گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶۴

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
در وهم می‌نگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب می‌نبیند چشمم به جز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش پانیذ علیپور
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۶۴ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1394/07/14 22:10
بهرام مشهور

از بس که معنا کردن برخی ابیات این غزل سخت است کسی تا پیش از این چیزی ننوشته است ، بخصوص بیت سوّم که احتمال زیاد می دهم جز خود حافظ کسی معنای آن را درنیابد

1400/08/17 16:11
مغبچه باده فروش

شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را

هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی

دوست عزیز و دوستان عزیز دیگر، واژه هرگز معنی آرکائیک و قدیمی هم دارد به معنی همیشه یا گاهی (فرهنگ عمید). واژه روزی دوم هم در مصراع دوم، ایهام دارد؛ یعنی هم به معنای رزق هم به معنای یک روز.

پس معنی بیت از دید من این چنین است: از زندگی بهره کافی برده ام اگر گاهی/ همیشه به اندازه عمر یک روز، روزی به تو برسم یا وصال تو رزق و روزی (نصیب) من شود.

1394/07/15 04:10
بی سواد

جناب مشهور،
گرچه به سیار از زبان خواجه به دور است، بیت مورد اشاره به گمانم میگوید لذت زندگی آن است که روزی روزگاری وسال تو ام حاسل شود. ( روزی من شود)
و ببخشید حرف ساد را نمی یابم.

1394/07/15 11:10
شبرو

آنقدر ستیز با کلمات عربی در زبان فارسی زیاد شده که گمان کردم می خواهید همه صاد ها را با سین عوض کنید. خدا را شکر اینگونه نبوده است :)

1394/07/15 11:10
شبرو

آنقدر ستیز با کلمات عربی در زبان فارسی زیاد شده که گمان کردم می خواهید همه صاد ها را با سین عوض کنید. :)

1394/07/15 11:10
بی سواد

صپاص ناباور گرامی،
صبح صرکار به خیر !!( میخواهم دلی از عزا در آورم)
و شگفتا ! دیگر حروف با شیفت رخ می نمایند و صاد
تنها مانده است، در میان انبوه صفرها، انبوه یک ها
بر تنهایی او دل خواهم سوزاند.

1394/07/15 15:10
ناباور

بی سواد جان
کاش همه مثل شما بی سواد بودند
و چه خوش شانس هستم من که اسم بنده سوسنی سروستانی نیست {صوصنی صروصتانی}
خوشحال شدم ، صاد زنده شد
در جوار شما هرچند مجازی بسیار آموختم
زنده باشید

1394/07/15 18:10
بی سواد

ناباور گرامی،
نامتان هرچه باشد، در دل من جای گرفته اید، نه تنها از آنرو که به من آموختید که هم از دید و باورهاتان. و سروستان یاد آن خاک مشکبیز را در دلم زنده کرد ،همان نزدیکی ها کوههای صابونات ( اصطهبانات!! استهبان ) که حتا یادشان آتش در دلم می افکند، آتشی که مینوازد، می خواند ، نمی سوزاند سر خوش و سرفراز، گرم و امیدوارم میدارد مهر میهن است که چنین در سرشت مایه مان آویخته است، آمیخته است. و اما نام بی سواد را از آنروز بر خویش پسندیدم که دارو دسته پدر خوانده خرده گیران بر ننگین ترین قرارداد تاریخمان را بی سواد خواندند. تندرست و سرفراز بوید.

1394/07/15 20:10
ناباور

بی سواد جان
قربانت گردم
پدر خوانده ی خرده گیران؟؟؟
ننگین ترین قرارداد؟؟
چگونه بوده است آن حکایت؟
از مهر میهن گفتی و داغ دل تازه کردی
تقدیم مهرت

ای سر زمین من که ز اسطوره برتری
در چشم من عزیز تر از دُر و گوهری
در لا بلای جنگل گیلان پر شکوه
روید درخت زر تو عجب کیمیاگری
در قطره قطره های زلال خلیج فارس
نقشی ز آسمان ِ کرامت بر آوری
در موج پر تلاطم بحر خزر نهی
صدها گهر به دامن ما ، بس توانگری
در سنگ نقش های تو ای سرزمین من
ثبت است بر جریده ی عالم دلاوری
هرگه غریو و غرّش شیران دشت توست
بر جای جای لشگر ِ دشمن تو افسری
با اشک دیده خاک ترا شستشو کنیم
آنگه که زخم خورده ی دیوان خود سری
چون دشمنت به دیده تهدید بنگریست
آمد به صد خروش ز هرخطه لشگری
کرد و لر و بلوچ و جوانان پارسی
پس دیلمان و خوزی و یزدی و آذری
گر دشمنت چو خار نماید به روی خاک
قامت کشیده ای تو ، درخت صنوبری
تا جاودانه پرچم سبز و سپید و سرخ
در احتزاز آوری تا بام مشتری
ای سر زمین من ، که چنین می ستایم ات
در آسمان خاطره ی من چو اخگری
بس دیده ام به گرد جهان گوهر ثمین
در قلب ِ من ولی تو ز ِ یاقوت ِ دیگری
ای سر زمین من ، تو که مردان سرفراز
بر دامنت چو زال نریمان بپروری
دود از سرای مُفسِد ضَحّاک ماردوش
با یک نهیب کاوه به گردون برآوری
جانم فدای مهر ِتو ای سرزمین من
دستم تهی ست وَرنه تو از جان فراتری
-زنده باشی دوست عزیز--------------

1394/07/16 15:10
Ahmadali Gholami

نکا ت مهم در این غزل
1. کارحسن معشوق و عشق عاشق هردو به سمت کمال و افزایش پیش میروند و زوالی ندارد.
2. زوال ناپذیری و ازلی بودن این دو
3. تصور عقل انچه را دریافت در محدوده درک وهم و دریافت وهم نمی باشد
4. دم و لحظه هر دو یکی هستند ولی از دو فضای متفاوت و یک تفاوت مفهومی خواهند داشت بسبب متفاوت بودن در تعلق ولی بلاحاض فعلیت یکی می باشند ولی در دو محیط و مختصات متفاوت. نکته مهم در غزل حافظ که کمک شایانی به درک رابطه می نماید مقدار ارزش کمی دم وقتی از فضای روحانی به فضای فیزیکی وارد می شود با توجه به معادلات تبدیل به دو صورت خواهد بود
الف- زمانیکه حافظ با معشوق باشد و درک نماید یکسال زمانی فیزیکی که حضور داشته باشد ارزش 365 روز آن به میزان 1 روز خواهد بود در واقع زمان منقبظ می گردد.
ب- زمانیکه حافظ غافل از معشوق و ناتوان از درک آن باشد در یک دم روحانی پس از تبدیل و انتقال به فضای فیزیکی در 1 لحظه یا همان کوچکترین واحد زمانی فیزیکی برابرخواهد بود با 365 روز که در واقع انبساط زمان را نشان می دهد.
5. در خواب انچه به چشم دیده شود فقط خیال و خیال است
در نهایت بازهم "مقام رضایت" انچه قبلا بدان اشاره کرده میرسیم.

1396/06/06 11:09
فرخ مردان

@ بهرام مشهور:
"شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را....هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی"
اینجور که من میفهمم:
شُد= شود، می شود=> خواهد شد
روزی(1)= یک روز
روزی(2)= قسمت، نصیب
بزرگترین لذت عمر من آن خواهد بود که یک روز،وصال تو نصیبم شود.

1397/02/24 15:04
بهادر غلام زاده

سلام
گزارشی برای بیت سوم
حظ=بهره، گر زانکه=اگر=اگر چنانچه، روزی=بهره،نصیب، وصال= رسیدن به یار
معنی: اگر در سراسر عمر تنها یک روز وصال تو نصیب ما شود، از عمر بهره ی کامل را برده ایم.
یا: یک روز وصال برابر است با بهره مندی تمام عمر
ویا:عمرما بیهوده نبوده است، اگر تنها یک روز به وصال یار زسیده باشیم.

1397/07/22 14:10
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ

ﺩﺭ اﺩاﻣﻪ ﺗﺤﻠﻴﻞ و ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺑﻴﺖ ﺳﻮﻡ,
ﻳﻚ ﻭاﮊﻩ, ﻣﺒﻬﻢ اﺳﺖ و ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻧﻴﺰ,
ﺗﻔﺎﻭﺕ اﻳﺠﺎﺩ ﻛﻨﺪ!!!
ﻭاﮊﻩ *ﻫﺮﮔﺰ* ﺩﺭ ﺑﻴﺖ ﺳﻮﻡ,
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ?!
اﮔﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ, ﭘﺎﺳﺦ ﺑﮕﻪ. ﺳﭙﺎﺳﮕﺰاﺭﻡ.

1397/09/09 14:12
فوآد

جانم فدای حافظ این بیت اشتباه است
هرچند هست خواجه از هر لحاظ عالی
زیاد لازم نیست خودتونو به زحمت بندازین به فرض اگه معنایی هم برای بیت سوم متصور باشه همین که اینقدر خواننده برای معنا کردنش به زحمت میافته علامت اینه که از لحاظ معانی بیان اشکال داره. هرچند مثل منی لیاقت شاگردی خواجه رو هم نداریم اما حرف حرف حقه!!

1397/09/09 15:12
ما را همه شب نمی برد خواب

دوست گرامی با اسم پروردگار این بیت یک نکته ی مبهم داره که اگر دو پاره ی مصراع دوم رو جابجا کنیم روشن میشه
تفسیرهای بالا درسته
مصراع اول :من بهره ام رو از عمر می گیرم چنان چه با تو
وصال روزیم بشه , * هرگز به روز عمر* کنایه ی روشن داره به اینکه این اتفاق تو عمر من نمی افته
روز عمر هم کنایه از کوتاهی عمر ما انسان ها , و اون چیزی که به گمانم مدنظر حافظ بوده زندگی مادی منظوره

1397/09/09 15:12
ما را همه شب نمی برد خواب

شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را
روزی شود وصالی , هرگز به عمر روزی
به این ترتیب کاملا روشنه ,

1397/09/09 15:12
ما را همه شب نمی برد خواب

من بهره و نصیبم رو از زندگی می برم اگه وصال تو روزیم بشه , هرگز تو عمر من چنین روزی نخواهد اومد ...

1397/10/23 19:12

بگرفت کار حُسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هردو را زوالی
حُسنت: جمال و زیبایی تو
کمال: کامل شدن، به نهایت واوج رسیدن
زوال: فروریختن و نابودشدن
معنی بیت: جمال وزیبایی توهمانندِ اشتیاق وعلاقه ی من به اوج کمال وپویایی رسیده است هیچ دغدغه ا ی به دل راه مده نه زیبایی توکاستی می پذیرد نه نیازمندی من، خوش باش که هردودایمی وجاودانه هست.
نصاب حُسن درحدّکمال است
ذکاتم ده که مسکین وفقیرم
در وَهم می‌نگنجد کاندر تصوّرعقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
وَهم: گمان وخیال،پندار
تصوّر: 1. صورت کسی یا چیزی را در خیال خود مجسّم ساختن.
2. گمان کردن؛ پنداشتن؛ انگاشتن.
به هیچ معنی: درهیچ موضوعی، درهرموضوعی
مثال: شبیه،مانند
معنی بیت: حتّادرظرف گمان نیزنمی گنجد که عقل توانسته باشد مثالی بهترازاین ،درهرموضوع وبه هر مضمونی تصویرسازی کند. به عبارت دیگر عقل نمی تواند مثال مناسب تر وقانع کننده ترازاین پیداکند حتّادرباره ی هرچیزوهرموضوعی بخواهدمثال بهترازاین پیداکند موفّق نخواهدشد.
بی تردید مثال موردبحث در این بیت، مضمون بیت پیشین است(کارحُسن تو واشتیاق من به سرحدّ کمال رسیده خوش باش که......)
وامّا چراعقل قادرنیست مثال متناسب ترازاین پیداکند؟ برای اینکه سخن پیرامون عشق واشتیاق است روشن است که پای عقل دراین وادی می لنگد ونمی تواندبسان حافظِ عاشق پیشه که ازعشق تعلیم سخن گویی فراگرفته،مضمون سازی کند.
قیاس کردم وتدبیرعقل دررهِ عشق
چوشبنمیست که بربَحرمی کِشدرقمی
شد حظِّ عمرحاصل گر زان که با تو ما را
هرگزبه عمرروزی روزی شود وصالی
حَظّ: لذّت
"هرگز" دراین بیت به معنای هیچ وقت نیست بلکه درقدیم به معنای گاهی وهمیشه ودایم بکارمی رفت ودراینجانیزبه معنای همیشه ودایم بکاررفته است.
"روزی اوّل" به معنی یک روز و روزی دوّم به معنی قسمت ونصیب معنی بیت: اگرتنها دریک روزازعمرمان، وصال تونصیب می گردید لذّت همیشگی بدست می آمد ومی توانستیم تمام عمرازآن لذّت بهره ببریم. یک روز وصال تو لذّت یکروزه ندارد بلکه لذّتی عظیم وتمام ناشدنی دارد ومی توان تمام عمرازآن لذّت بهره برد. حافظ درجای دیگرپارا ازاین هم فراترنهاده ونه یک روز را بلکه یک لحظه وصل را بالذّت همه ی کامهای جهان برابر دانسته است.
به وصل دوست گرت دست می دهد یک دم
بروکه هرچه مراداست درجهان داری
آن دَم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
معنی بیت:ای دوست آن لحظه ای که باتوودرکنارباشم(زمان به چشم من بسیارتند ولذتبخش می گذرد وگذرزمان راحس نمی کنم چنانکه) گذشتِ یکسال به اندازه ی گذر یک روزبه نظرمی آید. درمصرع دوّم:
وآن دمی که دورازتوبوده باشم (زمان بسیارکُند وآزارنده می گذرد چنانکه) گذشتِ یک لحظه به اندازه یکسال طول می کشد.
حافظ دراین بیت زیبا ونغز به مددِ طبع لطیف خویش قرنها پیش قانون نسبیّت رابه زبان شیرین وحافظانه اثبات وعرضه کرده است. آلبرت انیشتین احتمالاً ازاین بیت الهام گرفته که درمورد قانون نسبیّت می گوید:
"وقتی باکسی که عاشقش هشستید ملاقات می کنیدیک ساعت مثل یک ثانیه می گذرد وهنگامی که روی آتش پامی گذاریدیک ثانیه به اندازه ی یک ساعت می گذرد به این می گویند: نسبیّت"
ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیست
حال هجران توچه دانی که چه مشکل حالیست
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب می‌نبیند چشمم به جز خیالی
معنی بیت: (ای حبیب چون دیدارتوممکن نیست) و ازآنجا که برای من تنها این امکان میسّراست که روی تورا درخواب ببینم ازبداقبالی دریغاکه اصلاً خواب به چشمم نمی آید(چشمم هیچ خودِ خوابیدن رانمی بیند فقط خیالِ خوابیدن رادرسرمی پروراند درنتیجه نمی توانم بخوابم وخیال روی تورانیزنمی توانم درخواب ببینم)
خواب بیداران ببستی وآنگه ازنقش خیال
تهمتی برشبروان خیل خواب انداختی
رَحم آربر دل من کز مِهر روی خوبت
شدشخص ناتوانم باریک چون هلالی
معنی بیت: بردل ِ عاشق من رحم کن ببین که وجودِ ناتوان من ازمحبّت واشتیاق روی نازنین تو چگونه لاغروباریک همچون هلال ماه شده است!
هلالی شدتنم زین غم که باطغرای ابرویش
که باشدمه که بنماید زطاق آسمان ابرو
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
معنی بیت: ای حافظ گله وشکایت مکن اگرتووصال دوست می طلبی می بایددرنظرگرفته وپذیرفته باشی که وصال به آسانی بدست نمی آید واحتمال دارد هجران طولانی مدّتی راتحمّل کنی تاقابلیّت لازم رابه دست آوری.
حافظ شکایت ازغم هجران چه می کنی
درهجروصل باشد ودرظلمتست نور

1398/07/12 23:10
مهرداد

سلام
متونی رو که دوستان زحمت نگارش اون رو بر خود هموار کردن نخوندم (نه فرصت ،نه سعادت) ،اینکاره نیستم ،عبوری به مناظره و مباحثه بر سر معنای واژه «هرگز» در مصرع دوم بیت سوم برخوردم...
به گمانم مراد خواجه از هرگز در این متن خاص ، واژه ای معادل «عمرا» ،«زهی خیال باطل» «کارخدارو چی دیدی شاید شد »....و امثال آن باشه،ببخشید هول هولکی شد

1400/11/06 06:02
نگین کشاورز

شد حظ عمر حاصل از آن که با تو ما را

یک دم به عمر روزی روزی شود وصالی

 

 

1401/04/23 10:06
علی محمد حقیقت جو

با سلام به نظر این حقیر معنی این بیت چنین مینماید

شد به معنی شود 

اگر تنها یک روز از تمام عمرم وصال تو حاصل شود تمام بهره زا از عمرم برده ام ولی هرگز چنین نخواهد شد و ان یک روز هم وصال تو حاصل نخواهد شد 

حقیقت جو

1401/09/05 00:12
رضا س

در مورد بیت ششم:

رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت/ شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی

با توجه به اینکه هلال در مصرع دوم اومده، مهر رو در مصرع اول باید به معنای خورشید بگیریم: از اشتیاق خورشید نورانی صورتت همچون هلال ماه ضعیف و خمیده شده‌ام. ضمن اینکه با طلوع خورشید در آسمان، ماه محو می‌شود.

1401/10/06 02:01
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/07/20 05:10
برگ بی برگی

بگرفت کارِ حُسنت چون عشقِ من کمالی

خوش باش زان که نبوَد این هر دو را زوالی

حُسن در زبان و فرهنگِ عارفانه یعنی جمیعِ خوبی ها که شاملِ زیبایی هم می‌شود و در اینجا حافظ می فرماید که زوال ناپذیر و پیوسته در حالِ رشد و کمال است، عارفان عشق را ثمره و جلوهٔ حُسن می دانند که عشقِ روزافزونِ عاشقی چون حافظ نیز بواسطۀ کمالِ حُسن و همپایِ آن در حالِ افزایش است، چنانچه در غزلی دیگر می فرماید"من از آن حُسنِ روزافزونِ یوسف دانستم ☆ که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را " یعنی کمالِ حُسن عشق را از پرده بیرون آورده و جلوه می دهد و در جایی دیگر می‌فرماید"این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود☆ یک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد"، و بنظر می رسد حُسن همان عکسِ مِی و نقشِ نگارین باشد که در جامِ جهانِ فُرم افتاده است، اما رابطهٔ حُسن و عشق دوسویه است یعنی تا کسی عاشق نشود حُسن را نمی بیند و تا حُسنی نباشد کسی عاشق نمی شود، از طرفی در بُعدِ این جهانی هم حُسن پس از انفجارِ بزرگ(بیگ بنگ)در فرایندی چند میلیارد ساله پیوسته در حالِ کمال بوده و موجبِ پدید آمدنِ این حیاتِ شگفت‌انگیز و زیبا شده است که حافظ این کمال را رونق و بالا گرفتنِ کارِ حُسنِ معشوقِ ازل نامیده،‌ یعنی جلوه ای از حُسنِ او در زیبایی های جهانِ مادی نیز پدیدار گشته است، پس‌حافظِ عاشق با همین اندیشه که حُسن پیوسته و روزافزون است عشقِ خود را نیز چنین توصیف کرده و خطاب به معشوقِ ازل ادامه می دهد خوش باش که حُسن و عشق را زوالی نیست و عشقِ حافظ هم که عشقی حقیقی ست همپای حُسن تو زوال ناپذیر و ابدی ست. " خوش باش" نشانه و تاییدی ست بر اینکه خداوند با چنین عشقی که جاودانه و روزافزون باشد راضی و خوشنود می شود و حُسن را نیز به همین منظور در این جهان و بویژه در انسان بصورتِ اکمل جلوه داده است.

در وهم می نگنجد کاندر تصورِ عقل

آید به هیچ معنی زین خوب تر مثالی

عقل قادر است هر چیزی که در عالمِ واقع غیرِ ممکن باشد را تصور کند که به آن خیال نیز گفته می شود اما وهم ماورایِ خیال است که حقیقتِ آنسوی صورت و ظاهر را می بیند،‌ پس‌ حافظ بیتِ پیشین را مثالی از حُسن و عشق می داند که خیال و تصوراتِ عقلی هیچ مثالِ دیگری را خوب تر و زیباتر از معنایِ ذکر شده نمی بیند اما آنچه بر مبنای تصوراتِ عقلی بهترین است در مخیلهٔ وهمِ واقعگرا نمی گنجد و آنرا نمی‌پذیرد، یعنی هرچند مثالِ زیبایی که حتی بزرگی چون حافظ از حُسن و عشق بزند و تصوراتِ عقلی آنرا بهترین بداند، وهم می‌گوید که نه، بالاتر و بهتر از این تمثیل نیز وجود دارد. نکتهٔ دیگر اینکه عالمِ معنی را تنها بصورتِ تمثیل می توان بیان کرد چنانچه قرآن و متونِ دینی هم چنین کرده و حافظ نیز به زیبایی به این کار می پردازد، درواقع نه تنها در شعر بلکه در هر هنرِ ماندگاری آن هنرمندی جاودانه می شود که در پرده و بوسیلهٔ مثال با مخاطبش سخن بگوید.

شد حظِّ عمر حاصل گر زان که با تو ما را

هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی

"حظّ" یعنی لذت و در اینجا کامیابی و سعادتمندی معنی میدهد، "هرگز" در متونِ قدیم یعنی اگر، یک زمانی و یا وقتی. یکی از "روزی" ها را می توان به معنیِ قسمت و رزق گرفت و آن دیگری را به معنی معمولِ خود یعنی یک روز، پس حافظ خطاب به معشوقِ ازل ادامه می دهد "هرگز" یا اگر یک وقت یا روزی قسمتِ "ما" یعنی قسمتِ حافظِ عاشق وصالِ تو باشد پس‌ آنگاه است که حظّ و لذتِ کامیابیِ حقیقی حاصل و ثمرهٔ عُمر او می گردد. درواقع مفهومِ کُلیِ بیت در امتدادِ بیتِ پیشین است که حُسنِ خداوند در کمال و منتهایِ خود در انسان جلوه کرد تا عاشق شود و با کمال یافتن در عشق و رسیدن به وصالش از عُمرِ خود حظّ و کامیابی برده و به عشق و حُسنِ بدونِ زوال جاودانه شود.

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی

وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

پس‌حافظ پیروِ ابیاتِ پیشین می‌فرماید بمنظورِ حظّ و بهره بردن از عُمر لازم است که عاشق پیوسته با "تو" (معشوقِ ازل) باشد تا از بارِ سنگینِ فراغ کاسته شود و یک سالش به روزی طِی شود، اما آن اوقاتی که عاشق عُمر را بدونِ "تو"به بطالت می‌گذراند هر لحظه اش گویی سال است و به دشواری می گذرد. در جایی دیگر می فرماید؛

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت

                                              باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

چون من خیالِ رویت جانا به خواب بینم؟

کز خواب می نبیند چشمم بجز خیالی

عاشقی که درنظر دارد حَظِ عُمری حاصل شود و روزی به وصالش برسد خواب به چشمانش راه نخواهد یافت، حافظ که می داند وصالش از محالات است و هرچه در طریقت‌ به پیش رود به او نزدیکتر می شود اما هرگز او را نخواهد دید چنانچه موسی نیز در پاسخِ اَرَنی ندایِ لَن تَرانی شنید، پس حافظِ عاشق امیدوار می شود تا مگر در خواب، آن هم خیال و تصویری از روی و رخسارِ جانان را ببیند اما مشکل آنجاست که خواب به چشمِ عاشقی که از معشوق جدا و در فِراق و هجران است راه نمی یابد و حافظ تنها خیال و تصوری از خواب دارد، یعنی گمان می برد که خواب است اما او بیدار و چشم انتظارِ پیغام یا نشانهٔ ای از معشوق است.

 قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

                                                   قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟

رحم آر بر دلِ من کز مهرِ رویِ خوبت

شد شخصِ ناتوانم باریک چون هلالی

پس عاشقی چون حافظ به این بینش می رسد که جانان یا خداوند را نمی توان حتی در خواب تصور کرد و او را به صورت و فُرم درآورد،‌ یعنی با خداوند به وحدت و یگانگی می رسد و حُسن را یک فروغِ وجود می بیند، پس عشقِ او به رویِ زیبا و حُسنِ خداوندی زوال ناپذیر و بلکه روزافزون می شود و در نتیجه به مرتبهٔ فقر یا باریک شدن و رهایی از چیزهای بیرونی رسیده، هلالی یا خمیده و تسلیمِ محض می شود به امیدِ اینکه رحم و مرحمتِ خداوندی شاملِ حالش شده و "هرگز به عُمر روزی روزی شود وصالی" و به او زنده شود.

حافظ مکن شکایت گر وصلِ دوست خواهی 

زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی

شکایت از ابزارِ ذهن است که موجبِ دوریِ عاشق از معشوقِ می گردد، و حافظ بیمِ آن دارد تا معشوق این ابیات و غزلِ زیبا را نیز در ردیفِ شکایتِ حافظ درنظر بگیرد، پس به خود هشدار می دهد بیش از این سخن نگوید چرا که احتمال دارد معشوق رنجیده خاطر شده و بر مدتِ هِجر و فراقش بیفزاید و حافظ بیش از این در انتظارِ وصال غمِ هجران را تحمل کند.

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی کنم

                                   تا نیست غیبتی نبوَد لذتِ حضور