گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶۷

زان می عشق، کز او پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی، ساعد سیم‌اندامی
روزه هرچند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن، انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم؛ رسم این است
که چو صبحی بدمد، در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد دادِ دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۶۷ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1392/01/17 23:04
سپهر احمدی

بادرودبیکران
فکرمیکنم مصرع اول به صورت زیر باشد
زان می ناب کزان پخته شود هر خامی

1392/01/18 13:04
امین کیخا

می پخته را به عربی بختج می گویند که از فارسی پخته است

1392/01/18 15:04
علیرضا

شراب محبتت هر نا پخته ای را آزموده و باتجربه میکند...

1393/05/08 19:08
جاوید مدرس اول رافض

تضمین این غزل
زلـفت آشـفـته نـمـود ایـن دل مـا ایـاّمــی
بـسته ام در طلب ای،کعـبـه دل ا حــرامــی
سـا قیـا شافـی و مـنجـی ز غم و آلامــــی
زان می عشق کزو پخته شود هر خامــی گر چه ماه رمضانست بیاور جامی
بیفـروغ می لعلش به لبم بستم چِفـت
گر شِکُفت از نَفَسَش این گـُل طبعم نه شِِگِـفت
دامنـش گر برسـد دست مرا گیرم سِـفـت
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
عَــَطـش عشـق بسـوزد دل و جان را کامـِل
جام دل صاف چو شد عکس رخ او حاصل
بـه صــیامم مـی عشـقش نشـدی گر حـائـل
روزه هر چند که مهمان عزیزاست ایـدِل صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
فلسفی چاره کار از ره منطِق سِـپَرَد
فتح دل از ره عشقست نی از راه خرد
زاهد از کردة خود ره بسلامت نبرد
مرغ زیرک بدر خانقه اکنون نپرد که نهادست بهر مجلس وعظی دامی
کار رندی همه عشقست ونیاز آئینست
خم ابروی نگار آیتـی از یاسـین اسـت
بت پرستی صنما پیش صمد گر دینست
گله از زاهد بد خو نکنم رسم اینست که چو صبحی بدمد در پیش افتد شامی
دل که اندر کنف یار بود مستـأمن
سایة دولت اوبر سر این تر دامـن
آورد لطف نسیم ازرُخ او بوی سمن
یارمن چون بخرامد بتماشای چمن برسانش زمن ای پیک صبا پیغامی
برسر کوی تو آن رنج که طـّواف کشد
مرغ دل صیت ره عشق چو تا قاف کشد
کار سیمرغ در این راه به اجحاف کشد
آن حریفی که شب وروز می صاف کشد بود آیا که کند یاد زدُرد آشامی
در ره عشـق تلاشی بکن ای طالب جهد
به دو عالم زجهادت ببری صافی شـهد
"رافض" اندر طلب یارروان گشت ز مهد
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد کام دشوار بدست آوری از خود کامی

1393/05/09 11:08
جاوید مدرس اول رافض

حافظ و ماه رضان، (صیام)
حافظ به عنوان یک انسان آزاده و راد مرد و انسان کامل (با معیارنسبی) اهل مَستی و راستی در مقابل زاهد ریاکار و مکار جبهه گرفته است و از کلیه موارد وامکاناتی که اسباب ریاکاری برای این ظاهر پرستان و عیب جویانی که خود منشا فساد عظما هستند ،به دید انتقاد و طنز برخورد کرده است تا پرده از ریا و تز ویر این قوم مغرور و سالوس آنها بر دارد و همیشه سر سیتزبا این خود پرستان داشته است.
ماه صیام که دوره و فرصتی برای این گران جانان بی خبر از مشی راستی است
ودر این ماه بر هر مجلس وعظ دامی برای ساده دلان نهاده اند و مست از تزویر و ریای خود بدروغ میلافند وامر بمعروف و نهی از منکر میکنند.
حافظ میگوید :
*زان می ناب کزو پخته شود هر خامی.......گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
.
* مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد.........که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
.
* گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر ......مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد.
.
* عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس ......که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
.
و زمانی که ماه رمضان تمام میشود و هلال ماه شوال عید فطر را خبر میدهد
حافظ با خوشحالی چنین میسراید.
*روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست .....می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
* نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت..........وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
همچنین باز در غزلی دیگر همین مضمون را تکرار میکند و ظنز آمیز بر ریاکاران که در این دوره خودنمایی شایانی دارند میتازد.
* ساقی بیار باده که ماه صیام رفت............درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
* وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم..............عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
* مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی..........در عرصه خیال که آمد کدام رفت
* دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید............تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت
زاهد خود پرست و مغرور خود را ایمن از هر چیز و گناهان و آتش دوزخ میداند بی خبر از اینکه رند گناهکار با مستی راستی خود اهل بهشت است.
* زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه......................رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
شرح بیت: **- زاهد به علت تکبر و غروری که داشت به سلامت و رستگاری راه نیافت ; رند از راه نیاز و فروتنی به بهشت خدا رفت ،دارالسلام : نام یکی از هشت خلد یا هشت بهشت است و به عنوان یکی از القاب بهشت در آیه 127 از سوره الانعام (6) لَهُم دارُالسَلام ِ عِندَ رَبَهِم وَ هُوَ وَلیُهُم بِما کانُوا یَعمَلُون َ نیز آمده است ، معنی لغوی دارالسلام سرای سلامت است ، که با سلامت نبرد راه در مصراع اول مناسبت و ارتباط معنی پیدا می کند،می گوید زاهد بر اثر غروری که به علت زهد و عبادت به او دست داده بود نتوانست از راه سلامت و بی خطر به بهشت راه پیدا کند، ولی رند بی پروا که به عبادت خود مغرور نبود از راه فروتنی و نیاز به بهشت راه یافت ،**
.............
در عزلی دیگر باز مژده میدهد که گردش روزگار مثل ترکان یغما گر سفره گسترده ماه رمضان را غارت کرده ودر این سفره اعم ازاعمال صحیح و اعمال ریاکارانه همه را جمع و با خود برده است . حلول هلال ماه شوال عید فطررا به ارمغان آورده و هلال ماه تازه به دور قدح اشاره میکند باید می خورد و تزویر و ریای یک ماهه ریاکاران گران جان که به هر مجلس وعظ دامی نهاده بودند را فراموش کرد.و باید دانست که اعمال صحیح واجبات زمانی درست و مقبول است که بی ریا و برای رضای حق و خلق باشد و آن زمانی امکاندارد که انسان عاشق و ضمیرش عاری از ریا و تزویر باشد.
* بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد............هلال عید به دور قدح اشارت کرد
* ثواب روزه و حج قبول آن کس برد ................که خاک میکده عشق را زیارت کرد
و ازین سبب است که میگوید آمدن ماه صیام هرجند موهبتی است برای تذهیب نفس و دوری از منکرات از طرفی دیگر رفتنش نعتمی است بدان سبب که بازار خود فروشان و خودپسندان دروغین از گرمی میافتد و خودنمایی آنان تمام میشود.
* روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل ............صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
تهیه و تدوین جاوید مدرس رافض

1394/04/18 22:07
ناشناس

می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
********************************************
********************************************
روزها رفت که دستِ منِ مسکین نگرفت
...........................، ساعدِ سیم ‌اندامی
ساقِ شمشاد قدی: 28 نسخه (801، 803، 821، 823، 824، 825، 843 و 21 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال
زلفِ شمشاد قدی: 3 نسخه (822، 827 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
31 نسخه غزل 458 و بیت فوق را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخه‌های مورخ 813، 818 و 819 غزل را فاقدند.
**************************************
**************************************

1396/06/06 12:09
آذرگشسب

....که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی

1397/10/26 20:12

زان می ِعشق کزاوپخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
مِی عشق: عشق به "مِی" تشبیه شده است. "میِ عشق " شرابی نیست که آن رابتوان درجامی ریخت وبه کسی نوشانید! دراینجا حافظ ازکسی می خواهد کاری برای او انجام دهد کاری که به عشق وعشقبازی مربوط می شود ازهمین رو به کنایه می فرماید ازمی عشق جامی بیاور.
حافظ این تبحّرومهارت فوق العاده رادارد که به مددِ طبع لطیف خویش، هرچیزی حتّا صحبت های معمولی وعادی رابا ادبیّات عارفانه ودرقالب مضامین عاشقانه بیان کند. گرچه به روشنی معلوم نیست که حافظ ازمخاطب خود درخواست چکاری دارد لیکن باتوجّه به بیت های پیش رووبیت پایانی می توان چنین استنباط نمود که ازیک رفیق وهمدم صمیمی مانندِ (تورانشاه که معمولاً دراغلب غزلها به "آصف" معروف است ) می خواهدقدم پیش گذاشته وبین او ومحبوب ومرادِ دل او (احتمالاً شاه شجاع) میانجیگری کندو تیرگی رابطه ی آنهارامرتفع نماید.
پخته شود هر خامی: هر بی تجربه ونادان وناآگاهی به دانایی ومعرفت می رسد.
معنی بیت: اگرچه ماه رمضان است با اینحال لطفی کن ازآن باده ی عشق جامی برای من بیاور ازهمان باده ای که هرنادان وجاهلی باخوردن آن به دل آگاهی وبینایی می رسد.
«شراب عشق» ازآن روی که زُداینده ی هواهای نفسانی، وشستشودهنده ی ضمیر آدمی ازرنگ وریا ومنیّت است سبب دل آگاهی وبینایی ِدرونی میگردد و باده نوش را(عاشق را) به راستی وبی آلایشی می رساند. همانگونه که کسی که ازشراب انگوری مست می شود مُهرزبانش شکسته شده وناگفتنیها رابرزبان می آورد ودست به برملا کردن اسرارمی کند شراب عشق نیزباروح وروان عاشق همین کاررامی کند آتشین وسوزاننده هست وغرور وکِبروزهدخشک رازایل می کند و سبب پختگی و کامل شدن شرابخوار(عاشق) میگردد.
زان باده که درمیکده ی عشق فروشند
مارادوسه ساغربده وگو رمضان باش
روزهارفت که دستِ من مسکین نگرفت
زلفِ شمشادقدی ساعدِ سیم اندامی
مسکین: بی چیز وفقیر، درمانده
شمشادقد: سروقد، خوش اندام
سیم اندام: آنکه اندام وی سفید و تابان باشد، سیمین تن
حافظ دلِ عاشق پیشه ونازکی دارد چنین بنظرمی رسد دوری ازمحبوب شمشادقد وسیم اندامی همچون شاه شجاع، خاطرنازک اورا آزرده و تیرگی رابطه اورادرمضیقه وفشار روحی قرارداده است.
معنی بیت: دریغا روزهایی سپری شد که من ِ درویش ناتوان، ازهمنشینی با سیمین تنان وسروقدان بی نصیب مانده ام. مدّتیست که دستم زلف بلندقامتی رانوازش نکرده وساعدِ سیمین تنی را نگرفته است.
کیسه ی سیم وزَرت پاک بباید پرداخت
این طمع ها که توازسیمبران می داری
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
موهبت: بخشش
انعام: نعمت و احسان،پاداش
"صحبت"دراینجاکنایه ازآمدن است
شدن: رفتن
معنی بیت: روزه گرفتن وماه رمضان هرچندکه مهمان عزیزو گرامیست (غنیمتی بشمار امّا ازرفتنش نیزخشنودباش) آمدنش را هدیه ای ازسوی خداوندبدان ورفتنش رالطف وپاداش ِ خدادر نظربگیر.
حافظ چورفت روزه وگل نیزمی رود
ناچارباده نوش که ازدست رفت کار
مرغ زیرک به در ِخانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هرمجلس وَعظی دامی
خانقه: عبادتگاه صوفیان
"مرغ زیرک" دراینجا کنایه ازرند زیرک است.
وعظ: پند واندرز
معنی بیت: امروزه(درایّام ماه رمضان) هرمجلس سخنرانی که درخانقاهها برگزارمی شوددرحقیقت یک دام ویک تله هست. فریبکاران وحُقّه بازان درلباس وعظ، به بهانه ی نصیحت واندرز، مردم رامی فریبند رندان باهوش ازنیّتِ واعظان باخبرند وبه این دامها گرفتارنمی شوند.
زرَهم میافکن ای شیخ به دانه های تسبیح
که چومرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
"زاهد بدخو" کنایه ازمتشرّعین متعصّب ویکسویه نگراست که ازروی حسادت وکینه،افکارواندیشه های حافظانه رابرنتابیده وباسیاه نمایی ودسیسه چینی ها، سوء ظنّ ِ شاه شجاع راعلیه حافظ برانگیخته وموجب تیرگی روابط آنها شدند.
"صبح" کنایه ازخودشاعراست که با اندیشه های ناب خود روشنگری می کند وروشنایی می بخشد
شام: کنایه اززاهدِ بداندیش وکینه توز است که درتلاش است تا روشناییِ صبح راازبین ببرد.
معنی بیت: اززاهدبدخو گله وشکایتی ندارم (که چرا نسبت به من کینه ورزی می کند) برای آنکه طبیعی هست که هرگاه صبحی دمیدن آغازمی کند ظلمت شب ازحسادت به تکاپومی افتد ودرپیِ صبح روان می شودتا روشنایی ِ صبح راازبین ببرد.
زاهدظاهرپرست ازحال ماآگاه نیست
درحق ماهرچه گویدجای هیچ اکراه نیست
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
بخرامد: خرامان شود، با ناز واِفاده حرکت کند.
معنی بیت: ای بادصبا آن هنگام که محبوب من خرامان خرامان به سیروسیاحت درباغ می پردازد پیغام مرا(سلام ودعای مرا) به اوبرسان وبگو:
آن حریفی که شب وروزمی صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دُردآشامی
حریف:هم پیاله،یار
می صاف کَشَد: باده ی ناب بنوشد.
دُردآشام: به تهیدستانی که توان خرید شراب ناب وخالص نداشتند وبه ناگزیر ازشراب ناصاف و ارزان می نوشیدند "دردآشام" می گفتند.
معنی بیت: آن هم پیاله ای که دغدغه ی مالی ندارد وشب وروز ناب ترین وخالص ترین شرابها رامی نوشد آیا ازرفیق خویش یادمی کند که ازروی ناچاری شراب ناخالص می نوشد؟
ساقی که جامت ازمی صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دُرد نوش کن
حافظا گر ندهد دادِ دلت آصف عهد
کام دشواربه دست آوری ازخودکامی
معنی بیت:
آصفِ عهد: وزیرِ وقت(احتمالاً تورانشاه که رفیق شفیق حافظ بوده ودرمرتفع کردن تیرگی رابطه ی حافظ وشاه شجاع نقش میانجی داشت)
"کام" دراینجا کنایه ازآرزوی بهبودروابط باشاه شجاع است.
ازخودکامی:ازیک نفر خودکامه ای مثل شاه شجاع ِ متکّبر،وخودسر
معنی بیت: ای حافظ، اگر وزیر وقت(تورانشاه گامی پیش ننهد و) به دادِ تو نرسد، سخت است که بتوانی ازآدم خودسری مثل شاه شجاع دادِ دلِ خود را بستانی.
اوبه خونم تشنه ومن برلبش تا چون شود
کام بِستانم ازاو یاداد بِستاند زمن

1398/11/30 21:01

سیم اندام. [اَ] (ص مرکب) آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن. سیمین تن:
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی.
حافظ.
ننگرد دیگر بسرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم اندام را.
حافظ.

1401/10/06 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید