غزل شمارهٔ ۴۳۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
برای اطلاع، در نسخه غنی و قزوینی بعد از بیت "هر کسی..."، بیت
طاعت من گرچه از مستی خرابم، رد مکن// کاندر این شغلم بامید ثواب انداختی،
آمده است.
در بیت یکی مانده به آخر، نگارش درست چنین است: «داور داراشکوه، ای آن که تاج آفتاب».
(Daavar'e Daaraa-shokouh, ey aank'e taaj'e aaftaab)
1-
در بیت سوم ، اشاره به پادشاهی افراسیاب بر ترکان شمال شرق و شکست او از کیخسروست. ترک در اینجا ایهام زیبارو رو هم داره. واضحه که بین ترکان شاهنامه (که پارسی زبان بودند) و ترکانِ خُلَّخ و غیره که از زردپوستان بودند، تفاوتی چندین صد ساله هست. خلاصه میگه که تو پادشاه زیبارویان رو شکست داده ای پس جام کیخسرو(=جام جم) یعنی همان جام می را بطلب و شاد باش.
2-
" خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال...تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی"
تو خودت رفتی و جلوی خواب رو گرفتی و بعد تهمت میزنی که لشگریانِ خواب با تصویری از خیال تو مشغول عیش بوده اند و بهمین دلیل وظیفه خود رو انجام نداده وبه سراغ بیقرارانِ تو نیومدن.
در برخی منابع برای بیت دوم به جای نیرنگ ، بیرنگ آمده است
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا بیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
ای که بر ماه از خط مِشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
چنانکه ازمقطع غزل برمی آید این غزل درمدح نصره الدین شاه یحیی سروده شده است.
شاه یحیی ملقّب به نصرةالدین شاه ممدوح رندِشیراز که از طرف امیر تیمور به سال 789ه.ق به حکومت شیراز رسید . امیرتیمور وقتی خطّه ی فارس راتسخیرنمود پس ازتصرّف شیرازتصمیم گرفت حاکمی ازجانب خویش انتخاب وبه حاکمیّت شیرازبگمارد.شاه یحیی که فردی سیاستمدار،فرصت طلب ومحافظه کاربود با نقشبازی و وسیاست ورزی به تیمورنزدیک شد وباجلب نظراو سرانجام به آرزوی دیرینه ی خود رسید وبه جای سلطان زین العابدین بر کرسی امارت مظفری نشست.
حافظ باهنرنمایی درمصرع اوّل این بیت رخسارشاه رابه ماه ودرمصرع دوّم به آفتاب تشبیه کرده است.
خط مِشکین: موی سیاه صورت ، ریش.
نقاب: حجاب ،هرچیزی که با آن روی را بپوشانند.
معنی بیت: ای محبوبی که رخسارماهِ خویش راباموهای لطیف وسیاه گِرداگِردصورتت،پوشانده ای ظرافت درسلیقه ات لطف آمیزاست با اینکارگویی که سایه ای برآفتاب رخسارت انداخته ای
آفتاب باهمه ی محاسنی که دارد بدون وجودسایه آزارنده خواهدبودحافظ بانظرداشت این نکته می فرماید: لطف کردی برعاشقانت منّت نهادی سایه ای برآفتاب انداختی تاعاشقانت ازشدّت سوزوگدازکباب نگردند.
ماهِ خورشید نمایت زپس پرده ی زلف
آفتابیست که درپیش سحابی دارد
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگِ نقشی خوش بر آب انداختی
تاچه خواهدکردباما: تاببینیم سرانجام باما چکارخواهدکرد.
عارضت: چهره اَت
"نیرنگ" ایهام دارد: 1- رنگی که نگارگران می زنند.2- سحر وافسون، 3- طرح اوّلیّه ای که نقّاشان برای ترسیم تصویرپی ریزی کنند. 4- حیله وسیاست ورزیِ شاه درنزدیک شدن به امیرتیمور وجلب نظروتاییداوبرای به تخت نشستن
حافظ دراینجا نقش زیباوآب ورنگِ رخسارشاه رابانقشه ی حیله گرانه اودرنزدیک شدن به تیمور وبه دست آوردن دل اودرهم آمیخته ، معنای این دونکته رابه یکدیگرپیوندزده ومضمون نابی آفریده است.
نقشی برآب انداختی: "آب" دراینجا کنایه از چهره ی صاف وروشن محبوب است. بااینکه منظوراز "نقشی برآب انداختی" نقّاشی وآرایش دلبرانه ی چشم ولب وابروبرصفحه ی صاف صورت است بااینحال این نکته رانیزدراعماق معنایادآورمی شود که به منظوربه چنگ آوردن حکومت، زیرکانه طرحی خوش وبی هزینه ای پی ریزی کردی، ممکن بود نقشه ات نقش برآب شود وحاصلی نداشته باشد امّابا زرنگی رُل ونقش ِ خوبی بازی کردی به عبارتی ازآب گل آلود کره گرفتی!
معنی بیت: بایدمنتظرماندودید که جلوه ی جمال تودرروزهای آتی باماچکارخواهدکرد فعلاً که طرح افسونگرانه ای برصفحه ی صافِ سیمای خویش کشیده ای ودلهارا به غارت می بری تاببینیم درآینده (زمانی که کاملاً سواربر اَریکه ی حکومت شدی) با دوستدارانت چه خواهی کرد طرّاحی اوّلیّه ات که بسیارخوش ووسوسه انگیزاست ببینیم سرانجامش چه خواهدشد.
روزاوّل رفت دینم برسرزلفین تو
تاچه خواهدشد دراین سودا سرانجامم هنوز
گوی خوبی بُردی از خوبانِ خُلّخ شاد باش
جام کیخسروطلب کافراسیاب انداختی
گوی: توپ بازی ِچوگان
گوی خوبی: خوبی به گوی تشبیه شده است.
خُلَّخ: شهر بزرگیست در خطای (ترکستان) که مُشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند مردمان آنجا در زیبایی وجمال و حُسن ضرب المثل هستند.
جام کیخسرو: جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می نمود، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. حال که شاه یحیی به تخت نشسته حافظ به اومی فرماید جام جهان نماراازکیخسروتحویل بگیرکه نوبت توست توسزوارتصاحب این جام افسانه ای هستی.
کی خسرو: کیخسرو در اساطیر و حماسههای ایرانی و شاهنامه ی فردوسی، فرزند سیاوش و فرنگیس و نواده ی کیکاووس وافراسیاب است. واژه ی کیخسرو به معنی شاه نیکنام است. کیخسرو در دیانت و شهامت، سرآمد شاهان کیانی و نسبت به کیکاووس خوشنامتر است. زیرا کیکاووس در شاهنامه اعمالی موذیانه انجام میدهد اما کیخسرو به عنوان پادشاهی عادل و شجاع باقی میماند. در شاهنامه و متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است.وی پس از اینکه به سلطنت ایران رسید با افراسیاب جنگید واوراکشت. حافظ شاه یحیی رابه کیخسروتشبیه کرده است.
افراسیاب انداختی : افراسیاب را شکست دادی. تیمور به افراسیاب تشبیه شده است
حافظ به مدد نبوغ خویش دراینجا سه موضوع را درهم آمیخته ومضمونی ناب خَلق کرده است.1- برتری حُسن وجمال ظاهری شاه یحیی نسبت به خوبرویان خُلًخ که درزیبایی وجمال بی نظیربودند.2- توفیق شاه یحیی درپیشی گرفتن ازسایررقبا وجلب نظرتیمور ونشستن برتخت پادشاهی 3- اشاره ی ضمنی به داستان پیروزی کیخسرو برافراسیاب شاه ترکان وتشبیهِ عملکردِ شاه یحیی به عملکرد کیخسرو. بااین تفاوت که غلبه ی شاه یحیی برتیمور درمیدان جنگ صورت نپذیرفت بلکه باسیاست ورزی ودادن قول 300تومان مالیات سالیانه توانست نظرتیمورراجلب کند لیکن کیخسرو درمیدان جنگ به افراسیاب غلبه کرد.
معنی بیت: ای محبوب، توازمیان خوبرویان خُلّخ( وازبین آنانکه کاندیدای به تخت نشستن حکومت شیراز بودند) گوی خوبی راربودی (توانتخاب شدی) حال به شکرانه ی این پیروزی، جام کیخسرو رابه طلب که شایسته ی این جام توهستی توبانقشبازی وترفندی که بکاربستی بر افراسیاب زمان (تیمور) پیروز شدی وبرتخت حکمرانی تکیه زدی حالیا جام شراب سربکش وشادمانی کن.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
هر کسی با شمع رخسارت به وَجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
شمع رخسار: رخساریار به شمع تشبیه شده است.
به وجهی: به طریقی، به گونه ایی
"پروانه" دراینجا کنایه ازخود شاعراست. ازروشنایی شمع همگان فیض می برند امّا دراین میان پروانه که ازهمه عاشق تراست بی آنکه ازروشنایی شمع بهرمندشود به آتش شمع می سوزد وخاکسترمی شود!
اضطراب: تشویش ونگرانی
معنی بیت: ازروشنایی شمع رخسارتوهرکس به گونه ای فیض می برد وباتوعشقبازی می کند دراین میان تنها پروانه ی شوربخت را محروم ساخته ای ! پروانه ای را که بیش ازهمه دوستارتو ونگران حال توست باسنگدلی در آتش انداختی وسوزاندی.
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا زحال توبا حال خویش پروا، نه
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه ی دولت بر این کنج خراب انداختی
کُنج خراب کنایه ازدل عاشق است.
معنی بیت:عشق توگنجیست که به لطف تو دردل ویران من جای گرفته است. توسایه ی سعادت و ثروت رابراین کُنج ویرانه انداختی ومرارستگارکردی.
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گُردان را در آب انداختی
زینهار: امان،پناه، برحذرباش
عارض: چهره
"تشنه لب کردن" کنایه ازشیدا ومفتون کردی
گُردان: پهلوانان
درآب انداختن: شکست دادن وغرق کردن، دراینجا کنایه ازاسیرعشق کردن
معنی بیت: ای اَمان از آب ورنگ رخسارتو که شیردلان راشیدا وشیفته نموده وپهلوانان ودلاوران رااسیر عشق کرده دردریای عشق انداخته وغرق کرده است. ازعشق توباید پرهیزکردهیچکس نمی تواندحریف عشق توباشد.
درآب ورنگ رخسارش چه جان دادیم وخون خوردیم
چونقشش دست داداوّل رقم برجان سپاران زد
خواب بیداران ببستی وان گه از نقش ِخیال
تهمتی برشبروان خیل خواب انداختی
"بیداران" دراینجا کنایه ازعاشقان شب زنده داراست.
"نقش " : نقش معانی زیادی دارد دراینجا به معنای فیلم بازی کردن وخودرابه بی خبری زدن آمدن است.
خیال: تصوّر،گمان ،وَهم
شبروان:دزدانِ شب رو
خیل: لشکر، طایفه،
شبروان خیل خواب: دزدان قافله ی خواب
معنی بیت: ای حبیب، توخود بودی که راهِ خواب رابرچشم عاشقان ببستی ومانع خواب آنها شده ی سپس به گمان افتادی وخودرابه بی خبری زدی و دزدانِ شبرورامتّهم نمودی که به قافله ی خواب حمله کرده ومانع خواب مردم شده اند. عامل بی خوابی عاشقان توهستی نه دزدانِ شب رو.
رَودبه خواب دوچشم ازخیال توهیهات
بودصبوردل اندرفراق توحاشاک
پرده از رُخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه
وازحیاحوروپری رادرحجاب انداختی
پرده ازرخ برفکندی: ظهورکردی، نمایان شدی
یک نظر: به اندازه یک نگاه کردن
جلوه گاه: جایی که دیده شدی وبه جلوه گری پرداختی
معنی بیت: نقاب ازرخساربرافکندی وبه اندازه ی یک نگاه ظاهرشدی و جلوه گری کردی حوریان وپریان بهشتی زیبائیهای تورادیدند وازشرم وحیا درحجاب فرورفتند
دگرحوروپری راکس نگوید باچنین حُسنی
که این رااینچنین چشم است وآنرا آنچنان ابرو
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگِ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
جام عالم بین: جام معرف جمشید که درآن حوادث روزگاررامشاهده می کرد.
شاهدمقصود: معشوق دلخواه
معنی بیت: ازجام جهان بینِ کیخسرو وجمشید که به تورسیده است باده بنوش که همچون جمشید برتخت حکمرانی تکیه زده ای واز رخسارمعشوقه ی دلخواه خویش نقاب انداخته واورا درآغوش گرفته ای. بنوش وشادمانی کن که به سرمنزل مقصودرسیده ای
ای آنکه ره به مشرب مقصودبرده ای
زین بَحرقطره ای به من خاکساربخش
از فریب نرگس مَخمور و لَعل می پرست
حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی
"نرگس مخمور" کنایه ازچشم خمار
"لعل می پرست" کنایه ازلب سرخ وآبدارکه دایم شراب می نوشد.
معنی بیت: چشمان خمارآلودو لبهای سرخ وشرابخوارتوحافظِ خلوت نشین را به وسوسه انداخت وازپرهیزگاری به شرابخواری کشاند.
لب ازترشّح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه مسوّس شد
و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمندِ خسروِ مالک رقاب انداختی
کمند: طنابی حلقه دار که شکارچیان به منظورگرفتن شکار پرتاب کرده وشکار رابه وسیله ی آن می گیرند. زلفِ حلقه حلقه ی محبوب به این کمند تشبیه شده است.
خسرو: پادشاه.
رقاب: گردن ها
مالک رقاب:صاحب ومالک گردن ها
خسرومالک رقاب: پادشاهی که اختیارجان مردم رادارد
معنی بیت: درادامه ی سخن... و کمندزنجیرزلف رابسانِ پادشاه مقتدری که اختیارجانِ بندگان خویش رادارد برگردنم انداختی تا دلم راشکارکنی
زآشفتگیّ حال من آگاه کی شود
آن راکه دل نگشت گرفتاراین کمند
داورِداراشکوه ای آنکه تاج آفتاب
ازسرتعظیم برخاک جناب انداختی
داور: حاکم، کسی که میان نیک وبد قضاوت کند،قاضی
دارا: ثروتمند،پادشاه، لقب داریوش
دارا شکوه: کسی که دارای فرّ و شکوه هست ،کسی که فرّو شکوه داریوش بزرگ رادارد.
تاج آفتاب: به لطف طبع حافظانه، آفتاب دراینجا تاج دارد .
تعظیم: بزرگ کردن؛ بزرگ داشتن، احترام کردن؛ سر فرود آوردن پیش کسی بهرسم احترام.
جناب: آستان، درگاه
معنی بیت: ای حاکم مقتدری که دارای دولت وثروت هستی وفرّو شکوهِ داریوش راداری تو همانی که شکوه وجلال تو خورشید راواداربه کُرنش وتعظیم کرد توخورشید را واداربه کُرنش کردی ودرحین تعظیم تاج اوبرخاک آستان توافتاد توتاج آفتاب رابرخاک درگاهِ خویش انداختی.
شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نَعل مَرکب است
نصره الدین شاه یحیی آن که خصم مُلک را
ازدَم شمشیرچون آتش در آب انداختی
نصره الدین: یاری کننده دین، لقب شاه یحیی.
دَمِ شمشیر: لبه ی شمشیر
مصرع دوّم را می توان دوجورخواند:
خوانش اوّل: شمشیرراباکسره بخوانیم.
خوانش دوّم: بعدازشمشیرمکث کنیم.
معنی بیت باخوانش اوّل:
نصرت الدین شاه یحیی توهمان کسی هستی که دشمنِ این مرزوبوم را با لبه ی تیزشمشیر ِ آتشین خود درآب انداختی ونابودکردی.
باخوانش دوّم: دشمنِ میهن را آنچنانکه آتش درآب اندازند وبه یکباره خاموش کنند ازدم شمشیرگذراندی وازبین بُردی.
جویبارمُلک راآب روان شمشیرتوست
تودرخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
با سلام به شما که همواره بسیار خوب و همه کس فهم شعر رو معنی می کنید.
خواستم یادآوری کنم که در بیت :
گوی خوبی بُردی از خوبانِ خُلّخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
در فرهنگ لغات دهخدا خ خلخ با فتحه اومده و لام با ضمه
دیگر اینکه اشاره کردید که افراسیاب شاه ترکان بود، در حالی که به فرموده ی استاد محجوب تورانی ها ترک نبودند، اتفاقا ایرانی بودند و بعد از آنکه آن خطه از سرزمین ما را فریدون به فرزنش تور بخشید، نام توران گرفت.
ارادت
The Karluks (also Qarluqs, Qarluks, Karluqs, Old Turkic: Old Turkic letter OQ.svgOld Turkic letter L1.svgOld Turkic letter R1.svgOld Turkic letter Q.svg, Qarluq,[1] Persian: خَلُّخ Khallokh, Arabic: قارلوق Qarluq) were a prominent nomadic Turkic tribal confederacy residing in the regions of Kara-Irtysh (Black Irtysh) and the Tarbagatai Mountains west of the Altay Mountains in Central Asia. They were also known as the Gelolu (simplified Chinese: 葛逻禄; traditional Chinese: 葛邏祿; pinyin: Géluólù, customary phonetic: Gelu, Khololo, Khorlo or Harluut). They were closely related to the Uyghurs. Karluks gave their name to the distinct Karluk group of the Turkic languages, which also includes the Uyghur, Uzbek, and Ili Turki languages.
توضیح بالا در مورد کلمه خَلُّخ بوده است.
قوم خَلُخ یا خالُخ با اویغورهای فعلی در استان سین کیانگ چین مرتبط هستند.
در بیت هشتم
و از حیا
باید اینجور بشه: وز حیا
این غزل را "در سکوت" بشنوید
آقای وحید عیدگاه در کانال تلگرامشان راجع به این بیت نوشتهاند:
تصحیح یک بیت حافظ
بیت زیر که در اغلب چاپهای متداول دیوان حافظ دچار تحریفی ظریف شدهاست، اگر جدا از بیتهای دیگر در نظر گرفته شود بیاشکال به نظر میرسد:
نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش در آب انداختی
(حافظ به سعی سایه، ۴۲۲).
اما اگر دیگر بیتها را در نظر بگیریم متوجه میشویم که معنا و ساخت دستوری ردیف در بیت مورد بحث متفاوت است. «انداختی» اینجا «او میانداخت» معنی میدهد و در بیتهای دیگر «تو انداختی»، چنان که در مطلع میبینیم:
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی/ لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
(همان جا).
مسأله اینجاست که تلفظ «انداختی» به معنای «تو انداختی» با تلفّظ «انداختی» به معنای «او میانداخت» فرق میکردهاست. اوّلی همان «انداختی» بودهاست ولی دومی به صورت /andāxtē/ (با یای مجهول) خوانده میشده. پس این دو با هم در ردیف یک شعر جای نمیگرفتهاند.
برای گشودن گره کار نباید در پی یافتن تحریفی در ردیف شعر حافظ بود. تحریف رخ دادهاست اما در جای دیگر و به طور مشخّص، در مصراع نخست که در آن «ایکه» به «آنکه» دگرگشته شدهاست. اینک صورت درست بر پایهٔ چاپ شادروان نیساری:
نصرت الدین شاه یحیی ای که خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش در آب انداختی
(دیوان حافظ، ۱۳۸۷، چاپ سخن، ص ۵۲۹).
غزلهایی که پس از بیتِ تخلص دو یا سه بیتی به آنها افزوده شده عموماََ بمنظورِ مدحِ حاکم یا وزیری بوده است و این ابیاتِ مدح هیچگونه ارتباطی با معنا و مفهومِ کلیِ غزل ندارند که این غزل نیز از آن جمله است، بویژه اینکه غزل در ارتباط با زاهد یا شخصی ظاهرالصلاح است که حافظ به انواعِ کنایه های گزنده و نیش دار به او می تازد و حتی با طنز و تمسخرِ او را مخاطب قرار می دهد، اما با چنان رندی و زیرکی به این کار پرداخته است که نه تنها شاه یحیا، بلکه برخی شارحانِ محترم امروزی را نیز به اشتباه می اندازد بنحوی که تمامیِ غزل را در راستایِ مدح تفسیر می کنند.
ای که بر ماه از خطِ مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
خطِ مشکین کنایه از زیبایی ست و نقاب انداختن بر ماه از این خطِ مشکین یعنی ماه را به محاق می برد، و به ماه می گوید تو بیرون نیا که من هستم و زیباییِ تو در برابر من هیچ است، اما در ادامه خواهیم دانست که این شاهدِ بظاهر زیبا شده شیاد است و زیباییِ او نقش و ظاهر سازی ست و نه زیباییِ درونی که شاهدانی حقیقی چون حافظ به آن رسیده اند. در مصراع دوم سایه بر آفتاب یا خورشید انداختن توسطِ ماهِ زیبا یا هر نور دیگری امر محال است، پس حافظ با طنز و تمسخر شخصی را که با ظاهر و محاسنِ آراسته و زیبایی ساختگی قصدِ فریبکاری دارد مخاطب قرار داده و می فرماید شمایی که آنچنان زیبا رو شده ای و ماه را در نقاب انداختی لطف کردی که سایه ات را بر خورشید هم انداختی و نه تنها ماه که حتی خورشید هم زیرِ سایهٔ شما بسر می برد!
ای که بر مَه کشی از عنبرِ سارا چوگان / مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را
تا چه خواهد کرد با ما رنگ و آبِ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
حافظ پیروِ بیت قبل می فرماید ای کسی که زیباییِ و آب و رنگی برای عارض و ظاهرت دست و پا کرده ای، حال ببینیم این ظاهر الصلاحیِ تو با خلق چه می کند و چه گلی به سرِ دنیا می زند، در هر حال با این ظاهرِ پر از نیرنگت خوش نقش و نگاری برای خودت بهم زده ای بنحوی که شاید بتوانی گروهی را فریب داده و مجذوبِ خود کنی، اما اینکه حرفی برای گفتن داشته باشی که به آنان کمکی در بهبودِ زندگی داشته باشد برای حافظ جای شک و شبهه وجود دارد، چرا که این نقشی خوش است اما بر روی آب و هر لحظه با نسیمی این نقش نقش بر آب شده و بر باد می رود.
گویِ خوبی بردی از خوبانِ خلخ شاد باش
جامِ کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
حافظ ادامه می دهد اصلاََ ببین بالاتر از این که نیست، تو آنچنان دارای جمیعِ خوبی ها و حسناتِ عارض و صورت هستی که گویِِ سبقت را از خوبرویانِ خلخ ربوده ای، و بالاتر از آن اصلن تویی آن رستمی که افراسیابِ رویین تن را پهلوانانه شکست دادی!، پس برو به این تعریف و تمجیدها خوش باش و جامِ کیخسرو و را طلب کن که حقِ توست! اما باید دید چیزی در چنته داری یا فقط دنبالِ تایید و اخذِ اعتبار و کِرِدیت هستی.
هر کسی با شمعِ رخسارت به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
حافظ باز هم از رخسار یا ظواهرِ شخصِ مورد نظر سخن گفته و آن را به شمعی مانند می کند تا دریابیم چگونه شمع یا خردی نمایشی و سطحی مدعیِ ماه و خورشیدِ عالمتاب است، پس هر کسی به نحوی عاشقِ ظاهرِ و احتمالن سر و دستار و محاسنِ آراسته و سخنانی در اندازهٔ شمعِ کم فروغِ تو شد و پروانه وار در اطرافت می چرخند گویی که مراد و ناجیِ خود را یافته اند، اما در این بین پروانهی دلسوخته و عاشقی حقیقی چون حافظ در اضطراب و نگرانی افتاده است و فرجامی خوش برای چنین فریبی نمی بیند.
گنجِ عشقِ خود نهادی در دلِ ویرانِ ما
سایهٔ دولت بر این کُنجِ خراب انداختی
باز هم کنایه ای نیش دار به آن شمعِ عارض که اگر خورشید بود می بایست گنجِ عشقِ معشوقِ الست را در دلِ ویرانهٔ عاشقان می نهاد و نه عشق به خود را، پس این شخصِ مورد نظر شیادی ست که با ظاهر فریبی قصدِ مطرح کردنِ خود را دارد و به همین سبب عشقِ به خود را گنجی گرانبها می داند که هر مرید و عاشقی به آن دست یابد سایهٔ دولت و سعادتمندی بر کُنجِ خرابِ دلش گسترده خواهد شد و از آن بهرمند می شود، و چقدر چنین اشخاصی امروزه هم به چشم می آیند که مدعیِ کرامات و طاماتند و طی الارض ها می کنند تا با ظاهری آراسته و با فریب و نیرنگ بندگانِ خدا را مجذوب و درواقع دعوت به خود کنند.
زنهار از آبِ آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
زنهار یعنی برحذر و پناه بر خدا، آبِ عارض یعنی آبی که زیرِ پوست افتاده است و شیران عاشقانی هستند که پهلوانانه و به واقع قصدِ یافتنِ راهِ حقیقت و عاشقی را دارند تا با پذیرشِ هفت خانِ رستم دل و مرکزشان به عشق زنده شود و به آبِ حیات و جاودانگی دست یابند، حافظ میفرماید چه بسیار چنین شیرانی را که با آبِ تصنعی و شمعِ کم سویِ رخسارت فریب داده و تشنه لب کردی و سرابی به آنان نشان دادی، اما در نهایت هم آن گُردان و پهلوانان را در آبِ جعلیات و خرافاتِ خود انداخته و غرق کردی.
خوابِ بیداران ببستی وانگه از نقشِ خیال
تهمتی بر شب روانِ خیل خواب انداختی
بیدارانی که در خوابند همان بیدار دلانِ اصحابِ کهف هستند که در قرآن کریم به آن اشاره شده است، پسحافظ خطاب به آن شخصِ ظاهرالصلاحِ شمع رخسار می فرماید چه بسیار بیداردلانی که در آرامش و خوابِ خوشِ مستی بودند و تو خوابشان را بر هم زدی تا با فریبِ ظاهرت بجای خدا پرستی عاشقِ تو شوند، در مصراع دوم شب روان یعنی راهزنانی که در شب راه را بر رهگذران می بندند و بندگان خدا را خفت می کنند، در اینجا کنایه از دنیا پرستانی ست که درحالیکه در خوابِ ذهن هستند به خیالِ خود کار می کنند اما در حقیقت با حیله و نیرنگ از جهان می ربایند و در آخرِ عُمر نیز خانه ای و اموالی برای وارثان بر جای می گذارند و تنها هنرشان در این جهان همین شب روی ست، پس حافظ ادامه می دهد و آنگاه از نقشِ خیال و توَهُم و به تقلید از بزرگان و عارفان یه تهمتی هم به آنانی که شب رو هستند و بسیار در خوابند می زنی تا به خیالِ خود آنان را از دنیا پرستی بر حذر داری و این نهایتِ کمال و فرزانگیِ توست، مطلبی را که هر نادانی هم بخوبی به آن واقف است و نیازی به آن آب و رنگِ عارض یا ریش و دستار نیست.
پرده از رُخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه
واز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
جلوه گاهِ چنین زاهدی که وصفِ شد منبر است و محرابِ کلیسا و کنیسه و دیر و خانقاه، و حافظ ادامه می دهد پس چون در جلوه گاهِ خود یک نظر پرده از رخسارِ دلفریب و بظاهر زیبایت بر افکنی و چهرهٔ حقیقیِ تو بر همگان آشکار شود( تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)، پس آنگاه حور و پری شرم و حیا کرده و خود را در حجاب می اندازند که اگر چون تویی شاهد و زیبا هستی همان بهتر که حور و پری زیباییِ خود بپوشانند تا آبرویشان نرود. حور استعاره از زیباییِ اصیل و یوسفیتِ درونیِ انسان است و پری زیبایی و نورِ رخسارِ بیرونیِ او.
باده نوش از جامِ عالم بین که بر اورنگِ جم
شاهدِ مقصود را از رُخ نقاب انداختی
باده نوش در اینجا یعنی شخصِ حافظ، که از جامِ جهان بینِ جمشید که در اینجا استعاره از خداوند است بر جهان می نگرد و به همین دلیل بسیار خوب شیادان را از شاهدانِ حقیقی تمییز می دهد، او که بر اورنگ و شکوهِ پادشاهیِ جمشید تکیه زده و از درونِ جام می نگرد نقابِ شاهدِ مقصود( مورد نظر ) که ذکر شد را از رُخَش می اندازد تا چهرهٔ حقیقیِ او عیان و آشکار گردد و عاشقانِ حقیقی را آگاه کند که با چه موجودی روبرو هستند تا آنان نیز همچون حافظ از جامِ عالم بینِ خداوند بنوشند تا همچون او بصیرت یافته و فریبِ هر ظاهر الصلاحی را نخورند.
از فریبِ نرگسِ مخمور و لعلِ مِی پرست
حافظِ خلوت نشین را در شراب انداختی
فریب در اینجا یعنی عشوه و عنایتِ خداوندی، پس حافظ در اینجا خداوند یا زندگی را مخاطب قرار داده و ادامه می دهد از نظرِ لطف و عنایتِ آن نرگس و چشمانی که مخمورند و مشتاق به بازگشتِ انسان به حور و یوسفیتِ اصیلِ خود و همچنین لبِ لعل و مِی پرستِ معشوقِ الست هزاران شکر که حافظ را از خلوت نشینیِ زاهدانه در سرچشمه و منشأ شراب انداختی وگر نه چه بسا حافظ هم بلا تشبیه یکی از این شمع رخساران می بود که نیرنگ نقشِ خوش بر آب می انداخت و به فریبکاریِ خلق می پرداخت.
چنانچه ذکر شد این بیت علی القاعده بیتِ مقطعِ غزل بشمار می رود و گمان می رود اگر ممدوح یا نصرت الدین! شاه یحیی به معنایِ غزل پِی می برد چه بسا بجای صله غل و زنجیر و سیاه چال در انتظارِ حافظ می بود.