غزل شمارهٔ ۴۴۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش شب آبی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش رحمان خان احمدی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۴۰ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
آخرین بیت این غرل را حافظ در آغاز به شکل زیر سروده بود :
«به خوبان دل نده حافظ ، ببین آن بی وفایی ها
که با خوارزمیان کردند، ترکان سمرقندی»
که منظور وی ستم هایی بود که امیر تیمور سمرقندی بر خوارزمیان روا داشت. گویا بعدها به دلیل تاختن سپاهیان تیمورلنگ به پارس ، وی ناچار از عوض کردن این بیت شد.
با درود . پیدا کردن معانی با روشی که گفتید سخت است وباید عضو شد .
این مصرع را دوستان معنی کنند
جهان پیررعنا را درجبلت نیست
با تشکر
جبلت: یعنی سیرت و ذات:
در ذات جهان پیر ولی جوان نما هیچگونه لطف و ترحمی نیست/////
پس برای چه به آن دل می بندی و برای رسیدن به آن تلاش می کنی
...................................................................................................................................
وشعر با مطلع : سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
...................................................................................................................................
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
سحر داستان عشق وشوق خودرا برای باد حکایت می کردم-تا پیام مرابه محبوب برسانددر جواب ندا آمد که به لطف خداوند امیدوار باش وبه آن اعتماد کن
واثق :مطمئن
.........................................................................................................................................
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
دعای صبح وراز ونیاز شبانه کلیدی است که گنج مقصود با آن گشوده می شود پس این راه روش را
انتخاب کن تا به محبوب برسی.
..................................................................................................................................
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
قلم چنان زبانی ندارد که سر عشق را شرح دهد،شرح عشق وآرزومندی از قدرت بیان بیرون است.
ورای:آن سوی ،بالاتراست
...........................................................................................................................
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
هان ای یوسف مصری که سلطنت مغرورت ساخته ،حال پدر را بپرس ،آخرمهر فرزنی کجا رفته؟
تلمیح ویا اشاره به داستان حضرت یوسف دارد.چو ن وقتی عزیز مصر شد بخاطر مشغولیت امور مملکت
از خبر دادن به پدر غافل شد.
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
درفطرت وسرشت جهان پیر خوش ظاهر رحم عطوفت نیست،از علاقه به جهان چه می خواه
و چرا همت وتلاش خودرا صرف کارهای آن می کنی؟
رعنا: خود پسند ،خوش صورت جبلت :فطرت ،سرشت
....................................................................................................................................
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
جای تاسف دارد که همای مثل تو که مقام عالی وبلند مرتبه داری که خود را به تکه استخوانی قانع
کرده ای - حیف بر آن ساسه ی همت که بر نا اهل انداخته ای .منظور حافظ شاید این باشد که
دنیا را یک جیفه ی پست می داند و خود را مرغ همای که به استخوان نا چیز دنیا قانع کرده است.
...........................................................................................................................
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
اگر در این دنیای پست اگر فایده و سودی دارد مال آن درویش قانع و راضی به روزی حق ات
خدایا نعمت درویشی به من عطا کن تا احساس توانگری کنم
اشاره به حدیث حضرت رسول که فرمود:دوست ترین بندگان نزد حق تعالی درویشی است که به آنچه
حق تعالی داده است قانع می باشد وخدای تعالی روزی که می دهدقانع است.
..............................................................................................................................
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
سیاه چشمان کشمیری وترکان سمرقندی به شعر حافظ می رقصند و می نازند .
......................................................................................................
خوش ندارم شعر پیر مغان را به پزشکی بیالایم اما یک بیماری بنام bone hunger هست که دقیقا با حرص استخوان می خواند
همه اشعار و غزلیات لسان الغیب زیباست اما این بیت را باید از طلا نوشت و در مکانی وزین نهاد :
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
بنده در دیوان حافظ به تصحیح سید علی محمد رفیعی ای غزل را به شکل زیر مشاهده کردهام:
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
دل اندر زلف لیلی بند و کار از عقل مجنون کن
که عاشق را زیان دارد مقالات خردمندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
به سحر غمزه فتان دوابخشی و دردانگیز
به چین زلف مشک افشان دلارامی و دلبندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به خوبان دل مده حافظ ببین آن بیوفاییها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
منظور از رعنا در این بیت زیبا جهان پیر سست بنیان و یا جهان سست و گول است. معنای اول رعنا که همانا سست و گول و بی پایه و اساس باشد در اینجا منظور است نه خوش نما و خوش سیما!
تضمین این غزل
تو بـا آن قـامـت والا چو بردل سایه افکـنـدی
مرا این عشق آتش شد،میانش دل چو اسپندی
اگـر صـبرم روا باشـد خدایـا صبر تا چـنـدی
سـحـر بـا بـاد میـگفـتم حـد یـث آرزومـنـدی خطاب آمد که واثق شو بالطاف خداوندی
..........................................
اگر عاشق دلش تارست ،معشوقش وَرا پودست
زداغ هـجردر دیده مدامم اشک چـون رودست
بـراه عشـق ودلـداری دل عـاشق نـیاسـودسـت
دعـای صـبح و آه شـب کـلـید گـنج مقـصودست بد ین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
.........................................
مـرا پـند سـت از پیرم که با دشمن نگویم راز
زشهر آشوبی جانان که دارد صد هزاران ناز
خـداونـد دل و دینـست با نـازش شـوم دمساز
قـلم را آن زبـان نـبود کـه سـرّ عشق گوید باز ورای حد تقریرست شرح آرزومندی
.........................................
جَـلائی ده دل از زنـگش که بـینی نـورغَرق نور
به صبر از پاکی دل عشق را آخر شوی منصور
بشـاهی گـر بود لایـق ، پدر جان دل بکن از پور
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فر زندی
.......................................
مـقـام و مـال دنیـا دوسـت ،را بـرعشـق همـت نیسـت
دلا با عشق خوش می زی که دنیا جای حسرت نیست
دل عشـاق دریـائـیـسـت کـا نـرا کـُنج عُزلـت نـیـسـت
جــهان پـیـر رعـنـا را تـَرّحُـم در جّـَـبـَلت نـیـســت زمهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
......................................
بجانان سر توان دادن ،مرید تن ز جان تا کی
بدنیا اهل ایمان را سرشک خون روان تا کی
برندی عشق را دریاب این زهد گران تا کی
همائی چون توعالی قدرحرص استخوان تا کی دریغ آن سایه همت که بر نا اهل افکندی
.........................................
زتـاب آتـش عشـقـش دل عشـاق اسـپـند ســت
عتاب وپند درویشان مریدان را چُنان قـندست
همای همتِ ایشان به رضوان سایه افکند ست
درین بازار گر سودیست با در ویش خرسند ست خدا یا منعمم گردان بدرویشی و خرسندی
..........................................
چـو تـُرکـان پـارسـی گویـند شـعری نـغز پـردازنـد
خوشا شیراز،شـهر عشق، عـُشاقش خوش آوازنـد
بیا (رافض) درین هیئات که خوبان عشق می بازند
بـشـعر حـافـظ شـیراز مـیرقـصـند و مـینـازنــد سیه چشمان کشمیری وتـُرکان سمر قندی
..................................................
جاوید مدرس (رافض) تبریز 13. 85.11.
بسیار عالی و زیبا بود آقای مدرس، 💐💐💐💐
فکر می کنم بیت چهارم اشاره به داستان دیدار حضرت یوسف و پدرش یعقوب دارد که بعد از مدت طولانی همدیگر را می بینند و در آن حال یوسف سوار بر اسب بود و با دیدن پدر از اسب پیاده نشد وبه نوعی غرور سلطنت باعث شد تا از اسب پیاده نشود.
دوستان اگر این روایت درست نیست لطفا نظر بدهند و بنده را راهنمایی کنند.
********************************
********************************
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت ......
پدر را بازپرس آخر! کجا شد مِهر فرزندی؟
مشغول: 28 نسخه (801، 803، 813، 821، 822، 823، 824، 834، 843 و 19 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
مغرور: 4 نسخه (825، 827، 1 نسخۀ بسیار متأخر و 1 نسخۀ بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
غزل 431 در 37 نسخه آمده و بیت فوق در 5 نسخه مورخ 818، 849، 855 و 875 نیست. از نسخههای کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 819 خود غزل را ندارد.
*****************************************
*****************************************
کدام بیت تَخَلُّص (مقطع)؟
1)
به خوبان دل مده حافظ ببین آن بیوفاییها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی
16 نسخه (803، 813، 824، 843 و 12 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری و عیوضی{بیت تخلص دوم را اضافه بر متن گذاشتهاند.}
2)
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
18 نسخه (801، 818، 821، 822، 823، 825، 827، 834 و 10 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
نیساری و سایه بیت تخلص نخست را اضافه بر متن نهادهاند. خرمشاهی و جاوید در چاپ مشترکشان و نیز جلالی نائینی و نورانی وصال در تصحیح مشترکشان فقط بیت دوم را آوردهاند. علامه قزوینی بیت دوم را در حاشیه نشان داده و به نقل از کمال الدین عبدالرزّاق سمرقندی مؤلف «مطلع السعدین و مجمع البحرین» آورده است که خواجه بیت تخلص نخست را در بارۀ فتح خوارزم به دست تیمور لنگ سروده است. اگرچه مؤلف مزبور به تغییر بیت تخلص اشارهای نکرده اما طبق نظر صائب علامه قزوینی میتوان پذیرفت که شاید حافظ خود بیت تخلص را هنگام فتح فارس به دست تیمور از آن به این گردانده باشد. با اینهمه جای بحث باقیست که اگر این تغییر چنانکه حدس زده میشود از سر ترس یا اجبار بوده باز باید مطابق آخرین خواست خواجه تلقی شود؟ یا اینکه با توجه به تناسب بسیار بیشتر با دیگر ابیات و حال و هوای کلی غزل، باید بیت تخلص نخست را در متن آورد؟
لازم به ذکر است که از 36 نسخه دو نسخه مورخ 849 و 893 هر دو بیت را دارند که در آمار بالا وارد نشده است.
*****************************************
*****************************************
این شعر را حسام الدین سراج هم خوانده است.
در آلبوم نرگس مست--> تصنیف درویشی و خرسندی
سلام آقا جواد، چطور میتونم بهتون آشنا بشم؟ کجایین؟ چطور بهتون دسترسی داشته باشم؟ یک راه ارتباطی، چیزی معرفی بفرمایین
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
حدیث آرزومندی : داستان شورواشتیاق، شرح آرزوها و امیال درونی
خطاب آمد: صدایی آمد،ندا آمد
واثق شو: اطمینان داشته باش ، مطمئن شو
الطاف: لطف ها، وکرامت ها
معنی بیت: سحرگاه با نسیم سحری درد دل می شمردم وآرزوها واشتیاق درونی رابه شرح می گفتم ناگاه ندایی شنیدم: ناامیدمباش به لطف وعنایت خداوند امید واطمینان داشته باش.
به بوی مژده ی وصل توتاسحر شب دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
مقصود: خواسته،مراد،منظور
"گنج مقصود" مراد ومنظور به گنج تشبیه شده است.
معنی بیت: کلیدِ رسیدن به گنج مراد وخواسته های قلبی، رازو نیازشبانه و دعاهای سحرگاهیست اگربااین راه وروش به پیش بروی اطمینان داشته باش بی هیچ تردیدی به دلدارخواهی پیوست.
درنظرگاه حافظ "دعا" ازاهمیّت ویژه ای برخورداراست. دعا کلید رحمت وعنایت الهی، مایه ی تقرّب به خدا و موجب رسیدن به خواستهها وآرزوهای قلبیست.
جالب است که امروزه حتّا روانشناسان واندیشمندان غیرمذهبی نیز به اهمیّت دعا وآثار وبرکات فراوان آن پی برده وآن را یکی از سودمندترین واثرگذارترین راه رسیدن به آرامش درونی دانسته اند.
مروبه خواب که حافظ به بارگاه قبول
زوردِنیم شب ودرس صبحگاه رسید
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز
وَرای حدّ ِ تقریراست شرح آرزومندی
گویدباز: بازگوید
ورای: آن سوی، فراتراز
تقریر: بیان
معنی بیت: بیان رازورمزعشق وشرح شدّت ِشوق واشتیاق خارج از توان قلم است باقلم ونوشتن نمی توان حکایت دلدادگی وحس وحال پریشان خاطری را توضیح داد. سوزدل،آه سحر،اشک روان وناله های سحرگاهی ناگفتنیست و وصفِ آنها به چیزی فراتراز زبان وقلم نیاز داردباید عاشق شد تجربه نمود تا بتوان آنهارا درک کرد.
زبان ناطقه دروصف شوق نالان است
چه جای کِلکِ بُریده زبانِ بیهُده گوست؟
الا ای یوسفِ مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
احتمالاً "یوسف" کنایه ازشاه شجاع محبوب دل حافظ است. باتوجّه به اختلاف سنّی بیش ازپانزده سال بین حافظ وشاه شجاع، رابطه ی پدر وپسری بهترین توصیفی هست که حافظ برای بیان این رابطه انتخاب کرده ومضمونی ناب آفریده است.
معنی بیت: ای که درزیبایی چیزی از یوسف مصری کم نداری آیا اشتغال به سلطنت وحکمرانی غرور تورا برانگیخته که این چنین ازیادپدرخودغافل شده ای؟! آخرای نامهربان چه برسرمهرفرزندی آمده که ازاحوالات پدرپرسشی نمی کنی!؟
غرورحُسنت اجازت مگرنداد ای گل؟
که پرسشی نکنی عندلیب شیدارا
جهان پیر رَعنا را ترحّم در جبلّت نیست
ز مِهر او چه میپرسی در او همّت چه میبندی
رعنا:زیبا و خوشگل،خوش قدو قامت،دلربا، زن دراز ونادان، ابله واحمق، سست نهاد. همه ی معناها مدّ نظربوده است. چراکه جهان درعین حالی که دلربا،زیبا وفریبنده هست سست نهاد وضعیف همچون عجوزه نیزهست.
ترحّم: رحم وعطوفت
جِبلِّت: سرشت، ذات ونهاد
معنی بیت: جهان درعین حالی که ظاهراً زیبا وفریبنده هست درحقیقت عجوزه ای سست نهادوضعیف می باشد ودرسرشت وذاتش ذرّه ای عطوفت ومهربانی ندارد ازچنین چیزی که ظاهرزیبا وباطن زشتی دارد چرا توقّع مهربانی ومحبّت داری؟ چرا دل براین عجوزه می بندی واراده وهمّت خودرابراوصرف می کنی؟
مجودرستی عهدازجهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزارداماداست
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایه ی همّت که بر نااهل افکندی
هما: پرندهای ازتیره ی لاشخورها و شبیه شاهین هست.قدیمیان چنین میپنداشتند که خوراکش استخوان است و سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به او مثل میزدند.
دریغ: افسوس.
معنی بیت: ای انسان! تو همچون همایی عالی مقام وباارزش هستی امّا حیف که حرص وطمع به استخوان، تورا خوارو خفیف کرده است. افسوس وصددریغ که قدرت اراده وهمّت رادربدست آوردن استخوان صرف می کنی!
سماطِ دَهردون پرور نداردشهدآسایش
مذاق حرص وآزای دل بشوی ازتلخ وازشورش
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی
"دراین بازار" کنایه از دراین دنیاست.
مُنعمم گردان: به من نعمت وقدرت بی نیازی عطا کن
معنی بیت: دراین دنیا اگرسودی بوده باشد متعلّق به درویش شادمان است کسی که ازبندِتعلّقات دنیوی خلاص شده وبه یک نوع آزادی وشادمانی درونی رسیده است. خداوندابه من نیزقدرت بی نیازی ورهایی ازبند تعلّقات دنیوی عطا کن تا تبدیل به درویشی شادمان گردم.
سلطان وفکرلشکر وسودای تاج وگنج
درویش واَمن خاطر وکُنج قلندری
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و تُرکان سمرقندی
"تَرکان" را اگربافتحه بخوانیم عنوانی برای زنان ارجمند است ملکه،خاتون،شهربانو
واگربا ضمّه بخوانیم به معنی تُرک ها، هردوخوانش درست است ودرمعنا تغییرچندانی ایجادنمی کند. امّا خوانش دوّم حافظانه تراست.
معنی بیت: با شعر حافظ شیرازی، خوب رویانِ سیاه چشم کشمیری وترکان سمرقندی (باهر دومعنی)می رقصند وبه شادمانی می پردازند.
دربعضی نسخه بیت مقطع به این شکل ثبت شده است:
به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفاییها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی
معنی بیت: ای حافظ، به خوبرویان دل مسپار و این بی وفایی ها راببین که ترکان سمرقندی با خوارزمیان چه رفتاری داشتتد!
احتمالاً اشاره به جنایتهاییست که توسط امیرتیمور درخوارزم صورت گرفته است..
حافظ چوتَرکِ غمزه ی خوبان نمی کنی
دانی کجاست جای تو خوارزم یاخجند
باد درنظر صاحبدلان وعرفا مظهر بی ارزشی وپوچی است همانطور که در زبان عامیانه هم می گوییم ...همش باد هواست ...یعنی پوچ وبی ارزش است ویا انگونه که خواجوی کرمانی میفرماید:
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است یعنی هیچ گونه ارزشی و مقداری ندارد.
وحافظ زیرکانه میفرماید با باد میگفتم حدیث ارزومندی یعنی بجای انکه پیش خداوندعرض حاجت ببرم به باد(مخلوقات تهیدست ونیازمند)اظهار نیاز میکردم خطاب امد که امیدوار ومومن باش به الطاف خداوند وفقط به او عرض نیاز کن وبا این راه وروش به دلدار حقیقی خواهی پیوست
نکته بسیار خوبی بود، سپاس
وباز خواجوی کرمانی فرمود:
آنکه گویند که برآب نهادست جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر باد است
موفق باشید
کل شعر معنای عرفانی و باطنی دارد و از زبان خالق (که عاشق است) به مخلوقیست که به درخت هستی دست زد و زندگی این دنیا را به زندگی راحت در بهشت نا آگاهی ولی متصل به ذات حق ترجیه داد تا با تجربه اندوزی بتواند در بهشت آگاهی با خالق به یکتایی برسد. از این دیدگاه به کل شعر نظر بیندازید مفاهیم دیگری برایتان روشن خواهد شد.
الا ای یوسف مصری...!
یوسف کنعانی بود نه مصری!
به نظرم حافظ با طعنه و از قصد به این اسم یوسف رو مخاطب قرار داده!
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
این مصرع رو باید اینطور خواند:
جهانِ پیر، رعنا را، ترحم در جبلت نیست
یعنی جهانِ پیر بر جوانان رحم نمی کند. شاید بتوان گفت که همهء انسان ها در برابر جهان، جوان (رعنا) به حساب می آیند و نباید انتظار رحم از جهانِ پیر داشته باشند.
احسنت
روایت مغرور شدن حضرت یوسف، یک روایت عامیانه و دور از منطق قرآن و مقام شامخ انبیا است و بطلانش توسط محققان ثابت شده.
در بیت "الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور / پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی"، تعریضی به یوسف پیامبر دارد حال که "به رغم برادران غیور" به اوج ماه رسیده و عزیز مصر شده، دیر به فکر پدر میافتد و به جای اینکه حالا که توان و قدرت جستجوی پدر را دارد به دنبال او باشد، او را تا چند سال دیگر هم در فراق رها میکند. تعریض یوسف مصری به جای یوسف کنعانی هم از این رو است. ظاهراً حافظ شیرازی در پیری از فرزندانش که گویا در شیراز زندگی نمیکردند گله داشته که یادش نمیکنند. جای دیگری هم فرموده است: "چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل / یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف...".
با سلام ..
غزلی است که میشود در سه مضمون عاشقی .زندگی.ومعنوی تفسیر و معنی کرد
صنایع بدیعی بسیار زیرکانه و باریک تر از مو هست
به عنوان مثال
بیت مطلع ..باباد میگفتم =واقعا همرازی نبوده =باد صبا لودگی نمیکنه ..تنها رازدار بزرگان از فرط بیکسی اخر کسی در وزنشان و همسنگشان نبوده که ادراکی ورای این درک خاکی داشته باشه تا ارزوهای خودشون رو بگن چه بسا بابت گفتن یک ارزو سرشان بباد میرفته
حدیث ارزو
..بزرگان قبل تر هم چنین ارزو هایی داشتند انقدر کسان با این ارزوی براورده نشده در خاک شدند که حرف من حدیث وار هست
بدین راه و روش...در ظاهر با این شیوه ..(دعا در صبح ..و اه و ناله در شب ..در گنج مقصود رو باز میکنه
اما حالت بصری کلمه( بدین )به کلمات ( با دین) خیلی متشابه هست و در پس پشت ماجرا میگه خواجه بوسیله دین و با توجه به کلمه های قبلی =سحر .حدیث=.خطابه= واثق شدن =الطاف خدا=دعا=اه.کلید..گنج...مقصود..شیوه..دلدار..پیوند..
که همگی همسنگ هم هستند و در علوم دینی از این کلمات زیاد بهره برده میشه میتوان گفت که کلمه بدین در مصرع چهارم رو با برداشتی متفاوت به به کلمات با دین هم تفسیر و تشریح کرد که من گمانم نوعی تسخر نیز در این دو بیت اما تسخری پنهانی و کنایه انگیز نیز احساس میشه
خداوند زبان ما رو از خطا باز داره
امین
با تشکر از سایت خوب و محبوب گنجور.
در این بازار اگر سودیست
با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان
به درویشی و خرسندی ..
https://youtu.be/EOUc64BMw2A
حافظ انسانی است مؤمن، درویش مسلک و عاشق پیشه و البته نیک میداند که انسان به طور کلی گناهکار نیز هست. او خود را پاک و معصوم نمیداند و گاهی دل در گرو می و معشوقی زمینی دارد. با این حال مدار زندگی خودش را بر شعاع دایرهای میبیند که مرکز آن عشق به آفریدگار است و از این رو امیدوار به رحمت او:
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت
شاید بتوان این را توضیحی بسیار ساده و کوتاه بر مفهوم رندی حافظ دانست.
حافظ انسانی عمیق و باطن بین است و عالم خلقت را دارای شعوری میبیند که به انسان روی خوش نشان نمیدهد و نمیگذارد که آدمی به خرسندی مدام برسد:
زمانه هیچ نداد که باز نستاند...
حافظ البته راهی را برای کسب خرسندی در این جهان یافته است و در این غزل به آن اشاره میکند و آن قناعت و پیمودن راه خداست.
بیت چهارم مصرع اول باید به جای مغرور مشغول باشد چون یوسف پیامبر صدیق را سلطنت نمی تواند مغرور کند البته این کلمه مشغول در نسخه چاپ دانشگاه تهران آمده
این غزل را "در سکوت" بشنوید
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سآیهٔ همت که بر نا اهل افکندی
تعریف انسان از نگاه حافظ:
انسان موجودی است که برای انگیزه های حقیر و دنیوی کارهای بزرگ انجام می دهد و برای حقایق و انگیزه های بزرگ و معنوی کارهای حقیرانه.
و توصیهٔ قرآن و حافظ به انسانهای رشید و آگاه:
وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ مَرَدًّا
۷۶ مریم
عاقبت منزلِ ما وادیِ خاموشان است
حالیا غُلغُله در گنبدِ افلاک انداز
در صفحهٔ اینستاگرام مهدی بهامین پور قسمت هایلایت "حافظ"، میتوانید تفاسیر بیشتری را مشاهده کنید.
Bahamin_Music_Academy
با مهر بهامین
درود بر جناب رضا ساقی. امیدوارم تن درست باشی. خیلی خوب این غزل را معنی کردی.
بیتی زیبا و پر از سرزنش و راز و رمز:
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
بررسی که بنده در دیوان حافظ دارم نشان می دهد که هرجا یوسف با صفت یا مضاف الیهِ «مصر» آمده نوعی بی ارزش بودن یا توبیخ یا سرزنش در آن است.
انگار حافظ می خواهد یوسف را به یوسف کنعانی که تعلق به سرزمین اصلی و پدر دارد را در برابر یوسفی قرار دهد که پادشاه است و غرور سلطنت دارد. هرچند یوسف مصری در دید دنیایی با ارزش است اما در دید انسانی و عرفانی حافظ بی ارزش است: (بگذریم از زیبایی دو کلمه چِه و چَه)
ببین که سیب زنخدان تو چِه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَه ماست
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
در بیت مورد بحث چندین سرزنش وجود دارد
1- یوسف مصری 2 – غرور حکومت 3- فراموشی اصالت 4- بی مهری به پدری که بینایی خود را برایش از دست داده 5- یک سرزنش معنوی هم در کل بیت است که حافظ بدون احترامات مرسوم او را خطاب می کند.
اما اگر این غزل را با آواز استاد شجریان در آلبوم شب وصل شنیده باشید می بینید که نحوه خوانش استاد یک سرزنش دیگر هم به آن اضاف می کند که نوع خطاب کردن استاد در این بیت است. ابتدا با یک تحریر گوشه آوازی را تغییر می دهد و چنان به یوسف نهیب می زند که خطایش را کاملا به رخ بکشد. ظاهرا استاد با این نهیب راضی نمی شود و تحریری دوباره و باز هم تغییر گوشه و تکرار این بیت با لحنی دیگر.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
معنی اول:
باد سحر همیشه قاصد عاشق به سوی معشوق است. حافظ با باد سحر (باد صبا) از آرزوهایش می گوید تا باد آن را به محبوب برساند؛ پیام ارسال می شود و خطاب می شود که به الطاف خداوند امیدوار باش تا به آرزوها برسی.
معنی دوم که به نظر بنده باید این طور باشد و برداشت خودم است. اصراری هم ندارم که درست باشد:
با باد سخن گفتن کنایه از خطاب و مخاطب بیهوده است و اصولا باد هوا را خودمان هم به کار می بریم. این هم یک کاربرد دیگر از باد یعنی بیهودگی:
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
حافظ دارد با باد سخن از آرزوهایش می گوید. خطاب می رسد که باد را رها کن و به لطف خدا امیدوار باش یعنی مستقیما به در خانه خدا بیا. نیازی به قاصد نیست.
در واقع یک توبیخ است که در دیوان حافظ از این دست توبیخ ها خطاب به حافظ گم کرده راه، کم هم نیست و فکر کنم یکی از شدیدترین توبیخ ها در این غزل باشد:
زلف آشفته و خوی (بر وزن ری) کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟!
شیخ کلینی در کافی شریف روایت میکند که امام صادق فرمود:
آنگاه که یعقوب بر یوسف وارد شد یوسف ملاحظه عزت پادشاهی را کرد و برای یعقوب از مرکب خود پیاده نشد. پس همانا جبرئیل بر یوسف نازل شد و گفت ای یوسف دست خود را بگشا و از آن نوری ساطع را خارج کرد و آن نور به جوّ آسمان منتقل گردید.
حضرت یوسف (ع)پرسید؛ این چه نوری بود که از دستم خارج شد؟
جبرئیل پاسخ داد نور نبوت بود که از ذریه تو خارج شد. به دلیل عقوبت عدم پیاده شدن برای پدرت؛ لذا از فرزندان تو نبی و پیامبری نخواهد بود.
(الکافی ج. 3 ص. 760)
سحر با باد می گفتم حدیثِ آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطافِ خداوندی
بر باد سخن گفتن دارای ایهام است زیرا این باد می تواند همان بادِ صبا باشد و یا سخنی که بر باد است و بیهوده، اما بنظرمیرسد برداشتِ دوم موردِ نظر باشد و بیانِ حدیثِ ارزومندی از نظرِ خداوند خطا محسوب می شود زیرا که در پاسخ به چنین حدیثی خطاب از عالمِ غیب آمده است تا حافظ یا شخصِ سحر خیز را واثق و آگاهش کند به الطافِ خداوندی. اما حدیثِ آرزو مندی چیست؟ غالبِ درخواستها و آمال و آرزوهایی که ما بوسیلهٔ ذهن به عنوانِ دعا بر زبان جاری میکنیم از نظرِ خداوند مردود بوده و بفرموده مولانا؛
"بس دعاها کو زیان است و هلاک ☆ وز کَرَم می نشنود یزدانِ پاک"
آرزوهایی چون افزایشِ دارایی و ذلیل کردنِ دشمنان از جملهٔ آن حدیث های آرزومندی هستند که مربوط به خواستهای نفسانی بوده و از نظرِ عرفا دعا محسوب نمی شوند و بلکه چنین استنباط می شود که شخصِ دعا کننده به الطافِ خداوندی که مصلحتِ انسان را در نظر دارد واثق و آگاه نیست.
دعای صبح و آهِ شب کلیدِ گنجِ مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
حافظ که درصدد است چنین سالکی را به خطایش آگاه کند می فرماید دعایِ حقیقیِ صبح این است که او یا معشوق را طلب کنی و در شبانگاه خطا و صوابِ خود را ارزیابی کنی که تا چه اندازه به حضرتش نزدیک و یا دور شده ای و آه از نهادت برآید وقتی می بینی که روزت را تلف کرده ای، پس در مصراع دوم ادامه می دهد با چنین شیوه ای یعنی بهره گیری از همهٔ لحظاتِ عمرِ خود و با کوشش در طریقتِ عاشقی گام بردار و کلیدِ گنجِ مقصود همین است که سرانجامش پیوند و پیوستن به دلدار یا معشوقِ الست خواهد بود.
قلم را آن زبان نَبوَد که سِرِّ عشق گوید باز
ورایِ حدِّ تقریر است شرحِ آرزومندی
پسحافظ که معتقد است؛" در حریمِ عشق نتوان زد دَم از گفت و شنید" ادامه داده و می فرماید قلم و بیان کجا توانند که سِرِّ عشق را بازگو کنند، یعنی با لفاظی و درخواست های بیشماری که مخلوقِ ذهنِ انسانند و ما آنها را دعا می نامیم اسرارِ عاشقی بازگو نمی شوند، پسشرحِ آرزومندیِ حقیقی ورایِ حَدِّ تقریر و بیان است، چنانچه مولانا میفرماید؛
"هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن☆ پردهٔ دیگر بر او بستی بدان"
و حافظ که در غزلی دیگر می فرماید؛
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق☆ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
الا ای یوسفِ مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر، کجا شد مِهرِ فرزندی؟
یوسفِ مصری در اینجا استعاره از انسان است که خداوند او را از قعرِ چاه بیرون آورده و به بالاترین مرتبهٔ این جهانی که سلطنت است رسانیده است، این انسان است که بواسطۀ عقلش بر سایرِ مخلوقاتِ این جهان برتری دارد و جهان و دیگر موجودات را در کنترل و زیرِ سلطهٔ خود دارد، حافظ می فرماید اما همین سلطنت و عقل موجبِ غرورِ او شده است بنحوی که با استدلالهای عقلی مِهرِ فرزندی بر پدر یا خداوند فراموشش شده است، پس حافظ می فرماید الا ای انسان هایی که یوسفِ مصری هستید و بر این همه الطافِ خداوندی و زیبایی و سلطنتی که به شما عطا کرده است مغرور شده اید، مِهر و عشقی که در الست خداوند در دلِ شما قرار داد کجاست؟ آخر چرا پدر یا خداوند را باز نمی پرسید و دعاهایِ صبحگاهیِ شما همگی حولِ محورِ خواست های شخصی هستند در حالیکه کلیدِ گنجِ مقصود و پیوند و وصالش را گُم کرده اید.
جهانِ پیرِ رعنا را ترحم در جِبِلَّت نیست
ز مهرِ او چه می پرسی؟ در او همت چه می بندی؟
جهان را از این روی پیر نامیده اند که رسمی دیرینه دارد در فریبکاری و با رعنایی و فریبندگی چه بسیار انسانهایی را با این شیوهٔ کهن به کامِ نیستی فرو برده است، جِبِلّ یعنی ذات یا سرشتِ انسان، پس حافظ در ادامهٔ بیت قبل می فرماید مگر نمی دانی که رسمِ این جهان از دیرباز چنین بوده است که بر جِبِلّ و سرشت یا یوسفیتِ تو کمترین رحمینخواهد کرد، پسچگونه است که از او طلبِ مِهر و عشق می کنی و بوسیلهٔ تقاضاهایِ سحرگاهیِ خود قصدِ آن داری تا از طریقِ چیزهای این جهانی به سعادتمندی برسی؟ پس اگر می دانی از چه روی در او همت می بندی و همهٔ توان و کوششِ خود را صرفِ بدست آوردنِ چیزها می کنی حتی اگر به بهای نابودیِ یوسفیت و زیباییِ درونیت تمام شود.
همایی چون تو عالی قدر حرصِ استخوان تا کِی؟
دریغ آن سایهٔ همت که بر نااهل افکندی
هما را بخوبی می شناسیم و در بارهٔ اش خوانده ایم، پس حافظ در اینجا هما را استعاره از انسان می گیرد که چون سرشتی خداگونه دارد عالی قدر است اما به لحاظِ اینکه در جهانِ ماده فرود آمده است برای بقای خود نیازمندِ استخوان یا چیزهایی مانندِ شغل و درآمد و تغذیه است و این هُما که اسیرِ حرصِ روزافزون شده سایهٔ همت و کوششِ خود را بر نااهلی بنامِ این جهانِ پیر و نااهل گسترده است تا هرچه بیشتر و به هر قیمتی استخوان و چیزهای این جهانی را ذخیره کند و حافظ دریغ و افسوس می خورد بر این همت که هرز می رود، در حالیکه این هما بنا بر عهدِ الست می بایست سایهٔ همتِ خود را بر سرشتِ خود میگسترانید تا از گزندِ این پیرِ رعنای بی رحم مصون بماند.
در این بازار اگر سودی ست با درویشِ خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
درویشِ واقعی در حالیکه خود را بی نیاز از حرصِ استخوان می بیند خرسند است به اندک مقتضیاتِ زندگیِ روزمره و بدلیلِ عدمِ ایجادِ درد و آزار به خود و دیگران بمنظورِ دستیابیِ هرچه بیشتر به چیزهای این جهانی از شادی و نشاطی ذاتی بهره می برد، حافظ می فرماید اگر سودی در بازارِ این جهان باشد نصیبِ درویش خواهد شد، پس با آموزشِ چگونگیِ دعا به ما از خداوند می خواهد تا او و همهٔ انسانها را به درویشی و خرسندی منعم گرداند و از نعمتِ همت و کوشش در راهِ عاشقی که همان درویشی ست و شادیِ ذاتی را دنبال دارد ما را بهرمند کند.
به شعرِ حافظِ شیراز می رقصند و مینازند
سیه چشمانِ کشمیری و ترکانِ سمرقندی
چشمانِ سیاه کنایه از بینایی با چشمِ جان بین است که حافظ آنرا به اهالیِ کشمیر نسبت داده است و ترک کنایه از سپید رویی و زیبایی ست که سمرقند به آن شهره بوده است، پسحافظ میفرماید همهٔ عاشقانِ سیاه چشم و زیبا روی به شعرِ حافظ می نازند، بر آن مباهات می کنند و با شنیدنش به رقص می آیند.
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست