غزل شمارهٔ ۴۱۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۱۳ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
سلام
لطفا این بیت به شکل زیر اصلاح گردد :
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار
کایینهایست جام جهان بین که آه از او
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو
خوش حلقهایست لیک به درنیست راه ازو
خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقهی زیبا ورویایی در اطراف چهره ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیکن افسوس که هر کس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداکرده است....
ابـروی دوست گوشهی مـحـراب دولت است
آن جـا بـمـال چـهــره و حـاجـت بـخـــــواه ازو
ابـروی دوست به گوشـهی محراب تشبیه شده که{محل رازو نیاز ومطرح ساختن خواست ها وآمال و آرزوهاست} اماروشن است که در هرمحرابی دعاها اجابت نمیگردد. حافظ با اضافه نمودن واژه یِ "دولت" براین نکته تآکید دارد که استجابت دعا دراین محراب{ابرویِ دوست} آسان تر واقع میگردد،چنانچه تا بحال از سایرمحرابهایِ متعددی که میتوان متصور شد حاجت نگرفته ای،پس روی به آنجا کن وبا زاری واظهار نیاز،چهره ات را بر این درگاه بمال تا خواستها وآرزوهایت برآورده شود.پرواضح است که منتهایِ آمال وآرزوهایِ تمام عشاق، وصال ورسیدن به دوست بوده ومالیدن ِ چهره برابروی ِ دوست، مفاهیم سعادت،نیکبختی وکامروایی را عینیت می بخشد وهمزمان با راز ونیاز ومطرح ساختنِ آرزوها وخواستها، اجابت نیز موازی با دعا صورت می پذیرد.این نوع رندی،زرنگی وسیاستِ لطیف، جز در مکتبِ جانپرور حافظ درهیچیک ازمکاتب دیده نمی شود.این نکته یکی از صدها نکات ِلطیف وظریف دیدگاه حضرت حافظ است که اوراجهان شمول؛ماندگاروستودنی ساخته است.
ای جـرعـه نـوش مـجـلـس جم سینه پاک دار
کآیـیـنهای ست جـام جـهـان بـیـن کـه آه ازو
مجلس جم گرچه به ظاهراشاره به مجلس جمشیدشاه دارد، لیکن کنایه از مجا لس ِ مهم ، دست نیافتنی، وارزشمندیست که همیشه در دسترس ِهمگان نبوده ودرصورت واقع شدن؛ میبایست با هشیاری وآگاهی ازارزش ِمعنوی ِ آن؛ نهایت سود رابرد وبه آسانی پیامدهای مثبت آن را ازکف نداد.
ای کسی که در مجلس جمشید شاه راه پیداکرده وشراب مینوشی، دل واندرونـت راازآلودگیها وناپاکیها پاک کن که پادشاه دلی همچون جام جهان بین دارد ، زینهار وآگاه باش شایدکه آلودگیهای درون تو برملا گردد.که آه ازو یعنی امان ازین آیینه که همه چیز را فاش کرده وآشکار می سازد.
کــــردار اهـل صــومـعــــهام کـرد مـی پـرســت
ایـن دوده بـیـن کـه نـامـهی من شد ســـیاه ازو
اهـل صومعه همان ساکنان دیرواهالی خـانـقـاه هستند که مخالف عشقبازی بوده وتآکید بربندگی وعبادت داشتند. گویاحافظ مدتی با این طایفه مصاحبت وهمنشینی نموده وبامشاهده یِ ریا وتظاهر وتکبر وخودبینی درکردار ورفتارآنها ، درنهایت بجهت تضّاد عقیدتی ،ازاین طایفه یِ خشک مذهب جداشده است.بسیاری از غزلهای ناب حافظ پس ازاین جدایی سروده شده واعمال فریبکارانه ی آنها رابه بادانتفاد واستهزا گرفته است.دراینجا یکی از دلایلِ شرابخواری ومی پرستی ِخودرا رفتار ریاکارانهی صوفیان دانسته وبه روشنی اذعان واعتراف به میگساری کرده است.کردارآنها مرا از خانقاه بـیـزار و به سوی میخانه رهنمون ساخت. چون می خواری ومستی؛ نقطه یِ مقابل تظاهر وریا بوده {مستی وراستی}،حافظ نیزبه همین سبب می پرست شده است.
دوده که به معنی تـبـار و خـانـدان، طایفه ، دوده ی چراغ و مرکب سیاه است دارایِ ایهام میباشد.هم معنای تباروطایفه یِ صوفیان وهم معنایِ ِدود سوختگی را به ذهن متبادر میسازد.حافظ به این نکته اشاره دارد که آلودگیهایِ اخلاقی وکجرفتاریهای این قوم ،حتا سبب بدنامی،می پرستی و سیاه شدن نامه یِ اعمالِ من نیز که مدتی باآنهاهمنشینی کرده ام شده است. البته حافظ خود رااز دیدگاه زاهدان ونظرگاهِ عابدان ِ فریبکارکه وی راگناهکارپنداشته وحتا حکم تکفیرش راصادرکردند؛ نامه سیاه معرفی میکند. وعلت سیاهی ِ نامه اش را نیز؛ کردار ِریاکارانه ی آنها می داند.
سـلـطـان غـم هـر آن چـه تـوانـد ، بـگـو بـکن
مـن بـــردهام بـه بــاده فـروشـان پـنــــــاه ازو
حافظ که به سبب کردار ریاکارانه یِ صوفیان به می پرستی روی آورده است، به ارزشهایِ مهم ِ راستی وبی ریایی پی برده وبعدهابصورت بنیادین متحول میگرددوتمامیِ تبعاتِ وپیامدهایِِ منفی آن حتا تکفیرشدن ازجانبِ زاهدان وعابدان ِ ریاکاررابجان پذیرفته وبه سلطان وپادشاه غم نیز پیام می فرستد که هرچه تواند درحق ِ حافظ فرو نگذارد.چراکه او پناهگاه مطمئنی پیدا نموده وبه باده فروش پناه برده است.
ســاقـی ؛ چـــــراغ مـی بـه ره آفـتــــاب دار
گـو بـرفــــــــروز مـشـعـلــهی صـبـحـــگاه ازو
ازآغاز شعر فارسی تا کنون، به خاطر زلالی و درخشندگی ؛ "مـی" همواره به آفتاب ، مـاه و چراغ تشبیه شده است.حافظ بجهت دریافتهای ِ ارزشمندی که از این متاع {می} داشته است خطاب به ساقی می فرماید: می ِ زلال و چراغ تابان ِ شراب را برسر راه خورشید قرار بـده وصبحگاهان هنگام طلوع بـگـو که ای مـشـعـلــهی صـبـحــــــگاه؛ ازین پس مایه یِ ِ برافروختندگی را ازاین چراغ {می} وام بگیر وبرافروز. می بینیم که حافظ ازین چراغ ِ می بهره هایِ بسیاری برده ونه تنها خود را گناهکار ونامه سیاه نمی داند؛حتامی خواهد جهان نیز با این چراغ روشن وبهره مند گردد.
آبـی بـه روزنـامــهی اعـمــال مــا فـشــــــان
بـاشـد تــوان سـِـتـُرد حـــــروف گـنــــــاه ازو
دوباره مخاطب ساقیست؛ منظورازآب همان شراب یا می است . ای ساقی نامه ی ِاعمال ِحافظ بدلیل ِ شرابخواری {البته به گمان وپندار زاهدان} سیاه شده است؛ شرابی به این نامه بیافشان، تاشاید بتوان حروفِ گناهانی راکه به بسبب میخواری درآن نوشته شده است پاک کرد وسترد.
دراین بیت پرواضح است که حافظ اعتقادات وباورهای ِعابدان وزاهدان ِریایی را به باد استهزا گرفته و ساقی راخطاب قرارداده تا با افشاندن ِمقداری ازهمان شرابی که نوشیدن ِ آن موجب سیاهی ِ روزنامه ی ِ اعمالش شده، حروف گناهانش را باخیساندن ِاین روزنامه پاک سازد.
حـافـــــظ که ساز مطــرب عشاق سـاز کرد
خـالـی مــبــاد عـــرصـهی ایـن بـزمـگــاه ازو
حـافـظ که ساز{ وسیلهی نـوازندگی وآلت موسیقی} مجلس عشاق را مهیا وآماده ساخت یا متناسب با مقام عشاق راست کرد، و کوک نمود. امـیـدوارم هیچوقت در اینچنین مجالس جشن و سرور جایـش خالی نباشد. یعنی نـمـیـرد و جاودان بماند. حافـــظ به اعتبارموثق خود نوازنده و خواننده (قـوّال) بوده و ساز برای نوازنده ی ِ مجلس {مطرب} آورده یا ساز نوازنده را کوک کرده است.
مـصـرع اول را هم میتوان خبری خواندو هم پرسشی خواند که در این صورت "کـه" به معنی : "چه کسی" عشـّاق هم ایهام دارد 1 -- عاشقان. 2 -- یکی از 12 مقام موسیقی، ای حـافــظ ؛ چه کسی ساز نـوازنده مجلس را آماده ه است ؟ امیدوارم که هر کس این کار را کرده هیچوقت جایش دربزمگاهایِ عشاق خالی نباشد.
آیـا در ایـن خـیــال کـه دارد گــــدای شـــهــر
روزی بـــُـوَد کـه یـاد کـنـــــد پـادشــــــاه ازو
آیا گـدای شـهـرکه در این اندیشه است که پادشاه از او یـادی بـکـنـد ، یک روز پادشاه این کار را خواهـد کرد ؟ روزی ایهام دارد : 1- یـک روز ، 2- رزق ، نصیب و قسمت آیا قسمت این گدا {حافظ} خواهدشد که پادشاه از او یـادی بکند
متاسفانه جاهای زیادی دیده میشه که به جای کلمه ی خدّ (بفتح خ و شد دال) که به معنای گونه است کلمه خط نوشته میشه
مثل: لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خد زنگاری است
فکر می کنم اینجا هم همین خطا رخ داده است.
سلطان غم درست نیست و صحیح آن شیطان غم است که معنی درستی میدهد چرا که قرار دادن سلطان بر غم اشتباه است لاکن به قول حافظ اسم دیگر شیطان غم است
ساقی (چراغِ می) به(رهِ آفتاب دار)
گو بر{(فُ)روز} (مشعله ی صبحگاه ازو)
"حافظ"
حافظ ی که در صبوحی، سازِ مجلسِ عشاق را به سعیِ ساقیِ گردون (راست) و ساز و روشن میکند.
در سو به وامَ ش بنگرید.
1): آنجا که به راستی و روشن ی میکوشد تا چراغی فرا راهِ خورشیدِ سُرخفام نگه بدارد.
فرمانی در گیرودار این دنیا به تر ازین که ساقیِ جان، پاره شَرَرْ ی ز چراغِ جام به وام در جانِ تَنورِ خورشید بگذارد و به غنچه ی لب و دَمَش در فَر و فروغِ مشعله گاهَ ش(تیزی آن آتش) به فنِ فوتِ {فُ(روزَ)}ش بکوشد.
ف و و روز
2) : ای ساقی چراغ باده را فرا راه خورشید نگاهدار و به خورشید بگو که مشعل صبح را از نور این چراغ برافروزد.
آن کمانکش، آرش این قوم ست.
خلاصه ی جانِ ما در چله اوست.
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندر وار اگر می گیرد این آتشزبانی (ور) نمی گیرد"
من نگویم که قدح گیر و لبِ ساقی بوس
بشنو ار زانکه بگوید دگری بهتر ازین"
سخن ایناست که ما بیتو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبر گیر و سخن بازرسان
"حافظ"
زیرکانه حافظ از گناهان توبه میکند و در مقابل نیکیهایی که در حق دیگران کرده از خداوند طلب بخشش و سپس رحمت دارد.
درسخنرانی جناب قمشه ای اشاراتی به این غزل می شودکه حتی مصرع های آن راباید به خط زرین نوشت وروی تک تک کلمات توقف کرد وشکوه معنی آن را مزمزه وزمزمه کرد
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست
ساقی چراغ باده به ره آفتاب دار
شیطان غم...به این معنی که غم ازجنس شیطان است.
"{(ای) جُرعه نوشِ مجلسِ جَم}، [سینه پاک دار]
{[کآیینه(ایست.)] جامِ جهان بین.}، [که آه، ازو]"
______
[آینه دانی که تاب آه ندارد]
.
.
" ای جُرعه نوشِ مَجلسِ جَم سینه پاک دار"
_____
خواجه خود عینِ آینه است. وا میدارد مان که آهسته گام برداریم، بایستیم. و در او درنگ کُنیم. او در مصرعِ نُخُست حرفِ(ای) را به میان کَشیده، حرفی که میلِ به گذشتن دارد و ناچار رو گردانی نیوشنده نیز هم. حال آن مصرع در خوانش پی در پی و مُدام افتاده، و رفتنی به قلم کَشیده شده است!
____
(ای جُرعه نوشِ مَجلسِ جَم سینه پاک دار) پنداری که او چو رودی مُدام جانِ جام را جُرعه جُرعه می کَشد. و در مصرعِ بعد آن جا که حرفِ آینه است، آهنگِ حروف و کلمات میایستند. و خود را در او میپایند، و اندر صفایِ مِی و جام، صافیّ و غشِ خود میبینند. و از قدیم این مَثَل بر زبانِ میخواران بوده که: (مستیّ و راستی) که خود ایهامی ظریف دارد، و منظور باطن است، ولی آن جامِ کاری تنهایّ و پهلویی بر این جانِ نابکار زده است و زیادتِ در آن، رفتنِ کم مایگان را کژ و مژ میکُند، که نوشش باد. آری آن چنان که ما در برابرِ آیینه، در و میایستیم، خواجه نیز ایستی در ( کآیینهایست.) آورد و هم چنان در مصرعِ دویّم آهنگِ حروف و کلمات با درنگ و تأنی و متانت و پایداریّ و ثباتِ قَدَم به پیش میروند و برقرارند، و بر دوام هم اینک نَظَری بازید:
"کآیینهایست. جامِ جهان بین. که آه، ازو."
آری همه ایست است و سکون. و انگار دران همه ناراستیها و نیز غَشها پیدا و هویدا باشد. که آه ازو. و جانِ آینه به نمود ز آهِ خواجهی ما، همه مُکَدَّری! که جایِ دست کَشیدن دارد.
جُرعه نوشِ مَجلسِ جَم، بماند برایِ بعد، که خواجه به ایهام است از این قومِ ماندهی ریاکارِ نابکارِ سَتَرون که به (ای) خطابش کرد که ارثی چنین و چنان به ما ز کَسانی چو جَم رسیده است. سینه پاک دار!
.
.
"جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز/ باطل درین خیال که اکسیر میکُنند"
___
"روزگاریست که دِل چهرهی مقصود ندید/ ساقیا آن قدحِ آینه کردار بیار"
البت بلا نسبت و دور از جنابِ شما.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
خطِ عذارِ یار که ماه بگرفت از او
خوش حلقه ای ست لیک به در نیست راه از او
خطِ عِذار علاوه بر اینکه تداعی کنندهٔ موهایِ تازه رستهٔ گردِ رخسارِ جوانان، به معنیِ زیباییِ صورت نیز آمده است، پس حافظ ضمنِ اینکه هر دو معنی را در نظر دارد اشاره می کند به عبادت و پرهیزگاریِ یاران یا جوانانی پاک طینت که موجبِ درخشش و نورانی شدنِ چهرهٔ آنان می شود، و این نوری ست الهی که ماه با تمامِ زیباییِ خود نورش را از آن گرفت است، (از نگاهِ عرفا همهٔ انسانها یارِ خداوند یا زندگی هستند)، در مصراع دوم تناسبی زیبا بینِ حلقهی موهای ریزِ گردِ صورت با حلقهٔ در و حلقهٔ یاران و حلقهٔ هلالی ِ ماه ایجاد شده است، پس حافظ که این نور را به هلالِ ماه تشبیه می کند آنرا خوش حلقه ای می داند، بعبارتی دیگر این پرهیز و دیانتِ یارانی که گِردِ یکدیگر حلقه زدند و خالصانه به عبادت مشغولند بسیار هم حلقهی خوبی ست ولیکن طریقی نیست که بتوان از آن به درگاهِ حضرتِ دوست راه یافت و اگر هم به درگاهش برسی و با چنین حلقه ای بر آن بکوبی آنرا باز نخواهد کرد.. این طریقِ دیانت و پرهیز مربوط به دین و آیینِ خاصی نیست و پیروانِ همهٔ ادیان و از جمله ادیانِ ابراهیمی نیز بوسیلهٔ چله نشینی ها و اعمالی مانندِ کشیدنِ دست و صورت به اماکنِ مذهبی امکان دارد حلقه و خطِ عذارشان خوش و چون ماه منور شود اما این تمامِ ماجرا نیست.
ابروی دوست گوشهٔ محرابِ دولت است
آنجا بمال چهره و حاجت بخواه از او
پس حافظ که محتمل است خود نیز در نوجوانی و جوانی با پرهیز و اعمالِ واجب و مستحبی این خوش عذاری را تجربه و یا در دیگران مشاهده کرده باشد آنرا راهی می داند که خوش و خوب است اما سرانجامش محرابِ دولتِ دوست نخواهد بود، یعنی پایانِ آن به دولت یا نیکبختی و سعادتمندی منجر نمی شود ،چنانچه امروزه هم می بینیم جوانانِ متدینی را که عذاری خوش و نورانی دارند اما لبریز از خشم و کینه توزی نسبت به پیروانِ دینِ دیگری هستند، نمونه بارزِ آن خوش عذارانِ دو سویِ یک دیوار در بیتالمقدس است که هر دو جماعت پس از فراقت از عبادات و راز ونیاز با خدایِ خود بسویِ آن گروهِ دیگر در پشتِ دیوار سنگ و موادِ آسیب زننده پرتاب می کنند و با نفرتی عجیب نمی توانند آن دیگری را تحمل کنند، حافظ آدرسِ محرابِ حقیقی را به آنان داده و می فرماید گوشهٔ ابرویِ حضرتِ دوست محرابِ دولت و سعادتمندی ست، گوشهٔ ابرو چشم است و نگرشِ به جهان از طریقِ نگاهِ خداوندی ست که از خشم و کینه توزی و نفرت پراکنی مبرا ست، در مصراع دوم پس از دادنِ نشانی می فرماید دست و مالیدنِ روی خود را برای مثال به دیوارِ ندبه و یا آنسوی دیوار که بُراقش نامیده اند کاری عبث است، پس رویِ خود را به آن چشم و نگاهِ خداوندی بمال و از او حاجت بخواه تا از کوری رهایی یافته و دیدگانت به نورِ عشق گشوده و روشن شود.
ای جرعه نوشِ مجلسِ جم سینه پاک دار
کآیینه ای ست جامِ جهانبین که آه از اوست
جم یا جمشید در اینجا تمثیلِ خداوند است، پس حافظ همهٔ پیروانِ ادیان را جرعه نوشانِ مجلسِ شاه می داند که باید سینه را از کینه ها پاک دارند و تنها تمرکزِ آنان بر باده نوشیِ خود باشد، به آنسویِ دیوار و چگونگیِ عبادتِ دیگران کاری نداشته باشند و از ایجادِ نفرت پرهیز کنند، بفرمودهٔ مولانا؛
رومیان آن صوفیانند ای پدر بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند آن سینه ها پاک از آز و حرص و بخل و کینه ها
پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد این سینه ها همان جامِ جهان نمای صیقلیِ جمشید یا خداوند است که با آهی مکدر شده و پس از آن در آن جام که همچون آیینه صاف است دیگر شاه رخسارِ خود را نمی بیند، چقدر این بیت بیانگرِ احوالِ روزگارِ ماست، با آهِ صدها کودک و زنِ یهودی و متعاقبِ آن( و چه بسا در هفتاد سالِ گذشته) با آهِ هزاران زن و کودکانِ غزه سالها بطول می انجامد تا زنگهایِ قطورِ جامِ جهان بین از بدخواهی و بخل و کینه و نفرت زدوده شود و شاه بتواند بار دیگر رخسارِ خود را در آئینهٔ سینه ها ببیند.
کردارِ اهلِ صومعه ام کرد مِی پرست
این دود بین که نامهٔ من شد سیاه از او
منظور از اهلِ صومعه در اینجا پیروانِ همهٔ ادیان است، اهلِ دیر و مسجد و کلیسا نیز همان ویژگی ها را داشته و با کارهایِ بیرونی که در مکانهایِ عبادیِ خود انجام می دهند گمان می برند شمعی روشن می کنند و نور و برکت به جهان می افشاند، در حالیکه از این شمع دود و دردِ بسیاری ساطع می شود، درواقع قرار بوده است با نورِ آن شمعها نامهٔ اعمالِ پیروانِ ادیان نورانی و روشن شود اما حافظ می فرماید با دودِ حاصل از عباداتِ سطحی که منتهی به کردارِ بد و ایجادِ درد و تباهی می شود او درمییابد نامه اش سیاه شده است، پس عطایِ صومعه را به لقایش بخشیده و مِی پرستی را پیشهٔ خود می کند.
سلطانِ غم هر آن چه تواند بگو بکن
من برده ام به باده فروشان پناه از او
پسحافظ همهٔ کردارهای بدِ اهلِ صومعه و دیگر اماکن را که منجر به خشم و کینهتوزی می شوند ناشی از دودِ خویشتنِ برساختهٔ بوسیلهٔ ذهنِ انسان می داند، دودی که جامِ جهان بینِ پادشاه را تیره و تار کرده است و این خویشتن که در ادیان از آن با عنوانِ نفس یاد می کنند سلطانِ غم و کارش انتشارِ غم و درد در جهان است و اگر به عقیده دوستان آنرا شیطان بنامیم هم خلاف و گزاف نگفته ایم چرا که بفرمودهٔ مولانا "نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند / در دو صورت خویش را بنمود اند" پس حافظ میفرماید به این خویشتنِ توهمی بگویید هرچه می خواهد دود و درد را در جهان پراکنده کند بکند، او بی توجه به آن دودِ برآمده از ذهنِ انسانها و برای در امان ماندن از کارهای مخربِ او به باده فروشان پناه برده است، باده فروشان عارفان و بزرگانی هستند که با شرابِ عشق غم و دردها را تبدیل به شادی و نشاط می کنند و سلطان یا درواقع دیوِ غم را ناکام می گذارند.
ساقی چراغِ مِی به ره، آفتاب دار
گو برفروز مشعلهٔ صبحگاه از او
ساقی همان باده فروشِ بیتِ پیشین و چراغِ مِی استعاره از شرابِ روشنگر یا غزلیاتِ حافظ و دیگر بزرگان است، پس حافظ لازمهی ورود و عبور در راهِ پر خطرِ عاشقی را برخورداری از مِیِ و شرابِ عشقی می داند که همچون چراغی هدایتگرِ راهِ عاشقی ست و در نهایت می تواند مبدل به آفتابی گردد، آفتابی پهناور که می تواند دلِ دیگر عاشقان را نیز به این نور روشن نموده و بفرمودهٔ حافظ " صد گدایِ همچو خود را بعد از این قارون کنم"، آفتابی که اگر عارف یا خداوند بگوید و فرمان دهد مشعلهٔ صبحگاهِ بیداریِ دیگر عاشقان را نیز برافروخته و فروزان خواهد نمود.
آبی به روزنامهٔ اعمالِ ما فشان
باشد توان سترد حروفِ گناه از او
روز نامهٔ اعمال یعنی اعمال و فرایضی که پیروانِ ادیان بایستی در طولِ روز به انجامِ آن بپردازند، پسحافظ چنانچه در اولین غزلِ دیوانِ خود نیز سروده است؛ به مِی سجاده رنگین کن، گرت پیرِ مغان گوید" در اینجا نیز از ساقی می خواهد تا از مِی یا آبِ زندگی بخشِ خود بر اعمال و فرایضِ او و همهٔ عاشقان بیفشاند، باشد و امید اینکه حروفی که ما به خطا در این اعمالِ روزانه و دعا هایِ خود بکار می بریم شسته شده و بتواند از آن اعمال زدوده شود، مولانا نیز در بارهٔ مضراتِ دعاهای روزمرهی ما می فرماید؛ " بس دعاها کو زیان است و هلاک وز کرم می نشنود یزدانِ پاک"، دعا کردن برای هلاکتِ دشمنان و یا بقای دوستان و هم کیشان می تواند از این دسته حروفی باشد که خطا و گناه است و باید به مِی شسته شوند.
حافظ که سازِ مطربِ عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصهٔ این بزمگاه از او
مطربِزعشق استعاره از زندگی یا خداوند است که خود از جنسِ شادی ست و خلق را نیز شادمان و بدور از غم و اندوه می خواهد، حافظ خود را کسی می داند که در این بزمگاه تخصصش کوک کردنِ سازِ زندگی و مطرب است، یعنی با غزلهایِ نابی که دارای پیغامهای عشق و ریتم و موسیقی ست به مطربِ عاشقان کمک می کند تا مجلسش هرچه بیشتر رونق یابد، پسحافظ از عاشقانی که در همهٔ عصرها و دوران با غزلهایِ حافظ به طرب انگیزی و بزم مینشینند می خواهد تا در بزمگاهِ خود بیادِ او بوده و راهش را ادامه دهند و به این ترتیب است که جایِ او خالی نخواهد بود و همیشه در هر بزمگاهی که شرابِ غزلهایِ او را بنوشند حضور خواهد داشت.
آیا در این خیال که دارد گدایِ شهر
روزی بود که یاد کند پادشاه از او؟