غزل شمارهٔ ۴۵۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
مصرع اول بیت پنجم در غزل دیگری تکرار شده است:
«کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی»
شرط اول آن است که مجنون باشی. در واقع تنها ترین شرط همین است و اگر مجنون باشی از پس تمام شروط دیگر بر می آیی.
این شعر تماما مفهوم عارفانه دارد
عقل انسان برخی اوقات بازدارنده است. داشتن آگاهی نسبت به عواقب و لطماتی که ممکن است بر انجام دهنده وارد آید باعث ترس از انجام کار خواهد شد. بنابراین حافظ شرط انجام کارهای خطیر را در بی باکی می داند و از نگاه اکثر مردم نیز دست زدن به کارهای بزرگ دیوانگی بحساب می آید.
در حالی که هفته ی آخر حیات علامه طباطبائی سپری می شده و ایشان این را می دانسته و در این یک هفته ی آخر با کسی سخنی نمی گفته ؛ تنها ذکر لا اله الا الله را بر زبان می آورده...
مرحوم قاضی بیت ذیل را در این زمان برای علامه ضمضمه می کرده اند...
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
دوست عزیز حمیدرضا جان
شاید بتوان گفت مضمون بیت تکرار شده است ولی خود بیت که نه ، متاسفانه سایت گنجور اشتباه درج کرده است. از خواجه شیراز به نظر من یکی بعید است مصرعی یا بیتی از خود را در غزلی دیگر از خود تکرار کند.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش/کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی مربوط به این غزل است در حالی که بیت ششم غزل شمارهٔ 455 اینگونه است :
کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب/وه که بس بیخبر از این همه بانگ جرسی
که البته در مصرع آخر نسخه خلخالی و به تبع آن دیوان مصحح غنی قزوینی این گونه آورده
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
خواهش دارم دست کم مصرع اول یت ششم غزل شمارهٔ 455 را تصحیح بفرمایید.
بیت سوم... بیت سوم... تکرار میکنم بیت سوم ... دیوونم کرده... این بیت رو سر لوحه زندگیم قرار میدم...
بیت سوم قرابت معنایی بسیار زیادی داره با این شعر (ترانه حادثه داریوش)
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش / هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
همچنین پیرامون بیت دوم که باز تفسیر به رای نمودهاید زیرا در بیت اول جنابشان خود اشاره به تنگدستی میکنند:
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
و بعد میفرمایند که حال در این مقام که صدارت از آن فقیران است امید دارم که ای دل! تو از همه فقیران با تمام فقرت بزرگ مقامتر باشی.
حدس حقیر این است که جناب حافظ این بیت را در جواب به شاه نعمت الله ولی سروده باشند لیکن این حدس تنها گمانیست و نیازمند تحقیق تاریخی دقیق و درست.
و السلام علی من اتبع الهدی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش....
استاد افتخاری با خوندن این بیت در آلبوم یاد استاد (ترانه آتش کاروان) واقعاً حق مطلب رئ خوب ادا کرده.
مصرع دوم ... تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنما
چند نسخه دیده ام که بجای تخمه گوهر ذکر شده که بسیار فصیحتر و ادبیتر بنظر می آید و با ادبیات حافظ هم خوانی بیشتری دارد
ور خود از گوهر جمشید و فریدون باشی
پدر من از اون آدمهای قدیمی صاف و صادق و درستکار و کم حرف است که دارای لیسانس ادبیات زمان دکتر صورتگر مثلا، سالهای دهه سی تا دهه هزار و سیصد و چهل حدوداٌ و از همون سالها هم به مدت سی چهل سال دبیر دبیرستان های شیراز بودن و امروز هم پیرمردی بازنشسته، هشتاد و سه سال و ساکن خونه و مشغول گل و گیاهها و درختهاش... اینها رو گفتم که خاطره ای در رابطه با ایشان و این غزل حافظ رو براتون تعریف کنم... نوجوان که بودم، بخاطر همون شور و حال و خاصیت بچگی، حالا یا مثلا درس نمی خوندم یا فوتبال و بازی زیاد و در نتیجه صبح ها تا لنگ ظهر خواب و عصرها هم باز به گردش و بازیگوشی(البته نه از نوع بدش، درحد همون بازی و فوتبال و تا دیروقت بیدارموندن و خوابیدن تا ظهر) و خلاصه پدرم از این وضع ناراضی بود... یک روز صبح تابستون که توی حیاط و زیر درختها هم خوابیده بودیم، که همون درختها و اون حیاط مصفا و مشجر هم کار خود پدرم بود؛ لنگ ظهر و وقتی دیگه خورشید از لای درختها هم رد شده بود و وسط آسمون و مجبور به بیدار شدن و بلند شدن و رفتن توی خونه شدم؛ یهو دیدم یه کاغذ سفید بزرگ، اندازه یه برگه امتحانی مثلا، بالای رختخوابم و کنار بالشم گذاشته شده و روی آن با خط خوش نوشته شده:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره، زکه پرسی، چه کنی چون باشی...
اون روز صبح و اون کاغذ و اون شعر آنچنان درحافظه من موند(و گاها هم تاثیرگذار بود در زندگیم... در مواقع و شرایط متفاوت) که هنوز بعد از سی و اندی سال هروقت این شعر و خصوصا این بیت رو می بینم یهو پرت میشم به همون سالهای کودکی و اون صبح تابستان و اون کاغذ و پدرم رو که این بیت و این روش رو برای نصیحت برگزیده بود...
آری... بزرگان چنین کنند...
(نام ایشون: آقای عبدالمهدی مختاری، از دبیران شریف و قدیمی دبیرستانهای شیراز که طی چهل سال خدمت شاگردان زیادی رو پرورش دادن و امروز هشتاد و سه ساله و بازنشست هستن..تن شون سالم و عمرشون باعزت). ممنون که این قشنگترین خاطره من رو درباره این غزل و مخصوصا این بیت زیبا خوندید. هادی، یک مرداد نود وهفت، لندن
بسیار لذت بردم جناب مختاری و وقتمان خوش گشت. عجب اسطوره بی تکراری است پدر...
سما نوشته:
"آیات .... قران؟واقعا منظور چیه از این حرف؟"
شما با این نوع تفکر چه کاری با ادبیات دارید؟
برای مزیذ اطلاع شما افتخار حافظ این است:
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
ای دل آن دَم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
"خراب" هم به معنای خمار بکارمی رود هم به معنای مست، دراینجا به معنای مستِ مست
می گلگون: می سرخ رنگ،به رنگ گل سرخ
حشمت: جاه وجلال ،شکوه و عظمت
قارون: ثروتمند معروف وپسر عموی حضرت موسی که به داشتن گنج وثروت زیاد شهرت داشت لیکن بی اندازه بخیل وجاه طلب بود.
معنی بیت: ای دل آن هنگام که بانوشیدن باده ی گلگون مستِ مست شوی ودرحالتی ازبیخبری، شادمانی،بیباکی ومستی وراستی فروروی قدرحال خودرابدان که درآن حال جایگاه توصدها برابراز جاه وجلال قارون والاترست (بدان که هیچ ثروتی با شکوهترازمستی وسرخوشی نیست.مستی استغنا وبی نیازی می بخشد ودرعالم مستی ازشاه ووزیرفراغت حاصل می شود وتنها یک مستِ مستغنیست که قادراست نازبرفلک وحکم برستاره صادرکند.)
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
درمقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
مقام: جایگاه
درمقامی که: دراینجا درشرایطی که ، درموقعیّتی که
صدارت: صدر نشینی، بالا نشینی،
چشم دارم: توقّع وانتظار دارم، جاه: مرتبه ومقام
دردنیای عشق همه چیزمتفاوت است.دردریا غرقه می گردند وبه آب آلوده نمی شوند، گدایی موردرشک سلطانی قرارمی گیرد،مرحله ی قرب وبُعد ازبین می رود، کُشته ی عشق زنده ی جاویدمی شود وبه جای اغنیا این فقیران هستند که برصدرمجالس تکیه می زنند هرکه فقیرترجایگاهش والاتر! البته "فقیر" دراینجا به معنی فقرمالی نیست بلکه کسیست که نیازمند است نیازمندبه توجّه وعنایت ومحبّت معشوق، فقیر به عبارتی دراینجا کنایه ازعاشق است.
معنی بیت: (ای دل، دردنیای عشق و....) در شرایط وموقعیّتی که عاشقی ونیازمندی به محبّت وعنایت معشوق،ارزش والایی محسوب می شود وهرکه عاشق تر ونیازمندتر است به مقام والاتری نایل می شود ازتوتوقّع دارم که ازهمه ی عاشقان عاشق تر و نیازمندتر باشی تا بتوانی دراین رقابت ازهمه پیشی بگیری.
به خواری منگرای منعم ضعیفان ونحیفان را
که صدرمجلس عشرت گدای رهنشین دارد
در رهِ منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشی
"منزل لیلی" کنایه ازمنزل معشوق ،سرمنزل دوست
مجنون ایهام دارد: 1- دیوانه وشیدا،2- عاشق معروف وافسانه ای لیلی
معنی بیت: ای دل،هشدار که درمسیررسیدن به سرمنزل معشوق، خطرات زیادی وجود دارد که بایدازآنهاعبورکنی اولیّن شرط برای گام نهادن دراین طریقِ خطرناک این است که باید باتمام وجود ودیوانه وارشیفته وشیداباشی همانگونه که مجنون شیدای لیلی بود.
خطرات مسیرعشق تمامی ندارد حتّا برای آنانکه درمعشوق فنا می شوند وازدنیا می روند نیزخطروجوددارد و ادامه ی بقا درمعشوق هرآن ممکن است موردتهدید قرار گیردبنابراین برای تداوم بقا دروجود معشوق نیزباید تمعیداتی اندیشید.
دررهِ عشق ازآنسوی فناصدخطراست
تانگویی که چوعمرم بسرآمدرفتم
نقطه ی عشق نمودم به تو هان سَهو مکن
ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی
"نقطه ی عشق نمودم" کنایه ازاینکه: من عشق رابه تو شناساندم وخطرات راه رابیان کردم.
معنی بیت: ای دل هشدارهایی راکه لازم بود به تویادآوری نمودم، عشق رابه تونشان دادم وتهدیدات راه رابه تو تعریف کردم دیگر خود دانی اگرلحظه ای غفلت کنی خواهی دید که دایره ی عشق راه رابرروی بسته وتو بیرون ازدایره مانده ای! می بایست دایم به هوش باشی ومراقبتکنی.
اگرنه دایره ی عشق راه بربستی
چونقطه حافظِ سرگشته درمیان بودی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
معنی بیت: زمان منتظرکسی نخواهدماند کاروان عمربی وقفه درحرکت است اکنون که تودرخواب خوش فرورفته ای کاروان به راه افتاده وفرسنگها دورشده است بیابان خطرناکی درپیش داری به تنهایی کی وچگونه خواهی توانست این راه طولانی راطی کنی؟ راه ازبیراه چگونه تشخیص خواهی داد وازچه کسی طلب راهنمایی خواهی کرد؟
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی خبرازغلغل چندین جرسی!
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
وَر خود از تخمه ی جمشید و فریدون باشی
گوهر: الماس ویاقوت،جوهر واصل،اصیل وباارزش
ذات: سرشت، اصالت
"تخمه" اصل، نژاد وتبار
"جمشید وفریدون" هردواز پادشاهان افسانه ای هستند که به شکوه وعظمت واقتدار شهرت دارند
معنی بیت: اگرسودای تاج وتخت پادشاهی درسرداری بایدنشان دهی که خودت شخصاً ذات اصیل وتوانمند وباارزش داری حتّا اگراز تبارفریدون وجمشید هم باشی فرقی نمی کند باید ثابت کنی که دروجود تو قابلیّت ذاتی دارد تنها ازنژادآنها بودن کفایت نمی کند.چه بسا کسی ازنژادپادشاهان نباشد ولی ذاتاً قابلیّت پادشاهی راداشته باشد.
گوهرپاک ببایدکه شودقابل فیض
ورنه هرسنگ وگِلی لوءلوء مرجان نشود
ساغری نوش کن و جُرعه بر افلاک فشان
چند وچند ازغم ایّام جگرخون باشی
"جُرعه بر افلاک فشان" کنایه ازاوج شادمانی وسرمستی
معنی بیت: ساغری بنوش ومقداری شراب ازفرط سرمستی وشادمانی به آسمان بپاش تاچند غم روزگارمی خوری ودل خود راخون می کنی؟
جرعه ی جام براین تخت روان افشانم
غلغل چنگ براین گنبدمینافکنم
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
خوشدل: خوش قلب، اهل دل
محزون: اندوهگین
معنی بیت:
ای حافظ ازتهیدستی وفقرناله وشکایت مکن بااین اشعارناب ونغزی که تومی سرایی هیچ آدم خوشدل وشادمان راضی نخواهد بودکه توازفقررنج ببری اندوهگین مباش حتماً کسانی ازاهالی دل وخوش قلبان پیداشده وبه تومساعدت خواهند کرد.
حافظ غبارفقروعنایت زرخ مشوی
کاین خاک بهترازعمل کیمیاگری
خراب شدن دل از" می گلگون"!
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی کتابی دارند به این نام" باده گلگون"—
چهار صد و چهل کلمه در سلوک الی الله—
برگزیدهای از سه کتاب "رسالهی لقاءالله"، "اسرارالصلوة" و "المراقبات" را تحت عنوان "بادهی گلگون" ــ معروف است که میرزا در قنوت نماز شب میخوانده است:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن
شاید خاصیت می گلگون ان باشد که دل را انچنان خراب می کند که مدام از پی نظر نرود!
«خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود»
دل آگاهِ صاحب معرفت از جام «شراب حقیقت» لبریز است
شاید خاصیت می گلگون ان باشد که دل را انچنان خراب می کند که مدام از پی نظر نرود!
«خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود»
دل آگاهِ صاحب معرفت از جام «شراب حقیقت» لبریز است
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً [21]
بر اندام آنها (بهشتیان) لباسهایی است از حریر نازک سبز رنگ، و از دیبای ضخیم، و با دستبندهایی از نقره آراسته شدهاند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مینوشاند.
عالی
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام.خاطره من:سال۸۳ می خواستم برا طلبگی ثبت نام کنم؛شب بود و یه دیوان حافظ دستم، گفتم خدایا خودت آگاهم کن که چیکار کنم! دیوان رو باز کردم و این غزل زیبا بود...
ای دل آن دم که خراب از مِیِ گُلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمتِ قارون باشی
خراب یعنی مست، و مِیِ گُلگون یعنی شرابی به رنگِ سرخِ گُل، و گُلِ سرخ از دیرباز نمادِ عشق بوده است علاوه بر آن مست شدن به شرابِ انگوری در سرِ انسان ایجاد می شود و مستیِ عشق در دل، پس حافظ می فرماید ای دل آن دَم یا وقتی که از شرابِ گُلگونِ عشق مست باشی بدونِ زر و گنج به مانند صدها حشمت و جاه و بزرگیِ قارون خواهی بود، قارون بواسطۀ زر و گنجش بود که دارای حشمت شد اما مست و خرابِ شرابِ گُلگون بدلیلِ عشقی که در دل و مرکزِ خود دارد دارای حشمت و شکوه می گردد پس بدیهی ست که حشمتِ عاشقِ مست صدها و هزاران بار برتر از حشمت و جاهِ قارون باشد.
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
مقام یا مُقام یعنی مرتبه، و فقر یکی از مقام های عاشقی ست و صدارت در اینجا یعنی صدر و بالانشینی، پس حافظ در ادامه سخنِ بیتِ پیشینِ خود را اصلاح کرده و می فرماید عاشقی که مست و خرابِ شرابِ عشق است به مقامِ فقر می رسد، یعنی خود را نیازمندِ معشوق در می یابد و در چنین مقامِ فقری ست که حتی چشم امید دارم چنین عاشقِ خرابی به جاه و حشمت و بزرگی از همه افزون باشد، یعنی قارون که سهل است، از هر چیزِ گرانبهایی در جهان و حتی در کُلِّ کائنات افزون و بزرگتر باشد.
در رهِ منزلِ لیلی که خطرها ست در آن
شرطِ اول قدم آن است که مجنون باشی
راهِ منزلِ لیلی همان طریقتِ عاشقی ست و مقصد منزلِ لیلی یا آستانِ حضرتِ معشوق است، حافظ می فرماید در این راه چه بسیار خطرهایی در کمینِ عاشق است که حافظ در ابیاتی چند به آنها پرداخته است، اما شرطِ اولین قدم یا پای گذاشتن در این راهِ پر خطر این است که خرابِ عاشق مجنون باشد، یعنی عاشق از عقلِ جزوی و مصلحت اندیشِ خود رها شود یا دیوانهٔ لیلی باشد. چه بسیار کسانی که مدعیِ عشقِ لیلی می شوند اما از این میان تنها یکی ست که مجنون است، یعنی لیلی را معشوقِ زیبا می بیند، بفرمودهٔ مولانا در پاسخ به خلیفه؛
گفت لیلی را خلیفه، کاین تویی؟ ☆ کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی☆ گفت خاموش، چون تو مجنون نیستی
نقطهٔ عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ورنه، چون بنگری از دایره بیرون باشی
حافظ خطاب به همهٔ انسانها می فرماید با سه بیتِ آغازینِ غزل نقطهٔ عشق را به شما نمایاندم پس هان و آگاه باش که سهو و خطا نکنی که اگر چنین کنی تا به خود بیایی و چشمِ جان بینِ تو بخواهد ببیند و یا اصطلاحن بصیرت یابی خواهی دید که از دایرهٔ عشق بیرونی، یعنی که انسان در بدوِ ورود به این جهان در دایرهٔ عشق است و اما بدلیلِ همین سهو است که از دایرهٔ عشق بیرون افتاده و در دایرهٔ ذهن گرفتار می شود. ( خطای غیرِ عمد را سهو نامیده اند). پس از نگاهِ حافظ نقطهٔ آغازینِ عشق اول از همه مست شدن به شرابِ گُلگونِ عشق است، سپس رسیدن به مقامِ فقر، و دیگر اینکه آگاهی به خطرهایی ست که در طریقتِ عاشقی وجود دارند.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی، رَه ز که پرسی، چه کنی، چون باشی؟
کاروان درواقع کاروانِ هُشیاری ست که از جماد به نبات و سپس به حیوان و در نهایت با تکاملِ بیشتر به انسان رسیده است و بفرمودهٔ مولانا؛
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر
وزملَک هم بایدم جَستن ز جو کُلُ شیءِ هالک الا وجههُ
حافظ همانطور که مصرعِ اول را در غزل ۴۵۵ آورده است در اینجا نیز بدلیلِ اهمیتِ موضوع بار دیگر هُشدار داده و می فرماید کاروان رفت و تو در خوابِ ذهن از آن جامانده ای در حالیکه بیابانی در پیش است و تو نیز به تنهایی قادر به ادامهٔ این راهِ پرخطر نیستی، پس کِی و چه وقت قصدِ رفتن داری، و راه را از کدامین راهنما و راه بلدی میپرسی و چگونه به طیِّ طریق می پردازی؟ چگونه و با چه حالی به این کارِ ضروری پی پردازی؟ درواقع نیز کاروانِ هُشیاریِ ایزدی هزاران سال است که به پیش میرود و بازرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ در چند سدهٔ پیش از این پیش قراولانِ راه هستند که با بهترین شیوه به راهنماییِ همهٔ انسانها و بویژه فارسی زبانان پرداخته اند، حافظ از این خواب زدگی و بی تفاوتیِ ما در شگفت است.
تاجِ شاهی طلبی؟ گوهرِ ذاتی بنمای
ور خود از تخمهٔ جمشید و فریدون باشی
حافظ ادامه میدهد لااقل طلبی داشته باش چرا که همهٔ شماها شاه زاده و از تخمه یا نسلِ جمشید و فریدون هستید، جمشید و فریدون دو پادشاهِ اساطیریِ ایرانیان در اینجا استعاره از خداوند هستند که تاجِ شاهی را بر سرِ انسان گذاشته تا خلیفه و جانشینِ او بر رویِ زمین باشد، پسحافظ میفرماید تاجِ پادشاهیِ خود را مطالبه کن اگر از نسلِ پادشاهان هستی، یعنی که حتماََ از نسلِ آن یگانه پادشاهِ جهانی و به همین منظور پای در این سرا گذاشته ای، پس با مطالبهی تاجت یک گوهرِ ذاتی را نشان بده، شاهزادهها عموماََ طلب و دعویِ پادشاهی دارند و بی تفاوت نمینشینند.
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غمِ ایّام جگر خون باشی؟
جرعه بر افلاک افشاندن کنایه از باز نشرِ شرابِ گلگونِ عشق به افلاک یا جهان است، غمِ ایّام همان غم خواریِ روزگار است که انسان را خون جگر می کند، پس افظ که نداشتنِ طلبِ تاجِ پادشاهیِ شاهزادگان را غمِ ایّام می داند، غمهایی مانندِ بدست نیاوردنِ زر و گنج و یا از دست دادنِ مقام و منصبِ این جهانی، یا از دست دادنِ چیزهایی که به آبرو و اعتبارهای ساختگیِ انسان لطمه وارد می کند، حافظ این خونین جگریِ انسان از غمِ ایام را موجبِ خوابِ عمیقِ انسان در ذهن و در نتیجه نشان ندادنِ گوهرِ ذاتی و نداشتنِ طلبِ تاجِ پادشاهیِ خود می داند که راهِ چاره اش نوش کردنِ ساغری از شرابِ گلگونِ عشق است که توسطِ حافظ بر افلاک افشانده می شود.
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
خوش دل عاشقان و کسانی هستند که پیغامهای معنویِ حافظ و بزرگان را دریافت و بکار بسته اند و در نتیجه به عشق زنده شدند، حافظ سخنان و پیغامهای خود در این غزل را ناله و گلایه از فقرِ عشق در انسانهای جگر خون شده از غمِ ایام توصیف کرده و با منعِ خود از این ناله و شکایت خطاب به خود ادامه می دهد که با چنین شعرِ شگفت انگیزی که سروده است عاشقانِ خوش دل نمیپسندند که حافظ محزون باشد چرا که او جرعه ها را به افلاک افشانده و تکلیف را ادا کرده است، حال اختیار با خونین جگران است که از آن ملول شوند یا پند گرفته و با نوشیدنِ ساغری از این شرابِ گلگون مجنون شده و به دایرهٔ عشق باز گردند.