غزل شمارهٔ ۴۵۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۵۱ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
مصرع دوم بیت سوم از آن سعدی است:
«سعدی تو کیستی که دم دوستی زنی
دعوی بندگی کن و اقرار چاکری»
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل 543
شوکت = شکوه و جلال
گَریوه = راه دشوار
کُنج قلندری = گوشه درویشی
اجازتست = اجازه هست ؟ ، اگر اجازه بدهی
نِیل = نائل آمدن ، رسیدن
کیمیاگری = تبدیل خاک به طلا
معنی بیت 3 : شکوه و جلال سلطنت را در کوی عشق، به چیزی نمی خرند. باید در آنجا به بندگی خود اعتراف کرده و چاکری خود را نشان دهی.
معنی بیت 8 : نائل شدن به مراد و آرزو ، برحسب همت و اندیشه هر کسی است. بر شاه ، نذر خیری واجب است و بر خداست فراهم آوردن اسباب یاوری.
معنی بیت 9 : حافظ! گرد و غبار بی نیازی و قناعت را از چهره پاک مکن زیرا این خاک ، بهتر از صفت کیمیا گری و تبدیل خاک به طلا است.
حافظ میفرماید :
آن کس که اوفتاد و خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
شکرانهی این که آدمی افتاده است و دوباره با عنایت خداوند برمیخیزد و سلامت مجدد پیدا میکند، این است که دست یک افتادهای را بگیرد.
کسی را که بر زمین افتاده، نشسته و مقهور قهر روزگار شده، دوباره دستش را گرفته و لبخند را بر لب او بنشاند، و او را دوباره سر پا برخیزاند.
شهید بلخی از شعرای پارسی گوی ما نکته ای بسیار ناب را در این بیت بیان کرده است که :
شنیدم که بهشت آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزو مندی
حقیقتا آرزوی آرزو مندان را برآوردن ، دری از درهای بهشت است .
دوستان،
این شعر بوضوح به مناسبت بخشیدن شخصی بلندپایه (شاید فرزند شاه) از طرف شاه زمانه سروده شده. کسی اطلاع موثقی در مورد این زمینه تاریخی داره؟
سلام
من جایی خوندم که این غزل مربوط به سال 786 ه ق هست و مربوط به اختلاف بین سلطان زین العابدین پسر شاه شجاع با عمویش سلطان بایزید می باشد که نهایتا با صلح بین آن دو خاتمه یافت و در بازگشت شاه زین العابدین به شیراز حافظ این غزل را سروده
از آنجایی که راه تنگ و باریک بین دو کوه را گریوه می نامند، احتمال زیادی بر این است که کلمه گیوه در اصل همان گریوه بوده و یا از آن مشتق باشد. چه این پاپوش، از اطراف پوشیده و سر به هم برآمده و تنها از یک راه می توان پای در آن فرو برد و این همان وضع راه گریوه بین دو دیواره کوه را تداعی می کند.
شرح جلالی بر حافظ
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شُکر چون کنی و چه شکرانه آوری
چنین گویند که این غزل دراستقبال ازشاه زین العابدین فرزندشاه شجاع سروده است آن هنگام که شاه زین العابدین با عمویش سلطان بایزید و پسر عمش شاه یحیی دچار کشمکش وجدل شده ودرنهایت فاتحانه به شیرازبازگشته است.
فلک: روزگار، چرخ گردون
داوری : قضاوت و انصاف درباره ی جنگ و کشمکش و مرافعه ی دو یا چند تن، جنگ وجدال
معنی بیت: درروزجنگ وجدل، چرخ گردن بروفق مراد توچرخید وتورابسیارنیکویاوری نمود تا ببینیم توچگونه ازعهده ی شکرش بدرخواهی آمد و چه چیزی به شکراین نعمت به اطرافیان درنظرخواهی گرفت.
مراذلیل مگردان به شکراین نعمت
که داشت دولت سَرمد عزیز ومحترمت
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گوبرتو باد تا غم افتادگان خوری
بر تو باد: بر تو واجب است
معنی بیت: به آنکسی که ازپای افتاد وموردلطف خداوندقرار گرفت وبادستگیری خداوند دوباره به پاخاست بگو درجایی که خداوند از افتادگان دستگیری می کند برتو واجب ولازم است که به تبعیّت ازخداوند تونیزمی بایست ازافتادگان دستگیری کنی.
حافظ فرهیخته گرچه به ظاهر درحال مدّاحی پادشاه واستقبال ازبازگشت پیروزمندانه ی اوست لیکن چنانکه ملاحظه می شود تمام ابیات غزل به جای مدح وثنا، پند واندرزونصیحت است. به عبارتی حافظِ رند وصدالبته بیباک وشجاع، مدّاحی رامطابق روال همیشگی به مددِ نبوغ وهوش روانشناسانه ی خویش مبدّل به بستری مناسب و اثربخش برای بیان فضایل اخلاقی کرده است. بطوری که یک بیت ازاین غزلِ به ظاهر مدّاحی به قول خود خواجه ازصد رساله تاثیرگذارتر است.
دیدیم شعردلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت ازاین قصیده به ازصد رساله بود
درکوی عشق شوکتِ شاهی نمیخرند
اقرارِ بندگی کن و اظهار چاکری
شوکت: شکوه و عظمت، جاه و جلال.
اقرار: اعتراف
معنی بیت: درطریق عشق جاه وجلال شاهانه هیچ ارزشی ندارد وکسی خریدارعزّت وعظمت سلطانی نیست می بایست برای کسب شکوه وعظمت ،درحضرت عشق اعتراف به بندگی وخدمتگزاری کنی وباافتخارو اشتیاق حلقه ی غلامی درگوش کنی.
نقطه ی عشق نمودم به توهان سَهومکن
ورنه تابنگری ازدایره بیرون باشی
ساقی به مژدگانی عیش ازدَرم درآی
تا یک دَم ازدلم غم دنیا به دربری
معنی بیت: ای ساقی ازدر درآی ومژده ی عیش ونوش باخود بیاورتا باجام شرابی یک لحظه از دلم غم دنیا رابه درببری
بیاای ساقی گلرخ بیاورباده ی رنگین
که فکری در درون ما ازاین بهترنمی گیرد
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کزاین گریوه سبکبار بگذری
گریوه : گردنه ، کوه پَست ، پشته ، تپه ، راه ناهموار میان کوه پست وتپّه
معنی بیت: (ای پادشاه) درجاده ی شهرت وبزرگی وجاه طلبی خطرات زیادی وجودارد راه ناهمواراست وگردنه ی صعب العبوردارد بهترآنست که دراین مسیرسبکبارباشی(بایدقانع وواقع بین باشی و بلندپروازی وزیاده خواهی نکنی تابتوانی ازاین گردنه ی خطرناک بگذری وگرنه خطرات زیادی توراتهدیدخواهد کرد)
اززبان سوسن آزاده ام آمدبگوش
کاندراین دیرکهن کارسبکباران خوشست
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و اَمن خاطر و کُنج قلندری
سودا: معامله، فکروخیال
اَمن خاطر: آسایش خاطر
قلندری : درویشی، رندی
معنی بیت: سلطان وپادشاه همواره درفکرحفظ تاج وتخت است ودغدغه ی ضعف وقوّت لشکردرسردارد پادشاه همیشه در تشویش ونگرانی بسرمی برد ویک شب نیست که سرآسوده بربالین بگذارد در حالی که درویش درکنج قناعت ودرویشی آسوده خاطر وخرسنداست وهیچ دغدغه ای به دل ندارد.
دراین بازاراگرسودیست با درویش ِخرسند است
خدایامُنعم اَم گردان به درویشیّ وخرسندی
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
صوفیانه: درویشانه،کنایه از سخن بی پرده وبی تعارف
معنی بیت: ای پادشاه، اجازه هست یک سخن درویشانه بگویم؟ ای عزیز وای نورچشم من، صلح وآشتی بهترازجنگ است.
یکی ازباورهای لطیف وناب حافظانه تاکیدبرصلح ودوستی وپرهیزازجنگ وخونریزیست که اوراازتندرویان وخشونت طلبانی که همواره برطبل جنگ می کوبند متمایز می کند. درنظرگاهِ پرنیانی حافظ، گفتگوصلح ومدارا ازجنگ وداوری برتر است جنگ کشتار وخرابی وویرانی دارد جنگ ذاتاً بد است وبه باورحافظ جنگ خوب بکلّی وجود ندارد.
آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است
بادوستان مروّت بادشمنان مدارا
نیل مُرادبرحَسَب فکروهمّت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
نیل: رسیدن و نائل شدن
مراد: هدف، مقصود
برحسب: براساس ، به شرط
معنی بیت: دستیابی ورسیدن به سرمنزل مقصود، به شرط داشتن فکردرست وهمّت واراده تحققّ می پذیرد. حافظ درمصرع دوّم رندانه وباچاشنی طنز، شاه را درمعذورات اخلاقی قرارداده ومی فریاد: پادشاه نذرخیری برای اطرافیان درنظربگیرد تا توفیق وظفربه یاوری شاه بشتابد.
حافظ به پادشاه توصیه کرده نذرخیری درنظر بگیرد تا توفیقات الهی نصیب اوگردد بنظر می رسد که حافظ باخود چنین اندیشیده که مبادا پادشاه ومخاطبین غزل، برداشت دیگری از"نذرخیر" کرده وحمل بر درخواست کمک مالی نمایند؟ ازهمین رو وبه منظوررفع ابهام وروشن کردن اذهان مخاطبین بلافاصله به خودنهیب می زند که :
حافظ غبار فقر و قناعت ز رُخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
غبار فقر و قناعت: فقر و قناعت به گرد وغبار تشبیه شده که بر رخسارشاعرنشسته است.
کیمیاگری: روش تبدیل فلزات ناقص به فلزات باارزش مثل طلا
معنی بیت: ای حافظ مناعت طبع نگهدار قناعت پیشه گیر وگرد وغبارتهیدستی وفقر را با چشمداشت ازدیگران ازرخ مشوی این غبارفقر وقناعت که رخسارتوراگرفته نشانه ی آزادگی وارستگی توازتعلّقات دنیویست ثروتی تمام ناشدنیست که ازکیمیاگری نیزباارزش تر است.
ماآبروی فقروقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّر است.
سلام و درود
اشاره به رباعی خیام:
تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگویی نشود
خیام
حرف صوفیانه تنها در این اثر بکار رفته است
سهیل قاسمی مثل همیشه به زیبایی متن غزل را خوانده ولی بیت دوم اشتباه خوانده شده و باید یکنفس خوانده شود. منظور اینه که به آنکس که افتاد و خدا دستش را گرفت بگو تو هم دست افتادگان را بگیر. که کلمهی "به" در اول بیت به اقتضای وزن حذف شده. اگر مکث کنیم مصرع خبری شده و اینطور میشه که هرکس که افتاد خدا دستش را میگیرد و تو هم غم افتادگان را بخور و دستشان را بگیر که معنی درستی به دست نمیاد.
بیت دوم رو فقط فریدون فرحاندوز درست خونده. بقیه بعد از اوفتاد مکث میکنن که معنی درستی به دست نمیاد.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
خوش کرد یاوری فلک روزِ داوری
تا شُکر چون کنی و چه شُکرانه آوری
با هر کسی که نامِ فلک را بگویی بر او لعن و نفرین گفته و از بی وفایی هایش شکایت می کند اما حافظ می فرماید اینگونه نیست و اگر خوب بنگری فلک یا روزگار در برهه هایی از زندگی بسیار هم خوب و خوش یاوری کرده است، این یاوری از سوی فلک یا روزگار غالبن در بارهٔ جوانان اِعمال می شود یعنی اوضاع بر وفقِ مراد بوده و روزگار به کامِ اوست، با سعی و کوشش در کار و تحصیل موفق می شود، شغل و موقعیت می یابد، همسر اختیار می کند و تشکیلِ خانواده می دهد و در رسیدن به بسیاری از خواسته های خود موفق می شود، (داوری در اینجا یعنی کوشش و کار)، پس حافظ می فرماید فلک با یاریِ خود تو را به موفقیت های بسیار ارزشمندی می رساند و پس از آن در انتظار می نشیند تا ببیند تو چگونه شُکرِ این یاوری را بجا می آوری و به شکرانهٔ این موفقیتها برای فلک و جهانیان چه به ارمغان می آوری.
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غمِ افتادگان خَوری
پسحافظ برای تبیینِ مطلب مثالی زده و می فرماید اگر کسی بر زمین بیفتد و برای مثال ورشکست گردد، پسآنگاه خداوند دستِ او را گرفته و بارِ دیگر بر پا می داردش، و این کارِ خدا پیغامی ست تا آن شخص نیز دستِ افتادگان را بگیرد و روزی به یاریِ کسی بشتابد. این را قانونِ جُبران نامیده اند، یعنی اگر فلک در جوانی به تو یاری می رساند که در تحصیل یا کار و درآمدِ معاشت و یا ازدواجت موفق باشی باید قانونِ جبران را رعایت کرده و شکرگزارِ چنین یاری و همراهی باشی و شُکرِ حقیقی این است که با وفای به عهدِ خود، خویشِ زیبا و اصلیِت را برای جهان به ارمغان آوری و از جنسِ عشق شوی.
در کویِ عشق شوکتِ شاهی نمی خرند
اقرارِ بندگی کن و اظهارِ چاکری
شوکت در اینجا یعنی کِبر و غرور، اما تقریباََ همهٔ ما انسانها با ناشکری که ناشی از بادِ غرورِ ماست موفقیت های بدست آمده را صِرفاََ بواسطۀ کوشش و شایستگیِ خود دانسته و بی ارتباط با یاریِ فلک یا روزگار می دانیم، پسحافظ می فرماید در کویِ عشق و در راهِ منزلِ جانان کِبر و غرورِ پادشاهی را به پشیزی هم نمی خرند، یعنی هیچ ارزشی برایش قائل نیستند، پس اگر بخواهی همچنان در مدارِ موفقیت باشی باید که شکرِ خداوند را بجای آوری زیرا که فلک نیز تحتِ امر و ارادهٔ خداوند است و با اشاره اوست که به جوانان یاری می رساند، و چنانچه گفته شد شکرانه ای را که باید به ارمغان آورد همان وفای به عهدِ الست است که اقرار و تاییدِ دوبارهٔ بندگی و چاکریِ انسان است نسبت با رَبّ و پروردگارِ خویش.
ساقی به مژدگانیِ عیش از دَرَم درآی
تا یک دم از دلم غمِ دنیا به دربری
اما حافظ مژدهٔ عیشی بسیار بزرگتر از توفیق های ذکر شدهٔ انسان را داده و در ادامه حضورِ ساقی و پیری راهنما بمنظورِ وفای به عهدِ انسان در اقرار به بندگیِ معشوقِ الست را ضرورتی اجتنابناپذیر می داند، ساقیانی چون حافظ و مولانا و دیگران میتوانند از دریچهٔ قلبِ انسان وارد شده و مژدگانیِ عیشِ مُدام را به او بدهند که اگر چنین توفیقی حاصل شود همهٔ غمهای او را در دُمی از دل و جان انسان بیرون می کنند. پس میبینیم که با وجودِ موفقیت هایی که انسان با یاوریِ فلک بدست می آورد قادر به شادیِ مُدام و فراغتِ او از غمِ دنیا نیستند، پس لازمهی به در بردنِ غم از دل مژدهٔ حضورِ ساقی و شرابِ منحصر بفردِ اوست.
در شاهراهِ جاه و بزرگی خطر بسی ست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
حافظ می فرماید شاهراهی که انسان را به جاه و بزرگی می رساند همان طریقتِ عاشقی ست و چنانچه بارها تأکید نموده راهی ست پر خطر و در اینجا نیز آن را "گریوه" یا راهی ناهموار و صعبالعبور می داند و نیز توصیه می کند که بهتر است از این راه سبکبار بگذری تا موفق شوی به آن عیشِ موعود دست یابی.
سلطان و فکرِ لشگر و سودای تاج و گنج
درویش و امنِ خاطر و کُنجِ قلندری
پسحافظ در اینجا خود به معنیِ سبکباری پرداخته و مثالی می زند تا ببینیم چگونه می توان سبکبار بود، می فرماید پادشاهان را ببین که پیوسته در فکرِ لشگر و وسواسِ از دست دادنِ تاج و تخت هستند و دَمی نیز از گنج و خزانهٔ خود نمی توانند فارغ و آسوده خاطر باشند، در مقابل درویشی را ببین که خاطرش امن و راحت است زیرا چیزی ندارد که بخواهد از دست بدهد و کُنجِ قلندری بر گزیده است، قلندر در اینجا یعنی درویش و بی نیاز، پس رهپویانِ طریقتِ عاشقی نیز باید درویش و فقیر باشند، البته که این به معنیِ برباد دادنِ اندوخته های مادی و معنوی که در جوانی با کوشش و همیاریِ فلک به دست آورده و پس از این نیز حتی بیشتر بدست می آورد نیست و حافظ بارها تأکید نموده ضمنِ بهرمندی از امکانات و مواهبِ دنیوی قرار ندادنِ این دارایی ها در دل و مرکزِ انسان است که او را درویش مسلک می کند.
یک حرفِ صوفیانه بگویم اجازت است؟
ای نورِ دیده صلح به از جنگ و داوری
حافظ برای بیانِ یک حرفِ صوفیانه اجازه می خواهد زیرا در معنایِ عام بسی واضح و مبرهن است که صلح بهتر از جنگ است و ممکن است اعتراضِ خواننده را برانگیزد، اما در معنای مورد نظرِ صوفیان صلح یعنی اقرارِ بندگی و چاکری بنا بر عهدِ الست با رضایت و خوشنودی که اگر هرانسانی از چنین اقرار و وفای به عهدِ الست در شاهراه و طریقتِ عاشقی قدم نگذارد معشوقِ الست با جنگ و اجبار او را ملزم به وفای به عهدِ خود می کند، به اینصورت که از فلک می خواهد تا یاریِ خود را در همهٔ امور از چنین شخصی دریغ دارد و اگر جنگ مغلوبه شود حتی ممکن است چیزهایی که پیش از این فلک با یاوری به انسان هدیه داده است را یک به یک از او باز ستاند تا او را آگاه و بیدار کند که چاره ای جز اقرارِ بندگی و وفای به عهدِ الست وجود ندارد. به این ترتیب می بینیم برای مثال زوجی که در ابتدایِ پیوندشان مملو از عشق بودند بنا بر بی مهریِ فلک و اتفاقاتی که رقم می زند اکنون پس از چند سالی به دشمنِ یکدیگر تبدیل شده اند و زوجین در بهت و حیرت که چگونه ورق برگشت و اوضاع چنین شد. حافظ با خطاب به همهٔ انسانها که آنها را نورِ دیده و فرزندِ خود می داند داوری و قضاوتِ اتفاقات بر مبنای ذهن را نیز در حکمِ جنگ دانسته و در کنارِ هم قرار می دهد و از نورِ دیدگان می خواهد تا صلح را به جنگ ترجیح دهند. ضمنِ اینکه در خوانش "و داوری" را می توان به بیتِ بعد متصل کرده و در معنایِ مثبتِ آن گرفت.
چون به پرسیدنِ اربابِ نیار آمده ای
پیشِ بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
نیلِ مراد بر حسبِ فکر و همت است
از شاه نذرِ خیر و ز توفیق یاوری
اگر " و داوری" را متصل به این بیت بخوانیم جمله ای که حاصل می شود تعریفِ داوری از زبان صوفی یا در اینجا عارف است که می فرماید داوری و قضاوتِ حقیقی نیل و رسیدنِ به مراد که همان وفای به عهدِ الست و بندگیِ پروردگار است و بر حسبِ فکر یا اندیشه و تعقل و همچنین کار و کوششِ معنوی در طریقت و شاهراهِ عاشقی می باشد. همچنین از منظرِ صوفیانِ حقیقی داوری از آنِ شاه یا خداوند است که هرچه برای انسان نذر یا مقرر می کند خیرِ انسان در آن نهفته است، یعنی اتفاقاتی که به داوریِ ما بَدَند نیز بنا بر خیر و مصلحتِ ما رقم می خورند، همانطور که وقتی فلک رویِ خوش به ما نشان می داد و در هر کاری توفیق می یافتیم یاوری و همکاریِ او بود که موجبِ موفقیتهای ما می شد، از نگاهِ حافظ و صوفیان( در اینجا عارفان) همهٔ این اتفاقها در معنای مثبتِ داوریِ خداوند لحاظ می شوند.
حافظ غبارِ فقر و قناعت ز رُخ مشوی
کاین خاک بهتر از عملِ کیمیاگری
فقر و قناعت در اینجا به معنیِ احساسِ فقر نسبت به هر چیزِ بیرونی جز معشوق آمده است، و این به معنیِ از دست دادن و یا بهر نبردن از چیزهایی که انسان با کوشش و با یاوریِ فلک به آنها دست یافته است یا می یابد نیست، بلکه حسِ بی نیازی از قرار دادنِ آنها در دل است که قناعت و فقر نامیده می شود، یعنی عدمِ دلبستگی به آنها، و حافظ می فرماید گرد و غبارِ چنین فقری را از رخسار مشوی چرا که خاک بهتر از عملِ کیمیاگریست و تو با دست یافتن به گنجِ حضورش ثروتمندِ حقیقی خواهی شد.