غزل شمارهٔ ۴۲۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۲۹ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
این قطعه ار شعر ایشان بوی کفر میدهد ... مراد مشخص نیست .....
با سلام .
ای کاش این دوست عزیز مورد کفر آمیز مستتر در این غزل را با اشاره مستقیم به بیت و مصراع مربوطه مشخص میکردند. با اینحال تا حدی تآمل میتوان دریافت که اشاره به شراب کوثر و .... باشد
که ایشان به چنین استنباطی رسیده اند . البته این حقیر بدون هیچ ادعائی به این دوست عزیز سفارش میکنم اطلاعات خودرا در زمینة شناخت حافظ و اشعار وی بالاتر برده تا از اینگونه اظهار نظرهای عجولانه پرهیز نمایند .
1. در بیت اول کلمه اول به لحاظ معنای نمی تواند ساقی باشد. بلکه به قول زنده یاد شاملو باید صوفی باشد. در نظر حافظ ساقی مقامی بس بلند دارد و طامات و خرافات نمی بافد. بلکه صوفی این چنین است.
2. دوست عزیز اقای احمدی نژاد: در بیتی که به آن اشاره کردید، در مصرع اول حور و حوض کوثر را می گوید ولی در مصرع دوم از ساقی مه روی و جام می در این دنیا می گوید. یعنی به پاداش ساقی مه رو و جام می حور بهشتی و حوض کوثر را به او خواهند داد. آیا این جز تمسخری ظریف و طنازی هوشمندانه نیست؟ البته امیداوارم با آسمان و ریسمان کردن نگوید آن دومی(ساقی مه رو و جام می) عرفانی است؟ اگر این را بگوید و پس بی زحمت دلیلی که برآیند شعر و ساختار آن باشد بیاورید.
در مورد بیت:
"فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می"
به عقیده حقیر اشاره به این روایت است که: "المرء یموت علی ما عاش علیه" یعنی انسان همانطور که زندگی میکند، همانطور هم میمیرد و برانگیخته میشود -
پس کسی که در این دنیا ساقی مه روی و جام می را تجربه کند، در آخرت هم تجربه خواهد کرد؛ منتها با این تفاوت که آنچه در این دنیا باطنی است، در آن دنیا ظاهر خواهد بود که عرفا اشاره کردهاَند.
بنابراین بر خلاف نظر جناب بیدین بنده طنازی میبینم، ولی تمسخر خیر.
لطفاً غلط تایپی زیر را در بیت چهارم تصحیح کنید
کشفتگی
کاشقتگی (که آشفتگی)
بله آقای عزّت درست اشاره فرمودند
کسی که اینجا لذت ساقی مه روی عالم را دیده و جام میی از آن دریافت کرده است درآن عالم نیز از این لذات برخوردار خواهد بود کسی مثل حافظ که خود ساقی است و این همه شادی و مستی در عالم تولید کرده است وگرنه کسی که اینجا را به مستی شراب انگوری و معشوق بازاری گذرانده در آن دنیا میگویند هرآنچه حوری و زیبایی در آن دنیا بود را ضایع و بدنام و آزرده کردی تو را با درک لذت چه کار ای بیچاره...
سلام
از مدیر سایت خواهشمندم که صفحه 311 از کتاب تذکره الشعرا پیوند به وبگاه بیرونی
رو با این غزل تطابق بدید
ممنون میشم
از صومعه رختم به خرابات برآرید
گرد از من و سجادهٔ طامات برآرید
تا خلوتیان سحر از خواب درآیند
مستان صبوحی به مناجات برآرید
آنان که ریاضت کش و سجاده نشینند
گو همچو ملک سر به سماوات برآرید
در باغ امل شاخ عبادت بنشانید
وز بحر عمل در مکافات برآرید
رو ملک دو عالم به می یکشبه بفروش
گو زهد چهل ساله به هیهات برآرید
تا گرد ریا گم شود از دامن سعدی
رختش همه در آب خرابات برآرید
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش
به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکناند در او باش
به چشم کوته اغیار درنمیآیند
مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش
کرم کنند و نبینند بر کسی منت
قفا خورند و نجویند با کسی پر خاش
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ میکند خشخاش
کمال نفس خردمند نیکبخت آن است
که سر گران نکند بر قلندر قلاش
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معادست نه به حسن معاش
اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش
وز آنچه فیض خداوند بر تو میپاشد
تو نیز در قدم بندگان او میپاش
چو دور دور تو باشد مراد خلق بده
چو دست دست تو باشد درون کس مخراش
تصور میکنم اشاره جناب محمد علی به مصرع دوم بیت سوم است که مرگ را با خواب عدم برابر کرده است:
"بیدار شو که خواب عدم در پی است هی"
خواجه بسیار خوش خیال بوده است!!
فردا شراب کوثر و حور....
و امروز ساقی مه روی و جام می
به همین خیال باش!!
در این شعر آنچه از ظاهر برداشت می شود کفر است و می گساری(آنهم تا باین غلظت و شدت)
اما حافظ خود را رند میداند و گله و نقدش بر ظاهر نگران است
زاهدان ظاهر پرستی که تنها ظاهر دین را(آنهم نه بطور کامل و نه در تمام موقعیت ها) فهمیده و به بطن و باطن آن کاری ندارند
جناب حافظ مطمئنن در تمام اشعارش بوی خدا می آید اما اینگونه سرودن از رندی اوست تا ظاهر پرستان فردای قیامت خجل مانند و در این دنیی هم رسوا شوند آنها که خود را عالم و زاهد میدانند اما از بطن و شناخت و دین دورند
حافظ در دوران حیاتش از کسان بسیار ملامت شنیده و فتوی های تندی هم علیه او می داده اند
و آنچه که از اشعار ایشان بر می آید ایشان از ملامتیان است(کسانی که نیکی خود را پنهان و بدی خود را پنهان نمی کردند)
ضمناً تضاد وجود دارد
کسی که دائم الخمر باشد از هوش و حواس درستی برخودار نیست پس نمی توان در دین و شعر و... اینگونه استادی کند
تصحیح میکنم
(آنهم نه به این غلظت و شدت)
طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟
در این مصرع، منشأ طامات صوفیها و منشأ خرافات زاهدها هستند.
"خواب عدم" هم جالبه. "عدم" یعنی نیست و نابود شدن !
ساقی بیا که شد قدح لاله پر زمی
طامات تابه چند وخرافات تابه کی
قدح لاله: گل لاله به قدح تشبیه شده است.
طامات: لاف و گزافِ صوفیان در باب اظهارکشف وکرامات
خرافات: مجموعه ی اعتقادات وباورهای ناشی از جهل ونادانی، ترس از ناشناختهها، اعتقاد به جادو و بخت، درک نادرست برخی علتومعلولها، و مانند آن.
معنی بیت: (حال که باران بهاری قدح لاله راپرکرده وگلها وگیاهان نیزبه عیش وعشرت مشغولند) ای ساقی بیا وباجام شرابی ، مارا ازبند طامات وخرافات رهایی بخش، ما گرفتار طامات وخرافات شده ایم و تنها راه خلاص شدن ازاین اسارت، پرداختن به عیش وعشرت وشرابخواریست بیا وماراازبند خرافات وطامات نجات بده.
حافظ دراین غزل به صوفیان وزاهدانی طعنه می زند که باسخنان بیهوده مردم عامی را فریب داده ودَم ازکشف وکرامات می زنند!
خیزتاخرقه ی صوفی به خرابات بریم
شطح وطامات به بازار خرافات بریم
بگذرزکبرونازکه دیدهست روزگار
چین قبای قیصروطَرفِ کلاه کی
کبر:غرور و تکبّر
قیصر: عنوان و لقب امپراطوران روم
"چین قبای قیصر" کنایه ازشکوه وعظمت است
طَرف: ترک کلاه، گوشه ی کلاه ، کنایه ازکِبر وغرور
کِی:عنوان پادشاهان سلسله کیانی مانندکی قباد.
معنی بیت: ای متکّبروای مغرورکه برای داشتن جاه ومقام خویش می نازی وفخرمی فروشی بدان که این روزگارشکوه وعظمتِ قیصرها واقتدار کی قبادها را بسیاربه خود دیده است همانها که بسی ازتوگردن کلفت تر و والامقام تربودندازبین رفتند وجزحکایتی ازآنها بازنماند تو نیزغروروتکبّر رهاکن که هیچ چیزپایدارنخواهدماند.
جمشیدجزحکایت جام ازجهان نبُرد
زنهاردل مبند بر اسباب دنیوی
هشیارشوکه مرغ چمن مست گشت هان
بیدارشو که خواب عدم درپی است هی
خواب عدم: خواب نیستی کنایه ازمرگ
معنی بیت: به هوش بیا وببین چگونه مرغ چمن به عیش وعشرت پرداخته وسرمست شده است غفلت مکن تونیزهمانند اوبه عیش وعشرت مشغول شو. ازخوابِ گران بیدارشو فرصت راغنیمت دان و به زندگی بپرداز فرصتِ زندگی کردن بسیار محدوداست امّا فرصتِ خوابیدنِ دایمی درپیش است سرانجام همه ی ما به خواب نیستی فروخواهیم رفت.
خواب وخورت زمرتبه ی خویش دورکرد
آنگه رسی به خویش که بی خواب وخورشوی
خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی
نازکانه: نرم ونازک، با ناز و از روی ظرافت
می چمی: می خرامی، با ناز واَدا راه می روی.
شاخ نوبهار: کنایه از محبوب نو جوان
آشفتگی : نگرانی و پریشانحالی
آشوب بادی :تحولّات پائیزی، کنایه ازغارتگری خزان
معنی بیت: ای شاخ گل ِتازه رسته، چه سرخوش ونرم ونازک درچمن می خرامی چشم بد دورباد ای کاش ازبادِ غارتگرپائیزی درامان بمانی وهرگزنگرانی وتشویش خزان به دلت راه پیدا نکند.
امّا مگربهاربی پائیز نیز وجود دارد؟ مگرمی شودازطوفان خزان درامان ماند؟ حافظ با این دعا وآرزویی که درحق این شاخ گل رعنا می کند در حقیقت به اوتلنگرمی زند وهشدارمی دهد که غافل مباش بهار وسرسبزی چمن ثبات ندارد بزودی غارتگری بادِبهمن ودی آغازخواهدشدباید برای رویارویی باآنها آمادگی داشته باشی وگمان نکنی که این آرامش ونشاط دایمیست.
مرغ زیرک نزنددرچمنش پرده سرای
هربهاری که به دنباله خزانی دارد
بر مِهر چرخ و شیوه ی او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی
مِهرِ چرخ: محبت چرخ فلک،کنایه ازخوشی روزگار
شیوه: رسم و رفتار
ایمن: آسوده خاطربودن
مکر: حیله
معنی بیت: برمحبّت چرخ فلک وخوشی روزگار ورسم وراه اوهیچ اعتباری نیست (گمان مکن که بهارثباتی دارد وطراوت وشادابی همیشگی هست) ای وای برحال و روزکسی که ازغارت خزان آسوده خاطر باشد وگمان کند که روزگار همیشه خوش وخرّم خواهدبود! بایدبرای مقابله با زمستانی که درپیش روست ذخیره ای اندوخت.
ذخیره ای بنه از رنگ وبوی بهار
که می رسند رهزنان بهمن ودی
فرداشراب کوثروحورازبرای ماست
وامروزنیزساقی مه روی وجام می
شراب کوثر: آب کوثر وشرابی که برای وعده داده شده وباآن ازبندگان صالح خدا دربهشت پذیرایی خواهدشد.
حور: زنان سیاه چشمی که درخدمت بندگان صالح خدا دربهشت خواهند بود.
حافظ ایمان واعتقاد راسخی به عنایت وبخشایش خداوند دارد. حافظ که ازریا ونیرنگ ودروغ بیزاراست نیک می داند که درآن دنیا پاداش این صداقت ویک رنگی خویش را خواهد گرفت هرچندکه ازچشم زاهد شرابخواره و گناهکاربوده باشد. واین زاهد ریاکاروحقّه باز است که هردودنیای خودرابه آتش دروغ ونیرنگ وریا ازدست داده است.
معنی بیت: ما همانگونه که دراین دنیاشراب می نوشیم وباساقیِ مه چهره همنشین هستیم درآن دنیا نیز همین طورخواهد بودباشراب وساقی وحوریان محشورخواهیم شد(ماهیچ گناهی مرتکب نشده ایم درحقیقت این زاهد است که مرتکب ریاکاری وفریب خَلق شده ومستوجب تنبیه است.)
حافظ با خوشبینی وایمان واعتمادبه لطفِ خداوند، بسیارامیدواراست که درآن دنیا موردِ عنایت قرارخواهد گرفت وشراب خواری وخدمت درمیخانه نیز هیچ مانعی نخواهدبود.
دارم ازلطفِ اَزل جنّت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
باد صبا زعهد صِبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرددرده ای صبی
باد صبا: نسیمی روح نوازی که صبح و غروب ازطرف شمال شرقی می وزد.
صِبی: نوجوانی، کودکی.
عهد صِبی: دوران کودکی،میل کردن به نادانیهای وجوانی
صُبی درمصرع دوم به معنی پسرک نوجوان
معنی بیت: بادصبا یادآوردوران جوانیهاست هان ای پسرنوجوان، آن شراب نابی را که نوشداروی جان است برای مابیاور تاغم واندوه ازدل بزدائیم.
همیشه وقت تو ای عیسی صباخوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
حشمت مبین وسلطنت گل که بسپرد
فرّاش باد هر ورقش را به زیر پی
حشمت: شکوه و جاه و جلال.
فرّاش: پهن کننده ی فرش
فرّاش باد: باد به فرّاش تبدیل شده است.
زیرپی: زیرپا
معنی بیت: فریبِ شکوه وجلال پوشالیِ گُل رامخورکه بزودی به دستِ فرّاش بادِ روزگاراوراق خواهد شدوهربرگی ازآن به زیرپایی خواهد افتاد.
باغبانا زخزان بی خبرت می بینم
آه ازآن روز که بادت گل رعناببرد
درده به یادحاتم طَی جام یک منی
تا نامه ی سیاه بخیلان کنیم طی
حاتم طَی: حاتم طایی فرزند عبدالله. از بزرگان عرب، مردی سخیّ و بلندنظر که در دوره ی پیش از اسلام، جوانمرد و بخشنده بود و عرب در سخا و کرم بدو مثل میزدند. او یکی از سخاوت مندترین مردان آن دوران بود که هنوز آوازه ی کرم و سخاوتمندی وی زبانزد عام وخاص هست.
"نامه ی سیاه" کنایه ازعملکرد نامطلوب، دراینجا فرومایگی وخسیسی کردن
بخیلان: خسیسان،سیه کاسه ها
طی کردن: عبورکردن، درهم پیچیدن، کنایه از"خلاص شدن از خسیسی بخیلان"
معنی بیت: به یاد حاتم طایی، با کرم وبخشش، یک جام بزرگ دومنی ازشراب بیاورتا ازفرومایگی وپَستی ِ این سیه کاسه های خسیس عبورکرده وخلاص شویم.
سخانماندسخن طی کنم شراب کجاست
بده به شادی روح وروان حاتم طی
زان می که داد حُسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رُخش به خوی
بیرون فکند: آشکارساخت
مزاج: خُلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد
خوی: عرق
معنی بیت: (درادامه ی سخن)از همان می که لطافت وطراوت وزیبایی به گُلِ ارغوان بخشیدوحُسن سرشتِ ولطافتش رابه وسیله ی قطرات عرق از رخسارش آشکار ساخت.
لبش می بوسد وخون می خوردجام
رخش می بیند وگل می کند خوی
مَسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
اِستاده است سرو وکمر بسته است نی
مَسند: تکیه گاه،جایی که برآن بنشینند وتکیه دهند.
بندگان: خدمتگزاران، نوکران.
اِستاده: ایستاده
معنی بیت:ببین چگونه سرو همانند غلامان کمربندگی بسته وبه خدمتگزاری ایستاده است تونیز مسندبه باغ ببروبه عیش وعشرت بپرداز.
مسند به گلستان برتا شاهد وساقی را
لب گیری ورخ بوسی می نوشی وگل بویی
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حدّ مصروچین و به اطراف روم و ری
"حدیث سِحرفریبت": سخنان بِکرو بدیع تو، کنایه ازشعر جادویی تو
معنی بیت: ای حافظ غزلهای سِحرانگیزتوبامضامین بکروبدیع، چه خوش وآسان مرزهای مصر و چین واطراف روم را درمی نوردد.
عراق وفارس گرفتی به شعرخوش حافظ
بیا که نوبت بغداد ووقت تبریزاست
حضرت حافظ به بی اعتباری دنیا و زیباییهای آن اشاره دارند ، به بی اهمیتی قدرت و چشم داشتن به عالم ملکوت و معاد را اصل و دارای اصالت می دانند ایشان بهره از این آیه قرآن گرفته اند که مال و فرزندان و... زینت زندگی مادی و دنیا هستند و فانی و اما چیزهای دیگری هستند دارای اصالت و پایدار، حضرت حافظ که همه جا سرو را در مقام بالایی می دانند حتی بالا تر از سدره و طوبی اینجا سرو را به خدمت ایستاده معرفی می کنند و بعد در انتها باز هم پیام نجواهای سحرگاهان و تجهد...
از جناب آقای رضاساقی متشکرم که زحمت می کشند وتوضیحات روشن وکاملی درمورداشعارحافظ میدهند.من به اشعارحافظ علاقمندم ولی درک مفهوم اشعاربرایم سخت است.توضیحات ایشان بسیاربرایم مفیدواقع شده درواقع وقتی به گنجور رجوع میکنم قصدم فقط خواندن توضیحات آقای ساقی است.امیدوارم باتوفیقات الهی همچنان به ساقیگری معنوی خودادامه دهند.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
(شاه بیت غزل 429)
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
در خدمت بزرگ بینی و نخوت بودن آفت شکوه و چیرگی است.
"باد صبا ز عهد صِبی یاد میدهد
جاندارویی که غم ببرد درده ای صبیّ"
حضرت حافظ در بیتی دیگر میفرمایند:
"چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم"
بیمار بودن صبا با توجه به حرکت افتان و خیزان باد سحرگاهی مضمونی است که سالها توسط شاعران مختلف پرورده شده و شاهد مثال های فراوانی در این رابطه میتوان ارائه نمود. در بیت "باد صبا ز عهد صِبی یاد میدهد..." نیز، با اینکه شاعر اشاره ای به بیمار بودن صبا ندارد ولی با آوردن واژه "دارو" در مصراع دوم نهایت بهره را از این کلمه برده و ایهام زیبایی را آفریده است. و این تبحر از ویژگیهای قلم خواجهی شیراز می باشد و بس.
ساقی بیا که شد قدحِ لاله پر ز مِی
طامات تا به چند و خرافات تا به کِی
بیا در اینجا به معنیِ آگاه باش آمده است و حافظ لاله را به معنیِ ظرفِ وجودیِ عارفِ عاشق گرفته و قدح استعاره از میزان و ظرفیتِ عاشق است برای پذیرا بودن شراب، پس حافظ به ساقی یا زندگی پیغام و آگاهی می دهد که پیمانهٔ ظرفِ لالهٔ عاشقی چون حافظ پر از شراب شده و اکنون هنگامِ آن فرا رسیده است تا هرآنچه از شرابِ عشقی را که آن یگانه ساقیِ هستی بخش یا زندگی در وجودِ لاله ریخته است در جهان انتشار دهد، مولانا در این رابطه می فرماید؛
چون بجویی تو به توفیقِ حَسَن باده آبِ جان شود ابریق تن
چون بیفزاید مِیِ توفیق را قوَّتِ مِی بشکند ابریق را
پس اکنون کوزهٔ وجودِ حافظ مملو از شراب است و لاجرم این کوزه از قوَّتِ مِی شکسته و شرابِ عشق از درونِ لاله اش در جهان افشانده خواهد شد. در مصراع دوم می فرماید اما این شراب که از درونِ لالهٔ وجودِ او فوران می کند نه از نوعِ طاماتِ صوفیانه است و نه از نوعِ خرافاتی ست که زاهدان در جهان منتشر می کنند، زیرا جنسِ شرابی که او دریافت کرده است ویژه و منحصر بفرد است.
بگذر ز کبر و ناز که دیدهست روزگار
چینِ قبایِ قیصر و طرفِ کلاهِ کِی
پسای مخاطبی که ممکن است صدها سال بعد چنین سخن و مدعایی را بشنوی، تکبر و ناز نکن که حافظ چه می تواند به انسانِ امروزی با اینهمه دانش و پیشرفت بدهد، روزگار بسیار از اینگونه چینِ دامنِ قبای قیصرِ روم و کیخسرو پادشاهِ پارس را دیده است که با دانش و فن آوری دو قدرتِ بزرگِ روزگارِ خود بودند اما دولتشان نپایید و سرانجام مضمحل شدند، پس ناز مکن و گوشِ جان بسپار به پیغامهای معنویِ وجودِ حافظ که اکنون شرابِ عشق و آگاهی از آن فوران می کند. طَرفِ کلاه یعنی بهره ای که از تاج و سلطنتِ خود برد.
هشیار شو که مرغِ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خوابِ عدم در پی است هی
هان ندای آگاهی ست و هِی تأکید است به بیداری، پس ای انسان در هر عصر و دورانی که هستی هُشیار شو که مرغِ چمنی چون حافظ لالهٔ وجودش مملو از شراب شده و مست است، آگاه باش که سخنِ راست را فقط از مستان توانی شنید، از خوابِ ذهن بیدار شو که اگر در این خواب از جهان رخت بربسته و بدرودِ حیات بگویی و از چنین شرابی بهره نبری و لالهٔ تو نیز پُر از شراب نگردد آنچه پس از مرگ در انتظارِ توست خوابِ عدم و نیستی ست که تا ابدیت ادامه خواهد داشت، پس هِی بیدار شو و بدان که لطفِ خداوند فرصتِ حضور در این جهان را تنها برای یکبار به انسان عطا می کند، با نوشیدنِ شرابِ عشق و آگاهی از این فرصت استفاده کن تا جاودانه شوی و به خوابِ ابدیِ عدم نروی.
خوش نازَکانه می چمی ای شاخِ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوبِ بادِ دِی
شاخِ نو بهار استعاره از انسانی ست که بتازگی از درختِ زندگی جوانه زده و با رشد به نوجوانی و جوانی و اوجِ کمالِ جسمانیِ خود رسیده است، خوش نازَکانه میچمی یعنی با کمی ناز و بالیدن به زیبایی و جوانیِ خود بر روی زمین می خرامی و این نازَکی خوشایند است، درواقع نیز نوجوان و جوان که برومند است و از سلامت، زیبایی و قدرتِ جوانی بهرمند، جهان را زیرِ پای خود می بیند، با هوش است و قدرتِ یادگیری داشته و چون شاخهٔ بهاری انعطاف و آموزش پذیر است و قادر به انجامِ هر کارِ دشوار، در یک کلام گوهری ست که کمتر کسی قدرِ آن را می شناسد. اما این شاخِ شمشادِ نوبهار از آشوبِ بادِ دِی و زمستانی بی خبر است، او نمی داند باد و طوفان هایی سوزناک و درد آلود در زندگیِ پر از نشاطِ او خواهد وزید که آشوبی بپا کرده و او را آشفته حال می کند، بادهایِ دردآلودِ دِی که غالبن توسطِ اطرافیان بر او خواهند وزید، از جانبِ آنانی که ناز می کنند و کبر می ورزند اما نمی دانند در خوابِ ذهن بسر می برند و این خواب آلودگیِ خود را به نوجوانان نیز انتقال می دهند. حافظ برای شاخِ گُلِ بهاری آرزو می کند که از این آشفتگیِ حاصل از بادِ زمستانی که آشوب است و آنهمه زیبایی و ویژگی هایِ جوانانه را بر هم می زند در امان بماند و این شادابیِ او مستمر بماند، اما واقعیت این است که چنین امری ممکن نمی شود مگر با بهره بردن از شرابِ آگاهی و عشقی که حافظ در جهان می افشاند.
بر مِهرِ چرخ و شیوهٔ او اعتماد نیست
ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکرِ وی
شیوه در اینجا یعنی اسلوبی که پایه اش بر فریب و نیرنگ است، پس حافظ به شاخِ بهاری یا جوان توصیه می کند بر مهر ورزیِ چرخِ روزگار اعتماد نکند چرا که شیوهٔ او فریبکاری ست، به این ترتیب که جاذبه های این جهانی از قبیلِ پول و یا مقام، تحصیلاتِ عالی یا معشوقی دلربا، و یا شهرت و اعتبارِ این جهانی را به انسان نشان می دهد و در برخی موارد نیز او را موفق به کسبِ آن چیزِ جذاب می کند تا مهرورزیِ خود را به اثبات برساند، اما باید از مکرِ او ترسید چرا که با این موفقیت های مقطعی که توهمِ خوشبختی به انسان دست می دهد چرخِ روزگار مکر و دسیسه های بعدی را طراحی می کند، حافظ می فرماید ای وای بر کسی که خود را از مکرِ چرخ در امان ببیند و به آن اعتماد کند.
فردا شرابِ کوثر و حور از برای ماست
وامروز نیز ساقیِ مَه روی و جامِ مِی
از نگاهِ حافظ ساقیِ مَه روی همواره مثبت نبوده و توفیقِ راهیابی به آستانِ حضرتِ دوست ندارد و در اینجا نیز چنین است چنانچه در غزلی دیگر میفرماید؛
"خطِ عِذارِ یارکه ماه بگرفت از او / خوش حلقه ای ست لیک به دَر نیست راه از او"،
یکی از مکرهای چرخ دلبسته کردنِ انسان به باورها و اعتقادات است چنانچه امروز ساقیِ مَه رویی همچون صوفی و یا زاهد را به او می نمایاند که جامی از مِی در دست، جوان را به آیینِ خود می خواند و با طامات و خرافات وعدهٔ آخرت را به او می دهد که شرابِ کوثر و حور نیز از آنِ او خواهد شد، پس حافظ می فرماید چرخ نه تنها انسانها را فریفتهٔ چیزهایِ مادی و ذهنیِ این جهان می کند و به آنها وعدهٔ خوشبختی در این جهان را می دهد، بلکه باورها و اعتقادات را نیز با مکر و شیوهٔ خود معتبر نشان داده و اطمینان می دهد با قرار دادنشان در دل می توانند به خوشبختیِ هر دوجهان دست یابند.
بادِ صبا ز عهدِ صِبی یاد می دهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صُبی
صِبی استعاره از یوسفیتِ انسان است در الست و حتی به کودک و نوجوانی اطلاق می شود تا پیش از اینک توسطِ اطرافیان به چاهِ ذهن افکنده شود، بادِ صبا در اینجا پیغامِ زندگی از طریقِ بادِ دِی است، یعنی خداوند یا زندگی بوسیلهٔ بادِ کن فکانش به یکی از داشته هایِ ذهنیِ شاخِ بهاری صدمه وار می کند تا عهدی را که در صِبی و در الست با خداوند بسته است به او یادآوری کند، یعنی می خواهد بگوید یاد داشته باش که داشته هایِ خود و دیگر جاذبه های این جهانی را جایگزینِ خداوند در دل و مرکزِِ خود نکنی. در مصرع دوم صُبی می تواند ساقیِ زیبا و یوسف رخساری باشد که جان دارو یا شرابی جان بخش را به شاخهٔ بهاری که دلبستهٔ چیزها و داشته هایِ خود شده و به چاهِ ذهن افتاده است و به همین سبب دچارِ غم شده و از شادی و نشاطِ بهاریِ خود فاصله گرفته است بنوشاند تا با یادآوریِ طعمِ شراب الست غمِ دل را از او بزداید و علاج کند.
حشمت مبین و سلطنتِ گُل، که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیرِ پِی
همهٔ توصیفاتِ شاخهٔ بهاری که ذکر شد و حافظ در این بیت او را گُل نامیده است حشمت و سلطنتِ اوست، یعنی نیروی جوانی، زیبایی، هوش و استعداد و سایرِ صفاتِ خوبِ یک جوان حشمت و داراییِ اوست و موجبِ سلطنتش، فراش در مصراع دوم یعنی خدمتگزار، و باد یعنی بادِ کن فکانِ خداوندی، هر ورقش کنایه از برگهای گُل است ک همان محاسن و خوبی های گُل یا جوان است، پس حافظ میفرماید این حشمت و سلطنتِ ایامِ جوانی یا گلبرگهای زیبا را مبین و به آن دل مبند، زیرا فلک که فراش و خدمتگزارِ بادِ کن فکان است تک تکِ ورقهای این گُل به زیرِ پِی خواهد سپرد، پِی یعنی زیر بنا و بنیادِ ساختارِ این جهان، پس بنیاد و زیربنای کارِ فلک بر اساسِ بر باد دادنِ حشمت و دارایی هایِ این جهانیِ انسان است، درواقع می فرماید پیش از اینکه گلبرگهایِ زیبایِ این شاخهٔ بهاری توسطِ باد پژمرده و از بین برود بهتر است جوان آن حشمت و داراییِ با ارزشِ خود را در راستایِ وفای به عهدِ است خرج و هزینه کند.
در دِه به یادِ حاتمِ طِی جامِ یک منی
تا نامهٔ سیاهِ بخیلان کنیم طِی
حاتمِ طِی همان حاتمِ طاییِ معروف است و جامِ یک منی کنایه از سخاوتمندیِ ساقی، پس حافظ لازمهی هزینه کردنِ اوقات و نیروی جوانی و دیگر و حشمت و داراییِ جوان بمنظورِ وفای به عهدِ صِبی را نوشیدنِ جان دارو یا شرابی با قدح های یک منی میداند، از نگاهِ حافظ اگر هر جوانی چنین نکند و از مِیِ عارفان و بزرگان بهرمند نگردد و حشمتِ خود را در این راه هزینه نکند از بخیلان خواهد بود، پس از ساقیِ الست می خواهد تا جام و رطلِ گران را روزیِ جوانِ محتشم کند تا از این مرحله گذر کرده و در زمرهٔ بخیلان محسوب نگردد.
زان مِی که داد حُسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطفِ مزاج از رُخش به خِوی
اما حافظ کدام مِی را طلب می کند؟ حافظ میفرماید از آن مِی که به ارغوان حُسن و لطافت داد، ارغوان یعنی رخسارِ برافروخته و زیبایِ جوان که اگر از مِیِ حافظ و بزرگانِ سخاوتمند بنوشد دارایِ حُسن و لطافتِ روزافزون خواهد شد، جوان ممکن است بگوید که او خود بدونِ مِی نیز چهره ای ارغوانی دارد، پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد از آن مِی که حُسن و لطافتِ و مزاج یا یوسفیت که اصلِ اوست را از رخسارش بیرون افکنده و آشکار می کند، بمانندِ گلبرگی که به خود زیباست اما خِوی و شبنمی که بر آن می نشیند لطافتِ او را برجسته تر می کند و این همان زیبایی و حشمت و سلطنتی ابدی و جاودانه است که از گزندِ بادِ دِی در امان است.
مَسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نِی
مسند یعنی تختِ سلطنت و باغ در اینجا باغِ این جهان است، پسحافظ ادامه می دهد با دریافتِ جام های شراب و هویدا شدنِ لطافت و یوسفیتِ جوان است که او می تواند در باغِ هر دو عالم بر تختِ سلطنت تکیه زده و سرو قامتانی که متعالی و به عشق زنده شده اند صف در صف همچون بندگان و غلامان در خدمتِ او ایستاده اند، و همچنین عارفان و بزرگانی چون مولانا و حافظ که نِی هستند به خدمتِ چنین انسانی که دلش به عشق زنده شده و با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده است کمرِ همت بسته اند چرا که او فارغ از جسم و بلکه جانِ محض شده است.
حافظ حدیثِ سِحر فریب خوشت رسید
تا حدِ مصر و چین و به اطرافِ روم و رِی
حافظ که در غزلِ پیشین نگارِ مِی فروش را آن ساقی معرفی کرد که عشوه می فروشد تا جاذبه ای باشد برای سالکان طریقت در اینجا نیز خود را مثال می زند که حدیثِ سِحر فریب او را خوش افتاده است و چه خوب سِحر انگیزی می کند و عشوه می فروشد تا لطفِ مزاج را از رُخِ جوانان بیرون افکند، حافظ آنچنان نگارِ می فروشی ست که آوازه اش نه تنها تا رِی و سرتاسرِ سرزمینِ پارسی زبانان پیچیده است، بلکه تا دوردستها و تا سرزمینِ مصر که خود شکر فروشند و تا چین که در تصویرگری شهره اند و حتی تا روم که سپید و زیبا روی هستند همه جا سخن از سِحر انگیزی و جادویِ کلامِ حافظ است.