غزل شمارهٔ ۴۵۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش زهرا شعبانی
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۴۵۷ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
دوستان؛ وزن و اعتباری را که حافظ به «رندی» داد، به هیچ آیین و مسلک دیگری نداده است! به علاوه این که حافظ، برخلاف شاعران دیگر، رندی را آن گونه که بوده و بیهیچ اصلاح و دست کاری دیگری ، برگرفته است؛ اما آن را با فرهیختگی و فرهنگ ممتاز خویش در آمیخته و وزن و وقاری شکوهمند بخشیده است. شیوۀ بیان او در سخن گفتن از «رندی»، به اندازهای آمیخته با شور و شیفتگی است که کمتر پایبند یا پیروی، با چنان تعصب و حرارتی، خود را به آیین خویش منسوب میدارد! در حالی که آیینهای دیگر در سخن او بارها آماج پرخاش و خشم رندانۀ او قرار میگیرد و در این کار حتی مردان راستین تصوف نیز، از گزند این پرخاش دور نمیمانند!
«حافظ» عنوان «رند» را به هنگام سرخوردگی و نفرت از تمام اسم و رسمهای مرسوم عصر خود، به عنوان یک نام و نماد ایدهآل انتخاب نموده است. با سپاس
با سلام....شک نکنید حضرت حافظ دقیقا میدانستند که قرنها بعد او نامش جاودان و جاوید خواهد ماند...از این در بیتی از خود میفرمایید:
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان هر جا که نام حافظ در انجمن براید
درود دوستان
این بیت حافظ "سه بوسه کز دو لبت...." اصلا اشاره به سه وعده نمازندارد چرا که اگر اینطور بود حافظ وامدار میشد اگر به جا نمی آورد که البته اینجا اگر بجا نیاورد یار وامدار میشود.و دقت کنید مصرع دوم تمام و کمال در پی مصرع اول و در توضیح آن آمده است تفسیر اینکه منطور حافظ از ادای دین توجه معشوق است تفسیری غلط است.
با سلام دلم نیومد از یکی از بهترین دوستان زندگیم به نام اقای جواد بازگشتی برای این شعر حاشیه ننویسم. ایشان در زلزله بم در سال 1382 جان به جان افرین تسلیم کردند. ایشان عاشق دختری به نام انیس بودند و اولین فالی که به حضرت حافظ زده بودند این غزل امده بود و درضمن تمامی دیوان حافظ رو از حفظ بودند. هر وقت به این غزل می رسم به یاد ایشان می افتم و بی اختیار ترنمی در چشمانم جاری می شود خداوند ایشان و تمامی از دست رفتگان را بیامرزد.
این غزل حافظ از روی این غزل سعدی سروده شده:
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۹۲
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل
همین بس است که او غمگسار ما باشد
گنجور عزیز در قسمت معرفی آهنگ ایرج بسطامی اشتباهی رخ داده...زنده یاد بسطامی شعر سعدی رو خونده:هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم..اگر گوش بدین خودتون متوجه میشوید..این شعر رو بسطامی نخونده
گنجور عزیز..این شعر رو ایرج بسطامی نخونده..شعر سعدی رو خونده که هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم..در قسمت آهنگها لطفا تصحیح کنید ونام بسطامی عزیز رو حذف کنید در اینجا
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
معنی بیت: ای حبیب،برای آنکه تویارمن باشی ومقصودِ دل بی قرارمرا برآورده سازی سعی و کوشش فراوان کردم.
یارمن باش که زیب فلک وزینت دهر
ازمهِ روی تو واشک چوپروین من است
چراغ دیده ی شب زنده دار من گردی
اَنیس خاطر امیدوار من باشی
اَنیس: همدم وغمخوار، مونس
معنی بیت: (درادامه ی بیت قبلی،تلاش فراوان کردم تا....) به چشمان بی خواب وشب زنده دارمن نور وفروغ ببخشی(همیشه مقابل چشمانم باشی وچشمانم ازپرتو رخسار توروشن گردد) تلاش بسیار کردم تا غمخوار وهمدم قلب وضمیرامیدوارمن باشی.
به خاک پای توسوگند ونوردیده ی حافظ
که بی رخ تو فروغ ازچراغ دیده ندیدم
چو خسروانِ ملاحت به بندگان نازند
تو درمیانه خداوندگار من باشی
ملاحت: حُسن وزیبایی ودلربایی
خداوندگار: سرور،آقا،پادشه
معنی بیت: هزارجهدبکردم تا.... هنگامی که پادشاهانِ حُسن وزیبایی وخوبرویان به غلامان وعاشقان خویش می نازند وفخرفروشی می کنند تودرآن بساط، معشوق من باشی (وبه داشتن بنده ای چون من بنازی ومن به داشتن خداوندگاری مثل تو ببالم)
کس درجهان نداریک بنده همچوحافظ
زیراکه چون توشاهی کس درجهان ندارد
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گلهای غمگسار من باشی
"عقیق" کنایه ازلب سرخرنگ یاراست.
عشوه: حرکات دلسِتانانه، ناز
معنی بیت: هزارجهدبکردم تا.... زمانی که ازعشوه ونازلبهای سرخ وآبدارتوکه بسیارخونین دل هستم گله وشِکوه می کنم توبامهربانی ازمن دلجویی کنی وغم واندوه مرابادلسوزی ازمن دورکنی
اگربه رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مُهرخاتم لَعل توهست همچوعقیق
درآن چمن که بُتان دست عاشقان گیرند
گرت زدست برآید نگار من باشی
معنی بیت: هزارجهدبکردم تا....درآن باغ وگلشنی که دلبران دست عاشقان خویش می گیرند اگربرایت میسّرباشد تونیزبه لطف ومهربانی دست مرابگیری ونگارمن باشی.
زنقشبندِ قضاهست امیدآن حافظ
که همچوسرونگارم به دست بازآید
شبی به کلبه ی احزان عاشقان آیی
دَمی اَنیس دل سوکوار من باشی
احزان: اندوهناک، حُزن انگیز
معنی بیت: هزارجهدبکردم تا.....شبی ازروی لطف و محبّت به خانه ی اندوهبار عاشقان قدم رنجه کنی و لحظاتی مونس وغمخواردلِ به سوگ نشسته ی من باشی.
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی
شودغزاله ی خورشیدصید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دَم شکار من باشی
غزاله: نوعی آهوبرّه ماده
معنی بیت: اگرتوفیق این راپیدا می کردم که آهویی مثل تورا شکارکنم به منتهای آرزوی خویش می رسیدم(درآنصورت من درآسمانها سیر می کردم...) وآهو برّه ی خورشید برای من بسانِ یک شکار لاغر و ناچیز می بود.
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روزمعرکه کمتر غزاله بود
سه بوسه کزدولبت کردهای وظیفه ی من
اگراَدا نکنی قرض دار من باشی
وظیفه: کاری که مقرّرشود وکسی مکلّف به انجام دادن آن باشد. حقوق، سهم
معنی بیت:ای محبوب، آن سه بوسه ای راکه ازدولب خویش برای من مقرّرکردی ووعده دادی که روزی به من بدهی اگرخُلف وعده کنی وندهی تو بدهکارمن باقی خواهی ماند ومن همچنان طلبکارتوباقی خواهم ماند.
بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت کی ات با من این معامله بود
من این مُراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
معنی بیت: آیا روزی آرزوی من تحقّق پیداخواهد کرد که نیم شبی ببینم به جای این اشک روان، تودرکنارمن هستی؟
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
من اَر چه حافظ ِ شهرم جوی نمیارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
معنی بیت: من گرچه درشهر شهرتی دارم وشاعر معروفی هستم امّا بدون لطفِ توبه اندازه ی یک جو ارزش ندارم بها وارزش من بسته به لطف وکرم توست اگرتویارمن باشی من ارزشمند خواهم بود.
کارخودگربه کرم بازگذاری حافظ
ای بساعیش که بابخت خدا داده کنی
حافظ دیوونه کردی منو با این شعرت
فقط یه عاشق واقعی معنی کامل این شعر متوجه میشه
با سلام
بنظرم همش تصادفی نیست گره خوردن نام بسطامی و اون شکوائیه سعدی تو غزلش و اونچه دوستی از یار سفرکرده شون نوشتن در زلزله بم... با این غزل حافظ... حالا فارغ از تشابه و تداعی الفاظ در دو غزل حافظ و سعدی...خود من هم در حالیکه همون ترانه سراسر زیبایی مرحوم بسطامی رو گوش میکردم...بخش اول غزل سعدی رو جستجو کردم وارد این صفحه شدم... و اینکه فرشید عزیز چه زیبا گفت...فقط ی عاشق واقعی معنی کامل این شعر و متوجه میشه.. منتها بنظرم اگر بشه ... در اوج و کمال درک معنای کامل هم فکر رو یارای پرواز به بلندای افق اندیشه این غزل نیست
ور در خصوص نظر دوستی ک زحمت شرح غزل رو کشیدن بنظرم اومد از زاویه دید من در اینه این شعر در بیت "من این مراد ببینم ..." استفهامی نیست که تماما بیان یک باور قلبی است میگه دارم میبینم که ثمره این اشک ها حضور تو در کنار من هست... و من این مراد م رو به عین الیقین میبینم... و اینکه اون اشارات به غزلهای دیگه حافظ هم بسیار دلنشین هست... این گنجور هم ک عمرش دراز باد برای خودش محفل ادبی و کلاس ادبیاتی هست...کاش بستر مناسب تری هم برای تبادل ارا در نظر بگیرن..ممنون از گنجور و همه دوستان جان اهل ادبیات
بسیارلذت بردم خیلی برای خودم متاسفم که دیراقدام کردم برای اینکه حافظ خوانی کنم
من به خاطربرنامه دورهمی اقای مدیری تشویق شدم که سری به دیوان حافظ بزنم بعدکه دیدم کمی برایم معانی سنگین است سایت گنجورروشناختم ودرایام قرنطینه با مطالعه این سایت کلی مفهوم ومعنی های فشنگ اموختم
حافظ والامقام روحت شاد
آقای رضا ساقی حاشیههایی که بر اشعار حافظ میگذارید ستودنیاست از زحمات شما برای درک بهتر اشعار حافظ عزیزم متشکرم.
با سلام
من همیشه از سایت گنجور و حاشیه هاش لذت بردم و میبرم خاصه از نظرات آقارضایبزرگوار،
اما در رابطه با 3بوسه که یکی از دوستان نوشتن قرتره بعدا ادا بکنی بنظرم اتفاقا اداشده سه بوسه دریافت کرده و حالا دنبال بقول معروف جبرانشه که با دادنش ادا بکنه به معشوقه،پس سه تا دریافتی داشته
کوچیک همه عزیزات
امشب زیر بارون، وقتی واسه آخرین بار دیدمش، فقط یاد این غزل حافظ افتادم...
هزار جهد بکردم که یار من باشی...
ولی حیف که نشد
این نیز بگذرد
این غزل را "در سکوت" بشنوید
جناب رضا ساقی در چند سالی که با اشعار حافظ و خوانش حافظ سرگرم هستم با معانی و تفسیرات شما بزرگوار تونستم کمی به مفاهیم تسلط پیدا کنم
این رو مدیون شما بزرگوار هستم 🙏
چراغ دیدهی شب زندهدار من گردی...
هزار جهد بکردم که یارِ من باشی
مراد بخشِ دلِ بی قرارِ من باشی
هزار یا هزاران سعی و کوشش کردم که تو یار و همراهِ من باشی، اما به چه منظوری؟ در مصراع بعد دلِ بی قرار دلی ست که به جستجویِ گم شدهٔ خویش برخاسته و از همین روی بیقرار و ناآرام شده است، پس حافظ می فرماید قصدش از این کوششِ بسیار این است که تو مراد بخشِ دلِ بی قرارِ این عاشق باشی، یعنی حافظ را در راهِ رسیدن به مراد و آرزوی خود یاری سان باشی. با نگاهی گذرا به درونمایهٔ غزل بنظر میرسد مخاطب انسانِ کاملی ست که دلش به عشق زنده و با خداوند به وحدت رسیده است، پس هم اوست که می تواند مراد بخشِ دلهای بیقرار باشد و به عاشقان در برآوردنِ مرادشان که وصالِ معشوق است کمک و یاری رساند.
چراغِ دیدهٔ شب زنده دارِ من گردی
اَنیسِ خاطرِ امّیدوارِ من باشی
"شب " در اینجا شبِ ذهن است که ظلمت و ناآگاهی نورِ دیدگانِ انسان را خاموش کرده و او را به خوابِ عمیقِ ذهن فرو می برد، می توان گفت همهٔ ما انسانها در چنین شبِی هستیم و تنها عاشقانی که به عشق زنده و با خداوند یکی شده باشند بیدار و چراغدارانی هستند که می توانند با روشن کردنِ چراغِ دیدهٔ شب زنده داران به آنان نور و آگاهی داده و آنا را از این خوابِ چند هزار ساله بیدار کنند، و اَنیس و مونسِ حافظ یا عاشقانی شوند که خاطری امیدوار دارند تا به منظورِ اصلیِ خود که بازگشت به یار یا خویشِ اصلی و زنده شدن به عشق است نائل شوند.
چو خسروانِ ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگارِ من باشی
ملاحت یعنی زیبایی و نمکین بودن و خسروانِ ملاحت استعاره از عارفان و عاشقانی ست که به زیبایی رسیده اند و خسرو یا پادشاهِ ملاحت و زیبایی شده اند، آنان به بندگان یا مریدانِ خود نازیده و مباهات می کنند، اما حافظ مرتبهٔ مخاطبِ خود را بسی بالاتر از آن خسروان دانسته و او را در این میان خداوندگار می نامد، یا به بیانی دیگر در میانِ همهٔ عارفان و عاشقان او را سرآمد و خسروِ خسروان خطاب می کند، یکی از القابِ مولانا در قونیه خداوندگار بود که چون سلطان العارفین بوده است در اینجا می تواند مخاطبِ مورد نظر باشد هرچند اشاره ای دیگر به او نشده و این گمان قطعیتی ندارد اما در خداوندگاری یا سروریِ مولانای بزرگ که بیش از شصت هزار بیت شعر در مثنوی و غزلیات سروده است که همگی کاربردی و انسان سازند تردیدی نیست.
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوهٔ او
اگر کنم گله ای غمگسارِ من باشی
عقیق که سنگی ست قیمتی که بر انگشتری چه زیبا می نشیند و از قضا به رنگِ سرخ است یعنی به رنگِ خونِ دلِ حافظ و در اینجا استعاره از خویش و یارِ اصلیِ انسان است که چون از انگشتریِ وجودیِ انسان جدا گردد دلِ حافظ و هر انسانی را با عشوه اش خون می کند، یعنی این عقیق پیوسته وعدهٔ بازگشت بر رویِ انگشتریِ وجودِ انسان را می دهد اما این قول و قرار عشوه و فریبی بیش نیست و حافظ می فرماید اگر از این یار و خویشِ اصلی گله مند باشد آن خداوندگار غمگسارِ اوست، یعنی با مراجعه به آثار و پیغامهای ارزشمندِ او دلش قرار و آرامش می یابد.
در آن چمن که بُتان دستِ عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگارِ من باشی
"آن چمن" استعاره از جهانِ دیگر یا سرایِ آخرت است، جهانی که بُتان و خسروانِ ملاحت دستِ عاشقان را خواهند گرفت و شفیعِ آنان می شوند، پس خداوندگارِ موردِ نظرِ حافظ نه تنها در این چمن غمگسار و مونسِ اوست، بلکه در آن سرا و چمن نیز عاشقی چون حافظ را دستگیری و یاری می کند، عارفان معتقدند طریقتِ عاشقی پایانی ندارد و عاشقان در جهانِ پس از مرگِ جسمانی هم به راهِ خود ادامه می دهند و حافظ خطاب به خداوندگار از او می خواهد تا اگر از دستش برآید آنجا هم نگارِ او باشد و در طیِّ طریق به او یاری رساند. درواقع حافظ در این بیت شفاعت را نیز معنی کرده و دستگیریِ بُتان یعنی راهنماییِ عاشقان برای پیمودنِ راه در آن چمن را شفاعت می داند.
شبی به کلبهٔ احزانِ عاشقان آیی
دمی اَنیسِ دلِ سوگوارِ من باشی
"شبی" یعنی همان شبِ ذهن که معنایِ دَم و لحظه را نیز به ذهن متبادر می کند و حافظ ادامه می دهد اگر در شب زنده داری های عاشقان که کلبهٔ احزان و غمهایِ بسیاری ست دَم و لحظه ای وارد شوی در آن دَم اَنیس و مونسِ دلِ سوگوارِ حافظ خواهی شد، یعنی تا وقتی که انسان در شبِ ذهن باشد در کلبهٔ او احزان و غمهای بسیاری لانه میگزینند که غمِ زمانه هستند و دلِ انسان را سوگوار می کنند برای از دست دادن و یا بدست نیاوردنِ چیزهای بیرونی، اما اگر بُتان و خسروانِ زیبا شده و یا خداوندگار مولانا را به کلبه و خانهٔ خود دعوت کرده و همنشینی با آن بزرگان را برگزیند دلش آرام و قرار می گیرد.
شود غزالهٔ خورشید صیدِ لاغرِ من
گر آهویی چو تو یک دم شکارِ من باشی
غزالهٔ خورشید همانِ غزالهٔ فلک است که به معنایِ کُلِّ هستی یا هر دو چمن آمده است، مخاطب همچنان خداوندگار است و آهویی چون مولانا بدلیلِ اینکه انسان شبِ ذهن را همچنان پاس و زنده می دارد گریزپای بوده، کلبهٔ احزانِ او را ترک می کند و شکارِ انسانِ محزون نمی شود، پسحافظ ادامه می دهد اگر آهویی چون تو یک دَم شکار شده و همنشینِ من گردد افلاک یا این چمن و آن چمن با همهٔ عظمت و بزرگی لاغر و نحیف شده و صیدِ حافظ می گردند، یعنی او با بکار بستنِ آموزه های خداوندگار آنچنان بزرگ می شود که بر همهٔ هستی و کائنات احاطه می یابد. مرتبه ای که به یگانگی و وحدت با خداوند می رسد چنانچه پیامبران و اولیا و خداوندگار یا دیگر بُتان و خسروان با او یکی شدند.
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفهٔ من
اگر ادا نکنی قرض دارِ من باشی
حال که حافظ همهٔ انسانهای زنده شده به عشق و از جمله خداوندگار را با خداوند یکی میبیند سه بوسهٔ موعود را از او مطالبه می کند، بوسه هایی که خداوند وظیفه و مقرریِ هر انسانی کرده است که خداوندگار و خسروان ملاحت در کلبهٔ احزانش حضور یافته و انیسِ او شده باشند، این سه بوسه که وعدهٔ آن از دو لبِ معشوق یا خداوند داده شده می تواند یکی بوسیدنِ لبِ معشوق و یارِ این جهانی باشد، دیگری بوسیدنِ پیوستهٔ لبِ جامی که خداوند شرابِ خود را از طریقِ ابیات و غزلهای بزرگان بر او جاری می کند و در نهایت و سومین بوسه بوسیدنِ لبِ معشوقِ الست یا بعبارتی وصالِ حضرتش باشد تا حافظ نیز به عشق زنده و جاودانه گردد. حافظ از خداوند یا خداوندگار می خواهد که این وظیفه یا مقرری را ادا کند که در غیرِ اینصورت قرض دارِ حافظ بوده و دِینی ست بر عهدهٔ او. در حقیقت حافظ قصدِ آن دارد تا بگوید اگر هر انسانی شرایطِ حضورِ خداوندگار یا خداوند را در کلبهٔ احزانش فراهم کند قول و وعدهٔ این سه بوسه تخلف ناپذیر است و تحققش حتمی ست. بوسهٔ اول که بوسیدنِ لبِ معشوقِ این جهانی ست می تواند شاملِ کامیابیِ انسان از همهٔ مواهب و نعمتهای این چمن باشد و نه فقط بوسه بر لب و کامیاب شدن از حضورِ یار و معشوقی زمینی که می توانند با عشق به یکدیگر ارتعاش کنند و تمرینی برای هردو دلداده باشد برای عشقِ جاودانهی آسمانی.
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جایِ اشکِ روان در کنارِ من باشی
به خود دیدن یعنی خود را شایستهٔ رسیدن به موفقیتی دانستن، پسحافظ که هزاران جهد و کوشش نموده است تا خداوند یا خداوندگار یارِ او باشد و مراد بخشِ دلِ بی قرارش در اینجا ادامه می دهد برآورده شدنِ این مراد و آرزومندی ذکر شده را در خود می بیند و چنانچه پیشتر سروده است؛ " مستحق بودم" در اینجا نیز استحقاقِ تحققِ این مراد را در خود می بیند که در نیم شبی و هنگامی که شبِ ذهن رو به پایان است خورشیدِ حضورش دمیده و خداوند را بجایِ اشکِ روان در کنار و آغوشِ خود ببیند، یعنی با او به یگانگی و وحدت رسیده و یکی شود، اشکِ روان در اینجا اشکی ست که ناشی از غمِ عشق است و در اینصورت کلبهٔ احزانش تبدیل به گلستانِ عشق و شور و شادی می شود.
من ارچه حافظِ شهرم جُوی نمی ارزم
مگر تو از کَرَمِ خویش یارِ من باشی
پس حافظ شرطِ دیگر را از نظر دور نمی دارد که تا لطف و کرمِ خداوند نباشد هرچقدر هم که او یا هر عاشقی جهد و کوشش کند و در شهر یا جهان حتی مشهور به حافظِ قرآن باشد این حافظیِ او به جُوی نمی ارزد و این مراد و آرزو حاصل نمی گردد. مولانا نیز در این رابطه می فرماید؛
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
بی عنایاتِ حق و خاصانِ حق گر مَلَک باشد سیاهستش ورق