غزل شمارهٔ ۴۵۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۵۲ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام...
به نظر من این شعرو چند شعر مشابه در این سایت که با سر تیتر غزل اورده شده از قصاید جناب خواجه ی راز ه ...
چون هم موضوع با غزل متفاوته و هم تعداد ابیات...ممنون میشم اگه درسته مرحمت بفرماینن اصلاح کنید یا اگه اشتباه می کنم منو از لغو خارج کنید!
---
پاسخ: ممکن است فرمایش شما درست باشد مطابق تعریفی که از قصیده در دست دارید، اما در تصحیح قزوینی/غنی آن را جزء غزلیات آورده و ما همان طبقهبندی را حفظ میکنیم.
سلام بزرگواران پارسی گوی.
در آخرین بیت این غزل حرف"ی" از انتهای واژه القمر در اشتباه نوشتاری از قلم افتاده است. لطفاً بررسی نموده و اصلاح نمایید.
---
پاسخ: با تشکر، این گونه نیست. در صورتی که «ی» به آخر این لفظ عربی اضافه شود معنا تغییر میکند و غلط میشود. حال آن که صورت حاضر، با توجه به این در هنگام خواندن «القمری» باید خوانده شود صحیح است.
مصرع دوم بیت اول این غزل یادآور جملهای از گلستان سعدی است:
... آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۷
به به حمید رضا جان ، مستعد هم لغت زیبای پرامایه را دارد . از امودن و امادن .
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی بما نمی نگری ...
شاید مراد گوشه، گوشه دل باشد که یار در آن نشسته است ... یا اینکه به گوشه چشم بنگر تا در آن بیافتیم و گوشه نشین شویم و دعایمان بلا گردانت باشدت..
اساتید کمک کنید..
درود به مصطفای خوش پسند و هنر فزایم درود به تو
مصطفا هم از دوستان من باید باشد . به شگون آمدنش باید خوشی بکنم و لری باز بنویسم . و با هم به فارسی خدمت بکنیم
استاد شجریان به همراه تار استاد فرهنگ شریف این غزل رو در برنامه ی گلهای تازه ی 104 در ابوعطا اجرا کردند که واقعاً از بهترین آواز های ابوعطاست و خیلی خیلی شاهکار.
درود
گفتنی است که مرحوم ایرج بسطامی نیز این غزل را در آلبوم بداهه خوانی به زیبایی تام به نحوی بسیار شنیدنی اجرا کرده اند.
با عرض سلام خدمت عزیزان
در «دیوان حافظ» به تصحیح «استاد احمد شاملو» ابیات سوّم،پنجم و ششم این غزل، یعنی:
(3)می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند/ به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
(5) هزار جان مقدّس بسوخت زین غیرت/که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
(6) ز من به حضرت آصف که می برد پیغام/ که یاد گیر دو مصرع زمن به نظم دری
وجود ندارند؛ مضاف بر این که به نظر بنده تصحیح استاد شاملو از حیث ترتّب معانی و نظم موضوعی بسیار منسجم تر می باشد.
شایان ذکر است که البته طبق نسخه های «قزوینی»،«غنی»،«نائینی» ابیات مرقوم جزو ابیات این غزل درج شده اند؛ اما شخصا همان طور که عرض کردم، تصحیح استاد شاملو را به جهت رعایت نظم مفهومی ابیات بسیار بیشتر می پسندم.
آواز استاد شجریان در ابوعطا مرا به اینجا کشاند
از دست ندهید این آواز بی نظیر را مخصوصا مصرع "چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری"
فقط شاه بیت اول این شاهکار شعر رو میشه به عنوان 1 کتاب توو مدارس و حتی دانشگاه ها تدریس کرد... معرکس... واقعا که درست گفته ... ارادتی بنما تا سعادتی ببری... خیلی ها زانوی غم بغل کردن و افسرده و پریشون حال و منتظرند که از آسمون و کائنات برای اونها یار یا مال فرستاده بشه... خیر اینطور نیست... راجع به مال توصیه ای ندارم اما راجع به یار... همونطوری که حضرت حافظ فرمودند * ارادتی بنما تا سعادتی ببری *
امیدوارم برداشت بدی از این حرف من نشه که از فردا آمار فروش لوازم آرایش ( دخترها ) و لباسهای رنگی ( شلوار قرمز و زرد ) برای ( پسرها ) بالا بره...
معنی حرف من که کوچیک همتونم این بود که خودتون رو بسازید.. از همین حالا...
درود برشما کسری عزیز در تایید فرمایش حضرت عالی همین بیت، یعنی بیت دوم بس
که دنیایی از درس وزندگیست، بکوش ای خواجه وازعشق بی نصیب مباش، که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
بااجرای ملکوتی استاد شجریان این غزلیات و دیگر شعر وغزل معنی ومفهومش صد چندان میشود
مانا باشید💐💞✋
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
یعنی چه دوستان؟
یعنی خطرناکه.
جناب توفانی
احمد شاملو به سلیقه ی خود ابیات غزلهای حافظ را بر خلاف ترتیبِ نسخه های قدیم ، به دلخواه جا به جا کرده و معتقد است که نظم اشعار باید آنطور که او می گوید باشد
بدین قرار هر کس میتواند سلیقه ی شخصی خود را اعمال کند که حتماً با نظر شاعر منافات دارد
و این دست درازی ست به آثار بزرگان
شاد زی
عبوری جان
”دختر پر رو“ را خوب اومدی
آفرین
نشون دادی که از چه قماشی هستی
در عجبم که چرا این حاشیه ی تو حذف نشد ؟
حسین جان
آنکه با انسان فرهیخته ای چون سمانه بانو چنین برخوردی دارد ، جواب ندارد
تا به حال ندیده ام که این بانو جواب بی ادبان را داده باشد
شما هم همان کار را بکن
چه خوب بود جناب حمید رضا محمدی گرامی حاشیه های توهین آمیز را حذف می کردند
گنجور محل ادیبان است.
عبوری و ناشناس 4
از نام هایی که برگزیده اید پیداست از چه قماشید
عرض خود می برید بی که زحمت سمانه و دوستان ادیبش بدارید.
گر در خانه کسی باشد!!!
دوستدار
قول می دهم تو هم همان سمانه و سید محمد و حسین هستی.
یک نفر با اسامی زیاد
زبل خان اینجا
سمانه خان اونجا
سمانه همه جا
به جان تو نه، به جان آرامش دوستدار اگر دروغ بگویم ای دوست پر عَرض و کم عِرض
جناب عبوری
من تا به حال از کلمه ی {مانا } به جای کلمه ی معنی استفاده نکرده بودم ، ولی این لغت را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کردم در پنجمین تیتر نوشته بود
مانا : معنا / معنی / مانند
شما هم جستجو کن
پس مثل اینکه پُر بی راه نمی گویند
زنده باشی
آقا محسن
فکر کنم اشتباه کرده اید و هیچ لغت دانی به جز لغت دان بزرگ علامه ی دهر سمانه خان، معنا را به جای مانا به کار نبرده است.
در دهخدا این مطلبی که ذکر کردید نبود.
البته شاید بعضی سایت ها شما را به اشتباه انداخته باشند. مثل:
پیوند به وبگاه بیرونی
اما ملاک در استناد به دهخدا، دهخدای چاپی است. نمی دانم می دانید یا نه؟ که دهخدای اینترنت، در بعضی سایت ها هنوز به روز می شود یعنی من و شما هم می توانیم معناهای درست یا نادرست را به آن اضافه کنیم مثل ویکی پدیا.
با تشکر از شما
مرگ خوبه ولی برای همسایه!
آیا خود سمانه این قانون احترام به عیال الله رو رعایت کرده؟
ده ها بار به این و اون با لحن نرم یا تند، طعنه زده و حرف بی خود گفته و اونها رو گزیده.
مرگ خوبه! ولی برای همه.
انشا نوشتن رو تعطیل کنید لطفا.
شما هم خوب بخوانید لطفا!
بنده عرض کردم هر کسی ممکن است درد مند باشد،
هر کسی ممکن است نزد خدای گرامی باشد!
سمانه بانو یا تردامن!
ناشناس گرامی
در بخش دیالیز در حالیکه بدن نیمه جان مادر با صورت تکیده و پر از چروکش تمام خاطرات زندگی را پیش رویم به تصویر می کشد حقیقتی که بسادگی حاوی عشق بود برایتان نوشتم.
شما اینهمه عشق لابلای سطور را ندیدید؟
فقط انشاء را دیدید؟؟!
راستی مرا شگفت زده می کنید!
روفیا جان
اگر دقت نمایید خواهید دید که من به فارسی می نویسم و توان خواندن متن فارسی را هم دارم. متن نوشته شده توسط شما هم به زبان اسپانیولی کهن، نبود.
اگر شما هم خوب خوانده باشید منظور من این بود تردامن و سمانه و اینها هم بهتر است توجه کنند که هر کسی می تواند نزد خدا گرامی باشد و به او در لفافه یا به صورت عریان، اهانت نکرده و تحقیرش ننمایند.
یا شما دقت نکرده اید یا تغافل می کنید. سمانه که قبلا س.م بود بسیار بی ادب تشریف دارد. تر دامن و چند نفر دیگر که از او بدتر ند.
نسلشان گم باد.
لطفاً ، خواهشاً ،
میشه یکی دوتا از بی ادبی های این سمانه خانم که میگویید خیلی پر رو و بی ادب است رو نشانی بدید
به خدا هرچه گشتم چیزی پیدا نکردم
ممنون میشم
یکی اش اینکه میاد به اسمهای مختلف-حتی شاید به اسم سید-نظر می ده و خودش می بره و خودش می دوزه. شما یه کم جستجو کن به اسم س.م، خیلی مطالب باادبانه خواهی یافت جیگر.
آهان
چند تاش رو خودم پیدا کردم
نوشته :
به طلسم و جادو یا شعبده و چشم بندی اعتقادی ندارم
یه جای دیگه گفته : اشعار پروین چه از نظر محتوا و معنا ، و چه از نظر زیبایی کلام بسیار از شعر انوری والا تر است
یک جای دیگه هم گویا به شبستری ایراد گرفته بوده یا به یک عارف دیگه
اگر دوستان مورد دیگه ای سراغ دارن بگن
تنها گفتن اینکه این خانم بی ادب است که چیزی رو ثابت نمیکنه
اگر بی ادبی کرده باشه منم اونو طردش می کنم
با اینکه در بیشتر موارد ازش طرفداری کرده ام
سید جون
به نظرت کسی می تونه خودش رو طرد کنه.
این بازی رو تموم کن رفیق.
چشم هات را باید شست!
چی گفته مهمه
نه اسم
سید که منم و یک نفر دیگه که خیلی قدیما حاشیه می نوشت
عین بی ادبیش رو بیار یا نشونی بده
ممنون میشم
بهترین پیامی که خواندم :
در زندگی یاد گرفتم :
با احمق بحث نکنم و بگزارم در دنیای احمقانه خود خوسبخت زندگی کند
با وقیح جدل نکنم ، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا راهم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود
تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم
و سه چیز را هرگز فراموش نمی کنم :
1. به همه نمی توانم کمک کنم
2 . همه کس و هم چیز را نمی توانم عوض کنم
3 . همه مرا دوست نخواهند داشت .
بانو روفیای گرامی
امید که بیماری مادر گرامیتان بهبود یابد
دست تمام کسانی را که از پدر و مادر خود پرستاری میکنند می بوسم
من از مادرم و مادر بزرگ نود ساله ام پرستاری میکنم
و این بزرگترین نعمتی ست که نصیبم شده
مادرم بیست سال است کلیه ی پیوندی دارد
{Kidney transplant}
ومن ازنعمت وجودش بهره مندم
الان ساعت نزدیک دو بعد از نیمه شب است ، کنار مادر بزرگم بهترین جای دنیاست
این نعمت را با هیچ چیزی عوض نمی کنم
دعای خیر من تقدیم به شما و مادرتان
جناب انو نیموس ( ابو نیموس؟؟)
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند؟
چو مستعد نظر نیستی ، وصال مجوی!!!!
و به یاد بدار!
که طِریق عشق طریقی بسیار خطرناک است ،
مواظب باش .
طرف را به ده راه نمی دادند ، سراغ خانه کدخدا می گرفت ( منظور آقای کدخدا دوست روحانی نیست).
واقعا چه نعمتی از این بالاتر که کمی از زحمات والدین جبران کنیم؟ به همه شما عزیزان برای این بهشت نقد تبریک میگویم.
اجرای ساز و آواز این شعر در برنامه ی شماره 104 گلهای تازه با آوای استاد شجریان
معنی بیت آخر طبق تفسیر دکتر خالقی
امیدوارم به برکت همت بلند حافظ، بار دیگر لیلای خود را در شبی مهتابی ببینم و با او قصه و افسانه بگویم
ای بابا گند زدید وسط حالمون خواستیم دوتا تفسیر از ابیات مشکلشو بخونیم
همش شد دعوا خونگی جمع کنید خودتونو از شعر فقط تعسب گرفتن از شاعرشو یاد گرفتید؟
حد اقل حرف نزنید که دوتا ادم با خرد روشون بشه بیان برا ما که چیزی از این اشعار نمیدونیم تفسیری بدن
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمینگری
به نظر میرسد که منظور خواجه از گوشه نشینی،زهد بی ریا باشد.آدمی که به دنیا توجهی ندارد وبه کنج زهد وقناعت خزیده است،اگر دعا کند، دعای معنوی میکند ورزق وروزی نمی طلبد. وچنین دعایی مقبو ل درگاه خدا است ،وبرآورده میشود.
بلای مورد نظر حافظ،بلای فراق است که که برداشتنی هم نیست.او انتظار دارد که محبوب گوشه چشمی به وی بنگرد واین آرزو برآورده نمیشود.
در بیت نخست، چنین می نماید که تنها عشق را به عالم خیال، عالم الست، عالم ذر یا عالم بی صورت راه است چرا که از جنس همان عالم است. لذا اگر طفیل عشق باشی، به یمن دعوت عشق به آن عالم روحانی تو نیز می توانی همراه عشق به آنجا راه پیدا کنی و سفر زندگی خاکی تو، اینگونه معنا پیدا کند. (طفیل کسی است که خود به جایی دعوت نمی شود و به واسطه کس دیگری اذن ورود پیدا می کند.)
به گونه ای رمز آلود این بیت نخستین اشاراتی به ماجرای خلقت انسان نیز دارد که مورد اعتراض فرشتگان قرار گرفت و مولوی می گوید در پشت پرده ی آن مجلس پیرانی نیز بودند که به اعتراض فرشتگان لبخند می زدند و می گفتند اینان هنوز از راز خلقت انسان بی خبرند.
در دیگر ابیات نیز،حافظ رندانه می کوشد پیرامون این سخن نکاتی را بیان کند.
در بیت دوم تقابل و تضاد خواجه و بنده و در دیگر ابیات لغات متضاد هم به لحاظ لفظ و معنا، چون نخوری و بخوری و صباح و مسا و ... همه دال بر جمیع اضداد بودن دنیاست و انسان است که خود خلاصه ی دنیاست چرا که انسان هم جمیع اضداد است و خوی حیوانی دارد و خوی ملکی نیز در او است و تنها موجودی چون او می تواند به اختیار "ارادتی بنماید تا سعادتی ببرد". درگر ابیات علاوه بر طرح کلی ماجرای خلقت، هرکدام دریایی از معانی است.
خواستم از لفظ نابه جای ابتدای حاشیه انتقاد کنم
کیارش و جناب سعید زاده ی عزیز انتقاد مرا به تشکر تبدیل کردند .
دمتون گرم!
بنظر میرسد پاره یی از مضامین این غزل را حافظ از نظامی اخذ کرده است. به عنوان مثال مضمون مطلع غزل را نظامی در مخزن الاسرار چنین چنین به طور ساده سروده است:
هر که نصیبش به ارادت کشد
خاتم کارش به سعادت کشد
و مضمون بیت چهارم: که در برابر چشمی و غایب از نظری را نظامی در خسرو شیرین مشروحاً بیان می دارد … شیرین در چشمه آبی به آب تنی مشغول و خسرو دزدانه او را نظاره می کند و چون شیرین متوجه موضوع می شود از شرم بدن خود را با گیسوان بلند خود می پوشاند. خسرو از شرم روی برگردانیده و شیرین بر اسب پریده و فرار می کند. دگر بار چون خسرو روی خود را به سوی چشمه بر میگرداند شیرین چابک سوار شیرین کار را نمیبیند و میگوید:
برون آمد پری رخ چون پری تیز
قبا پوشید و شد بر پشت شبدیز
به این سبب است که حافظ می فرماید:
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
همچنین مضمون بیت دوازدهم را نظامی در هفت پیکر چنین سروده است:
خیز تا می خوریم و غم نخوریم
و انده روز نامده نبریم
بیت اول یادآور این بیت بوستان است:
«ارادت نداری سعادت مجوی
به چوگان خدمت توان برد گوی»
سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۴ - حکایت
طُفیل هستی ِعشقند آدمیّ و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
طُفیل: کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است مانند کسی که ناخوانده همراهِ شخص مهمان به مهمانی میرود. وابسته
هستی : وجود
آدمیّ وپری: انسان و جنّ و فرشته
ارادتی بنما: ابرازتوجّه وعنایت کن
معنی بیت: بود ونبود همه ی آدمیان وجنّ وفرشتگان همه وابسته به وجودعشق هستند تو نیزبه عشق روی کن تاسعادتمند ورستگارگردی.
ازنظرگاه حافظ «عشق خداست وخدا عشق است» وبنظر چنین می رسد که همین اعتقادوایمان راسخ، راز ماندگاری ِ آن عزیز بی همتاست. بی شک اوپیامبر عشق است که انسانها رااینچنین دلسوزانه به عشق ورزیدن فرامی خواند وراه ورسم آن راآموزش می دهد. حافظ به تنهایی یک مذهب است،یک مکتبِ انسانسازاست وبه هیچ یک از ادیان ومذاهب تعلقی ندارد، اوفراتر ازآنها ومستقل است. چراکه عشق فراتر ازمکان وزمان است..درمکتب آسمانی او هرگز ازوَعظ ،وَعده،گناه ، ثواب، تقوی ودانش صحبتی به میان نمی آید. پیامِ حافظ مَشحون ازمهر ومحبت، راستی ودرستی،شادی ونشاط وعشق وامید میان خالق ومخلوق است.او پیوسته انسانهارا به دوری از اوهام وخرافات تشویق کرده و بجانبِ فهمِ زیباییها هدایت می کند. چهره ای که حافظ از خدا ترسیم کرده است ، یارِآشفته مویی ِ غزل خوانیست که با پیراهنی سینه چاک، در حالی که جامی پر از شراب محبّت رابا طنّازی دردست گرفته،با لبی خندان ،سربه راه ،صلح جو واز روی مهر،نیم شب ،نرم نرمک به سراغِ عاشق دلداده ی ِ خویش می آید تااورا موردِدلجویی ،نوازش و لطف ومرحمتِ قرارداده وبا سخنان گرم و سحر انگیزش سرمست نماید.
جهان وباقی وفانی فدای شاهد وساقی
که سلطانیّ عالم راطفیل عشق می بینم
بکوش خواجه وازعشق بینصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
خواجه: آقا،سرور،بزرگ
"بنده": غلام ونوکر
بی هنری: کسی که هیچ هنری ندارد. عشق ورزی درنظرگاه حافظ یک هنراست دراینجا "بی هنری" کنایه ازکسی که عشق نمی ورزد.
معنی بیت: ای سرور وای که قصد رسیدن بع بزرگی داری سعی کن از عشق بی نصیب مباشی براساس همان حقیقت که غلامِ بی هنر خریدار وطالبی ندارد آدم بی عشق نیز هیچ ارزشی ندارد خاصیّت وارزش واهمیّت آدمی به عشق است وبس.
عشق می ورزم وامیّد که این فنّ شریف
چون هنرهای دگرموجبِ حرمان نشود
می ِصبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
"میِ صبوح" آن می که هنگام صبح نوشند.
معنی بیت: تابه کی می خواهی صبح به باده نوشی بپردازی و ودرخواب شیرین سحرگاهی فروروی؟ کمی نیزوقت برای رازونیازبامعبوداختصاص بده نیم شبی برخیزوبرای گناهان خویش عفو وبخشش طلب کن واشگ ندامتی سحرگان ازدیدگان خویش روان کن.
تاکی میِ صبوح وشکرخواب بامداد
هشیارگردهان که گذشت اختیارعمر
تو خود چه لُعبتی ای شهسوار شیرین کار
که دربرابر چشمیّ و غایب از نظری
لُعبت: بازیچه،هرآنچه که باآن به بازی پردازند. دلبرشوخ،معشوق
شهسوار: سوار دلاور، چالاک، و ماهر در اسبسواری
معنی بیت: ای شهسوار شیرین رفتار وخوش حرکات توخودچه دلبرشوخ وطنّازی هستی که از یکطرف همواره درمقابل چشمان منی وازیکسو همیشه ازنظرغایب هستی!
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسواربازآید
هزار جان مقدّس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مَسا شمع مجلس دگری
"جان مقدس" کنایه ازجان پاک و بی آلایش عاشقان
غیرت: رشک وحسد
صباح: صبح
مسا: شب
معنی بیت: ازاین رشک وحسد که هرصبح وهرشب مجلس افروز دیگران هستی جان هزاران عاشقانت درسوز وگدازافتاد وسوخت.
شمع هرجمع مشوتاکه نسوزی مارا
یادهرقوم مکن تانروی ازیادم
ز من به حضرت آصف که میبرد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دَری
"آصف ابن برخیا": نام وزیر حضرت سلیمان است . حافظ غالباً این لقب را به وزیران باکفایت مثل تورانشاه می داد.
نظم دری: شعرپارسی
معنی بیت: چه کسی ازمن به حضرت آصف پیغام می برد به اوبگوید که: یک بیت نکته دار ازمن به شعرپارسی یادبگیرودر خاطرنگاهدار:
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری
معنی بیت: ای آصف بدان که اوضاع دنیا راچنانکه که من تجربه کردم اگرتونیزامتحان کنی درمی یابی که باباده بنوشی غم واندوهت ازبین می رود.
چون نقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم ومداوامقرّر است
کلاه سروریت کج مباد بر سر حُسن
که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
"کلاه سروریت کج مباد" کنایه ازاین است که همواره بزرگ و سرورباقی بمانی واساس بزرگی اَت زوال نپذیرد.
زیب: زینت
معنی بیت: کلاه سروری وبزرگی اَت نیک برسرزیبایت نشسته، امیدوارم همچنان این کلاه برسر توپایداربماند که تو خود تاج سرهستی وزینت بخت وطالعی وبرازنده ی مملکت.
یارمن باش که زیب فلک وزینت دهر
ازمهِ روی تو واشک چوپروین من است.
به بوی زلف و رُخت میروند و میآیند
صبا به غالیه سایی و گل به جلوه گری
به بوی: به امید،به آرزوی، درپی بوی معطّرتو
غالیه سایی: عطرساختن، خوشبو سازی.
معنی بیت: بادصبا وگل به هوس شنیدن بوی خوش تو می آیند ومی روند صبابه این امید که ازبوی تومایه گرفته،عطربسازد وهوا راخوشبوکند وگل به شوق پراکندن بوی تومی شکفدوجلوه گری می کند.
مگرتوشانه زدی زلف عنبرافشان را
که بادغالیه ساگشت وخاک عنبر بوست
چو مُستعّد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جَم نکند سود وقت بیبصری
مستعّد:کسی که آماده برای کاریست،سزاوار،قابل
مستعدِّ نظر:کسی که برای نظربازی کردن وهمچنین دریافت نظرازسوی معشوق قابلیّت وشایستگی دارد.
جام جم: جام افسانه ای که معروفست متعلّق به جمشیدبوده واوضاع واحوال جهان رادراو می نگریست. روشن است که نابینایی که جام جم هم بدست داشته باشدنمی تواند چیزی ببیند. دراین بیت کسی که برای نظرکردن ودریافت نظرقابل نیست به نابینایی تشبیه شده که ازجام جم هیچ بهره ای نخواهدبرد.
بی بصری: نابینایی
وصال: رسیدن به معشوق.
معنی بیت: وقتی که توانایی نظربازی کردن وقابلیّت دریافت نظرازجانب معشوق را نداری بیهوده درپی رسیدن به وصال مباش باید رسم وراه نظربازی ودلدادگی رابیاموزی وقابلیّت پیداکنی تابه وصال راه یابی چنانکه وقتی نابینا باشی جام جم هیچ تاثیری برای تونخواهد داشت.
کسی که حُسن وخط دوست درنظردارد
محقّق است که اوحاصل نظردارد
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه ی چشمی به ما نمینگری
"گوشه نشینان": برکناره نشستگان،درویشان وپرهیزگاران، عاشقان
معنی بیت: دعای پرهیزگاران که ازسرصدق وراستی صورت می پذیرد اثرگذار وبلاگردان است ای محبوب چرا به گوشه ی چشمی به عاشقان ِ گوشه نشین نمی نگری تا بلاها ومصیبت ها ی احتمالی دفع گردد.
یارب توآن جوان دلاورنگاه دار
کزتیرآه گوشه نشینان حذرنکرد
بیاوسلطنت ازمابخربه مایه ی حُسن
و از این معامله غافل مشو که حیف خوری
"سلطنت ازما بخر" کنایه ازاینکه همه ی اختیارات مارابه دست گیر وبرماتسلطّ پیداکن وسلطان ماباش
مایه: آنچه که نقدبود،نقدینگی وسرمایه
مایه ی حُسن: جمال و زیبایی به نقدینگی وسرمایه تشبیه شده است.
حیف خوری: دریغ وافسوس بخوری
معنی بیت: ای محبوب بیا ودرقبال نشان دادن جمال وزیبایی به ما، بیا واختیارما،مقام وموقعیّت ماوهرآنچه داریم رابگیروبرمامسلطّ باش این یک معامله ی خوب برای توست بایک حُسن فروشی می توانی تمام مال ومنال وجان ودل ماراتصاحب کنی وسلطان ماباشی اگرازاین معامله چشم پوشی کنی دریغ وافسوس خواهی خورد.
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که باشکستگی ارزد به صدهزاردرست
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری!
طریق: راه و روش
نعوذ بالله: پناه برخدا
معنی بیت: ای آنکه درطریق عشقورزی گام نهاده ای به هوش باش که این طریق بسیارخطرناک است وچه بسا که پناه برخدا شاید به منزل مقصود نرسی.
قطع این مرحله بی همرهی خضرمکن
ظلمات است بترس ازخطرگمراهی
به یُمن همّت حافظ امید هست که باز
اَری اُسامر لیلای لیله القَمر
معنی بیت:
اَری: ببینم
اُسامر: قصّه وافسانه می گویم
لیلای: برای لیلای(معشوق) خویش
لیله القمر: شب مهتابی
معنی بیت: بااین اراده وهمّتی که درحافظ می بینم بسیارامیدوارم که به برکت خواست ودعای حافظ دوباره در یک شب مهتابی به معشوق خویش قصّه می گویم.
عاقبت دست بدان سروبلندش برسد
هرکه رادرطلبت همّت اوقاصر نیست
درود! این تارگاه گنجور خواستار فراوان دارد؛ برای همین هست که با تاخیر باز میشود. لطف کنید همه نوشته هایی را که ربطی به شعر ندارد پاک کنید؛ از جمله همین نوشته من را. با سپاس!
هزاران درود
آقای رضا سوقی، خیلی بهره بردیم.
دست مریزاد
استاد رضا ساقی سلام مرا بپذیرید، دستمریزاد چقدر لذت بردم. زندگیتان پایدار قلمتان همیشه توانا.
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشهی چشمی به ما نمینگری؟
از این زیباتر نمیتوانست هم غرور خود را حفظ کند و هم التماس کند.
به خاطر خودت هم که شده نگاهی به ما بکن!
این غزل را "در سکوت" بشنوید
استاد شجریان به همراه جناب موسوی و استاد یاحقی در اجرای خصوصی (ساغر مِی) با این شعر چه کردند واقعا..حقا فقط کلمه اعجاز میتونه کمک کنه آواز شجریان بزرگ رو توصیف کنم. مخصوصا بیت ( به بوی ذلف و رخت،میروند و می آیند...)
شجریان و ...
فوق العاده، واقعا صد حیف که چرا جامعه فلان آهنگ های سبک و بعضا مبتذل را حفظ ان، ولی این اشعار غریب و مهجورن
چققققققدر این شعر زیباست وبااجرای استاد شجریان زیباییش صد چندان میشود، 💞💞🙏🙏
دیگه میشه بهتر از این شعر سرود؟
به بوی زلف و رخت می روند و می آیند
صبا به غالیه سا یی و گل به جلوه گری
طُفیلِ هستیِ عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
طُفیل یعنی در گرو یا وابسته بودنِ وجودی، بنحوی که اگر آن نبود دیگری هم وجود نمی داشت، و پری هر چه جز آدمی در عالمِ جان و ماده را شامل می شود، پس حافظ میفرماید اصلِ خلقت و هستیِ انسان و پری یا هرآنچه بجز انسان از فرشتگان و دیگر موجوداتِ عالمِ روح تا جماد و نبات و حیوان که موجود شدند، همگی طُفیلِ عشقند، یعنی اگر عشق نبود آنان( آدمی و پری) نیز وجود نمی داشتند، سخنی ست حکیمانه و فلسفی و چنین برداشت می شود که موجود طُفیلِ وجود است، بعبارتی همهٔ هستی عشق است که قائم به ذاتِ خود است و دیگر موجودات قائم به ذاتِ او، در مصراع دوم میفرماید پس ای انسان نسبت به کُلِ هستی ارادت و نگاهی عاشقانه داشته باش تا سعادتی ببری، یعنی هرآنچه موجود است را جلوه ای از عشق یا ذاتِ خداوند و با مهرورزی بنگر تا روی سعادت را ببینی. همین دستورالعمل برطرف کنندهٔ تمامیِ مشکلاتی ست که امروزه گریبانِ انسان را بصورتِ جمعی نیز گرفته است، از تخریبِ محیطِ زیست تا نفرت پراکنی، بی عدالتی، مذهب و قوم و نژاد پرستی، و در نتیجه جنگهای ویرانگر و خانمانسوز، همه و همه طفیلِ عدم ارادت به عشق و اجرایِ این بیتِ حافظ است. و نکتهٔ مهم اینکه حافظ آدمی را به تنهایی در مقابلِ پری قرار داده است چرا که ِاو نیز از جنسِ عشق است و پری یا هر موجودی غیر از انسان که شاملِ فرشتگان نیز می شود همگی بیگانه با عشقند.
بکوش خواجه و بی نصیب ز عشق مباش
که بنده را نخرد کس به عیبِ بی هنری
خواجه یعنی همهٔ انسانها و بواسطۀ اینکه به ذات از جنسِ عشقند گرامی و بزرگ زاده هستند، پس با چنین توصیفاتی حافظ انسانِ بالفطره خواجه را تشویق و ترغیب می کند به کوشش در راهِ عشق و آن را هنری می داند که هرکس از آن بی بهره باشد دارای بزرگترین عیب است و کسی چنین بنده ای را نمی خرد، یعنی انسانی که در راهِ عاشقی حرکت نکند خود را از خواجگی و بزرگی و ارزشمندی محروم کرده است حتی اگر سرآمدِ فنون و هنرهای عالم و این جهانی باشد.
مِیِ صبوح و شکر خوابِ صبحدم تا چند؟
به عُذر نیم شبی کوش و گریهٔ سحری
یکی از معانیِ صباح روز است، مِیِ صبوحی در اینجا استعاره از شراب نوشی و لذتی ست که انسان از دلخوشی های روزمره می برد، مانند کسبِ درآمد و تفریح و رستوران و مسافرت یا پرداختن به انواعِ سرگرمی ها و ازجمله نوشیدنِ شرابِ انگوری که انسان می تواند از آنها لَذَّتی هرچند گذرا ببرد و در خوابِ خوشِ صبحگاهی یا خوابِ ذهن فرو رفته، زندگی را همین عیش و عشرت ها و شوخی و خنده های لحظه ای در نظر بگیرد، حافظ مخالفتی کُلّی با چنین سبکِ زندگی ندارد اما اگر رویه ای دائمی شود آنرا تباه کردنِ عُمر دانسته و می فرماید ای خواجهٔ شریف یا انسان تا به کِی قصدِ ادامهٔ لهو و لعب و بازیچه های دنیوی را داری؟ واقعاََ هم که انسان پس از چندی خود به بیهودگیِ چنین سبکی از زندگی پِی می برد و بدلیلِ اینکه همچون گذشته لذتی از آنها نمی برد در پِیِ لذتهایی متفاوت و جذاب تر می رود که پاره ای اوقات برای بدنِ انسان هم خطرناکند، پس حافظ می فرماید به عُذرخواهی کوش و از اینکه تا به امروز هم اینچنین ایامِ با ارزشِ عمر را به بطالت گذرانیده ای نیمه ای از شب را بیدار باش و به گریهٔ سحری بپرداز، گریه و راز و نیاز از نظرِ عرفا اندیشه در بارهٔ خویش یا بعبارتی خود شناسی ست، یعنی تنها راهی که انسان می تواند به خداشناسی برسد.
تو خو چه لُعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که در برابرِ چشمی و غایب از نظری
و در ادامه حافظ شمه ای از گریهٔ سحری و راز و نیاز را با ما درمیان گذاشته و روی به معشوقِ الست او را لُعبتِ حقیقی یا بُتی زیبا توصیف می کند که لذتی بالاتر از دیدارِ آن شهسوارِ شیرین کار یافت نمی شود، یعنی شیرین کاری های لُعبتِ دنیوی سرانجام خسته کننده می شوند اما او شهسوار و پادشاهِ همهٔ لُعبلت و بُت های جهان است که شیرین کاری هایش هر لحظه نو و تازه بوده و در نتیجه موجبِ ملالتِ انسان نمی شوند، یا بفرمودهٔ مولانا؛
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد
شیرین تر و نادرتر زان شیوهٔ پیشینش
و حافظ یکی از این شیرین کاری ها را غیبت و حضورِ آن معشوق می داند که در عینِ ظهور غایب است، درواقع عارفان ارادتی مینمایند و از آدمی گرفته تا پری همه را ذاتِ عشق و در حقیقت او می بینند در حالیکه از نظرِ دیگران غایب است و دیده نمی شود.
هزار جانِ مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمعِ مجلسِ دگری
هزار یعنی چه بسیار، غیرت در اینجا به معنای غیریت و بیگانگی آمده است، و مسا یعنی شب هنگام، پسحافظ خطاب به لُعبتِ زیبای حقیقی یا معشوقِ الست ادامه می دهد هر صبح و شام شمعِ مجلسِ دیگران هستی و عشق و ذاتِ تو همچون شمع روشنی بخشِ همهٔ جلوه هایِ وجود است، و درواقع از آدمی تا پری بواسطۀ این نور است که دیده می شوند، اما هزاران هزار جانِ مقدس(خواجگان) که امتدادِ جانِ تو و ذاتاََ از جنسِ عشق هستند بدلیلِ اینکه جلوه هایِ تو را در این جهان نمی بینند و با عشق بیگانه هستند و آنرا انکار می کنند سوختند و نتوانستند به ابدیتِ تو زنده و جاودانه شوند. درحقیقت مخاطب همهٔ جان های مقدس هستند که چون معشوقِ الست از نظرشان غایب است و او را نمی بینند در نهایت پس از چند صباحی مِیِ صبحگاهی و عشرتِ دنیوی سرانجام " ناخوانده نقشِ مقصود" از کارگاهِ این جهان بدونِ هیچ بهره ای رخت بربسته و شمعِ جانِ مقدسشان به خاموشی می گراید.
ز من به حضرتِ آصف که می بَرَد پیغام؟
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظمِ دَری
حضرتِ سلیمان در اینجا استعاره از خداوند است و حضرتِ آصف که وزیرِ دانشمندِ سلیمان بود تمثیلِ انسان است که جانش مقدس و جانشینِ خداوند بر روی زمین میباشد، پس حافظ می خواهد تا کسی که با زبانِ دیگر ملل آشنایی دارد این پیغامِ او را به نوعِ بشر از هر نژادی که هستند و با هر زبان که سخن می گویند برساند که دو یا چند مصرع از حافظ را که به زبانِ شیوای دَری سروده شده یاد بگیرند، حافظ در اینجا نمی گوید از حفظ بخوانند، بلکه می خواهد تا فارسی زبانان و جهانیان با هر زبانِ دیگری این پیغامها را فراگیرند و بکار بندند تا جانِ مقدسشان نسوزد و به خاموشی نپیوندد که اگر چنین کنند این مضامینِ عارفانه در جهان گسترش یافته و موجبِ بیداریِ انسانها از خوابِ صبحدمِ ذهنی شان می گردد.
بیا که وضعِ جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی مِی خوری و غم نخوری
وضعِ جهان علی رغمِ پیشرفت های تکنولوژی و دستاوردِ رفاه برای جان های مقدس همچنان چندان مساعد نیست و در بسیاری از امور همانندِ روزگارِ حافظ و چه بسا اسفناک تر است، پسیکی از پیغام ها این است؛ بیا یعنی آگاه باش و حافظ با این هُشدار به همهٔ انسانها توصیه می کند که تا دیر نشده مِی نوشی را هم یک امتحانی بکنند و از ابیات و غزلهایِ او که همچون شرابِ ناب هستند جرعه ای بنوشند تا غم از دلهاشان زدوده شود، پسحافظ نتیجهٔ اوضاعِ چنین جهانی را تولیدِ غم و درد برای بشریت می داند که اگر به توصیه اش عمل می شد چه بسا دو جنگِ بزرگِ جهانی و پیامدِ آن جنگهای منطقه ایِ کنونی رُخ نمی داد و اینهمه غم و رنج بر انسانها وارد نمی شد و منابعِ کثیرِ آن به پیشرفت، آسایش و رفاهِ همهٔ نوعِ بشر اختصاص می یافت.
کلاهِ سروریت کج مباد بر سرِ حُسن
که زیبِ بخت و سزاوارِ مُلک و تاجِ سری
پسحافظ که تمثیلِ حضرتِ آصف را بیان کرد اکنون داستانِ کج شدنِ تاجِ پادشاهی حضرتِ سلیمان را بخاطر آورده و شایسته می داند تا در اینجا اشاره ای هم به آن داشته باشد، حضرت سلیمان که بر باد سوار بود و کُلِ هستی همچون بادِ موافق در خدمتِ او بودند تاجِ سروریِ او بر سرش پابرجا بود تا اینکه دلبستهٔ صورتِ بلقیس شد بدونِ اینکه جانِ مقدسِ او را ببیند، و اینجا بود که تاجِ سروری کج شد و بارها سعی نمود تا آنرا بر جایِ خود راست کند اما بارِ دیگر کج می شد، پس این نقیصه را از باد دانسته و از او خواست تا درست بوزد، باد هم از سلیمان خواست تا کج ننشیند و این نقص را از خودِ وی دانست، مولانا در ابیاتی می فرماید؛
پس سلیمان اندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد آنچنان که تاج را می خواست شد
پسحافظ نیز با تلمیحی به این داستان می فرماید ای خواجه و جانِ مقدس؛ تو پادشاهِ حُسن و زیبایی و عشقی، پس الهی که کلاه و تاجِ سروریِ تو بر سرِ حُسنت کج مباد و از خوابِ صبحگاهی برخیزی، چرا که زیبندهٔ بخت و سزاوارِ مُلک تو هستی و تاجِ پادشاهیِ این جهان فقط برازندهٔ توست آنچنان که شایستهٔ سلیمان بود.
به بویِ زلف و رُخَت می روند و می آیند
صبا به غالیه سایی و گُل به جلوه گری
" بویِ" با ایهامی که دارد هر دو معنایِ آرزومندی و همچنین عطر و بو را به ذهن متبادر می کند، پسحافظ خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد بادِ صبا که پیغام رسانِ توست با درآمیختن و ساییدنِ عطرهای چون مُشک و عنبر به یکدیگر، عطرِ زلفت (پیغامهای معنوی) را به این امید در جهان منتشر می کند تا گُل یا انسانِ عاشقی شکفته شود. منظور عطرِ عارفان و بزرگانی چون عطار و فردوسی، مولانا و نظامی و سعدی و حافظ است که هر یک عطر و بویِ خاصِ خود را دارند و کارِ صبا درآمیختنِ این عطرها به یکدیگر و رساندنِ پیغامِ عشقِ این عاشقان به گُل یا همهٔ جان های مقدس و انسانها میباشد، باشد که در این میانه گُلی شکوفا شده و در جهان با جلوهگری رخسارِ معشوقِ الست را به جهانیان بنماید آنگونه که گلهای عاشقِ ذکر شده نمودند.
چو مستعدِ نظر نیستی وصال مجوی
که جامِ جم نکند سود وقتِ بی بصری
پسحافظ خطاب به جانهای مقدس یا همهٔ انسانها می فرماید با این کارِ صبا بهانه ای برای عدمِ شکوفاییِ گُل یا بُعدِ جانِ شما وجود ندارد مگر اینکه مستعدِ نظر نباشی، درواقع می فرماید خواجه زادگانی که عاشق نیستند و همین بی هنری را هنر دانسته و به لعبت و بتهای این جهانی می پردازند خود نمی خواهند که از شکرخوابِ صبحگاهی برخیزند، پس وصالی هم در کار نیست و همچون هزاران جانِ مقدسِ دیگر از این بیگانگی با عشق خواهند سوخت، چنین انسانهایی که قصدِ امتحانِ نوشیدن می را هم ندارند اگر حتی به مقامِ پادشاهی و ریاست جمهوری نیز رسیده و جامِ جم را در دست بگیرند برایشان سودی نخواهد داشت چرا که بدونِ بَصَر و نابینا هستند و از شرابِ بزرگان و غالیه ای که صبا ساییده و در جهان منتشر می کند بی نصیب هستند.
دعای گوشهٔ نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشهٔ چشمی به ما نمینگری
اما هنوز روزنه های امید برای کسانی که در شکرخوابِ صبحگاهی هستند باز است تا شاید با دعایِ گوشه نشینان این بلای نابینایی از آنان گردانده شود، پسحافظ از زبانِ چنین کسانی خطاب به گوشه نشینان یا هنرمندانی چون مولانا و سعدی و حافظ از آنان می خواهد تا با گوشهٔ چشمِ عنایتی به این خواب رفتگان در ذهن بنگرند باشد که با این بیداری استعدادِ وصال در آنان نیز بیدار و فعال شود.
بیا و سلطنت از ما بخر به مایهٔ حُسن
و ازین معامله غافل مشو که حیف خَوری
پس آن گوشهٔ نشینان و عارفانِ به عشق زنده شده همگان را دعوت می کنند تا با سرمایهٔ حُسن و عشقِِ فطریِ که دارند همچون سلیمان تاج و تخت و مقامِ سلطنتِ خویش را بوسیلهٔ آموزشهای این بزرگان خریده و به عشق زنده شوند، پس بار دیگر تأکید می کند چنانچه کسی از این معامله پرسود غافل شود بدون تردید تأسف خورده و پشیمان می شود.
طریقِ عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
در ادامه گوشهٔ نشینان که انسان را دعوت به طریقتِ عاشقی میکنند به این مطلب واقفند که این طریق و روشی ست بسیار پر خطر برای رسیدن به مقصد که همانا کوشش برای بی نصیب نماندن از عشق است و دیدارِ آن لُعبتِ شهسوار، اما حافظ پناه بر خدا می برد اگر کسی در این راه قدم گذارد و به مقصد نرسد، به یک معنا یعنی بدونِ تردید که خواهد رسید و سرانجام گُلِ وجودش شکفته خواهد شد.
به یُمنِ همتِ حافظ امید هست که باز
اری اسامر لیلای لیلة القمر