غزل شمارهٔ ۴۳۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش پریا حضرتی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در مستی مجازی آدمی لحظاتی از عقل و هوش بطور ناقص فارغ می شود و دیگر چندان توجهی به پیرامون خود ندارد. در مستی حقیقی، که حاصل نظر بر جمال دلارای حضرت محبوب ازلی است ، دل در یاد او از قید ماسوا می رهد.
در بیت آخر منظور از کوته آستینان، صوفیان و زاهد نمایان عصر حافظ هستن که لباس های پشمین با آستین های نسبتا کوتاه می پوشیدند.
دوست عزیز. اگر نگاهی با دقت بر عبا و لباس آخوند ها بیاندازید متوجه خواهید شد که آستینهایشان به دلیل سهولت در امر وضو کوتاه است. در این تصویر به نظر میرسد که نه آستین کوتاه بلکه دست دراز است. «دراز دست» صفت کسی است که چشم به اموال دیگران دارد ساده بگوئیم لغب دزد میباشد. مثال پیر مغان واضح است و گذشته و حال و آینده در آن صادق است بخوصوص که تمام متن شعر کنایه به عوام فریبان است و بس !
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
سایه - هوشنگ ابتهاج- حدس زده است که این بیت در اصل به صورت زیر بوده است که بسیار مناسب تر است:
گر خود بُتی ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
در مصراع اول بیت هفتم امده./.خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان بکاهد ..../.که بدین گونه هیچ معنایی نمیدهد به به نظر غلط املایی اتفاق افتاده .با توجه به مصرع بعدی همین بیت ,به نظر صحیح ان اینگونه درست میباشد ./.خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان ( نخواهد).سهل تلخی می در جنب ذوق مستی.منتظر نظر و تصحیح
بیت هفتم .خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان (بخواهد ).سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی ./. در اینجا و در تمام دیوانها با تصحیح اساتید متعدد به همین شکل امده.متاسفانه ایراد انقدر واضح و محرز میباشد که با اندک توجه در معنی بیت هر علاقه مند به شعر ی نیز متوجه خواهد شد .عجیب است از نگاه تیز بین و نکته بین بزرگانی چون قزوینی وغنی. سایه . خرمشاهی ودیگران پنهان مانده است./.صورت صحیح بیت مذکور فقط و فقط به شکل زیر میباشدو بس .خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان (نخواهد ) . سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی .با عرض پوزش از درگاه تمام بزرگان و علاقه مندان به شعر و ادب
به نظر حقیر :
گل عذر آن نخواهد صحیح است
فکر کنم سختی خار گل رو تحمل میکنه برای خوش عطری و زیبایی گل
خوانندگان گرامی دقت فر مایند در معنی .1.عذر کسی را خواستن .یعنی رد کردن و مردود کردن و جواب کردن که در بیت بالا مراد نکته دان و رندی چون حافظ همین میباشد .2.عذر خواهی کردن به معنی عام معذرت خواهی کردن .در این بیت .جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد ..که جان زنده دلان سوخت در بیابانش .3.عذر کسی را پذیر فتن به معنی از سر تقصیر و گناه کسی گذشتن و مورد عفو قرار دادن .در این بیت دقت نمایید .عشق است و مفلسی و جوانی و نو بهار .. (عذرم پذیر )وجرم به ذیل کرم بپوش..میبینید که حضر ت حافظ چه به جا و درست از این سه وازه استفاده کرده است پس در بیت مورد بحث مسلم است که نخواست عذر خار مراد بودهاست .گرچه وجود و همراهی خار جان کاه میباشد اما گل انرا رد نمی کند . جواب نمیکند خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان نخواهد....
در این چمن گل بی خار کس نچید اری ...چراغ مصطفوی با شرار بو لهبیست
جناب کهرویی گرامی
به نظر می رسد «گل عذر آن بخواهد » صحیح باشد
همچنان که در بیتی که خودتان آورده اید جمال روی کعبه عذر سختی های راهش را خواسته است اگر چهره زیبای گل نیز عذر آزار خار را بخواهد این دو بیت خواجه شیراز به طور کامل با هم متناسب خواهند بود.
سلام عرض میکنم خدمت همۀ علاقمندان به شعر و ادب فارسی
به نظر این حقیر عزیزان در خواندن بیت
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
باید دقت نمایند در کلمۀ تندرستی حرف " د "مکسور و
حرف "ر" مفتوح خوانده شود
یعنی با این اعراب " تَندِرَستی " خواهش میکنم من رو راهنمایی بفرمایید.
با سلام .دوست گرامی اقای ضیایی.در بیت . جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد ...*یعن مگر جمال کعبه از رهروان به خاطر تحمل سختیهای راه عذر خواهی میکند یا از انها دلجویی میکند وا به معنی عذر خواهی کردن است عذر کسی را خواستن با از کسی عذر خواهی کردن و عذر کسی را پذیرفتن سه معنای متفاون دسن میدهد که کاردان و نکته دان تیز بینی چون حافظ کاملا این سه مفهوم را تشخیص و بجا در سه بیت بکار برده است و در بیت .خار ار چه جان بکاهد ...*مراد عذر خار را خوستن نه عذر ان را پذیرفتن یا عذر خواهی کردن است .
گرجان به تن ببینی همان خود پرستی است اگر جان به تن ببینی مشغول کار او باش و آنرا اصلاح کن گر خود بتی ببینی مناسب این بیت نمی باشد چون حداقل بت پرستی بهتر از خود پرستی می باشد
بیت حافظ درست است
ای سالک در راه جانان اگر چه خار جان کاه باشد و رنج و سختی داشته باشد تحمل کن تحمل این تلخی تو را به ذوق مستی می رساند و الا گل عذر تو را بخواهد
تو را رد کند که تحمل رنج و درد نداری
دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
بیت حافظ درست است
هوالرحمان
سلام خدمت همه شیفتگان و همه حقیقت جویانی که از راه ها "لوازمات" برای رسیدن به حقیقت مطلق بهره می برند و نه در راه ها مانده و به آن راه فقط می اندیشند .
خوب است ریشه یابی کلمات برای فهم بهتر جمله، و پس از آن بهتر است ریشه کل، مقصد شود و آن حقیقت و خواستگاه اصلی عاشقان "الله" است .
در این شعر اساس بر ترک سر دماغی و منیت آدمیست
بیت :
ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻥ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯿﻨﺪﯾﺶ
ﮐﺰ ﺍﻭﺝ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ ﺍﻓﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﭘﺴﺘﯽ
حکایت شعور آدمیست که خیال باطل از علم بی عملش چون به بلندی غرور رسد او را تکبر به زیر آورد،
چون شیطان که "کبر" آغاز نمود و آنهمه بندگی را به غرور و تکبر به باد فنا داد، چون "اکبر" خداست و "الف" آن ابتدا و انتهای خلقت را در بر گرفته !!
"علم با عمل را معرفت و تواضع حاصل باشد و معرف از معرفت الهی را افتادگی از علم و بخشش وسیع و نامحدود حق تسلیم باشد و این مقام از آن شکرگزاران است" .
بعد از پیکار در علوم سخن آن به که گوش دلی و سعی عملی تا جان زنده گردد ورنه به زبان سخن گفتن هیچگاه کمیتی نبوده و واعظ بی عمل را آن به که سخنش نشنیدن .
ﺧﺎﺭ ﺍﺭ ﭼﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﮑﺎﻫﺪ ﮔﻞ ﻋﺬﺭ ﺁﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ ﺗﻠﺨﯽ ﻣﯽ ﺩﺭ ﺟﻨﺐ ﺫﻭﻕ ﻣﺴﺘﯽ
خار نماد سختیست در زندگی که بی آن چون ناله ها و شیون ها و اشک ها که از فراق حاصل میشود رخ نمایان کند و معنا پذیرد .
مانند صافی " زمان و مکان و شرایط حاکم در آن" که پاکان و عاشقان حقیقی را خالص و جدا نموده به حقیقت سوق می دهد تا گل چنین عذری را مطلوب شمرده و خار را نشانه قداست یافتن آدمی گرداند .
و عاشقان واقعی را چون همه نیت و اراده، فنای در اراده حضرت عشق باشد سهل شود همه سختی ها در ذوق مستیشان بر آستان حضرتش .
امید است مطلب را رسانیده باشم گرچه فرای مطلب است .
ارادتمند همه عشاق : حقیر حمید : افسردگان سرا
کتاب "ای کوته آستینان" مرحوم سعیدی سیرجانی هم در رابطه با همین شعر نوشته شده که متاسفانه نمیدونم به چه دلیل ممنوع الچاپ هست؟! شایدم بخاطر اینکه حکومت خودش قبول داره که نقش همون کوته آستینان دراز دست رو داره بازی میکنه؟
سلام
با سپاس از آقای افسردگان سرا
بخردان گرانمایه چرا عنایت نمی کنید که واژه (ار چه) نشان دهنده قیاس میان زشت و زیبا ست یعنی زیبایی گل عذر خواه جفای خار است همان گونه ذوق مستی تحمل تلخی می را آسان می کند .
چرا کار را دشوار می کنید و لقمه را دور . . .
جناب گهرویی
مانا چنان روشن است که نیاز به تفسیر ندارد!
مگر نشنیده اید که :
گل بی خار جهان ، مردم نیکو سیرند
می شود بنویسید "مانا" در کدام فرهنگ لغت فارسی، به معنای "معنا" است؟ متشکرم.
مانا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - (ص .) شبیه ، مانند، نظیر. 2 - (ق .) ادات تشبیه و تردید: گویی ، پنداری .
پس فرهنگ معین نشان می دهد، مانا، به معنای "معنا" نیست و معانی آن هم مرادف معنا نیست. البته ببینیم شمس شیرازی منبعی را سراغ دارند که مانا را معنا گفته باشد؟ با تشکر از س.م.
ناشناس عزیز
همانطور که در حاشیه ای دیگر آمد
مانا از فرهنگستان جناب دکتر ترابی سر به در آورده ، اگر هم کاملاً با معنا نمی خواند ولی میتوان به جای آن ولی به فارسی خودمان آنرا به کار برد
کار فرهنگستان همین است ، لغات جدید با واژه های زیبا
آیا ”مانا“ به جای ”معنا“ در مقایسه با ” کش لقمه“ به جای ”پیتزا“ از فرهنگستان لغت زیبا تر نیست ؟
من که بسیار ازین لغت خوشم آمده
خوش باشید
ضمناً ، مانا از ریشه ی مانستن است {همانندی} به مانای هم معنا بودن هم میتوان گرفت
بسیار بجا و زیبا به نظر می رسد
شما هم قبول بفرمایید
با احترام
چه بگویم. لابد همین طور است که شما می گویید.
البته به نظرم قیاستان مع الفارق است. پیتزا واژه ای نوظهور است ولی "معنا" از الفاظی است که برای ایرانیان، فارسی شده است.
در هر صورت کارشناسان باید بگویند مانا می تواند کار معنا را بکند و جایگزینش شود. من که کارشناس نیستم.
ولی با احترام به توضیح شما، فعلا دوست دارم همان "معنا" را به کار ببرم که پدر و مادرم به من یاد داده اند و در دبستان تا دانشگاه وقتی می خواستیم به دوستان خود چیزی را بگوییم می گفتیم این معنایش این می شود و نمی گفتیم مانا تا فکر کنند خانم مانا منظور است یا دعای بقا و ماندگاری و...
جناب ناشناس ،
منبعی جز آنچه دکتر ترابی به کار برده است ندارم
به دلم نشسته است و به گمانم معنا مانا میدهد!!
واژه های تازه همواره مورد بی مهری بوده اند، شما بی مهری نفرمایید.
ناشناس عزیز
البته که شما مختارید که همان کلمه ی معنا را به کار گیرید
که من هم در بیشتر نوشته ها و گفته ها همین کار را می کنم
چون همه کس با لغت ” مانا“ آشنا نیست
ولی بی مهری نفرمایید
توضیح کوتاهی می دهم شاید هم عقیده شدیم
ما در عربی کلمه ی ”عقل“ را داریم که معادل یا مانند یا نظیر آن در فارسی ” خِرَد“ است
کلمه ی ”ذکاوت“ را داریم که معادل یا همانند یا نظیر آن در فارسی ”هوش“ است، و بسیاری دیگر
پس میتوان گفت طبق فرهنگ معین مانا هم که از مانستن و مانند گرفته شده به همان به قول شما معنی ” معنا“ را بدهد منتها زیبا تر
به فرموده ی شمس شیرازی عزیز
خداوندگار نگهبانتان باد
و به قول دکتر ترابی
شاد زی
بیش باد کم مباد
دوست عزیز. سپاس از نظر شما. امیدوارم از این نظر بنده غباری بر خاطرتان ننشیند. هدف بحث علمی است!
تنها به دل نشستن و گویا معنای فلان را بدهد دلیل استفاده از هر واژه ای به جای واژه دیگر نیست. اگر این در باز شود زبان فارسی لطمه می خورد.
بگذارید اساتید و کارشناسان نظر بدهند.
ادات و الفاظ تشبیه همچون مانند و مثل و چون و سان و وش و گونه و... یک چیز است و "معنا" چیز دیگر.
من نمی دانم ایرانیان باستان معادل "معنا" را چه می گفته اند. اما "مانا" که جزو ادوات تشبیه است به نظر غیر کارشناسانه من به معنای "معنا" نیست و اگر دکتر ترابی کارشناس ادبیات است-که ظاهرا هست- باید دید که دلیل ایشان بر این به کارگیری مانا به جای معنا چیست.
ناشناس عزیز
خوشحالم که بحث را علمی میدانید
در فرهنگ معین لغت مانا را به نظیر هم معنی کرده
اگر کسی از شما بپرسد نظیر لغت عقل ِ عربی در فارسی چیست ، شما چه جوابی خوهید داد ؟
شما را نمی دانم ولی اگر از من بپرسند میگویم لغت ِ خِرَد .
و فکر می کنم بتوان نظیر را به جای معنا به کار برد واین ” نظیر “ هم طبق فرهنگ معین همان ماناست
ما هم ایرانی هستیم فارسی هم زبان مادری ماست ، حق داریم منتظر کارشناسان نباشیم و در مورد زبانمان نظر بدهیم
اگر چه به مذاق عده ای خوش نیاید . از کجا معلوم اگر همین لغت مانا را به فرهنگستان لغت ارائه بدهند مورد قبول نیافتد ؟
دستمان به دامان فرهنگستان
با احترام
دوست من سلام.
اگر قرار است فقط به سبب اینکه زبان مادری ما فارسی است اجازه اظهار نظر داشته باشیم و "حق داشته باشیم منتظر کارشناسان نباشیم" این یک مقدار با "بحث علمی" کردن ناهمخوانی ایجاد می شود.
همان بحث علمی می گوید باید در امور تخصصی، نظر کارشناسان را ملاک قرار داد.
اما موضوع مهمی نیست مانا یا معنا!
هر چند باز هم توضیح شما این را نمی رساند که مانا معنای معنا را می دهد و نهایتا معنای نظیر را می رساند و از حیث ادبی، معنا با نظیر تفاوت کارکردی دارد و اگر مانا را به شیوه شما به کار ببریم در مواردی به اشکال بر خواهیم خورد، ولی موضوع مهمی نیست.
فرمایش شما صحیح است و من از ابتدا نبایست وارد بحثی می شدم که اطلاعی از آن نداشتم.
سپاس از شما.
ویی همیآید مرا مانا که باشد یار من
بر یاد من پیمود می آن باوفا خمار من
...........
گفتم که ملیحی تو مانا که مسیحی تو
شاد آمدی ای سلطان ای چاره هر مسکین
..........
خلق میجنبند مانا روز شد
روز را جان بخش جانا روز شد
...........
جان من از لب تو مانا که یافت ذوقی
ورنه خیال جاوید با جان چه کار دارد؟
...............
مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
کاینک نشان خون به لب شکرین درت
این ها نیز هدیه به شما. از مولوی و عراقی و خاقانی...
ناشناس عزیز
من هم ادعای کارشناسی نکرده ام
این مثال ها هم که از چند شاعر آوردید به جای خود مورد قبول است
ولی این لغت را میتوان در چند معنا یا مانا به کار گرفت که جناب دکتر ترابی عزیز شاید اولین بار استفاده کردند که ادیبان دیگر قبلاً به کار نبرده بودند
ناراحت نشوید ، اگر مزاحم شما شدیم بنده زانو بر زمین از سرکار عالی پوزش می خواهم
زنده باشید
ناشناس گرامی،
در سه بیت نخست مانا دقیقا (معنی )مانا می دهد! :
ای بسا ماناست که به عربی رفته و معنا ، معنی شده است
شمس شیرازی لطفا به جای مانا، معنا بگذارید و بعد بخوانید:
بویی همیآید مرا معنا که باشد یار من...
………..
گفتم که ملیحی تو معنا که مسیحی تو...
……….
خلق میجنبند معنا روز شد
مانا در ابیات بالا، به معنای "گویی" و "گویا" و "مثل اینکه" است در این اشعار و به معنی "معنا" نیست.
خدمت شما عرض شد. کارکرد ادات تشبیه با معنا، حداقل در سی چهل درصد از موارد استعمال، ناهمگون است و نمی توانند جایگزین هم شوند.
اصرار بر اینکه مانا همواره کار معنا را می کند اصراری خوب به نظر نمی رسد.
اما شما هر جور میل دارید حرف بزنید. زبان فارسی را شاید ایرانی ها بیش از دیگران، خراب می کنند.
درود،
س.م. جان و دیگر دوستان،
مانا می تواند ریشه مانستن باشد ولی عکس آن خیر، مانند دانستن که ریشه اش دان است و نه بالعکس.
در ضمن "کش لقمه" در ذهن این یک بنده خدا بیشتر گَز را تداعی می کند تا پیتزا!
باری، مانایی که در فرهنگ معین آمده ریشه اش (Mānāk) در زبان پهلویست. در زبانهای کهنتر ایرانی چون پارسی کهن و اوستایی گونه هایی دیگر از این واژه آمده و معناهایی دیگر مانند ذهن، فکر... ولی بنده هیچ جا ندیدم که مانا برابر معنی و یا معنا باشد.
اگر پافشاری بر استفاده از واژگان پارسی است: برابر، همسنگ، و همسان به گمانم نزدیکتر به معنی باشند تا آنچه شبیه،نظیر، مانند معنا دهد.
چرا که سه نمونه آخر همگی بار نسبی دارند، ولی معنی یا معنا بار مطلق را داراست.
اگر خدمت شما عرض کنم که نارنجی شبیه، مانند، نظیر سرخ است ... ویا توپ فوتبال شبیه، مانند ،نظیر توپ بسکتبال ویا توپ گلف است ... کمتر کسی می تواند ایرادی بر بنده وارد آورد.
ولی امان از زمانی که عرض شود نارنجی سرخ معنی میدهد، ویا معنای توپ فوتبال، توپ بسکتبال و یا توپ گلف است. آنگاه تکه بزرگه بنده گوشم است علی الخصوص در این میدان کارزار (گنجور را عرض می کنم)
پس مانا با بار نسبی خود نمی تواند برابر معنی و بار مطلقش باشد.
ضمناً،
عقل برابر خرد نیست (اگرچه که فرهنگ معین آنرا چنین توصیف کرده)، و ذکاوت هم هوش نیست که تیزهوشیست، چرا که نه هر هوشی تیزهوش است.
اما چرا عقل برابر خرد نیست؟ خوب ساده چون هر عقلی خردمند (دارای خرد) نیست!
کمی دقت نشان می دهد که واژگان بارهای متفاوت دارند و نه یکسان.
عقل (intellect) لزوماً خرد ( wisdom) ندارد، اگر چنین بود هر عقل و نیمچه عقلی می باید خردمند بودند که نیستند!
اما اگر هدف واژه سازیست، خوب این مانا یکجورهایی با حاله! یعنی که باور بفرمایید سگش می ارزد به آن کش لقمه!
دورپرداز و دورنگار و رایانه نیز بماند، آن چرخبالِ نخبگان مرا کشته...که نه بالش چرخ است و نه چرخش بال! حضرات کمی بیشتر زور می زدند تا دست کم یک پره بالی، چرخه بالی...
باری، خدمتتان عرض شود که یکی دوتا از این رفیق رفقای گنجوری هستند که استفاده از واژگان و منابع اجنبی را مانای (اولین استفاده بنده از مانا! و چه کنیم که دکتر آخرالعمر ما را هم آلوده کرد!) کفر می دانند، ولی ایراد بر فرهنگ معین را بالاتر از آن...
بنده هم با اجازه فعلاً مرخص شوم تا سر و کله این عزیزان پیدا نشده...
ناشناس گرامی
چرا ” معنا “ عزیز من
”یعنی “ بگذار تا مانا شود
بویی همیآید مرا یعنی که باشد یار من…
………..
گفتم که ملیحی تو یعنی که مسیحی تو…
……….
خلق میجنبند یعنی روز شد
شمس شیرازی از فرهیختگان است
جناب بابک،
مانا ی عقل را در فرهنگ دهخدا جستم :
بند کردن دوا شکم را !! چنین دارویی را عقول و شکم
را معقول می خوانند!!( انشاالله همیشه همه شکم هاشان معقول باشد و از عقل و عقول بی نیاز)
گمان نمی رود پارسی زبانان عقل را داروی درمان شکم روش بدانند!
باری ازین نکته بگذریم خواهش ( میبینید همین خواهش اسم مصدر خواستن از مانای خواستن دور شده است گرچه مانارا با خود دارد)من از دوستان اینکه
بی توجه بی مانای واژگان در زبان های دیگر به ویژه زبان انگلیسی معنای آنهارا باز گشایند در آن صورت می توانیم مانای راستین آنهار دریابیم عقل همان خرد است و خردمند ٰعاقل و دیگر معانی که به اشتر و سر بند و...میرود ارتباطی به معنی که ما به آن داده ایم ندارند
و اما آنچه از برای مانای معنی (معنا) در دهخدا یافتم:
هر چه قصد کرده شود از چیزی. و به جز مضمون و مفهوم ...... تنها واژه فارسی آرش بود از آردن (آوردن)
و سر انجام داستان مانا ،، شیخ شیراز می فرماید:
آنکس که مرا بکشت، باز آید پیش.
مانا ( یعنی !) که دلش بسوخت بر کشته خویش!!
بابک گرامی
ظریفی در پرهیز از به کار بردن واژگان عربی تا بدانچا پیش رفته بود که وقتی میخواست بگوید: پیاز داغ با این روش خوب جواب میده میگفت پیازداغ با این روش خوب پاسخ میده!
درود بر این ظریف که پیاز داغش آنچنان پاسخ ها می دهد!!
جناب شمس شیرازی گرامی،
عقل همان خرد است؟
و فرمودی مانای عقل را در دهخدا جستجو کردید... آیا معنای آن و یا هوش را هم پیگیری فرمودید؟
عقل در فرهنگ معین:
1-فهمیدن، دریافت کردن
2- هوش، شعور ذاتی، فهم
و 2 صفحه توضیحات دیگر... از جمله در باره اصطلاح "عقل کسی را پاره سنگ بر داشتن" = کم عقل بودن وی، بیخرد بودن او
(فرهنگ معین جلد 2 صفحات 2325 -2327)
در اینجا روشن است که طرف عقل دارد(کمی) ولی خرد را هیچ ندارد، اگر عقل برابر خرد بود وی می باید کمی خرد داشت که می بینی هیچ ندارد، و نتیجه منطقی که عقل و خرد همسان، یکسان، همسنگ، و برابر نیستند.
اما هوش،
ریشه از پهلوی hōš
1-فهم، شعور، ادراک
هوش یک معنی وسیع دارد و یک معنی محدود،
الف-بمعنی وسیع عبارتست از بکار افتادن مجموع استعدادهای عالی ذهن خاصه استعداد درک معانی مجرد.....
ب-بمعنی محدود عبارت است از استعداد سازش با وضع جدید و حل مسایل تازه.... هوش با تعریفی که از آن داده شده، استعدادیست فطری، و هر کس هنگام زادن مقداری از آن را با خود می آورد. این مقدار نزد بعضی مردم زیاد است و در باره آنها گفته می شود دارای هوش سرشار هستند، و نزد برخی دیگر بر عکس بسیار کم است چنانکه صاحبان آنرا بلید، کند ذهن، کودن، و ابله... میخوانیم. اما اکثریت مردم میان این دو دسته قرار دارند یعنی از آن موهبت طبیعی بطور متوسط بهره برده اند، هر چند که برابری کامل میان آنان بر قرار نیست...
2-عقل، خرد
فرهنگ معین جلد 4 صفحه 5224
(پیشتر توضیح دادم که چرا عقل و خرد اگرچه از یک جنس ولی یکسان، برابر، همسنگ نیستند و دارای بارهای متفاوتی می باشند)
از قضا تیزهوشی نیز معنای خردمند را ندارد، چراکه هر تیزهوشی خردمند (دارای خرد) نیست.
باری شاید این بیان، مفهوم را روشنتر کند:
...سالها می باید تا پخته شود هر خامی...
خرد آن خامی (عقل،هوش و حتی تیز هوشی) است که پخته شده، ولی آنان پخته نیستند.
فرمودید که بی توجه به مانای واژگان در زبانهای دیگر بخصوص زبان انگلیسی معنای آنانرا باز گشایند....
زبان وسیله ایست برای ارتباط، و واژگان پدید آورده شده اند برای فهم کردن بسیاری از چیزها و ملتفت کردن مخاطب از منظور و محتوا....، در برخی از زبانها گاهی یک تفکر و یا ایده کمی روشنتر و واضحتر درک می شود تا زبانی دیگر حتی در شکل یک کلمه و یا واژه... و نمونه آن همین عقل و خرد که در زبان ما و میان ما با هم چنان درآمیخته اند که جدا کردن و تفکیکشان بی دردسر نیست (دردسر را هم ملاحظه می فرمایید!)، و نمونه زبان انگلیسی که آوردم برای آن بود که این تفکیک و جدا بودن را روشنتر و واضح کند، همین.
در ضمن فارغ از هر زبانی این ایده و تفکر است که در ابتدا پدید می آید و سپس واژه ای برای آن ساخته می شود و نه بالعکس، یعنی که ریشه واژگان از تفکرات و ایده هاست(در مورد ناملموسان) و آنان ساخته شده اند که منظور را منتقل کنند، و ایده ها و تفکرات خلق نمی شوند برای واژه ای به خصوص...
پدیده عقل و خرد همواره میان قوم بشر یکسان است، و تفاوت ( شاید بابت درک و فهم آنان) واژگانی است که مردمان مختلف پدید آورده اند که در زبانی روشنتر و در دیگری آن مقدار واضح نیست.
*
در آخر نیازی به دست بدامان شدن شیخ نبود، اگر به جمله ای که بنده مانا را در آن استفاده کردم دقت میکردید می دیدید که مانا هم معنی و هم آن سه دیگر را دربر دارد.
و مانا در مصراع دوم که از شیخ آوردید:
مانا(مانند آن؟؟؟) که دلش بسوخت بر کشته خویش!!
*
و همچنان که پیشتر عرض شد بنده نه در زبانهای کهن و نه در لغتنامه ها برخورد نکرده ام که مانا معنیِ معنا را دارا باشد. و نیز نمی بینید که فی المثال دکتر معین هم حتی یکبار (تا آنجا که من دیده ام) از مانا برابر معنا استفاده کند.
شما فرمودید که در دهخدا دیدید، کدام یک؟ آن نسخه پانزده جلدی و یا نسخه اینترنتی؟
با تشکر از همه ی دوستانی که نظر دادند به ویژه از اقای بابک که از همه منطقی تر و دقیق تر نوشت.
من هنوز می بینم جایگزینی "مانا" با "معنا" علاوه بر اینکه ضرورتی ندارد، خلاف قوانین ادبیات نشان می دهد و دیگر بحث را ادامه نمی دهم.
وقت بیشتر از این ارزش دارد که بر سر موضوعی جزئی هدر رود. موضوعی که با جمودی که بنده و سایر دوستان در نظراتم و نظراتشان داریم، علی الظاهر به نتیجه هم نمی رسد، ...
با سپاس از دوستان به خصوص ناشناس گمنام و روفیا و شمس و....
پست دیگر بنده چند روزیست که معطل باز بینی گنجور است، باری چنانچه رهایی یافت لازم به یک اصلاح است:
سالها می باید تا پخته شود هر خامی... به -->
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...
بابک خان
این سانسورها چندان هم هوشمندانه نیستند.
گویا تنها نرم افزاریست که به برخی واژه ها حساسیت دارد!
هنوز خیلی مانده تا بشر یاد بگیرد چه چیز و چه کسی را چگونه فیلتر کند!!!
کاش روزگار را مدل قرار می داد،
که چه کسانی را حذف کرد و دوام چه کسانی را بر جریده اش ثبت کرد...
روفیا خاتون،
شاید که باید می سرود
دردم از "روزگار" است و درمان نیز هم...
ولی پنداری حکیم زبان و زمان خود بس نکوتر می دانست،
باری،
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم....
روفیا خاتون!!
ها ها...
با توجه به مصرع دوم بیت که حافظ می گوید سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی در مصراع اول همان خواهد صحیح است یعنی برای ذوق مستی تلخی می را تحمل می کند همانطور که زیبایی گل باعث می شود جان کاهی خار را تحمل کنیم در واقع گل عذر خار را می خواهد و باعث می شود ما خار را نادیده بگیریم
سیدی روحانی از اهالی افغانستان را ،در حرم حضرت معصومه سلام الله تعالی علیها دیدم و از او در مورد تشرف سوال کردم.
او بدون اسم بردن از خودش گفت ؛ شخصی خیلی گریه کرد که چگونه خدمت امام زمان علیه السلام مشرف شود؟؟؟
شبی در عالم رویا آن وجود مقدس را زیارت کرد و حضرت در جواب او این بیت شعر را خوانده بودند؛
نمی دونم این عزیزبرادراز کجا آورده این مانا به جای معنا رو. شاید از لهجه ای جایی باشه.با عرض معذرت از ایشون و سایرِ"مانویان"(!) بنظر من که یه کم خنده دار هم هست. زوری که نمیشه معنی خلق کرد که. اگر مانا مانای معنا بده اون وقت معنا مانای چی میده؟!
بانو/آقا فرخ ،
اگر در همین صفحه جستجو کنید به یادداشت حقیر میرسید که مانا را تا آنجا که میدانم دکتر ترابی به کار برده بود و بر دل من نشست و به کار بردم
پس گفتگویی در گرفت با بابک که ناتمام ماند چه او به شیوه مرضیه اش به حاشیه رفت به عقل و ... اینتلیجنس و ویزدم واتیمولوژی و.......
باری
واژه ها از آسمان نمی آیند مردم میسازند و اگر دیگران پذیرفتند می مانند
گیلاس و لیوان دو واژه اند که هیچ گونه رابطه ای با پیاله و آبخوری ندارند
امروز به کار می بریم و نمی خندیم
خنده دار واکنش سرکار و دیگر مستعربان است
لغت مانا بسیار زیباست ، می بینم که دوستان زیادی به کار می برند ، گمان کنم رفته رفته جا بیافتد
لغات را انسانها میسازند
کیوی میوه ی نسبتاً جدیدی ست ، اگر به جای کیوی می گفتند خارخاسک ، شاید من و آقای فرخ خارخاسک می خوردیم و ابداً اعتراضی هم نداشتیم
نمی دانم این ” مانا “ چه خاری ست که گه گاه به چشمی فرو میرود
مانا بوید
شمس شیرازی جانِ جان،
بابک پیش از آنکه چندم بر کولش سوار شود، به حاشیه نرفت که در پاسخ به بیان شما که : "عقل و خرد یکی باشند" سعی در تفهیم تفاوت آنان برایت نمود...که گویا باز در آخر کار آنرا نگرفتی؟ اگر که اینچنین است آنگاه در زمره عقول به "عقل ناقص" توجهی بکن که عقل است و فاقد خرد، شاید که تفهیم کند...
باری بارالله،
شما هم حکایتی هستی برادر جان...
بدین صورت که می آوری "مرضیه" و سپس بر مستعربان می خندی! خوب اینجور جایها نباید گفت: عجبا و حیرتا؟...
به هر حال،
تصور کن که بنده در پاسخ این "مانا"، که گویا هم برابر معنی است و هم پایداری و در لغتنامه ای هم یافت نمی شود، بیاورم شما هم "ساشا" باشید یا بوید، فارغ از آنکه ممکن است برخی آنرا دلچسب و مَکُش مرگ ما بیابند!، شما و خواننده دیگر در می یابید که من چه گفته ام؟ گمان نکنم...
برخی از همین مستعربان که اشاره فرمودی بِیت فارسی شده را " بَیتِ" فلانی و بهمانی می خوانند و از زبانشان هم که نمی افتد هیچ، آنرا به خانواده و خاندان و نوه و نتیجه آن بابا هم کشانده اند...حال چه فارسی آن و چه "اَل بَیت" در عربی و چه چند هزار سال پیشتر از آن در آشوری به سادگی یعنی "خانه" و بس، نه خانواده و نه خاندان و نه نوه و نتیجه و نبیره و ندیده و ...
غرض آنکه اگر ما آزادیم که "مانا" یا هر واژه دیگری در فارسی را به دلخواه خود بچرخانیم، خوب آنان نیز آزادند که از "بیت" آن بسازند که ساخته اند، آنگاه اگر که مقبول افتاد! بر آنان نیز ایرادی وارد نیست؟ که بسیار وارد است...
سرکار هنوز در دانشگاهی یا به حول قوه الهی زدی تو گوش مدرک؟ گمانم که شیراز بودی؟...
شمس جان،
با پوزش، ما که رفتیم در حصر شما تا خلاصی "ساشا" باشی...
بابک جان
بر این باورم که اگر مانای خرد عقل است، عقل نیز به مانای خرد است، سرکار خود دانید
دودیگر بیت فارسی، جایی دیده ام همان است که تازیان شعر میگویند!
سدیگرمن بهره هوشی بالایی ندارم ازینرو گاه دریافت مانای
آنچه مینویسید برایم دشوار است .
و سرانجام بی حول وقوه الهی ،بر پایه توانایی خویش
سالها پیش از آین خیلی محکم تو گوش مدرک زده ام!!
ساشا از مصدر ساشاییدن است ؟؟ به مانای سالم و شاد بودن؟؟
شمس جان،
دو پوزش به شما بدهکارم:
اول از بابت نوشتارم که حداقل در نظر خودم روشن است، حال اگر بخشی از آن برای شما روشن نیست؛ اگر بفرمایی که کجاست آنگاه سعی در روشن نمودنش خواهم کرد...اگر که تمامی آن نامفهوم است، آنزمان دیگر به راستیِ راست شرمنده ام...
دیگر آنکه در خاطر داشتم که شما آورده بودی دانشجویی در دانشگاه شیرازی، حال گویا با فرد دیگری اشتباه گرفتمت...
باری،
از دید من یکی، که صد البته حجت نَبوَد، نفس کشیدن هم به حول قوه الهی است الباقی داستان که جای خود دارد...
در آخر،
"ساشا" همانیست که دکتر ترابی آورده :"مانا در نهان سراینده"، و در نهان این سراینده اش نه مانایی دارد و نه معنایی...
سرت شاد و دلت خوش باد جاوید
بابک گرامی،
هماره تندرست و شادکام بوی
گفتگو با تو همیشه برایم آموزنده بوده و خواهد بود.
برخی شوخی ها به دل مگیر ، نمک هم سخنی است.
@چنگیر گهرویی
دوست عزیز
قرار نیست اگر ما معنی مورد نظرمان را نمی یابیم دست به تغییر کلمات بزنیم
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
اگرچه خار موجب رنج و کاهش جان است،گل به جای او پوزش میخواهد.
به بیانی دیگر اگر چه نیش خار سخت است اما رنگ و بوی گل از زحمت خار کم می کند (گل جور خار را میکشد و رنگ و روی گل به نیش خار می ارزد)
بنابراین تحمّل مزه ی تلخ شراب در قیاس با خوشی آن دشوار نیست.
ای دل مباش یک دم، خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
اینکه عاشق یک دَم نیز خالی از عشق و مستی نباشد امریست بس دشوار و نزدیک به محال اما امکان پذیر است، بدلیلِ اینکه بوده اند عاشقانی که حتی لحظه ای نیز غیر از خداوند یا معشوقِ الست را در دل و مرکزِ خود قرار نداده اند، چنانچه مولانا میفرماید" مؤمنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون عاشقان را فی صلاة دائمون" ، پس وقتی برای معدود عاشقانی چنین امری به فعل درآید نشاندهندهٔ وجودِ این قابلیت برای عمومِ انسانهاست، به بیانِ دیگر معشوق پیوسته در دل و مرکزِ همهٔ انسانها جای دارد و آنچه موجبِ خالی شدنِ دل از عشق و مستی می گردد قرار دادنِ چیزهای بیرونی در مرکز یا دل است. در مصراع دوم رستن یعنی رها شدن، هستی همان چیزهای بیرونی و ذهنی هستند که چون دل را در اِشغالِ خود درآورند جایی برای عشق و مستی باقی نمی ماند که اگر انسان تا پایانِ عُمرِ جسمانی به همین وضعیت باشد (چنانچه اکثریت قریب به اتفاقِ ما چنین هستیم) پس از مرگِ جسمانی بهرهٔ ما از جهان نیستی و عدم خواهد بود، در مقابل عاشقانی که در این سرا یک دَم نیز دلی خالی از عشق و مستی ندارند اگر هم از این جهان بروند خیالشان راحت باشد که علاوه بر رهایی از هستیِ این جهان از نیستیِ ابدی هم رسته و جاودانه می شوند.
گر جان به تن ببینی مشغولِ کارِ او شو
هر قبله ای که بینی بهتر ز خود پرستی
حافظ راهِ عشق و مستی را که منجر به رهایی از هستی و نیستی می گردد کار می داند، کار در فرهنگِ عارفانه یعنی همان کار و کوشش در راهِ عاشقی، پس حافظ توصیه می کند انسان مادامی که جان در بدن دارد از سعی و کوشش در طریقِ عاشقی دست نکشد و مشغولِ کارِ "او" که همان معشوقِ ازلیست باشد، در مصراع دوم البته که تنها قبله ای که انسان مجاز است روی به آن کند همان قبلهٔ او یعنی معشوقِ ازلی ست، پسحافظ که هر قبله دیگری بجز او را قبله ای می داند که در آن خود پرستی وجود دارد، یعنی قبله های حرص و طمع، کینه توزی و خشم، دروغ و نیرنگ، دنیا طلبی، مقام پرستی و انواعِ دیگر قبله ها همگی برایِ خودِ جعلی و ذهنیِ انسان یا خود خواهیِ اوست، پس اگر انسان از خود پرستی برحذر باشد تنها قبله ای که بر جای می ماند و می تواند ببیند قبلهٔ حضرت دوست است که بدون تردید بهتر از خود پرستی می باشد.
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره، بهتر ز تندرستی
اما حافظ که خود به دشواریِ این راه واقف است به سالکِ طریقتِ عاشقی توصیه می کند چنانچه ضعف و ناتوانی در خود دیدی نا امید نشو از ادامهٔ راه و به همان اندک پیشرفتِ خود دلخوش باش، چنانچه نسیم پیوسته است و باد و طوفان آنی و گذرا، در مصراع دوم می فرماید اگر عاشقی احساسِ بیماری کند و دردهای خود پرستی را در خود ببیند در جستجویِ طبیب بر می خیزد، و در مقابل اگر گمان کند دردی ندارد و در تندرستی و سلامتِ کامل است که در پیِ "کار" نمی رود و بی نیاز از طبیبانِ عشق است، پس سالکِ حقیقی در راهِ عشق بر بیماری و دردهای خود پرستیِ خود سرپوش نمی گذارد و با دیدنِ آنها به معالجهٔ خود می اندیشد.
در مذهبِ طریقت خامی نشانِ کفر است
آری طریقِ دولت چالاکی است و چُستی
خامی نقطهٔ مقابلِ رندی ست که حافظ در مصرع دوم به یکی از ویژگی هایِ رند که چالاکی ست اشاره می کند، خامی و ساده اندیشی از این روی کفر است که هر گروه و مکتبی می تواند بر چنین راه رویِ طریقتی تاثیر گذار بوده و او را جذبِ اندیشه های افراطی و یا التقاطیِ خود کرده و به بیراه ها سوق دهد، پس حافظ می فرماید سالک باید زیرکانه و هوشمندانه قدم در مذهبِ طریقتِ عاشقی بگذارد و آنچنان این مسئله مهم است که خامی را با کفر برابر می داند، پس با تأکید ادامهٔ می دهد که آری طریقه و راهِ رسیدن به موفقیت و سعادتمندی در راهِ عاشقی این است که سالک چُست و چالاک باشد و فرصتِ کار در هر زمان و مکانی را از دست ندهد.
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
پیروِ توصیه های ابیاتِ پیشین در طریقِ عاشقی و سعادتمندی حافظ ادامه می دهد نکتهٔ مهمِ دیگر رها کردنِ فضل و دانش و همچنین عقلِ جزوی و مصلحت اندیش است، بعبارتی دیگر سالک مادامی که می داند و با لحاظ کردنِ دانسته های خود در طریقت گام بر می دارد به موفقیت نخواهد رسید و البته که با مستی و رهایی از عقل است که سالک از مصلحت اندیشی نیز رهایی یافته و در شاهراهِ سعادتمندی قرار می گیرد. سالکی که فضل و دانشِ خود را اصل قرار داده و "می داند" قطعاََ در مقامِ جستجو بر نمی آید و خود را بی نیاز از راهنمایان و پیرانِ طریقت می داند. در غزلی دیگر میفرماید؛
در کارخانه ای که رهِ فضل و عقل نیست فهمِ ضعیف رای فضولی چرا کند؟
در مصراع دوم می فرماید پس در یک کلام اگر خود را در میان نبینی و به نیستیِ مطلق برسی و از قیودِ فضل و عقل رها شوی آن لحظه ای ست که خواهی رَست و در طریقِ دولت و سعادت هستی. نکتهی دیگر اینکه رستن به معنایِ رسیدن نیست زیرا طریقِ عاشقی را پایانی نیست و هرچه هست راه است.
در آستانِ جانان از آسمان میندیش
کز اوجِ سربلندی افتی به خاکِ پستی
اندیشیدن در اینجا به معنیِ ترسیدن آمده، پس حافظ ادامه می دهد آستانِ جانان یا همان طریقِ دولت بسیار رفیع و بلند است و تا بینهایت ادامه دارد، یعنی هرقدر هم که سالک تعالی یابد نزدیکتر می شود اما به درگاهش نمی رسد، پس اگر سالکِ طریقتِ عاشقی در این آسمانِ یکتایی و بینهایتِ خداوندی از اوج گرفتن اندیشه کند و از دشواری و بُعدِ راه بترسد، از اوجی که به سربلندی و روسفیدی او نیز انجامیده است به خاکِ پستی سقوط خواهد کرد. یا در زبانِ دینی به اسفل السافلین می رود.
خار ارچه جان بکاهد، گل عذرِ آن بخواهد
سهل است تلخیِ مِی، در جنبِ ذوقِ مستی
حافظ در این بیت دشواری های طریقِ عاشقی را به دردِ جانکاهِ خار و تلخیِ مِی مانند می کند که اگر سالک خار و سختی های راه و از جمله دردِ ناشی از خارِ ملامت های اطرافیان را تحمل نکند به زیبایی و عطر و بوی گُل دست نخواهد یافت و از اوجِ سربلندی به خاکِ پستی و آنجایی که پیش از این بود افتاده و سقوط می کند، همچنین است پیغامهای معنوی و توصیه های عارفان و بزرگان که همچون مِی تلخ است و انجامش به مذاقِ سالک خوش نمی آید اما نوشیدنش به مستیِ پس از آن تلخی می ارزد.
صوفی پیاله پیما،حافظ قرابه پرهیز؟
ای کوته آستینان تا کی دراز دستی
واژگانِ عارفانه ای را که حافظ در این غزل بکار برده است از قبیلِ کارِ عاشقی، رَستن، بیماری و تندرستی،طریقِ دولت، مذهبِ طریقت و امثال آن را صوفیه به نفعِ خود مصادر کرده و واژگانی مربوط به صوفیان می دانند، در حالیکه چنین نیست و این اصطلاحات از دیرباز و توسطِ عارفانی که در قالبِ فرقه گرایی نمی گنجند استفاده شده است، حافظ چنین ادعایی را بی مورد دانسته و آنان را آستین کوتاه به معنیِ کوته فکرو بی مایه اما دراز دست توصیف کرد است که هر جا مطلبی مربوط به عرفان را دیده اند آنر متعلق به خود می دانند اما در حقیقت آنرا از عارفان و بزرگان دزدیده اند، پس حافظ می فرماید از شما صوفیانِ ریاکاری که در دراز دستی یدِ طولایی دارید هیچ بعید نیست فردا روز مدعیِ پیاله پیمایی یا بهرمندی از شرابِ عرفانی هم شوید و حافظ را کسی معرفی کنید که قرابه پرهیز است و از شرابِ عشق حذر می کند، یا شاعری معرفی می کنید که منظورش از شراب همان شرابِ انگوری می باشد!.
ای دل مباش یک دَم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رَستی ازنیستیّ و هستی
حافظِ نازنین وعاشق پیشه دراین غزل ناب به ما "عشق ورزی بی قید وشرط" راتوصیه می کند همان چیزی که امروزه روانشناسان وفیلسوفان باتوسعه علم ودانش بدان رسیده وآن راتنها راه سعادت ونیکبختی بشردانسته اند. دراین بینش عاشق شدن آسانترین کارهاست لازم نیست منتظربمانیم تا آن اتّفاق نادررخ دهد وخرمن وجودمان رابه آتش بکشد فقط کافیست کمی بیشتر دوست داشته باشیم کمی بیشترازیک همراه....کمی بیشتر ازیک همسر....کمی بیشترازیک همدم...... کافیست عینک عشق برچشمانمان بزنیم وهمه چیزراازورای شیشه ی آبی آن بنگریم تا شعله های عشق دردرونمان فروزان گردد.
معنی بیت: ای دل سعی کن یک لحظه هم ازعشق وسرمستی خالی نباشی اگرچنین کنی وهمیشه از عشق وعیش وعشرت برخوردار باشی خیالت راحت باشد که ازقید هستی ونیستی خلاص می شوی.
عاشق که باشی عشق زیباترین بهانه رابرای نفس کشیدن به تومی بخشد . وقتی خورشید عشق بتابد پائیز یا زمستان چه تفاوتی دارد؟ سرزمین وجودت همیشه بهاری می شود. عشق به توآن آرامشی راهدیه می کند که هیچ جزرومدی نتواند توراآشفته نماید.
گرنورعشق به دل وجانت اوفتد
باللّه کزآفتاب فلک خوبترشوی
گرجان به تن ببینی مشغول کار او شو
هرقبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
"گرجان به تن ببینی " همان رمزدوست داشتن بی قید وشرطِ هرآنچیزیست که درپیرامون ما جانی به تن دارد ونفس می کشد. آدمیان،حیوانات وحتّا گیاهان می توانند قبله ای برای عشقورزی وابرازمحبّت باشند وماراازمنیّت ،خودبینی وخودپرستی رهاکنند.
معنی بیت: هرموجودزنده ای که درپیرامون خویش می بینی می تواندقبله ای برای ابراز عشقبازی باشد سخت نگیر تردیدمکن ومشغول کاراوباش که این کارتو راازخودپرستی خلاص می کند. هرقبله ای که ببینی هزار باربهتر ازخودپرستیدن است.
به می پرستی ازآن نقش خودزدم برآب
که تاخراب کنم نقش خودپرستیدن
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
معنی بیت: هرچند که ضعیف ونحیف وناتوان باشی دل بد مکن وهمانندنسیم به رقص درآ وشادمان باش درطریق عشق زردرویی ودرد وبیماری یک امتیازبزرگ محسوب می شود وهزارباربهترازسلامتی وبی دردیست.
درطریق عشقبازی امن وآسایش بلاست
ریش بادآن دل که بادردتوخواهد مرهمی
در مذهبِ طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
طریقت: طریق تزکیه، روش پاکسازی درون
مذهب طریقت: راه و روش اهل طریقت.
خامی:نادانی، بی تجربگی،سستی
کفر: گمراهی ، ناسپاسی
طریق دولت: طریق عشق،روش رسیدن به سعادت و رستگاری.
چالاکی وچُستی : چابکی، و زرنگ بودن، کنایه ازتلاش برای کسب معرفت و آگاهیست .
معنی بیت: درراه وروش پاکسازی درون،سستی وکاهلی وجهل، ازنشانه های به بیراهه رفتن وگمراهیست آری طریق درستِ سعادت ورستگاری، تلاش بی وقفه به منظور کسب معرفت و تزکیه ی دل وجان است.
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم داردازنشیب وفراز
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
معنی بیت: تازمانی که به تقوا ودانش خود اتّکا کنی هیچ پیشرفتی دررسیدن به سعادت ورستگاری نخواهی داشت وجاهل وکاهل خواهی ماند یک نکته ازرازرستگاری برایت بگویم خودبین وخودخواه مباش تابه سعادت نایل گردی.
تکیه برتقوا ودانش درطریقت کافریست
راهرو گرصدهنردارد توکّل بایدش
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
"آسمان" کنایه از جایی بلندمرتبه ومقام والاترست.
معنی بیت: بدان که بلندمرتبه ترازآستانه ی سرمنزل معشوق، درجهان هستی جایی وجودندارد وقتی به خاک آستان جانان رسیدی زینهار خطامکن وبه جای والاتر وبلندتری میندیش که اگر دچاراشتباه شوی ازبلندای آستان معشوق به خاک ذلّت وپَستی خواهی افتاد.
ازآن زمان که براین آستان نهادم روی
فرازمسندخورشید تکیه گاه من است
خار اَر چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سَهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
معنی بیت: وقتی که قصدچیدن گلی می کنی بناچاربایدگزش ِخار تحمّل کنی اگرچه نیش خار جانکاه ودردآوراست غمگین مباش که لطافت وزیبایی گل خسارت خار راجبران خواهد کرد همانگونه که لذّتِ سرمستی، تلخی وبدمزگی باده رابرطرف می کند. باده خواران به عشق رسیدن به حالتِ شیرین مستی، تلخیِ باده راآسان تحمّل می کنند تو نیز دردِنیش خارراسهل وآسان شمار که بوی خوش گل دوا ورنگ خوشش مرهم آن خواهد بود.
اگرچه درطریق عشق صدخطر درکمین است وراهروباید بلاها ورنجهای بی شماری راتحمّل کند لیکن نبایدناامیدشد وپاپس گذاشت چراکه درپس هرنیش نوشی ودروَرای هررنج گنجی عظیم نهفته وهیچ راهرو یا عاشقی ناکام نخواهدماند.
عتاب یارِپریچهره عاشقانه بکِش
که یک کِرشمه تلافیّ صدجفابکند
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی
صوفی پیاله پیما : صوفی که ادّعای پرهیزازشرابخواری دارد پیاله پیما شده وشراب راپیاله پیاله می پیماید( سرمی کشد)
قرابه: شیشه ی شراب، صراحی حافظ قرابه پرهیز: حافظ که به شرابخواری رسوای جهان است قرابه پرهیزشده(بس که صوفیان پیاله پیماشده اند به حافظ مجال شرابخواری نمی دهند! حافظ به شراب دسترسی ندارد)
"کوته آستینان" کنایه ازصوفیان، بدان سبب که خرقه ی پشمینه ی آنها آستین کوتاه بود.
دراز دستی : تجاوز از حدود شرعی و باده نوشی وپیاله پیمایی درحالی که ادّعای پرهیزگاری دارند.
معنی بیت: شگفتا عجب زمانه ای شده! صوفیان به رغم ادّعای تقوا ودینداری پیاله پیاله شراب می نوشند وحافظ که شرابخواراست به شراب دسترسی ندارد! ای صوفیان شرم برشما که لباس آستین کوتاهِ نمادِ پرهیزگاری به تن کرده اید امّاچه دستان متجاوز ودرازی دارید وبه سهم ِ دیگران دست درازی می کنید!
ای دل بیاکه مابه پناه خدارویم
زانچه آستین ِ کوته ودستِ درازکرد
بر اساس جستجوی من در میان دیوانهای حافظ موجود در گنجینهٔ گنجور این غزل در هیچ یک از نسخههای کنونی به شکل یک شعر مستقل وجود ندارد و تنها ابیاتی از آن به غزل «با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی» الحاق شده است.
احتمال دارد ضبط صحیح :صوفی قرابه پیما حافظ پیاله پرهیز باشد
قرابه حجم چندین پیاله را دارد تقریبا معادل 20 تا 60 لیتر . میخواهد داراز دستی و زیاده خواری صوفیان را دربرابر پرهیزگاری خود نشان دهد .مدعیانی که ظرفیت پایینی نیز دارند اسراف میکنند و قرابه مینوشند و حافظ با ظرفیت بالا از خوردن یک پیاله هم پرهیز میکند.
با توجه به اینکه آستین های بلند نشان اشرافیت بوده ،صوفیان از آستین های کوتاه استفاده میکردند. و کوته آستین در این معنا به کار رفته است.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در باره بیت ۲ و ۵ : دو مجموعه داریم اگر هر مجموعه رو یک دایره فرض کنیم ، رستگاری ( رهائی از غم ) مشروط به بیرون آمدن از دایره خودخواهی و قرار گرفتن در دایره غیرخواهیه . اون هم نه غیری که شبیه من ذهنی من باشه . ما عزیزانمون رو برای اسمشون و ذهنیتشون دوست نداریم ، خود خودشون رو دوست داریم .
من ذهنی و توی ساخته شده توسط ذهن من و خدای ذهن ساخته وجود ندارند و نمیتوانند قبله باشند . ما باید عاشق حقیقت همدیگه بشیم . به هر حال در این ابیات و در ابیات دیگر از عرفای دیگر ، خود خواهی و خود پسندی و خود پرستی و حب النفس مادر همه بیماریها تلقی شده . خود را ندیدن یعنی به خود نمرات مثبت و منفی ندادن ( چون نمرات مثبت مارو مغرور و نمرات منفی مارو افسرده میکنه) راه نجاته . خوان دوازدهم هرکول مربوط به این قضیه میشه اونجا که هرکول قبول میکنه طویله اوژن رو پاک کنه. سعدی در این باره میگه : سیلاب نیستی را سر در وجود من نه کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم . ما باید نیست بشیم ، باید خودمون رو بکوبیم و از نو بسازیم