گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶۶

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش ناهید قرداشخانی
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۶۶ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1389/12/21 03:02
پیام

بیت سوم مصرع دوم : هم سینه پرآتش به هم...
از کتاب حافظ به سعی سایه تصحیح هوشنگ ابتهاج

1394/05/28 11:07
سید

سلام، به دوستان توصیه می کنم آهنگ دفتر بی معنی از سرکار خانم سپیده رئیس سادات را گوش کنند! خیلی زیباست

1396/01/30 10:03
احمد

چه نزدیک است ازنظرمعنی این غزل حضرت حافظ با این غزل ازجناب خواجو جالب آنکه هر دورسفته هم وزن هم قافیه هستند
خواجوی کرمانی » غزلیات

مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار
ز پا در آمدم از من قدم دریغ مدار
ورم قدم بعیادت نمینهی باری
تفقدی بزبان قلم دریغ مدار
بساز با من دم بسته و کلید نجات
از این مقید دام ندم دریغ مدار
اگر دریغ نداری نظر ز خسته دلان
ازین شکستهٔ دلخسته هم دریغ مدار
به عزم کعبهٔ قربت چو بسته‌ایم احرام
ز ما سعادت وصل حرم دریغ مدار
بشادمانی ارت دست می‌دهد آبی
ز تشنگان بیابان غم دریغ مدار
نوای پرده‌سرایان بزمگاه وجود
ز ساکنان مقام عدم دریغ مدار
اگر شفا نفرستی بخستگان فراق
ز بستگان ارادت الم دریغ مدار
چو عندلیب گلستان فقر شد خواجو
ازو شمامهٔ باغ کرم دریغ مدار

1396/06/06 12:09
آذرگشسب

دفتر بی معنی مشکوک میزنه. حافظ تو زمان خودش دیوان شعرِ جمع شده ای نداشته!

1396/12/03 00:03
پویا

خانم رعنا فرحان این غزل را در غالب موسیقی بلوز در آلبوم I Return تحت عنوان Better Drown in Wine اجرا کرده.

1397/05/07 23:08
بابک بامداد مهر

سلام
درتوضیح وپاسخ به دوست عزیز،اشاره حافظ به دفتربی معنی،دفتر ودرس مدرسه ای بوده که درآن زمان مسلط بوده ومسلم بدانیدمنظورش به اشعارخودش که بیت الغزل معرفت است نبوده.
درجایی خواندم استادشفیعی کدکنی این غزل رابسیارخوش داشته اند:
این خرقه که من دارم دررهن شراب اولی
وین دفتربی معنی غرق می ناب اولی.

1397/10/24 20:12

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی
خرقه: لباس مخصوص صوفیان ودرویشان. حافظ درسراسردیوان گهرباربارخویش ازخرقه بیزاری جسته وآن رامستوجب آتش دانسته است. خرقه گرچه نمادِ پرهیزگاری وتزکیه ی نفس است لیکن حافظ بدان سبب که خرقه پوش باپوشیدن لباس مخصوص، ادّعای پرهیزگاری داشته وخودراانگشت نمای خلق می کند آن رانمی پسندد وبراین باوراست که برای دینداری وپرهیزگاری نیازی به پوشیدن لباس مخصوص نیست وپرهیزگاری باید درباطن وقلب وجان آدمی صورت پذیرد نه درظاهرولباس. ضمن آنکه درآن روزگاران کم نبودندصوفیانی که باپوشیدن خرقه ووانمودکردن به تقوا ودینداری مردم را فریب داده وازاعتماد آنها درجهت حفظ منافع شخصی استفاده ی سوء می نمودند و چون به خلوت می رسیدند آن کاردیگرمی کردند. به همین سبب حافظ درطول تمام عمرخویش از"خرقه وخرقه پوش" بیزاری می جست وآن رااسباب ریا وتظاهر وحُقّه بازی می دانست.
رَهن: گِرو
اولی : بهتر، سزاوارتر
دفتربی معنی : باتوجّه به اینکه دفتر وکتاب نیزهمانندِ "خرقه" همواره دستآویزفرصت طلبان وریاکاران و حُقّه بازان بوده حافظ آنهارا نیزبی معنی دانسته تابدینوسیله فضاسازی کرده وتوانسته باشد برتریِ شور واشتیاق وعشق ِقلبی رانسبت به زهد وتقوا نشان داده وآن رابرجسته سازی کند.
معنی بیت: این خرقه ای که من برتن دارم فاقدارزش است فقط به درداین می خورد که درمقابل جام شرابی گِروگذاشته شود واین دفتر ِ به ظاهردانش و کتب درسی دینی بی معنی سزاوارآن است که به می ناب شسته شود هیچ سودی ازاین خرقه ودفتروکتاب حاصل نمی شود وسودمندی اینهادرقیاس با سودی که ازشرابخواری وعیش وعشرت نصیب آدمی می شودهیچ است.
چنانکه گفته شد درآن روزگاران به ویژه درخانقاهها وصومعه سراها، بازارریاکاری صوفیان ،زاهدان وعابدان بسیارگرم وپررونق بوده است. آنها باترفندهای گوناگون وفریب مردم ساده دل، خودرابه مردم تحمیل کرده وبه اشغال جایگاهای مهم اجتماعی، غارت بیت المال،غصب اموال اوقافی وسایر منابع اینچنینی می پرداختند. حافظ که خودمدّتی بااین متظاهرین نشست وبرخاست کرده وباترفندها وحُقّه بازیهای ی آنهاکاملاًآشنابوده، رفتارهای آنهارابرنمی تابید وخود رادرآگاهسازی وروشنگری مردم مسئول می دانست ازهمین روست که درهرفرصتی که دست می دهد بازبانی حافظانه وشیوا واثربخش سعی دارد با به زیرسئوال کشیدن قداستِ کاذبِ خرقه ودفتروکتابِ ریاکاران، مشت آنهارابازومردم رابا ترفندهای حیله گرانه ی آنهاآشنا سازد.
بیاکه خرقه ی من گرچه رهن میکده هاست
زمال وقف نبینی به نام من درمی
چون عمرتَبه کردم چندان که نگه کردم
در کُنج خراباتی افتاده خراب اولی
چنانکه می دانیم معنای"خرابات" درغزلیّات حافظ درهرغزل متفاوت ومتناسب بامضمونیست که درآن بکارگرفته شده است‌. دراینجا به معنای مکانیست که درآنجا نقابهای ظاهری وبُت های باطنی می شکند غرور وخودخواهی پایمال می شود وبَرساخته های ذهنی وهمه ی بناهای شخصیّتی فروریخته وخراب می شوند. خرابات پناهگاه ورشکستگان روحی روانی وسرخوردگان اجتماعیست.
حافظ که مدّتی درپی جستن حقیقت درکسوت صوفیگری وپرهیزگاری، باصوفیان وبه ظاهرپرهیزگاران همراه وهمگام بوده، خیلی زود پی به پوسیدگی وپوچی باورهای صوفیانه برده واینک قصددارد همچون ورشکسته ای عاطفی،خرقه ی خود را به گِرو باده سپرده ودفتروکتاب بی معنی خودرا به شراب ناب بشوید ودرکنج خرابات آرام گیرد.
معنی بیت: وقتی که به پشت سرم نگاه می کنم وراه ِ طی شده را ارزیابی می کنم درمی یابم که عمرگرانمایه ام تباه شده وبربادرفته است برای گریزاز این غم واندوهِ جانکاهِ ورشکستگی بهترآنست که به خرابات پناه برده ودرگوشه ی آنجا به باده نوشی ومستی بپردازم.
حافظ باجداشدن ازصوفیان حّقّه باز ومتشرّعین ریاکار،وآسودن درکنج همین خرابات بود که طریق عشق راانتخاب وبنای مَسلک ومرام ِ رندی رابااندیشه های لطیف وطبع حافظانه اش پی ریزی کرد بنایی مستحکم که هزاران سال است درمقابل طوفانهای حوادث روزگار وپتک های گرانِ کینه توزان وبدخواهان تاب آورده ودرگذرزمان روزبروزبه رونق واعتلای آن افزوده می شود.
من زمسجدبه خرابات نه خودافتادم
اینم ازعَهدازل حاصل فرجام افتاد
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پرازآتش هم دیده پرآب اولی
مصلحت اندیشی:‌ عقل گرایی و مطابق خیروصلاح خویش اندیشیدن که بابی پرواییِ رندی ودرویشی سنخیّت ندارد.
معنی بیت: ازآنجاکه مصلحت بینی،محافظه کاری وبراساس عقل مصلحت اندیش رفتارکردن،هیچ همگونی وسنخیّتی بامرام رندی ودرویشی ندارد بنابراین بهترآن است که آتشی درسینه افروخته گردد تاهرآنچه که به عقل وخیروصلاح مربوط می شود بسوزاند و رودخانه ای ازدیدگانم روان سازم که هرآنچه که بُردنیست باخودببرد. سینه ی درویش باید همیشه فروزان ودیده اش گریان باشد تاسوختنیها بسوزند وخاروخاشاکِ تعلّقاتِ دنیوی به آب سپرده شوند.
بی شک آتشی که حافظ قصد دارد درسینه بیافروزد همان آتش عشق ومحبّت است وآبی که درنظر دارد ازچشمه ی چشمانش فوران کند اشکیست که حاصل سوزوگداز اشتیاق ودلدادگیست.
تیره آن دل که دراوشمع محبّت نبُوَد
خیره آن دیده که آبش نبَردگریه ی عشق
من حالت زاهد را با خَلق نخواهم گفت
این قصّه اگر گویم با چنگ ورَباب اولی
"چنگ و رَباب" هردوآلت موسیقی قدیمی.
"باچنگ ورباب اولی": بهتراست با سازوآوازبگویم.
بعضی ازشارحان براین باورند که " باچنگ ورباب" یعنی اینکه به گوش چنگ ورباب بگویم. بااینکه این معنی نیز درست است لیکن بنظراین ناتوان این برداشت حافظانه نیست وبه گوش چنگ گفتن هیچ لطف حافظانه ای ندارد وبا این برداشت، طنزرندانه ای که دردل بیت وجود دارد ازبین می رود شیرینی وحلاوت این بیت دراین تضادی هست که حافظ خلق نموده است. حافظ شاعرتضادهاست، ازبرخورد وجمع تضادهاست که زندگی زائیده می شود،طنزتولیدمی شود ونکته های باریکترازموپدیدارمی گردندوموتور اندیشه هابه کارمی افتد.
درمصرع اوّل حافظ به زاهد اطمینان خاطر می دهد که چیزهایی که ازاو دیده ومی داندرابرای کسی نخواهدگفت وبرملا نخواهدکرد امّا درمصرع دوّم می فرماید حالا اگرخواستم بگویم باچنگ ورباب وبه آواز خواهم گفت وتورا هرچه بیشتر رسواخواهم نمود.
حافظ پس ازآنکه راه خودرا اززاهدو عابدریایی جدامی سازد اورابه باد سُخره وطنزحافظانه می گیردومی فرماید: ای زاهد درست است که من مسیرخودراازشماجداکردم لیکن خیالت آسوده باد من ازریاکاریها وشیوه های فریبکاری توبامردم سخن نخواهم گفت ولی اگرروزی تصمیم گرفتم آنهارابامردم درمیان بگذارم بهتراست باسازودُهل وبه آواز وبا صدای بلند بگویم. بااین برداشت هم شیطنت وطنزحافظانه حفظ می شود هم تضادِ ی که درسخن است تبدیل به حلاوت وشیرینی می گردد ضمن آنکه بااین برداشت ،حافظ نیزدرمورد فاش نکردن حالت زاهدبدقولی نکرده است چراکه قول نداده بود که باچنگ ورباب نگوید فقط گفته بودباخَلق نخواهم گفت!
معنی بیت: من ازترفندها وحُقّه بازیهای زاهدباخَلق سخن نخواهم گفت لیکن اگرقراربراین شدکه سخن بگویم بهترآن است که شیوه های ریاکاری زاهد را باآهنگ چنگ ورباب وبه آوازبلند فاش کنم تاهمگان ازشعبده بازیهای این متظاهرین آگاه گردند.
زاهدازکوچه ی رندان بسلامت بگذر
تاخرابت نکند صحبت بدنامی چند!
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
درسرهوس ساقی دردست شراب اولی
زین دست: ‌از اینگونه
بی سر وپا: بی سروسامان،قانون وبی نظم، بی همه چیز
معنی بیت: تازمانی که اوضاع روزگار اینچنین بی سروسامان است و چرخ فلک برمَداربی نظمی می چرخد(تازمانی که روزگارراهرج ومرج فراگرفته ودانا دررنج وعذاب است ونادان درنازونعمت وآرامش) راه رستگاری وسعادت همین است که درسر، ارادت به ساقی گلچهره ودردستانت جام شراب ناب داشته باشی.
فلک به مردم نادان دهد زمام مُراد
تواهلی فضلی ودانش همین گناهت بس!
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
"تاب" معنای زیادی دارد دراینجا تاب اوّلی به معنای غم ورنج وتاب دوّمی به معنای چین وشکن وپیچ وتاب آمده است.
چون تاب کشم : وقتی قراراست رنج واندوه بکشم.
معنی بیت: ای محبوب، ازدلداری همانندِ توهرگز دست برنخواهم داشت اگرقراربراین است که من رنج واندوه بکشم به هرجهت بهترآن است که این رنج واندوه ازجانبِ زلفی برآید که چین وشکن داشته باشد وچه زلفی بهتراززلف تو؟
تاب بنفشه می دهدطرّه ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
"رندی" ازکلمات کلیدی دیوان حافظ است. حافظ به مددِ نبوغ خویش این واژه راکه سخت بدان علاقمند نیز بوده غنی سازی کرده ودامنه ی معنای آن راتوسعه بخشیده است. معنای رندی نیز همانندِ خرابات درهرغزل متفاوت ومتناسب با مضمون بیت تغییرمی کند. دراینجا به معنای خوشگذرانی وخوشباشی آمده است.
شباب: جوانی
معنی بیت: ای حافظ وقتی که پیرو کهنسال شدی نباید مطابق روال جوانی به شرابخواری ادامه دهی خوشگذرانی وهوسرانی شایسته ی دوران جوانیست ونبایددردوران پیری تداوم داشته باشد.
حافظ چه شداَرعاشق ورنداست ونظرباز
بس طورعجب لازم ایّام شباب است

1397/11/07 17:02
رئوف موسوی

این آقای که شعر رو میخونه (سهیل قاسمی ) کاملا کلمه 《اولی》 را اشتباه تلفظ میکنه...خرابولا یعنی چی آخه؟؟؟؟...شرابولا...

1401/10/18 21:01
سهیل قاسمی

سپاسگزارم که گوش کرده‌اید. البته منظور من، شرابولا خرابولا و ... نبود. من هم همان شراب اولیٰ و خراب اولیٰ منظورم بود. منتها اینجا به ضرورت وزن، در تلفظ، همزه حذف می‌شود. مثل وقتی که به‌جای در او، می‌گوییم دَرو. یعنی آوای انسدادی چاکنایی همزه را در تلفظ حذف می‌کنیم.

در باره‌ی تلفظ اولیٰ، گویا در فارسی با ضمه ارجح است. هرچند با فتحه هم می‌خواندم، باز ناگزیر همزه را حذف می‌کردم. و می‌شد خرابَوْلا! که هم زیبا در نمی‌آمد و هم ممکن بود شما یا عزیز دیگری ایراد کنند که شرابَولا دیگه چیه! باز سپاسگزارم که نظرتان را نوشته‌اید.

 

1398/02/23 10:04
محمد شکری

با سلام، اصل ترانه با این شعر توسط بانو روح انگیز اجرا شده که بسیار زیباتر از سایر اجراهای انجام شده می باشد. علاقه مندان میتوانید در آثار این خواننده بی بدیل موسیقی جستجو نمایید.

1398/07/30 17:09
محمد ضیا احمدی

خیلی خوشحال شدم که مصرع «چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی»رقم زده شده ،چون اکثراً می‌گویند « از میکده بیرون رو» که با ادب حافظ و نیت او مغایرت دارد./ بدیهیست بیرون رفتن با بیرون آمدن دو مفهوم کاملا متفاوتی دارد مخصوصاً موقعیکه به صورت « امر » مورد استفاده قرار می‌گیرند

1398/10/30 02:12
فرید ن

دوستان گرامی از قدیم الایام در شعرو ادبیات ایران «دفتر» به معنی کتاب مقدس بکار رفته،چرا همیشه قصد داریم که معنی باطنی و معنی ظاهری برای شعر بسازیم!؟مثلا این شرابی که حافظ میگه منظورش شراب معرفت هست و نه شراب انگور...و از این دست معانی و تفاصیر.البته زیبایی شعر خواجه به اینه که هر کس با هر فکر و مرام و مسلکی برداشت دلخواه خودش رو میتونه از شعر داشته باشه،یکی میتونه بجای معشوق خداوند رو قرار بده و دیگری جنس مخالفی که بهش علاقه مند هست و هیچ کدوم هم نباید عقیده خودش رو درست مطلق به حساب بیاره و درصدد تحمیلش بر دیگری باشه

1399/05/23 11:07

شاهککاری دیگر از رند دوران

1400/02/22 17:04
جاوید

در پاسخ به آقا «فرید»
باید عرض کنم گمونم شما حتی معنای کلمه‌ی (دفتر) رو تو فرهنگ لغت نزدید یا لااقل چهارتا شعر نخوندید که بفهمید به چی میگن دفتر
معنی دفتر، کتاب و دفتر مدرسه(دینی) و مکتب خانه است که در آن ها مطالب دینی یادداشت میکردند و نه کتاب آسمانی
دوماً اینکه کلماتی نظیر شراب و می و ساقی و... در هر شعری معنای متفاوت و مشخصی داره، باید دید اون شعر رو کِی و چرا و خطاب به چه کسی نوشته اما عموما اشعارش به دو دسته تقسیم میشن:
یه گروه از اشعار که واقعا مراد از شراب همون می و شراب است که این اشعار خطاب تزویر گران و زاهدان دو روی زمان حافظه و به زاهدان تزویرگر میگه می خوردن بهتر از عبادات ازو روی رِیا ست. //( یه توضیح برای کسایی که نمیدونند: زمان حافظ دو سه تا پادشاه به تخت نشستند اولی که اسمش یادم نیست خیلی علاقه به شعر و شاعری داشت و به شاعران بها میداد اما دومی به اسم امیر مبارزالدین (پادشاه کرمان و سپس شیراز )یه پادشاه قاتل بی رحم بود که پادشاه اولیه رو کشت و خلاصه دهن همه رو سرویس کرد علاقه ای هم به شاعری نداشت(اینجا حافظ و شاعران اون زمان حسابی خونشون از دست حاکم جدیده به جوش بود) بعد از اینکه به اندازه کافی خون ریزی کرد یهو به فکر دین و ایمان و این چیزا افتاد از اون به بعد خیلی فاز مذهبیتوری می‌گرفت و به زاهدان و عارفان اهمیت می‌داد به همین دلیل بسیاری از افراد یه خرقه پوشیدنو یه عمامه گذاشتنو ادای مذهبی ها و با ایمان هارو در میاوردن که خودشون رو برای شاه عزیز کنند اما از اونجایی که حافظ خودش با دین و ایمان بود و اهل سلوک و خلاصه اینکارا تزویر اینارو میدونست و بدش میومد به همین دلیل هم بهشون هی میتوپید.)
گروه دوم مربوط به خدا و این چیزا که حتی تو دانشگاه هم رشته اختصاصی داره واژه شناسی عرفان
عذر میخواهم با توضیحات نا کاملم

1401/10/06 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/05/11 20:08
داود مهرائی

این غزل را محسن نامجو در آلبوم "اولی" خوانده است

1403/08/24 04:10
برگ بی برگی

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی

وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی

خرقه انواعِ مختلف دارد اما با در نظر گرفتنِ ابیاتِ پیشِ روی غزل مراد خرقهٔ زهد و باورهایِ تقلیدی ست که زاهد بر تن کرده است، از طرف دیگر هر زاهدی خود بهتر از دیگران می داند که چگونه خرقه ای بر دوش انداخته و بر ریایی بودنِ آن آگاهی دارد، پس‌ حافظ هم که بنظر می رسد تا مدتی در کسوتِ صوفیان و زاهدان بوده است با وقوف به چگونگیِ خرقه اش می فرماید چنین خرقه ای که او دارد اگر در رهن یا گرویِ شراب گذاشته شود اولاتر و پسندیده تر است، یعنی اگر از باورهای موروثی و تقلیدیِ خود که هیچگونه تاثیری در بهبودِ کیفیتِ زندگی ندارند دست کشد در ازای آن از جام های شرابِ خردِ ایزدی برخوردار خواهد شد. در مصراع دوم دفترِ بی معنی دانشی ست که از دیرباز در مدارسِ دینی تدریس می شده و از میانِ هزاران جلد کتابی که مجموعهٔ دفتر را تشکیل می دهند آن معنیِ مورد نظر که معنایِ زندگی ست از آن بیرون نمی آید بویژه که غالبِ این دفترها کپی برداری از نسخهٔ دیگران است و هیچگونه خلاقیت و نوآوری در آنها دیده نمی شود، سرآمدِ همهٔ مؤلفانِ چنین دفترهایی علامه امام فخرِ رازی ست که مولانا در  بارهٔ بی تأثیریِ اینهمه دفاتری که تألیف کرده است می فرماید؛ " اندر این رَه گر خرد ره بین بُدی☆ فخرِ رازی راز دانِ دین بُدی"، پس حافظ که پس از سالها کنکاش در چنین دفاتری راز و حقیقتِ دین بر وی آشکار نمی شود ترجیح و اولویتش این می شود تا چنین دفتری را که پر از ناخالصی هاست غرق در مِیِ ناب کرده و شستشو دهد تا بر هر ورقش حرفی نو و تازه نگارش کند.

دفترِ دانشِ ما جمله بشویید به می

                                        که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود

چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم

در کنج خراباتی افتاده خراب اولی

حافظ ادامه می دهد هرچه نگاه می کند و می اندیشد تا به اینجا که در لابلای چنین دفاتری معنایِ زندگی و راز و حقیقتِ دین را جستجو می کرده است عمر و زندگیِ خود را تباه و ضایع نموده است، پس اولا تر  اینکه در کنجِ خراباتی مست و خراب شود و از بلندایِ پندارهای واهیِ خود بر زمین بیفتد باشد که در خرابات و میکده به رازِ عشق و مستی آگاه شود.

چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی

هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی

مصلحت اندیشی در اینجا یعنی حفظِ آبرویِ ساختگی و همرنگ بودنِ با جماعت بمنظورِ درامان بودن از رسوایی، و حافظ علتِ اینکه قریب به اتفاقِ خرقه پوشان با اینکه به دفترِ دانش هایِ ذهنیِ ذکر شده باور ندارند اما از شستنِ آنها به می پرهیز می کنند را مصلحت اندیشی می داند، اما چنانچه عاشقی چون حافظ تشخیص دهد هزاران دفتری که تا کنون توسطِ صدها خرقه پوش تألیف شده اند بی معنی و بی تاثیر در ایجادِ تحول در انسانند بیش از این عمر را تباه نمی کند و آیینِ درویشی را بر می گزیند که راهِ خرابات است و هم سینه را از آتشِ عشق پُر می کند و هم دیدگان را پر از آب، دیدهٔ پر از آب نشانهٔ عاشقی و درکِ غمِ فراق از معشوق است.

من حالتِ زاهد را با خلق نخواهم گفت 

این قصه اگر گویم با چنگ و رَباب اولی

اما تفاوتِ حالِ زاهد با حالِ ذکر شدهٔ عاشق در بیتِ پیشین از زمین تا آسمان است و حافظ می فرماید که قصد ندارد احوالِ زاهدی را که مصلحت اندیشانه همچنان غرق در دفترِ بی معنی عُمرِ خود را تباه می کند برای خلق بازگو کند اما اگر هم بخواهد بازگو کند اُولاتر است با آهنگِ چنگ و رباب یا به زبان و حالتی خوش بگوید تا شاید علاوه بر عبرتِ دیگران بر زاهد هم مؤثر واقع شود و او نیز ترجیح دهد خرقه را در رهنِ مِی و میخانه گذاشته و درویش و خرابات نشین گردد.

تا بی سر و پا باشد، اوضاعِ فلک زین دست

در سر هوسِ ساقی، در دست شراب اولی

بی سر و بی پا بودن کنایه از بی اختیار بودن است و حافظ کارهایِ فلک را به پایِ او نمی نویسد، بلکه کن فکان و تدبیرِ خداوند را چنین می داند که مقدر نموده انسان پس از حضور در این جهان نه تنها امورِ مادی و جسمانیِ خود را بوسیلهٔ ذهن مرتفع کند،‌ و همچنین با احکام و دستورهایِ دینی که بعضاََ در قیدِ زمان و مکان بوده اند دستاویزِ خوبی در اختیارِ زاهدانِ خرقه پوش قرار داده است تا با دیدِ ذهنیِ خود به ظواهرِ دین بپردازند و هزاران دفترِ بی معنی تألیف کنند اما از باطن و ذاتِ پیغامهای رحمانیِ خداوند غفلت کنند. حافظ می فرماید تا اوضاعِ فلک چنین باشد همان اُولی و بهتر که عاشقان در سر هوسِ ساقی و در دست ساغر و شراب گیرند و به کارِ عاشقیِ خود ادامه دهند به امیدِ اینکه روزی خداوند با قانونِ کن فکانِ خود و همکاریِ فلک همهٔ خرقه پوشان و پیروانِ آنان را نیز بسویِ خرابات و درویشی یا کسبِ معرفت رهنمون گردد.

از همچو تو دلداری، دل بر نکنم آری

چون تاب کشم باری زان زلفِ به تاب اولی

تابِ اول بنظر می رسد همان عِتاب یا خشم باشد و زلفِ به تاب کنایه از تابی ست که زلف یا کثراتِ این جهانِ فُرم بر اثرِ دلبستگی به چیزها و در اینجا به باورها بر انسان وارد می کند، پس حافظ که نگران است مبادا با بر ملا کردنِ رازِ معشوقِ ازل تاب و خشمش دامنِ او را بگیرد خطاب به او ادامه می دهد به هر روی و هرچقدر هم که تاب و عتاب داشته باشی باز هم حافظ از چنین دلداری دل بر نمی کند و اگر هم تاب و عِتابی بر او روا داری آن را با خوشنودی و رضایت می کشد چرا که به هر حال اولی تر و بهتر از این است که از سرِ زلفت تاب ببیند. درواقع حافظ می‌فرماید هر خرقه پوشی که بنا به خرابکاریِ فلکِ بی دست و پا دلبستهٔ باورهایِ موروثی و برآمده از ذهنِ خود شود و دفترِ بی معنی را غرقِ مِیِ آگاهی نکند علاوه بر تباه کردنِ عُمر از تاب و عِتابِ زلفِ حضرتش نیز در امان نخواهد ماند.

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی

رندی و هوسناکی در عهدِ شباب اولی

بنظر می رسد پیر در اینجا پیرِ سال و ماه نبوده بلکه مراد پیرِ معنویست، که اگر چنین باشد حافظ و عاشقی که خرقهٔ زهدِ خود را در رهنِ شراب گذاشته و مقیمِ میخانه شده اکنون که به مقامِ پیر رسیده است باید از کنجِ میکده بیرون بیاید تا زاهد یا مصلحت اندیشانِ دیگری که تمایلی به درویشی نداشته و حاضر به غرقه کردنِ دفتر در مِی نیستند با دیدنِ تاثیرِ شرابِ عشق و زیباییِ او جذبِ طریقتِ عاشقی گردیده و نسبت به باورها و دفترِ دانشِ بی معنیِ خود درویش و فقیر شده و راه بسویِ خرابات برند، در مصراع دوم می فرماید اما در دورانِ شباب اولی آن است که جوان با رندی یا زیرکی و هوسناکی یا ولعِ نوشیدنِ شراب در میخانهٔ حافظ و دیگر پیران و بزرگان حضور یابد و جرعه نوشِ آنان شود، پیر یا عاشقی که دلش به عشق زنده شده است بعد از این شرابش را بدونِ واسطه و از عالمِ غیب دریافت می کند چرا که هرآنچه را باید از عارفان و بزرگان بیاموزد آموخته است، پس باید جایِ خود را به جوانان بدهد.