گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۰

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
علاج کی کنمت؟ آخرالدواء الکی
ذخیره‌ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که می‌رسند ز پی رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله چه می‌کنی هی هی
شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد؟
ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی
خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی
زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند
مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی
نوشته‌اند بر ایوان جنه الماوی
که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست
بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ
پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۳۰ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1389/03/16 11:06
عیسی سجادی از شوشتر

سلام در دیوان خطی که در اختیار بنده است این غزل یک بیت کم دارد وان بیت این است -- چوهست اب حیاتت بدست تشنه ممیر / فلاتمت من الما کل شی" حی لطفا اصلاح فرمایید
---
پاسخ: با تشکر، در تصحیح قزوینی/غنی این بیت نیامده. در حاشیه نگه می‌داریم.

1392/10/25 15:12
محمد

در مصرع اول جمله عربی به معنی : آخرین دارو داغ نهادن هستش ، می باشد . در قدیم هر عضوی از بدن که جراحت برمیداشته و بهبودی حاصل نمیشده بر آن فلزی داغ را می نهاده اند و اغلب به نام 14 معصوم و معتقد به شفای عاجل بوده اند . همچنان که سعدی گوید :
جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد ، آن است داغ سعدی اول نظر که کردی

1393/10/02 03:01
حبیب

تفسیر دیگری در مورد بیت اول وجود دارد وان این است که اگر در زمان حال زندگی نکنی و از گذشته و آینده خودرا رها نسازی آخرین دوای تو داغ کردن است که آنهم مختص حیوانات میباشد

1396/02/03 18:05
سعید

کی (kayy) ازکوی یکوی به معنی سوزاندن وداغ نهادن برعضوی با آهن تفته .
شاهد مثال :دو بیت درمنقبت امیرالمومنین علی علیه السلام با جناسی زیبا تقدیم است
ولایتی لامیـــــر النحل تکفینی  عند الممات وتغسیلی وتکفینی
وطینتی عجنت من قبل تکوینی  فی حب حیـدر کیف النار تکوینی
تکوینی دوم =تکوی+ نی

1403/05/13 07:08
مهر و ماه

سپاس از دقت نظر شما در توضیحات

1397/06/09 01:09
مسعود هوشمند

"آخر الدواء الکی"در آن زمان ضرب المثلی رایج بوده است چناکه دیگر شعراء هم از آن در آثارشان سود برده اند.
ظهیر فاریابی:
داغ حسرت نهاده ام بر دل گفته اند آخرالدواء الکی
٭
انوری:
گر کنم خیره ار نه خود سوزم گفته اند آخرالدواء الکی
٭
کمال الدین اسماعیل:
چو دید مهر تو زین پس معالجت نکند چنین زدند مثل آخرالدواء الکی

1397/08/18 14:11

به صوت بلبل و قُمری اگر ننوشی می
علاج کی کنم اَت آخرالدّواء اَلْکَی
آخِرُالدَواء: آخرین دارو، معالجه نهایی.
اَلْکَی : داغ کردن، سوزانیدن
«آخر الدواء الکی» به معنی داغ کردن وسوزانیدن زخم است. اصطلاحی پزشکی است که از عربی وارد زبان فارسی شده است. این اصطلاح زمانی بکارمی رفت که درمعالجه‌ی زخم‌های شدیدهیچ کاری نمی‌شد کرد دست آخر باید زخم را می سوزانیدند. دراینجا منظور داغ کردن وسوزانیدن نیست بلکه ازابتدا به سراغ کارآخررفتن است.
معنی بیت:( اگرآفتاب تورامست نسازد،اگرنتوانی بانسیم به رقصی...) اگربه آوازبلبل وترانه ی قُمری وسوسه ی باده نوشی درجانت نیافتد وباده ننوشی من چگونه می توانم تورامدوا کنم؟ به طنز می فرماید: زمان درمان توگذشته ،وضعیّت تو شرایط خاصی پیدا کرده! بهترآنست که برای درمان تو، وقت رابیهوده تلف نکنم وکاری را که به عنوان گزینه ی آخردرآخر قرار است انجام دهم ازهمان ابتدا انجام دهم!
من نگویم که کنون با که نشین وچه بنوش
که توخود دانی اگرعاقل وزیرک باشی
ذخیره‌ای بنه ازرنگ وبوی فصل بهار
که می‌رسند زپی رهزنان بهمن و دی
معنی بیت: به هوش باش که بادغارتگردی وبهمن درکمین هستندتا آثاربهاروسرسبزی رابه یغماببرند ازرنگ وبوی بهار اندوخته ای داشته باش تابوسیله ی آن توانسته باشی اندکی از سختی روزهای زمستان وجوروجفای بهمن ودی بکاهی.
چه جورها کشیدتد بلبلان ازدی
به بوی آنکه دگربارنوبهاربازآید
چو گل نقاب برافکند ومرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله چه می‌کنی هی هی
گل نقاب برافکند: کنایه از شکفته شدن گل و ودرآمدن ازغنچه
هوهو: کنایه ازآوازخوانی مرغ
هی هی : بیدار شو
معنی بیت: وقتی می بینی که گل ازپرده ی حجاب بیرون آمد وشکوفاشدوقتی می بینی بلبل شروع به نغمه سرایی کرد پیاله ی شراب رابردارو به عیش وعشرت بپرداز غفلت مکن چه کارمی کنی؟ به هوش باش که زود دیرمی شود.
به دورگل منشین بی شراب وشاهد وچنگ
که همچوروربقا هفته ای بود معدود
شکوهِ سلطنت و حُسن کی ثباتی داد
ز تختِ جم سخنی مانده است و افسر کِی
کِی: کی قباد.
جم: جمشید، پادشاه افسانه ای که شکوه سلطنت وی معروف است. معنی بیت: فرّ وجلالِ سلطنتِ هیچ پادشاهی پایدارنمانده است ببین چگونه از شکوه وعظمت تخت جمشید وتاج کی قباد تنها سخنی باقیمانده است؟
بده جام مِی وازجَم مکن یاد
که می داندکه جم کی بود وکی کی
خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دَف و نی
خزینه داری: نگهداری مال وثروت، کنایه ازخسیس بودن
میراث خوارگان:کسانی که ارث خواهند برد،وارثان
فتوی : فتوا ورای صادرکننده
معنی بیت: خسیس بودن وثروت اندوختن برای وارثان بنا به فتوای دف ونی، کاردرستی نیست. به قول مطب وساقی آدمی باید تازنده هست به عیش ونوش‌بپردازد وبرای دیگران (وارثان) ثروت اندوزی نکند این فتواییست که دف ونی صادره کرده ومارابه خوشگذرانی توصیه کرده اند.
چنگ خمیده قامت می خوانند به عشرت
بشنوکه پندپیران هیچت زیان ندارد.
زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند
مجو زسفله مروّت که شیئهُ لا شی
سفله: پست وزبون.
مروّت: جوانمردی
شَیْئهُ: چیزاو
لاشیی: لاشیئی، چیزی نیست.
معنی بیت: روزگارهرنعمتی که به آدمی می بخشد دیریازودبازپس می گیرد روزگارپست وفرومایه هست ازاوجوانمردی وسخاوت انتظار نداشته باش که ه چیزی که می‌دهد چیزارزش داری نیست.
مجودرستی عهدازجهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزارداماد است
نوشته‌اند بر ایوان جنّتُ المَأْوی
که هرکه عشوه ی دنیی خریدوای به وی
جنّتُ المَأْوی: یکی از هشت بهشت که نزدیک درخت سدرهُ المُنتهی واقع است.
عشوه خریدن: فریب خوردن
معنی بیت: برروی ایوان بهشت نوشته اند: ای وای برکسی که فریب جاذبه های دنیا رابخورد.
ازرَه مروبه عشوه ی دنیا که این عجوز
مکّاره می نشیند ومحتاله می رود
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست
بده به شادی روح و روان حاتم طی
سخا: کرم و بخشش
سخن طی کنم: سخن به پایان برسانم
حاتم طی: حاتم طایی، از بخشش کنندگانِ معروف دوره ی پیش از اسلام که به سخاوتمندی مشهور است.
معنی بیت: کرم وبزرگواری درکس نمانده،سخن رابه پایان برسانم شراب بیاورتا به یاد حاتم طایی وبه شادی روح‌وروان اوبنوشیم.
درده به یادحاتم طی جام یک منی
تانامه ی سیاه بخیلان کنیم طی
بَخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ
پیاله گیروکرم وَرزوالضَّمانُ عَلَی
بخیل: سیه کاسه،خسیس
کَرَم ورز: بخشش کن
الضَّمانُ عَلَیَّ: ضمانت آن برعهده
معنی بیت: ای حافظ، خسیس وسیه کاسه هیچ بویی از بخشش وسخاوت نبرده است پیاله به دست بگیرو شراب بخشش کن خودم ضمانت درستی این کار رابرعهده می گیرم.
حدیث چون وچرا دردسردهدای دل
پیاله گیر وبیاسا زعمرخویش دمی

1398/03/25 09:05
علی امینی

بسیار زیبا، بسیار زیبا حضرت حافظ بی اعتباری دنیا و توجه به فرصتی که در دست است را برای توشه آخرت تصویر کردند

1398/04/24 09:06
احمد

در بیت اول معنای علاج کی کنمت این نیست که چه زمانی تو را علاج کنم بلکه علاج کی ترکیب مضاف و مضاف الیه است یعنی با داغ نهادن تو را علاج میکنم.

1399/04/20 07:07
مهریار mohsen.۲۹۸@gmail.com

خزینه به معنی لجن و مخزن اب حمام عمومی است در حالیکه خزانه به معنای جایگاه مال و اموال هست لطفا اصلاح بفرمایید . منظور حافظ این است که جمع کردن مال و اموال برای ایندگان کفر است زیرا رزاقی که امروز به تو دادفردا هم به او میدهد و اگر به این اعتقادی داشته باشیم از جمع کردن بیهوده ی مال و اموال و استفاده نکردن از آنچه خداوند در اختیارت داده دوری میکنیم زیرا اعتقاد داریم که رزاق خداست

در همین مضمون عطار میفرماد که هر کس به جمع آوری مال و مال اندوزی روی بیاورد در روز قیامت به صورت موش محشور خواهد شد زیرا خاصیت موش جمع کردن و انبار کردن است 

1399/09/14 21:12
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

استاد رضا ساقی گرامی
سپاسگزار از خدای حافظ که بودید و برای ما به سادگی و زیبایی و حافظانه نوشتید.
خداوند حافظ شما باشد.

1400/03/16 09:06
محسن

این غزل را استاد مهدیِ نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند:

https://shaareh.ir/jamejahannama10/

1400/11/04 14:02
تماشاگه راز

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

معانی لغات غزل (430)

آخِرُ الدَواء: آخرین دارو، معالجه نهایی.

اَلْکَی: داغ کردن، سوزانیدن موضع زخم به وسیله داغ کردن ابزار آهنی به نام مَکْواه به منظور برطرف کردن عفونت زخم مزمن.

ذخیره: اندوخته، پس انداز.

رهزنان بهمن و دی: (اضافه تشبیهی) ماه بهمن و دی به راهزنان تشبیه شده اند چرا که گلهای باغ را تاراج می کنند.

گل نقاب برافکند: کنایه از باز شدن گل و پیدا شدن چهره آن.

هوهو: (اسم اصوات) کنایه از آواز مرغ.

هَی هَی: (اسم اصوات) به منظور تنبیه به کار می رود، آگاه شو.

شکوه: جاه و جلال.

کِیْ: کی قباد.

جم: جمشید، پادشاه بزرگ سلسله پیشدادی.

خزینه داری: مال اندوزی، نگهداری خزینه اموال و ذخیره ثروت.

میراث خوارگان: وارثان.

فتوی: فتوا، نظریه شرعی و دستور مُفتی دین.

سفله: فرومایه، پست.

مروّت: جوانمردی.

شَیْئهُ: چیز او.

لاشیی: لاشیئی، چیزی نیست.

جنّتُ المَأْوی: یکی از هشت بهشت که نزدیک درخت سدرهُ المُنتهی واقع است.

عشوه خریدن: فریب جاذبه های عشوه گر خوردن.

سخا: کرم و بخشش.

طیّ کنم: درنوردم، و در اینجا به معنای کوتاه و مختصرکردن است.

حاتم طیّ: حاتم بن عبدالله بن سعدبن الحشرج از سخاوتمندان دوره جاهلیت عرب که در سخاوت ضرب المثل است و در اینجا کنایه از شاه شجاع است.

بخیل: ممسک، خسیس.

بوی خدا نشنود: بوئی از معرفت و بخشش خدا به مشامش نمی رسد.

کَرَم ورزیدن: بخشش کردن.

الضَّمانُ عَلَیَّ: ضمانت آن بر عهده من.

معانی ابیات غزل (430)

(1) اگر با آواز بلبل و فاخته (در بهار) باده ننوشی دیگر چگونه تو را درمان توانم کرد (که گفته اند) آخرین دوا داغ کردن است.

(2) از رنگ و بو و اعتدال فصل بهار برای خود اندوخته یی فراهم ساز که ماههای غارتگر بوستان، بهمن و دی به زودی فرا می رسند.

(3) آنگاه که گل، پرده از چهره برداشت و پرنده آواز هوهو سر داد، زنهار که جام شراب از کف ننهی! این چه کاری است حواست جمع باشد.

(4) جاه و جلال و فرمان پادشاهی چه موقع پا برجا باقی ماند؟ از تخت جمشید و تاج کیانی تنها نامی به جای مانده است.

(5) بنا به گفته رامشگر و ساقی و فرمان مفتی دف و نی، مال اندوزی و نگهداری آن برای وارثان عملی کفرآمیز است.

(6) روزگار هیچ چیز را نمی بخشد که دوباره پس نگیرد. از فرومایه، جوانمردی توقع مدار که چیزی که می‌دهد چیز قابلی نیست.

(7) وقتی آب زندگی (باده) در دسترس توست خود را از تشنگی هلاک مکن. نمیر و (بدانکه) هر چیزی از آب زنده است.

(8) بر پیشانی ایوان جنت المأوی (یکی از هشت بهشت) نوشته اند که وای بر حال کسی که فریب عشوه گریهای دنیا را بخورد!

(9) کرم و بخششی باقی نمانده است. سخن کوتاه و مختصر کنم، شراب کجاست؟ بده تا به شادی روح و روان حاتم طائی (شاه شجاع فقید) بنوشیم.

(10) بوئی از معرفت و بخشش خدا به مشام خسیس نمی رسد. حافظ، بیا و شراب بنوش و بخشش کن و ضمانت آن بر عهده من.

شرح ابیات غزل (430)

وزن غزل: مفاعلن فاعلاتن مفاعلن فع لن

بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم

٭

ظهیر فاریابی:

داغ حسرت نهاده ام بر دل گفته اند آخرالدواء الکی

٭

انوری:

گر کنم خیره ار نه خود سوزم گفته اند آخرالدواء الکی

٭

کمال الدین اسماعیل:

چو دید مهر تو زین پس معالجت نکند چنین زدند مثل آخرالدواء الکی

٭

این غزل به فاصله کمی پس از سرودن غزل 413 و در زمانی که شاه زین العابدین از شیراز متواری و شاه یحیی به کمک امیر تیمور بر شیراز مسلط می‌شود سروده شده است.

شاعر بسیاری از مضامین ابیات غزل 413 را در این غزل نیز بازگو می‌کند. گوئی هنوز از سرودن غزل اولی فراغت نیافته که ورق بر می‌گردد و شاه یحیای بخیل بر اوضاع مسلط می‌شود:

(در غزل 413) بگذر ز کبر و ناز که دیدست روزگار چین قبای قیصر و طرف کلاه کی

(در غزل 414) شکوه سلطنت و حُسنْ کی ثباتی داد ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی

٭

(در غزل 413) در ده به یاد حاتم طی جام یک منی تا نامه سیاه بخیلان کنیم طیّ

(در غزل 414) سخا نماند، سخن طی کنم شراب کجاست بده به شادی روح و روان حاتم طی

٭

(در غزل 413) هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خواب عدم در پی است، هی

(در غزل 414) چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو منه ز دست پیاله چه می‌کنی؟ هی هی!

٭

شاعر در مطلع غزل، ضرب المثل مشهور عرب (آخِرُ الدَّواء الْکِی) را که زبانزد خاص و عام بوده و ظهیر فاریانی و انوری و کمال الدین اسماعیل نیز در اشعار خود به کار برده اند، بازگو می‌کند و در بیت چهارم کنایتاً به شاه یحیی می‌گوید که اکنون که به شیراز و خزانه سلطنتی مسلط شده‌یی دست از بخیلی بردار. وگرنه مَثَل تو به آن خزانه دار اموالی می‌ماند که عمری مالها را حفاظت و حراست می‌کند و آخرالامر به دست ورّاثت می سپارد. و بالصّراحه در بیت هفتم به او گوشزد می کند که چون آب در دست داری، از تشنگی خود را هلاک مکن. و در واقع سخن از این صریح تر نمی توان گفت. او عیناً مفاد آیه 31 سوره انبیا را برای این حاکم ممسک بازگو می کند:

… و جَعَلْنا مِنَ الماءِ کُلُّ شَیْءٍ حَیَّ .

و بالاخره در مقطع غزل ظاهراً خطاب به خود و باطناً به شاه یحیایِ بخیل چنین داد سخن می دهد:

بخیل بوئی از معرفت به مشامش نرسیده است. حافظ شراب بنوش و بخشش کن و من ضامن که بُرد با تو باشد و این اشارتی به مفاد آیه 37 سوره نساء است:

اَلَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُروُنَ الناسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما اَتیهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیْنا

به طور خلاصه می توان گفت این غزل در زمان تسلط شاه یحیی بر شیراز پس از فرار شاه زین‌العابدین در تنقید شاه یحیی و بخل و لئامت وی سروده شده است. و حرف آخر اینکه حافظ مضمون بیت ششم غزل خود را از نظامی گرفته آنجا که در خسرو شیرین خود می گوید:

چه بخشد مرد را این سفله ایام که یک یک باز نستاند سرانجام

1401/02/07 16:05
Mostafa ۲۰۲۰

عارف کامل آیت الحق سیدهاشم حداد مبرزترین شاگرد عرفانی آیت الله قاضی معنی بیت اول این شعر حافظ را این می‌دانستند که انسان تا زمانی که در دنیا با این همه نعمت دنیوی (سلامتی، خانواده، ایمان و...) به سمت اصلاح و تزکیه و رسیدن به عشق و معرفت و فنای در حضرت حق حرکت نکند (به صوت قمری و بلبل اگر ننوشی می)، در نهایت ناچار آخرین دوا داغ کردن اوست با سختی‌های مرگ و عذاب‌های اخروی تا گناهانش پاک و با سختی به فنا برسد (علاج کی کنمت آخرالدواء الکی).... پس تا در این دنیا فرصت و زمان باقی است، باید از هدر رفتن زندگی بر حذر بود و برای زندگی ابدی کاری کرد، وگرنه آخرالدواء الکی!

1401/09/19 04:12
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/10/22 00:12
ادیب ارسبارانی

توضیح ضرب المثل آخر مصرع دوم بیت اول (آخر الدوا الکی)

لغتنامه دهخدا، ذیل مدخل "کی"

کی . [ ک َی ی ] (ع مص ) داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). داغ کردن از آهن گرم و جز آن ، و گویند: آخر الدواء الکی . (از منتهی الارب ). داغ کردن با آهن تافته و جز آن . (ناظم الاطباء): کواه یکویه کیاً (واویةالعین یائیةاللاّم )؛ پوست آن را با آهن و جز آن داغ کرد. و داغ کننده را «کاو» (کاوی ) و داغ شده را «مکوی » نامند. (از اقرب الموارد).
- امثال :
آخر الدواء الکی ؛ «کی » داغ یعنی آهن تافته ای است که بر بعضی جراحات نهند و مراد آنکه وسایل صعب را آنگاه به کار برند که چاره های سهل بی اثر ماند. (امثال و حکم ج 1 ص 19) :
گفته اند آخر الدواء الکی .
انوری (از امثال و حکم ص 19).
چون میسر نمی شود به مراد
خدمت صدر شاه و قربت وی
داغ حسرت نهاده ام بر دل
گفته اند آخر الدواء الکی .

ظهیر فاریایی (از امثال و حکم ).


به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می
علاج کی کنمت آخر الدواء الکی .

حافظ (از امثال و حکم ).

1402/11/18 13:02
مسیح

درود نامتناها:

تفسیری:

بیت اول: اگر در بهاران و هنگام طراوت و سرسبزی (جوانی)، از زندگی لذت نبری، درمانی به جز داغ نهادن(افسوس خوردن) در انتظارت نخواهد بود.

بیت2: حواست باشه که در این کار زیاده روی نکنی و قدری از این لذت بردن را هم برای دوران های بعدی زندگیت بگذاری.

بیت های 3 و 4: حالا که نوبتش هست و فرصت مناسبی داری لذتت رو ببر، وگرنه در این زندگی گذرا، این فرصت دوام مدام ندارد.

بیت های 5و 6 و 7: درضمن حواست باشه که چندان در بند کار و مال اندوزی و آینده نگری هم نباشی، توی این دنیا همه چیز گذری و گذاشتنی هست. یادت باشه گول بازی دنیا رو نخوری و خودتو بیش از حد درگیر نکنی (در عین تلاش و کار، زندگی هم بکن). 

بیتهای 8 و9: خب دیگه نصیحت و گفتگو کافیه، از اونجایی که سخاوت و دست و دلبازی کم رنگ و بی فروغ شده، جام باده ای پر کن و سلامتی سخاوتمندان و دست و دلبازان را آرزو کن. مطمئن باش که انسان خسیس و فرومایه چیزی از انسانیت نمیداند، بیا و لذت دنیا(زندگی کردن) را بچش و بچشان و ضمانت درستی این کارت با من.

تفسیری دیگر:

بیت 1و2: حالا که در دوران جوانی و سرزندگی هستی، جام معرفت را نوش کن. اکنون زمان ذخیره سازی برای روز مبادا هست.

بیت های 3 و4: حالا که فرصت داری و زمان مناسبی هست، در پی معرفت باش که در این زمانه گذرا، هیچ چیز دوام مدامی ندارد.

بیت های 5 و 6 و7: مال اندوزی، دلبستگی های دنیوی و درگیر بازی دنیا بودن، کارهای بیهوده ای هستند و هشدار که گول نخوری.

بیت 8 و9: یادت باشه سخاوتمندی و بخشش در این راه بسیار مهم هستند و انسانهای خسیس و فرومایه راهی به رستگاری نمیبرند، پس در راه معرفت گام بردار و بخشنده باش، تضمین رستگاریت با من.

شاه بیت ها یا نکته های مورد اشاره و تامل:

1. توجه به ترتیب و توالی مسائل، ابتدا باید از راه حل های مقدماتی و اصلاح سبک زندگی و داروهای گوارا شروع کرد تا گرفتار راهکارهای سخت نشد.

2. آینده نگری و عاقبت اندیشی کاری درست است. و رویابافی و دربند آینده بودن کاریست نادرست. 

3. فرصت و وقت شناسی کاری درست است.

4. توجه به گذرا بودن زندگی امریست منطقی و درست.

5. مال اندوزی، کار درستی نیست.

6. همه چیز دنیا گذشتنی و گذاشتنی هست، و این یک قانون است.

7. چشم داشت دریافت چیزی ارزشمند از افراد فرومایه و پست نداشته باش.

8. همزمان با لذت بردن از دنیا و زندگی کردن، گول بازی دنیا رو نخور و غرق آن مشو.

9. جوانمردی، سخاوتمندی و دست و دل بازی و بخشش از اصول زندگانی درست هستند.

10. خساست و پستی درست نیستند. 

1403/06/27 04:08
برگ بی برگی

به صوتِ بلبل و قُمری اگر ننوشی مِی

علاج کِی کنمت؟ آخرالدواء الکِی

بلبل و قُمری در اینجا استعاره از شخصِ حافظ است که با نغمه های آسمانیِ خود همچون طبیب و حکیمی الهی پیغام و شرابِ زندگی بخشی را که از عالمِ معنا می‌گیرد نثارِ جان‌های خسته و زخم خورده می کند تا علاج یافته و به زندگی برگردند، در حقیقت نیز نسخه ای بهتر و مؤثر تر از صوتِ زیبای حافظ برای شفای دلِ انسان یافت نمی شود، در مصراع دوم می فرماید اگر به صوت و نغمه های داوودیِ حافظ و غزلهای شگفت انگیزش مِی ننوشی و تنها به لذت بردن از زیباییِ ادبیِ ابیات و غزل هایش بسنده کنی زخم هایی را که از خویشتنِ توهمیِ خود و دیگران خورده ای آنچنان عود کرده و تبدیل به دُمَل می شود که  لاجرم باید بر آن زخم های عمیق داغ گذاشت و این آخر الدواء را هر طبیبی به عنوانِ آخرین معالجه و راهِ چاره بر می گزیند چرا که بسیار درد آور است. حافظ چگونگیِ درمان را به بیمار وا می گذارد و بدونِ تردید شرابِ حافظ اگر هم برخی اوقات به مذاق خوش نیامده و همچون حقیقت تلخ باشد بسیار گواراتر و بهتر از داغ گذاشتن بر روی دُملِ چرکینِ زخمها می باشد، البته اگر ما هم بصورتِ انفرادی و هم اجتماعی درد و زخمهایِ خود را بپذیریم و شرابِ شفابخشِ این طبیبِ عشق را هر روزه بنوشیم و دستورالعمل های او را مو به مو بکار بندیم جای امیدواری ست که ضرورتی برای الکِی نباشد.

طبیبِ عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصلِ بهار

که می رسند ز پِی رهزنانِ بهمن و دِی

حافظ در این بیت به ریشه یابی بو منشأ درد می پردازد چرا که ‌انسان هنگامِ حضور در این جهان در سلامتِ کامل است، پس این زخم و درد از کجا بر او وارد شده است؟ درواقع انسان تا دورانِ نوجوانی هم در عینِ شادی و نشاط است و رنگ و بویِ بهاری چند سالی ادامه می یابد اما راهزنانِ بهمن و دِی یعنی اطرافیان که در زمستانِ عمرِ خود بسر می برند و پر از زخم و دردند بتدریج آنچنان این نشاط و شادی و سلامت را از او می ربایند بنحوی که جوان بزودی پژمرده و افسرده و پر از زخم و درد می شود، یعنی کودک و نوجوانی که در هُشیاریِ اصیلِ خود با درد و غم بیگانه است برای مثال با شنیدنِ دروغ یا بدگویی از اطرافیان و همچنین کینه ورزی و ناسزا گویی ها و دیدنِ رفتارِ مخربِ دیگران از قبیلِ حرص و طمع،‌ خشم و خشونت و حسادت ها بتدریج رنگ و بویِ بهاریش رنگ باخته و بدون اینکه پاییز را تجربه کند یکسره واردِ زمستانِ عمرِ خود شده در زخم و درد و غم های خود در همان اوانِ جوانی پیر و پژمرده می گردد بنحوی که برخی حتی تا اعتیاد به انواعِ مخدرها و مشروباتِ الکلی پیش می روند. حافظ با در نظر گرفتنِ این مطلب که پیشگیری بهتر از درمان است از نوجوانان و جوانان می خواهد تا از این رنگ و بویِ بهاری هرچه می توانند بیشتر ذخیره کنند که در اینصورت گفتار و  کردارِ راهزنانِ خسته و زخمیِ دِی و بهمن تاثیرِ کمتری بر آنان می گذارد.

چو گُل نقاب بر افکند و مرغ زد هو هو

منه ز دست پیاله، چه می کنی هِی هِی

نقاب افکندنِ گُل می تواند همان رسیدن به رشدِ عقلانی و جسمانیِ مطلوبی باشد که هو هو زدنِ مرغانی چون حافظ و مولانا را شنیده و تشخیص می دهد، هو هو ندایی ست که صوفیان هنگامِ سماع سر می دهند و به معنیِ هُوَ یا اوست که اشاره به معشوقِ الست دارد، پس حافظ که بخوبی می داند هُشیاری و خویشِ اصیل نوجوان و جوانی که هنوز توسطِ رهزنانِ بهمن و دی به تاراج نرفته است ندایِ هو هو و صوتِ نغمه سرایی چون حافظ را بخوبی از سرو صداهایِ ذهنی تمییز می دهد از او می خواهد تا با گرفتنِ اولین جامهای مِی پس از آن دیگر پیاله ها را بر زمین نگذارد و به کارِ عاشقی و باده نوشیِ خود ادامه دهد، چرا که از دست دادنِ پیاله همان و تولیدِ زخم و درد همان، پس بر چنین جوانی هشداری شدید داده و می فرماید هِی هِی؛ این چه کاری ست که می کنی؟ آیا از زخم های چرکینِ اطرافیان و دردمندان عبرت نمی گیری که پیاله های مِیِ بزرگان و عاشقان را بر زمین می گذاری؟

شکوه و سلطنت و حُسن کِی ثباتی داد؟ 

ز تختِ جم سخنی مانده است و افسرِ کِی

جوانی که صوتِ هو هویِ عارفان و صوتِ بلبل و قمری را بخوبی از عو عویِ سگان و گرگان تمییز‌ می دهد هنوز دارای شکوه و سلطنت و حُسنِ یوسفیتِ خود است اما حافظ می فرماید این شکوه و تختِ سلطنتت پایدار نخواهد ماند چرا که " رهزنِ دهر نخفتست  مشو ایمن از او /اگر امروز نبردست، که فردا ببرد" در مصراع دوم با مثالی ادامه می دهد که مگر نمی بینی از سلطنتِ جمشید و تاجِ کیکاووس اکنون فقط سخنی بر جای مانده است، یعنی که آگاه باش که بدونِ تردید نیرو و نشاط و سلامتِ دورانِ جوانی جایِ خود را به خزان و ناتوانی خواهد داد، پس‌ در این اوجِ شکوهِ خود از مِیِ بزرگان و عارفان بنوش و بهره ببر و به این ترتیب با کارِ عاشقی جوانی را طِی کن و این به معنیِ قدر دانستنِ فصلِ بهارِ زندگی ست و هر کارِ دیگری جز این موجبِ پشیمانی و حسرت در سال‌های پیری خواهد شد.

خزینه داریِ میراث خوارگان کفر است

به قولِ مطرب و ساقی، به فتویِ دف و نی

با پندهایِ ذکر شده در ابیاتِ پیشین محتمل است کسانی چنین پندارند که منظورِ حافظ از بیانِ این سخنان و از دست ننهادنِ پیاله پیرویِ جوانان از باورهای کهنه و موروثی می باشد که به نامِ دین به خوردِ او می دهیم، در حالیکه ما خود میراث خوارگانِ گذشتگانِ خود هستیم که جعلیات و خرافاتی را برای ما به ارث گذاشته اند و از نونهالانِ خود می خواهیم تا چنین اعتقاداتِ خرافی را که بسیار ارزشمند می دانیم در خزینهٔ ذهنِ خود پاس داری کنند و برای نسل‌های پس از خود به ارث بگذارند، حافظ می فرماید این کُفر است که قولِ مطربِ الست یا خداوند است و بیانِ ساقی و بزرگانی چون مولانا و حافظ، و همچنین به فتوایِ دَف و نِی که آهنگِ کن فکانِ خداوندی ست، یعنی اگر کسی این باورهایِ چند هزار سالهٔ خرافی را همچون دیگر چیزهای ذهنی و جسمی در خزینه دل و مرکزِ خود قرار داده و از آنها پاسداری کند با کن فکانِ خداوندی چنین باورهایی نیز به زخم هایی عمیق مبدل میگردند که نتیجه اش کینه توزی و خشمی ست که منجر به جنگهای ویرانگر و دردآورِ بینِ باورمندان خواهد شد و سرانجام نیز چاره اش الکِی و داغ های دردآور است.

زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند

مجو ز سِفله مروت که شیءِ لا شی

پس‌حافظ پیروِ سخنانِ قبلی می فرماید روزگار هر چیزی را که به انسان می‌بخشد موقتی ست و به رسمِ امانت به مردمان می دهد تا باز ستاند، از اموال و ثروت و مقام گرفته تا جوانی و زیبایی و نیروی جوانی و چنانچه ‌گفته شد حتی باورهایِ سطحی و خرافی را به انسان می دهد تا با زخم و دردهایِ آن اشیاء انسان را در اندیشهٔ هو هو و شکوه و سلطنتی که داشت ببرد، پس ای جوان و انسانی که عشقِ اشیاءی‌چون ثروت یا باورها و یا نیروی جوانی و زیباییِ خود را در خزینهٔ دل و ذهنت قرار داده ای بدان که مروت و  وفا جویی از زمانهٔ سِفله و پست خطاست که آن شیء و چیزی ارزشمند و شیء است که لا شیء باشد، یعنی نباشد و در دلِ تو جای خوش نکرده باشد، بعبارتی می توانی آنها را داشته باشی و از مواهبِ ثروت و جوانی و اعتقاداتِ حقیقیِ خود و همچنین از همسر و خانواده ات بهرمند باشی بشرطِ اینکه هر دَم آنها را لا کرده و بگویی که از جنسِ شیء و اجسام نیستی.

نوشته اند بر ایوانِ جنت الماوی 

که هرکه عشوهٔ دنیی خرید وای به او

حافظ تمامیِ چیزهایِ این جهانی را که انسان شیء و دارایی قلمداد می کند عشوه و فریبِ دنیا می داند، یعنی این جهان با فریبندگی جاذبه هایی را به انسان نشان داده و با عشوه اش او را امیدوار می کند به سعادتمندی از آن چیزِ دنیوی، اما پس از دستیابی به آن جاذبه آن را باز می ستاند و یا شرایطی را مهیا می کند که بجایِ لذت بردن از مواهبِ بدست آمده درد و غم نصیبش شده و خسته و زخمی شود، پس حافظ می‌فرماید اگر خواهانِ جنت و مأوای آرامشِ این جهان هستی بر بلندایِ ایوانش نوشته اند که هر کسی این عشوهٔ دنیا را خریدار باشد وای بر او، یعنی که زخمی خواهد شد و اگر با مِیِ حافظ درمان نگردد سرانجامِ کارش به همان الکِی که بسیار درد آور است منتهی می شود.

سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست؟

بده به شادیِ روح و روانِ حاتمِ طِی

سخا یعنی سخاوتمند، پس‌ بلبلی چون حافظ که سخاوتش بینهایت است در اینجا می‌فرماید از سخاوتِ او و شرابی را که به صوتِ خود به نیازمندان می‌نوشاند چیزِ زیادی باقی نمانده است تا سخن را طِی کرده و به اتمام برساند، پس‌از ساقیِ الست تقاضای شراب می کند تا ظرفش بار دیگر پر شود و آنگاه او نیز به مشتاقانی که به زخم های خود آگاهی یافته اند بنوشاند، تأکید دیگری بر اینکه هرچه بر زبان می راند از اوست، او که سخاوتمندیش الگوی بخشنده ای چون حاتمِ طایی ست که روح و روانش شاد باد و باید که به شادی و سلامتیِ او نوشید.

بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ

پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی

بیا یعنی آگاه باش و بخیل بوی خدا نشنود گویا ضرب المثلی در قدیم بوده است،‌ پس‌ ندایِ ساقیِ الست در گوش حافظ طنین می اندازد که مگر نشنیده ای بخیل بویی از خدا نشنود، پس پیاله هایِ مملو از شرابِ ناب را برگیر و کرامت ورزیده آنرا با سخاوتمندی در قالبِ شعر و غزل به دیگران بچشان تا ضرورتی برای الکِی و داغ نهادن بر زخم نباشد و بدان که خداوند ضامن است که از شرابِت کم نخواهد شد، و یا ضمانت می کند که زخم خوردگان با نوشیدنش علاج خواهند شد. شاید هم هر دو معنی مورد نطرِ حافظ بوده است.