گنجور

غزل شمارهٔ ۴۷۶

نسیم صبح سعادت! بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی، نه به فرمان، چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را
ز لعل روح‌فزایش ببخش آن که تو دانی
من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی
خیال تیغ تو با ما، حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که تو دانی
امید در کمرِ زَرکِش‌ات چگونه ببندم؟
دقیقه‌ای است نگارا در آن میان که تو دانی
یکی است تُرکی و تازی، در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نسیم صبح سعادت! بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
هوش مصنوعی: نسیم صبح خوشبختی! به یاد داشته باش که تو می‌دانی چه زمانی باید به کوی خاصی بروی.
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی، نه به فرمان، چنان بران که تو دانی
هوش مصنوعی: تو پیام‌آور رازهایی هستی که در دل خلوت پنهان است و من در تماشای تو در گوشه‌ای نشسته‌ام. به مردم نگاه می‌کنی، اما به هیچ‌کس دستور نمی‌دهی. با هر حرکتی که انجام می‌دهی، بر اساس دانشت عمل کن.
بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را
ز لعل روح‌فزایش ببخش آن که تو دانی
هوش مصنوعی: بگو که جان گرامی‌ام از دست رفت و از خداوند بخواه که به خاطر لب‌های زیبایت، روح من را شاداب کند، آن کس که تو او را بهتر می‌شناسی.
من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی
هوش مصنوعی: من این کلمات را نوشتم جوری که دیگران نتوانند بفهمند، تو هم بر اساس مهرت، به طریقی که خودت می‌دانی، بخوان.
خیال تیغ تو با ما، حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که تو دانی
هوش مصنوعی: خاطره و تصور از تیغ تو در ذهن ما مانند داستان تشنگی و آب است. تو ما را در بند خودت گرفته‌ای، بکش ما را به همان صورتی که خودت می‌دانی.
امید در کمرِ زَرکِش‌ات چگونه ببندم؟
دقیقه‌ای است نگارا در آن میان که تو دانی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به امیدواری‌ام در قابِ زرین تو ادامه دهم؟ لحظه‌ای است، ای محبوب، که تو به خوبی از آن آگاهی داری.
یکی است تُرکی و تازی، در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی
هوش مصنوعی: یک زبان و دو فرهنگ وجود دارد، پس در این زمینه حافظ داستان عشق را روایت کن، به زبانی که تو به خوبی می‌فهمی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش اعظم نوروزی

حاشیه ها

با ادب فراوان
در بیت 6 غزل 476 آمده
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
ولی در نسخه های از قبیل قدسی . خانلری . و نیساری آمده نبندم و
در بیت 7 در نسخه قزوینی و خانلری آمده بدان زبان و در اینجا آمده بهر زبان واقف به آن هستم که در معنا فرق چندانی نیست .
تمنا دارم راهنمائی فرمائید
---
پاسخ: همچنان که عنایت دارید مشکل در تفاوت نقل نسخه‏هاست، متن حاضر با دو نسخه از دیوان حافظ به تصحیح قزوینی-غنی که در اختیار اینجانب است مطابقت دارد.

و مجدد اضافه میکنم که
در بیت 3 آمده جان عزیزم ولی در بیشتر نسخه ها هست جان ضعیفم و در بیت 4 من این دو حرف نوشتم آمده در صورتی که در بسیاری از نسخه ها آمده نبشتم
ظاهرا" در گذشته بیشتر نبشتم معمول بوده !!
باره دیگر نیازمند راهنمائی هستم
تشکر
---
پاسخ: موارد ذکر شده را با نسخ در اختیارم مقایسه کردم و متن آنها مطابق متن حاضر است. در مورد دلیلی که ارائه کرده‏اید (نبشتن و نوشتن) در گنجور ما اصل را بر آن گذاشته‏ایم که تا حد ممکن یکدستی اشعار را حفظ کنیم و از ایجاد ملغمه‏ای از تصحیحات مختلف دوری کنیم. از این جهت همان که متن اصلی یک تصحیح معتبر با متن نقل شده در اینجا مطابقت داشته باشد برای ما کافی است. حاشیه‏ها می‏توانند جایگاهی برای نقل نسخ بدل و جایگزینهایی باشند که به سلیقه‏ی ادب‏دوستان بهتر و مناسبترند. از دقت نظر جنابعالی ممنونم.

1387/10/04 18:01

مصرع دوم بیت پنجم از آن سعدی است:
«سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی»

1400/03/12 15:06
ایمان تجلی

اشاره درستی کردید. فقط زیبایی این تضمین حافظ در اینست که در شعر سعدی فعل «بکش» در مصرع «اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی» به فتح ک خوانده میشود به معنای کشیدن که با کمند تناسب دارد حال آنکه در شعر حافظ به ضم ک خوانده میشود به معنای کشتن که با تیغ تناسب دارد. 

بعبارتی حافظ سعی در پیشی گرفتن در ابراز ارادت به معشوق نسبت به سعدی داشته و گفته که اگر سعدی در کمند معشوق اسیر افتاده و سر تسلیم به این اسارت فرود می آورد، حافظ در پیش تیغ تشنه به خون معشوق سر تسلیم افکنده و جان عرضه میدارد.

1390/10/12 10:01
رضا حمیدی زاده

با سلام و احترام به اقدام ادیبانه شما
در بیت جهارم فکر میکنم که "نداند" به جای "ندانست" وزن مصراع را کاملتر میکند. به اعتقاد اینجانب سکون "ست" در پابان این مصراع سکته را باعث میشود.
بازهم سپاسگزار از خدمت

1391/02/10 23:05
طوطی شکر خا

از اصطلاحات و ریزه کاری های علم کیمیا که در این غزل بکار رفته است، معلوم میشود که خواجۀ رندان بر رموز این علم خفیه کاملا" مسلط بوده است.

1392/03/28 01:05
مینا

ز روی کرامت را کریمانه میشود گفت

1392/04/03 13:07
شکوه

کتابی میخوانم درباره تاویل و هرمنوتیک در ادبیات فارسی که در آن این بیت را بیانیه هرمنوتیک در ادبیات فارسی!دانسته شده
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی

1393/06/04 17:09
ترانه

چه زیبا استاد شفیعی تلمیحا از مصراع آخر غزل استفاده کرده است:
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشک سال چه ترسی!
ـ که سد بستی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور .....
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خادار، گذشته.
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.
زمین تهی ست ز زندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"

1394/03/27 03:05
باران

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگوی که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

1394/03/27 04:05
باران

پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیک
سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود

1394/08/17 07:11
پرنده آبی

سلام. معنی بین چهار چیه ؟؟
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
ممنون.

1394/08/17 10:11
روفیا

درود پرنده آبی گرامی
به گمانم اشاره به زبان رمز دارد.
زبانی که دو دلداده به رموز آن آگاهند ولا غیر.
مولانا در جایی میفرماید :
همی گو آنچه میدانم من و تو
ولی پنهان کنش در ذکر ا...
واژه ها به خودی خود تنها واژه هستند.
هیچگاه چند حرف بار امانت معنا را کامل به سرمنزل مقصود نمی رساند.
ولی چاره ای نیست.
ما ناچاریم بگوییم الله، خدا، عشق، شرم، غیرت...
این زبان رایج روی کره زمین برای برقراری ارتباط و رفع نیازهاست.
ولی در مفاهیم فرا مادی مانند عشق با تمام وجود حس میکنیم واژه ها عاجز از رساندن پیام قلب ما هستند.
دو نفر با اندیشه ها و قلب های نزدیک به هم نیز از واژگان رایج استفاده میکنند به گونه ای که یک معنای ظاهری دارد که خوراک ظاهر بینان است و یک معنای درونی که تنها خودشان می فهمند.

1394/08/17 12:11
پرنده آبی

ممنونم روفیا گرامی.

1394/08/17 12:11
پرنده آبی

خوشحالم که جوابی دریافت کردم و قطعا بازهم به این سایت خوب سر میزنم.

1394/09/27 07:11
مرتضی روحانی

با سلام و ارادت
و سپاس از حسن عنایت شما برای ایجاد زمینه تلمذ و نقد و نظر
شایسته است که در باره ی تطبیق معانی روح این غزل زیبا و ناب شیخ الاجل سعدی با مفاهیم بلند عرفانی در فرهنگ عمیق و عریق فارسی اشاره ای هر چند وجیز فرمایید
شیخ شیراز روح تعبد به ساحت ربوبی را به اوج کمال رسانده و گویی چنان به نماز در برابر یکتا معبود خلقت ایستاده که حتی به زبان یار با دلدار سخن می راند و به قیام و قعود و رکوع و سجود که خواسته دوست اوست می پردازد و دیگر هیچ نشانی از خویش نمی داند و این یعنی بندگی محض در برابر محبوب حقیقی بندگان در بند اوست
با سپاس فراوان

1394/09/27 10:11
a۱!۴

سلام
چه بند انفرادی دلوایی اکازیونه ای جُـن.

1394/10/23 06:12
میم

میشود از دوستان کسی ظرافت معنایی این بیت را بگشاید. واضح است غیز از معنی لغت به لغت٬‌ اشاره پنهانی درکار است.
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی

1394/10/26 11:12
جاوید مدرس اول رافض

امید در کمر زرکشت ...........................
دقیقه‌یی‌ست نگارا درآن میان که تو دانی
چگونه نبندم: 25 نسخه (801، 803، 818، 822، 823، 824، 825، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
چگونه ﯨﺒﻨﺪم 2 نسخه (821 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) حرف نخست بدون نقطه
چگونه ببندم: 2 نسخه (827 و 1 نسخل بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
29 نسخه غزل 467 و بیت فوق را دارند. نسخۀ مورخ 819 غزل را فاقد است.

1394/10/27 19:12
جاوید مدرس اول رافض

بگو که جان ضعیفم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح‌فزایش .................... تو دانی
ببخش از آن که: 15 نسخه (801، 803، 813، 818، 824، 825 و 9 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
ببخش آن که: 13 نسخه (821، 822، 823، 827، 843 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
یک نسخۀ بی‌تاریخ بیت فوق را ندارد. 1 دگرسانی دیگری در مصرع نخست:
جان ضعیفم: 24 نسخه (803، 813، 821، 823، 824، 827، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
جان عزیزم: 4 نسخه (801، 818، 822، 827) قزوینی- غنی
**************************************
**************************************

1394/11/22 19:01
سراج

استقبالهای خواجه شیراز از استاد سخن سعدی...
حافظ (بیت پنجم) » غزلیات « غزل شماره 476
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
سعدی « غزلیات » غزل 615 (بیت آخر)
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

1395/07/13 02:10

ای نسیم ِ صبح ِ سعادت، آن زمانی که فکر می کنی درست است، به آن نشانی یی که خودت می دانی به کوی فلانی گذر کن.
تو پیک ِ خلوت ِ راز هستی و من چشم به راه ِ تو هستم.
به مردمی نه به فرمان را من اینطور خواندم: به مردمی «نه به فرمان» یعنی مردمی که زیاد هم به فرمان نیست!
می گوید تو پیک ِ خلوت ِ راز ِ من هستی و چشم ِ من بر سر راه تو است. بر این مردم (مردمک ِ چشم ِ من) که بفرمان من هم نیست {و دائم گریه می کند} طوری گام بردار که خودت صلاح می دانی.
(به او) بگو که جان عزیزم از دست رفت. تو را به خدا از لعل روح فزای او آن چیزی که می دانی (دریافته ای) چیزی به ما ببخش.
من این حروف را چنان نوشتم که دیگران ندانند چه نوشته ام. تو هم لطفی بکن و طوری آن را بخوان که فقط خودت بفهمی (کسی نفهمد)
بیت ششم: شبیه این مضمون در این بیت هم به کار رفته:
میان ِ او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشاده ست
یعنی در میان (کمر) یار که خدا آن را از هیچ آفریده، چیز ظریفی هست که هیچ مخلوقی تا حالا نتوانسته آن را باز کند.
در بیت غزل حاضر، کمر یعنی کمربند، میان یعنی کمر، دقیقه یعنی همان چیز ظریف که در غزل شماره 35 به آن اشاره شده.

1395/07/14 03:10
رنگارنگ

جناب قاسمی
شما تنها بخوانید با همه مکث های نا مناسب و .....
باقی توضیح واضحات است و گنجورایان دست کم در این حد فارسی و حأظ می شناسند

1395/07/14 05:10
رنگارنگ

و گجنوریان دست کم در این حد حافظ را می شناسند.
و البته داستان کمر زر کش معشوق ، حکایتی است که هر کس از پس گفتن آن بر نمی آتید، مگر پیک خلوت راز که راوی حدیث عشق است.

1395/07/14 22:10

@رنگارنگ بله چشم. فکر می کردم (نه بفرمان) را فقط خودم اینطور برداشت کرده ام ذوق کردم و نوشتم!

1396/01/21 00:03
محمد ضیااحمدی

اقای ایرج پزشکزاد از شعر " بکش چنانکه تو دانی " در کتاب حافظ ناشنیده پند استفاده کرده.

1397/01/05 11:04
امیرنادر

در توضیح بیت "امید در کمر زرکشت چگونه ببندم/دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی" حافظ همزمان از باریکی کمر معشوق تعریف میکند و گلایه میکند، که چنان باریک است (دلربا است) که نمیتوان امید بر آن بست

اوّلا˝، وضعِ توالیِ ابیاتِ غزلها، در دیوان های جاری، غم انگیز است، که جای توضیحش اینجا نیست. من در کتابم، The Tongue of the Unseen, سعی کرده ام این اشکال را، تا آنجا که ممکن است، بر طرف کنم. اینجا هم بیتِ چهارم بی جا آمده است. همینطور که محتوی می رساند، چنین اعترافی معمولا˝ در آخرِ نامه می آید— یعنی باید خطّ ششم باشد. خطّ هفتم پاسخی است به نویسنده، که میگوید: به هر طریقی که دلت میخواهد، بگو.
دوّما˝، در همین خطّ چهارم، برای، ؛من این حروف نوشتم...،؛ خانلری دارد: ؛من این دو حرف نوشتم...،؛ که هم جاری تر است و هم قشنگتر.
سوّما˝، یکی از حاشیه نویسان که تفسیرِ این غزل را کرده است، ابیاتِ پنجم به بعد را ، به عنوانِ واضح بودن، بدون تفسیر گذاشته است! مشکلترین بیتِ این غزل، بیتِ پنجم است که ایشان مختسر گرفته اند! ممکن است برایمان معنا کنند.
.

1400/09/02 12:12
ح الف

نخست اینکه کتابی که شما نوشته‌اید برای مخاطب انگلیسی زبان است. استدلال خودتان را می‌توانید همین‌جا بگویید. خوانند‌ۀ انگلیسی زبان که حتی یک مصرع از حافظ را نمی‌تواند بخواند خود را درگیر نکات و دقایق شعر حافظ نخواهد کرد. مگر آن که بفرمایید که برای کارشناسان زبان فارسی و ادیبان و محققان و حافظ شناسان انگلیسی زبان نوشته‌اید که ایشان همه خود فارسی بلدند به طور معمول. دوم، جنابعالی نوشته‌اید که چنین اعترافی معمولاً آخر نامه می آید اما توجه نکردید که شعر نامه نیست و اینکه اتفاقاً شاعر در اواسط شعر، زمانی که مخاطب گرم خواندن است و در گرماگرم خواندن به او می گوید هُش دار که این حرفهایی که دارم می‌گویم به تو، به رمز و نمادین است.

1397/05/15 19:08

جناب دکتر
نخست بفرمایید ای واژه های حرامزاده :
دوما ، سوما را از کدام زبان به عاریت گرفته اید
پس به کار حافظ برخیزید

1397/05/15 23:08
محسن

آق دکتر
The Tongue of the Unseen
این گنده ،،،ی ها جاش اینجا نیس

1397/10/04 20:01

نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
"نسیم صبح سعادت" کنایه ازبادملایم سحرگاهی یا همان بادصباست که به منزلگاه معشوق دسترسی دارد ،به بوی گیسوان اومزیّن است وبرای عاشق سعادت بخش وجان فزاست.
معنی بیت: ای بادصبا که نسیم تومایه ی رستگاری عاشقانست به همان نشانیِ کوی معشوق در فرصتی مناسب که خودت نیک می دانی گذرکن....
ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آر
زاروبیمارغمم راحت جانی به من آر
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
به مردمی نه فرمان: ازروی لطف ومردم داری نه ازروی دستور
معنی بیت: ای نسیم سحرگاهی توپیامرسان عاشق ومعشوقی وبه خلوتگاه راز معشوق دسترسی داری عشَاق چشم به راه توست ازتو نه به دستور بلکه ازروی لطف وبزرگواری می خواهیم چنان حرکت کنی فاصله راطی کنی که خودت بهترمی دانی
مامَحرمان خلوتِ اُنسیم غم مخور
باآشنا سخن آشنا بگو
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لَعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی
"لَعل روح فزا" کنایه ازلب سرخ وآبدار که برای عاشق روح افزاست.
معنی بیت: ای صبا ازجانب من به معشوق بگوکه ازاشتیاق تو جانم برلب رسیده است. بگومحض رضای خداازآن لبهای روح افزایش، ( ازآن بوسه ، کلامی دلنشین یاجرعه ای شراب که جان مرا ازمرگ نجات دهد) وتوبهترمی دانی برما عطاکن.
دوش گفتم بکند لَعل لبش چاره ی من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند!
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
معنی بیت: درادامه سخن...‌‌. به حبیب بگو، این غزل واین نامه را من بصورت اشاره ورمزآلود نوشتم تا رازمن وتو ازنامحرمان ورقیبان نهان بماند تونیزازروی لطف ومرحمت چنان بخوان که فقط خودبدانی.
غم حبیب نهان بِه زگفت وگوی رقیب
که نیست سینه ی ارباب کینه محرم راز
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی بکُش چنان که تو دانی
" تیغ" می توانداستعاره از: مژگان، ابرو، غم یا شمشیربوده باشد.
معنی بیت: شمشیرتوهمچون تشنه ای که مدام درآرزوی آب است بی وقفه به کشتن ما می اندیشند حال که اسیرخویش راشکارکرده ای تعلّل مکن همانگونه که خودمی دانی جانش رابگیر.
منِ شکسته ی بدحال زندگی یابم
درآن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی
کمر: کمربند.
کمرِ زرکشت: کمربند زرکش تو، کمربند زربافت، ویا کممربندی که طلا می کند. چراکه در قدیم سکّه های طلا رادرکیسه های کوچک زیرکمربند می گذاشتند حافظ با زبان ایهام به مخاطب خویش(احتمالاً شاه شجاع) این "نکته ی باریک" را می رساند که من می دانم که تو درزیرکمربند خود سکّه های زرنهان کرده ای!
"امید درکمرکسی داشتن"کنایه ازامیدبه وصال اوداشتن است.
دقیقه: نکته ی باریک(طلاهایی که درمیان کمربند نهان کرده ای). ضمن آنکه به باریک بودن کمر نیزاشاره دارد.
در آن میان: در آن کمر
معنی بیت: ای حبیب، به وصال تو چگونه دل خوش کنم؟ نکته ی باریک و ظریفی در کمر توست که تنها خودِ تو از آن باخبر هستی!
سخنت رمزدهان گفت وکمر سِرّمیان
وازمیان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟
یکیست تُرکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
دراین معامله: دراین سودای عشق
تازی: عربی
معنی بیت: ای حافظ زبان ترکی وعربی درسودای عشق تفاوتی ندارد. سخنان عشق آمیز را به هر زبانی که خود بهترمی دانی بیان کن. محبّت وعشق زبانی فراگیر وفراشمول است وهمگان فارغ ازهرزبان وهرملیّتی آن رابه سهولت درک می کنند.
حدیث عشق زحافظ شنونه ازواعظ
اگرچه صنعت بسیاردرعبارت کرد

1398/03/08 08:06
تمنا

در غزل دیگری شیخ شیراز سعدی می فرماید:
بکش چنانکه تو دانی که سعدی آنکس نیست
که با وجود تو دعوی کند که من هستم

1399/08/31 15:10
محسن

با سلام
از لحاظ وزن و قافیه بسیار شبیه این غزل خواجوی کرمانی است:
خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹/

1399/11/21 18:01
بیسواد

دوستان عزیز شاعران دو دسته هستند اونایی که دیدن و اونایی که ندیدن اونایی که کلمات اشعار حافظ رو عوض میکنن تا به وزن بخوره متوجه نیستن حافظ این اشعارو ننشسته فکر کنه و بنویسه یا کلمه قدیمیه یا بیسواد بوده یا تقلیدیه از خواجو و سعدی و ... جناب حافظ آوازه به شاعران دیگه داده و خودش میدونسته بعد از خودش ختم شعر و غزل میشه یا تضمین کرده یا یاد کرده یا دست دیگرانم گرفته . جناب حافظ پادشاه تهی دستان که کودکان فال فروش هنوز از اشعارش نان میخورند . اگر سواد دارین که غلط بگیرین یه بیت مثل خودش بیارین . اشعار حضرت حافظ مثل نبات بلور بسته ، خود آمده هستن نه ساخته . اشعارش از عالم روحانی میان نه مغز چنتا دانشجو نوپا

1400/09/02 12:12
ح الف

 در بیت چهارم که ظاهراً بسیار هم مورد بحث قرار گرفته به نظر می‌رسد که به جای «کرامت» باید «عنایت» قرار بگیرد: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست / تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی . عنایت به معنای توجه و لطف است که اینجا معنی می‌دهد و همینطور خوش آهنگ‌تر است

1401/03/28 12:05
برگ بی برگی

نسیمِ صبحِ سعادت، بدان نشان که تو دانی 

گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی 

 بنظر می رسد نسیمِ صبحِ سعادت در اینجا همان بادِ صبای معروف و پیغام رسانِ مابینِ عاشق و معشوق است که چون بر عاشقی بوزد دلش را به عشق زنده می کند و در  نتیجه صبحِ سعادتِ او می دَمد.، " نشان" را در اینجا می توان به معنایِ نشان دار بودن یا اسمِ پیغام گیرنده و همچنین به معنیِ آدرس و نشانیِ او در نظر گرفت،  پس حافظ نسیم را به آن نشان یا اسم و هچنین نشانی که او خود می داند روانه می کند تا در وقتِ مقتضی به "کویِ فلان" که نمی خواهد از او نامی ببرد گذر کرده و پیغامِ حافظ را برساند. گویا حافظ در اینجا به عمد از بکار بردنِ نامهایی چون حضرتِ دوست یا جانان و خداوند امتناع می کند تا شائبهٔ تفکیک و دوگانگی بوجود نیاید زیرا به محضِ اینکه اسمی برایِ "فلان" به لفظ درآید شنونده به ذهن رفته و با پیشینهٔ فکریِ خود آنرا تحلیل کرده و برایِ او یا خداوند ایجادِ نشان می کند، درواقع حافظ هم که چونان مولانا معتقد است" عاشق از معشوق حاشا که جداست" معشوق را در دل و جانِ خود می بیند، پس مبادلهٔ پیغامها نیز درونی ست، و آن "فلان" علاوه بر اینکه فارغ از زمان و مکان است به نشان هم در نمی آید اما نسیمِ صبحِ سعادت به خوبی گیرندهٔ‌ پیغام را می شناسد و نشانیِ کویِ او را می داند.

تو پیکِ خلوتِ رازی و دیده بر سر راهت 

به مردمی ، نه به فرمان ، چنان بران  که تو دانی 

"خلوتِ راز" دلِ عاشق است که می تواند تا بینهایتِ خداوندی گسترده شود، پس حافظ بار دیگر وظیفهٔ نسیم را به او یادآوری کرده و می فرماید تو پیکِ خلوتِ رازِ عاشقانی،‌ یعنی آن رازهایی را که عاشق در خلوت به آن دست می یابد باید به معشوق یا دیگر عاشقان برسانی، و اکنون" فلانی" دیده بر سرِ راه دارد، یعنی چشم براه است تا پیغامی از جانبِ حافظِ عاشق را به او برسانی، پس به مردمی( انسانی) یعنی رویِ خوش و نرمی و نه به حالتِ فرمان و دستوری پیغام را آنچنان بران و بگو که تو خود دانی، یعنی به گونه ای بگو که او رنجیده خاطر نشود. و پیغام این است؛

بگو که جانِ عزیزم ز دست رفت، خدا را 

ز لعلِ روح فزایش ببخش آن که  تو دانی 

به آن "فلانی" بگو که جانِ عزیزِ حافظ (و نه جانِ جسمانیِ او) از دست رفت یا بعبارتی کم شده و نزدیک است که از دست برود و فقط لبِ لعلِ معشوق یا امتدادِ توست که می تواند مانعِ از دست رفتنِ این جان شود ، پس تو را به خدا از لعلِ روح افزایِ او آنگونه که تو می دانی و آگاه هستی به حافظ ببخش تا بر جانِ عزیز و اصلیِ حافظ افزوده شود. لعل می تواند استعاره از لبِ لعلگونِ معشوق باشد که تداعی‌کننده وصال است، اما حافظ که از نسیم یا پیکِ صبا خواسته است پیغام را به " کویِ فلان" ببرد از خداوند درخواست‌ می کند تا از لعلِ جان فزایِ امتدادِ خویش که ما نامِ معشوق، یار و یا نگار را بر او می گذاریم بر حافظ ببخشد، کاری که پس از کوشش و سلوکِ عاشق عنایت و لطفِ خداوند از شروطِ اصلیِ این کام بخشی می باشد.

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست 

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی 

پس حافظ سه بیتِ فوق را که بنظر می رسد اشاره به وحدتِ وجود دارد حروفی می داند که آنچنان نوشته است که غیر و بیگانگانِ با عشق نمی دانند و برایِ آنان ثقیل است، گروهی که قائل به تفکیک بوده و خداوند را جدای از انسان می دانند از آن جمله هستند پس حافظ می‌فرماید تویِ مخاطب هم از رویِ کرامت و بزرگواری این ابیات را چنان بخوان که خود می دانی و در می یابی، یعنی بر مبنایِ آگاهیِ خود آنرا معنی کن. اما از سویِ دیگر مخاطب همچون ابیاتِ قبل می تواند نسیمِ صبحِ سعادت یا پیکِ صبا باشد و حافظ می فرماید پیغامِ فوق را بصورتِ رمز گونه نوشته است تا به "کویِ فلان" ببری چنانچه اگر غیری آن را ببیند چیزی دستگیرش نشود، پس‌تو هم با کرامت و بزرگواریِ خود به هر صورت که می دانی و تا اندازه ای که می فهمی آنرا بخوان، بدیهی ست به هر صورتی که بخوانی او(فلانی) که خویش است و از جنسِ عشق، خود مراد و منظورِ حافظ را در می یابد.

خیالِ تیغِ تو با ما حدیثِ تشنه و آب است 

اسیر خویش گرفتی، بِکش چنان که تو دانی 

"خیالِ تیغ" در اینجا یعنی آرزویِ تیغ یا شمشیر، مخاطب " فلانی" یا اصطلاحن حضرت دوست است و اگر کرامتِ ذکر شده در بیتِ پیشین را به "فلانی" یا اصطلاحن حضرتِ دوست نسبت دهیم این بیت هم در ادامهٔ پیغامِ حافظ است و خود را آنچنان مشتاقِ تیغ یا شمشیرِ او می داند که تشنه ای به آب، پس از او می خواهد تا کَرَم نموده و اگر نفس یا خویشتنِ کاذبِ حافظ را به اسارتِ خود درآورد به او امان ندهد و با تیغِ خویش آنچنان بکشد که خود می داند، یعنی به گونه ای او را ازمیان بردارد که توان و امکانِ بازگشتش میسر نگردد.

امید در کمرِ زرکشت چگونه ببندم 

دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی

در بر گرفتن کمر زرکش کنایه ای ست از رسیدن به وصال معشوق در حد اعلای آن، در مصرع دوم نگار همان اصل و جان خدایی انسان است و در میان آمدن نگار یعنی بازگشت هشیاری و جان اصلی و خدایی در مرکز سالک عاشق ،  در اینجا هم حضرت دوست مخاطب است ، پس حافظ نجوا میکند که  بازگشت به اصل و جانی که امتداد  جانان است نیز تنها دقایق و لحظاتی ست که علم آن نزد حضرت معشوق است و عاشق از راز و مدت زمان به میان آمدن آن نگار و رسیدن به حضورهای آنی آگاه نیست ، پس‌چگونه میتوان به کمر زرکش حضرتش که وصال کامل یا رسیدن به مُقام یا بالاترین های مرتبه و کمال معرفت است امید بست ؟ این حضورهای آنی که با دم ایزدی و توسط پیک خلوت راز یا فضای گشوده شده درون سالک بدست می آید قابل توصیف با ذهن و سنجش بر مبنای خط کشهای ذهنی نیستند و سالک تنها با رهایی از کینه یا رنجشی و یا خلاصی از تعلق خاطری ست که آن حضور و نگار زیبا روی را در درون خود احساس میکند ، گاه این حضور طولانی ست و گاه بسیار زودگذر  ، استمرار این حضورهای آنی و کمتر شدن فواصل بین آن که با غایب نشدن از او بدست می آید در نهایت میتواند منجر به حضوری دایم شود که برای بزرگانی چون حافظ و مولانا اتفاق افتاده است . 

یکی ست ترکی و تازی در این معامله حافظ 

حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی 

معامله ای که حافظ از آن سخن میگوید همان امر  تبدیل شدن و در بر گرفتن کمر زرکش حضرت دوست است که در ابتدای غزل به آن پرداخت و اکنون میفرماید کار تبدیل شدن دوباره از هشیاری و خرد جسمی و ذهنی به هشیاری اولیه کار اصلی انسان  در این جهان بوده و ربطی به نژاد و مذهب و امثالهم  ندارد ، ترک باشد یا عرب یا فارس و یا هندو ، وظیفه هر انسانی در این جهان تن دادن به این تبدیل است با رضایتمندی کامل که حافظ از آن به مردمی نام برد ، اما حافظ و انسانهای بزرگی که امر مهم تبدیل در آنان به انجام رسید و بقول مولانا  زبان حق شدند باید به هر زبان ممکن و هر شیوه ای که میتوانند و می دانند پیغام این عاشقی و حدیث عشق  را به دیگران منتقل کنند ، در غزل یکصد و پنج میفرماید  ؛ 

آنکه یک جرعه می از دست تواند دادن / دست با شاهد مقصود در آغوشش باد 

و همچنین در رابطه با بیان حدیث عشق به هر زبان در غزل دیگری میفرماید: 

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نامکرر است 

 

 

 

1401/10/16 01:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید:

پیوند به وبگاه بیرونی

1403/05/12 21:08
بابک بامداد مهر

یکی ست ترکی وتازی دراین معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

بدان زبان که تو دانی=فارسی