گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۸

سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
نگارا بر من بی‌دل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
که همچون مُت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دی
غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه او بِنی آنچَت نَشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
هوش مصنوعی: امیدی که در دل دارم به خاطر زیبایی‌های توست که هر روز به من یادآوری می‌شود.
نگارا بر من بی‌دل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
هوش مصنوعی: ای دلبر من، به من رحم کن و محبت خود را به من ارزانی‌دار، حتی با وجود دشمنان و مخالفان.
حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
هوش مصنوعی: دوست عزیز، ما در غم و اندوه عشق تو به خداوند تکیه کردیم.
أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
هوش مصنوعی: آیا کسی که عشق سَلمی را انکار کرده‌ای، می‌تواند آن چهره مخفی را در وادی پنهان کند؟
که همچون مُت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
هوش مصنوعی: به مانند یک سنگ زنده در دل شرطی، ای رهرو که در دریای عشق غرق شده‌ای.
به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دی
هوش مصنوعی: ما به دل و جان عشق تو را فداییم، اما در برابر زیبایی تو تسلیم نمی‌شویم.
غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه او بِنی آنچَت نَشادی
هوش مصنوعی: دل این شخص به سختی غمگین شده و او هم نمی‌تواند با این حال خوشحال باشد. غم و اندوه او به قدری عمیق است که هیچ چیزی نمی‌تواند او را از این حالت بیرون بیاورد.
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی
هوش مصنوعی: دل حافظ در تاریکی چین زلف‌های تو گرفتار شده است و تنها خداوند راهنمای اوست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش پرسته بال افکن
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش افسر آریا

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"سلما - Salma (feat. Maryem Toller)"
با صدای Mahmood Schricker (آلبوم Null)

حاشیه ها

1388/04/22 11:07
پیام بهرامیان

این غزل تنها سروده ی مثلث حافظ است که به سه زبان فارسی دری , عربی و لهجه ی قدیم شیرازی سروده شده.لهجه ی قدیم شیرازی که همان پهلوی متغیر است گونه ای از پارسی بوده که در مرحله ی گذار از حالت میانه(پهلوی جنوبی) به نوین(پارسی دری) قرار داشته است.تقریبا بصورت فارسی در آمده بوده اما هنوز برخی آداب پهلوی را می توان در لهجه آن زمان مردم فارس یافت.اندکی بعد آن حالت ها نیز کنار گذاشته شد و گویش مزبور بصورت لهجه ی شیرازی کنونی در آمد.(این زبان نوشتاری نبوده و فقط در محاوره های محلی بکار می رفته است و حالت نوشتاری اش همان فارسی دری بوده است)
شرح ابیات محلی غزل مثلث خواجه:
*
امن انکرتنی عن عشق سلمی/ته ز اول آن روی نهکو بوا دی* :
ای که مرا از عشق سلمی نهی میکنی/تو از اول آن روی نیکو را باید دیدی(می دیدی)**
*
که همچون مـُت ببوتن دل و ای ره / غریق العشق فی بحر الودادی* :
برای همچون من ببودن (شدن) دل به این راه بده/ و غریق عشق در دریای دوستی شو
*
به "پی ماچان" غرامت بسپریمون/غرت یک وی روشتی از اما دی* :
به "پاماچان" (تنبیهی صوفیانه) غرامت بسپاریم(می سپاریم) / اگر تو یک بی روشی (سرپیچی و کجروی) از ما دیدی*
*
*غم این دل بوادت خورد ناچار/وغرنه وابینی آنچت نشادی* :
غم این دل ببایدت خورد ناچار / وگرنه بازبینی آنچه ترا نشاید*
*
.

1402/11/23 05:01
جهن یزداد

وگرنه بازبینی انچه نشاید دید

1389/09/30 11:11
سمن

معنی کامل شعر گذارده شود.الان فقط از بیت 4 تا بیت 8 معنی دارد .3معنی بیت اول و بیت آخر را نیز اضافه کنید.

1389/10/04 15:01

سَبَت = اسیر کرد (کلمه عربی)
سَلمی = معشوق (نامی است عربی، سَلما تلفظ می شود.)
صُدغَی = مخفف صُدغَین یعنی دو گیسوی آویخته (کلمه عربی)
فُواد = قلب (کلمه عربی)
یُنادی = ندا می دهد. (فعل عربی از باب مفاعله)
واصِلنی = مرا به وصال برسان ( واصِل فعل امر از باب مفاعله + ن + ی )
اَعادی = دشمنان (کلمه عربی جمع عدو)
تَوَکَّلنا = توکل کردیم. (فعل عربی باب تفعّل)
اَمَن = آیا کسی ، ای کسی (اَ + مَن ، عربی)
اَنکَرتَنی = انکار کردی مرا ، انکار می کنی مرا (اَنکَرتَ فعل عربی باب افعال + ن + ی)
تُزاوَّل = تو از اول ( فارسی دری)
نِهکو = نِکو ، زیبا ( فارسی دری)
بِوادی = ببینی ، دیده باشی ( فارسی دری)
همچون مُت = همچون مَنَت ، تو مانند من ( فارسی دری)
بِبوتَن = ببودن ، بودن ( فارسی دری)
دل وَ ای رَه = دل و این راه ( فارسی دری)
غَریقُ العِشق = غرق در عشق (عربی)
بَحر = دریا
وِداد = دوستی
بَحرِ الوِدادی = دریای دوستی
پی ماچان = پابوسی ( پی به معنی پا + ماچ به معنی بوسه ، فارسی دری)
بِسپُریمُن = می سپریم. ( فارسی دری)
غَرَت = گََرَت ، اگر تو را ( فارسی دری)
وی رَوِشتی = بی روشی ، گناه و تقصیر ( فارسی دری)
از اِما دی = از ما دیدی ( فارسی دری)
بِواتِت = ببایدت ، باید تورا ( فارسی دری)
وَغَرنَه = وگرنه ( فارسی دری)
اوبِنی = می بینی ، خواهی دید ( فارسی دری)
آنچَت = آنچه تو را ( فارسی دری)
نَشادی = نَشایَد ( فارسی دری)
لَیل مُظلِم = شب تاریک (عربی)
هادی = راهنما
معنی بیت 1: سلمی با گیسوان آویخته در دو سوی صورتش، قلبم را اسیر کرد و روح من هر روز این ندا را می دهد که:
معنی بیت 2: معشوق من! به من غاشق رحم کن و علیرغم دشمنان، مرا به وصال خود برسان.
معنی بیت 3: محبوب من! در غم عشق و آرزوی تو، به پروردگار بندگان توکل کردیم.
معنی بیت 4: ای کسی که عشق سلمی را منکر می شوی! تو اول باید آن روی زیبا را ببینی.
معنی بیت 5: تا همچون من، دل تو یکباره در دریای دوستی غرق شود.
معنی بیت 6: ما با پای بوسی ، غرامت خواهیم سپرد اگر تو گناه و تقصیری از ما دیدی.
معنی بیت 7: غم این دل را تو ، به ناچار باید بخوری وگرنه آنچه تو را شایسته نباشد ، خواهی دید.
معنی بیت 8: دل حافظ در چین زلف تو رفت در شب تاریکی که فقط خداوند راهنماست.

1402/10/22 15:12
جهن یزداد

روشت برابر با اخلاق بکار میبردند روش /روشت/روشن

1403/10/27 05:12
برمک

میدانید ارسی دری چیست؟ پارسی دری همینست که با ان مینویسیم و میگوییم  انرا پهلوی می نامند  پهلوی نام یک زبان  نیست برای  هر زبان ایرانی بکار میرود

1392/08/14 15:11

دوست عزیز پیام بهرامیان
این در این شعر زبان سوم لهجه مردم فارس نیست ، زبان لری متمایل به لهجه‌ی مردمان تویسرکان است که بنابر بعضی نقل‌ها حافظ اصالتی از آنجا داشته‌ است.
از دوست عزیز استاد امین کیخا خواهشمندم به یاری من در این غزل برسد و چند نکت که به نظرشان می‌رسد را به ما ارزانی دارند.
در کل تنها غزل سه زبانه‌ی خواجه حافظ است این غزل.

1401/12/20 06:02
جهن یزداد

از این زبان  ده ها  و صدها سروده  از شیرازیان گوناگون  و در چندین سده مانده  انگاه میگویی تویسرکان  و لری-
شمس پس ناصر- شاه داعی  - و سعدی و چندین شاعر دیگر  نمونه ان  دارند-

1392/08/14 17:11
امین کیخا

با درود به شهریار مهربان و باریک بینم البته لری بیشتر به گویشی می ماند تا یک زبان کامل ولی واژه های بسیار زیادی دارد به طوری که به درک و دریافت بهتر پارسی میانه یاری می رساند فارسی میانه و یا پهلوی البته یکباره به دری دیگر نشده چنانچه می دانید به احتمال زیاد یک فرایند سپری شده است ولی ما انچه از این تغییر نسبتا تند در دست داریم اندک است . لری در تویسرکان و ملایر اغاز می شود و تا فارس و برازجان هم به کار می رود در کردی عراقی بسیاری از واژگان بسیار شبیه لری هستند و در واقع همه ریشه های درخت پهناور و گشن بیخ فارسی هستند .
اما پی ماچان یا پای ماچان جایی از خانه بزرگان است در پیشسرا که نزدیک کفشکن است .
اوبنی به بختیاری امروز ایبینی یعنی می بینی و به کردی می شود دبینی
ایما دی احتمالا از ایما به معنی ما و دی همان دیدن است یعنی اگر یک بی روشی و یا بی ادبی از ما دیدی است
رویهمرفته روی همه گویش ها باید کار بشود و با دلسوزی همه درونسوی و مضمون های زیبایشان به فارسی باز پرداخت شوند
از واژه های تویسرکان و ملایر دکتر حیدری ملایری که اختر فیزیک دان هستند در نوشتن کتاب اختر فیزیک سه زبانه اش استفاده کرده است ( و البته از بقیه لهجه های ایرانی ) و کتاب ارزشمندی به مردم ایران پیش کش کرده است که رایگان بر خط قابل استفاده است .

1392/08/14 18:11
امین کیخا

تا پرورده شدن و به برامدن مردان و زنان تیزبینمان البته راهی نمانده است و انروز با یک کوشش همگانی فارسی را پر بار تر خواهیم کرد برای نمونه بنمایه های پارسی را در آذری بسیار جستجو کرده اند و چه بسیار واژه های زیبایی که یافته نشده است . ولی به عنوان خویشکاری و وظیفه هر کس باید در کاری که استاد است انچه می داند به پارسی درست بنویسد و واژه بسازد تا اینکه روایی ان بیشتر شود چند روز پیش من یک همایش در مورد نوزادان تندرست دادم و بسیاری از پزشکان و پرستاران هر چند انگلیسی را بهتر از فارسی ام می فهمیدند ولی در انها حس شور و گرایستگی به دانستن یک فارسی پژوهشگرانه را نشان می دادند تا واژه اخر همه باریک بینانه گوش می دادند باید این حس که این فارسی است که مایه نازیدن و برازیدن است در میان فارسی زبانان فراوان شود و این حس برامد و نتیجه کتاب خوانی است ولی من به مردان و زنانمان و نیز پروردگار دل نیک کرده ام .

1392/08/14 18:11
امین کیخا

شهریار جانم پدرم یک فرهنگ نامه فارسی به لری در مدت 30 سال گرد آورده اند که بیش از هزار صفحه ان حاضر است و اماده چاپ است و در واقع اولین فرهنگ نامه فارسی به لری است زیرا پیش تر لری به فارسی بودند و برای همه لغت های فارسی لری ای نیافته بودند . در پیش گفتار ان 40 صفحه در سنجش لری با پشتو و افغانی و کردی و وامواژه های مغولی نگاشته شده است .امید داریم که پروردگار به فارسی نیرو دهد و مردممان را فرهیخته تر کند که در گرداوری این واژگان تیرگان مختلف ایران بیشتر بکوشیم که راه سرفرازی بیشتر فارسی همین است .

1392/08/14 18:11

درود بر شما استاد بزرگوار امین کیخا
از پاسخ کامل و دقیق‌تان بسیار سپاس‌گزارم.
من بی هیچ گمانی بر این عقیده‌ام که واژه‌های اصیل زبان پارسی را تا جایی که به دلزدگی و ناراحتی عموم مردم نینجامد ، به کار بریم. زیرا این فرهنگ آمیخته از واژگان پارسی ، عربی ،آذری، عربی-پارسی و سایر واژگان برآمده از زبان‌ها و گویش‌های گوناگون سرزمین‌مان محصول قرن‌هاست و به ‌کارگیری مجدد آن‌ها نیـــاز به تلاش و خواست همگانی دارد.
یادآوری‌های بزرگانی چون شما کمک شایانی در زمینه‌ی شناخت واژگان همسان دارد.

1393/09/25 02:11
ک ن

دوستان گرامی این شعر ترکیب زبان عربی و فارسی معیار و پهلوی هست.لری هم ریشه در زبان پهلوی دارد.سعدی هم در مثلثات خود از گویش شیرازی قدیم استفاده کرده است.شباهت دلیل بر یکی بودن نیست.این گویش با کمترین دست خوردگی در شمال غرب شیراز هنوز رایج می باشد.

1394/05/20 15:08
محمد

به نظر من حافظ با این شعر خواسته اطلاعات زبانی و ادبیاتی کاملش در منطقه رو به خواننده نشون بده... به خصوص مصرع غرت یک وی روشتی از امادی که هنوز در مناطق مجاور شهر قدیمی ارجان و بهبهان امروزی رایج هست و بسیار استفاده میشه... مثلا امروزه در گویش بهبهانی به جای عبارت سر لجت در فارسی از عبارت سر غرتت استفاده میشه... و به جای عبارت چی از ما دیدی در فارسی چت اما دی استفاده میشه

1403/04/12 01:07
جهن یزداد

در سروده حافظ و پهلوی شیراز (که در سرودده های بسیاری از سخنوران مانده چون دیوان پس ناصر ،شاه داعی، و بسیاری دگر) غر برابر گر است  غرت برابر گرت  و هیچ پیوندی با غرتت =لجت(از غیر عربی)  ندارد اگر را نیز اغر گفته اند  همان ارجان را نیز ارغان میگفتند در بیت سپسین حافظ در همین غزل نیز  وگرنه را وغرنه گفته  «وغرنه او بنی انچت نشا دی»
جامگ را جمغ نالگ را نلغ میگفتند به مثلثات  سعدی و دیوان پس ناصر بنگرید

1394/11/29 07:01
علی عادلفر

حافظ کلامی بسیار پخته وشیرین دارد و توانایی صحبت کردن به عربی و یا فارسی دری را افتخاری بزرگ برای خود میداند(همانطور که دیگر شاعران بزرگ نظیر سعدی و مولانا نیز از اشعار عربی استفاده کرده اند) حافظ در شعری بیان می‌کند که عربی شعر گفتن یک هنر و مهارت شگرف است:
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبی است / زبان خموش ولی دهان پر از عربی است......

1395/07/10 16:10
انور

دو بیت ماقبل آخر بە ظن نزدیک بە یقین بە زبان کوردی لهجە گورانی نوشتە شدە.

1396/10/09 12:01
حامد

باعرض سلام. به نظر من در بیت هفتم معنی کلمه "نشادی" باید "شاد نبودن "باشه نه "شایسته نبودن " خوردن غم عشق برای عاشق لذت بخش است

1403/10/27 02:12
برمک

نشا دی هیچ یک از انچه گفتید نیست  دی  که دیدن است و نشا بچم نشاید است (و نه شایسته یا نشایسته)

در سروده پهلوی دیگر هم از شیراز ان زمان امده

هر بی سر و پاش سر نشا کرد
گربه ش کر شیر نر نشا کرد

هر بی سر و پا سر(سرور) نشاید کرد
گربه کار شیر نر نتواند کرد

-
گوید: غم این دل ببایدت خورد ناچار وگرنه  بینی انچه ات  نشاید دید

1397/07/11 10:10
نجاتی

لهجه سه بیت که شیرازی قدیم است. بسیار شبیه است به لهجه امروزی مردم مهر و لامرد در جنوبی ترین نقطه فارس، و دوستان می دانند که نقاط دور از مرکز دیرتر از سایر مناطق تحت تاثیر قرار می‌گیرند.
نکته جالب لین جاست که گویشوران لر وقتی به این مناطق سفر می کنند از نزدیکی این لهجه به گویش لری بسیار شگفت زده می شوند. از سوی دیگر می دانیم کگه بین کردی و لری ارتباط خانوادگی زبانی وجود دارد.
این شواهد و مانند این ها نشان می دهد که تا حدود قرن هشتم و نهم نیمه غربی و جنوبی ایران علاوه بر زبان معیار گویش خاصی داشته اند که بین همه این مردمان رواج داشته. نشان واضح دیگر از این لهجه غزلهای محلی شاه داعی الله شیرازی است. او حدود سی غزل با همین لهجه دارد.
برخی از محققان معتقدند لهجه امروز مردم شیراز تحت تاثیر دقت ادبی و تاثیر گذاری سعدی و حافظ و دیگر شاعران و ادیبانش شکل گرفته. نشا
در نور مگز میتوانید این مقالات را پی گیری و مطالعه نمایید.

1402/10/22 15:12
جهن یزداد

شیراز  زمان پایتخت شدنش زمان کریمخان زند زبانش دری شد کم کم پیشتر به همان پهلوی بود یهودیهای شیراز هنوز این زبان را بکار میبرند

1397/07/11 11:10
۷

امن انکرتنی عن عشق سلمی
تزاول آن روی نهکو بوادی
درست:
تو ز اول روی آن نهکو بوا دی
نهکو: این (ه) که خفیف خوانده میشود در زبانهای انگلیسی و آلمانی و روسی هم هست برخی جاها به (خ) تبدیل میشود.
john-kohn-buckinham و ...
در ایران در بختیاری و زرشتیان یزد هنوز رایج است
پهل (پل)-دهر(در=دختر)-سهر(سرخ)-زاهل(زال) و ...
بوادی میشود ببا(مخفف بباید) و دی(دیدن)
بوادی:بباید دیدن
غم این دل بواتت خورد ناچار
و غر نه او بنی آنچت نشادی
او بنی یعنی او ببینی(آن بینی که)
بواتت:بباتت که مخف ببایدت یا بوایدت است
آنچت;آنچه تو را
ناچار بایدت غم دل خورد و گر نه هر چه بینی همه ناشادی است.
یعنی به غم (شیرین) عادت کنی بهتر از آن است که تا ابد تلخکام باشی.
بساز و بسوز که خوش است سوز عشق

1397/07/11 12:10
۷

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

1397/09/27 17:11

سَبَت سَلمی بصُدغیها فُؤادی
و روحی کُلُّ یومٍ لی یُنادی
این غزل به سه زبان (پارسی، عربی وگویش محلّی) سروده شده است. هرشاعری برحسب مسئولیتی که برگردن خویش احساس می کند دوست دارد باسرودن شعر وغزل به زبان محلّی، گویش مردمان سرزمین خویش رازنده وجاوید نگاهدارد وحافظ نیزازاین انرمستثنی نمی باشد.
سَبَت: اسیرکرد
سَلمی: سلما، معشوقه ای افسانه ای درفرهنگ ادبیّات عاشقانه ی عرب، کنایه ازمعشوق است چنانکه گویند لیلای من
صُدغ: زلف
بِصُدْغیها: به دو زلف او.
فؤادی: قلب من
روحی : و روح من
کُلُّ یومٍ: هر روز
لی یُنادی: مرا صدا می‌کند.
معنی بیت: معشوق با کمند گیسوان خویش دل مرا به اسارت بُرد ازآن پس هر روزروح مرانیزصدا می زند که بیا. معشوق دلم را برده اینک قصد بردن جان نیزدارد.
دین ودل بردندوقصدجان کنند
الغیاث ازجورخوبان الغیاث
نگارا بر من بی‌دل ببخشای
وَ واصِلنی علی رغم الاَعادی
بیدل: دلداده
واصِلنی: مرا به وصال برسان
علی رغم: به رغم آنکه، بر خلاف میل، دراینجا به کوری چشم
الاعادی: دشمنان من.
معنی بیت: ای محبوب ، رحمت ومرحمتت راشامل حال ِمنِ دلداده بکن مرابه کوری چشم دشمنان از وصال خویش بهرمند کن.
مراامید وصال توزنده می دارد
وگرنه هردَمم ازهجرتوست بیم هلاک
حبیبا درغم سودای عشقت
تَوکّلنا علی ربّ ِ العِبادی
سودای عشقت: دیوانگی وجنون عشقت
تَوکّلنا: توکّل کردیم، به اوپناه بردیم
ربِّ العباد: پروردگار بندگان.
معنی بیت: ای حبیب، ازفشارغم واندوهِ سودای عشق تو، ازجنون عشق تو مابه پروردگار وخالق بندگان پناه برده وسرنوشت عشق خویش رابه اوسپرده ایم.
روزاوّل رفت دینم برسرزلفین تو
تاچه خواهدشددراین سودا سرانجامم هنوز
اَمَن اَنکَرتَنی عَن عشق سَلمی
تَزاوّل آن روی نِهْکو بوادی
اَمَن: ای کسی که
انکَرتنی : منکر عشق من بودی
عن: از
تَ: به معنای تو درگویش محلّی
زَ اوّل: از اوّل
آن روی: آن چهره
نِهْکو:نیکو
بَوا دی: باید می دیدی
معنی بیت: ای کسی که عشق مرابه معشوق انکارمی کنی ، تو از اول باید رخسارِنیکوی اورامی دیدی تومعذوری ، چون چهره ی زیبای اورا خوب ندیده ای عشق مراانکارمی کنی وگرنه انکار نمی کردی.
مَنعم مکن زعشق وی ای مُفتی زمان
معذوردارمت که تواورا ندیده‌ای
که همچون مَت بِه بوتَن دل وای رَه
غَریق العِشق فی بَحر الوِدادی
مُتْ: من ترا
بِبوتَن:به بودن
وَ ای ره: به این طریق، به این راه
غریق العشق: غریق عشق
فی: در
بَحر: دریا
وِداد: دوستی
بَحرالوداد: دریای محبت
معنی بیت: تاهمانند من دل تونیز در دریای دوستی غرق شود دل به راهِ عشق بده و درطریق عشقبازی گام بردار.
آشنایان ره عشق دراین بحرعمیق
غرقه گشتند ونگشتند به آب آلوده
به پَی ماچان غرامت بسپریمن
غَرَت یک وی رَوشتی ازاَما دی
پَیْ : پا
ماچان: محلّی که کفشها رادرآنجا درمی آورند.
"پی ماچان" ایهام دارد: 1- پای بوسان. 2- اشاره به روش تنبه کردن خطاکاران درمیان صوفیان است. بدین روش که خطاکاربه منظورتحقیرشدن درمحلّ کفش کنی روی یک پا می ایستاده تا مجازات گردد. حافظ به معشوق می فرماید: تو مُرادی ومامریدان توهستیم. اگرخطایی مرتکب شدیم به همان شیوه ی صوفیان خودرامجازات خواهیم کرد.
بِسپَریمَن:بسپاریم
غَرَت: گَرَت، اگر تو.
وی رَوِشتی: بی روشی، کار بی پایه ای، خطایی
اَما: ما
دی: دیدی
معنی بیت: اگر تو یک خطا وکاراشتباه از ما دیدی، ما به پای ماچان غرامت خواهیم داد. به پای بوسی توخواهیم افتاد. یا همانندِ صوفیان خطاکار درمحل کفش کنی خودرامجازات خواهیم کرد تاغرامت بپردازیم.
به پای بوس تودست کسی رسید که او
چوآستانه بدین درهمیشه سردارد
غم این دل بُواتَت خوردناچار
وَغَر نه اوبنی آنچت نَشادی
بُواتِت: بباید ترا
وَغَرْنه: وگرنه
اوبِنی : اوببینی، آن ببینی که
اَنْچِتْ: آنچه تو را
نَشادی: نشاید، شایسته ی تو نیست
این بیت را بعضی خطاب به معشوق فرض کرده ودربرداشت معنادچاراشتباه شده اند. این بیت خطاب به مخاطبین غزل وهمگانی هست .
معنی بیت: خواهی نخواهی تو باید غم دل رابخوری اگرغم دل نخوری (اگرعاشق نشوی) بناچارآنچه راکه سزاوارتونیست خواهی دید. فقط غم عشق است که نشاط بخش است و شایسته ی تو. غم روزگار(غمهای متفرقه وروزمرّگی سزاوارتونیست) عاشق شو غمخوارخویش باش و "غم ِدل" بخور تا غم روزگار رنگ بازد هرجا غم عشق باشد غمهای دیگراثرات خودرااز دست می دهند.
پیوندعمربسته به موئیست هوش دار
غمخوارخویش باش غم روزگارچیست؟
دلِ حافظ شداندرچین زلفت
به لَیلٍ مُظِلم والله هادی
به لَیلٍ: در شب.
مُظلِم: ظلمات، تاریک.
وَ اللهُ هادی: خداوند هدایت کننده هست.
معنی بیت: دل حافظ درمیان چین وشکن زلفِ سیاه تو درشب تاریک وظلمانی فرورفته است خداوندهدایتگراست وازگمراهی نجات خواهدداد. سرانجام ازتاریکی ِچین وشکن زلفت به روشنایی ِ رخسارت خواهم رسید
دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود
ازگوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

1398/07/22 10:10
Mawson ‎ Lilehkoohi

سَبَتْ سَلْمی بِصُدْغَیْها فُؤادِی 1
وَ رُوحی کُلَّ یَوْمٍ لِی یُنادی
نگارا بر منِ بی‌دل ببخشای 2
وَ واصِلْنی عَلی رَغْمِ اُلاعادِی

حبیبا، در غمِ سودای عشقت
تَوَکَّلْنَا عَلی رَبِّ الْعِبادِ 3

اَمَنْ اَنْکَرْتَنی عَنْ عِشْق سَلْمی 4
تزاوّل آن روی نهکو 5 بوادی 6

که همچون مُت 7 به بوتن 8 دل وَ ای ره 9
غریقُ‌العشق فی بَحْرِالوَدادِ
به پی¬ماچان 10 غرامت بسپریمن 11
غرت 12 یک وی روشتی 13 از اما 14 دی 15
غم این دل بواتت 16 خورد ناچار
و غر نه 17 او بنی 18 آنچت 19 نشادی 20
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بلیْلٍ مُظْلِمٍ وَاللهُ هادی 21

1 (از معشوقگان عرب و کنایه از محبوب شاعر) با دو زلفش مرا اسیر کرد و روان من هر روز مرا ندا می دهد
2 و مرا به رغم دشمنان از وصل خود برخوردار ساز
3 به پروردگار بندگان توکل کردیم
4 ای که عشق سلمی را بر من ناروا دانستی
5 نِهْکو: (به زبان محلی) به معنای نیکو
6 بَوادی: (به زبان محلی) بباید دیده باشی
7 مُتْ: (به زبان محلی) من ترا
8 بِبوتَن: (به زبان محلی) به بودن
9 وَ ای ره: (به زبان محلی) به یکباره
10 پَیْ ماچان: پای ماچان، جایی که کفش ها را از پای درمی‌آورند، محل کفش کن، پایین ترین و نازلترین محل مجلس، و در اصطلاح درویشان به صف نِعال گفته می‌شود
11 بِسپَریمَن: (به زبان محلی) بسپاریم
12 غَرَت: (به زبان محلی) گَرَت، اگر تو
13 ویْ رَوِشتی: (به زبان محلی) بی روشی، کار بی رویه ای، گناه یا تقصیری
14 اَما: (به زبان محلی) ما
15 دیْ: (به زبان محلی) دیدی، از امادی: (به زبان محلی) از م دیدی
16 بُواتِت: (به زبان محلی) بباید ترا
17 وَغَرْنه: (به زبان محلی) وگرنه
18 وا بِنی: (به زبان محلی) باز بینی
19 اَنْچِتْ: (به زبان محلی) آنچه تو را
20 نَشادی: (به زبان محلی) نشاید، شایسته تو نیست
21 خداوند در شب تاریک راهنماست

1399/01/22 08:03

چرا برخوانی های استاد گرمارودی پخش نمیشه باورکنید از صدای خشک و بی روح سهیل قاسمی دیگه خسته شدیم بااین صدای کسل کننده از حافظ زده شدیم چکار کنیم دیگه این صدارا نشنویم

1399/01/22 08:03

این غزل زیباست خیلی هنرمندانه اما ...
چرا برخوانی های استاد گرمارودی پخش نمیشه باورکنید از صدای خشک و بی روح سهیل قاسمی دیگه خسته شدیم بااین صدای کسل کننده از حافظ زده شدیم چکار کنیم دیگه این صدارا نشنویم

1399/04/15 17:07

سلام. دوست عزیز «حافظ خوان» پیغام شما را دیدم و ذکر خیری در یکی از نشست‌های زنده اینستاگرامی من شد از شما و کامنت ارزشمندتان. لینکش را برای شما گذاشتم. باز ممنونم که می‌شنوید. از آشنایی با شما بسیار خوشحالم
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/04/15 20:07
ایرج.

درود بر دکتر کیخا-ی نازنین پزشک متخصص و مردمی و فرهیخته. چون همیشه با ریز بینی و بدون تعصبات کور قومی ،‌ اظهار نظر کردید و بهدهمین دلیل نوشتارتون دلنشین هستن. پایدار باشید.

1399/10/28 14:12
Chro سلیمانی

با سلام خدمت دوستان گرامی
از نظرات بسیار ارزشمند شما بهره بردیم، اما چه اصراری دارید که که زبان های رایج در ایران را گویش و لهجه بنامیم؟ لری، کوردی، دری و ... درست است که از زبان ایران باستان مشتق شده است اما اکنون هر کدام برای خودشان دستگاههای آوایی، دستور زبان مختص و شیوه نوشتار متفاوت دارند. به مانند زبان های که از لاتین مشتق شده اند که البته هیچ شکی در وجود اشتراکات فراوان در آنها نیست.

1403/10/27 03:12
برمک

دوست گرامی هر زبانی گویش است و هر گویشی زبان  زبان انگلیسی گویشی از ژرمنی است  و زبان فرانسه و اسپانیا و پرتقال  و ایتالیا همگی گویش لاتین است پارسی دری(همین که با ان مینویسیم )  گویشی از پارسی پهلوی است اینکه برخی نادانان انرا به جنگی برای خودبرتر بینی کرده اند از نادانیست چه انکه این زبانها را  از هم جدا میشمارد و چه انکه  این زبانها را هیچ میپندارد در همان المان ۱۵ زبان المانی  رواج دارد و همه انها را شاخه یکزبان میشمارند در ایتالیا نیز چهارده زبان  ایتالیایی رواج دارد  که همه را شاخه های یک زبان میشمارند. در ایران نادانی بر سر کارند که زبان شیراز و سپاهان و کرج هم  زبان عوام میشمارند چه رسد به زبان یاسوج و سمنان و کرمانشاه  و خواش و جاسک

از سوی دگر نیز برخی خود را تافته جدا بافته می پندارند  این هردو مایه از میان رفتن این فرهنگ بزرگ است

ایوار و پگاه و روز و شب میپویم
افتاده دراین جهان ترا میجویم
دلداده روی خوب و بالای توام
با گویش پارسی ترا میگویم

1403/10/27 04:12
برمک

شیوه نوشتار جدا  نشان از دوگانگی زبان نیست برای نمونه برخی از بچه هایی که بیرون از ایران پرورده اند  پارسی دری را با دبیره لاتین مینویسند یا انکه  تاجیکستان پارسی را  چند سال با لاتین و سپس با سرلیک نوشت و مینویسد  این که نشان دویی نیست یا انکه کرمانجی را پیشتر مانند پارسی مینوشتند  سپس  که اتاترک   دبیره لاتین بر سر کار اورد   انان نیز با لاتین نوشتند
سورانی و گورانی را نیز  مانند پارسی دری مینوشتند تا انکه ۶۰ هفتاد سال پیش انرا  بدین گونه دراوردند که میبینی
من  خود از کسانی هستم که خواهان رسمی شدن چهار زبان کرمانجی سورانی بلوچی و پشتو در همه ایرانم (اگرچه پشتو در ایران مرز کنونی ایران نیست این زبانها پشتوانه پارسی دری است)(اروپاییان  نیز همه  پنج شش زبان میدانند نیاز نیست همه پنج زبان میهنی  را یاد بگیرند ،همینکه هرکسی سه  چهارتای ان بداند و نیم دیگر سه چهار تای دگر را بداند انگار ایرانیان پنج زبانه اند- دانستن این زبانها به سود همه است چرا که این زبانها  شاخه های یک زبانند و دانستنش مایه پرتوانی زبان مادری هر کس میگردد و هرکس با دانستن این زبانها  به  زبان خود می افزاید )
ایرانیان شوربختانه پس از اسلام دیگر به زبان خود نپرداختند و تا توانستند  به گونه بسیار گزاف  اغز به انباشتن پارسی به عربی کردند و همین مایه زبان بزرگی شده  مایه ان شده که بیشینه وازگان پارسی از یاد بروند و انچه  را هم مانده خوب ندانیم 
 برای نمونه  من بیست سال  از همه بزرگان  زبانشناسی و ادبیات پارسی  خواستم که  گاشتن را صرف کنند
 جهاندار ناچار برگاشت اسپ

و چندان که راهنماییشان کرم یکی هم نتوانست که انرا صرف کند با انکه از ساده نیز ساده تر است

این هیچ  بگو رستن را صرف کنید نمیتوانند
رستم رستی رست گذشته
آینده انرا صرف کن نمیدانند.
بگو اغشتن را صرف کن
 اغشتم اغشتی اغشت گذشته
اینده انرا بگو؟ نود و نه  درصدشان نمیدانند.
این استادان  ادبیات و زبان شناسی اند که نمیدانند  چه رسد به مردم .

تنها در پارسی دری چنین نیست  شوربختانه همه ایرانیان چنین شده زبانشان و این همه  از انباشتن بیش از اندازه  زبان به واژگان عربی است


جای آنست که بجای جدایی  این زبانها را همه شاخه ی یک زبان دانیم (همانگونه که براستی هست) واین زبانها را  به یاری همدگر  بازسازی کنیم (تندروی در انباشتن زبان به عربی مایه اسیب فراوان زبان ایرانیان در همه شاخه هایش شده )

چرا این زبانها باید  دست کم در این بازه زمانی با هم باشند (سخن من این نیست که  پارسی دری بر انان سروری کند .به باور من پارسی دری هیچ برتری به هیچ یک از  خویشانش ندارد)
ما واژگان بسیاری از زبان خود را نمیدانیم و انرا نیز که میدانیم  نمیشناسیم برای نمونه میگویم
پرنده را بالنده و باهنده گویند بی انکه بدانیم بالنده و باهنده چیست

یعنی مانند پرنده  پر  پران  و  پریدن  بگویند بالنده بال بالان و بالیدن -مانند این واژه در زبان هریک از ما هزاران است -
  پژوهش بر  زبانهای نو ایرانی  نشان میدهد همگی انان از دل  پارسی باستان و پهلوی بر امده اند بویژه کردی و بلوچی  بسیار به پهلوی نزدیکنند

بالنده و باهنده واژ پهلوی اند

بال هیچ پیوندی با کت و بال (=بازو- بازوی هر جانداری)ندارد بال و باهنده گشته بادنده است
در پهلوی  حرف د به  ل و ی و ذ میگردد  و باد بچم هوا است
پهلوی زبانی پرگویش است بدین معنی که  هر واژ را به چندین گونه میگفتند  برای نمونه

  واد/باد/بال/باذ/بای/واذ/واز/وای همه یک واژ بچم باد و هوا است

(واژه نهنگ برابر تمساح است )انچه در دریاست و امروز انرا نهنگ میگوییم در پارسی  نامش  بالماهی یا وال ماهی است  بچم ماهی هوا)

م مرغان پروازی را به پهلوی  بادنده /بالنده / باینده /واذنده  میگفتند(خوبان لر  د  پس از اوا را ی  گویند پس  بالنده  باینده و باهنده شده ) و همچنین بادنده را بالنده  گویند چون دمبه و لمبه  و شغاد و شغال  و کلید و کلیل .
 پرواز نیز پرواذ  بچم پریدن در هوا است (از انجا که شوربختانه واژه هوا  به پارسی امده باد  معنی اصلی خود را که هوا است  از دست داده)
باز نیز همان باذ/باد است
در  نوشته های پهلوی بسیار این گزاره امده

مرغان/مروان اندروای باذشن  / مرغان اندربال بالشن / مرغان اندرباد بادشن =مرغان اندرهوا  پرنده.
-
 کردی و بلوچی بیش از پارسی دری  در پارسی پهلوی  و پارسی باستان حق دارد نباید بسادگی از ان دست کشید  هشداریم که انچه امروز  بنام پارسی دری می شناسیم  لزوما  پارسی نیست و چه بسا  دستگاه اوایی کرد و بلوچ بیشتر به زبان ساسانیان نزدیک باشد  جدا دانستن  زبان خود  شوربختانه  زبان  را از دامن فرهنگی خود دور میکند (برای نمونه اگر  کرمانجی یا سورانی باشد)از دامن بلوچی  از دامن پشتو از دامن تالشی و گیلکی و طبری و لری هم دور میکند و این دوری تنها از  پارسی دری ن نخواهد بود.

درست است که این  واکش بسته به رفتار ناخوش ناوند نشینان است اما کرد و بلوچ و دگر مردمان ایران  همه کاره این میهنند نباید از میدان در روند

فرض کنیم که دیگران به زبان شما بگویند لهجه و اصلا لهجه باشد ایا زبان خراسانیان که  لهجه  فارسی است چیزی از زبانشان کم میکند؟
تنها یک سخن میماند که انها بخواهند با  لهجه گفتن  کرمانجی و سورانی و بلوچی را نابود کنند که اینجا  باید در دهانشان زد. هر کس  هر چیزی از میراث ایرانیان را نابود کند باید در دهانش زد  - برای  انکه بداند همان اندازه که شاهنامه گرانسنگ است زبان مردم ایران نیز برای ایران  و فرهنگش با ارزش است  اینک چه زبان بخوانیش چه نخوانیش  هرچه هست با ارزش است و باید در پاسداشتش کوشید. -  این ها ملک مشاع همه ایرانیان است  همانگونه که ایران ملک مشاع  همه ایرانیان است  زبان ایرانیان نیز ملک  مشاع همه ایرانیان است باید در پاسداشتش کوشید -زبان مردم ایران به پارسی دری زیان نمیرساند  بلکه پشتبان پارسی دری است

1399/12/13 10:03

این غزل هم‌وزن و هم‌قافیهٔ غزل دیگری از «قطب الدین شیرازی» به لهجهٔ شیرازی است و احتمالا با نظر به آن شعر سروده شده باشد. این قطب الدین شیرازی گویا آن قطب الدین شیرازی دانشمند مشهور نیست و شاعری همنام با ایشان است. آن غزل به این شرح است:
فــؤادی وافــؤادی وافــؤادی
خُذا را یار مَهْروتان مبٰادی
مُش از غم می‌تُزِم هَرْرُو و صَد بَار
فلایَخشی من الیوم التَنادی
نَـه شِو آرام و نَزْ روزِمْ قـَرارِن
اَز انکِمْ دَرْ غم هِجران نهٰادی
قَدِش سَرْوِنْ جه جی سَرْوِ رَوانِهِنْ
لَوِشْ قَنْدِن جه جَیْ قَنْدِ قَنٰادی
بحقّ الحُب اُنظُر فـی حـبـیبٍ
بزُعْمِ الحِبّ فی رَغم الاَعادی
غَرِتْ جَنْکِن بِرُم سُلحِی وَ وَاکُهْ
اَغَرْجه دُشمِنانْ نشان ‌ای نَشادی
تو گُفتَی قُطْبِ مسکِی وٰانُوٰازِمْ
بَسِت گُفْتِست و‌ای زِزْ هم بِوَادی
برگرفته از غزلی از قطب‌الدین شیرازی به گویش قدیم شیراز به قلم دکتر علی اشرف صادقی در وبگاه مزدک‌نامه.
علاوه بر این در بخش «پراکنده‌های ایرانشناسی» از مجلهٔ بخارا شمارهٔ 142 در نوشته‌ای با عنوان «اشعار شیرازی جلال‌الدین طبیب» به قلم «پژمان فیروزبخش» به غزل مشابهی از شاعر طبیب همعصر حافظ اشاره شده است.

1401/12/20 06:02
جهن یزداد

این قطب الدین شیرازی کازرونی دایی شیخ سعدی نیست این قطب الدین دگر از سده پنج است

1400/08/19 02:11
جهن یزداد

دوستانی که  سروده حافظ را به تویسرکانی دانست   دیدی که این این سخن  به تویسرکان نزدیک است و دوستی که دو بیت اخر را نزدیک به یقینا کردی دانست  ای کاش واقعا هنگامی که سخن از نزدیکی ها میشود  هم همینگونه  خویش  را به هم نزدیک بدانیم - اما  تمونه این سروده ها تنها از حافظ نیست سعدی نیز مثلثات دارد  از دو شاعر دیگر شیراز  دو دیوان کامل به این زبان مانده پ لز جندین شاعر دیگر از سده های گوناگون و شهرهای گوناگون فارس بدین زبان اثر مانده  - این زبان که با ان مینویسم زبان پارسی دری است  و زبانپارسی همین زبان محلی قدیمی شیراز و زبان شما که انرا تویسرکانی و کردی  میخوانی است 

 

1400/08/19 03:11
جهن یزداد

 آنچ دوست عزیز پیام بهرامیان فرمودند پیوستهه از سوی استادان دانشگاه ایران نیز گفته میشود  تنها یک نکته میماند  هنگامی که میگوییند  در مرحله گذر پهلوی  جنوبی به پارسی دری  - ایا به این نگاه میکنند که  این زبان در سده  هفت و هشت و ده و تا دوازده رواج داشته  و پارسی دری  از چندین سده پیشش رواج داشته  - چگونه میشود که بگویید  گذر پهلوی جنوبی به پارسی دری  و ما به چشم و دیدگان و دل میبینیم که  زبان پارس تا سده های پس از زبان دری همچنین رواج داشته  و به زبان فارسی دری تحول  نیافته - یعنی انچه استادان میگویند زبان فارسی از جنوب غرب امده  و اینکه انرا دنباله زبان پهلوی ساسانی   میشمارند دروغی بیش نیست   - نه دنباله زبان ساسانی  - یعنی همه اینها پارسی اند و باید همه ایرانیان را پارسی بدانیم همانگونه که در شاهنامه و اوستا و نزد ارمنیان و نزد سریانیان و عبرانیان و  همه مردمان دوست و نزدیک و دور امده

 

لن

1401/09/19 05:12
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/12/20 06:02
جهن یزداد

مَت   و نه مُت = منت

مَش = منش
بسپریمَن

1402/11/29 16:01
جهن یزداد

فــؤادی وافــؤادی وافــؤادی
خُذا را یار مَهْروتان مبٰادی
مش از غم می‌تزم هَرْرُو و صَد بَار
فلایخشی من الیوم التَنادی
نَـه شو آرام و نَزْ روزِمْ قـَرارِن
اَز انکِمْ دَرْ غم هِجران نهٰادی
قَدِش سَرْونْ جه جی سَرْو رَوانِهِنْ
لَوِشْ قَنْدن جه جی قَنْدِ قَنٰادی
غَرِتْ جَنگن برم سُلحِی وَ وَاکُهْ
اَغَرْجه دُشمِنانْشان ‌ای نَشادی
تو گُفتَی قُطْبِ مسکِی وٰانُوٰازِمْ
بَسِت گُفْتِست و‌ ای زِزْ هم بِوَا دی

اغر چون مت نبوتن دل و ای ره
تز اول آن روی نهکو بوا دی

به پی ماچان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتی از اما دی

غم این دل بواتت خورد ناچار
و غر نه او بنی آنچت نشادی

 

1402/12/16 17:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادی
و رُوحی کُلَّ یَومٍ لی یُنادی
الصُدغ: الشَّعْرُ فوقَ الوجه من العین إِلی الأذن - موی بالای صورت از چشم تا گوش. بنابراین ترجمه کردن به «گیسو» صحیح نمی باشد چون گیسو را در دو طرف صورت نمی اندازند بلکه یا در پشت سر است یا اطراف گردن
صُدغَینِ + ها = صُدْغَیها
ترجمه: سلمی با موهای قرار گرفته در بالای صورتش دل مرا دربند و اسیر کرد و روح من هر روز به من ندا می‌دهد (نگارا بر من بی دل ببخشای ...)

2 نگارا بر من بی‌دل ببخشای
و واصِلْنی علی رَغْمِ الْأَعادی
به رغم و خواسته دشمنان (که می‌خواهند مرا رها کنی) مرا رها نکن (پیوسته با من باش) 

3 حبیبا در غم سودای عشقت
تَوَکَّلْنا علی رَبِّ الْعِبادِ
بر پروردگارِ بندگان توکل کردیم.

4 أَ مَنْ اَنْکَرْتَنی عَن عشق سَلْمیٰ
تُزاوَّل آن روی نِهْکو بِوادی
ای کسی که مرا از عشق سلمی عیب می‌کنی تو باید از اول آن روی زیبا را بدیدی

5 که همچون مَت به بوتَن دل وَ اِی رَه
غَریقُ الْعِشقِ فی بَحْرِ الْوِدادِ
تا هم‌چون من (من‌ت) ، دل به این راه بدادی و دل، غرق عشق در دریای دوستی بشود

6 به پی ماچان غَرامت بِسپُریمَن
غَرَت یک وی رَوِشتی از اَما دِی
اگر یک خلاف روش (تقصیر) از ما دیدی به پی ماچان (نوعی تنبیه صوفیانه) غرامت بسپاریم (تن به مجازات دهیم)

7 غم این دل بِواتَت خورد ناچار
و غَر نه اَو بِنی آنچَت نَشادی
ناچارا باید غم این دل را بخوری وگرنه آن چه تو را شایسته نیست خواهی دید. (آنچه را نشاید، می‌بینی) 

8 دل حافظ شد اندر چین زلفت
بِلَیلٍ مُظْلِمٍ وَ اللّهُ هادی
دل حافظ به خاطر شب تاریک در چین و شکن زلفت وارد شد و خداوند هدایت‌گر است.
در بِلَیلٍ مُظْلِمٍ،  باء در بِلَیلٍ مُظْلِمٍ یا باءِ سبب است (معنی: به سببِ) یا باءِ ظرفیت است به معنی فی.
اگر باء سبب باشد ترجمه اش می شود: دل حافظ به خاطر شب تاریک در چین و شکن زلفت وارد شد و خداوند هدایت‌گر است. (او را هدایت و از تاریکی نجات خواهد داد.)
اگر باء ظرفیت باشد ترجمه اش می شود: دل حافظ در شب تاریک در چین و شکن زلفت وارد شد و خداوند هدایت‌گر است. (او را هدایت و از تاریکی نجات خواهد داد.)

ترجمه دیگری نیز می‌توان در نظر گرفت که حتما ترجمۀ بهتری خواهد بود و آن هنگامی است که «شد» را به معنی از دست رفتن بگیریم. دل‌شده: دل از دست داده. (ما دل‌شدگان خسرو شیرین پناهیم)

در این صورت باید باء را در در بِلَیلٍ مُظْلِمٍ، باء سببیّه بگیریم:

دل حافظ به خاطر شب تار، در چین و شکن زلفت از دست رفت.

1403/04/12 02:07
جهن یزداد

موی قرار گرفته بالای صورت از چشم تا گوش دگر چیست ؟
هرجای تن را بپارسی نامیست  صدغ را بپارسی گیژه  گویند گیژه را به عربی شقیقه  نیز گویند

هنگام بهار گاه کوچ است
 جز مهر تو هرچه هست پوچ است
 ان موی سیاه گیژه اش بین
 پیچیده بسان شاخ قوچ است
-
بنازم موی گیژه ات ای مه نو
 که شاخ قوچ جنگی داده ای تو
-
بموی گیژه اش سلمی دلم برد
- بموی گیژه گه دل برد سلمی
-دلم برده است سلمی به موی گیژه گاهش
-
به گیژه اش برده فوادی
روانم میزند هر روز دادی
نگارا بر دل بیدل ببخشای
بپیشم آ علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
 توکل کرده بر رب العبادی
اگر از عشق سلمایم کنی نهی
تو اول  باید آن  رخ نیکوا  دی(د)




 زند فریاد جانم به هر شام و پگاهش

1403/04/12 09:07
جهن یزداد

گوشه یکی از پهلوی نوشت های شیراز  این بیت  را بیادگار نوشته اند که گویا ان زمان چون ضرب المثلی فراگیر بوده

 هر بی بن و سرْش ، سر نشا کرد
گربه‌ش کر شیر نر نشا کرد

-
گربه کار شیر نر نشایدش کردن
سر=سرور
 نشا=نشاید
 کر=کار

1403/10/27 05:12
برمک

پی ماچان کفشکن است و رسم این جماعت چنانست که اگر یکی ازیشان گناهی و تقصیری کند او را در پی ماچان که مقام غرامت است بیک پای بازدارند  و او هر دو گوش خود را چپ و راست بر دست گیرد یعنی گوش چپ را بدست راست و گوش راست را بدست چپ گرفته چندان بر یک پای بایستد که پیر و مرشد عذر او را بپذیرد و از گناهش درگذرد».

هوا میخواست تا در صف بالا همسری جوید
گرفتم دست و افکندم بصف پای ماچانش.

خاقانی.

و شکر ایزدی بر مقام خویش بگذارد تا جمله خلایق از صدرنشینان محفل تا پایان پای ماچان همه در حال یکدیگر نگاه کردند. ( مرزبان نامه ).
گرفته پای ماچان عذرخواهان
گناه از بنده عفو از پادشاهان.

عطار .

آدم از فردوس و از بالای هفت
پای ماچان از برای عذر رفت.

مولوی.

جاهلی را دست می بوسند اندر دست حکم
فاضلی در پای ماچان پای مالی می کند.

کمال اسماعیل.