشت وآیین وفرهنگ غنی وکهن نیاکانمان می باشد. بعضی با استناد به ابیات وغزلهایی ازاین دست که درآنها، حافظ نسبت به افکارناب زرتشت ومذهب نیاکانی، ابراز ارادت نموده چنین نتیجه گیری کرده اندکه حافظ دردوره ای ازعمرخویش به مذهب زرتشت گرویده بوده است! امّابنظرمی رسد که اینگونه نتیجه گیری کردن درمورد مذهب حافظ،قضاوت عجولانه وشتابزده می باشد ودلایل قانع کننده ندارد. اظهار ارادت به یک شخصیت وارج نهادن به اندیشه های والای او نمی تواند دلیلی برگرویدن یک شخص به یک مذهب بوده باشد. دلایل بسیار روشنی وجود دارد که اندیشه های حافظ منحصربفرد واختصاصیست و در چارچوب هیچ یک ازمذاهب نمی گنجد افکاراو فراترازمرزومذهب وبه وسعت انسانیت درسطح جهانی بامحوریّت عشق ومحبّت است افکاراو گرچه به همه ی ادیان ومذاهب تعلّق دارد امّا درچارچوب هیچ یک نمی گنجد وهمین فراشمول بودن یکی دیگراز شگفتیهای رندِ شیراز است.
"سرو" یکی ازآن واژگانِ نکته دار و کلیدیست که حافظ دراین غزل آنها رابا هدف خاصّی بکارگرفته است.
سرودرمذهب زرتشت بسیار مقدّس شمرده می شود. سرو مقدّس ومعروف به نام کِشمر(کاشمر) درختی بوده که به باورزرتشتیان به دستورخودِ زرتشت کاشته شده بود. این درخت بسیار زیبا و بزرگ بود و مورد تقدّس مردم، چندان که پس ازحمله ی اعراب ،آوازه ش به متوکّل خلیفه ی عباسی نیز رسید خلیفه فوراً به بریدن آن درخت به خواجه ابوالطیب عامل نیشابور به همراه درودگری نیشابوری و آوردنش به جعفریه فرمان داد. زرتشتیان آن شهر پیشنهاد دادند که در برابر نبریدنش، 50000 سکّه زربپردازند. اما این پیشنهاد پذیرفته نشد و سرو کهن‌سال و مقدّس رابریدندوبرای خلیفه به بغداد بردند. یک روز پیش از رسیدن درخت به بغداد، متوکّل به قتل رسید و این مطابق پیش گویی زرتشت بود که گفته بود هر که این درخت را ببرد، کشته خواهد شد. گفته‌اند این سرو در زمان قطع شدن بیش از 1400 سال عمر داشت.
بنابراین نشستن بلبل درشاخ درختِ "سرو" به جای نشستن کنارگل سرخ وآوازخوانی به زبان پهلوی! دراین غزل اتّفاقی نیست وبی گمان رندِ شیراز قصد دارد ازهمین ابتدای کار، ذهن مخاطبین وجویندگان حقیقت را به افکارناب زرتشت رهنمون و دل وجانشان را درضیافتی حافظانه صفای دیگری بخشد.
یکی دیگر ازآن نکته های باریک ودقیق که دراین بیت جاسازی شده همین عبارت " مقامات معنوی به زبان پهلوی" می باشد. کاملاً پیداست که رندشیراز دربکارگیری این عبارت، گوشه ی چشمی به فرهنگ وآیین نیاکانمان وآموزه های زرتشتی داشته وگرنه دلیلی ندارد که درسهای عرفانی وتصوّف به زبان پهلوی شنیده شود!
معنی بیت: دیشب بلبل ازشاخه ی درختِ (مقدّس ِ)سرو به آوازخوش وبانگ دلنشین(به زبان پهلوی ودردستگاه پهلوی) نکته های معنوی وروحانی (ازاندیشه های ناب زرتشتی) می خواند:
یعنی بیا که آتش موسی نمودگل
تاازدرخت نکته ی توحید بشنوی
آتشِ موسی: آتشی که حضرت موسی در وادی ایمن در دامنه ی کوه طور در صحرای سینا از دور بر درختِ عُلیَّق مشاهده کرد. ضمن آنکه واژه ی "آتش" نیزکه درمذهب زرتشت مقدّس شمرده شده همانندِ "سرو ومقامات معنوی به زبان پهلوی" دراینجا اتّفاقی بکارگرفته نشده ودرراستای همان هدف آمده تا همچنان سایه ی اندیشه های ناب زرتشتی درپس زمینه ی غزل وذهن مخاطب مستدام باشد. واژه ی "توحید" نیز که یادآور یکتاپرستی ِ ایرانیان باستان است به همین منظور بکار گرفته شده است.
آتشِ موسی نمود گُل: گل سرخ شکفته شد وآتش موسی رانشان داد وآتش موسی نیزمتقابلاً آتشی که زرتشت شعله ورنمود رادراذهان تداعی کرد. درجایی دیگر پیوندِ آتش گل با آتش زردشت باوضوح بیشتری به چشم می خورد:
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
به باغ تازه کن آّین دین زرتشتی
معنی بیت: بلبل ازشاخ سرو این ترانه رابه زبان پهلوی خواند: بیا و ببین که چگونه گل سرخ شکفته شده وآتش موسی راآشکار کرده است ببین تا از درخت گل نشانه های یکتاپرستی رادریافت کنی.
مرغان ِباغ قافیه سنجند وبذله گوی
تاخواجه مِی خوردبه غزل‌های پهلوی
قافیه سنج: قافیه شناس،آوازراباقافیه وآهنگ می خوانند. امّا این قافیه سنجی نیز بی مناسبت نیامده است چراکه یکی ازویژگی ها وشیرینی ِ زبان زرتشت، شاعرانه بودن آن است. اغلب سخنان اوشعرگونه،خیال انگیز وآهنگین هستند. "مرغان باغ" استعاره ازکسانیست که سرودهای اصیل ایرانی(گاتها) به زبان پهلوی می خوانند
بذله گو: لطیفه گو وشوخ طبع
خواجه: عنوانی محترمانه برای افراد صاحب مقام وبزرگ. احتمالاً اشاره به "تورانشاه" وزیرباکفایت وفاضل وادب دوست که ازدوستان نزدیک وهمدمان صمیمی حافظ بود.
"غزلهای پهلوی" ایهام دارد:1- ترانه هاوسرودهای اصیل ایرانی 2- به زبان اشاره آموزه های زرتشتی (گاتها)
"شراب خوردن" نیزبی ارتباط بامذهب زرتشتی نیست. گرچه تاریخچه ی شراب خوری به زمان های بسیار دور باز می گردد، یکی از قدیمی ترین شرابها که در بسیاری از ادیان رواج داشته شرابی است در آیین میترائیسم، نام این شراب در بسیاری از ادیان و مذاهب دیده می شود. این شراب نخستین بار در آئین ودائی و سپس در برخی ادیان ایرانی مطرح شده است. این شراب از گیاه مخصوصی تهیه می شد. در آئین مهرپرستی این شراب به «هوم» یا «هائوما» معروف است که از گیاه مقدّسی گرفته می شد. مهرپرستان معتقد بودند که با نوشیدن این شراب ، حالت روحانی یافته و بر اسرار غیبی دست می یابند. این شراب به مذهب «زرتشت» نیز راه یافت ، آن گونه که به «مسیحیت» هم سرایت کرد و نان فطیر و شراب را پدید آورد.
معنی بیت: مرغان چمن که همه شوخ طبع وقافیه شناس وشاعر هستند به زبان پهلوی ترانه وسرود های اصیل ایرانی به آواز پهلوی می خوانند تاخواجه شراب ناب بنوشد وبه عیش ونوش بپردازد.
جمشیدجزحکایت جام ازجهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
"جمشید" پادشاه افسانه ای ایران باستان که به داشتن قدرت وشوکت عظیم شهرت دارد وگویندکه شراب را اولین باراو کشف کرد. همچنین معروف است که جمشیدجام شرابی افسانه ای داشته وبه واسطه ی آن ازحوادث روزگارآگاه می شده است.
معنی بیت: ای خواجه، به هوش باش تا به جاه وجلال دنیوی دل مسپاری که همه ناپایداروفناشدنیست ازجمشید با آن همه شوکت وعظمت چیزی جزافسانه ی جام باقی نمانده است.
این قصّه ی عجب شنوازبخت واژگون
ما را بکُشت یار به انفاس عیسوی
معنی بیت: ای خواجه، این داستان شگفت انگیزراازمن ِواژگون بخت بشنو که چگونه یارمن، مرابه نفس های عیسوی کُشت! "نفسهای عیسوی" معروف است که مردگان رازنده می کند امّا بداقبالی بنگر که من به نفسهای عیسوی کشته شدم! احتمالاً حافظ دراینجا گلایه ونارضایتی خودازشاه شجاع رابه تورانشاه یادآورمی گرددتابه گوش شاه شجاع برساند.
خوش وقت بوریا و گداییّ و خواب امن
کاین عیش نیست درخوراورنگ خسروی
بوریا: فرشی که از نی شکافته می‌بافند؛ حصیر
درخور: شایسته، مناسب
اورنگ خسروی: تخت سلطنت شاهان ساسانی. این واژه نیز همانندِ "جمشید وحکایت جام" حال وهوای غزل راهمچنان درفضای ایران باستان نگاه می دارند .
معنی بیت: ای خوشا برحال تهی دستانی که درعین حال نیازمندی برروی حصیر خواب راحتی دارند عیشی که این تهی دستان می کنند برای پادشاهان برروی تخت سلطنت میسّرنمی شود.
چشمت به غمزه خانه ی مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست می‌روی
غمزه: حرکات دلبرانه ی چشم وابرو.
مخموریت مباد: توراخماری نصیب نگردد.
معنی بیت: ای محبوب، هرچندکه چشمانت به عشوه و ناز، مردم را وشیدا وبیچاره کرده است امیدوارم هرگزاز خواب خوش مستی بیدارنشوی که خیلی خوش سرمستی می کنی وزیبا مستانه می روی.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کِشته ندروی
یکی دیگرازآن نکته های دقیق وباریک غزل درواژگانِ "دهقان سالخورده" استعاره اززردشت و "به جزاز کِشته ندروی" اشاره به فرمایش آن پیامبرفرهیخته ی ایرانی درمورد نیکی وبدیست ( بدی جزای بدی و نیکی پاداش نیکی است) نهفته است. ضمن آنکه اغلب اندیشمندان ومحقّقان، زرتشت را بنیانگذار کشاورزی وزراعت نامیده وبراین باورند که هم اوبود که با ترویج زراعت و به ویژه ترویج اندیشه ی مترقّیانه ی منع قربانیِ حیوانات مفید، در عرصه ی کشاورزی یک انقلاب در عصرخود پدید آورد . در قطعه 11 یسنا 34 می فرماید:
"آری ای مزدا از پاداش گرانبهای تو در همین جهان کسی بهره مند شود که در کار و کوشش است و چهارپایان و ستوران را می پروراند". زرتشت عقیده دارد که نباید تسلیم عفریت خشکی شد باید فرشته ی زمین را یاری کرد. کوشش دایمی برزیگران (کشاورزان) سبب پیروزی فرشته زمین می شود. او به آبادکردن زمین و کشت و زرع اهمیت زیادی می دهد و از بیابان نوردی و چادرنشینی روگردان است. او می خواهد که مردم به زراعت بپردازند و گاو و گوسفند بپرورانند چراکه تمدّن با زندگی ایلی و صحراگردی نمی سازد.
معنی بیت: دهقان پیر وفرزانه چه خوش گفت باپسر که ای نورچشم من هرچه بکاری( ازنیکی وبدی) بدان که همان رابرداشت خواهی نمود.
ساقی مگر وظیفه ی حافظ زیاده داد
کآشفته گشت طرّه ی دستار مولوی
وظیفه: مقرّری وسهم، درآن روزگاران درمیکده ها ساقیان،ظرفیّت مشتریان رامی دانستند و برای هر مشتری بر حسب میزان ظرفیّت او شراب می دادند تابدمستی نکند اشاره به همین مطلب است. چنانکه می بینیم دراین غزل چنین اتّفاقی رخ داده است ساقی ظاهراً به حافظ بیشترازمقرّری شراب داده وحافظ به بد مستی افتاده وآنچه را که نبایدبرزبان می آورده بازگو کرده است!
طُرّه: 1- دسته ی موی تابیده در کنار پیشانی 2-ریشه ی دستار 3- حاشیه و کناره ی جامه. دراینجا معنای 2 و3 مدّ نظراست.
دستار: عمامه، پارچه ای دور سربپیچند.
مولوی: 1-عنوان شیخ‌های متصوّفه و علمای روحانی. 2- نوعی کلاه دراز یا عمامه ی کوچک
معنی بیت:
مگرساقی به حافظ بیشترازظرفیّت او شراب داده که به بدمستی افتاده وبا بازگوکردن رازهای مگوشیوخ وعلمای صوفیان راآشفته خاطرکرده است؟ ببینید مشایخ شهرچگونه برآشفته اندکه نظم پیچش دستارشان نیزبه هم خورده است!
امّا حافظ ازکدام رازهای مگو سخن گفته که شیوخ وعلما آشفته خاطر شده اند؟
چنانکه ملاحظه شد حافظ دراین غزل ازابتدا تا انتها،هم آشکارا ،هم به زبان رمزوکنایه،ازفرهیختگی وفرزانگی زرتشت وآیین ومذهب نیاکانش سخن گفت وازروی حق شناسی نسبت به آنها ادای احترام وارادت نمود! مطالبی که خوشآیند متشرّعین یکسویه نگر وشیوخ متصوّفه نبوده وآنهاانتظار نداشتندکه حافظ اینچنین بی پروا وشجاعانه در درحیطه ی حاکمیّت آنها ازکرامات زرتشت واندیشه های ناب اوسخن به میان آورد! مطالبی که حافظ مطرح نمود همه درنظرگاه شیوخ وعلما ازرازهای مگوبودند ونباید مطرح می شدند! امّا چنانکه دیدیم حافظ مثل همیشه با شهامتی مثال زدنی درزمانه ای که زور وخفقان حاکمیّت داشت خودرابه بدمستی زد! وبه بهانه ی مستی وراستی، پرده ازحقایق ورازهای مگو برداشت که نه تنها عمامه ودستار شیوخ آن زمان بلکه دستار بسیاری ازمتعصّبین همه ی دورانها را نیزبرآشفت! جالب است که نه برآشفته شدن ِ دستارشیوخ متعصّب، نه تهمت های ناروا ،نه تکفیر ونه تبعید وآزار هیچکدام نتوانستند مِهرپیرمغان راازاوگرفته و آتش عشقی را که دردل وجان حافظ ازهزاران سال پیش شعله ور بود خاموش نمایند وازعزّت ومحبوبیّت اوذرّه ای بکاهند.
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست.

1399/08/24 06:10
رضا س

در مورد بیت دوم: یعنی بیا که آتش موسی نمود گل/ تا از درخت نکته توحید بشنوی. آتش بر ابراهیم به گل و گلستان تبدیل شد و به نظر میرسه علاوه بر موسی به ابراهیم هم اشاره شده. در بیت چهارم از جمشید اسم برده میشه که در قدیم معمولا با حضرت سلیمان یکی در نظر گرفته میشده. در بیت پنجم از عیسی نام برده شده. به نظرم اینا رو آورده که خواننده رو متوجه این نکته کنه که ابیات اول، سوم و هشتم هم به یکی از پیامبران که زرتشت باشه مربوطه و خیلی ظریف و زیرکانه به یکی از آموزه‌های اصلیش برسه: {به جز از کشته ندروی}. غزلهای پهلوی در بیت سوم اشاره مستقیم به اوستا داره که در زمان ساسانیان برای استفاده عموم مردم از اوستایی به پهلوی ترجمه شده بود. بیت اول هم میتونه دوپهلو باشه. هم اشاره به بلبل و آوازخوانیش داره و هم میتونه بلبل اشاره به شخصی خوش‌زبان و خوش‌صدا که قدی مثل سرو داشته باشه که مشغول خواندن اوستا به زبان پهلوی بوده. به خاطر شرایط در پرده گفته شده ولی بیت آخر تقریبا جای تردید نمیذاره که حافظ حرفی زده که آشفتگی به وجود آورده و به رندی میگه گویا در شرایط هوشیاری سروده نشده.

1403/03/06 13:06
اردشیر

جناب رضا تفصیرهای شما از حافظ عالی و شناخت شما از حافظ عمیق است!اما حافظ ابدا عارف نبوده!، در این غزل دربیت اخر بنظرم کنایه به شخص مولانا ( مولوی)است!

1403/04/12 09:07
عبدالرضا ناظمی

درود جناب رضا جان عالی فرمودید    حال کردیم

1399/10/07 07:01
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

رضا ساقی گرامی
دست مریزاد که خوش حافظانه شرح بر تک تک ابیات دیوان حافظ نوشتید. یک سال هست که صبح و شام با کمک شرح های شما با خواجه عالم عیش و عشرت می کنم. بسیار سپاسگزارم
همچنین
" رضا س " بزرگوار
نکته ها و ایرادات ظریف شما بر شرح های رضا ساقی بسیار به جا و دلسوزانه است که به غنای آن می افزاید.
قطعا اگر شما هم شرح می نوشتید, بسیار دلنشین و ساده و کاربردی بود.
سپاسگزارم

1400/01/27 05:03
رضا س

جناب دستان سام؛ اعتقاد شخصی من اینه که همونطور که حافظ شعر فارسی رو به اوج و نهایت خودش رسوند جناب ساقی هم کار شرح غزلیات حافظ رو تموم کرده و از این بهتر نمیشه به اصل اندیشه‌های حافظ نزدیک شد. ولی انقدر مفاهیم تودرتو و ایهام در شعر حافظ هست که باز هم میتونیم گره‌های بیشتری رو باز کنیم. در غزل شماره 73: (روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست) یکی از دوستان به نام مجید در همین سایت یک نکته جالب از یکی از ابیاتش پیدا کرده که ممکنه اولش خنده‌دار به نظر برسه ولی من در یک بیت دیگه‌‌ی غزل شبیه همون مضمون رو پیدا کردم و نوشتم. مفاهیم کشف نشده هنوز زیاده.

1400/01/17 03:04
فریدالدین

حافظ نە تعلق خاطری به ایران باستان داشته نه تنفری.ایران باستان با مفهوم و برداشت امروزیش که در تفکر طرفداران دوآتیشش هست صرفا امروزیست و معاصر هستش و نمی شه مثل یک ترازو باهاش گذشته رو سنجید. آخه چه جوری می شه با چیزی که در زمان خواجه اصلا وجود نداشته ما بیایم معیار تفسیر غزلیات حافظ قرار بدیم. تب باستان گرای و ملی گرایی امروزی ، مربوط به پیامد های دنیا مدرن هستش و برای اولین بار نه در ایران بلکه هزاران کیلومتر اون ور تر در اروپا شکل گرفت اونم یکی دو قرن پیش. پس لطفا دوستان در تفسیرهاشون بیشتر دقت کنند.
کلمات اورنگ و خسرو و جمشید صرفا یک سری واژه هستند که حافظ اون ها رو برای مقصود خودش استخدام کرده. از جمله در این غزل با این واژه ها اشاره به تمجید شاعران بلبل صفت ، زهد و دنیا گریزی ، عیسوی بودن یار و معشوق ، تکیه بر کشته و عمل خویش شده.
این ها همان مفاهیم رایج ادبیات فارسی از سنایی و عطار گرفته تا جامی هستش.حالا حافظ این جوری حال کرده بگه.این هنر حافظ هستش که با رنگ و بوی دیگه معانی رو بیان می کنه.
این هم بگم اگه بخوایم یکم دقیق تر نگاه کنیم اصلا خواجه این واژگان باستانی رو به سُخره گرفته و پشیزی هم براشون ارزش اعتقادی نداشته. حافظ اورنگ خسروانی رو پایین تر از فرش کهنەایی که با چوب و نی ساخته شده می دونه حتی تاج پادشاهان ساسانی رو هم قد کلاه پشمینش نمی دونه(خخخ).اگە وقت شد انشاءالله شرح جناب الهی قمشه ایی رو در یک حاشیه دیگه در مورد این غزل تقدیم دوستان می کنم.
شب خوش

1400/01/17 04:04
فریدالدین

در حاشیه بالا گفته بودم که حافظ اورنگ خسروی رو از فرشی که با چوب و نی ساخته شده کمتر می دونه که شاهد شعریش همین بیته:
خوش وقت بوریایی و گدائی و خواب امن
کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
همچنین تاج خسروی ارزش کلاه پشمین خواجه رو نداره که شاهد شعریش تو بیت گنجور نیست و من با توجه به دیوان حافظ جناب قمشه ایی گفته بودم که اینم بیت مربوطه هستش:
درویشم و گدا و برابر نمی کنم
پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی
که در این دیوان در بیت ششم قرار دارد.

1400/01/17 16:04
فریدالدین

شرح این غزل رو با توجه به در صحبت حافظ آقای الهی قمشه ایی می نویسم.
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
در ادب جهان بلبلان همان شاعرانند که نغمه یک قوم و در سطح گستردەتر نغمه انسان عاشق و مهجور را می خوانند ... چنان که در سرزمین انگلیس بیش از هر پدیدە، شکسپیر به خاطر می آید و از ایتالیا دانته و از ایران خیام و حافظ و سعدی و مولانا به همین جهت راست فرمود نظامی جادوی سخن که:
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند بدان دیگران
زآتش فکرت چو پریشان شوند
با مَلَک از جمله خویشان شوند
... بهترین مصداق آن بلبل که بر سرو همیشه سبز شعر پارسی در الحان پهلوی درس توحید می دهد و تجلی خداوند هستی را در کوه و صحرا و زمین و آسمان خاطر نشان می کند ، بابا طاهر عریان است که بی پردە ، اسرار وحدت وجود را فارغ از قاضی و محتسب به نمایش آورده است. این گونه اشعار محلی را (( پهلویات)) و (( اورامانت)) می گفته اند.در تاثیر شگفت پهلویات در دل و جان پارسی زبانان شخن (( شمس قیس رازی)) در کتاب المعجم خواندنی است:
(( کافه اهل عراق [منظور مردم غرب و مرکز ایران کنونی] را از عالِم و عامی و شریف و وضیع به انشاء و انشاد فهلوی[ همان اشعار زبان پهلوی] مشعوف یافتم و به اصغاء و استماع ملحونات آن مولع دیدم بلکه هیچ لحن لطیف و تالیف شریف از طریق اقوال عربی[ سرودە های عربی] و اغزال دری [ یعنی غزل های فارسی دری یا همان فارسی که امروز متداول است چون فارسی دری زبان شرق ایران بوده یعنی مرو و خراسان و پهلوی زبان غرب ایران یعنی اصفهان و همدان و کرمانشاه و...] و ترانه های مُعَجَّز و داستان های مهیج ، اعطاف ایشان را چنان در نمی جنباند[ یعنی همه گوش به آوازهای و اشعار پهلوی می دادن اما با رایج شدن فارسی دری کم کم این اشعار که مضمون عاشقانه داشتن فراموش شدن و جای خودشون رو به اشعار دری دادن.] )) انتهای سخن قیس رازی.
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی
یکی از القاب شاعر قافیه سنج است به معنی قافیه پرداز و سراینده شعر از آنکه قافیه پردازی از ارکان مهم صورت شعر است:
قافیه سنجان که سخن برکشند
گنج دو عالم به سخن در کشند
نظامی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
جام جم همان آیینه شفاف عشق است که هیچ نقش و صورتی از خود ندارد اما به سبب همین رهایی از صورت هاست که می تواند لاف بینایی بزند و دعوی کند که من آیینەای هستم در پیش روی آن یگانه که از نقش و صورت مبرا است.
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن
کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی
بوریا زیرانداز بوده است که از نی می ساختند و خفتن بر سطح ناهموار آن سخت بوده است. سعدی خواب آن روستایی و همسر نازنینش را امن تر از خواب شاهان در ایوان قصرهای مجلل دانسته تا چه رسد به خواب درویشان و عارفان که از اضطراب دو عالم فارغ اند:
بخسبند خوش روستائی و جفت
به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت
درویشم و گدا و برابر نمی کنم
پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی
آن درویش که کلاه خرسندی بر سر دارد و زنار جواهرنشان خدمت بر کمر بسته است و شب چراغ مهربانی و هم دلی صحرای دلش را روشن کرده است، خود پادشاه عالم است و این موهبت را با صد تاج خسروی مبادله نمی کند.
این قصه عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
تضادها و تناقضات ظاهری هنگامی که حل می شوند و خواننده در میابد که هیچ تضادی در میان نبوده است ، بلکه مجموعەی کلام یک گوهر حکمت آمیز است لذت و بهجتی وافر در او پدید می آید ، نظامی فرمود:
ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مرده اوییم و بدو زندەایم
و چه بسیار که عاشق به معشوق می گوید : من مردەی تو هستم و دمی بعد می گوید من زندەی تو هستم و هر دو نشان اخلاص و ارادت است.
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست می‌روی
در ستایش زیبایی سهمگین معشوق است که چون توفان خانەی دلها را خراب و زیر و زبر می کند تا ایشان را از سقف حدودیت ها و ممنوعیت ها برهاند و از وسوسه زیر و بالا گفتن خلاصی دهد.

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
این سخن مَثَل است و دهقان سالخورده می تواند هر دهقان آزادە ایی باشد که حصل تجربیات خود را به فرزند خویش عطا می کند.
هر که تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مَبین در گلسِتان
مولانا
ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد
کاشفته گشت طره دستار مولوی
معلوم نیست که در هنگام سرودن این غزل ساقی ازل چه افیونی در جام دل حافظ ریخته که به مصداق مستی و راستی این همه رموز حکمت را بی مهابا فاش می کند و در حالی که دستارش بر سر پریشان شده است ، سخنانی مجموع و خوش آهنگ و آراسته می گوید.
دستار مولوی: نوعی از ترکیب بستن دستار بوه است.

1400/08/21 05:11
رضا س

جای شکی نیست که دهقان سالخورده به زرتشت اشاره داره. زرتشت به دنبال ترویج یکجا نشینی و کشاورزی بود و طبق منابع باستان حدود ۷۷ سال عمر کرد. حافظ از عنوان دهقان سالخورده برای زرتشت استفاده کرده. ضمن اینکه پسر بزرگِ زرتشت به نام ایسَت‌واستر یا ایسدواستر به معنای کشتزار بزرگ یا آبادکننده در متون باستان اومده. کلمه‌ی کِشت در مصرع دوم از بیت هشتم دقیقا به نام پسر زرتشت برمیگرده. در زمان حافظ تعداد زرتشتیان و افراد مسلط به زبان پهلوی و زبانهای باستانی بخصوص در یزد و کرمان و شیراز به مراتب بیشتر از الان بود و مشخصه که حافظ با این افراد دمخور بوده و مطالعاتی در ادیان باستان داشته. در غزل دیگه‌ای هم میگه:

غم کهن به می سالخورده دفع کنید

که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت

که اونجا هم پیر دهقان زرتشته. وگرنه یک کشاورز معمولی نمیتونه همچین توصیه‌ای بکنه.

1401/02/19 02:05
Mahmood Shams
با سلام و سپاس از تمام دوستان با هر عقیده و باور و برداشتی ، دوست عزیز و گرامی رضا س اگر جای شک و تردید و ایهام و ابهام نبود که شعر حافظ نبود اساتید ادبیات و پژوهشگران و صاحب نظران با مطالعات وسیع ،‌ دانش و پژوهش بسیار هیچ گاه سخنی از یقین بخصوص در اشعار حافظ بیان نکردند ، چرا که بیان چنین مطلبی نشان از نداشتن اطلاعات کافی از حافظ و ویژگی اشعار حافظ دارد که قابل تاویل و تفسیر بسیار است . بهتر است بجای تعصب و بحث های بیهوده از منظور شاعر که زمینی بوده یا آسمانی زرتشت بوده یا پیر مغان یا دهقان معمولی یا پیامبر یا خداوند به جان کلام توجه کنیم و سعی کنیم در زندگی به کار بریم تا زیباتر شویم ، نه بحث عبث در عقیده و باور و منظور شاعر که هیچ کس جز خالق هستی از آن خبر ندارد و اینکه حافظ چه عقیده و باوری داشته و پیرو کدام دین و آیین بوده بیشتر حدس و گمان است و نه تنها هیچ کمکی به ما نمی کند بلکه ما را به حاشیه و دور شدن از جان کلام می کشاند .
1401/10/04 23:01
فرانسوا کاظمی‌نیا

در یکی‌ از قدیمی‌ترین نسخه‌های دیوان حافظ به خط محمد حلوانی و ناصر الکاتب که در بریتیش میوزیوم نگهداری می‌شود به‌جای «پهلوی»، «فهلوی» آمده است. شاملو نیز ، «فهلوی» را ترجیح داده است. این نسخه را خانلری در سال ۱۳۳۷ به چاپ رسانده بود. از این نسخه در دیوان حافظ به تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری، تحت عنوان نسخه ج یاد می‌شود. 

1401/10/16 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید:

پیوند به وبگاه بیرونی

1402/06/05 02:09
جهن یزداد

کبک دری سخن به لری گفت و پهلوی
ای سوی تییلم  گپ مه سیچه نشنوی
استاد چینیان  رخ یارم بخواب  دید
 از هم درید دفتر ارژنگ مانوی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
 ای سوی دیدگان بجز از کشته ندروی

1403/09/30 04:11
برگ بی برگی

بلبل ز شاخِ سرو به گلبانگِ پهلوی

می خواند دوش درسِ مقاماتِ معنوی 

" بلبل" در شعرِ عارفانه استعاره از عارف و سرو نمادِ پیوستگی در سرسبزی و تعالی یا بالا روندگی ست، گلبانگ همان نغمه های عاشقانه است که از قضا حرفِ " آ " در واژهٔ گلبانگ و تکرارِ دوباره اش در واژهٔ " مقامات" نیز صدایی رو با بالا دارد و پهلوی ضمنِ اینکه گوشه ای از دستگاه هایِ موسیقیِ ایرانی ست بیانگرِ زبانِ پیشینیان نیز می باشد در مصراع دوم دوش یعنی هر لحظه، پس‌ حافظ بلبلی که خود متعالی شده و پرِ پروازش اجازه می دهد تا بر بلندایِ شاخه ای از سروِ بلند قامت بنشیند را تصور می کند که دوش یا هر لحظه درسِ مقامات و مراحلِ معنوی را بر گُل یا همهٔ انسان‌ها می خوانَد، یعنی عارفی که عشق یا خداوند را در همهٔ باشندگان و بویژه انسان می بیند به عشقِ رویِ آنان با گلبانگِ خوشِ پهلوی درسِ مراحلِ رشدِ معنوی را در حالیکه خود تعالی یافته و بر شاخهٔ سرو نشسته است می خواند. پهلوی از این لحاظ که از دیرباز و گذشته هایِ دور نیز چنین بوده و هیچگاه جهان از این بلبلان خالی نبوده است. بلبلان و شاعرانی که نوایی خوش دارند اما نمی توانند تا شاخهٔ سرو اوج گیرند و از آنجا نغمه سرایی کنند با اینکه شعر و غزلشان موجبِ حظِّ ادبی و لذتِ انسان می شوند اما ورق یا خطی از درسِ مقاماتِ معنوی را هم نمی توانند بیان کنند تا موجبِ رشد و بالندگیِ او گردند.

یعنی بیا که آتشِ موسی نمود گُل

تا از درخت نکتهٔ توحید بشنوی

بیا در متونِ قدیم به معنیِ آگاه باش آمده است و بیت به داستانیِ از حضرتِ موسی در قرآن اشاره می کند که ظاهرِ قصه را همگان می دانیم اما حافظ برداشت و تأویلِ خاصِ خود را از آن آیات دارد، آتشِ موسی همان آتشِ عشق است که در هر باشنده ای و از جمله بر گیاهان ظاهر شده یا تجلی می کند و حافظ می فرماید معنیِ آن این است که وقتی عشق بر درخت تجلی می کند بیا و آگاه باش که قطعاََ بر گُل یا گُلِ سرسبدِ آفرینش یا انسان هم نمود کرده و تجلی می کند، حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد این آتش یا عشق بر درخت تجلی کرد تا نکتهٔ توحید را به ما بیاموزد، توحید یعنی یگانگی و این آتشِ موسی یا عشق نقطهٔ اشتراکِ حیات در جهان است، یعنی جماد و نبات و حیوان و انسان از یک جنس بوده و فطرت یا ذاتِ همهٔ آنها عشق است که اگر این آتش یا عشق یا ذاتِ خداوندی نمی بود جهانی که می شناسیم هم وجود نداشت. درواقع حافظ در دو بیتِ آغازین هم به حرکتِ جوهری و رشد و بالندگیِ جسمانی و روحانی اشاره می کند و هم به توحید و وحدتِ وجود و هم اثباتِ خداوند هرچند از نگاهِ عارفان با وجودِ زندگی یا حیاتِ شگفت انگیز  این انکار است که نیاز به اثبات دارد.

مرغانِ باغ قافیه سنجند و بذله گو

تا خواجه مِی خورد به غزل هایِ پهلوی

مرغانِ باغ همان بلبلانی چون حافظ و مولانا هستند که قافیه سنجند و علاوه بر اینکه ردیف و قافیه و ریزترین نکاتِ ادبی را بخوبی می شناسند سنجش و میزان را که از اصولِ عارفان است نیز رعایت می کنند، یعنی به اندازهٔ ظرفیتِ مخاطبین نغمه سرایی می کنند، بذله گو در اینجا یعنی خوش و فرحبخش سخن گفتن که از دیگر ویژگی هایِ این مرغانِ عاشق است و حافظ در مصراع دوم می فرماید این همه به عشقِ رویِ خواجهٔ سرورِ آفرینش یا گُل و یا همهٔ انسان‌ها ست تا با این غزلهای پهلوی مِیِ آگاهی و عشق را نوشیده و همچون سرو با رشد و بالندگی به توحید و یگانگی با عشق یا خداوند رسیده و پیوسته سرسبز و جاودانه شوند.

جمشید جز حکایتِ جام از جهان نبرد

زنهار، دل مبند بر اسبابِ دنیوی

جمشید که بعضاََ در ادبیاتِ عرفانی همان اسکندر است در پیِ آبِ حیات و جاودانگیِ این جهانی بود فقط حکایتِ جام را از این جهان با خود برد و نتوانست به آبِ جاودانگی دست یابد، پس حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید ای خواجه زنهار و از این عدمِ توفیقِ جمشید عبرت گیر تا مبادا از شرابِ این غزل هایِ پهلوی که ذکر شد باز بمانی و همچون او با نامرادی از این جهان رخت بربسته و فقط حکایتِ جام را با خود ببری، جام در اینجا می تواند همان ظرفیتِ بینهایتِ انسان برای دریافتِ مِیِ معرفت باشد که خداوند یا زندگی فقط و فقط برای یک بار در اختیارِ هر خواجه ای قرار می دهد اما دل بستنِ انسان به اسبابِ شگفت انگیزِ دنیوی از قبیلِ نیرویِ جوانی و هوش و استعداد و عقل که به منظورِ رشد و بالندگی در اختیارِ او قرار گرفته است موجبِ پرهیز خواجگان از نوشیدنِ مِیِ مرغانِ بذله گویِ باغِ این جهان می شوند و حافظ با واژهٔ زنهار به همهٔ انسان‌ها هشدار می دهد تا مبادا دلبستهٔ چنین اسبابِ فناپذیری شده و آنها را فقط در راستای رسیدن به اهدافِ دنیوی بکار گیرند.

این قصهٔ عجب شنو از بختِ واژگون

ما را بکشت یار به انفاسِ عیسوی

بخت یعنی طالع و اقبال اما بختِ واژگون از این لحاظ که نفس و دمِ عیسوی موجبِ زنده شدنِ مردگان می شد اما یارِ ما ( یارِ حافظ و مرغانِ چمن) با نَفَسِ خود حافظ را کُشت و از نظرِ عارفان این کشته شدن به خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهن یا همان قتلِ خواهشهای نفسانی ست که موجبِ کامیابیِ گُل و خواجگان در بدست آوردنِ آبِ حیات و جاودانگی می شود که بنظر قصه ای عجیب می آید و البته که یار یا خداوند با دَمِ مسیحاییِ خود خویشتنِ انسان را می کشد تا به خویش و جانِ اصلیش زنده و جاودانه کند. درواقع می فرماید قطعِ اسبابِ دنیوی شاملِ عدمِ دلبستگی به مواهب و جذابیت‌های این جهانی هم می شود و از ضروریاتِ اولیه بمنظورِ پر کردنِ جامِ وجود از مِیِ مرغانِ باغِ این جهان و جاودانگی است تا اصلِ جام و نه همچو جمشید( یا اسکندر) حکایتش را با خود به جهانِ دیگر ببرد.

چه عُذرِ بختِ خود گویم ؟ که آن عیّارِ شهرآشوب

                                               به تلخی کشت حافظ را و شکَّر در دهان دارد

خوش وقت بوریا و گدایی و خوابِ امن

کاین عیش نیست در خورِ اورنگِ خسروی

بوریا یعنی حصیر که زیراندازِ فقراست و حافظ وضعیتِ گدایانی را که با زیراندازی از جنسِ نی و حصیر و در نهایتِ فقرِ احساسِ عیش می کنند را وضعیتِ خواجگانی می داند که حتی با برخورداری از مواهبِ دنیوی بدونِ رشدِ بُعدِ معنوی احساسِ خوشوقتی می کنند و با دل بستن به اسبابِ دنیوی در خوابِ امن و راحت یا بعبارتی در خوابِ ذهن بسر می برند. اما درواقع آنها بیچارگانی هستند که گمان دارند در عیش و عشرت زندگی می کنند، پس می فرماید این انسان‌ها عیشِ حقیقی ندیده اند وگر نه چنین توهمِ عیشی را که در خور و شایستهٔ اورنگ یا آن تختِ پادشاهی نیست که خداوند برای انسان تدارک دیده است عیش نمی نامیدند.

چشمت به غمزه خانهٔ مردم خراب کرد

مخموریت مباد که خوش مست می روی

غمزه یعنی حرکاتِ فریبندهٔ چشم و ابرو و خانهٔ مردم یعنی خانه هایِ ذهنیِ بیتِ پیشین که گدایانِ این جهان در آن بر رویِ بوریا به آسودگی در خوابِ ذهن بسر می برند و احساسِ خوش وقتی می کنند، حافظ می فرماید اما چشم و نگاهِ حضرت معشوق چنین خانهٔ توهمی را که در آن دل به اسبابِ دنیوی می‌بندند بر نمی تابد و با افسونِ چشمش آنرا خراب و خوابها را آشفته می کند تا به مردمان یادآور شود که بمنظورِ والاتری پای به این جهان گذاشته اند و باید از دریچهٔ چشمِ مستِ او به جهان بنگرند. در مصراع دوم مخمور کسی ست که به‌ او شراب نمی رسد و حافظ آرزو می کند تا زندگی یا خداوند پیوسته در حالِ مستی باشد و این خانه را خراب کند که چقدر خوش و مستانه می رود و به نحوِ احسن به این کار می پردازد. از نشانه های خرابیِ خانهٔ ما مردمان ناکامی و نامرادی هایی ست که علیرغمِ بهرمندی از سرگرمی و جذابیت هایِ زندگیِ روزمره‌ با افسونِ چشمش عیش را برهم زده و گریبانِ ما را می گیرد.

دهقانِ سالخورده چه خوش گفت با پسر

"کای نور چشمِ من،‌ بجز از کِشته ندروی"

اما چرا خداوند با غمزهٔ چشمش به فلک یا روزگار اشاره می کند تا خانهٔ مردم را خراب کند؟ حافظ که پیش از این هم هشدار داده بود که دل به اسبابِ دنیوی نبندیم در اینجا آن خراب کردنِ خانه و چیدمانِ ذهنیِ ما مردم را نتیجهٔ کاشتِ خود می داند،‌ یعنی اگر دلبستهٔ چیزهایی نظیرِ داشته هایِ این جهانیِ خود نمی شدیم و با نوشیدنِ مِیِ غزلهایِ مرغانِ باغ اجازهٔ می دادیم تا یار به انفاسِ عیسوی خویشتنِ مان را بکُشد گرفتارِ اتفاقات ناخوشایندی نظیرِ جدایی از همسر و یا قهرِ فرزندان و یا ناکامی هایِ اعتقادی و اقتصادی یا حتی بیماری هایِ جسمی و روحی نمی شدیم. پس‌چنانچه دهقانِ سالخورده و با تجربه به نورِ چشمِ خود گفت که هرچه را بکاری همان را درو می کنی، ما مردمان نیز هر تخمی (از نیکی و بدی) که بکاریم همان را درو می کنیم و این خانه خرابیِ ما ثمرهٔ کاشتِ ما می باشد و نه نتیجهٔ جفایِ یار و یا جورِ فلک. مولانا در رابطه با بازتابِ عملِ انسان و عکس العملِ جهان می فرماید؛ " این جهان کوه است و فعلِ ما ندا  ☆  سوی ما آید نداها را صَدا"

ساقی مگر وظیفهٔ حافظ زیاده داد

کآشفته گشت طُزِّهٔ دستارِ مولوی

ساقی در اینجا رمزِ خداوند است که وظیفه و شرابِ مقرریِ بلبل و مرغانِ باغ را می دهد تا مستِ عشق شده و به عشقِ رویِ گُلها نغمه سرایی کنند، پس با توجه به اینکه غزل بویژه از میانه بشدت عرفانی و مولانایی شده و حافظ هم به این امر واقف است که واژهٔ "دستار" بیشتر از شعرِ هر عارفِ دیگری در غزل مولانا آمده است بنا بر این می فرماید گویا ساقیِ الست وظیفه و جیرهٔ شرابِ حافظ را بیشتر از معمول داده که او اینچنین مست و طُرِّهٔ دستارش همچون دستارِ مولوی آشفته شده و ابیاتی به این زیبایی ( اما احتمالن از نگاهِ نقادانهٔ شاعر به خود با نقصِ قافیه سنجی یا نکتهٔ ادبیِ خاصی مانندِ آنچه در غزلهای مولانا دیده می شود) می سراید. انسانِ مست سخن به فصاحت می گوید اما بنظر می رسد طرهٔ دستار گوشهٔ ای از آن جامه باشد که چون بر سر می پیچیدند بیرون از کُلِّ دستار قرار می گرفته و آشفته شدنش کنایه از آشفتگیِ افکار و سخن بر اثرِ مستیِ بیش از حد است.