گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۲

مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی
پُر کن قدح که بی می، مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
شد حلقهْ قامت من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمار آن دو لعلم، آخر کم از جوابی
حافظ چه می‌نهی دل، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی
پُر کن قدح که بی می، مجلس ندارد آبی
ساقی شراب بیاور که خمارآلود جام عشق هستم (تشنهٔ محبت و توجه یار هستم). جام شراب را پر کن که مجلس بدون شراب، صفایی ندارد.
وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
نمی‌توان زیبایی‌های صورت چون قرص ماه یار (معشوق) با در خفا و درگوشی گفتن  (با ایما و اشاره گفتن)  شرح و توصیف کرد. مطرب آهنگی بزن، ساقی شرابی بیاور [تا مجلس گرم شود و من بتوانم در عالم مستی و بی‌ریایی به توصیف زیبایی‌های یار بپردازم].
شد حلقهْ قامت من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
قامت من [از دیدن جفا و بی‌مهری خمیده شده و] به شکل حلقهٔ در [معشوق] چسبیده تا نگاهبان معشوق نتواند مرا از این درگاه جدا کرده و به درگاه دیگری براند.
در انتظار رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
در انتظار دیدار رخسار تو همچنان امیدوار هستیم. در حسرت شیرینی وصال تو، ما [هر شب] در رویاهای خیال‌انگیز فرو می‌رویم.
مخمور آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمار آن دو لعلم، آخر کم از جوابی
تشنهٔ دیدارآن دو چشم [فریبنده چون شراب] هستم. جامی از شراب [چشمانت] کجاست تا بنوشم؟ از بس که از آن دو لب زیبا (دهان) جوابی نگرفتم، بیمار و خراب شده‌ام.
حافظ چه می‌نهی دل، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟
حافظ [تو که می‌دانی که به وصال معشوق پس] چرا دل به خیال و رویای [وصال] خوب‌رویان (معشوقان) می‌دهی! [این مثل این است که بپرسی] کی تشنگی یک انسان تشنه از درخشش (لعمه) یک سراب رفع شده است؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1393/03/27 09:05
فرهاد

غزل زیباییست و بسیار آهنگین.

1393/08/14 14:11
رسول

""تا بعداز این رقیبت " زیاد جالب نیست و بی نعنی میزنه
کسی هست چیز دیگری دیده باشه

1394/02/24 20:04

سلام
بنده خواهشمندم از دوستان مطلع که معنی این
شعر زیبا را برای ما ارسال کنند پیشاپیش متشکرم
آرزوی رستگاری

1394/04/13 13:07
مرتضی بیرانوند

حافظ چه می نهی دل تو بر خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لعمه سرابی
با اینکه در کل شعر وصف و وصال است حافظ اشاره به این دارد که با این وجود اینهمه زیبایی و خوبرویی در برابر عظمت و زیبایی پروردگار همانند نور یا روشنایی که به وقت تشنگی چون سراب به چشم می آید زیبایی هایی که می بینیم هم به این صورت است و اینکه همانند سراب هستند و کسی با دیدن آنها سیر نمی شود و همچنان تشنه می ماند و در برابر وصال واقعی و سعادت ابدی هیچ به نظر میرسند

1394/10/25 20:12
علی مرادپور

تصنیف جام عشق از آلبوم عطر سوسن از علیرضا افتخاری ، با همین شعر به زیبایی هر چه تمام تر اجرا شده

1395/03/21 10:05
سعید

به نظر حقیراحتمالا... مخمور آن دوچشمم آیا کجاست ساقی در بعضی نسخه ها درج گردیده است .

1396/04/27 22:06
سینا

علیرضا افتخاری نیز در آلبوم عطر سوسن به زیبایی این شعر رو اجرا کرده

1396/11/27 12:01
مهدی ابراهیمی

ما (با توایم)و(با تو نه ایم) اینت بلعجب
(در) (حلقه)ایم (با تو) و چون (حلقه) بر (دریم)
سعدی
شد(حلقه) (قامت)من(تا)بعد از این رقیبت
زین(در)دگر نراند(ما)را به هیچ(بابی)
حافظ
(تا)شدم(حلقه)(به گوش)(در)(میخانهِ عشق)
هر(دم)آید(غمی) از نو به مبارک(بادم)
حافظ
(تا)
از موقعه ای که( حلقه )به گوش (در) میخانه(عشق)شدم هر لحظه( غمی)  از نو به سراغم می آید(معنای ظاهری شعر)واما چقدر جناب حافظ با کلمات طنازی می کند؟
( تا)شدن به معنای خم شدن(حلقه) و یا کلون (در) که تکه آهنی بودشبیه قلب که با حرارت خم می شد و روی در می نشاندند تا هر کسی اگر قرار بود وارد خانه ای می شد توسط این حلقه که بر در می کوبیدند اهل خانه را هوشیار کند که خواهانی خواستار ورود بدان خانه است.
جناب حافظ می فرماید که من از تاب و تب و غم عشق یار مثل آهنی بودم که از فرط غم یار نازک ونحیف شدم وسپس در کوره (دم) عشق حلقه کامل شدم و بر (در) یار نشسته ام و اگر کسی یا(رقیبی) قصد ورود به (در)(دل)یار بکند باید اول  دست بر این(حلق دل او)زده  وبکوبد تا بتواند  به دل یار نفوذ بکند ودر واقع این حلقه شبیه قلب وارونه بود وشبیه دل بود در حقیقت حافظ می گوید که دل ما وخود ما حلقه شدیم آن هم با (دم وغصه کوره یار) و زودتر ازهمه بر( در )یار نشسته ایم و بر (در ) یار جا گرفته ایم.
 زیبایی کار در اینجاست که شکل
ظاهری (م) و(غ) هم که حروف تشکیل دهنده (غم ) است هم خمیده و خم ( تا) شده است.
در واقع می فرماید که یار با وی(جفا ) کرد و (تا ) نکرده وبرای خم کردن پیکر وجان و دل او از هیچ کوششی فروگذار نکرده و در واقع غم یار (کوره ) شد
ویار در این کوره (دمیده)تا اینکه او (تا) شد وخمیده شد و  قلب (حافظ) بر (در) یار نشسته زیبایی کار این است که
حافظ نازنین از نام خود هم کمال  استفاده را کرده حافظ(به معنی نگهبان ومحافظ)یعنی خود او محافظ یار شده   و این مهم با دم عشق خود یار به انجام رسیده  وسر آخر کلمه (مبارکبادم) باز آن جواهر ساز  کلمه ای انتخاب کرد که تشکیل شده بود ازمبارک و (باد) و (دم )
حدیثِ مدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زر دوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکته هایِ چون زرِ سرخ
نگاه دار که قلّاب شهر صرّاف است
حافظ
 

1397/02/21 19:05
حسین رضایی

سلام و درود بر فرهاد عزیز
دوست عزیز تصور میکنم در "شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت " رقیب در اینجا به معنای "مراقبت کردن " می باشد و معنی کل مصرع میشه قامت من خمیده شده تا در هر زمان کنار یار باشد و مراقب از یار کند...

1397/02/21 21:05
۷

شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت: قامت من مانند حلقه خمیده شد(از بار ستم تو) تا از این پس پاسبان(مراقب-محافظ) تو
زین دگر نراند ما را به هیچ بابی:
دیگر مرا نراند به هیچ بهانه ای و از هیچ دری
یعنی با اینکه اینهمه به تو عشق میورزم ولی مانند حلقه جای من بیرون است و به درون خانه ات راه ندارم و پاسبانت هم این را میداند.خمیده هم که هستم و این نشانه پیری است و ناتوانی که این را هم پاسبانت نشان بی خطر بودن میداند و پس نباید به من بند کند.
خلاصه: در نزدیکی به تو دورترینم

1397/08/21 15:11

مَخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
مخمور: خمارآلوده.
جام عشق: جام شرابی که درعالم عشقبازی سرکشیده شود. کنایه ازمحبّت ودلدادگی
"مجلس ندارد آبی" ایهام دارد: 1-مجلس آب (شراب) ندارد.2- مجلس رونق وصفایی ندارد.
معنی بیت: ای ساقی شراب بیاور خمارآلود جامی هستیم که ازروی عشق ودلدادگی سرکشیده شود تشنه ی محبّت وتوجّه یارهستم بیا که مجلس هیچ صفایی ندارد شراب بیاورتاصفایی بکنیم وازشدّت تشنگی فروبکاهیم.
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
وَصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
درپرده سخن گفتن: باایهام وکنایه سخن گفتن
در پرده راست ناید: با در پرده سخن گفتن نمی شود منظوراصلی را بیان کردالبته دراینجا.( باایهام سخن گفتن درهمه جا خوب نیست درجاهایی هم ضروریست که منظور با ایهام بیان شود.)
معنی بیت: شرح وبیان زیبائیهای رخساریار با تعارف وایهام صورت نمی پذیرد ای مطرب آهنگی بزن ای ساقی شرابی بیاورتا مجلس گرم شود ومن بتوانم درعالم مستی وبی ریایی به توصیف زیبائیهای یار بپردازم.
دوستان درپرده می گویم سخن
گفته خواهدشد به دستان نیزهم
شد حلقه قامت من تابعداز این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
شد حلقه قامت من: قامت من خمیده شد. خمیده همچون کوبه ای که بردرآویزند.
رقیب اَت: مراقب اَت ،نگهبانت
بابی: دری
معنی بیت: قامت من ازشدّت غم واندوه بصورت حلقه ی دردرآمده وبردرمنزلگاه معشوق چسبیده تا نگاهبان معشوق نتوانسته باشد مرا ازاین درگاه جدا کرده وبه درگاه دیگری براند. من همچون کوبه ی در متعلّق به این درگاه شده وبخشی ازآن شده ام.
تا شدم حلقه به گوش درمیخانه ی عشق
هردم آید غمی ازنو به مبارک بادم
در انتظار رویت ما و امیدواری
درعشوه ی وصالت ماوخیال و خوابی
درعشوه ی وصالت: درحسرت شیرینیِ دلکش وصال تو
ما و خیال وخوابی: ما هستیم و خیل خیال، ماهستیم ورویاهای خیال انگیز
خواب دراینجا به معنای رویا آمده است.
معنی بیت: ما درانتظارزیارت رخسارتوهمچنان امیدوارهستیم ودراین امیدباقی خواهیم ماند. مائیم و حسرت شیرینی وصال تو،ماهرشب دررویاهای خیال انگیزفرومی رویم تا کی به حقیقت مبدّل شود.
نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین ِ حقیقت مجاز من
مخمورآن دو چشمم آیاکجاست جامی
بیمار آن دو لَعلم آخر کم از جوابی
مخمور: خمارآلود، تشنه
"لعل" لب سرخ وآبدار
معنی بیت: تشنه ی دیدارآن دوچشم مست وفریباهستم آیا جامی ازشراب چشمانت کجاست تا اندکی ازتشنگی خویش رافرونشانم. ازبس که ازآن دولب سرخ وآبدار جوابی نگرفته ام بیمار وملولم.
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لَمعه ی سَرابی
چه می نهی دل: چرا دل خوش می کنی
لَمعه: روشنی، پرتو
لَمعه ی سراب: پرتوی که ازسراب به چشم می خورد.درخششی که از دور به صورت آب به چشم می آید.
معنی بیت: ای حافظ می دانی که به معشوق دسترسی پیدانخواهی کرد چرا دل به عشوه ی وصالش خوش کرده ای؟ توکه تشنه ی دوچشم یار ومحبّت اوهستی کی خواهی توانست با این رویا پردازیها سیراب شوی! خیالات توهمچون پرتوی ازسراب است وپرتوسراب کی تواندتشنه راسیراب کند؟
به رُخ چو مِهر فلک بی‌نظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذرّه مهربان بودی
درآمدی ز دَرم کاشکی چو لَمعه ی نور
که بر دو دیده ی ما حکم او روان بودی

1402/10/13 14:01
علا

درود 

مثل همیشه سهل و روان معنی کردید. درباره ی معنی آب در بیت ...مجلس ندارد آبی،  یکی از معانی آب در این بیت آ برو و رونق است.  

باز هم سپاس 

1398/03/27 09:05
فرشید

بعید است که جناب حافظ در دو بیت یک ردیف و قافیه استفاده کند
(ساقی بده شرابی)
کسی نسخه دیگری سراغ دارد

1398/05/01 12:08
امیرحسین

در پاسخ به رسول که گفته بود:
«“”تا بعداز این رقیبت ” زیاد جالب نیست و بی نعنی میزنه»
شد حلقه قامت من، تا بعد از این رقیبت / زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
این بین کاملاً معناداره. احتمالاً رقیب رو درمعنای «رقیب عشقی» در نظر گرفتی که به نظرت بی‌معنا جلوه کرده. درحالی‌که اینجا «رقیب» یعنی «نگهبان / محافظ».
قامتِ من حلقه شد (تبدیل به کوبۀ در شد // یا اینکه به حالت سجده و تضرع دراومد) تا بعد از این دیگه نگهبان نتونه من رو از درِ تو بیرون برونه.

1398/08/05 20:11

به‌نظر من این غزل بسیار شبیه به غزل‌های مدرن است؛ خصوصا بیت زیر:
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی

1398/12/02 02:03
nabavar

گرامی رضا ساقی
پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
آب درین جا مصغر آبروست و بیشتر معنای آبرو می دهد تا محبت
می گوید: قدح پرکن که بدون شراب، مجلس آبرویی ندارد.
فردوسی نیز از زبان کاووس در داستان رستم و سهراب میگوید:
بدو گفت کز رستم پیلتن
کرا آب بیش است نزدیک من
یعنی رستم آبرو دار تر است از همه نزد من
با احترام

1399/04/23 23:06
سپید

استاد لطفی در کنسرت اتریش وین این قطعه رو بسیار زیبا اجرا کردن و خوندن.

1401/03/08 05:06
حسین

مرحوم حسن جوهر چی در سریال قدیمی در پناه تو این شعر را با آواز به زیبایی زمزمه میکند روحش شاد و یادش به خیر .

1403/06/28 10:08
برگ بی برگی

مخمورِ جامِ عشقم، ساقی بده شرابی

پر کن قدح که بی می، مجلس ندارد آبی

مخمور یعنی کسی که خُمارِ چیزی ست تا با رسیدن به آن حالش خوش شود، جام در اینجا کنایه از جامِ وجودِ عاشق است و ساقی استعاره از عارف یا بزرگی ست که شرابِ عشق در سبو دارد، پس حافظ از زبانِ عاشقِ مخموری سخن می گوید که جامِ وجودش را نیازمندِ عشقِ افزونتر می بیند، چرا که او پیوسته می خواهد لبریز از عشق باشد تا جایی برای چیزهای بیرونی در جام و مرکزِ وجودش باقی نماند، و به همین سبب از ساقی تقاضای شراب می کند. در مصراع دوم مجلسی برپاست، مخمور و ساقی حاضرند پس اگر ساقیِ با سخاوت قدح و جامهای بزرگی از مِی را به مخمور بنوشاند چه بسا که معشوق نیز روی بنماید و حاضر شود و آنگاه این مجلس آب و رونقی خواهد یافت.

وصفِ رخِ چو ماهش در پرده راست ناید

مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی

راست ناید یعنی سنخیتی ندارد و هماهنگ نیست، پس حافظ شرابِ ساقی را وصفِ رُخِ همچون ماهِ معشوقِ الست می داند که همچنان در پرده است و این وصف العیشِ نصفِ العیش است یعنی در پرده بودنِ معشوق با مجلسِ عیش هماهنگی ندارد، حافظ تمامیتِ عیش را می خواهد که حضورِ معشوق است، پس ای مطربِ عشق نوا و نغمه ای ساز کن و ای ساقی شرابی از غزل یا ابیاتِ زندگی بخش را بخوان تا رخِ زیبایِ چو ماهش از پرده بیرون آید که آنگاه مجلس رونق یافته و عیش کامل می شود. اما آیا واقعاََ معشوقِ الست در پرده است؟ البته که نه، چنانچه می فرماید" تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز" پس عاشقی مخمور چون از شرابِ ساقیِ زنده شده به حضوری شرابِ عشق را قدح قدح بنوشد می تواند دلش به عشق زنده شده و حجاب و پرده از میان برود و آنگاه است که مخمور خود آئینهٔ تمام نمایِ معشوق و به حضور زنده می شود، و آن وقت است که مجلس آب و رونقِ خود را بدست می آورد.

شد حلقه قامتِ من، تا بعد از این رقیبت

زین در دگر نراند،‌ ما را به هیچ بابی

حلقه شدنِ قامت علاوه بر اینکه حلقه‌ی درگاهِ حضرتش را تداعی می کند که عاشق بایستی پیوسته بر آن بکوبد تا سرانجام پاسخی بشنود و در اینجا استعاره از خم شدن و تسلیم است، یعنی کلیدِ برخاستنِ خود از میان بمنظورِ حضورِ معشوق خم شدن و تسلیم است، رقیب چنانچه می دانیم مراقبینِ زیبا رویان بودند تا در هنگامِ عبور از کوچه و بازار مانعِ نزدیک شدنِ عشاقِ سینه چاک و یا مزاحمین به آنان شوند، اما رقیب در اینجا کنایه از خویشِ تنیده شده توسطِ ذهن است که با قرار گرفتن در مرکزِ انسان حجاب و پرده ای شده است تا خویشِ اصلی یا معشوقِ الست دیده نشود، حافظ می فرماید اگر انسان عاشق و خمیده نشود این رقیب یا خویشتنِ توهمی او را از درگاهِ معشوق به هر درِ دیگری می راند و آدرسی عوضی به عاشق می دهد که همهٔ درهایِ چیزهای بیرونی و ذهنی از قبیلِ ثروت و مقام و اعتبار را شامل می شود.

در انتظارِ رویت، ما و امیدواری

در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی

پس‌ در ادامه می فرماید با دریافتِ قدح های شرابِ عشق از ساقی و بزرگانی چون حافظ و مولانا جای امیدواری ست که عاشق در انتظارِ دیدارِ رویِ معشوق بر درگاهش حلقه زند چنانچه سی مرغ نیز پس از رهنمود های هدهد با ریاضت و کوششِ بسیار چون به درگاهش بار یافتند آیینه ای در برابرِ خود دیدند و دانستند که سیمرغ هم ایشانند، در مصراع دوم عشوه یعنی فریب و این کاری ست که هدهد نیز به آن مبادرت ورزید و به مرغان وعدهٔ دیدار و وصالِ سیمرغ را داد تا ترغیب شوند برای این راهِ سخت، پس‌حافظ می فرماید وعدهٔ وصالی که ساقی و عارف می دهد نیز عشوه ای ست تا عاشقان دشواری های راهِ عاشقی را بجان خریده و در راه بمانند وگرنه وصالِ معشوقِ الست خواب و خیالِ شاعرانه است چرا که اصولن حتی خیالِ راهیابی به ذاتِ اقدسش نیز امکان‌پذیر نیست.

مخمورِ آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟

بیمارِ آن دو لعلم، آخر کم از جوابی؟

مخمور چنانچه بیان شد عاشقی ست ک پیش از این دو چشمِ معشوق را دیده است و اکنون بار دیگر خمارِ لحظه ای ست تا دگرباره او را ببیند، ضمنِ اینکه انسان به عنوانِ خویشِ اصلی تا پیش از حضور در جهانِ فرم چشم و بینشی چون چشمِ معشوق داشت و عاشقی چون حافظ خمارِ آن دو چشمِ سیاه است تا دوباره به عشق بینا گردد، پس جامی دیگر از ساقی طلب می کند تا باز هم به دیدارِ آن دو چشم نائل شود، در مصراع دوم یکی از دو لعل شرابِ لعل گونِ الست است که در یادِ حافظِ عاشق مانده و دیگری لبِ لعلگونِ معشوقِ الست که تأییدِ ربوبیتِ خود را از او گرفت، پس‌ حافظِ که مخمور، خمار و بیمارِ این دو لعل است در طلب جامی از آن شراب بر می آید، یا عبدالرحمن جامی را که عارفی ست وارسته جستجو می کند تا پاسخی در بارهٔ وقتِ دیدار از او دریافت کند، که با جوابی بر این پرسش و تقاضا چیزی از ساقی(‌ جامی) و یا ساقیِ الست کم نمی شود.

حافظ چه می‌نهی دل، تو در خیالِ خوبان

کِی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟ 

حافظ با فروتنی این نجواهای عاشقانه را لفاظی می داند که بوسیلهٔ آنها خیالِ خوبان و زیبارویان را در دل می گذارد، یعنی به لفظ خیالِ همانندی با ساقیانی چون مولانا و سعدی و جامی را در سر دارد که به دیدارِ معشوق  الست زنده و با او به یگانگی رسیده و زیبا و خوب رو شده اند، حافظ می‌فرماید با لعمه و آبی که در سراب دیده می شود کی و کجا تشنه ای می تواند سیراب شود، یعنی عاشق باید دل به دریا زده و قدح قدح شرابِ این بزرگان را بنوشد تا سیراب و اندکی شبیه آن خوبان شود.

 

1403/07/05 05:10
ققنوس

ببخشید کدام معشوق قبل از این جهان ؟ 

دقیقا کدام چهان قبل؟ ممنون می شم توضیح بدهید و روشنگری بفرمایید .

واین که کدام معشوق الست ؟ 

اگر منظور خدا هست ،خدا مگر لب لعل و چشم و رخ ماه گون دارد؟!!

1403/07/26 22:09
بیقرار

« مخمور جام عشقم ، ساقی بده شرابی »
دلخوش مکن تو ما را با سرکه و سرابی

دل رفت و دیده نآمد از گلشن حبیبم 
یارب مخواه کس را در خُمرِ بی جوابی

درمانده گشته این دل در هجر روی ماهش
تا کی فراق و حسرت ، دلخستگی خرابی ؟

عشق است و عاشقی را خود دادی ام به منّت
کی این حدیث جان را باشد چنین عذابی؟

شد نوبهار و بلبل باید غزل بخواند 
کر گشته گوش جان ها  از چهچهِ غرابی

چاهی نمانده دیگر تا درد دل بگویم 
قنبر کجا توان گشت در قحط بوترابی ؟

دل بیقرار او گشت او بیقرار مجنون
یا یک نگه ز نیکی ، یا یک لب از لبابی

دوشنبه 99/1/4 ساعت 17:20 
#رضارضایی « بیقرار »