گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۴

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی؟
می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بختِ بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عُجْبِ علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی‌تر می‌رسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعهٔ جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایانراست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزانراست روز فتح و فیروزی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۵۴ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1388/06/20 12:09
مهدی خاتمی

اینطور که پیداست حافظ را نشناخته اید برادر من.مطمئن باشید انان که مدح شاهان گفته و یا میگویند هم اکنون نامی از ایشان برده نمیشود.
راستی از خود پرسیده اید رمز ماندگاری حافظ چیست؟شما را به مطالعه بیشتر دعوت میکنم.
موید باشید.

1389/05/11 11:08
فرهاد

اینطور که پیداست حافظ را نشناخته اید برادر من.مطمئن باشید انان که مدح شاهان گفته و یا میگویند هم اکنون نامی از ایشان برده نمیشود.......
من متن بلند و بالای حمید رضا خواندم که از تحلیل ایشان میتوان نتیجه گرفت اشعار شعرایی همچون حافظ سخت تحت تاثیر رخدادهای اجتماعی سیاسی و اقتصادی جامعه آن زمان خودشان بوده است.
اما حمید رضا خان عزیز در باره حضرت حافظ خیلی خیلی اشتباه کرده ای و اگر چنین بود در همان سالهای ب÷پس از وفات ایشان نه از حافظ خبری بود نه از غزلیاتی که در مدح ثنای اربابان قدرت سروده بود
من با نظر مهدی خان خاتمی تا حدودی موافقم گرچه ابیاتی در مدح شاه جهان در غزلیات حافظ میتوان یافت.
اما هر انسانی جایز الخطاست و اندک ابیات مداحی شاهان در اشعار حافظ به مانند چند دانه شن ریز در انبار بیکران زر و سیم است!

1403/05/31 14:07
احمدرضا نظری چروده

یعنی می فرمایید مدح شاهان وامیران وبزرگان عیب محسوب می شود؟ کدام شاعر را دردنیا می توانید معرفی کنید که شعرمدحی نسروده باشد.به زعم شما باید تمام پادشاهان وامیران وحاکمان  فاسد بوده باشند، اما اینگونه نیست.اگرحمایت پادشاهان ازشاعر نمیبود ودفترشعر آنانرا تکثیر نمی کردند، اکنون چیزی ازشاعران گذشته دردسترس نمیبود.رودکی یک میلیون وچهارصدهزاربیت  سروده بود وتنها هزار بیتش باقی مانده است.

ضمن اینکه مدح نیز مثل حماسه و اخلاق و وصف یک نوع ادبی است وشاعران دراین نوع طبع آزمایی می کنند وارتزاق می نمایند. مثل مدح ناصرخسرو ازخلیفه فاطمی مستنصربالله که چشمداشت رتبه ومقام ازخلیفه داشته است. 

1390/01/25 07:03
hooshang haghbin

"میر نوروزی " میتواند اشاره به گل باشد.

1390/12/17 14:03
حسن

سلام دوستان ، برای شنیدن این غزل زیبا به شما توصیه می کنم که آلبوم گنبد مینا با صدای استاد شجریان رو گوش بدین که واقعا خیلی زیبا خونده برای سلامتی استاد دعا کنید. ممنون

1391/06/07 10:09
من

نه حافظ انسان کامل است ونه حتی به تعبیر استادخرمشاهی کاملاانسان.انسانیست چون همه ما که درک بالا وطبع روانی داشته.گویی این رسم ناگسستنی خلقت است.کسی در بازو تواناست ودیگری شمایل نیکویی دارد.
کس دیگری آوای خوشی دارد.حافظ هم چونان همه طبع خوبی ودرکی مناسب داشته است.
بدیهی است نه در فصاحت کلام به پای شیخ اجل میرسد ونه در حدت ذهن گوی سبقت میتواند از کسانی چون خیام ومولانا جلال الدین برباید.درمیان شعرا معدل مناسبتری دارد.هم عذوبت کلام دارد وهم باریکی اندیشه.اما باز عرض میکنم متوسط خوبی دارد.

1392/02/15 00:05
امین کیخا

نوحه لغتی است بر پایه فارسی و عربی شده است از نویه درست شده است

1392/03/05 12:06
جعفر سرخی

جناب مهدی خاتمی چنان که از نوشته هایش پیداست همانند فرهاد که از ایشان طرفداری می کنند پیداست که حافظ را همان قدر می شناسند که یک فرد عادی که حافظ در او همان فال نامه تداعی می شود . جناب مهدی و جناب فرهاد همین بس که مرقوم فرموده اید :
(گرچه ابیاتی در مدح شاه جهان در غزلیات حافظ میتوان یافت.)
که فکر می کنم منظورتان شاه شجاع باشد . اما حافظ فقط از شاه شجاع نگفته بلکه از مسعود شاه گرفته تا ابو اسحاق و امیر مبارزالدین و شاه شجاع و شاه یحیی و شاه منصور و تورانشاه وزیر و ...
برادر من اگر لالایی بلدید برای خودتان بخوانید و خودتان را به مطالعه دعوت نمایید . حافظ شاعری است در صدر شاعران ایران اما دلیل ماندگاری او همین شیوه ی غزلسرایی اوست . شما در هیچ شاعری نمی یابید که دیوانش تاریخ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و ... زمان شاعر باشد .
آن چه که جناب حمید رضا مرقوم فرموده اند کاملا صحیح . نمونه ی بارزی از سنت های دیرینه ی ایرانیان است که امروز هم به صورت کمرنگ مانند عمونوروز باقی مانده . لطفا اگر حرف زدن نمی دانید سکوت را که می توانید رعایت کنید . به قولی حرف زدن بلد نیستید حرف نزدن را هم نمی دانید ؟

1392/12/19 17:03
بهرام امیراحمدیان

معنی یک بیت شعر حافظ
دکتر بهرام امیر احمدیان
زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
بیت بالا، مطلع غزلی است از حافظ که برای رسیدن نوروز سروده است. در یکی از ابیات این غزل، اسرار زیبایی نهفته است که قصد آن داریم آن را باز گشاییم.
این بیت در زیر می آید:
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی/ که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
در مصرع نخست این بیت حافظ دنیایی از اسرار را در پرده می گوید و آن این است که سفارش می دهد ما را که باید همچو گل از غنچه بیرون آییم و از غنچه به گل تبدیل شویم. بطوری که برهمگان آشکار است، میوه گیاه از فرایند گل بدست می آید و در فرایند خلقت، تا غنچه گشوده نشود و گل شکوفا نگردد، میوه و بری بدست نمی آید. در فرایند زایش، باید که غنچه شکفته شود و به گل تبدیل گردد. هر یک از پر چمهای گل کیسه ای از گرده بر سر دارند که حامل نطفه نرینگی است. پرچمها دورادور مادگی را فرا گرفته اند و لوله ای آن را به تخمدان مرتبط می سازد. برای تولید مثل و پیدایش میوه لازم است که گرده ها از پرچم بر سر برچه قرار گیرند تا از آن طریق و از میان لوله به نهنج برسند و تخمک گل را بارور سازند. این عمل عمدتا توسط حشرات صورت می گیرد. می دانیم که رنگ و عطر گل تاثیر مستقیمی بر زایش و تولید میوه ندارند. طبیعت عطر و رنگ گلبرگها را برای جذب حشرات آفریده است و کاسبرگها برای محافظت از کل ساختار گل به ایفای نقش می پردازند. حشرات با دیدن رنگ گلبرگها و بوییدن عطر گلها به سوی گل جذب می شوند وبرای مکیدن شهد گلها بر روی آنها می نشینند. در خلقت حشرات، پای آنها کرکدار و پرزدار آفریده شده است. این پرزها نقش مهمی در زایش میوه دارند. هنگامی که حشره در دایره ساختار گل قرار می گیرد و بر روی پرچمها می نشیند، گرده های پرچم به پرزهای پا و بدن حشره می چسبد و زمانی که حشره می خواهد درون جام گال جابه جا شود، تعدادی از این گرده ها برسر لوله مادگی می افتد و از آنجا از طریق همین لوله به نهنج می رسد و تخمک را بارور می سازد و لقاح انجام می گیرد. در برخی موارد، باد هم گرده افشانی می کند و نقش عامل لقاح را بر عهده می گیرد.
خداوند در قرآن فرموده است که ما حشرات و باد را مامور کردیم تا گیاهان را بارور سازند. پس از لقاح و تبدیل گل به میوه گلبرگها و کاسبرگها که در فرایند زایش و تولید مثل ماموریت خودرا انجام داده اند پژمرده می شوند و می ریزند و میوه جلوه گری می کند. حافظ قصد آن دارد که بگوید اگر می خواهیم بارور شویم، باید از خود بدر آییم و از پیله ای که به دور خود بسته ایم خارج شویم و چون پروانه بپرواز در آییم. او می گوید که باید از غنچه و از حالت نشکفتگی بیرون آییم و گل شویم تا بارور گردیم. به تعبیری دیگر، آنانی که نمی خواهند بشکفند، بارور نخواهند شد. برای بارور شدن، باید دگرگون شد ومهاجرت کرد و به فرآیند هستی پیوست.
از دیدگاه حافظ، غنچه یک سیستم بسته است و پویایی ندارد و ناگزیر به فناست. برای رهایی از فنا و نیستی و برای شکوفایی، باید سیستم باز شود و با سیستم های پیرامون(باد، حشرات) ارتباط برقرار کند و به یاری امکاناتی که این سیستم ها در اختیار دارد بارور شود. باید با سیستم های دیگر در ارتباط بود و با آنان تعامل برقرار کرد و با تبادل اطلاعات و افکار به تکامل رسید. او عقیده دارد آنانی که نمی خواهند از انزوای خود بیرون آیند، چیزی بدست نخواهند آورد.
باید از اعتکاف، انزوا و خلسه خود بیرون آیند و از سکون و ثبات دست شویند و به فرایند پویای زندگی بپیوندند. هر یک از ما در نظام خلقت نقشی داریم که باید ایفا کنیم.
در این زمینه مثالی از مولانا جلال الدین بلخی آن عارف بزرگ ایرانی لازم می آید. مولوی در باره سیستمهای بسته هشدار می دهد و این سیستم را به «ده» یا «آبادی» تشبیه می کند و می فرماید:
ده مرو ده مرد را احمق کند / مرد حق را کافر مطلق کند
به تعبیر مولانا از آنجا که ده یک محیط بسته است، بیگانه در آن راه ندارد؛ کمترین تعامل را با سیستم پیرامون دارد؛ مردمان ساکن در آن با هم خویشاوندی دارند و غربیه را در خود راه نمی دهند، نه دختر از بیگانه می گیرند و نه دختر به بیگانه می دهند؛ زمینهای کشاورزی محدود است؛ زمینه اشتغال غیر کشاورزی بشدت محدود و تولید سنتی است؛ بنابراین نمونه کامل یک محیط بسسته است که در آن شکوفایی ذهن و تبلور اندیشه راه ندارد و هر تازه واردی به این محیط و سیستم بسته خود نیز دچار این انزوا می شود و از اندیشه باز می ماند.
در این زمینه حکمت سعدی نیز قابل توجه است. به نظر ما مبدع نظریه سیستمها سعدی علیه الرحمه است. این حکیم و دانشمند بزرگ می فرماید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار / دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی
بطوری که دیده می شود بر اساس تعریف سیستم، سعدی انسانها را در نظام خلقت اجزای یک سیستم کل می داند و ناکارآمدی هر یک از اجزاء (زیر سیستم) را اخلال در کار سیستم می داند و اظهار می دارد که ای آدم(زیر سیستم) تو که با دیگر اجزاء سیستم همراهی نمی کنی، زیر سیستم نیستی(نشاید که نامت نهند آدمی). هم چنین سعدی در ابیاتی دیگر اطن نظریه را تبیین می کند:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف اری و به غفلت نخوری
هم از بهر تو سرگشته و فرمانبردار/ شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
اکنون باز می گردیم به حضرت حافظ. وی در مصرع دوم بیت یاد شده می فرماید که «بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی». براساس سنت های نوروزی که از قدیمی ترین ایام تاکنون پابرجا مانده است، در ایام نوروز در هر محله، کوی، برزن و روستایی مردم اجتماع می کردند و به قید قرعه یک کس را از میان خویش برای تصدی مقام «میر نوروز »ی برمی گزیدند.
میرنوروز، فرمانروای آن جمع می شد و فرمانهای صادره از سوی او در طول مدت فرمانروایی (پنج روز) برای همگان لازم الاجرا بود. پس از گذشت پنج روز، مقام «میرنوروزی» از او گرفته می شد و میر نوروزی دوباره به کسوت پیشین خویش باز می گشت و زندگی عادی خود را از سر می گرفت.
اگر میر نوروزی از میان مردان دانا و هوشیار برگزیده می شد، منشاء اثرات و امور نیکو می شد. به پاک کردن گذرگاهها، لایروبی جویها و نهرها، آشتی دادن مردم، زدودن کدورت ها و انتشارخوبی ها و نیکویی ها فرمان می داد. در صورتی که قرعة فال میرنوروزی به فردی ناباب و بذله گو یا پریشان احوال و نادرستی می افتاد، مردم مدت پنج روز در عذاب و رنج بسر می بردند و بسا میرنوروزی که مردم را به اجبار به انجام کارهای ناپسند و نسنجیده فرمان می داد. در برخی موارد دیگر نیز میرنوروزی مردم را به کارهای شوخی و بذله گویی و خنده دار وامی داشت.
حافظ در این بیت قصد آن دارد که بگوید این جهان فانی است و هر کسی یک چند روزی نوبت اوست. پس بهتر آن است که از این فرصت بهره گیرد و بر مردم نیکویی روا دارد و اوضاع را سامان بخشد و خدای را سپاس گذارد.
آیین میرنوروزی که در گسترة‌ جغرافیای حوزة نوروز برپا می شده، از دیرباز تاکنون تداوم داشته و هنوز هم در برخی از نواحی ایران زمین (برای نمونه در غرب ایران و در میان کردها) و نیز دیگر کشورهای حوزة نوروز (از جمله قزاقستان در آسیای مرکزی) اجرا می شود. این آیین های پاک و درخشنده که ارتباط نزدیکی با چگونگی استفاده بهتر از فرصتهای در اختیار است، نمونه ای است از مشارکت دادن مردم در مدیریت جامعه.
بهر تقدیر،‌ باید آیین های نوروزی را که هر یک نشانه هایی از تاریخ کهنسال فرهنگ و تمدن ایرانی است، ‌پاس بداریم و با توجه به توحیدی بودن سرزمین ایران از سپیده دم تاریخ تاکنون، این آیین ها را نیز باشکوه برگزار کنیم. هریک از آیین های نوروزی نشانه ای است از سپاسگزاری به درگاه یزدان پاک و به همین جهت پس از پذیرش اسلام از سوی ایرانیان، این سنت ها به دلیل عدم مغایرت آنان با آموزه های خدایی و یکتایی دین مبین اسلام، ‌و نبود هیچ نشانه ای از شرک و بت پرستی در آن، پایدار و ماندگار شد تا نسل امروز ایران زمین با تکیه بر سنت های آبا و اجدادی خود، ‌درخت بارور تمدن و فرهنگ ایران را پاس بدارند.

1393/01/20 17:04
حمید

با سلام، در مورد بیت چهارم به صحرا رو ....... من در ویرایش دیگری اینگونه دیده ام
به صحرارو که از دامن غبار غم بیفشانی
به مجلس آی کز حافظ سخن گفتن بیاموزی
لطفاً راهنمایی بفرمایید که کدامیک معتبر ترست.
با سپاس

1393/12/17 09:03
پویا

استاد شجریان در آلبوم بهاریه این غزل را بسیار زیبا اجرا نموده اند.
ایشان بیت آخر رو این گونه می خوانند:
به بستان رو که از بلبل طریق عشق گیری یاد
به مجلس آی که از حافظ سخن گفتن بیاموزی

1400/09/24 17:11
سیامک یوسفی

کار بلبل غزل خوانی برای گل است و در این راستا بلبل به زبان خود پر آوازه است نه به طی طریق. شنیده ایم که فلان کس بلبل زبانی میکند یا بلبل زبان است. هرگز شنیده اید که فلان کس بلبل طریق است یا بلبل طریقی میکند؟  واژه طریق در بند اول هم با واژه سخن در بند دوم هم گرایی ندارد. بنابر این شاید درست تر باشد اگر بگوییم:

به بستان رو که از بلبل زبان عشق گیری یاد --- به مجلس آی که از حافظ سخن گفتن بیاموزی

 

1396/05/16 23:08
بابک بامداد مهر

سلام.
لذت رسیدن کلام به قلب وجان درابیات کمترشاعری همچون حافظ دیده میشود.عنایت بفرمایید همین تک بیت شایدبه یک کتاب یادیوان برخی معاصران بیرزد:
چو امکان خلودای دل دراین فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به بهروزی و فیروزی
معنی ساده است ولی شکل بیان آسمانی است.حالا که جاودانگی دراین دنیاامکانپذیرنیست ودرزیراین آسمان آبی همیشه زنده نیستیم؛پس ازهمین فرصت کوتاه نیزبرای خوشی وکامرانی استفاده کن.یک استفاده متعالی همین لذت ازکلام آگاهی بخش وهستی مدارحافظ است. کمتر شعری درفارسی به گویش روان وبدون جابجاکردن ارکان جمله درشعرحافظ نزدیک است.البته همه عطروحلاوت خودرادارند.
به جان دوست که غم پرده برشما ندرد
گراعتمادبرالطاف کارساز کنید.

1396/06/24 12:08
محسن

با درود ب تمام دوستان خوبی ک حاشیه نویسی کرده و مطالبی مفید نگاشته اند.
اینکه دوستانی بر رد و قبول حواشی دوستان دیگر مطالبی را با حالت تند بیان می کنند جای تعجب دارد. بنابر این تلاش نمودم مطالبی چند بر مطالب دوستان بیافزایم شاید مفید واقع شود.
ب دلیل طولانی بودن فاصله زمانی زندگانی شاعران گذشته تا دوره ما و ب این دلیل ک متون نوشته شده از ان دوران یا در دسرس ما نیست یا در سالهای اخیر ب دست ما رسیده ما نمی توانیم از زندگانی شعرای گذشته اطلاع دقیقی داشته باشیم.
دوستان خود ب خوبی واقف هستند ک همین دیوان غزلیات رند شیراز تا پیش از تصحیح مرحوم قزوینی ب طور کامل در اختیار ما نبود و پس از تلاش و کوشش این بزرگوار توانستیم دیوان غزلیات این شاعر بزرگ را در اختیار داشته باشیم.
نکته ی دیگر آنکه شعرایی ک احیانا در دوره حافظ یا پیش از او بوده اند همگی در غزلیات وی تاثیر کم یا زیادی داشته اند ک از ان جمله می توان به
سلمان ساوجی
شاه نعمت الله ولی
منوچهری دامغانی
سعدی
رشید وطواط و دیگر شاعران نامدار اشاره کرد ک تعداد انها را تا 17 تن نوشته اند.مسلما کیفیت و مضامین اشعار این شاعر بزرگ در دوران نوجوانی و میانسالی و کهنسالی با هم متفاوت اند و اینکه این شاعر مدح شاهان یا بزرگانی را گفته است شک و شبهه ای وجود ندارد.کما اینکه شعرای بسیار بزرگی مانند منوچهری دامغانی نیز در مدح پادشاهان سخنها رانده حتا سعدی نیز مدح دارد.ولی اینها دلیل بر پایین بودن مرتبه و مقام شاعر نیست بلکه شیوه و مضامین غزل او زیباست.چون ما می دانیم با وحود آنکه حافظ رباعی نیز می سرود ولی هیچ گاه کیفیت غزل او را ندارد.پس دوستان خوب بهتر است از تفاسیر بزرگان استفاده کنیم تا معنی تحت الفظی و شرح ابیات را ب خوبی فرا گیریم.
پیشنهاد می شود برای اگاهی بیشتر ب تفسیر جلالی مراجعه شود.
چون تفسیر سودی متاسفانه قدرت لازم را نداشته و اگاهی کامل نمی دهد.
سپاسگزارم

1396/07/07 23:10
محسن محمدیان

با سلام
مسول سایت لطفا تصحیح بفرمایید:
در قسمت های آخر....
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را ( هنیتر) می‌رسد روزی
( هنیتر) = غلط
(هنی تر) = صحیح است
هنی . [ هََ نی ی ] (ع ص ) خوشگوار و گوارنده .
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را ( هنی تر) می‌رسد روزی
{ یعنی جاهل را روزی خوشگوار تری میرسد}
خیر پیش

1397/04/20 10:07
حمیدرضا

درود این بیت رو شما ایمگونه اوردید
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی
درکتاب رندی هویت معمائی ایران اینگونه اومده
به عیب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا حافظ که جاهل را هنی تر میرسد روزی
عیب معرفت و علم ( که در آن روزگار همان علوم دینی بودند )همینست که انسان را از خوشباشی (خوش بودن و شادخوری)باز می دارند .
جاوید وشاد باشید دوستان عزیزم

1397/09/13 21:12

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد اَر مدد خواهی چراغ دل برافروزی
این غزل ناب ونغزکه سراسرپند واندرزحکیمانه وعبرت انگیز است همانگونه که درابیات پایانی اشاره شده به بهانه ی مدح خواجه تورانشاه وزیرباکفایت وکاردان شاه شجاع سروده شده است. غزل سرشارازمضامین بکروبدیع ، نصایح آموزنده ،ونکات حافظانه هست. همیشه ازکوی یاربادصبا می آمد وبوی خوش زلف یارمی آورد ومشام عاشقان رامعطّرمی نمود اینباروزش بادصبا رنگ نوروزی به خودگرفته ومزیِن به نسیم بهاری نیزشده است (گل بود به سبزه نیزآراسته شد) هوای نشاط انگیزبهاری ونسیم نوروزی درلابلای کلام شاعر موج می زند ومزرعه ی دل راباطراوت ولطافت بهاری صفا می بخشد. حقّا که اثرات خود این غزل نیزهمانند نسیم بادنوروزی سبب انبساط خاطرشده ونشاط وشادابی وطرب می آفریند.
چراغ دل: دل به چراغی تشبیه شده است.
"چراغ دل برافروزی" کنایه ازصاحب معرفت شوی،شادمان وشکوفاشوی
معنی بیت: ازکوی محبوب نسیم دلنوازبادنوروزی می آید اگر فرصت راغنیمت بشماری وازاین نسیم بهره مندگردی بی تردید به مددِ این نعمت ارزشمند خواهی توانست زنگارغم واندوه ازدل زدوده وشادمان وشکوفا گردی
ابرآزاری برآمدبادنوروزی وزید
وجهِ می می خواهم ومطرب که می گوید رسید
چو گل گر خُرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی
خُرده: مقدارکم واندک ازهر چیزی، پول خرد(اشاره به دانه‌های زردرنگ و ریزدرون گل که به زر و سیم اندک وپول خُرد تشبیه شده است)
غلط ها داد: به راه اشتباه وخطا رهنمون شد.
سودا: تجارت،اشتیاق و هوس، میل شدید.
معنی بیت: محض رضای خدا اگربرایت میسّراست واندک پولی داری صرف عیش وعشرت کن همانند گل که گرده های خودرا برای نشاط وشکوفندگی خرج می کند ازقارون که ثروتمند مشهور بود عبرت بگیرکه چگونه دچار خطاشد ومیل شدید به ثروت اندوزی اورا غافل کرد ونتوانست چنانکه باید وشاید به عیش وعشرت بپردازد.
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
زجام گل دگر بلبل چنان مست می لَعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
می لعل: شراب سرخ
فیروزه: نوعی کانی قیمتی به ‌رنگ آبی آسمانی یا سبز که در جواهرسازی کاربرد دارد.
چرخ فیروزه: آسمان آبی
صفیر: فریاد
"تخت فیروزی" : نام دستگاهی درموسیقی، تخت فتح وپیروزی
معنی بیت: گل شکفته شده وبلبل به وصال گل رسیده است بلبل در زیرآسمانی آبی برتخت پیروزی تکیه زده و از شراب وصل گل چنان سرمست شده که نوای تخت فیروزی درآسمان آبی افکنده است.
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که درچمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
معنی بیت: (حال که نسیم بادنوروزی وزیون آغازیده وبلبل به وصل گل رسیده) تونیز به دشت وصحرا بروتا گرد وغبار اندوه وغم ازدل وجان پاک کنی به گلزاربیا وازبلبل سرمست وغزلخوان، شعروترانه بیاموز.
تونیزباده به چنگ آروراه صحرا گیر
که مرغ نغمه سراسازخوش نوا آورد
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
خلود: همیشه بودن، جاودانگی
معنی بیت: ای دل وقتی همه چیز درزیراین آسمانی آبی ناپایداراست وامکان جاودانگی وهمیشه زنده بودن برای مامیسّرنیست فرصت عیش وعشرت راغنیمت دان تلاش به بهروزی وشادمانی کن که همین زنده بودن وشادبودن وبهار یک پیروزی بزرگ است.
شب صحبت غنیمت دان ودادِخوشدلی بِستان
که مهتابی دلفروزاست وطرف لاله زاری خوش
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
کام بخشی : کام دیگران برآوردن
ترک کام کردن: از کامجویی خود چشم پوشیدن
ترک: رهاکردن، نوعی کلاه درویشی که دوازده ترک دارد و هر ترک نشانه ی ترک یک فعل ناشایسته و طلب یک عمل نیک است. گویند شاه‌اسماعیل صفوی برای ترویج مذهب شیعه فرمان داده بود کلاه‌های دوازده‌ترک بدوزند و در هر ترکی نام یکی از دوازده امام را بنویسند.
"ازاین ترک بردوزی" : برای خود کلاهی بدوزی که ترکِ آن رهاکردن ِ کامجویی ِ خودباشد.
معنی بیت: راه ورسم کامروایی این است که برآوردن کام دیگران دراولویت باشد ازکامجویی خویش چشم پوشی کن شادمانی رابرای دیگران ببخش که کامیابی حقیقی دربخشش وشادکردن دیگران است. کلاه ِسروری آن است که ترک ِ آن را ازرهاکردن خواهش نفسانی وکام خویشتن بدوزی.
نه هرکه طَرف کله کج نهادوتند نشست
کلاهداری وآئین سروری داند
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
سخن در پرده می گویم : باگوشه وکنایه سخن می گویم، سربسته سخن می گویم.
"میرنوروزی" اشاره به رسمی کهن است که براساس آن از روز نهم تا پایان روز سیزدهم فروردین، یک نفررا ازروی طنز وشادمانی به عنوان پادشاه " میر نوروزی" انتخاب و برتخت سلطانی می نشاندند ومردم نیز اوامر او را اجرا وبه شادمانی می پرداختند. به همین مناسبت بود که روز نهم فروردین را به نام نوروز سلطانی می ‌نامیدند.
معنی بیت: سخن سربسته ومختصر می گویم تا آویزه ی گوش کنی سعی کن همچون گل که ازپرده ی غنچه بیرون آمد تونیزازپرده ی منیّت وخلوت خویش بیرون آی وشکوفاباش وباعطروبوی خود بیدریغ وبی توقّع به دیگران شادمانی ونشاط ببخش به یادداشته باش که توانایی،جوانی ونشاط پایدار نیست وهمانندِ میرنوروزی موقّتی وناپایداراست این مهلت پنج روزه راغنیمت دان ودرشادمانی دیگران سهمی بدست آور که خیلی زود زودتر ازآنچه که می پنداری دیر خواهد شد.
پنج روزی که دراین مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
ندانم نوحه ی قمری به طَرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
نوحه: مرثیه، ناله غم انگیز وسوزوگداز
قمری: مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد
طَرف: کنار
معنی بیت: نمی دانم که ناله وسوز وگدازقمری درکنارجویباران برای چیست شاید اونیز همچون غم واندوه شبانه روزی دارد که اینچنین باسوزوگدازمی نالد.
به صوت بلبل وقمری اگرننوشی می
علاج کی کنمت آخرالدّوا الکی
می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
معنی بیت: شراب ناب وخالصی همچون جانِ پاک وبی آلایش دارم که صوفی خُرده می گیرد خداوندا هیچ عاقلی رامثل صوفی ِ بدبخت، اقبال بد نصیب مکن.
آن تلخ وش که صوفی امّ الخبائثش خواند
اشهی لنا واهلی من قبله العذارا
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگرسازی و گر سوزی
"شمع" دراینجا کنایه ازعاشق است که ازیارشیرین جدا افتاده است. ضمن آنکه درقدیم شمع را ازموم عسل می ساختند وحافظِ خوش ذوق جداشدن عاشق ازیار را به جداشدن ِ موم(شمع) ازعسل پیوند زده ومضمون نابی آفریده است.
معنی بیت: ای شمع (ای عاشق) اکنون که ازیارشیرین خویش جداشده ای بسوز وبسازکه تقدیرچنین رقم خورده وبا سوختن یا ساختن توتغییری درآن ایجاد نخواهدشد.
به جانت ای بُت شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
به عُجب علم نتوان شدزاسباب طَرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی
عُجب: غرور وخودپسندی وبه خودنازیدن
عُجب علم: اشاره به غروریست که در وجود دانایان وعالمان موج می زند وبه واسطه ی همین غرور وفخر فروشیست که نمی توانند مثل نادانان بی قید وبی پروا به نشاط وشادی بپردازند.
هَنی: گوارا، آنچه که بی رنج و زحمت به دست آید
معنی بیت: ای ساقی کِبروغرور دانایی سبب محروم شدن ازعیش وعشرت می شود بیا وشراب بیاور بدان مثل که روزی ِجاهل ونادان گواراتر وبی دردسرترمی رسد مانیز خودمان را به نادانی وجهالت می زنیم تا بدینوسیله بدون دردسر وبی قید وبی شرط به عیش وعشرت بپردازیم اگرغیرازاین کنیم ودرغرور دانش ونازعلم فرورویم ازاسباب طَرب وشادمانی بازخواهیم ماند.
درنظرگاه حافظ علمی که غرور وخودبینی واندوه به بارآورد وصاحبش راعبوس ومغرورکند هیچ ارزشی ندارد وهمان بهترکه وقت باارزش درراه عیش وعشرت صرف شود.
دفتردانش ماجمله بشوئید به می
که فلک دیدم ودرقصددل دانا بود
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جُرعه ی جامت جهان را ساز نوروزی
آصف: نام وزیرحضرت سلیمان،حافظ این عنوان رااغلب به وزیران باکفایت مثل خواجه تورانشاه وصاحب عیارمی داد. دراینجا منظورهمان خواجه تورانشاه که به لطف حافظ به مقام وزیرحضرت سلیمان ارتقا پیداکرده است. (لازم به ذکر است که برخی سلیمان نبی را بانی نوروز می دانند که ازاین بابت نیز آصف با نوروز پیوندمعنایی دارد.)
جلالی: اشاره به تقویم وتاریخ جلالیست. تاریخ جلالی را ملکشاه سلجوقی بسال 471 هَ . ق . وقتی که اعتدال ربیعی در19 فروردین ماه قدیم واقع بود تأسیس کرد واول سال را در اول حمل (روز اول بهار) قرار داد و بهمین جهت نوروز که تا آنوقت در سال شمسی سیار بود ثابت گردانیده و به نوروز سلطانی معروف شد.
به نوروز جلالی نوش: به رسم نوروزجلالی بنوش.
سازنوروزی: آنچه برای جشن نوروز فراهم کنند از خوراک و پوشاک و چیزهای دیگر، آهنگ ونوا،سازوبرگ وسامان
جرعه ی جامت جهان راسازنوروزی ببخشد: یک جرعه ازاین جام آنقدراثر وانرژی دارد که برای جهانی می توان سازوبرگ نوروزی مهیّانمود. وسازبه معنای آهنگ ونوا: چنان نشاطی ازیک جرعه ی این جام حاصل می گردد که نوای نوروزی درجهان طنین اندازگردد
معنی بیت: درمجلس خواجه تورانشاه باده رابه رسم وراه ایرانیان باستان ونوروزجلالی بنوش یک جرعه ازاین جام سازوبرگ نوروزی جهانی رافراهم می سازد. یا : یک جرعه ازاین باده چنان نشاطی ایجادمی کند که طنین آهنگ نوروزی درجهان می افتد.
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار
کآئینه ایست جام جهان بین که آه ازاو
نه حافظ می‌کندتنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدیّ و نوروزی
معنی بیت: حافظ دراین غزل تنها برای سلامتی وسربلندیِ خواجه تورانشاه دعا می کند جهانی به مدح آصف دوران مشغول است ودرمدح خویش ازاوعیدی وهدیه ی نوروزی می طلبند.
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
جنابش: آستانش، بارگاهش
پارسایان راست: پارسایان راهست
محراب: جایگاه نماز امام جماعت، کنایه از قبله ومکان مقدّس وروحانی
جبینش: پیشانی اَش
درگاه خواجه تورانشاه درچشم ودل پرهیزگاران مقدّس است وحرمت محراب دارد و پیشانیش درنظرگاه صبح خیزان به مانند روز فتح وظفر چونان خورشید درخشان روشن وطرب انگیز است.
رقیبان غافل وماراازآن چشم وجبین هردم
هزاران گونه پیغام است وحاجب درمیان ابرو

1398/01/09 03:04
رضا س

در بیت پنجم: چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست/ مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی.
احتمال داره با توجه به نوروزی بودن غزل اشاره ای به سنت حاجی فیروز باشه. فیروزه به معنی آبی در مصرع اول میتونه در تضاد با رنگ قرمز لباس حاجی فیروز باشه. همینطور عیش و بهروزی که از اهداف حاجی فیروز است و خلود به معنی جاودانگی که در تضاد با موقت بودن و سالی یکروز بودن حاجی فیروزه. فیروزه و فیروز هم متضاد هستن و تضاد کاملی در دو مصرع دیده میشه.

1398/12/13 12:03
Persian Poem Lover

سلام به دوستان ادب پارسی. پیشاپیش نوروز 99 مبارک

1399/02/28 08:04
غفاری

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنی تر می رسد روزی
با علام شدن و افزایش علم و آگاهی و دانایی اسباب محرومیت خودت رو از نوشیدن این شراب گوارا فراهم نکن . قرار نیست که عالم شدن تو رو از لذت بردن محروم کند . قرار باید این باشد که با دانا شدن تو درک بهتر و قوی تری و لذت بیشتری از خودت و هستی و عاشقی ببری
اگر غرور تکبر ناشی از عالم شدن تو رو مسخ کنه . باید بهت بگم که باختی .. چرا که در این صورت اون ادم جاهل و نادان که هیچ وقت سراغ معلومات و کسب دانش نرفته روزی و شراب و لذت بیشتر و هنی تر و خوشگوار تری رو از زندگی کسب میکنه و تو نخواهی توانست حتی با عالم بودنت به لذتی که اون میبره ... دست بیابی و لذت کمتری خواهی برد . مگر اینکه دانایی رو ابزاری کنی برای درک بیشتر نه ابزاری برای تکبر و غرور

1399/05/11 10:08
علی حیدری

با سلام خدمت دوستان اصلا جالب نیست که در یک محفل ادبی با کینه صحبت کنیم یا بخواهیم فضل فروشی کنیم هر کس بر اساس شعور خودش از حافظ فیض می برد وبهره مند کسی است که در زندگی از اموزه های بزرگان استفاده کند با ارزوی سلامتی برای تمامی دوستان

1399/11/21 19:01
سیدنورمحمد

با سلام
در تکمیل فرمایش محسن محمدیان:
هنی تر صحیح است و استاد شجریان در گنبد مینا هناتر خوانده که به نظرم اشتباه است

1399/12/17 17:03
محسن

این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:
https://shaareh.ir/jamejahannama2/

1400/11/12 17:02
رضا از کرمان

سلام بر دوستان عزیز 

ضمن تشکر از عزیزانی که  با درج حاشیه کمک در فهم بهتر اشعار مینمایند   در مورد آیین میر نوروزی  استاد باستانی پاریزی در بخش چهارم  کتاب خاتون هفت قلعه  تحت عنوان گناهکاران بی گناه  ،در پاورقی صفحه ۱۵۱   (البته چاپ هشتم) مطلبی را عنوان نموده اند که نقل آن خالی از لطف نیست 

ایشان معتقدند که این آیین شاید بی ارتباط با مراسم مغ کشی در زمان پارس ها نباشد وموضوع اینگونه روایت شده است در زمان عزیمت کمبوجیه به مصر یک نفر از مغ های دربار به نام گیومات مغ به عنوان جانشین توسط شاه انتخاب میگردد ولیکن گیومات  در غیاب شاه از موقعیت استفاده کرده وانقلابی عظیم  در کشور به راه می اندازد  وبه تعبیه خودش منشا نیکی های فراوان در مملکت میگردد ولی حکومت او بیش از هفت ماه دوام نیاورده وتوسط داریوش وهفت نفر از سران قبایل که باهم هم قسم گردیده اند با یورش به خوابگاه گیومات وقتل او پایان میپذیرد  ومتعاقب آن جمع کثیری از مغ ها نیز به فتل میرسند  وهر ساله قوم پارس جهت بزرگداشت آن واقعه در سالگرد  آنروز جشن  مغ کشی را به عنوان یک آیین ملی  با شکوه برگزار میکردند  ودر بعد از ظهور اسلام داستان میر نوروزی که در ایام نوروز کسی را چند روز بر تخت پادشاهی نشانده  وسپس  از تخت به زیر میکشیدند شاید ادامه  همان سنت تفریحی مغ کشی  باشد  وهمچنین  داستانی زیبا  وعبرت آموز از  شاه  عباس صفوی وبر تخت نشاندن درویشی نقطوی به نام ترکشدوز به جهت دفع بلا از جان شاه ،به توصیه منجم دربار وهمچنین اعتقاد نقطویان به تحولات هزار ساله که شخص شاه در خانقاه های نقطویان شنیده بود  ، را مرقوم فرموده اند  که نقل آن باعث اطاله کلام  میگردد  خواندن این کتاب را به دوستان پیشنهاد  مینمایم . وبر اساس پژوهش دکتر رضایی که در حاشیه های بعدی معرفی نموده ام این سنت ،آیین بروز شده از کشتن شاهان در مقابل خدایان به جهت باروری زمین بوده است .

شاد وخرم باشید

 

1401/09/19 05:12
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/05/10 20:08
رضا از کرمان

سلام

 

مقاله وپژوهش در خصوص فلسفه مراسم میر نوروزی  که به باور نویسنده این سنت  وجشن جهت باروری زمین بوده که به جای کشتن شاه چند روزی به صورت نمادین او را از پادشاهی خلع میکرده اند که خواندن مقاله به آدرس ذیل خالی از لطف نیست.

پژوهشنامه زبان وادب فارسی ( گوهر گویا) دوره۲ شماره ۴ اسفند۱۳۸۷ صفحه۷۵_۹۴

دکتر محمود رضایی دشت ارژنه

پژوهش‌های ادب عرفانی
پیوند به وبگاه بیرونی › article_16387
هستی شناسی میرِ نوروزی با تکیه بر بیتی از حافظ

1403/07/04 04:10
برگ بی برگی

ز کوی یار می آید نسیمِ بادِ نوروزی

از این باد اَر مدد خواهی چراغِ دل برافروزی

کویِ یار در اینجا استعاره از آسمانِ بینهایتِ خداوندی ست، بادِ نوروزی علاوه بر معنایِ معمولِ خود که بهار را در ذهن تداعی می‌کند در اینجا همان نفخهٔ ایزدی ست، پس حافظ می‌فرماید از آسمانِ یکتایی نه فقط فصلِ بهار، که پیوسته و بدونِ وقفه نسیمی از این باد و نفخهٔ الهی بسویِ انسان می آید که اگر از این باد استمداد جویی چراغِ دلِ خویش را بر خواهی افروز یا روشن می کنی، چراغِ دل همان خال یا نقطهٔ مرکزیِ انسان و عشق است که از الست و بدوِ حضورِ انسان در این جهان با او زاده می شود و منظورِ اصلیِ انسان برای چنین حضوری مشتعل ساختنِ این چراغ است تا بفرمودهٔ مولانا آفتابِ او طلوع کند.

چو گل گر خُرده ای داری خدا را صرفِ عشرت کن

که قارون را غلط ها داد سودایِ زر اندوزی

خُرده یعنی زر و سیمی شکسته و کم ارزش، چنانچه امروزه هم می گوییم پولِ خُرد و در اینجا به معنیِ بهره ای حداقلی  از دارایی های با ارزشی چون نیرویِ جوانی، سواد، هوش و استعدادِ کافی برای دریافتِ مفاهیم و مضمون هایی معنوی ست که توسطِ بزرگانی چون حافظ در جهان انتشار یافته است، پس‌حافظ می‌فرماید شما را به خدا که اگر اندک بهره ای از این خُرده دارید آنرا صرفِ عشرت کنید که نتیجهٔ باده نوشی از ابیات و آموزه های بزرگان است. قارون و داستانِ آنرا که در قرانِ کریم آمده است همگان می دانیم که سودا و فکرِاین ثروت اندوزی او را به اشتباه ها انداخت و سرانجام نیز زمین او را با همهٔ دارایی هایش بلعیده و در خود فرو برد، کنایه از اینکه این جوانی و هوش و استعداد های انسان که سرمایه ای بزرگ است روزی با انسان به زیرِ خاک خواهد رفت، پس بهتر است تا پیش از چنین اتفاقِ محتومی از این ثروتِ منحصر بفرد و تواناییِ خویش در راستایِ روشن کردنِ چراغِ دل استفاده کرده و بهره ای ببریم.

ز جامِ گُل دگر بلبل چنان مستِ مِیِ لعل است

که زد بر چرخِ فیروزه صفیرِ تختِ فیروزی

جامِ گُل استعاره از استعداد و ظرفیتِ پذیرشِ انسان برای شراب است، چرخِ فیروزه کنایه از این جهان می باشد و تختِ فیروزی همان تختِ پیروزی و سلطانیِ انسان است بر روی زمین، و حافظ این ظرفیت و قابیلتِ باده نوشیِ انسان را به جامی تشبیه می کند که هر گُل یا انسانی که از نسیمِ نفخهٔ نوروزی بهرمند و شکوفا شده است از آن برخوردار و مستعدِ دریافتِ شرابِ عشق می‌گردد، پس دیگر بلبلی چون حافظ آنچنان از مِیِ لعلِ معشوقِ الست برخوردار و مست شد که با صفیر و فریادِ خود بر چرخِ فیروزه و سراسرِ جهان با چنین غزل‌هایی همهٔ انسان‌ها را به این تختِ پیروزی بشارت و آگاهی داد که همه گلها از جام و ظرفیتِ نوشیدنِ چنین شرابی برخوردار بوده و می توانند چراغِ دلِ خود را بر افروزند و آنگاه پیروزمندانه بر تختِ سلطنت تکیه زنند. عارفان کسانی که توفیقِ برافروختنِ چراغِ دل را بیابند و آفتابِ آسمانِ درونشان برآید را شاهِ حقیقی می دانند که دیگر شاهان باید در مقابلِ آنان سرِ تعظیم فرود آورند.

به صحرا رو که از دامن غبارِ غم برافشانی 

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

صحرا کنایه از تفرجگاه و در اینجا استعاره از جهانِ رنگارنگ و جذاب است، بر افشاندن یعنی پراکندن در هوا که نقطهٔ مقابلِ فشاندن است، پس حافظ می فرماید اگر با گمان و توهمِ گُل چیدن می خواهی که دامن دامن خار و غم و درد از این صحرا یا چرخِ فیروزه ای برچیده و آنها را به جهان برافشانی به صحرا رو و جذبِ سرگرمی و بازیچه هایِ فریبندهٔ آن باش، اما اگر قصدِ برافروختنِ چراغِ دلت را داری به گلزاری بیا که بلبل هایی چون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ را در این گلزار ببینی و شعر و غزل هایی را که گفته اند از آنان بیاموزی، اختیار با توست. 

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

                            چون کویِ دوست هست به صحرا چه حاجت است؟

چو امکانِ خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست

مجالِ عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

پیروِ ابیات پیشین می‌فرماید در فیروزه ایوانِ این جهان امکانِ خلود و جاودانگیِ جامِ وجودیِ گُل برای هیچ انسانی وجود ندارد،‌ پس‌پیش از اینکه چنین ظرفیت و گنجِ قارونی در زمین فرو رود مجالِ عیش را فرصت و غنیمت بدان به پیروزیِ ذکر شده و به روزی، یعنی هر روزِ چنین انسانی باید که بهتر از دیروزش باشد در آموختنِ غزل از بلبلانی چون حافظ تا سرانجام او نیز بر تختِ فیروزی تکیه زده و تاجِ پادشاهیِ خود را بار دیگر بر سر گذارد.

طریقِ کام بخشی چیست؟‌ ترکِ کامِ خود کردن

کلاهِ سروری آن است کز این تَرک بردوزی

پس‌حافظ به طریق و شیوهٔ کام بخشی و رسیدن به تختِ فیروزیِ و چگونگیِ برافروختنِ چراغِ دل پرداخته و اولین قدم را ترکِ کامِ هر سالکِ عاشقی می داند، یعنی پرهیز از هر چیزی که خویشتنِ انسان بر مبنایِ ذهن آنرا به گمانِ کامیابی طلب می کند، این مطلب به معنیِ امساک و دوری از مواهب و لذایذ و جاذبه های این جهانی نیست، بلکه طلبِ کامیابی از آنهاست که حتی موجبِ عدمِ کامیابیِ حقیقی از چیزهایی مانندِ ثروت و علم و مقام و حتی همسر و فرزندان یا هر چیزِ دیگرِ این جهانی می گردد، پس‌حافظ توصیه می کند که سالکِ عاشق تَرک و بخش‌های کلاهِ سروریِ خود را از این تَرک بدوزد، یعنی شروعِ مراحلِ سلوکِ معنوی در عینِ بهرمندی از مواهبِ مادیِ این جهان پرهیز از تمنایِ سعادتمندی از هر چیزِ بیرونی و مادی می باشد.

سخن در پرده می گویم چو گُل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حُکمِ میرِ نوروزی

حافظ می فرماید نقشِ انسان که با جامِ ارزشمندِ وجود پای در این جهان گذاشته این است که همچون گُل از غنچه بیرون آمده و با مدد از نسیمِ صبحگاهی و بادِ نوروزی شکوفا شود و بر تختِ فیروزی بنشیند، در مصراع دوم "میرِ نوروزی" که دوستان به تفصیل شرح داده اند در اینجا بازی و نقشی ست که زندگی یا خداوند در این جهان برای هر انسانی در نظر گرفته است و چند روزی بیشتر اعتبار ندارد، این پنج روزه کنایه از مدتِ کوتاهِ دورهٔ جوانی ست که همهٔ زمین و زمان فرمانبردارِ حکمِ او هستند، از رفتنِ به گلزار و آموختنِ غزل و اشعارِ بزرگانی چون سعدی و حافظ،‌ و در هر کارِ دشوارِ دیگری و حتی پیشرفت و شکوفایی در علوم و فنون و هنر  کائنات و فلک با او همکاری می کنند، اما حافظ می‌فرماید این فرمانبرداریِ فلک چندان نمی‌پاید و پس از چند صباحی و عبور از دورانِ جوانی روزگار آن رویِ دیگرش را به انسان نشان می دهد، حافظ در بیتِ بعد بیشتر پردهٔ این راز را کنار زده و ما را از آن آگاه می کند؛

ندانم نوحهٔ قُمری به طرفِ جویباران چیست

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی؟

قُمری در اینجا همان فاخته ای ست که در کنارِ جویباران نشسته، گذرِ عُمر را می‌بیند و افسوسِ جوانی و عُمرِ برباد رفته را خورده، جام ارزشمندِ وجودش را شکسته می بیند، پس با نوایِ نوحهٔ غم انگیزِ کو کویِ خود، گویی غمی شبانه روزی و مستمر بر او چیره شده و افسوسِ عدمِ بهرمندی از دورهٔ کوتاهِ حکمرانیِ خود را می خورد، بلبلی چون حافظ که از چند روزه حکمِ میرِ نوروزی و جوانیِ خود و فرمانبرداریِ کُلِ هستی کمالِ بهرمندی را داشته و اکنون بر تختِ فیروزی نشسته است و تاجِ پادشاهی بر سر نهاده با چنین نوایِ حُزن انگیزی بیگانه است و نمی داند غمِ قُمری از چیست، اما بلبلی همچون حافظ هم غمی شبانه‌روزی دارد، غمی کاملن متفاوت واز جنسی دیگر  و آن غمِ عشق است، پس از ما که همچون قُمری نوحه سر داده ایم و افسوسِ جوانی و سود نبردن از حکمِ میرِ نوروزیِ خود را می خوریم می‌پرسد مگر آن قمری هم مانندِ حافظ غمِ عشق دارد و در جستجویِ معشوق است که چنین حُزن انگیز کو کو می کند؟ درواقع به ما هشدار می دهد تا به روزگارِ تلخِ قُمری مبتلا نشویم.

مِی ای دارم چو جان صافی، و صوفی می کند عیبش

خدایا هیچ عاقل را مبادا بختِ بد روزی

اما حافظ که نوحه، غم و افسوس قُمری را می بیند او را به آرامش دعوت کرده و می فرماید هیچ وقت دیر نیست و با اینکه دورهٔ جوانی و فرصتِ ارزشمندِ میرِ نوروزیِ خود را از دست داده ای اما بشارت باد بر تو که امکانِ بهرمندی از مِیِ حافظ را داری، مِی و شرابی چون جان صاف و بی آلایش که صوفی از آن بی خبر است و آنرا شرابِ انگوری پنداشته، عیبش کرده و اُم الخبایسش می خواند، پس اگر انسانِ عاقل که صوفی و زاهد هم از آن جمله اند و همچون قُمری جوانی و پنج روزه حکمرانیِ میرِ نوروزیِ خود را به بطالت یا کارهای ذهنی گذرانیده و اکنون در میانسالی شرابِ صافیِ همچون جانِ حافظ و دیگر بزرگان را نیز از دست بدهد در حالیکه مدعیِ عقل است باید به حالش گریست که روزی و قسمتش بختِ بد خواهد بود و بد سرنوشتی در انتظارِ اوست، پس خدایا هیچ عاقلی را مباد چنین روزی و سرنوشتِ تلخی که خود با از دست دادنِ فرصتِ جامِ طلایی و پنج روزه حکمِ امیریِ دورانِ جوانی و اکنون با دستِ رد زدن به شرابِ حافظ برای خود رقم می زند.

جدا شد یارِ شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکمِ آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

پس از این همهٔ فرصت سوزی هاست که حافظ‌ چنین انسانی که روزیش بدیِ بخت شده را شمع خطاب کرده و می فرماید یارِ شیرینت که همان جانِ اصلی، خورشید و امتدادِ جانان است از تو جدا شد و از این پس باید تنها نشینی، شمع کنایه از عقلِ جزویِ انسان است که مانعی برای بهرمندی از پنج روزه حُکمِ میرِ نوروزی و سپسس عدمِ دریافتِ شرابِ حافظ و دیگر بزرگان بوده است، در مصراع دوم ادامه می دهد این سرانجامِ بد حکمِ آسمان یا فلک است و گریزی از آن نیست، پس اگر بنایِ تغییر و ساختنِ دوباره را داشته باشی و یا نه، اگر بخواهی تا به همین ترتیب بسوزی و تتمهٔ عمر را نیز خاکستر کنی باز هم اختیار با توست.

به عُجبِ علم نتوان شد ز اسبابِ طرب محروم 

بیا ساقی که جاهل را هنی تر می رسد روزی

با ابیاتِ ذکر شده دو پرسشِ اساسی در ذهنِ هر خواننده ای شکل می گیرد، ابتدا اینکه چرا انسان خود را از بهترین ایامِ جوانی که حاکم و میرِ نوروزی ست و همچنین در میانسالی از شرابِ حافظ و دیگر عارفان محروم می کند و پرسشِ دیگر اینکه آیا پس از این درهایِ رحمتِ خداوند بر روی چنین انسانی بسته خواهد شد؟ حافظ می‌فرماید عُجب و نازیدنِ انسان به عِلمِ خود یکی از موانعی ست که انسان چنین فرصت های گران بهایی را از کف می دهد، علم و دانستنِ انسان غروری ست که خود را نیازمندِ حافظ و مولانا و دیگر عارفان نمی بیند چرا که خود عالِم است به هر چیزی و از جمله بر خیر و شرِ خود، اما رحمتِ خداوند بینهایت است و علیرغمِ نازیدنِ انسان به علمِ خود، خداوند لطفش را تا وقتی که انسان در این جهان است از وی دریغ نمی دارد. در مصراع دوم هَنی یعنی سهل الوصول تر ، پس‌حافظ ساقی را فرا می خواند تا همچنان شرابش را بر همهٔ انسان‌ها و از جمله جاهلان و نادانانی که خود را عالِم و بی نیاز از شرابِ عشق می دانند جاری کند، زیرا که حتی روزیِ جاهلان و منکرانِ عشق راحت تر می‌رسد و ضرورتی برای تحملِ دشواری و مرارت نیست، ممکن است بیت یا غزلی به یکباره چنان بر او مؤثر واقع شود که راهِ صد ساله را یک شبِه طی کند،. نمونهٔ های بسیاری از این دست توسطِ پیشینیان و از جمله در آثارِ جنابِ عطارِ نیشابوری نقل شده است، چنانچه بنا بر داستانی از درویش و عطار  در بارهٔ شخصِ عطار که عمری را صرفِ پرداختن به کسب و پیشه اش کرده بود نیز صادق است. مولانا نیز در میانسالی با اولین ملاقاتی که با شمس تبریزی داشت متحول شد.

مِی اندر مجلسِ آصف به نوروزِ جلالی نوش

که بخشد جرعهٔ جامت جهان را سازِ نو روزی

نو روزِ جلالی در مقابلِ نوروزِ جمالی آمده است که در زیبایی های نوروز و بهار متجلی می شود و آن نوروز کنایه از نو شدنِ هر لحظه‌ی جهان می باشد، چنانچ مولانا می فرماید؛

هر زمان نو می شود دنیا و ما☆بی خبر زین نو شدن اندر بقا

عمر همچون جویِ نو نو می رسد☆مستمری می نماید در جسد

آصف وزیرِ دانشمندِ سلیمان است که در برخی موارد و از جمله در اینجا استعاره از شخصِ سلیمان و خداوند است، بدین ترتیب حافظ می فرماید در مجلسِ معشوقِ ازل مِی بنوش به امیدِ اینکه نو روزِ جلالی و لحظه‌ی نو و زنده شدنت به خداوند فرا رسد و آنگونه که در نوروزِ جمالی و بهار گلها شکفته می شوند گُلِ وجودِ تو نیز بشکفد، ودر مصراع دوم ادامه می دهد تا پس از این شکوفاییِ تو و پر شدنِ جامِ وجودت از شرابِ عشق همچون حافظ و دیگر بزرگان روزی فرا رسد که جرعه ای از این جامت ساز و برگی نو به جهان بخشد.

نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه

ز مدحِ آصفی خواهد جهان عیدی و نو روزی

پس حافظ با رندی و زیرکی به ظاهر مدحِ تورانشاه وزیرِ شاه شجاع را بجای آورده و می فرماید در این غزل حافظ فقط مدح و دعای خواجه تورانشاه را نمی گوید بلکه منظور و ممدوحِ اصلی سلیمان است که در اینجا استعاره از آن یگانه سلطانِ جهان می باشد، اما در مصراع دوم به بیانِ منظورِ اصلیِ خود از سرایشِ چنین غزلِ زیبا و حکیمانه ای پرداخته و می فرماید درواقع حافظ در این غزل با مدحِ آصفی و سلیمانیِ( خداوندیِ) خود می خواهد تا جهان از عید و روزِ نوی برخوردار شود و از این تکرارِ ملالت بار رها شود. آصف در مدح به هر وزیرِ با کفایتی اطلاق می شده است اما در اینجا استعاره از سلیمانِ پادشاهِ جهان یا خداوند است.

جنابش پارسایانراست محرابِ دل و دیده

جبینش صبح خیزانراست روزِ فتح و فیروزی

"جناب" یعنی آستان که در اینجا مراد آستانِ بینهایتِ جانان است، پس‌ حافظ محرابِ دل یا تمرکزِ پارسایان و عاشقانی را که ترکِ کامِ خود می نمایند و همچنین دیده و بینشِ آنان را نیز در همهٔ اوقات بسوی آستانِ حضرتش می داند که در اینصورت توفیقِ برافروختنِ چراغِ دلِ خویش و مجالِ عیش و عشرت می‌یابند، که اگر صبح خیز باشند یعنی در اوانِ نوجوانی و جوانی بپا خیزند جبین و پیشانیِ بلندش را فتح و ظفرمندی خواهند یافت.(احتمالن بدلیل اینکه هنوز به صحرا نرفته و دامانشان تهی ست از غم و درد و خار و همچنین فرصتِ بیشتری در اختیار دارند تا با کارِ روزافزون به بینهایتش زنده و جاودانه شوند). جبین یا پیشانیِ بلند امروزه هم از نشانه‌های بخت و طالعِ بلند بشمار می آید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1403/07/06 04:10
زمزمه عشق

زمان خوشدلی دریاب و دریاب 

که دایم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و می خور در گلستان 

که گل‌ تا هفته دیگر نباشد

1403/07/06 04:10
زمزمه عشق

برگ بی برگی چقدر این بیت حافظ راهنماست که میگوید :

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

واقعا اگر ما آدم ها  گوهر  یگانه وجودی همدیگر را که حقیقت ماست می‌دیدیم هرگز به جنگ نمی پرداختیم. اما حافظ می‌گوید دلیل این جنگ‌ها نشناختن حقیقت وجودی خودمان و یکدیگر هست .‌چون این حقیقت را نمی شناسیم در وهم و ترس از یکدیگر یا به عبارتی در راه افسانه و تخیل پا میگذاریم و وارد جنگهای متعدد می‌شویم . مثل تمام جنگهای دنیا  

1403/07/06 05:10
برگ بی برگی

دقیقاََ، درود بر شما

1403/07/07 09:10
احمد رحمت‌بر

طریق کام جستن چیست؟ ترک کام خود گفتن

محمدرضا شجریان، در آلبوم بهاریه (که قبلا روی کاست به نام گنبد مینا بود) با همراهی تار پیرنیاکان، این مصرع را به این گونه خوانده است.