غزل شمارهٔ ۴۷۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۷۷ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
جمشید پیمان
نترسم از غم غربت ،اگر تو پیش منی
هزار باغ بروید ،بگویی ار سخنی .
مُـبَـشِّری ـ که مرا مژده ی رهایی داد ــ
نهان به قاب نقابش؛روانِ اهرمنی.
زبـس که تیغ نهادند بر گلوی بهار
بغیر خون نچکد از ستاکِ نسترنی .
خمیده گردن بیدی، شکسته قامت سرو
بوَد اگر که نشانی ز چینی و شکنی .
مگو که؛اینهمه ظلمت زچشم من زاید
مگر تو می شنوی عطر نافه ی ختنی؟
به تـیـغِ شیخِ ستمکار غرقه در خون شد
اگر بخاطر عشقی ، شکفته شد دهنی.
به سایه سار زمستان نمی شود پیدا ؛
«فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی»*
*از حافظ:
دو یار زیرک و از باده ی کهن ؛دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی
شعر بسیار عالی و پر معنایی است . هم تراز شعر حافظ پر نغز و زیبا
هر چند روان بنویسی و هر چند روان بخوانی حافظ لسان غیب است باید گوش داشت باده که گفته شده هیچ نامی از پاکی برهمن هم امده که بلند نظری و تساهل واسانگیری در دینداری اشکار است که شیوه حافظ است
برای آن دوستانی که در خصوص باده کهن سوال داشتند باید گفت از نظر بنده که حافظ را در کنار سایر متون ادبی و عرفانی مطالعه کرده ام، باده کهن در مصراع اول را باید با کتاب در مصراع دوم همزمان دید. منظور از باده کهن سخن حق است که از ازل در این دنیا جاری و ساری بوده است.
از طرف دیگر "دو یار زیرک" با "تو و من" در چهارم و "حکیم و برهمن" در بیت آخر کاملا مرتبط می باشند. (درخصوص برهمن که تنها در این غزل حافظ از آن یادشده می توان در متون کهن مشرق زمین و هندوستان مطالعه کرد.)
از نظر بنده این غزل حافظ صحبت وی به عنوان مرید، با استاد و مراد خودش است.
خلاصه کلام:
حافظ، اسرار الهی کس نمی داند خموش...
استاد شجریان در آلبوم فریاد ابتدا بیت 6 و سپس بیت 5 را خوانده اند.
مفهوم شعر رساتر شده است.
البته من نمیدانم کدام ترتیب صحیح است.
بیت اول در بعضی نسخه ها به جای زیرک ونازک آمده یعنی با دو دوست نازک بین و هوشیار ودومن شراب کهنه و آسوده دلی ودفتر شعری در کنار چمن باغ نشستن به به موقوف المعانی از آب درآمد به فال نیک میگیریم مقام و مرتبه ای را که اشاره شد به دنیا نمیدهم اگر چه بد گویی مرا کنند
خوانده ام که این غزل راجع به حوادث تیمور لنگ در شیراز است و اوضاع سیاسی آن زمان ولی مرجعش را شوربختانه فراموش کرده ام
فسق در اینجا یعنی نافرمانی و فاسق میشود عاصی ولی فاسق به معنی عاشق و یا شریک جنسی برای زن است امروزه بهاالدین خرمشاهی در کتاب از واژه تا فرهنگ 235 واژه که درگذشته معنیشان با امروز تفاوت دارد آورده و تازه این بخشی از آن کتاب ارزشمند است
اشعار حافظ با کوته اندیشی و کوته بینی تفسیر نمیشود...
جام و می حافظ را شراب و خمر و مستی اینچنین دانستن کوته اندیشی ست...
نمی دانستیم که عرفان هم کیلویی هست؟؟!!!! دو من عرفان!!!!
استاد از همان زمان با من نمی ساختید !!
استادعزیز سلام از ماست
کوتاهی این کلام از ماست
لطف و خرد و بزرگی از تو
شرمندگی مدام از ماست
جمشید پیمان عزیز با ان شعر زیبا، بسیار عالی بود! درود بر حافظ رند که بازار دین فروشان را به اتش کشید
خود حافظ پاسخ میدهد که: غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه من است
دوستان اینجا صفحه نظر دهی اخصاصی تا راهی به کلام حافظ بگشاییم و شایسته نیست مانند صفحه چت به گفتگو و احوالپرسی خودمانی بپرازیم
دوستان جان! میشه لطفا بیت آخر رو تفسیر کنید؟
هادی خان
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
میگوید از ظلم تیمور لنگ روزگارمان سیاه شده
و ارزوی نجات دهنده ای خردمند ، خون برهمن را دارد
ببخشید
آرزوی امدن خردمندی چون برهمن را دارد
سمانه خانم عزیز،
اشاره مشخص به تیمور لنگ؟
اگر حافظه خطا نکند حافظ دوران چهار حاکم و جنگ و جدل و خرابیهای آنان را دیده و این به گمانم اشاره به مجموع آن حوادث و نظایر آن می باشد.
در بیت آخر فکر حکیم اشاره به "حکمت"، و رای برهمن هم به گمانم بر گرفته از داستان سعدیست ( باز هم اگر حافظه خطا نکند) که زمانی که سپاه سلطان محمود مکانی را در هند مورد حمله قرار داده بودند برهمنان از "همت "خود استفاده کرده و طلسمی را ایجاد می کنند که سپاه عاجز و درمانده می شود، و فقط زمانی که دانایان سپاه محمود بدین راز پی میبرند و از همت خود استفاده می کنند می توانند آن طلسم را بشکنند...
در اینجا حافظ می گوید که توسط حکمت و همت می توان طلسمی ایجاد کرد که جهان را از آفات و خرابیها در امان داشت...
بابک گرامی
با احترام به نظر و نقد حضرت عالی
چون به طلسم و جادو یا شعبده و چشم بندی اعتقادی ندارم ، هرگز به دنبال توجیه چنین اتفاقاتی که فرمودید نمی روم که هیچ ، همیشه مخالف چنین برداشتهای غیر واقعی و اسطوره گونه بوده ام
این بیت : به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
بیشتر به اشاره ی حافظ به انگشتری سلیمان در دست دیو شبیه است تا به برهمن هندو
ولی این مثال باشد برای آنان که در پی توجیه کار آیی ماورأ طبیعت می گردند
ولی این نقد را میگیرم که : در پی متواری شدن شاه زین العابدین از شیراز به سال 790 هجری
ِو آمدن تیمور و نزول بلاها در شیراز ، چشم امید حافظ به ظهور کار گشایی است که نگین ثمین این ملک را از بلا نگهدارد
و دست از آن نسیه ی برهمن های هند ، و طلسمات شان بر میدارم
با احترام مجدد
وسط جنگ و حمله تیمور کی به دنبال شراب عرفانی میرود؟! در غزل کامل در نسخه قدسی، ابیات دیگری هست که معنای روشن غزل با آنها نشان داده میدهد . در نسخه قزوینی حذف بیتها، کار معنی را دشوار کرده است.
حافظ در این غزل، وحشت ویرانگری حملات تیمور به ایران را ثبت کرده است و از گوشه نشینی خویش حرف زده است و صبر و پناه بردن به شراب انگور. ابیات در نسخه قدسی کاملا برتری دارند. مثل "رنگ گل و بوی یاسمن" . که برتری دارد بر بوی گل و رنگ یاسمن! و "عجب فتنی" برتری دارد بر عجب زمنی! چون در مصراع قبل از آینه جام و نقشبندی غیب حرف زده است. ابیات اضافه هم با ابیات موجود همخوان و همراهند. مثلا بیت "به گوشه ای بنشین سرخوش و تماشا کن ...) همخوان است با مطلع غزل.
شکوه و گله حافظ از آتش جنگ و ویرانگری است (مزاج دهد تبه شد در این بلا حافظ) و در آرزوی اندیشهها و افکار صلح جو است (فکر حکیم وار، نظر برهمن وار).
کلا این غزل طبق نسخه قدسی ارجح است به نسخه قزوینی که در گنجور ثبت شده است. غزل کامل را درج میکنم.
اختلافات واژگان در ابیات مشترک را داخل " " گذاشته ام، ولی بیتهای اضافهتر را درون ( ) نوشته ام.
* * * غزل کامل طبق نسخه قدسی این است:
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پیم افتند "خلق" انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
(نگار خویش بدست خسان همی بینم
چنین شناخت فلک، حق خدمت چو منی)
(بشد ز فُرقَت یوسف، دو دیده یعقوب
بیار باد فرحبخشِ بویِ پیرهنی)
ببین در آینه جام، نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب "فتنی"
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
"عجب که رنگ گلی ماند و بوی یاسمنی"
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی، به دست اهرمنی
(به گوشهیی بنشین سرخوش و تماشا کن
ز حادثات، زمانی، رخ شکر دهنی)
(به روز واقعه، غم با شراب باید گفت
که اعتماد به کس نیست، در چنین زمنی)
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر "حکیمیّ" و رای برهمنی؟
در زمان حافظ من غازان خانی وجود داشته که هر من معادل 800 گرم یا به قولی یک بطر بوده. از باده ی کهن دومنی یعنی دوبطر شراب کهن
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتـــی و کتابـــی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پیـم افتنـد هر دم انجمنی
ز تنـد باد حوادث نمی تـوان دیدن
در این چمن که گلی بودست یا سمنی
این سه بیت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی ؟.
این ( بلائی ) که شاعر مکرر از آن یاد می کند و می نالد بی گمان بلای بیداد و کشتار و ایلغاراست
بلای تعصبات خشک و جانگداز ریاکاران و زهد فروشان است .
با بررسی کنجکاوانه و ژرف بینانه این گونه ابیات است که می توان به خصلت انسان دوستی و صفا و وفای شاعر پی برد
ورنه ، چنانچه خواننده از دیدگاه دیگری آن چنان که تاکنون گفته اند و نوشته اند ، در جستجوی شناخت اندیشه حافظ و هنر او بر آید به فضائی می رسد نه چندان در خور اندیشه و هنر والای او .
مطالب برگرفته از کتاب نگرشی براندیشه واشعارحافظ به قلم اسفندیار کاویان ص15
کجاست فکرحکیمی و رای برهمنی
همچنین اشاره به داستان کلیله و دمنه دارد
دویارزیرک وازباده ی کُهَن دومنی
فراغتیّ و کتابیّ و گوشه ی چمنی
زیرک: هوشیار
باده ی کُهَن: شراب کهنه
دومنی: به اندازه ی دومن شراب
معنی بیت: دونفر رفیق هوشمند دومن شراب کهنه ورسیده، خاطرآسوده وکتاب شعری وگوشه ی گلشنی... اینها چیزهاییست که حافظِ خوش ذوق وخوش اشتها برای برپایی بساط عیش وعشرت آرزومنداست تا به واسطه ی آن بیخ غم واندوه ازدل بَرکند.
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دَم انجمنی
در پی اَم افتند: به دنبالم بیافتند، به هرمنظوری پشت سر من بیافتند، تهدیدوتکفیرکنند، آزارواذیت کنندو...
مقام: جایگاه( موقعیّت عیش وعشرت با دو یاروباده ی دومن و...)
معنی بیت: من این جایگاه را با دودنیا عوض نمی کنم، حتّا اگر جماعتی به دنبال آزارواذیت وبدگویی کردن از من باشند بازهم من چنین موقعیّت عالی رابه هیچ قیمتی ازدست نمی دهم.
بیاکه وقت شناسان دوکون بفروشند
به یک پیاله می صاف وصحبت صنمی
هرآن که کُنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثَمنی
کُنجِ قناعت: مناعت طبع،صرفه جویی، راضی شدن به هرآنچه هرچند اندک که دراختیارباشد. قناعت به کنجی تشبیه شده است.
گنج دنیا : نعمتهای دنیا، مال و منال دنیوی.
ثَمن: قیمت وبها
"فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی ": اشاره به به داستان حضرت یوسف وفروخته شدن یوسف به صورت برده به کمترین قیمت.
معنی بیت: هرکس که مناعت طبع خودرابه سیم وزرومال و منال دنیوی فروخت خطای بزرگی مرتکب شد گویی که یوسف مصری ِ ارزشمند رابه قیمتی ناچیز فروخته است. دراینجا ارزش "مناعت طبع" وارزشِ یوسف برابرشمرده است.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
بیاکه رونق این کارخانه کم نشود
به زهدهمچوتویی یابه فسق همچو منی
کارخانه : کنایه از دنیا
فسق: گناه
معنی بیت: (ای زاهد بیا وتعصّب وکینه وبدبینی راازخود دورکن) که زهد وتقوای تو و گناهکاری من هیچ تاثیری بررونق این دنیا ندارد. نه زهد تومی تواندبه کارخانه ی دنیا گرمی ورونق بخشد ونه فسق وفجورمن از رونق وگرمای آن می کاهد کینه ودشمنی باگناهکاران رافرو بگذار وبه کارخویش مشغول باش(عیسی به دین خود وموسی به دین خود)
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
ز تندبادِ حوادث نمیتوان دیدن
دراین چمن که گلی بوده است یا سمنی
تند باد حوادث: طوفان رخدادهای اجتماعی. چنانکه بسیاری از شارحین نیزبراین باورهستند احتمالاً این غزل دررابطه باحمله ی تیمور وخونریزیهای اودرشیراز سروده شده است.
سمن: گلی خوشبو، یاسمن
معنی بیت: ازطوفان حوادث واتّفاقات اجتماعی که رخ دادند وهمه چیز راویران کردند دیگر نمی توان تشخیص داد که دراین باغ روزی گلهای زیبایی، یاسمنی شکفته بودند!
سزد اَرچوابربهمن که براین چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
ببین در آینه ی جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زَمنی
زمنی: زمانه ای، روزگاری
نقش بندی غیب: نقشه های قضاوقدری که درپشت پرده ی غیب کشیده شده است.
معنی بیت: درآیینه ی جام شراب بنگر که درپشت پرده ی غیب برای ما چه نقشه های قضا وقدر عجیب وغریبی کشیده اند! شگفتا چه زمانه ای! هیچکس به یاد ندارد که پیش ازاین نیزچنین دوره ی غریبی بوده باشد.
زانقلاب زمانه عحب مدارکه چرخ
ازاین فسانه هزاران هزارداردیاد
از این سموم که بر طَرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
سموم: بادزهرآگین، سم ها، کنایه ازوقایع تلخ واندوهبار
اتّفاقات ناگوار به "سموم" وجامعه به بوستان تشبیه شده است.
طَرْف: جانب، سو
نسترن: نوعی گل
معنی بیت: ازاین اتّفاقات ناگواری که چونان بادهای زهرآگین بربوستان جامعه ی ما وزید عجیب است که بازهم بوی گلی به مشام می رسد ورنگ نسترنی به چشم می خورد!
شکرایزد که زتاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن وسرو وگل وشمشادت
به صبرکوش توای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اَهرمنی
حق: کنایه از خدای متعال.
اهرمن: دیو، همان دیوی که انگشترحضرت سلیمان راربوده ومدّتی به جای اوحکمرانی کرد. کنایه ازحکمرانی ظالم وخون ریز(احتمالاً تیمور) که با زور وستم وارد شیرازشده ودرحال غارت وظلم وستم برمردم است.
معنی بیت: ای دل شکیبایی پیشه کن وبه حق امیدوارباش که حق(خداوند) این دیوی را که انگشتری حضرت سلیمان را ربوده به حال خود رهانخواهد کرد.
اسم اعظم بکندکارخود ای دل خوش باش
که به تلبیس وحیل دیو مسلمان نشود
مزاج دَهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رایِ بَرْهَمَنی
مزاج: طبع، وضع و حالت،
دَهر: روزگار
حکیم: دانا وخردمند
رای : اندیشه و تدبیر
بَرْهَمَن: دراصل بَرَهْمن است که به ضرورت شعری" ر" ساکن خوانده می شود. پیشوا ورهبر آیین برهمای و هندویی، کنایه از فرد دانشمند و خردمند.
ای حافظ ازاین بلایی که براجتماع مانازل شدروزگار به نابودی کشیده شده است، کجاست اراده ی خردمند وتدبیر دانشمندی تاراهکارهای نجات بخش ارایه دهد.
گرت چونوح نبی صبرهست در غم طوفان
بلابگردد وکام هزارساله برآید
ضمن عرض ادب و احترام به همه ارجمندان صاحب قلم و نظر، به نظر میرسد جوهر و جان کلام حضرت حافظ را می توان به راحتی از بیان صریح و آشکار ایشان در جای جای دیوان یافت و از تحمیل تفسیرهای پیچیده و جدلهای شخصی هرچند با خوش نیتی و پاک طینتی، در امان ماند: از باب نمونه:
رموز سر اناالحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد از جذبههای سبحانی
رموز سر اناالحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد از جذبههای
مسئول محترم سایت وزین گنجور ؛ سلام.
از شما خواهش میکنم ترتیبی اتخاذ فرمایید که حاشیه های مربوط به اشعار حافظ درج شده و انتشار یابد.ثبت گفتگوی چند دوست محترم با همدیگر که از قضا ربط چندانی هم به اشعار ندارد را چگونه میتوان توجیه کرد؟ اگر اینجا صفحه چت و گفتگو و دوست یابی ست که هیچ ؛ حرفی نیست. اگر غیر از این است خواهش میکنم مدیر محترم سایت برای این گفتگوهایی که بعنوان حاشیه ی اشعار ثبت و ضبط میشود چاره ای کنند.
برای تفسیر به زبان ساده این غزل زیبا پیشنهاد میکنم سخنرانی استاد حسین الهی قمشهای را با عنوان دوستی از مجموعه سخنرانیهای (سیری در ادبیات، هنر و عرفان 1) گوش کنید
بسیار ساده و روان تشریح کردند.
و سپاس فراوان از سایت محبوب گنجور
@ بهنام
در تایید صحبت آقای بهنام. واقعا کی میخوایم از این توهمات تفسیری شعرهای فارسی بیرون بیایم. واضح تر از این دیگه نمیشه گفت بعد باز عده ی بسیاری میان و تفسیرهای ماورایی به اشعار حافظ نسبت میدن. کمی آگاهی کمی خواندن کمی تفکر کافیه تا به خودمون بیایم و دست از این ارتباط دادن همه چیز با دین بکشیم شاید راه رستگاری بجوییم!
پیشنهاد میکنمبه این وویس گوش کنید
پیوند به وبگاه بیرونی
«فراغتی و کتابی و گوشه چمنی»
و در حقیقت، ما برای آنان کتابی آوردیم که آن را از روی دانش، روشن و شیوایش ساختهایم، و برای گروهی که ایمان میآورند هدایت و رحمتی است.اعراف/ 52
«دو یار زیرک و از باده کهن دو منی»
جز صراحی کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
"یار "حضرت حق است و" باده کهن"شرابی است منیف!
الهی مرا از دنیا هر چه قسمت کرده ای، به دشمنان ده
و هرچه از آخرت قسمت کرده ای به دوستان،
که ما را توبسی!
رابعه عدویه
صراحی و کتاب همواره یار و ندیم حافظ بوده اند. دو یار زیرک!که صراحی پیمانه عشق است و کتاب که کلام پاک حضرت باری تعالی است
لبریز کننده پیمانه!
«دل را نکند بیدار الا غزل حافظ»
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتـــی و کتابـــی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پیـم افتنـد هر دم انجمنی
ز تنـد باد حوادث نمی تـوان دیدن
در این چمن که گلی بودست یا سمنی
این سه بیت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/
در شرح جلالی بر حافظ به جای بیت ششم این بیت آمده است:
به روز حادثه غم با شراب باید گفت
که اعنماد به کس نیست در چنین زمنی
کدام نیکو تر است؟
نسترنی قطعا واژه ی نبوده که حافظ بکار برده در این موارد نسخه بدل ارححیت دارد یاسمنی درست هست
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کردهاند:
پیوند به وبگاه بیرونی/
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ای زاهد بدان که زهد تو هیچ تاثیری در گردش طبیعت ندارد
همچنان که نداشتن زهد در من هم هیچ تاثیری در کاینات ندارد
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
با توجه به تصریح در ابیات دوم و سوم مبنی بر رسیدن به مقامی که بسیار متعالی و برتر از دنیا و آخرت است درخواهیم یافت که این مقامی ست از جنسی دیگر بخصوص که آنرا کنج قناعت نامیده و از دست دادنش را مساوی با فروختن یوسف یا زیبایی درونی و وجه خدایی انسان در برابر ثمنی ناچیز میداند . اگر یکی از ویژگی های رند را زیرکی بدانیم بدون شک یکی از آن دو یار میتواند معشوق زمینی باشد که او نیز رند بوده و پا بپای حافظ قصد رسیدن به آن مقام و مرتبه والا را دارد ، قطعآ گزینش و هم نشینی یار و معشوقی که با اندیشه های حافظ یا انسان عاشق بیگانه باشد کسالت بار بوده و پس از چند صباحی با عدم وجوه مشترک ، این عشق بسردی گراییده و نافرجام خواهد بود ، اما اگر دو دلداده از یک جنس بوده و آن عشق ازلی و زندگی حقیقی را در یکدیگر تشخیص دهند بدون تردید هر دو یار حقیقی یکدیگر بوده و با یاری یکدیگر به جریان زنده زندگی مرتعش شده ، به وحدت یا مُقام که از بالاترین مراتب عرفان است دست خواهند یافت ، یار دوم میتواند وجه و هشیاری اصلی و حقیقی انسان باشد که پرتوی از نور خداست و با پای گذاشتن انسان به جهان در نهاد همه ما وجود دارد ، این یار نیز بسیار زیرک است زیرا به محض اینکه انسان عشق هر چیزی بجز او را در دل قرار دهد ،آن یار و همراه آغازین ، همچون ماه به محاق رفته کم رنگ و ناپدید میگردد ، باده کهن میتواند همان باده عشقی باشد که در روز الست ملایک گل انسان را با آن بسرشتند و همچنین میتواند همین باده و شراب انگوری این جهان باشد ، کنایه از برخورداری و لذت انسان از همه مواهب و نعمتهای دنیوی ، تعیین مقدار برای این باده مثلأ دو من نشان دهنده حد و اندازه نگاه داشتن است برای برخورداری از مواهب دنیوی و مادی ، در مصرع دوم فراغت به معنی آسودگی خیال و خاموشی ذهن انسان است که با تمرین و ممارست فراوان حاصل میشود ، گردش مداوم ذهن انسان حول محور اتفاقات گذشته و مسایل آینده موجب عدم فراغت بال و آشفتگی روح و روان انسان میگردد و مخل آسایش او ، فراغت از فکرها و خاموشی ذهن نعمتی ست که با دستیابی به آن آرامش انسان تضمین میگردد . کتاب در اینجا میتواند به معنی پیمان و عهد بین انسان و خداوند باشد که انسان به هم جنس بودن با خداوند اذعان نموده و بلی گفت ، یعنی قرار ندادن عشق چیزهای این جهان و مست نشدن به باده مواهب و نعمتهای این جهان ، همچنین اگر کتاب را همان مصحف بدانیم ، کتاب و قرآنِ هر انسانی ست که در این جهان باید خوانده شود ، منظور از چمن ، عرصه هستی و فضای بینهایت باز درونی انسان عاشق است که با دید بینهایت خداوندی جهان و هستی را بنگرد ، فارغ از خشم و حسد ، کینه توزی و انتقام جویی از گوشه چمن سبز هستی ، جهان را با عشق نظاره کند .
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
در ادامه بیت نخست میفرماید او یا هر انسانی که به مراتب ذکر شده بالا دست یابد به مُقام یا عالی ترین مراتب معرفت دست خواهد یافت که نه با چیزهای دنیوی قابل مقایسه است و نه با بهشت توصیف شده در ادیان ، هرچند هر لحظه گروه و انجمنی بر مبنای قضاوت خود در باره بیت مطلع غزل حافظ را در کیش و باور های خود تصور کرده و او را رها نکرده ، متعلق به انجمن خود بدانند ، این در پی افتادن تا امروز هم ادامه داشته و انجمن عشرت طلبان دنیوی از یک سو و انجمن اعتقادات و باورهای مذهبی تقلیدی همگی به خطا حافظ را در انجمن خود تصور میکنند .
هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
پس حافظ مقام و مرتبه ذکر شده را کنج قناعت میداند ، قناعت در اینجا به معنی رضایتمندی کامل و شکرگذاری ست ، حافظ بهره بردن از باده این جهانی ،یعنی کلیه مواهب و نعمتهای دنیوی را بشرط نگاه داشتن مقدار و اندازه نه تنها مجاز بلکه لازمه زیستنی در شأن انسان می داند اما انسانی که هیچگاه به رضایتمندی نرسیده و پیوسته و حریصانه تا پایان عمر در پی باده کشیدن از چیزها و گنجهای ظاهری ، زمین ذهن خود را کنکاش میکند در واقع یوسف یا یار زیبا روی خود را به بهایی ناچیز میفروشد .
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
حافظ این جهان را کارخانه میداند ، یعنی انسان پس از حضور در این جهان و شناخت جهان مادی پیرامون خود و برخورداری به اندازه دو منی از مواهب و لذتهای این جهان بایستی کار معنوی بر روی خود را آغاز کند تا بار دیگر یار زیبا روی و یوسف خود را در آغوش بگیرد ، حافظ میفرماید کارخانه این جهان همواره در کار است و توقفی ندارد زیرا بنا بر قانون قضا و کن فکان الهی کار میکند ، یعنی خداوند یا هستی کل بر مبنای طلب و خواست انسانها ، آنان را به کار معنوی می گمارد تا جان هاشان به جانان زنده گردد و اگر هم طلب و خواستی در انسان نباشد آنقدر به وسیله تیرهای قضا تعلقات دنیوی وی را هدف قرار می دهد تا سرانجام شخص در جستجوی علت ناکامی های خود به حضور خداوند در پس پرده قضا پی برده و نیاز به کار در وی پدید آید .. بیا میتواند به معنی بس کن آمده باشد و همینطور به معنی خروج زاهد از انجمن باورهای تقلیدی و دعوتش برای پیوستن به انجمن عاشقی ،میفرماید پس فرض کنید که حافظ را بر مبنای معانی سطحی آثارش قضاوت کرده و او را فاسق بدانید ، همچنین بخاطر زهدی اینچنین (زهد ریایی )، زندگی یا کار خانه هستی تعطیل نخواهد شد و همواره رونق خود را حفظ خواهد کرد . خداوند یا هستی کل انسان را در هر وضعیتی که قرار داشته باشد رها نمی کند تا سرانجام دریابد این جهان کارخانه است و محل کار بر روی خود ، زاهد باید با کار بر روی خود باورهای کهنه تقلیدی و خرافی را رها کند و فاسق عشرت طلب نیز سرانجام به این نتیجه خواهد رسید که کامیابی از شادی های زودگذر این جهان پایدار نبوده و برای رسیدن به شادی اصیل و حس امنیت و خوشبختی بهتر است هرچه زودتر کار بر روی خود را شروع کند .
ز تند باد حوادث نمی توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
تندباد حوادث از ابتدای نوجوانی در زندگی هر انسانی پدید می آید ، حوادثی مانند تحصیل و تلاش برای پذیرش در دانشگاه و رتبه برتر ، تلاش برای یافتن شغل ، کار برای تحصیل معاش ، تشکیل خانواده ، رسیدگی به فرزندان و حوادث تلخ و شیرینی که برای همه انسانها در طول این دوران رقم می خورد ، زمان بسرعت باد سپری میگردد و ناگهان شخص خود را در پنجاه یا شصت سالگی می بیند در حالیکه باوجود لازم بودن آن کارها ، خروجی و نتیجه نهایی را بی معنی دیده ، منظور از حضور در این جهان را عبور از این تندبادها نمی داند ، همچنین نمی داند که او صرفآ برای گل بودن پای به عرصه هستی گذاشته است یا قرار بوده در این جهان گل یاسمن باشد ، سمن یا یاسمن نماد سپیدی و بوی خوش است و سمبل تبدیل شدن که در ادبیات عارفانه بیشتر بزرگان به آن پرداخته اند .
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین ، عجب زمنی
با نگاه در آینه جام هستی گمان انسان این است که به حقیقت و کشف مهمی دست یافته و آن نقش بندی عالم غیب است ، نقش بندی همان نقاشی یا تصویر سازی ست ، یعنی هستی کل یا خداوند یا روزگار تصویری مجازی از زیبایی ها و جذابیت های این جهان را در ذهن انسان نقش می زند و انسان که بطور ذاتی تمایل به زیبایی و کمال دارد جذب آنها شده و همه تلاش و کوشش خود را برای بدست آوردن هرچه بیشتر آنها و برتر شدن خود بکار می برد ، و در عین حال خداوند در الست انسان را به پرهیز از قرار دادن هر چیز جسمی و بیرونی در دلش متعهد نمود ، تمثیل آن تصویر سازی جذاب سیب یا گندم در ذهن آدم است و سپس اجازه به شیطان برای اغوای آدم و در نتیجه اتهام نافرمانی و رانده شدنش از بهشت ، حافظ اینچنین طراحی و نقش بندی خیرالماکرین را تا پیش از خلقت انسان غیر مرسوم و غیر معمول می داند ، عجب مکار است این روزگار . در غزلی دیگر سروده است ؛
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب /اینچنین با همه درساختهای یعنی چه؟
اما نکته اینجاست که در آینه جام انعکاس تصویر را میبینیم ، انعکاسی که عکس حقیقت میباشد ، گمان انسان است که فریب و دسیسه ای در کار بوده برای ضرر زدن به انسان ، ولی درواقع عکس این قضیه حقیقت دارد ، یعنی خیر و برکت و صلاح انسان در این است تا با عبور از جهان مادی بنا بر اختیار و خرد خود که برتری انسان بر فرشتگان است به جان اصلی خود زنده ، یا با اصل خود یکی شده ، به وحدت که بهشت موعود است برسد .
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
حافظ میفرماید پس از حضور انسان بر روی زمین ، تصویر سازی روزگار است که بنا به ضرورت بقا و حیات در جهان ماده و فرم ، انسان را با لذات و مواهب و زیبایی های این جهان مادی آشنا می کند ، از طرفی انسان نقشها و تصویر های نقش بندی شده در ذهن خود را اصل و همان منظور غایی حضور خود در جهان می پندارد ، نقش پدری و مادری ، نقش پیشرو و راهبر بودن ، نقش انباشت هرچه بیشتر پول و ثروت ، نقش هنروری و عالمی ، و سایر نقش ها که همگی بر اثر حوادثی که ذکر آن رفت موجب فراموشی پیمان الست شده و همین تعلقات و نقشهای ذکر شده سمومی شده اند برای انسانها که قرار بوده گلهای بوستان این جهان باشند ، حافظ میفرماید از آغاز حضور انسان در این جهان بادهای سمی آنچان بر این بوستان وزیدند و گلهای وجود انسان را سوزاندند که اگر هنوز هم بندرت بوی گل و رنگ نسترنی به مشام خورده و به چشم آیند جای تعجب و شگفتی دارد ، گل و نسترن ، بزرگانی مانند فردوسی ، عطار ، مولانا ، حافظ هستند که تا ابد رنگ و بوی آنان دیده و شنیده میشود .
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
حافظ میفرماید همین که گلها و بزرگانی موفق شدند از این سموم در امان مانده و به منظور اصلی حضور خود در جهان دست یابند نشان دهنده این مطلب است که سایر انسانها نیز از این قابلیت برخوردار هستند و علیرغم مهلت دادن خداوند به شیطان برای اغوای انسان ، خداوند انسان را که دردانه و نگین عزیز آفرینش است در برابر اهریمن رها نکرده است و راه مقابله با اهرمن صبر ، کوشش و کار معنوی ست تا سرانجام نقش اصلی خود را که نقش مقصود است در این کارخانه بخواند .
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید /ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
بلای سمومی که بر طرف بوستان گذشت و گلهای وجود انسان را بطور فردی پژمرده میکند اکنون بصورت جمعی نیز مزاج و حال کلی جهان را تباه و نابود کرده است و درنتیجه جنگها و کشتارهای بسیاری را که تا به امروز هم میبینیم به جهان تحمیل میکند ، حافظ بدنبال منجی نیست تا بشریت و جهان را نجات دهد ، بلکه رشد و تعالی فکر و اندیشه حکیمانه و برهمن گونه است که انسان میتواند بوسیله خرد و هشیاری ایزدی که در ذات خود دارد و با نگاه عاشقانه به همه هستی و همنوع خود ، خود و جهان را از اینهمه درد و رنج رهایی بخشد .
زندهیاد محمد مختاری مصرع اول بیت هفتم را در "منظومۀ ایرانی" آوردهاند(در فصل "روز اروند").
بخشی از این منظومه:
«ذهن از کدام نقطه بیاغازد
تا با عذاب نیامیزد؟
این وهن کهنه را
بر شانههای ایوب هم که بگذاری
میگندد.
موج مذاب مردمکهای درد
در چشمههای هذیان
و روز
انفجار برشهای سرخ
در دوایر نیلوفرین...
کبود میشود
جبین دشت در هجوم لختهها
کبود میشود.
و خیمه میزند مصیبت خاک
بر آفتاب نیلوفری.
نوایی از کرانههای مبهم جنوب مینواید:
-«از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت...»
»
چرا دو من باده و دو یار زیرک؟ چرا یکی نیست؟ تا حالا ندیدم کسی گفته باشه که درتمامی بیت ها دو چیز متضاد هست: زیرک باده، دنیا آخرت، کنج قناعت گنج دنیا، زهد فسق، گل سمن، آینه جام نقش غیب، بوی گل سرخ رنگ نسترن بی بو، نگین عزیز دست اهرمن، فکر حکیم رای برهمن. بعد میفهمیم که این اضداد همه چیزو تبه کردند و نه کنج قناعتی هست نه گنج دنیایی. اصالت صبر در کل دیوان. خداییش دیوانه کننده ست
سلام به همه :فراغتی و کتابی و گوشه چمنی. دو یار زیرک فراغتی یافته و گوشه چمنی نصیب شان شده می نشینند با هم کتاب میخوانند؟ حتی کتاب شعر و غزل؟ به نظرم اگر به جای کتابی، "کناری" باشد به غرض از با هم بودن دو یار نزدیک تر است.