غزل شمارهٔ ۴۱۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۱۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
با عرض ادب و احترام
به نظر میرسد در بیت هفتم شاهنشین درستتر از شاهنشین باشد. منظور آن است که بین دو بخش "شاه" و "نشین" از نیمفاصله استفاده شود
با تجدید احترام
از گنجینهی شعر و موتور جستجویی که در اختیار علاقهمندان قرار دادهاید بینهایت سپاسگذارم
---
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهادتان عمل شد.
سلام
به نظر من حق با اناهیتاست
اونطوری درست تره
ایجاد چنین سایتی، واقعا جای تشکر و تقدیر داره.
از یک استاد بررگ شنیدم که زیباترین تعبیر و مصراع دیوان حافظ همین مصراع
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
ضمن اینکه بهترین نوع نگارش کلمه شاهنشین، همینه که دوستان گفتند.
در بیت چهارم "از سر فخر و احتشام" درسته
---
پاسخ: با تشکر، در تصحیح قزوینی/غنی «فقر و افتخار» آورده، تغییری اعمال نشد.
الله اکبر من وقتی این شعرومیخونم این شعرحافظ رومثل یک پری دریایی میبینم که داره به بدنش پیچ تاب میده ودردریاشنامیکنه
با تقدیم ادب واحترام . سالهاست که به نظرم مصراع اول این غزل بهتر است اینطور باشد : تاب بنفشه می برد طره مشکسای تو . علتش هم این است که میبرد با میدرد هم وزن و قافیه است و تاب بردن یعنی تاب و توان از کسی یا چیزی بردن و در نهایت یعنی طره مشکسای تو تاب از بنفشه میبرد و بی طاقتش میکند و به پیچ و تابش می اندازد . .... این موضوع را با بعضی اساتید ادب فارسی از جمله مرحوم دکتر سادات ناصری در سال 66 اولین کنگره انجمن خوشنویسان در میان گذاشته ام و دلایل خود را توضیح داده ام . ایشان پرسیدند آیا در نسخه ای دیده اید ؟ که پاسخ منفی بود . با این همه از ادب دوستان تقاضا دارم در این مورد تحقیق بیشتری بفرمایند . با تجدید احترام مجید
با سلام
در مورد نظر آقا مجید اگرچه این مصرع با روش کنونی غلط به نظر نمی رسد اما با توجه به مصرع دوم همین بیت نظرایشان صحیح تر به نظر می رسد و به این شیوه با معتی مصرع دوم نزدیکتر است.
اگرچه بنده نیز در هیچ نسخه ای این را ندیده ام
اقای مجید .با سلام .تاب دادن و تاب برداشتن وتاب داشن در ادبیات حتی عامه امروزی نیز رواج دارد و به معنی نامیزان بودن وبه همریختن و از قلق درامدن.ودر مصرع منظور یعنی بنفشهبه هم میریزد و از میزان بودن و راستی بیرون میشود در جای دیگر حافظ میگوید .زبنفشه تاب دارم که زند ز زلف او دم ....ارتباط گل بنفشه با طره و زلف در شعر حافظ جالب است
با معذرت .ضمنا تاب انداختن در وضعیت ظاهری صدق میکند و بی تابی یعنی بی طاقتی و بی حو صلگی . در مورد گل بنفشه اولی صدق میکند بیفشه بی حوصله نمیشود ولی چون بسیار راست قامت میباشد اگر تابش بدهید از حالت راستی بیرون میشود تاب بنفشه میدهد .و گلبرگهای سیاه و شفقی بنفشه شباهت با زلف دارد .
در مصرع اول بیت چهارم . بدین صورت امده ...ازسر فقر و افتخار که به نظر بدین صورت صحیح تر است ...ازسر فقر افتخار./.هم از نظر معنایی و هم از نظر روانی در خواندن و وزن ./.منتظر نظرات
سلام اقای چنگیز گهرویی گرامی
در مورد پرسش اخرتان باید فقر و افتخار درست باشد .
تلمیحی است از سخن پیامبر اسلام :
الفقر فخری و به افتخر
به نظر میرسد افتخار او از تبعات فقر اوست نه فقر او از تبعات افتخار او
اگر در بیت سوم :
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
اکلمه را با قرار دادن سکون روی ف تلفظ نماییم
معنی متفائت تر و ملموس تری برداشت میشود
یعنی ما انسانها بخاطر خواهش نفسانی فرشته ای مانند ابلیس ملول یبه زحمت افتاده ایم و دچار و مجبور به زندگی در کره خاکی شده ایم .....
در بیت سوم :
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
اگر کلمه نفس با قرار دادن سگون روی جرف ف بخوانیم ، معنی جالب تری بدست میاید :
من بخاطر خودخواهی نفسانی فرشته ای مانند ابلیس
و بطور ناخواسته به این دردسر
و قال و مقال و کشمکش بین خدا و شیطان و .... کشیده شده ام
زندگی انسان روی کره خاکی با همه مشکلات آن نتیجه کل کل شما بوده و من قربانی کشمکش بین خیر و شر شده ام
گفته می شود بعضی از حافظ شناسان با خواندن بعضی از غزل های خاجه شیراز بیهوش می شدند. این غزل چقدر زیبا است شکوه غزل فارسی است.....
****************************************
****************************************
............................. آن نفَسم روَد ز سر
کاین سر پُرهوس شود خاک در سرای تو
شور شراب و سوز عشق: 10 نسخه (801، 803{شور سراب}، 813، 814- 813، 824 و 5 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) عیوضی
شور شراب و شور عشق: 1 نسخه (818)
شور و شرار و سوز عشق: 1 نسخه (822)
شور شراب عشق تو: 11 نسخه (827، 843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
شور و شراب عشق تو: 3 نسخه (یکی متأخّر: 849 و 2 نسخۀ بیتاریخ)
شور شراب سوز عشق: 1 نسخۀ متأخّر (858)
شور و شراب و سوز عشق: 1 نسخۀ بیتاریخ
شور شراب و عاشقی: 1 نسخۀ بیتاریخ
شور شراب عشق او: 1 نسخۀ بیتاریخ
35 نسخه غزل 403 را دارند و بیت فوق در 6 نسخه نیست: 819، 821، 823، 825، 834، 889.
*************************************
*************************************
خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور هماند
این همه نقش میزنم ...........................
از جهت جفای تو: 9 نسخه (801، 803، 824 و6 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) جلالی نائینی- نورانی وصال
از جهت رضای تو: 8 نسخه (827، 843 و6 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
از جهت وفای تو: 3 نسخه (818، 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 894 و 1 نسخۀ بیتاریخ)
در طلب لقای تو: 3 نسخه (819،821، 823)
در طلب رضای تو: 2 نسخه (822، 855)
بر حسب وفای تو: 1 نسخه (867)
در طلب هوای تو: 2 نسخه (893، 874؟)
از تعب و جفای تو: 1 نسخۀ بیتاریخ
از 35 نسخه 6 نسخه بیت فوق را ندارند: 813، 814- 813، 825، 834، 854، 889.
**************************************
**************************************
سلام
به نظر مرسد در بیت دوم "ای گل خوش شمیم من" صحیح تر باشد چون خوش نسیم صفت گل نیست.
با عرض سلام و ادب
در مورد بیت من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان ...........قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
بایستی بگویم که ما انسانها طبق نشانه هایی که در قرآن آمده در ابتدا در کنار فرشتگان بوده واز هم صحبتی با آنها لذت میبرده و شامل لطف پروردگار بوده ایم ولی بعد از فرود آمدن به زمین تا الآن همه کار میکنیم (قال و مقال)تا اینکه به آن مقام برسیم .
تـاب بـنـفـشـه مـیدهـد طـُــرّهی مُـشک ســای تـو
پــردهی غـنـچــه مـیدرد خـنـــدهی دلـگـشــــای تـو
تاب : پیچ دادن - تابیدن - پرتو افکن -نور افشان -گرمی پیچ وخم که درریسمان وزلف وامثالِ آن بیافتد. ، طاقت و تحمّل وتوانایی ، داغ کردن و سرخ کردن (تابه : داغ کننده) دراینجا علاوه برمعانیِ یادشده، "خشم و عتاب" نیز موردِ نظر ومقصودِ شاعراست.
"تابِ بفشه میدهد" تقریباًهمه یِ معناهای فوق الذکرراشامل می شود.به بیانی ساده تر : بنفشه از حسادتِ طُرّه یِ تو پیچ و تاب پیدا کرده است. بنفشه از رَشکِزلفت پُرتاب و پیچ شده. زلفِ توبنفشه را خجالت زده و اندوهگین میکند،اوراعصبی کرده ومی رنجاند،بنفشه ازدرد به خودمی پیچد.به بازارِبنفشه رونق وگرمی می بخشدو....
(بنفشه = نوعی گل ؛ البته نه این گل بنفشهای که امروزه در چند رنگ در باغچهها و گدانها میکاریم ، "دکتر شفیعی کدکنی" در کتاب "مفلس کیمیاگر" میگوید : این بنفشه های امروزی را در افغانستان گل "آدمچهره" میگویند [از آن جهت که اگر دقت کنیم به شکل چهرهی آدمی است] بنفشهای که در ادبیات ما از قدیم آمده ، گلی بوده است فقط به رنگ بنفش که پشتش خمیده و دارای طرّهای (میلههای پرچم گل) پیچ در پیچ بوده مانند مفتولهایی که دور هم پیچیده باشند :
بنفشه طـرّهیِ مفتولِ خود گره میزد
صـبـا حکایت زلـف تـو در میان انـداخت
طرّه:بخشی از زلف که برپیشانی ریخته شود.
مُشک: مادهی سیاه رنگ و بسیار خوشبـویی است که از نافهیِ نوعی آهو که زیستـگاهش در چین است (معروف به آهوی ختن) به دست میآیـد ، کیسهای (غدهای) در زیر ناف آهوی مشکین قرار دارد (نافـه) که در بهار از مشک پـر میشود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش میکند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز میکشد و نافه پاره میشود و بر سنگ میریزد و دشت سرشار از بوی خوش میگردد ، مردم در سراسر صحرا میگردند و این مشک ها را جمع آوری میکنند و آن را میسایندتاعطرِآن درآید.
سـا:1-ساینده(مشک هنگامی که ساییده شود معطّرمی شود) زلفت گویی که هرلحظه مشک می سابد.
2- : پسوندِ شباهت است مثلِ: "مـهـ سـا " مانند مـاه" در این صورت "مُشک سا" به معنایِ " مانندِمشک" هم سیاهست ، هم خوشبوست.
پـرده دریـدن : الف : حجاب را پاره کردن و پرده راکنار زدن ،گلبرگهای غنچه را پاره و پرپر میکند ، ب : هتاکی کردن ، کسی را بی آبروکردن
غنچـه : 1- گلی که هنوزنشکفته 2-استعاره از دهانِ تنگ
خنده هایِ توکه سببِ گشایشِ دل می شود، الف):غنچه رابی آبروکرده وازارزشِ اوکاسته است یعنی پرده یِ ناموسِ او را می درد.
ب): خنده هایِ توبادریدنِ پرده های گلی که هنوزنشکفته،باعثِ شکوفاییِ غنچه وظهورِگل می گردد.
در مصرع اول : زلف تـو از زلف بنفشه پر پیچ و تابتـر و زیباتـر است.
در مصرع دوم : لب تـو از غنچه زیباتـر است.
طرّه یِ سیاه و خوشبویِ تـو آنچنان پر پیچ و تاب است که بنفشه در برابرش خجالت میکشد و خشمگین میشود ،خندهیِ دلگشایِ تـو آبرویِ غنچه را میبرد و او را خجالت زده میکند.حاصل اینکه:وقتی که باغنچه یِ لبانت می خندی(تنگ دهانی)،دهانت که شکفته می شودگل ظهورپیدامی کند.
سرگهم چه خوش آمدکه بلبلی گلبانگ
به غنچه می زد ومی گفت درسخنرانی
که تنگدل چه نشینی زپرده بیرون آی
که درخُم است شرابی چولعل رمّانی
ای گـلِ خـوش نـسـیـمِ مـن بـلـبـلِ خـویش را مسوز
کـز سـرِ صـدق میکنـد شب همه شب دعـــای تـو
گل : استعاره از معشوق است.همچنین دراینجا با توّجه به "مسوز" گل استعاره از شمع هم هست و شمع نیزاستعاره از خودِمعشوق است. ضمنِ آنکه درقدیم در شمع را با مشک مخلوط میکردند تا هنگام سوختن فضا رانیز معطّر سازد.
بـلـبـل : استعاره از عاشق است. "پروانه" هم استعاره از عاشق است و در اینجا "بلبل" همان پـروانه است که در آتشِ عشق شمع میسوزد.
"از سرِ صدق" : از صمیمِ قلب
ای معشوقِ زیبا و خوش بـویِ من ؛ همانندِ شمع، پروانهی عاشقی را که تمامِ شب به دعاگویی تـو مشغول است،مسوزان.
سوختم درچاهِ صبرازبهرِ آن شمعِ چگل
شاهِ ترکان فارغست ازحالِ ما کورستمی
مـن کـه مـلـــــول گـشتـمـی از نـفـسِ فـرشـتــگـان
قـال و مـَقـــــــــالِ عـالـَمـی مـیکـشـم از بـرای تـو
مـلـول : دلتنگ ، دل آزرده ، افسرده
قال و مقال : سر و صدا ، هـیـاهـو
من که در خاموشی وسکوتِ مطلق خوش بوده وهستم ودرخلوتـم حتا از نفسِ لطیفِ فرشتگان هم آزرده خاطر میشـوم تنهابه خاطرِ تـوست که ناگزیرم هـیـاهـویِ جهانی را تحمّل میکنم.
عارفان عشرت رادرخاموشی وعاشقان آرامش را درسکوت می جویند.
تاچندهمچوشمع زبان آوری کنی
پروانه یِ مرادرسیدای محب خموش
مهرِ رخت سرشت من ، خاکِ درت بهشت من
عشقِ تو سرنوشت من ، راحتِ من رضای تـو
مهرِرویِ تودرفطرت و محبّتِ رخسارتو درسِرشتِ من است. ازازل خاکِ وجودم باآبِ مهرت آغشته شده است.
عشق تو سر نوشت من است از اوّل چنین مقدّرم شده که عاشق توباشم. خاکِ کوی تو بهشت من است. تنهاچیزی که اهمیّت داردرضایتِ خاطرِ توست،رضایتِ توسعادت و راحتیِ من است.
دردایره یِ قسمت مانقطه یِ تسلیمیم
لطف آنچه توفرمایی حکم آنچه تواندیشی
دولـتِ عشـق بـیـن که چـون از سـرِ فـقـر و افـتـخار
گـوشـهیِ تـاجِ سلـطـنـت مـیشـکـنـد گــــــدای تـو
دولت عشق : عشق به دولت تشبیه شده است.
فـقـر : نیاز مندی ، تهیدستی ، در فرهنگِ عرفانی به درویشی که سالکِ طریقِ الی الله است "فـقـیـر" گـویـنـد ، این فقر همراه با قناعت ، نزد "حـافـــظ" بسیار ستودنی وباارزش است وحاضرنیست به هیچ روی آبرویِ فقر راببرد :
ما آبــرویِ فـقـر و قـنـاعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مـقـدّرست
چون : چگونه،باچه غرور ومناعتِ طبعی
گوشه یِ تاج شکستن : یعنی تاج را ازرویِ از غرور کج گذاشتن ، کلاه را ازرویِ ناز کردن کج گذاشتن ، نشانه و رسم بزرگی و کلاه داری (پادشاهی) و سروری است :
به باد دِه سر و دستار عالمی یعنی
کـلاه گوشه به آئـیـن سـروری بشکن
بـبـیـن که چگونه گدایِ تو،به میمنتِ دولتِ عشق، درعینِ حالی که درفقر بسرمی برد،امّابا افتخار ومناعتِ طبع ،نسبتِ به سلطنت و پادشاهی،دهن کجی کرده وبی اعتنایی میکند. وازمنظری دیگر:ببین که چگونه ،فقیرِکویِ توبه یمنِ دولتِ عشقت به سروری و بزرگی رسیده تاآنجاکه ازروی ناز وافتخار،گوشه یِ تاجِ سلطنت شکسته وآن راکج برسرنهاده است.
برتختِ جم که تاجش معراج آسمانست
همّت نگر که موری باآن حقارت آمد
خـرقـهیِ زهـد و جـامِ مـی گـر چه نـه درخـورِ هـماند
ایـن هـمـه نـقـش مـیزنــم از جـهـت رضــــــای تـو
"خرقه ی زهـد" در شعر "حـافــظ" نشانهی سالوس و ریاوتزویرست و "جـامِ مـی" نشانهیِ خلوص و پاکیِ قلب است. این دو با هم در تقابل وتضـادهستند، شاعرخطاب به معشوق میفرماید :به منظورِ جلبِ توّجه وکسبِ رضایتِ تو چه کارهاکه نمی کنم!گاه به این سو (زهدوریاوتظاهر) روی میآورم ، گاه به آن سو(اخلاص وبی ریایی و...) هرکاری لازم باشدوازدستم برآیدبرای به دست آوردنِ توانجام می دهم.به قولِ "نشاط اصفهانی":دردلِ دوست به هرحیله رهی بایدکرد/طاعت ازدست نیایدگنهی بایدکرد.
"نقش" معانیِ بسیاری دارد.دراینجا نقش بازی کردن، کنایه از "فریبکاری" به معنایِ انجام دادنِ کارهایست که یک بازیگر در هنگامِ نمایش وایفایِ نقش انجام میدهـد.
به بیانی دیگر: اگر چه پارسایی و شرابخواری با هم سازگار نیستند امّـا من این هر دو نقش را بازی میکنم تا رضایت و تـوّجـه تـو را به دست آورم .
فراق و وصل چه باشدرضایِ دوست طلب
که حیف باشد از او غیرِ او تمنّایی
شـورِ شـــراب عـشـق تــو آن نـفـسـم رود ز ســــر
کـایـن ســر پـرهـوس شــــود خـاک در سـَــرای تـو
هیجان و شور وسرمستیِ عشق تو آن زمان از این سر پرهوس ولبریز ازآرزو بیرون خواهد رفت که من بمیرم و خاک درِدرگاهِ خانهی تـو شوم.
حال که شاعر دردورانِ زندگانی به وصالِ یار نرسیده، امیدواراست که پس ازمرگ،خاکِ آستانه یِ معشوق گردد،البته درصورتی که بخت مساعدباشدوناگاه بادی جابجایش نکند.
ذرّه یِ خاکم ودرکویِ توام جای خوشست
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
شـاهنـشـیـنِ چشـمِ مـن تـکـیـهگهِ خـیـالِ تــوست
جـایِ دعــاست شـــاهِ مـن بی تـو مـبـــاد جایِ تـو
شاه نشینِ چشم : بهترین نقطه یِ چشم ، چشم را به کاخی تشبیه کرده و بهترین جایِ آن را برایِ شاه(معشوق) اختصاص داده است.
جای دعاست : جای آن است که دست به دعابرداریم، شایسته دعا کردن است.ازمنظری دیگر:به حرمتِ حضورِوجودِ مبارکِ تو(شاه)،چشمِ من قداست پیداکرده وحریمِ حرم ِیار شده است.محلِّ رازونیازشده است.الهی که هرگز این نقطه(شاه نشینِ چشمِ من) بی حضورِ تونباشد. جایـگاهِ تـو از تـو خالی نشود ، در این جایگاه جاودان بمانی. از چشمِ من که جایِ تو است هرگزنـروی ، از من دور نـشـوی.
نکته یِ حافظانه اینکه:
گرچه بظاهرشاعر معشوقِ خویش را دعا می کند، امّا در اصل بااجابت شدنِ این دعا،مقصودِدلِ شاعربرآورده می گرددومنافعِ این دعابرایِ خودشاعر بیشترازشاه است !.
می کندحافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزیِ ما باد لعلِ شکّرافشانِ شما
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهارِ حسن
حــافــــــظ خوش کلام شد مرغِ سخنسـُرای تـو
عـارض : چهره ، رخسار
چمنِ عارض : موهایِ نرم و لطیف گرداگردِصورت معشوق به چمنی خرّم تشبیه شده است.
سخن سـُرای : سخن سـُراینده ، ترانه خوان وسُراینده یِ شعر وآواز
چهرهیِ زیـبـای تـو همانـنـدِ چمنی باصفاوخرّم و زیباست بـه ویـژه ابنکه در بهارِزیباییِ تو ، حـافــظِ خوش لحجه وخوش آواز، در باره یِ زیباییهایِ تو شعرمی سرایدوآوازمی خواند. (رندانه وحافظانه میگوید که شعرِ حافـظ بر زیبایی هایِ تو افزوده است.
اگرچه حُسنِ تو ازعشقِ غیرمستغنیست
من آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز
درود بر شما چند روزی بود که متوجه بیت شور شراب عشق تو .... نمیشدم
محسن نامجو این شعر رو خونده
توصیه می کنم حتما گوش کنید
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو..
@مجید:
علیرغم توضیحات دوستان، فکر کنم اگر حافظ زنده بود حتما پیشنهاد شما رو می پذیرفت:
تاب بنفشه می بَرَد طره مشکسای تو.... پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
چقدر قشنگتر می شد...
@ سید علی ساقی:
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
ضمن تشکر از توضیح های همیشه مفید شما، نفهمیدم اینباردر شرح شما چجور بلبل شد پروانه یهویی! ((:
در هر حال این فعلِ سوختن هم برای بلبل خیلی عجبیه، نیست؟ باید منظور "سوزاندن دل بلبل" باشه.
در بیت اول دوستان نوشتنند که تاب بنفشه می برد ولی اگر به هر دو مصرع دقت بکنیم تاب بنفشه می دهد بوده منظور شاعر، بنفشه را تاب می دهد طره مشک سای تو
غنچه را پرده می درد خنده دلگشای تو
با سلام
ضمن تشکر و قدر دانی بابت راه اندازی این سایت عرض بنده این هست که در مصرع دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار به جای "فقر و افتخار" بهتر نیست بگیم فخر و افتخار؟ دقیقا مثل "قال و مقال" که تاکید در گقتگو داره اینجا هم تاکید به مفتخر بودن داشته باشه.
من فکر میکنم "فقر و افتخار "درست باشد چون در مصرع بعدی از "گدای تو " نام برده میشود.
تابِ بنفشه می دهد طرهٔ مُشک سایِ تو
پردهٔ غنچه می درد خندهٔ دلگشای تو
غزل در بارهٔ انسانی ست که بعنوانِ هُشیاریِ اصیل پای در این جهان می گذراد و چنانچه در بیتِ بعد حافظ او را گُل مینامد مخاطبِ غزل نیز هم اوست. بنفشه نمادِ انسان هایی ست که بنفشه وار زانویِ غم در بغل گرفته و سر افکنده اند اما با دیدنِ طُرِّه مُشک سایِ غنچه ای نو شکفته که بتازگی پای در این جهان گذاشته است و هر کجا پای می گذارد عطرِ طُرِّهٔ او همهٔ توجه ها را بسویِ خو معطوف می کند، پس بنفشه ها و انسانهایِ غمگین نیز تکان و تابی به خود می دهند، سخنی در زیباییهای طفل بر زبان می آورند و چهرهٔ آنان نیز برای لحظاتی هم که شده باز و متبسم می شود، در مصراع دوم حافظ این بار همان وضعیتِ بنفشه های سردرگریبان را غنچه هایی فروبسته توصیف می کند که آنان نیز می توانند تعالی یافته، باز و تبدیل به گُل شوند، پس خنده هایِ شیرین و دلگشایِ طفل همچنین می تواند انگیزه ای برای شکوفاییِ دیگر غنچه های باغِ زندگی شود.
ای گُلِ خوش نسیمِ من، بلبلِ خویش را مسوز
کز سرِ صدق می کند شب همه شب دعای تو
در اینجا آن طفلی که با خنده هایِ دلگشایِ خود موجبِ زدودنِ غم از بنفشه و البته تبسم و شکوفاییِ غنچه ها می شود، اکنون خود نیز از لحاظِ جسمانی رشد نموده و تبدیل به گُل شده است، پس حافظ خود را بلبلِ عاشقِ دلباختهٔ این گُلِ نوشکفته می داند، بلبلی که از سرِ صدق و با خلوص یا نیتِ پاک شب همه شب، یا لحظه به لحظه دعاگویِ این گُلِ نوشکفته می شود، درواقع این گُل که از عالمِ غیب و معنا پاکِ پاک پای در این جهان می گذارد ناگزیر است خویشتنی بر مبنای ذهن و عقل بر رویِ خویشِ اصلی که هشیاریِ محض است تنیده تا امورِ مادی و جسمانیِ خود را تامین کند، و طرحِ زندگی چنین است که این خویشِ تنیده شدهٔ جدید تا مدتی کوتاه گُلِ نوشکفته را با جهانِ جسمانی آشنا کند و پس از آن او بارِ دیگر با همان دیدِ خویشِ اصلی یا بعبارتی بر مبنایِ صفاتِ خداوندی و با چشمِ نظر جهان را مشاهده کند، حافظ هر لحظه و از سرِ صدق با ابیات و غزلهایِ نابِ خود که همگی دعا هستند امیدوار است که این گُلهایِ نوشکفته یا نوجوانان و جوانان دلِ حافظ را نسوزانند و خویش را در چاهِ ذهن گرفتار نکنند. درواقع همهٔ بزرگان و عارفان دلسوزِ گُلهایِ باغِ این جهان هستند و عُمرِ خود را صرفِ این منظورِ متعالی کرده اند.
من که ملول گشتمی از نفسِ فرشتگان
قال و مقالِ عالمی می کشم از برای تو
گفتار و نَفَس فرشتگان در هنگامِ خلقتِ انسان این بود که او در جهان فسادِ بسیار می کند و البته خداوند به آنان فرمود او به چیزی علم دارد که فرشتگان از آن بی خبرند، این گفتار و نَفَس فرشتگان بر حافظ گران آمده و از آن ملول گشته است، پس در مصراع دوم می فرماید او قال و مقالِ عالَمی را می کشد و ملالت هایِ بسیاری از بنفشه ها و غنچه هایِ فروبسته ای که در چاهِ ذهنِ خویشتنِ خود گرفتار شده اند را می پذیرد از برایِ گُلهایِ نوشکفتهٔ این جهان به این امید که خلافِ نَفَسِ فرشتگان را چنانچه خداوند فرموده است به اثبات رسانده و موجبِ رسیدنِ انسان به تاجِ سلطنتِ خود در همین جهان گردد.
دولتِ عشق بین که چون از سرِ فقر و افتخار
گوشهٔ تاجِ سلطنت می شکند گدای تو
حافظ این اشتیاقِ خود را برای اینکه گُلِ خوش نسیمِ زندگی پس از مدتی کوتاه بارِ دیگر به خویشِ اصلیِ خود باز گردد و بار دیگر جهان را از عطرِ طُرِّهٔ مُشک سایِ خود بهرمند کند، همه را از دولتیِ سرِ عشق می داند، پس ببین با وجودِ فقرِ حافظ و افتخاری که به این فقر دارد و او که خود گدایِ عشق است چگونه گوشهٔ تاجِ سلطنت را برای تو می شکند. حافظ خود را فقیری می داند که به اندازهٔ وُسعِ معنوی که دارد در این راه می کوشد، شکستنِ گوشهٔ تاجِ سلطنت یعنی برداشتنِ انحصارِ سلطنت برای تعدادِ معدودی از گُلهای باغِ زندگی، آنانی که به عشق زنده شدند و تاجِ سلطنت را بر سر گذاشتند، بزرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا و حافظ، یعنی امکانِ این سروری و پادشاهی برای همهٔ گُلها و غنچه ها و حتی بنفشه ها وجود دارد و اینهمه از دولتیِ سرِ عشق میسر می شود.
خرقهٔ زهد و جامِ مِی گرچه نه در خورِ همند
این همه نقش می زنم از جهتِ رضایِ تو
حافظ ادامه می دهد که او خود می داند خرقهٔ زُهد و جامِ شرابی که به کرّات در غزلهای خود به آن اشاره می کند در خورِ یکدیگر نیستند و سنخیتی با هم ندارند، پس او با علمِ به این مطلب اینهمه نقش هایِ مختلف را بازی می کند، هرچند برخی او را ملامت می کنند و در مقامِ قال و مقال با او بر می خیزند، اما برای او آنچه اهمیت دارد رضایِ تو گُلِ خوش نسیمِ حافظ است، رضا دادن به اینکه بار دیگر با خویشِ اصلیِ خود بازگردی پیش از اینکه چون بنفشه سر در گریبان افکنده و غمگین شوی.
شورِ شرابِ عشقِ تو آن نفسم رود ز سر
کاین سرِ پر هوس شود خاکِ درِ سرای تو
حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید البته که منظور از شراب در ابیات و غزلهایِ او شرابِ عشق است و آن نفس و آن وقتی شورِ این شراب از سرِ حافظ بیرون می رود و او آرام می گیرد که تو ای گُلِ خوش نسیم، بارِ دیگر به مقامِ سلطنتِ خود باز گردی، و آن هنگامی خواهد بود که سرِ پر هوسِ حافظ خاکِ درِ سلطانی چون تو شود، سری که هوس و آرزویِ آن را دارد که همهٔ گُلها و جوانان و حتی بنفشه ها به چنین مرتبه ای برسند که اگر چنین شود و او بتواند سر بر آستانِ چنین پادشاهانی بساید، آن روز روزِ آسودگیِ حافظ است.
شاه نشینِ چشم من تکیهگهِ خیالِ توست
جای دعاست شاهِ من، بی تو مباد جایِ تو
شاه نشین یعنی بالاترین مرتبهٔ منزل و حافظ آن را به چشمِ نظر یا بینشِ خود تعمیم داده و خطاب به گُل می فرماید که تکیه گاهِ خیالِ تو شاه نشینِ چشمِ حافظ است، یعنی از بالاترین مراتبِ نظر که دیدِ خداوندی ست در خیال و اندیشهٔ گُل و جوانان است چنین جا و مرتبه ای جایِ شاهِ حافظ است و تو می توانی همان شاهِ حافظ باشی، پس انتظار این است که جایِ تو نیز باشد و چنین جا و مرتبهٔ سلطنتی خالی از تو گُلِ خوش نسیم مباد.
خوش چمنیست عارضت، خاصه که در بهارِ حُسن
حافظِ خوش کلام شد مرغِ سخن سرایِ تو
عارض و رخسارِ نوجوانان و جوانان خوش و خُرَّم و باطراوت است بویژه که در بهارِ حُسن و پاکی و زیبایی حافظِ خوش کلام بلبل و مرغِ سخن سرایِ چنین گُل هایی باشد، یعنی بشرطِ اینکه جوانان در اوجِ بهارِ زندگی دعا و پندهای حافظ را به گوشِ جان بشنوند البته که عارض و رخسارشان بسیار زیباتر و خوش و خُرَّم تر و مانندِ دشت و چمن همیشه سبز خواهد بود.
این شعرو شاملو خونده. گوش میکردم دو سه تا بیت هم میخونه که اینجا نیس یکیش اینه اون یکی رو یادم رفته.
مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت من
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو
بانو پریسا این غزل حافظ را در تصنیفی به زیبایی اجرا نموده اند
درخصوص تاب بنفشه فکرمی کنم ممدوح شاعربرای تزئین وآرایش تعدادی گل را (به رسم اکثر دختران جوان درهمه جای دنیا) لای موهای خودقرارداده بوده است که ازقضا گل بنفشه بوده اند. وهنگامی که راه می رفته ویا سر خود را تکان میداده این گلها همراه با طره مو،تاب می خورده اند.شاعر با دیدن صحنه فی البداهه این مصرع را سروده که به آرایش زیبا ودلفریب موهای معشوق اشاره دارد.
حضرت حافظ اینجا در حال راز و نیاز عاشقانه و مستانه با خالق خویش است
تاب به معنی رنگ هست پس اینکه می فرماید تاب بنفشه میدهد طره مشکسای تو
یعنی زلف خوشبوی تو مثل بنفشه تیره رنگ است. پس میدهد درست است نه میبرد که بعضی دوستان گفته اند. حافظ جواهرتراش زبده ای است و کلمات را با دقت فراوان انتخاب میکند.
جور دیگری هم می شود مصراع اول را معنی کرد
طره مشکسای تو بنفشه را به تاب می اندازد و رنج میدهد همانطور که خنده دلگشای تو پرده غنچه را پاره می کند در واقع خنده و طره تو رونق غنچه و بنفشه را از بین میبرد.
تجور دیگری هم می شود مصراع اول را معنی کرد
طره مشکسای تو بنفشه را به تاب می اندازد و رنج میدهد همانطور که خنده دلگشای تو پرده غنچه را پاره می کند در واقع خنده و طره تو رونق غنچه و بنفشه را از بین میبرد
با عرض سلام و احترام ،در بیت :تاب بنفشه می دهد اگر بنفشه یا مشک بر زخم ریخته شود باعث سوزش می گردد
با سلام و تشکر به دلیل ایجاد این سایت وزین و جذاب، من هم در تایید نظر کاربر " برگ بی برگی" تقاضا دارم سایر نسخ این شعر را بررسی فرمایید. چون من هم نسخه ای که در اختیار داشتم بیت ذکر شده وجود داشت. متاسفانه نسخه مذکور اکنون در دسترس بنده نیست تا مشخصات آن را ارائه کنم.
با سلام مجدد. من در نسخه دیوان حافظ با تصحیح سید علی محمد رفیعی هم بیت زیر را یافتم
مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت من
عشق تو سرنبشت من راحت من رضای تو
دوستانی که با "میدهد" مشکل دارند و آن را بی سلیقگی و غلط میدانند، گوش بدن!
پیوند به وبگاه بیرونی
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کردهاند:
https://shaareh.ir/jamejahannama12/
این غزل را "در سکوت" بشنوید
چرا شاه بیت این غزل را ( عشق تو سرنوشت من خاک درت بهشت من ...) حذف کرده اید؟
م.افشار
.
من احساس میکنم این غزل خطاب به امام رضا (ع) سروده شده. از زبان حافظی که دست به دعا برداشته.
با سلام و عرض ادب،
با عنایت به آیات قرآن کریم به ویژه سور مسبّحات، همه عالم در حال تسبیح خداوند تعالی هستند. فرشتگان نیز به طریق اولی تسبیح خدا میکنند. جناب حافظ در بیت سوم، مصراع اول «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان» به شکل لطیفی بیان میکنه که صدای تسبیح فرشتگان الهی رو در همه حال میشنوه و با اونها همنشینه. شاهد این تعبیر، ابیات زیادی از خواجه است مثل اون بیت معروف ایشون:
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند.
لذا، میفرماید منی که گوشم از صدای تسبیح فرشتگان پُره و در عالم ملکوت سیر میکنم، طعنهها و حرفهای لغو و بیهوده و رنج آور مردم رو به خاطر رضای تو تحمل میکنم.
و إذا مرّوا باللّغو مرّوا کراماً، سوره فرقان، آیه ۷۲.