غزل شمارهٔ ۴۶۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش پانیذ علیپور
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۶۵ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
مدار جناس تام
******************************************
******************************************
حافظ مدار امید ....................
دارد هزار عیب و ندارد تفضّلی
فرَج زین مدار کاو: 1 نسخه (803)
طمع زین مدار، کاو: 2 نسخه (821، 823)
فرَح زین مدار کَون: 3 نسخه (822 و 2 نسخۀ بیتاریخ)
فرَح کین مدار دون: 1 نسخه (825)
فرَح از مدار چرخ: 3 نسخه (827 و دو نسخۀ بسیار متأخّر: 898، 874؟)
فرَح زین مدار، کاو: 10 نسخه (843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) عیوضی، نیساری
فرَج زین مدار نو: 1 نسخۀ متأخّر (864)
طرب زین بلاد کاو: 1 نسخۀ متأخّر (849)
طرب زین مدار، کاو: 1 نسخۀ متأخّر (866)
فرَح زین مدار، دون: 1 نسخۀ متأخر (874)
بهی از مدار چرخ: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898)
فرَح از مدار کون: 1 نسخۀ بیتاریخ
فرَج زین مدار کون: 1 نسخه (بیتاریخ) خانلری، جلالی نائینی- نورانی وصال
فرَج از مدار چرخ: بدون سند(با لحاظ نقطه برای "ج" در ضبط نسخۀ 827) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
27 نسخه غزل 456 و بیت تخلص آن را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورخ، نسخههای مورخ 801، 813، 818، 819 و 824 اصلِ غزل را ندارند.
******************************************
******************************************
میشه لطفا بیت آخر را معنا کنید؟ سپاسگزارم
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
از چرخ گردون و از روزگار ، امید گشایشی نیست
که با هزار عیب ، هیچ نکته ی مثبتی ندارد و امید مهر و لطفی از آن نمی توان داشت
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
چِنَم: بچینم
معنی بیت:هنگام صبح به باغ رفتم که گلی بچینم ناگهان آوازبلبلی به گوشم آمد
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
مسکین: بی نوا، بیچاره
غلغلی:همهمه ای، شوری
معنی بیت: بیچاره بلبل همانند من عاشق وشیدای گلی شده بود ودرآن چمن ازشورواشتیاق هنگانه ای برپا کرده بود.
چورای ِعشق زدی باتوگفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است.
میگشتم اندرآن چمن وباغ دَم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تامّلی
تأمّل: دقّت کردن ودقیق شدن
معنی بیت: درآن باغ به سیروسیاحت می پرداختم ولحظه به لحظه درروابط آن گل وآن بلبل دقیق شده وحالات آنهارابررسی می کردم.
گل آنچنان شده برحُسن خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گل یارحُسن گشته وبلبل قرین عشق
آن را تفضّلی نه و این را تبدّلی
حُسن: جمال وزیبایی
"آن" اشاره به گل و"این" اشاره به بلبل
قرین: هم نشین
تفضّلی : لطف ومهربانی
تبدّلی: تبدل شدن وتغییرکردن
معنی بیت: گل بازیبایی وجمال همنشین وهمراه شده وبلبل باشورواشتیاق. (گل نازمی کند وسخت به جلوه گری مشغول است و بلبل به سوزوگداز واظهارنیاز) گل به بلبل لطف ومهربانی نمی کند وبلبل نیزازاشتیاق وسوزوگدازدست برنمی دارد.
فکربلبل همه آنست که گل شدیارش
گل دراندیشه که چون عشوه کند درکارش
چون کرد دردلم اثر آواز عندلیب
گشتم چنانکه هیچ نماندم تحمّلی
عندلیب: بلبل
معنی بیت: آواز وناله ی بلبل بردلم اثرگذاشت وحالم رامتحوّل ساخت آنسان که صبروتحمّل ازدست دادم وبی طاقت شدم.
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که مادوعاشق زاریم و کارما زاریست
بس گل شکفته میشود این باغ راولی
کس بی بلای خارنچیدهست از او گلی
معنی بیت: ( درآن حال باخویش گفتم) دراین باغ چه بسیارگل می شکفد ولی دریغاهیچکس نمی تواند بی نیش خار گلی بچیند!
کس عسل بینیش از این دکّان نخورد
کس رطب بیخار از این بستان نچید
حافظ مدارامید فرج ازمدارچرخ
داردهزار عیب و ندارد تفضّلی
حافظ مدار: نداشته باش
فرج: گشایش در کار
مَدار چرخ: خط سیر فلکی و مسیر گردش زمین، کنایه از گردش روزگار وچرخ فلک
معنی بیت: ای حافظ ،ازگردش روزگار بیهوده امیدگشایش کارنداشته باش(دل خوش مکن که با آمدورفت روزها، اوضاع بهترخواهدشد) این روزگار وچرخ فلک هزارعیب دارد امّا هیچ لطف وکرمی ندارد.
برمِهر چرخ و شیوه ی اواعتماد نیست
ای وای برکسی که شد ایمن زمکروی
این غزل را "در سکوت" بشنوید
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گُلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
باغ در اینجا نمادِ محدودیت است، چِنَم که بنظر می رسد گویشِ شیرازی باشد یعنی بچینم و گُل استعاره از نوجوان یا جوانی ست که بتازگی در بعدِ جسمانی و عقلی شکفته و به کمال رسیده باشد. پسحافظ به عنوانِ بلبلی نغمه سرا که آفتابِ صبحِ دولتش دمیده و اکنون عاشقِ گُل و رویِ جوانان است به میانِ باغِ محصورِ ذهن که برای ما انسانها تدارک دیده اند می رود تا گُلِ مستعدِ خروج از محددیتِ باغ را از میانِ خارهای پیرامونش بچیند، او را به صحرا و طبیعتِ اولیه اش برده و در پناهِ مهر و عشقِ خود پرورش دهد و به کمال رساند، اصولن سعیِ بلبلانی چون حافظ این است تا پیش از احاطه شدنِ گُلِ وجودِ نوجوانان توسطِ اطرافیان یا خارهای باغ که بدونِ تردید منجر به وارد کردنِ درد و غم و پژمردنِ آنان در همان اوانِ جوانی می گردند با سروده هایش آنها را جذبِ خویش نموده و با شرابِ آگاهی موجباتِ رُشدِ روز افزونشان را فراهم کنند. اما حافظ در این اندیشه هاست که در این میان به ناگهان آوازِ بلبلی دیگر به گوشش رسیده و توجهش را جلب می کند.
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
حافظ می بیند آن بلبلِ مسکینِ بی نوا همچون او به عشقِ گُلی مبتلا شده و با فریاد و فغانش غُلغُلی در چمنِ این جهان فکنده و هنگامه ای بپا کرده است، یعنی از شدتِ عشق و اشتیاق به آن نوگُلِ تازه شکفته با هیاهو و اجبار قصدِ چیدنِ آن گُل و جدا کردنش از محدودیتِ باغ و قواعدِ باغبان را دارد. اما بلبلِ مِسکین به این لحاظ که از دانشِ کافی برای تشویقِ گُل به همکاری بی بهره و فقیر است فریاد و هیاهو براه انداخته وگرنه در این کار ضرورتی برای چنین غلغله ای نیست و او نیز می تواند چون حافظ با عشق و زبانِ نرم گُل را متقاعد کند تا برای بازگشت به چمن و طبیعتِ خود و همچنین مصون ماندن از خارهای باغ با او همکاری کند.
می گشتم اندر آن چمن و باغ دَم به دَم
می کردم اندر ِآن گل و بلبل تأملی
پس حافظ با کنجکاوی برای دریافتِ سرانجامِ کارِ آن گل و بلبل دَم به دَم در چمنِ این جهان و باغ گردش می کند و در احوالِ آن دو تأمل و اندیشه می کند، یعنی حافظ با تحقیق و تفحص و کسبِ دانشِ بزرگانِ این راه چگونگیِ سخن گفتنِ آن بلبل و رفتار یا پاسخ های گُل را بررسی می کند تا ببیند اشکالِ کار در کجاست که آن گُلِ مورد نظر قصدِ خروج از حصار و محدودیتِ باغ و حضور در طبیعتِ اولیهٔ خود را ندارد و موجبِ فریاد و فغانِ آن بلبل شده است. بازگشتِ گُل به چمن و صحرای گسترده می تواند برای او گرده افشانی و پراکندنِ عشق به دیگر گلها را به همراه داشته باشد و همچنین منظره های بدیع را تماشا کند و خود نیز خالقِ این زیبایی ها بوده و همگان را از زیبایی و عطر و بویش بهرمند کند اما گُلی که موجباتِ فریادِ بلبل را فراهم نموده فضای بستهٔ ذهن یا باغی که باغبان با سلیقه خود تدارک دیده است و می خواهد گُل با الگوهای ذهنیِ او رشد کند را به دشت و صحرای بینهایتِ خداوندی ترجیح می دهد.
گُل یارِ حُسن گشته و بلبل قرینِ عشق
آن را تفضلی نه و این را تَبَدُّلی
حُسن یعنی زیبایی و جذابیت های جهانِ مادی، پسحافظ با تفحص در چمن و بررسیِ حالاتِ گُل و بلبلِ مورد نظر پِی می برد آن گُل پس از شکوفایی یار و دلبستهٔ زیبایی های بیرونی شده است، زیبایی هایی که همچون عُمرِ گُل کوتاه و گذرا هستند آنچنان یارِ گُل شده اند که او توجهی به داد و فریادهایِ آن بلبل نمی کند و جاذبه هایِ فضایِ ذهن یا باغ اجازهٔ تعقل و اندیشه در کلامِ بلبل را نمی دهند. اما از سویِ دیگر آن بلبل هم قرینِ عشق است اما با عشق درآمیخته نشده و به او زنده نشده است، بلبل همینقدر می داند که باغِ ذهن مسکن و مأوای گُل و بلبل نیست و باید که در چمن و دشتِ پهناور و بینهایت باشند پس حافظ همین مقدار را هم خوب و قدمی مؤثر می داند اما ناکافی و فرماید که در بلبل باید تَبَدُّل و تغییری صورت پذیرد و آفتابِ صبحدمِ او بدمد و به عشق زنده شود تا به اسرار واقف شده و بتواند بر گُلهای باغ تأثیرِ لازم را گذاشته و آنان را ترغیب و تشویق به همکاری کند تا از حُسن و زیباییِ صورت رها و به آزادی از باغِ محدودِ ذهن رضایت دهند زیرا که تَفَضُلی از این حُسن نصیبشان نخواهد شد، یعنی پس از آنکه مقاومت را رها کرده و اجازهٔ چیده و جدا شدن از باغ را به بلبل دادند آنگاه می توانند به بهترین وجهِ ممکن از حُسن هم متنعم و بهرمند شده و به فضیلتش دست یابند، برای مثال آنگاه است که همسر خود را نیز از جنسِ عشق دانسته و به او مرتعش می شود و نه به حُسن و زیباییِ ظاهر و صورتیِ او که گذرا و ناپایدار است.
چون کرد در دلم اثر آوازِ عندلیب
گشتم چنان که هیچ نماندم تحَمُلّی
آوازِ عندلیب می تواند سروشی غیبی باشد که با نوایی خوش و نه با فریاد و هیاهو در دلِ حافظ اثر نموده و او را متحول می کند چنانچه او را هیچ تحملی نمی ماند، پس با تاثیر پذیری از زبانِ زندگی پیغامِ عندلیب را به گُل و بلبلانِ این چمن انتقال می دهد. یعنی نغمه سراییِ بلبلان باید که از زبانِ عندلیب یا خداوند باشد تا بر گُلهایِ باغ اثرگذار باشد.
بس گُل شکفته می شود این باغ را ولی
کس بی بلایِ خار نچیده ست از او گُلی
و پیغام این است که چه بسیار گُل که در این باغ شکفته و بُرنا می شوند اما کسی بدونِ بلا و دردِ خارهای این باغ نمی تواند از او گُلی بچیند، "کسی" می تواند هم اشاره به گُل باشد و هم به بلبل، یعنی بلبلانی چون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ بدونِ مشقت و خونِ دل خوردن و کارِ فراوان نتوانستند گُلی را بچینند و او را از باغِ ذهن بسوی دشتِ پهناور و بینهایتِ خداوندی رهنمون شوند، و همچنین هیچ گُلی نیز بدونِ بلای خار و دردهای ناشی از ملامتِ دیگران یا اطرافیان موفق نشد تسلیمِ ارادهٔ بلبلانِ ذکر شده گردد.
در این چمن گُلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرابِ بولهبیست
حافظ مدار امیدِ فرج از مدارِ چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
اما حافظ که ذات و سرشتِ گُل را پاک و بدونِ نقص می داند چون همیشه گناه را بر گردنِ چرخِ گردون و روزگار می داند که با هزاران عیبش نه تفضلی عایدِ بلبل می کند و نه نصیبِ گُل و به همین علت است که ؛ " صد هزاران گُل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست ☆ عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد؟". پس امیدِ فرج و گشایش فقط از جانبِ آن یگانه عندلیبِ وجود و هستی می رود که با لطف و عنایتش تفضلی به بلبل و گُل عنایت کند تا توفیقی در این راه و بازگشتِ انسان از باغِ ذهن به اصل خویش و دشتِ گسترده و بینهایتِ خداوندی حاصل شود.