غزل شمارهٔ ۴۶۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش ارژنگ آقاجری
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش محسن رحمتیان
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
سَلمی = معشوق
کرا رسد؟ = چه کسی جرات می کند که بپرسد؟
آبی و خاکی = موجودات آبی و خاکی
صُنع = آفرینش ، صفات
معنی بیت 1 : داستان اشتیاق خود را نوشتم و چشم من گریان است. ای یار! بازگرد که جانم از غمناکی به لب رسید.
معنی بیت 2 : چه بسیار که از شدت اشتیاق به دو چشم خود گفته ام ای منزلگاههای سلمی! پس سلمای شما کجاست ؟
معنی بیت 3 : پیشامدی شگفت و رویدادی غریب است که من مقتول عشق هستم ، شکیبایی ورزیدم اما قاتل من شاکی است.
معنی بیت 6 : باد صبا ، بوی عبیر می پراکند. ساقی برخیز و شراب انگوری خوشبو و پاکیزه به ما بده.
معنی بیت 7 : تنبلی و تن آسانی را رها کن تا سود ببری زیرا که در مثلی آمده است که توشه راه پویندگان ، چابکی و چالاکی است.
معنی بیت 8 : به دور از چهره نیکوی تو ، اثری از من نمانده است. آری! آثار نمایان زندگانی خود را در پرتو رخسار تو می بینم.
سلمی : در زبان عربی به لیلی ( معشوق مجنون ) گویند
دربارۀ اصطلاح «نطق زدن» در بیت آخر و سابقۀ کاربرد آن این نوشته از استاد محمدرضا ترکی را ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی
در این غزل حافظ به استقبال غزل معروف عراقی رفته؛
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش از این شکیبایی
معنی بیت4: دیگران کمتر از آنند که بر پاکدامنی تو خرده بگیرند از آنجا که مانند قطرهای که بر برگ گل افتد پاکی.
حافظ از شرح جمال و زیبایی تو ناتوان و لال است از آنجا که تو همچون احسان و نیکویی (گسترده و بی حد و حصر) خداوند مافوق درک و تصوری.
من عرف الله کَلَّ لِسانُهُ: هر که خدا را شناخت زبانش لال می شود.
نظامی هم در مخزن الاسرار فرماید:
در صفتت گنگ فرو مانده ایم
مَن عَرَفَ الله فرو خوانده ایم
دوستان عزیز: این ابیت باید درست شوند:
ایا منازل سلمی فاین سلماک
ایا منازل سلمی فاین سلماکی
اری مآثر محیای من محیاک
اری مآثر محیای من محیاکی
به همین شکل که نوشته شده صحیح است ولی به آن شکل که فرمودید خوانده می شود
به قول دکتر ترابی، زحمت افزا میشوم،
سلمی نام معشوقه ای !!! معروف در عرب جاهلیت بوده است ، زبانزد به زیبایی و دلربایی ، بعدها
در ادب فارسی و هم تازی هر معشوقه ای را سلمی گفته اند.( بی توجه به شمار عاشقان)
می گویند ( و بر گردن آنان که گفته و می گویند) یکی از هواداران سلمی گویا هاشم ابن عبد مناف بوده است، وی نیز بلند قامت ، خوش صورت و مشهور به
دست و دلبازی بوده است.
محیا(mahya)به معنی حیات وزندگی محیا(mohayya)به معنی صورت ورخساره می باشد.پس معنی مصرع می شود:نشانه های حیات وزندگی خود را دررخسار تو میبینم .
پی نوشت :البته که نام خانوادگی حقیر ادیب است وخود رادراین عرصه بسیط صاحب رای ونظر نمی انگارم .
گویا حضرت حافظ خودرا تجرید کرده واز دوچشمش می پرسد شماها که منازل سلمی را می بینید پس سلمایتان کو رخدادی شگفت است واقعه ای نادر که من بر کشته شدنم شکیبایی نمودم ، به جای اینکه من شاکی باشم قاتلم شاکی است
کَتَبتُ قصّة شوقی و مِدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
کَتَبتُ: نوشتم
قصّه: داستان
شوقی: شوروشوقم را
مِدمَعی: جا ومکان
باک: گریان
به جان آمدم: جان به لب شدم
معنی بیت: ای محبوب، ماجرای شورو اشتیاق خود را در حالی که چشمانم گریان بود نوشتم بیا که در فراق تو ، از فرط غم وغصّه جانم بر لب رسیده است.
عزم دیدارتوداردجان برلب آمده
بازگرددیابرآید چیست فرمان شما؟
بَسا که گفتهام از شوق با دو دیده ی خود
ایا مَنازلَ سَلمی فَاَینَ سلماکِ )سلماکی)
اَیا:ای
مَنازِلَ: منزل ها
سَلمی: معشوقه ای زیبا درادبیّات عرب، مثل لیلی کنایه از معشوق است.
فَاَینَ: پس کجاست؟
سَلماکِ: سلمای تو
معنی بیت: چه بسیارکه باچشمان خویش گفتگوکردم پرسیدم اینقدر که تواشک می ریزی پس منزل معشوق توکجاست؟
نقشی برآب می زنم ازگریه حالیا
تاکی شودقرین حقیقت مجازمن
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
اَنا اِصطَبَرتُ قتیلاً و قاتلی شاکی
واقعه: رخداد،اتّفاق
غریب: تازه ، کم نظیر
اَنا:من
اِصطَبَرتُ:خویشتن داری و شکیبایی کردم
قتیلاً: مقتول ، کشته شده.
قاتلی: قاتل من
شاکِ: شاکی و شکایت کننده
معنی بیت: اتّفاقی شگفت انگیزاست اینکه من مقتول عشق شده و شکایتی ندارم امّا قاتل من ازمن شاکی شده است!.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گربه شکایت سوی بیگانه روم.
که را رسد که کند عیبِ دامن پاکت
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
معنی بیت: چه کسی می تواند ازتوایرادبگیرد؟ دامن توهمانند شبنم که بروی برگ گل می چکد پاک وبی آلایش است.
گوهرپاک توازمدحت جمامستغیست
فکرمشّاطه چه باحُسن خدادادآمد
زخاک پای تو داد آب روی لاله و گل
چو کِلک صُنع رقم زد به آبی و خاکی
کلک: قلم
صُنع: خلقت، آفرزینش
رقم زد: آفرید
آبی وخاکی: موجودات آبی وخاکی
معنی بیت: آن هنگام که قلم آفرینش موجودات آبی وخاکی راخَلق نمود به لاله وگل سرخ ازخاک پای توآبرو( صفا وجلا ورنگ وبو) بخشید.
گرچه خورشیدفلک چشم وچراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هاتَ شمسةَ کَرم مطیب زاکی
عبیر: بوی معطّر،ماده ای خوشبو که ازمُشک وکافور و...تهیّه می شد.
هاتَ: بده، بیاور
شمسةَ: آفتاب، کنایه از شراب نورانی خورشیدِ می
کَرم: انگور، رَز
مُطَیِّب: پاکیزه و خوشبو زاکِ:پاکیزه
معنی بیت: ساقیابرخیز شراب نورانی وپاکیزه رابیاور که باد صبانیز درحال مُشک افشانیست.
ساقی به نورباده بر افروزجام ما
مطرب بگوکه کارجهان شدبه کام ما
دَعَ التّکاسُل تَغنَم فَقد جَری مَثَلُ
که زادِ راهروان چُستی است و چالاکی
دَع: وداع کن، ترک کن
تَکاسُل: تنبلی وسستی
تَغنَم: سود می بری
فَقَد: پس بدرستی که، همانا که
جَری:جاری شد
جَری مَثَلٌ: درمثلی چنین آمده است
زاد : توشه
چُستی: زرنگ
اثر: نشانه
معنی بیت: کسالت وتنبلی راازخوددورکن تاازاین عمل سودها نصیبت گردد بدان مَثل که گویند: ره توشه ی راهِ روندگان زرنگی و چالاکیست.
درمذهب طریقت خامی نشان کفراست آری طریق دولت چالاکیست وچستی
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
اَری مآثر مَحیای من مَحیّاکِ
شمایل: چهره، اندام
اَری: می بینم ومی دانم
مآثر: آثار نیک، خوبی های نمایان.
مَحیا: حیات، زندگی
محیایَ: زندگی من
مِن: از
مُحَیّاکِ: روی تو
نطق زند: نطق کند، سخن بگوید.
معنی بیت: من نشانه ها واثرات زندگانی خودرا درسایه ی پرتو رخسارتومی بینم( دلیل زندگانی من توهستی) ازهمین روست که درفراق تو وبی روی تو ازمن اثری نمانده است.
بازآی که بی روی توای شمع دل افروز
دربزم حریفان اثرنوروضیانیست
زوصف حُسن تو حافظ چگونه نطق زند
که همچو صُنع خدایی وَرای ادراکی
نطق زند: سخن بگوید
وَرا: فراتر،آنسوی،بالاتر
صُنع: آفرینش وخلقت
معنی بیت: درتوصیف حُسن وزیبایی تو حافظ چگونه سخن بگوید که همچون اسرارخلقت خداوندی فراتر ازدرک وفهم هستی.
هزارنقش برآیدزکِلک صنع ویکی
به دلپذیری نقش نگارما نرسد
مَدمَع: گوشه چشم
داستان و قصه شوقم را نوشتم در حالی که چشمم هم با من همراهی میکرد
با عرض سلام ، در یک سخنرانی آقای سید مرتضی جزایری رحمة الله علیه شنیدم که این شعر زیبا ، عاشقانه و عارفانه را حضرت حافظ در سوگ حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام سروده ، با این دید بخوانید ، بسیار زیباتر معنی میشود .
یک تفسیر طنز گونه از این شهر در اینجا آمده:
پیوند به وبگاه بیرونی
با سلام
سخن کردن نادانسته در بساط نکته دانان گرانقدر خودفروشی است.
اما بنظر حقیر سراینده در مصرع دوم از بیت دوم دیدگان را منزلگاه و نسیمنگاه منظور نظر شمرده.
در واقع چشمانش را خطاب کرده و گفته ای دیدگانی که جای و جایگاه معسوقید،!!!
در ادبیات عامه معشوق روی تخم چشم عاشق جا داره
سلام
شاید منظور از بیت دوم این باشه:
از طریق چشمهایم (با نگاهم) از منزلگاه های سلمی پرسیدم...
برای بیت هشتم :می دانیم که آثار حیات هرکس در نبض اوست و میتوان با توجه به آن به حیات شخص پی برد اما حافظ در این بیت می گوید که من نشانه های حیاتم را در چهره ی معشوقم می بینم به گونه ای که اگر چهره ی او را نبینم انگار نشانه های حیاتم نیز از بین رفته اند و اثری از من نخواهد ماند
این غزل را "در سکوت" بشنوید
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
مَدمَع بر وزن مَفعل، اسمِ مکان است به معنی «جایِ اشک» که می شود به «چشم» ترجمه کرد.
ترجمه: داستان اشتیاقم (عشقم) را نوشتم در حالی که چشمم گریان ست.
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ
منازِل جمع منزل، محل فرود آمدن کاروانیان (مورد سؤال قرار دادن منزلِ معشوق، رسمی از اشعار جاهلی عربی است. «أَطْلال و دَمَن»)
ترجمه: ای منزلگاههای سلمی! سلمایتان کجاست؟
در واقع حافظ به چشمانش میگوید که ای منازل سلمی....، یعنی چشمانش را جایگاه و منزل سلمی میداند. در جای دیگر نیز بر این نکته تأکید دارد:
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی
منِ کشته شده، بسیار شکیبایی کردم در حالی که قاتل من شاکی است.
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هاتِ شَمسَةَ کَرْمٍ مُطَیَّبٍ زاکی
ترجمه: و خورشید تاکِ خوشبویِ پاک را به من بده (کنایه از جام شراب)
دَعِ التَّکاسُلَ تَغنَمْ فَقَد جَری مَثَلٌ / که زاد راهروان چستی است و چالاکی
ترجمه تحت اللفظی: تنبلی را فروگذار تا سود ببری این مثالی است که بر زبانها جاری است. (در مثلی آمده است)
ترجمه روان (چون جمله، شرطیه است): اگر تنبلی را رها کنی سود میبری، این یک ضرب المثلی است که بر سر زبانها است.
غَنِمَ (یَغْنَمُ) یعنی بدون دردسر و مشقت به چیزی دست یافت.
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
أرَی مَآثِرَ مَحیایَ مِن مُحَیّاکِ
ترجمه: شعف و سرزندگیام را از رخسارت می بینم (متوجه می شوم)
بیت پنجم ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل
بعد از آب باید با مکث و کاما خوانده شود و کسرۀ اضافه نیاز ندارد
ز خاک پای تو داد آب، روی لاله و گل
از خاک پای تو به لاله و گل آب داد
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی
نوشتم از عشقم با چشم گریان که مقتولم منو گیرندم گریبان
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
از مُلَمَّع های زیبا و عرفانیِ حافظ است، پس حافظ به کتابتِ قصهٔ شوق پرداخته و میفرماید با بُکاء و چشمِ گریان قصهٔ شوق و عشقِ خود را بیان می کند به امیدِ بازگشتِ آن معشوق، بیا همچنین می تواند ندایِ آگاه باش باشد که عاشقی چون حافظ از غمِ فِراق و بسر بردنِ اوقات بدونِ معشوق به جان آمده و بی تاب شده است.
بسا که گفتهام از شوق با دو دیدهٔ خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
بسا در اینجا یعنی چه بسیار و سلمی استعاره از معشوقِ الست یا خداوند است،، حافظ ادامه می دهد با شوقِ دیدارِ معشوق چه بسیار با دیدگانِ اشکبارِ خود سخن گفته و از او پرسیده است منزل به منزل در جستجویِ سلمی یا معشوقِ سفرکردهٔ خود بوده ای اما او را ندیدی، کجاست آن سلمی و معشوقِ گمگشته ات؟ چرا پس از اینهمه کوشش و منازلی که طِی کرده ای او را نمی یابی؟
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی
منظور از کشته شدن در اینجا قتلِ خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهن است پس حافظ به علتِ استمرارِ فِراق و عدمِ بازگشتِ یار پرداخته و می فرماید مادامی که این خویشتن یا نفسِ انسان کشته و از میان برداشته نشود هرچند منزلی را هم که سالکِ طریقت با دیدگانِ اشکبار طی کند به سلمی و دیدار و وصلش نایل نخواهد شد. اما عجیب و غریب بودنِ این ماجرا آنجاست که معشوق پیوسته در کار است تا بوسیلهٔ تیرهای مژگانش دلِ دلبستگی هایِ عاشق را هدف قرار داده و به این شیوه خویشتنِ توهمیِ انسان را بکشد تا زمینه و شرایطِ دیدار و وصل فراهم گردد اما انسان با مقاومتِ شدید قصدِ حفاظت از او را دارد که خویشِ اصلیش می پندارد، پس معشوق متعجب و شاکی می شود که مگر نه اینکه قصدِ دیدارِ سلمی را داری، پس از چه روی اجازه نمی دهی تا این خویشتنِ ساخته شده بوسیلهٔ ذهن کشته شده و از میان برود تا حجاب برداشته شود و سلمی یا همان خویشِ اصلیت را ببینی و به وصالش برسی؟
که را رسد که کند عیب دامن پاکت؟
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
حافظ ادامه می دهد چه کسی را یارایِ آن باشد تا بر دامنِ پاکِ معشوق عیب گذاشته و او را قاتل بنامد، حاشا که تو همچون قطره ای که بر رویِ برگِ گُلی بچکد پاکی و منزه از چنین الفاظی و حافظ بمنظورِ تبیینِ علتِ نیافتنِ سلمی و معشوقی چون تو در منازلِ مختلف است که از چنین عناوین و تمثیل هایی استفاده می کند.
ز خاکِ پایِ تو داد آب رویِ لاله و گُل
چو کِلکِ صُنع رقم زد به آبی و خاکی
خاکِ پایِ حضرت دوست استعاره از بینهایتِ خداوندی و آسمانِ یکتاییِ اوست، پسحافظ آن قطرهی پاک را که بر رویِ گلبرگِ لاله و گُلِ سرخ افتاد همان نقطهٔ عشقی توصیف می کند که به این جهانِ جسمانی رنگ و آب و رونق داد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد آن هنگامی که کِلکِ صُنع و قلمِ آفرینشِ خداوندی آب و خاک را رقم زد و اراده اش بر آفرینشِ جهانِ ماده قرار گرفت آن قطرهی عشق را نیز از خاکِ پا و بینهایتِ خود بر رویِ گُلِ وجودِ انسان چکانید. مولانا در این رباعیِ معروف همین مطلب را شرح می دهد؛
از شبنمِ عشق خاکِ آدم گِل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشترِ عشق بر رگِ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هاتِ شَمسَةَ کَرْمٍ مُطَیَّبٍ زاکی
عبیر افشان شدنِ صبا در اینجا استعاره از عطرآگین شدنِ فضا بوسیلهٔ نَفَسِ گرمِ حافظ و شعر و غزل هایی اینچنین است، شرابِ طَیِّب و طاهر و زکی استعاره از شرابِ بهشتی ست که در کنارِ شرابِ کَرم و انگوری قرار گرفته است، پسحافظ که خود نیز از این مُلمع سُرایی به وجد آمده است ساقی را فرا می خواند تا بنا به طلب و درخواستِ هر کسی و به فراخورِ حالش شرابِ مورد نظر را در جامِ او بریزد، یعنی گروهی نیز هستند که در محفل و مجلسِ خود همراه با شعرِ عطرآگینِ حافظ طلبِ شرابِ انگوری می کنند که با حضورِ ساقی کامروا می گردند و آنانی هم که شرابِ درخشان و طَیب و پاکیزه را طلب می کنند با شعرِ حافظ به آن دست یافته و از آن می نوشند.
دَعِ التَّکاسُلَ تَغْنَمْ فَقَد جَری مَثَلٌ
که زادِ راهروان چُستی است و چالاکی
ترجمهی مصراع اول این است که اگر کاهلی و تنبلی را رها کنی متنعم و بهرمند خواهی شد و این ضربالمثل شده است، پس حافظ در مصراع دوم با تأکید بر همین امر ادامه می دهد زاد و توشهٔ راهروانِ طریقتِ عاشقی چُست و چالاکی ست و دوری از تکاسل، پس برای عاشقانی که در راه و طریقتِ عشق پای گذارند نیز باید که چنین باشد و پیوسته در سعی و کوشش باشند تا بهره ای از شرابِ ذکر شده در بیتِ پیشین ببرند.
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
أرَی مَآثِرَ مَحیایَ مِن مُحَیّاکِ
شمایل یعنی تصویر، پس حافظ که معتقد است انسان پای در این جهان گذاشته است تا تصویر و آیینه ای باشد از رخسارِ خداوند در جهانِ فُرم و ماده، صراحتاََ می فرماید در صورتیکه او کاهلی و تنبلی نموده و سود و تغنمی از این حضور نبرد و به شمایلش زنده و جاودانه نگردد اثری از چنین انسانی در دو جهان برجای نمی ماند و با تأکید ادامه می دهد مآثر و نشانهٔ هایِ خوبِ حیات و زندگی در رویِ حافظ متأثر از مُحَیّآک و رخسارِ زیبایِ خداوند است، درواقع بدونِ نشانهٔ زندگی یا خداوند روی و رخسارِ انسان بدونِ علائمِ حیات است و مُرده ای بیش نخواهد بود.
ز وصفِ حُسنِ تو حافظ چگونه نطق زند؟
که همچو صُنعِ خدایی، ورایِ ادراکی
اما انسانِ عاشقی که از شمایلِ خداوند یا زندگی برخوردار و به او زنده و جاودانه شد حُسن و زیباییِ او در رخسارش نمایان می شود که حافظ نیز با همهٔ توانایی هایی که در نُطق و سخن دارد قادر به وصفِ آن زیبائی نخواهد بود، زیرا چنین عاشقی که با خداوند به یگانگی رسیده است همچون صُنع و آفرینشِ خداوند ورایِ ادراکِ عقلی می باشد، یعنی او با عشق یکی شده است پس بوسیلهٔ ادراک و حس و الفاظ قابلِ توصیف نیست.