غزل شمارهٔ ۴۵۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
مصرع اول بیت ششم در غزل دیگری تکرار شده است:
«کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی»
فلعلی لک آت بشهاب قبسی
دربیت 5 حرف قافه(ی) فراموش گردیده است
بادرود فراوان حضور جناب آقای خاتمی
بیت پنجم اقتباس از آیه 7 سوره نمل میباشد و"س" در "قبس" به "تنوین جر" نوشته میشود تامعنی آن محفوظ بماند و "قبسی" صحیح نمیباشد.
مجمر: عود سوزنده، که پس از سوختن بوی خوش تولید کند.
صفیر: بانگ و فریاد
شجره طوبی: نام درختی در بهشت، در اصطلاح عرفا اصول معارف و اخلاق حسنه است.
"دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی"
باری: یعنی صاحب و آفریدگار: یعنی صاحب تو چه کسی است؟
با سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیزیم آقای مامانی!
با نظر شما در مورد معنی کلمه *باری* در بیت :
"دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی"
مخالفم،باید توجه داشته باشید که این کلمه دارای
معانی دیگری هم هست از جمله : لاجرم ،به هر جهت،البته و...
به نظر من این برداشت معنایی به مصرع دوم نزدک تر است :گفت ای عاشق بیچاره تو کیستی
سلام، فکر میکنم "گیریم" در آخر مصرع اول بیت هشتم صحیح باشد، نه "گیرم"
لطفا بررسی شود، متشکرم!!!
دوست عزیز حمیدرضا جان
شاید بتوان گفت مضمون بیت تکرار شده است ولی خود بیت که نه ، متاسفانه سایت گنجور اشتباه درج کرده است. از خواجه شیراز به نظر من یکی بعید است مصرعی یا بیتی از خود را در غزلی دیگر از خود تکرار کند.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش/کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی مربوط به این غزل است در حالی که بیت ششم غزل شمارهٔ 455 اینگونه است :
کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب/وه که بس بیخبر از این همه بانگ جرسی
که البته در مصرع آخر نسخه خلخالی و به تبع آن دیوان مصحح غنی قزوینی این گونه آورده
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
خواهش دارم دست کم مصرع اول یت ششم غزل شمارهٔ 455 را تصحیح بفرمایید.
بیت پنجم، به آیه ی 7 سوره ی نمل تلمیح دارد:
«إذْ قالَ مُوسی لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ»
و نیز به آیه ی 10 سوره ی طه:
«إذ رأی ناراً فقالَ لِأَهْلِهِ امکُثوا إنّی آنَستُ ناراً لَعَلّی آتیکُم مِنها بِقَبَسٍ أو أجِد علی النّارِ هُدًی»
که مربوط به ماجرای موسی قبل از ورود به مصر و آغاز نبوت اوست.
اما «لمع البرق من الطور» (درخشیدن برق در کوه طور) در ابتدای بیت پنجم، مربوط به ماجرای درخت شعله ور نیست، بلکه مربوط به ماجرای میقات موسی و خداوند، پس از خروج از مصر، در کوه طور است که موسی طالب دیدار خداوند بود و در پاسخش، برقی درخشید و کوه را متلاشی کرد.
سلام ؛ همونطور که جناب شهریار70 گفته : "کاروان رفت و تو در راه و کمینگاه به خواب "درسته منتهای مراتب من نتونستم معنی" کمینگاه به خواب" رو بفهمم ضمن اینکه "تو در راه "خیلی معنی درستی نمی ده و "تو در خواب "بهتر مفهوم رو می رسونه . لطفا اگه کسی می تونه در این مورد توضیح بده. ممنون
جمال گرامی،
بین راه و کمینگاه، " وَ" وجود ندارد
(کاروان رفت ) و( تو در راه کمینگاه ) به خواب...
بابک عزیز ، ضمن تشکر از توضیحت ، معنی " تو در راه کمینگاه ، به خواب " چیه ؟
جمال گرامی،
یعنی که تو در راه کمینگاه به خواب رفته ای، یا به عبارتی غافلی از کمینگاه و خطراتی که پیش روی است.
کمینگاه . [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین ). مکمن . نخیز. کمینگه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
بدین شکل هم ثبت شده
کاروان رفت و تو در راه کمینگاه بخواب
وه که بس بی خبر از بانگ
در دهخدا آمده
غلغل . [ غ ُ غ ُ ] (اِ صوت ) شوریدن بلبلان و مرغان را گویند در حالت مستی
صدا و آواز بسیار از یکجا که معلوم نشود که چه میگویند. (برهان قاطع). شور و غوغا. فریاد و هیاهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن و افتادن استعمال میشود. (آنندراج ). داد و فریاد. همهمه و غوغا. خلالوش . خراروش . غلغل از آواز کوزه گاه پر شدن گرفته اند. (فرهنگ اسدی ). آواز. آواز سخت . آواز سپاه بسیار یا جماعت بسیار :
ابا برق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد درکوهسار.
همین بیت هم شاهد مثال آورده شده
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
آواز و بانگ ابزار موسیقی :
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.
غلغل زدن غلغل زدن . [ غ ُ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با آواز.
در معجم المعانی الجامع اومده
غَلغَل
عِرْقُ الشجر إِذا أَمعن فی الأَرض
ریشه ٔ درخت که در زمین استوار گردد
غَلْغَلَ الشیءَ فی الشیءِ : أَدخله فیه حتَّی یلتبس به ویصیرَ من جملته
غَلْغَلَ اللَّوْنَ فِی الثَّوْبِ : أَدْمَجَهُ فِیهِ لِیَصِیرَ لَوْنَهُ
غَلْغَلَ الْمَاءُ فِی الأَرْضِ : تَسَرَّبَ وَدَخَلَ فِی ثَنَایَاهَا
غَلْغَلَ السَّائِرُ : أَسْرَعَ فِی سَیْرِهِ
این آخری به نظرم درستتر از همه است
عجله رونده در رفتنش
کاروان رفت و تو در راهِ کمینگاه به خواب
وه که بس بیخبر از .........................
این همه بانگ جرسی: 5 نسخه (801، 813، 822{جرس}، 834{[...] بانگ جرسی} و 1 نسخۀ بیتاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال
غلغل چندین جرسی: 18 نسخه (803، 811، 824، 827، 843 و 13 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
غلغل و بانگ جرسی: 3 نسخه (825، 1 نسخۀ متأخر: 859 و 1 نسخۀ بسیار متأخر: 889)
غلغل بانگ جرسی: 7 نسخه (819، 821، 823، 3 نسخۀ متأخر: 855، 857، 875 و 1 نسخۀ بسیار متأخر: 894 قُم)
ناله و بانگ جرسی: 1 نسخۀ متأخر (858)
نالۀ چندین جرسی: 1 نسخۀ بسیار متأخر (894 لیدن)
37 نسخه غزل 446 را دارند و از آن جمله 2 نسخۀ بسیار متأخر دارای بیت فوق نیستند. نسخۀ مورخ 818 غزل را ندارد. در ضبط مصرع نخست، کاتب نسخۀ مورخ 827 و دو نسخۀ دیگر (یکی متأخر مورّخ 875 و دیگری بیتاریخ) به اشتباه مصرع نخست بیت پنجم غزلی «ای دل آن َم که خراب از مَیِ گلگون باشی ...» را آوردهاند. علامه قزوینی همان را در متن خود آورده و به تبع او، در تصحیح مشترک خرمشاهی- جاوید هم پذیرفته شده است. بیتی که احتمالاً به علت نزدیکی محل کتابت آن در نسخۀ مورد مراجعۀ کاتب نسخۀ مورخ 827 به اشتباه در دید او آمده این است:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
*****************************************
شاهبازان طریقت، به مقام مگسی
شهریار 70عزیز باید عرض کنم که تکرار ان مصرع هیچ چیز از فضیلت خواجه حافظ کم نمیکند و این بیت در دیوان دو مرتبه تکرار شده(مراجعه به تصحیح علامه قزوینی)
جناب مهدی خاتمی، همانگونه که سرکار نگین شکروی گفتهاند "قبس" با تنوین جر نوشته میشود. اما چون بیت عربیست، خوانش آن "قبسی" میباشد.
معنی بیت پنجم: دیدم آن آذرخشی که از سوی کوه طور درخشید، کاش میشد همچون شهاب، اخگرپاره ای از آن برایت بیاورم.
.
معنی مصرع آخر: باشد که خداوند راه را به سوی تو آسان کند، ای دلخواه من.
درود
شادروان علامه قزوینی نوشته اند "آنست به"
منظور (اَنِسَ بِه) میباشد که به معنای انس و الفت گرفتن و به صورت متعدی است لیکن به حکم ضرورت وزن شعر، شاعر (آنستُ به) را جانشین آن نموده که (به) زائد است.
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
بی حاصلی : بیهودگی وپوچی
بُلهوسی:هوسرانی،صرف اوقات بسیار بدنبال هوس های بیهوده
به پیری برسی : ازبلایا بدورباشی وایّام عمر رابه سلامتی پشت سربگذاری.
معنی بیت: دریغا که عمرگرانمایه به بیهودگی وهوسرانی گذشت وهیچ نتیجه ی مطلوبی حاصل نشد ای پسرجام باده ای به من بده امیدوارم که به سلامت به پیری برسی.
اوقات خوش آن بودکه بادوست بسررفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود.
چه شکرهاست دراین شهرکه قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
"شکر" دراینجا کنایه ازلب نوشین دلبران، جاه ومال ومقامات دنیویست که ظاهری شیرین ودلفریب دارند.
"شاهبازان طریقت" کنایه ازکسانیست که ادّعای سیروسلوک وتزکیه ی نفس دارند لیکن طمع شیرینی آنهارافریب داده ومانند مگس جذب شیرینی های دنیوی شده اند.
معنی بیت: ( خداوندا درشگفتم که ) در این شهر چه شیرینی های فریبنده ای وجود دارد که مدّعیان سیروسلوک وپرهیزگاری اینچنین بسان ِمگسانِ گِردشیرینی،جذب این شکرها می شوند!
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را زکنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که دراین دامگه چه افتادست
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره توباری چه کسی
خیل: گروه، جمع
باری: به هرجهت،به هرروی
معنی بیت:دیشب من هم خودرادرمیان غلامان درگاهش جاکردم همراهشان می رفتم که معشوق مرادید گویی که مرانمی شناسدپرسید: ای عاشق بیچاره به هرروی توکیستی که باغلامان من همراه شده ای ؟
گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مُشکین نفسی
مشکین: مشک آلود، معطّر
"مشکین نفس" دراینجاکنایه ازخودشاعر وعاشقانیست که نفسشان به عطروبوی عشق معطّراست.
نافه: کیسه ی باارزش وقیمتی ِکوچکی که زیر شکم آهوی خاصی قرار دارد و مشک از آن خارج میشود.
معنی بیت: هرکسی که به بوی معطّر نفسش شهرت جهانی پیدا کرد می بایست همانند نافه روی خوش داشته باشد هرچند که دلش خون آلود بوده باشد.
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش؟
لَمِعَ البَرق مِن اَلطّور و آنَستُ بِه
فَلَعَلّی لَکَ آتٍ به شهابٍ قَبسی
لَمِعَ: درخشید
اَلْبَرْق: روشنایی ،برق
مِن: از
اَلطّور: طور، نام کوهی در بیابان سینا
آنَستُ: دیدم
بِه: به او، او را
فَ: پس، بنابراین
لَعَلّی : شاید من
لَکَ: برای تو
آتٍ: بیاورم
شهابٍ: شعله ی آتش، پاره ی آتش، قبس: آتش
معنی بیت: از سمت کوه طور شعله ای فروزان دیدم شاید بروم وبرای تو از آن شعله، آتشپاره ای بیاورم !(باشد که ازخواب غفلت بیدارشوی)
مددی گربه چراغی نکند آتش طور
چاره ی تیره شب وادی ایمن چه کنم؟
کاروان رفت و تو درخواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غُلغُل چندین جرسی
غلغل: بانگ وفریاد وسروصدا
جرس: زنگ، زنگی که به گردن چارپایان می بستند.
معنی بیت: ای درخواب غفلت فرورفته، بیدارشو که کاروان حرکت کردورفت بیابان درپیش داری که باید به پیمایی دریغا که چقدرغافل افتاده وازسروصدای چندین زنگ بی خبرهستی!
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چوتومرغی که اسیرقفسی
صفیر: بانگ وفریاد ،آواز
شجر: درخت
طوبا: درختی دربهشت
"قفس" کنایه اززندان دنیاست
معنی بیت: (ازتعلّقات دنیوی رهاشو وازقفسی که برای خودساخته ای بیرون آی) بال بگشا وازفرازدرخت طوبا آواز بخوان حیف است که پرنده ای مثل تو درقفس زندانی باشد.
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که دراین دامگه چه افتادست
تا چو مِجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم برآتش زپی خوش نفسی
مِجمر: ظرفی که درآن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز. باتوجّه به اینکه هنگام گردانیدن مجمر درمیان مردم وبخور دادنِ لباس ، گاهاً مجمربرای یک لحظه با لباس تماس پیدامی کرد، حافظ ِ خوش ازاین نکته الهام گرفته ومضمونی حافظانه خَلق کرده است.
جان نهادیم بر آتش: جان خویش به جای عود بر آتش نهادیم تا بسوزد وفضا معطّرگردد
ازپی خوش نفسی: به بهانه ی خوشبوکردن هوا
معنی بیت: با این امید که برای یک لحظه به یارنزدیک شده و دامن جانان را بگیرم، به بهانه ی خوشبوکردن فضا، جان خویش رابرآتش نهادیم (تن ِ خویش مجمرکرده وعودجان بر آتش عشق افروختیم) تاهمانندمجمر امکان نزدیک شدن به یار برای من نیز میسّرگردد ومن درفرصت مناسب بتوانم دامن جانان رابگیرم.
چنگ بنوازوبسازاَرنبودعودچه باک
آتشم عشق و دلم عود وتنم مجمرگیر
چندپویدبه هوای توزهرسو حافظ
یَسِّر الله طریقاً بِکَ یا مُلتَمِسی
چندپوید ؟: تاکی جستجوکند؟
یَسِّراللّه : خداوندآسان سازد
طریقاً: راه را
بِکَ: به تو
مُلْتَمِس: چیزی یاکسی که موردطلب است، مطلوب
معنی بیت: تاکی وتاچند بایدحافظ توراازهر سوی جستجوکند؟ ای مطلوب وای خواسته ی من، خداوند راه رسیدن ودستیابی به تورا آسان سازد.
نام حافظ گر برآید بر زبان کِلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
ممنون و سپاس مثل همیشه عالی اقا رضای دوست دشتنی
سلام
من یک سوال ادبیاتی دارم ممنون میشم اگه کسی بجواب بده.
میشه بفرمایید معیارتون برای تشخیص استعاره و کنایه چیه؟ مثلا من متوجه نمیشم که چرا در حاشیه ها نوشته شده شکر کنایه از نوشین لبان است و نه استعاره از آن؟
گرامی شفیعی
تنها تفاوت استعاره و کنایه را می آورم ، تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.
وقتی می گویی:او گلی نو شکفته در خانه دارد که ماهی ست تمام. لغت گل و ماه استعاره ای ست از دختری و یا دلبری زیبا رخ.
ولی زمانی که به کسی طعنه ای می زنند و یا جمله ای می گویند که در معنای دیگری ست ، کنایه است،
مانند : خر زور به معنای قوی ، نم پس نمی دهد ، یعنی گداصفت و ممسک است
با درود و مهر...
عمر بگذشت به بیهودگی و بدفهمی
جام می هم نتوانست به من فهم دهد...
با سپاس از انتقال تفکرات زیبای تمامی عاشقان راه حقیقت
که در پیمودن مسیر معرفت به ما یاری میرسانند...
پایدار و پاینده و پیروز باشید دوستان.هزاران درودتان.
در خوانشها، خوانش اول که بیت پنجم را اصلاََ نخوانده است. خوانش دوم لمعُ البرقِ را میخواند لمعَ البرقُ.... دیگر رغبت نکردم بقیه را گوش کنم
متاسفانه خوانش های شعری که گذاشتید یکی از یکی از ضعیف تر هستند .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
آقا رضا ساقی بسیار سپاسگزارم. انشالله سالم و برقرار باشید.
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جامِ مِی ام ده که به پیری برسی
"بی حاصلی"یعنی بی ثمری و بی نتیجه بودن، و بوالهوسی یعنی پرداختن به خواهشهای نفسانی، حافظ که پیش از این بارها منظور از حضورِ انسان در این جهان را بسیار بالاتر از پرداختن به عشرت های زودگذر و طی کردنِ ایام به بطالت ذکر کرده است در اینجا نیز رویِ سخنش با اکثریتِ ما انسانهایی ست که بهترین و باارزشترین اوقاتِ زندگی را در پیِ هوسهایی چون بدست آوردنِ اموالِ بیش از حد و یا هوسِ رسیدن به مقام و منصبی و کسبِ اعتبارهای این جهانی به بطالت میگذرانیم و ناگهان خود را در میانسالی و یا پیری و ناتوانی می بینیم در حالیکه اگر هم به برخی از خواسته های خود رسیده باشیم ثمرهٔ این حرص و هوس ها تقریباََ هیچ است. پسحافظ علاجِ حرص ورزی و هوس های بی مورد و بی حاصل را جامِ مِی و حضور در میخانه دانسته و از پسر یا مغبچه طلبِ شراب می کند، شرابِ خردِ ایزدی تا امورِ خود را بسامان کرده و از هرز رفتنِ عمرِ باارزش پیشگیری کند، پسدعایی بدرقهٔ مغبچه می کند تا اگر چنین شرابی را در پیمانه اش بریزد او نیز به پیری رسیده و همچون عارفان و ساقیانِ بزرگ پیر و راهنمای بوالهوسان در جهتِ ورود به طریقتِ عاشقی گردد.
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازانِ طریقت به مقامِ مگسی
حافظ و عارفان کُلِّ باشندگانِ عالم از جماد و نبات تا حیوان و انسان را در طریقت می دانند که هر یک بنا به ظرفیتی که دارند بسوی کمال به پیش می روند، اما شاهبازِ طریقت انسان است که چون عشق را می شناسد دارای قابلیتِ ویژه ای در این راه بوده و همچون بازِ شاهی می تواند بر رویِ ساعدِ شاه باز گردد. اما چرا انسان روزگار و عمرِ باارزشِ خود را به هوس و خواستهای بی حد و حصر تلف می کند؟ حافظ تنوعِ شکر و جذابیت های این جهانی را از عواملی می بیند که مرتبهٔ شاهبازانِ طریقتیا همهٔ انسانها که سرور و قافله سالارِ هستی هستند و برای منظوری متعالی در این جهان حضور یافته اند را به مقامِ مگسانِ چسبیده روی این شکرها تنزل می دهد بگونهای که از اوجِ پروازِ خویش فرود آمده و بتدریج شاهبازیِ خود را فراموش می کنند.
دوش در خیلِ غلامانِ درش می رفتم
گفت ای عاشقِ بیچاره تو باری چه کسی
خیلِ غلامانِ آستان و درگاهش شاملِ همهٔ باشندگانِ هستی از عالمِ جسمانی گرفته تا عالمِ روحانی و معنا میباشند که حافظ دوش یا لحظهی پس از حضور در میخانهٔ عشق در مییابد ؛ " نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد☆ هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد"، پسخیلِ فرمانبرداران و غلامان روی به حافظ و یا شهبازی که قصدِ برخاستن از روی شکرها را دارد نموده و سؤال می کنند که ای عاشقِ بیچاره که چارهٔ رهایی از شکر را درگاه و میخانه اش یافته و به اینجا پناه آورده ای، باری تو چه کسی و از کدامین گروه هستی و با چه منظوری پای به میخانه اش گذاشته ای؟ یعنی آیا از بی حاصلیِ ناشی از شکرخواری ملول شده و بمنظورِ بهبودِ حالِ خود به اینجا آمده ای و یا واقعاََ قصدِ دیدارِ می فروشِ الست را داری؟ هر یک از ما نیز با هدفی خاص به درگاهِ میخانهٔ حافظ آمده ایم، گروهی عاشقِ ادبیات و جنبه های زیبایی شناسیِ شعرِ حافظ هستیم و بعضی هم خسته از روزمره گی و با نیتِ حظ بردن از آهنگ و موسیقیِ چنین غزلهایی پای به میخانه اش میگذاریم، گروهی با نیتِ اخذِ تایید از حافظ برای بوالهوسی ها و نوشیدنِ شرابِ مورد نظرِ خود و برخی نیز مانندِ این بندهٔ بی برگ و نوا برای معنی کردن و دلخوش شدن به تفسیرِ شعرش که گونه ای دیگر از بوالهوسی ست به درگاه و آستان او آمده ایم.
با دلِ خون شده چون نافه خوشش باید بود
هرکه مشهورِ جهان گشت به مُشکین نفَسی
اما رویِ سخنِ حافظ با آن گروه از مراجعین به درگاهِ میخانهٔ عشق است که از شکر خواری و بوالهوسی حاصلی جز خونِ دل بدست نیاورده اند و اکنون به منظورِ مُشکین شدنِ نفَسِ خویش پای به این درگاه میگذارند، حافظ از آن کسانی ست که به مُشکین نفَسی مشهورِ جهان شد و عطرِ مُشکینِ نفسش با هر بیت و غزلی سراسرِ جهان را معطر و زنده به عشق می کند، پسحافظ پذیرشِ همراه با خوشنودی و رضایتمندی ِتلخیِ شرابی را که مغبچه در این میخانه به عاشقانِ بیچاره و دردمند می دهد رمزِ مُشکین نفسیِ خویش دانسته و آنرا به دیگر عاشقانِ بیچاره توصیه می کند. رها کردنِ شکر خواری برای انسانی که عمری را به این کار پرداخته تلخ است و باید که خونِ دلها بخورد تا سرانجام مانندِ آهویِ خُتن نافه اش شکافته و بتواند از این بوالهوسی ها رهایی یافته، از رویِ شکر برخیزد و بارِ دیگر شاهبازِ طریقت و مُشکین نفس شود.
لمعَ البَرق من اَلطور و آنَستُ بِه
فلعلّی لَک آتِِ بشهابِِ قَبس
سخنی ست که موسی به همسرِ خود گفت و توضیح داد که درخششِ نوری را از جانبِ کوهِ طور دیده است پس می رود تا شاید بتواند پاره ای از آن آتش را برای روشنی و گرم شدنش بیاورد، درواقع حافظ می فرماید او و هر عاشقِ بیچاره ای باید با چنین نیتی پای در آستانِ میکدهٔ عشق بگذارد تا مگر با بدست آوردنِ شهاب و پارهای از این آتش، وجودِ سردِ مگس طبعِ خود را گرما بخشیده و از نورِ آن برخوردار شود تا بارِ دیگر به مقامِ شاهبازیِ خویش بازگردد.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی خبر از غلغلِ چندین جَرَسی
در ادامه حافظ خطاب به همهٔ انسانها می فرماید کاروانِ عشق سکونی ندارد و پیوسته از منزلی به منزلِ دیگر در حرکت و رو به رشد و تعالی ست اما تو هنوز با بوالهوسی در خوابِ عمیقِ ذهن بسر می بری و آگاه نیستی که چه بیابانِ پر خطری را پیشِ رو داری، در مصراع دوم وَه کنایه از عجیب بودنِ این ماجراست پس فرماید که تو چه بسیار آسوده و بی خبر از سر و صدای زنگ و جَرَسِ کاروان های بسیاری که می آیند و می روند همچنان در خوابِ ناز بسر می بری و بنظر می رسد خیالِ بیدار شدن را هم نداری و از نظر حافظ این خیلی عجیب است چنانچه در جایی دیگر می فرماید با این خوابِ سنگینی که داری پس از حرکتِ کاروان؛ " کِی رَوی، رَه ز که پرسی، چه کنی، چون باشی؟". در قدیم بازماندن از کاروانی که در منزل گاه یا کاروانسرا توقف می کرد بدترین اتفاقِ ممکن برای هر مسافر بود و این جامانده از کاروان باید تا ورودِ کاروانی دیگر که با او همسفر می بود صبر کند چرا که به تنهایی خطرِ گم شدن در راه و گرفتار شدن در دامِ راهزنان قطعی بود.
بال بگشا و صفیر از شجرِ طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیرِ قفسی
حافظ میفرماید ای انسان که در حقیقت شاهبازی، بالهایت را بگشای و سخن از درختِ طوبی بگوی و صفیر و فریاد از آن روی بزن که "مرغِ باغِ ملکوتم نِیم از عالمِ خاک☆ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"، پسحیف است که شهباز و مرغی چون تو که جایگاهِ حقیقیِ او رویِ ساعدِ شاه است اسیرِ قفسی از جنسِ حرص و هوس شده باشد و چونان مگس بر روی شکرها جست و خیز کند.
تا چو مجمر، نفسی دامنِ جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پیِ خوش نَفَسی
مجمر یعنی آتشدان که در آن عود میسوزانند تا هوا را معطر کنند، "نفسی" یعنی یک نفس، جان بر آتش گذاشتن استعاره از مشتعل کردنِ آتشِ عشق است، پسحافظ میفرماید از پِی و در دنبالهٔ خوش نَفَسی که استعاره از سرودنِ ابیات و غزلهایی چنین زیبا و خوش از نَفَسِ اوست آتشِ عشق در دلِ حافظ زبانه کشید، یعنی چنین نیست که حافظ فقط وصفِ عیش کند و خود از آن بی بهره باشد و یا آتشِ عشقی در مجمرِ وجودش زبانه نکشد، بلکه پس از این خوش نَفَسی و چنانچه پیشتر گفت "مُشکین نَفَسی ها"و سرودنِ شاهکارهایی که هم در فُرم و هم در محتوا بی نظیر هستند خود نیز با تمامِ وجود عاشق شده است و البته که منظور از چنین خوش نَفَسی ها که همچون عود در آتشدانِ دل که در دیوانِ شعرِ حافظ متجلی شده است جهان را عطرآگین می کند این است که این عطر یک نَفَس یا دَمی دامنِ جانان را بگیرد و بر آن نشیند چرا که گفته اند هر چیزی سرانجام به ذاتِ خود باز می گردد پس در حقیقت شعرِ حافظ که سخن جانان است و از زبانِ لسان الغیب بیان می شود نیز از این طریق بر دامنِ جانان نشسته و به او باز می گردد، علاوه بر این معنا می توان فرض نمود حافظ که ذاتاََ مُشکین نَفَس است در پی و جستجویِ خوش نَفَس یا پیرِ راهنمای معنوی ست که همچون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی نَفَسش خیر باشد تا مجمرِ وجودِ حافظ بتواند با بهرمندی از عطرِ آن بزرگان معطر شده و برای یک نَفَس هم که باشد بر دامنِ جانان نشیند.
چند پوید به هوایِ تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقاََ بِکَ یا مُلتَمِسی
حافظ خطاب به جانان یا معشوقِ الست ادامه می دهد چند و تا به کِی و از هر سوی و با هر شیوه ای این شاهباز به هوایِ نشستنِ دوباره بر ساعدت باید تو را پوید و جستجو کند، خداوندا این کار نیز تنها به خواستِ تو و با لطف و عنایتت امکان پذیر است، پس طریق و راهِ رسیدن به وصالت را آسان بگردان و در آن تسریع کن تا این مُلتمسِ درگاهت به عشق زنده شود. یعنی با وجودِ سوزاندنِ عود با آتشِ عشق در مجمرِ دل و سرودنِ چنین غزلهای ناب و طلبِ معشوق به معنای واقعی کسی چون حافظ هم نیازمندِ لطفِ خداوند در تسهیل و تسریع در پیمودنِ راه و طریقِ عاشقی می باشد.