گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۰

روزگاریست که ما را نگران می‌داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری
گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد
این‌چنین عزت صاحب‌نظران می‌داری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران می‌داری
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره‌زنان جامه‌دران می‌داری
ای که در دلق ملمّع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری
چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دل‌خسته گران می‌داری
گوهر جام‌جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه‌گران می‌داری
پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری
کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت
این طمع‌ها که تو از سیم‌بران می‌داری
گرچه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران می‌داری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۵۰ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1390/09/05 08:12
ناهید

مصراع اول بیت ششم کلمه نرگس درمعنای حقیقی است

1396/04/10 22:07
لیلا اسدی

سلمان ساوجی شعری نزدیک به این مضمون دارد:
آن پریچهره که ما را نگران می دارد
چشم با ما و نظر با دگران می دارد
رایگان در قدمش تا سرو زر باخته ام
سر چرا بر من سرگشته گران می دارد

1396/06/06 09:09
فرخ مردان

به به از این غزل....این بیت رو همه باید آویزه گوش کنیم:
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ......چه توقع ز جهان گذران می‌داری

1396/10/31 04:12

این غزل زیبا رواقای حسین آهی در برنامه تماشا گه راز از رادیو فرهنگ
بسیار خوب و برگزیده تفسیر نمودند
پاینده باشید

1397/09/08 21:12

روزگاریست که مارانگران می داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری
معنی بیت: ای محبوب، مدّتهاست که ما(عاشقان) را دلواپس نی کنی وچشم به راه می گذاری توبه هواداران صادق خویش التفاتی نداری درحالی که غم اغیارمی خوری و برای دیگران لطف وعنایت بیشتری روامی داری.
یاربیگانه مشوتانکنی ناشادم
غم اغیارمخورتانبری ازخویشم
گوشه ی چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزّت صاحب نظران می‌داری
چشم رضا: نگاه ازروی رضایت وهمدلی
عزّت: حرمت واحترام
صاحب نظران: اهل نظر،آنهاکه بانظرکردن به زیبائیها حس وحال معنوی وروحانی پیداکرده وبه منبع زیبائیها رهنمون می گردند.
معنی بیت: یکبارنشد که گوشه ی چشمانت ازروی رضایت وهمنوایی به من بازشود(همیشه ازروی خشم وعتاب به من نگاه کردی آری کارهای توبرخلاف روال معمول هست!) توبابی توجّهی وبی مهری کردن حرمت واحترام صاحبنظران رانگاه می داری!
زانجاکه رسم وعادت عاشق کُشیّ توست
بادشمنان قدح کش وباماعتاب کن!
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران می‌داری
نگار: نقش، زیور،رنگین
ازبهرنگار: به منظورنقش زدن، نقّاشی کردن، رنگین نمودن وخضاب کردن.
پرهنران: هنرمندان،رندان،کنایه ازعاشقان
معنی بیت: زمانی که باخون سرخ عاشقانت، برساعد خود نقشی می زنی وساعد بلورین رارنگین می کنی حداقل ساعد خودرابپوشان (تادیگران ساعد پرنقش ونگارتو رانبینند وبه هوس نیافتند گرچه نهان کردن رنگ خون دل ما تنهاباپوشاندن ساعد میسّرنمی شود چراکه فقط ساعد تونیست که به رنگ خون دل ما رنگین شده است :)
رنگ خون دل مارا که نهان می داری
همچنان درلب لعل توعیان است که بود
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می‌داری
معنی بیت: (ای حبیبب، توآن گلی نیستی که فقط بلبلان شیدای توبوده باشند توخسروخوبانی توآن نگاری هستی که هم گل هم بلبل شیفته ی توست) نه گل را توان آن هست که ازدست غمت خودرانجات دهد نه بلبل! توهمه را(عاشق ومعشوق را) شیدای خودکرده ای توهمه را(چونان بلبل)به ناله ونعره کشیدن انداخته ای ودرعین حال نیزهمه را(چون گل) به چاک زدن گریبان واداشته ای! تودرعرصه ی ودلبری ودلسِتانی خدایگانی!
به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیند
صبا به غالیه ساییّ وگل به جلوه گری
ای که در دَلق مُلمّع طلبی نقدِ حضور
چشم سرّی عجب از بی‌خبران می‌داری
دلق: خرقه.
ملمّع: رنگین، صوفیان وخرقه پوشان، خرقه های گوناگون وملوّن داشتند که هریک بیانگرمراتب و هررنگ مناسب حالاتِ روحانیِ صوفی بود. امّا حافظ نگرشی خاص و حافظانه داشت ونه تنهابه رنگ ونوع خرقه اهمیّتی نمی داد بلکه ازهمه ی آنها بیزاربود به باورحافظ خرقه ها نمادریاکاری و رنگها نشانه ی دلبستگی وتعلّق داشتن به دنیاست باید ازرنگ ها ونمادها گذشت وبی رنگ شد تا به حقیقت نزدیک گشت.
حضور: فارغ شدن ازخَلق وتوجّه باطنی به خدا داشتن
نقدِحضور:‌حضوربه نقد تشبیه شده است. نعمت حضور،سرمایه ی حضور
چشم می داری : امیدمی بندی ، انتظاروتوقّع داری
سرّی عجب: رازی عجیب،اشاره به نقد حضور
"بی خبران" کنایه از صوفیانیست که با پوشیدن خرقه های رنگارنگ گمان می برند که می توانند به حضورقلبی برسند آنها نمی دانند که خرقه به ویژه خرقه های رنگارنگ ریاکاری به بار می آورد موجب پریشانی وتشویش خاطرشده وحضورقلبی راکمرنگ می کند آنهابی خبرانند.
معنی بیت: ای کسی که گمان می کنی باپوشیدن خرقه ی رنگارنگ احتمال بدست آوردن حضورقلبی افزایش می یابد توسخت در اشتباهی! حضورقلبی داشتن رازی شگفت انگیزوپیچیده است توانتظارداری این رازحیرت آور راازاین بی خبران(ملمّع پوشان) به دست آوری؟
به زیر دلق ملمّع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین
چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سرچرابر من دلخسته گران می‌داری
"نرگس" کنایه ازچشم شهلا ومست است.
معنی بیت: ای محبوب، تو نرگس گلستان نظرهستی توچشم وچراغ وگل سرسبد این‌گلشنی ومن عاشق ونظرباز، چرا و به چه دلیل نسبت به منِ دلخسته اینگونه سرسنگین وبی توجّه هستی؟ مگرنه این است که گل جلوه گری می کندتا نظرها رابه سوی خودجلب کند؟
چشمت ازنازبه حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
گوهرجام جم ازکان جهانی دگر است
تو تمنّا ز گِل کوزه گران می‌داری
احتمالاً این بیت می بایست بعدازبیت ِ "ای که دردلق ملمع..." قرارمی گرفت بهتربود زیرا ازنظرمعنا هردو همآیند وهمسوهستند.
"جام جم": جام افسانه ای که گویند جمشید حوادث روزگار را درآن می دید.اغلب کنایه ازجام شراب است دراینجا کنایه ازدل عارفیست که به روشنایی رسیده وبه بعضی از اسرارهستی وغیب واقف شده است.
کان: معدن
معنی بیت: ذات وجنس ِ"جام جم" که توتوصیف آن راشنیده ای مادّی نیست وبه جهان معنوی تعلّق دارد تو دراشتباه هستی وازجامی که باگِل کوزه گری ساخته شده چه توقّعی داری؟ انتظار داری به واسطه ی آن بتوانی ازحقیقتِ هستی وحوادث روزگارآگاهی پیداکنی!
سالها دل طلب جام جم ازما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد
پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهرووفا زین پسران می‌داری
پدر تجربه: دارای تجربه ی بسیار، کارآزموده وپخته
پسران: شاهدان جوان وپسران زیباروی
معنی بیت: ای دلِ عاشق پیشه ی من، تواین همه تجربه درعاشقی وعشقبازی کسب کرده وبی وفایی های زیادی دیده ای لیکن بازهم باساده دلی ازاین شاهدان ِ جوان انتظار مهرورزی وپایبندی به پیمان عشق داری؟
کس به امیّدوفاترک دل ودین مکناد
که چنانم من ازاین کرده پشیمان که مپرس
کیسه ی سیم و زرت پاک بباید پرداخت
این طمع‌ها که تو از سیمبران می‌داری
سیمبران: سیمین تنان،سیم اندامان کنایه ازآنکه بدنش چون نقره سپید باشد، زیبا ولطیف
معنی بیت: ای که ازسیمین بدنان انتظار کامجویی کامل داری! برای تحقّق این کامجویی می بایست هرآنچه که درکیسه وتوان داری بپردازی
صوف برکش زسر وباده ی صافی درکش
سیم درباز وبه زرسیمبری دربرگیر
گر چه رندیّ و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری
"رندی" دراینجا به معنای وارستگی ورهایی ازبند تعلّقات نیست بلکه به همان معنای لااُبالیگری وبی بندوباری بکار گرفته شده است.
معنی بیت: اگرچه لااُبالیگری وخرابکاری وفساد گناهِ خود ماهست بااین همه عاشقی می گفت:این مشیّت واراده ی توست(خدا) که ما گناهکار یا پرهیزکارمی شویم.
البته این نظریه که: "ماگناهکارنیستیم بلکه اراده ی خداوند براین است که یکی گناهکار ودیگری پرهیزکارباشد" نظریه ی خودحافظ است لیکن دراینجا بنابه ضرورت شعری والبته ازروی رندی، اززبان یک عاشق بازگویی کرده است.
مراروزازل کاری به جزرندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهدشد.
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقّع ز جهان گذران می‌داری
معنی بیت:
ای حافظ، روزی را که از تندرستی وشادمانی برخوردار هستی با سرزنش وتلخکامی سپری مکن از این دنیای ناپایدار که همه چیزدرتغییرودرحالت گذر است چه توقّعاتی داری؟! وقتی یقین داری وبه تجربه می بینی که خوبی وبدی می گذرد وهیچ چیزنمی ماند نگرانی وسرزنش کردن خود ودیگران هیچ سودی ندارد وهرگونه توقّع ازچنین دنیای درحال گذر انتظاری عبث وبیهوده است.
چه جای شکروشکایت زنقش نیک وبداست
چوبرصیفه ی هستی رقم نخواهدماند

1400/10/15 12:01
مهدی نظری

بسیار زیبا و بی غرض معنی می کنید
جای تشکر و قدردانی دارد
سلامت و آرام دل باشید

 

1399/09/22 16:11
احمد

به نظر من مخاطب حافظ در تمام این ابیات خودش است و این هنر حافظ است وقتی به دلایل روزمره از خود واقعی اش دور می شود حالش را در قالب بهترین کلمات به شعر بیان می کند .

1401/05/21 04:08
FarshidZare

در بیت هشتم منظور از "مهر و وفا دیدن از پسران"چی میتونه باشه؟

در اشعار حافظ عشق به جنس مذکر زیاد دیده شده ولی نه از نوع همجنسگرایانه!

از استادان عزیزم در این رابطه کمک میخوام

 

1401/09/19 05:12
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/06/14 17:09
مینا خانی

این غزل در اجرای خصوصی جامه دران توسط استاد شجریان اجرا شده نوازنده نی حسین عمومی و نوازنده تنبک اقای محمد قوی حلم می باشند و در 18 شهریور 65 در پاریس اجرا شده است 

1403/07/27 05:09
برگ بی برگی

روزگاری ست که ما را نگران می داری

مخلصان را نه به وضعِ دگران می داری؟

این غزل نیز همچون غزلِ پیشین در رابطه با مدعیِ عاشقی ست که گمان می کند در زمرهٔ مخلصان بوده و در طریقتِ عشق به کمال رسیده است، پس در برابرِ معشوقِ ازل زبان به شکوه و شکایت گشوده و رفتارِ وی را با چنین مخلصی به گونه ای نگران کننده می‌بیند، مدعی که خود را از بندگانِ خاص تصور می کند اکنون از معشوقِ ازل یا خداوند سؤال می کند مگر نه که مخلصان را نیز چون دیگرانی که با عشق و یا خلوص در عشق آشنایی ندارند یکسان می داری و اصطلاحن به یک چشم می نگری و آنان را در خون و درد غوطه‌ور می داری؟ بنظر می رسد عاشقِ مورد نظر این بیتِ حافظ را نشنیده است که؛

"لافِ عشق و گِله از یار؟‌‌ بسی لافِ دروغ   عشق بازانِ چنین مستحقِ هجرانند"

گوشهٔ چشمِ رضایی به مَنَت باز نشد

اینچنین عزَّتِ صاحب‌نظران می داری؟

پس‌شخصِ مدعی ادامه می دهد یک بار نشد که گوشهٔ چشمت به رضایت از من باز شود،‌ یعنی با گوشهٔ چشمی از روی رضا من را ببینی و احتملاََ به لحاظِ اینهمه خلوص موردِ تفقد قرار دهی، در مصراع دوم صاحب‌نظر در طریقت کسی ست که به‌ مرتبهٔ نظر و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ خداوند رسیده و اصطلاحن دارای چشمِ سِرّ شده است، پس مدعی که خود را علاوه بر خلوص در عاشقی صاحب نظر نیز معرفی می کند با گلایه از معشوق می گوید توقع نداشته است که اینچنین عاشقِ مخلصی را که دارای چشمِ نظر هم می باشد بی عِزّت کرده و با دیگرانی که بویی از عاشقی نبرده اند و یا در عشقِ خود خالص و صادق نیستند برابر بدانی و رفتار کنی. در حقیقت این مدعیِ عاشقی خود را تافته ای جدا بافته می داند، اما پرسش این است که مگر معشوق با تو و دیگران چه کرده است که اینچنین نالان شده و شکایت می کنی؟

ساعد آن بِه که بپوشی تو، چو از بهرِ نگار

دست در خونِ دلِ پُرهنران می داری

منظور از "نگار" که به معنیِ تصویر و نقاشی هم آمده است در اینجا همان معشوقِ ازلی ست و مخاطبِ مدعیِ عاشقی، پس آن لاف زن گستاخانه خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد همان بهتر که تو ساعدِ خود را بپوشانی، چرا که بخاطرِ نگار و تصویری که از خود به عاشقانِ مخلص و صاحب نظرت نشان بدهی چه خون ها که در دلِ پُر هنران کرده ای، پس می بینیم که آن شخصِ مدعی خود را علاوه بر خلوصِ در عاشقی و صاحب نظری از پُرهنران نیز می داند، یعنی هر چه هنر یا مراتبِ عالیِ معرفتی که وجود دارد را به دست آورده است پس او توقعِ دیدارِ رویِ خداوند را دارد چرا که می گوید خداوند بهرِ نگار و تصویرِ خود اینچنین خونها که در دلِ او کرده است، یعنی دیدار و وصالی در کار نیست و با چنین هنرهایی که او دارد همانطور که دلِ دیگرانی که با عشق غریبه هستند را خون می کند دلِ او را نیز خون کرده است. این مدعی از این نکته غافل است که عاشق اگر با چنین گستاخی و ادبیاتِ بی ادبانه ای با معشوق سخن بگوید مستوجبِ خون و درد است و خداوند از این کار اِبا، واهمه یا شرمی نمی کند که بخواهد ساعدِ خود را بپوشاند، بلکه در حقش ارفاق هم کرده که تا آرنجِ خود را در دلِ اینچنین عاشقی به خون آغشته نکرده است.

نه گُل از دستِ غمت رست و نه بلبل در باغ

همه را نعره زنان جامه دران می داری

حال ممکن است حافظ از این مدعی بخواهد تا او که اینچنین پُرهنر و به اسرارِ عشق آگه است شِمه ای از این اسرار را بیان و ما را از افاضاتِ خود بهرمند کند، گُل در اینجا استعاره از انسان است و بلبل استعاره از عاشقان و نغمه سرایان یا عارفان است، پس‌ آن مدعیِ مورد نظر با چنین استعاره هایی شعری می‌سراید که انسان به عنوان گُل از غم هایی که برای بدست آوردنِ چیزهای این جهانی و یا از دست دادنشان تحمل می کند رهایی نمی یابد و بلبلِ عاشق نیز بگونه ای دیگر (از غمِ عشقت) خلاصی نمی یابد و باید که غمِ هجران را تحمل کند، پس ای معشوق همهٔ انسان‌ها اعم از گُل و بلبل را نعره زنان و جامه دران می داری و می پسندی. 

ای که در دلقِ مُلَمَّع  طلبی نقدِ حضور

چشمِ سِرّی عجب از بی خبران می داری

مخاطب در اینجا شخصِ خاصی ست که دلق و جامهٔ مُلَمَّع می پوشد، کنایه از کسی که هر روز رنگ عوض می کند و بنظر می رسد شاعری ی باشد که در خدمتِ شاهان و حاکمانِ اعم از شاهِ غالب و یا مغلوب بوده و گاه نیز در کِسوتِ عارفان درآمده و غزل می سراید و روزِ دیگر خود را اهلِ شریعت معرفی می کند، پس حافظ با لحنی طعنه آمیز خطاب به دلقِ ملَمَّع پوشی که هر روز به رنگی در آمده می فرماید؛ ای که در چنین دلقی نقدِ حضور می طلبی، یعنی قصدِ رسیدن به گنجِ حضور و زنده شدن به عشق را داری، سپس‌ با تمسخر در مصراع دوم ادامه می دهد با این بیتی که سرودی معلوم شد که دارای عجب چشمِ سِرّی هستی و از ما بی خبران مخفی می داری! یعنی ای که گمان می کنی به اسرار واقفی؛ ای عزیز و پدرِ من این سخن را که پیش از تو دیگران و بویژه سعدیِ بزرگ به زیبایی سروده است آنجا که می فرماید؛ "غمِ زمانه خورم یا فِراقِ یار کشم / به طاقتی که ندارم کدام بار کشم". درواقع می فرماید عاشقی از چشمِ سِرّ برخوردار است که خلاقانه سخنی تازه و نو بگوید و نه اینکه مقلدانه سخنانِ بزرگان را به نحوی نازلتر بیان کند.

چون تویی نرگسِ باغِ نظر ای چشم و چراغ

سر چرا بر منِ دلخسته گران می داری؟

نرگسِ باغِ نظر همان کنایه از صاحب‌نظر است که مدعی خود را به این صفت معرفی نموده و توقعِ عِزَّت از خداوند دارد، و حافظ با لحنِ استهزا می فرماید تو که چنین چشمِ نظری داری و به اسرار واقفی، بلکه چشم و چراغِ صاحب نظران هستی!، اما چرا با من(حافظِ) دلخسته سر گران داری و سرسنگین هستی؟ چشم و چراغِ صاحب‌نظران یعنی کسی که عارفِ کامل باشد و معمولاََ چنین بزرگی با انسانهایی که دلخسته و زخم خوردهٔ روزگارِ هستند بر سر مِهر است و نه اینکه کین ورزیده و با آنان سرسنگین باشد یا از روی غرور بی اعتنایی کند. با توجه به مصراع دومِ این بیت و همچنین توصیفِ گل و بلبل در غزلی از سلمانِ ساوجی بنظر می رسد مدعی و مخاطبِ مورد نظر هم او باشد. (الله اعلم)

گوهرِ جامِ جَم از کانِ جهانی دگر است

تو تمنا ز گِلِ کوزه گران می داری؟

وقتی کسی با کینه توزی نسبت به  انسانِ بزرگی بی اعتنایی می کند و یا اصطلاحن با او سر گران است در واقع می خواهد خود را برتر و بالاتر نشان دهد و با برتری طلبی از وی تمنا و طلبِ تایید می کند، صاحب‌نظران چنین نیستند و به محضِ روبرو شدن با بزرگان نسبت به آنان تواضع دارند، پس‌ حافظ به آن مدعیِ صاحب نظر می فرماید آن گوهر و ذاتِ جام جهان نمایی که صاحب‌نظران دارند از جنسِ دیگری ست و آن چیزی نیست که تو می‌پنداری که داری، پس‌چون تو را به گوهرِ نقدِ حضور دسترسی نیست از گِلِ کوزه گران تمنایِ آن گوهر را می کنی تا با اخذِ تاییدِ دیگران به آن دست یابی، درواقع حافظ می‌فرماید وقتی کسی تمنایِ تأیید از انسانی دیگر را دارد طلبِ گنج و گوهر از جسم و خاک می کند و البته که انسان‌ها به عنوانِ جسم قادر نیستند گوهرِ جامِ جهان نما را به کسی دهند، چرا که آن گوهر از جنسِ جان است و نه جسم.

پدرِ تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی

طمعِ مِهر و وفا زین پسران می داری؟

اگر مخاطب را سلمانِ ساوجی در نظر بگیریم با توجه به سنِ بالاترِ او نسبت به حافظ حکمِ پدری دارد ، حافظ بدونِ اشاره به نامش وی را دل یا عزیزم خطاب کرده و ادامه می دهد آخر تو که تجربه ای مانندِ یک پدر را داری از چه روی طمع بر مِهر و وفای این پسرانِ بی تجربه داری، یعنی اگر گمان می کنی چون سن و سالی از تو گذشته است و پسران (منتقدینی چون حافظ ) رعایتِ حال کرده و در واکنش سخنی بر زبان نمی آورند اشتباه می کنی.

کیسهٔ سیم و زَرَت پاک بباید پرداخت

این طمع ها که تو از سیمبران می داری

سیم بران در اینجا استعاره از حورهای بهشتی ست که مدعیِ متشرعِ مورد نظرِ حافظ طمع به آنها دارد، و از قضا گفته اند سلمان بدلیلِ اینکه در خدمتِ شاهان از صله و سیم و زرِ بسیاری بهرمند بوده است پس حافظ ضمنِ درنظر داشتنِ چنین مطلبی خطاب به مدعی ادامه می دهد اگر بخواهی طمع هایی که به سیم بران داری به حقیقت پیوندد باید که کیسهٔ سیم زر و دارایی های این جهانی را پاک پرداخته کنی و از تعلقِ خاطر به آنها دست بشویی، کیسهٔ سیم و زر همچنین می‌تواند کنایه از تعلقاتِ اعتقادی هم باشد که سالکِ شاعر باید از آنها پاک پرداخته شود تا بتواند شعرِ تر و تازه بسراید.

گرچه رندی و خرابی گنهِ ماست ولی

عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری

می تواند تاکیدِ دوباره ای باشد مبنی بر اینکه رندی و مستی از آغاز در سرنوشتِ حافظ بوده است اگرچه گناهِ رندان و حافظ است، اما در معنیِ دیگر اگر چه حافظ این رندی و مستی را گناهِ خود می داند اما عاشقی دیگر با نقلِ قول‌هایی از تو رندی چون حافظ را بر آن داشت تا گناهِ این انتقاد را بر جان خریده و اینچنین غزلِ بی سابقهٔ انتقادی را بسراید، یعنی حافظ که کاری به کارِ تو نداشت و این تو بودی که بنده ای چون حافظ را بر این کار داشتی.

مگذران روزِ سلامت به ملامت حافظ

چه توقع ز جهانِ گذران می داری

روزِ سلامت در اینجا یعنی روزی که انسان در آرامشِ خیال و امنیتِ فکر است، پس حافظ که ملامتِ دیگران را موجبِ آشفتگیِ خیال می داند و حتی‌المقدور از آن اجتناب می کند در اینجا به خود و دیگران توصیه می کند تا با ملامتِ دیگران سلامت و آرامشِ خیالِ خود را بر هم نزنند و تنها به کارِ عاشقی و مستیِ خویش بپردازند، در مصراع دوم همهٔ اینها یعنی ادعاهای مدعی و ملامتِ ملامتگرایان را از کارهایِ این جهانِ گذران و کارِ ذهن می داند .