غزل شمارهٔ ۴۱۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۱۰ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
گردون سای یعنی چتری که در بلندی چون سقف گردون بلند است و به گردون می ساید
هر کجا منزل کنی،زنهار صاحبخانه کن
کاتشی برپا شود از شورپرسودای تو
سرو رعنا خم شود در پیش بالایت همی
رشک برجانش شود هرقامت از بالای تو
بلبلی کز شوق سوسن پر ترنم گشته است
کی سراید نغمه ای گر بشنود آوای تو
سرکشی چون موج دریا و نمیایی به دست
ای به قربان سر طاغی و بی پروای تو
حافظا من بنده هر بند و حرف شعر تو
توتیای چشم من شد گرد خاک پای تو
سلام و درود
سوالی برام پیش اومده بود در رابطه با این شعر حافظ
در بیت آیا فوت به معنی و لفظ مردن و درگذشت هست یا دمیدن ؟
ممنون میشم اگر کسی با ذکر دلیل بیان خودش رو مکتوب کنه ؟
بیت : نکتهای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
سلام
مطلب دقیق و کوتاهی راجع به فوت و وفات از مولایم علامه حسن زاده بیان می کنم تا ان شاءالله مفید فایده گردد:
چگونه نفوس معدوم میگردند و حال آنکه در سر و سرشت آنها، محبت وجود و بقاء و کراهت عدم و فنا سرشته شده است.
«ان اللّه تعالی قد جعل لواجب حکمته فی طبع النفوس محبة الوجود و و البقاء و جعل فی جبلتها کراهة الفناء و العدم» 1 و هر کس از مرگ میترسد در واقع از خودش میترسد. و چون موت فنا و عدم نیست بلکه جدائی او از غیر خودش و انتقال او از نشأهای به نشأه دیگر است در آیات قرآنی تعبیر به وفات شده است نه فوت و وفات أخذ شیء بتمامه است، و اگر احیانا در روایتی تعبیر به فوت شده است تعبیر راوی است نه نبی و وصی.
و وزان قبر در این نشأه و نشاه آخرت وزان انسان در نشأتین است یعنی چنانکه انسانها در این نشأه افراد متشابه و متماثلاند و و در آن نشأه به حسب علوم و افعالشان به صور مختلفه اند، قبرهای این نشأه نیز افراد متشابه اند اما قبرهای آخرت قبری روضهای از ریاض جنت است و قبری حفره ای از حفره های نار است
نصوص الحکم بر فصوص الحکم 387
در حقیقت ملک و تمثل و وحی ..... ص : 365
ای قـبــــــای پـادشـاهـی راسـت بـر بـالای تـو
زیـنـت تـاج و نـگـیـن از گـوهـــــــــــــر والای تـو
مصرع دوم در نسخههای مختلف ، به این صورت آمده است :
نسخهی هـنـد : "تاج شاهی را فروغ از گوهر والای تـو"
نسخه ی قزوینی : "زینت تاج و نگین از گوهر والای تـو"
ایاصوفیه : "تاج شاهی را فروغ از لؤلؤ لالای تـو"
بنظرچنین می رسد که تفاوت های فراوان نسخه ها بایکدیگر بیان کننده ی این نکته هست که حضرت حـافــظ، بسیاری اوقات دریک غزل چندین مصرع یاحتاچندین بیت دریک قافیه وردیف می سروده ویاتغییراتی میداده و به شکلهای متفاوت میخوانده ومی نوشته است.وازآنجاکه تدوین وتنظیم ِ دیوان پس ازرحلتِ ایشان صورت گرفته، این تفاوت هادراشکالِ مختلف باقی مانده وپرداختِ نهایی صورت نگرفته است.دست نویس بودنِ نسخه هانیزدلیلی مضاعف براین موضوع شده ونسخه نویسان که اغلب ازنظرِسنّی وسوادِادبی درسطوح ِ مختلف بودند،نتوانسته اندبصورتِ صحیح وشایسته رونویسی کرده وهمان نسخه ی اصلی راکه محمدگلندام جمع آوری نموده بود انتشاردهند.ضمن ِ آنکه درقدیم رونویسی به این شکل انجام می گرفت که یکی شعرراقرائت می نموده وخطاط یانسخه نویس آن راکتابت می کرد.چه بساکسی که روخوانی می نموده کلمه ای رابه سببِ عدم درکِ معنی ،سهوی یاعمدی تغییرمی داده وازطرفِ دیگر خطاط یانویسنده ، چه بسا واژه ای را به منظور ِحفظِ زیباییِ ِخط ،به سلیقه وفهمِ خویش تغییرداده ویاکلماتِ هم آوا ومشابه را اشتباه می شنیده وهمان راثبت می کرده است.روشن است که درنسخه نویسی به این شکل،جبرانِ اشتباه وپاک کردنِ غلط هایی که باقلم ومرکّب نوشته می شده، زحماتِ زیادی داشته ومعمولن نویسنده چنین اشتباهاتی را به بهانه های گوناگون نادیده گرفته وازقبولِ زحمت شانه خالی می کردند.
غزل خطاب به "شاه شجاع" ازدوستانِ صمیمیِ حافظ است.
مـعـنـی بـیـت : ای کسی که لباس پادشاهی برازنده وشایسته ی قامتِ تـو ست و ذات و شخصیتِ والای تو به تاج و انگشتریِ شاهانه است ارزش وقیمت بخشیده است.
معمولن لباس وتاج ونگینِ پادشاهی راهرکس به تن کندبه ارزشِ آن شخص افزوده می گردد، اما ازنظرگاهِ حافظ،برعکس این معادله، این شخصّیتِ شخص است که به تاج ونگینِ شاهی ارزش می بخشد. دراین روزگارِمانیزبعضی ها که پشتِ میزِریاست می نشیندباارزش می گردندچراکه این قبیل اشخاص ازخودشان چیزی ندارند وبواسطه ی آن میز ومقام ارج ومنزلتی پیدا می کنند.ودریغ اندکندآنهایی که پشتِ میزریاست می نشینند زیباترنمی شوندبلکه ارزشِ آن میز ومقام را بالاترمی برند.به عبارتِ حافظانه :بعضی ها به میزومقامشان می نازندولی بعضی هازمینه ای فراهم می سازندکه میزبه آنها افتخارمی کند ودارایِ ارزشِ والامی گردد.
ارزش تاج و انگشتر پادشاهی از خودِتـوست.
راست بر بالای تو: بـرازنـده ی قامت تو
نگین : خاتم ویاهمان انگشتر است
گـوهـر : جواهر –دُرّ- دراینجاجوهر ، ذات وشخصیت
جای دیگر میفرماید :
گوهرپاک ببایدکه شودقابلِ فیض
ورنه هرسنگ وگلی لؤلؤ مرجان نشود.
آفـتــاب فـتــح را هــر دم طـلـوعـی مـیدهــــد
از کــلاه خسـروی رخـسـار مـــه سیـمــای تـو
(کلاه خسروی : تاج شاهنشاهی
در این بیت نیز همانندبیتِ اول،شاعر برعکسِ روالِ معمول می گوید: مـاهِ چهرهی تـو به آفتابِ فتح وظفر نـور میبخشددرحالی که درحقیقت مـاه نورش را از خورشید میگیرد امادرنظرگاهِ حافظ این ماهِ سیمایِ دوست هست که ازگوشه یِ کلاهِ شاهنشاهی، به آفتابِ فتح نورمی دهد.آنچه که سببِ طلوع ِآفتابِ فتح است مـاهِ چهرهیِ یاراست.
درجای دیگرمی فرماید:
بگشا بندِقبا ای مهِ خورشیدکلاه
تاچوزلفت سرِسودازده درپافکنم
جـلـوه گـاه طــایـر اقـبــال بـاشـــد هــر کـجــــا
سـایـه انـدازد هـمــای چتـر گــردون ســای تـو
هرکجا که چتر همایونیِ تو (چترمخصوصِ شاهانی)بگسترد و سایـه انـدازد،آنجا جولانگاهِ همایِ سعادت خواهد بود و نیکبختی وکامروایی تجـلّـی خواهدنمود.
جلوه گاه : محل تجلّی ونمایان شدن
طـایـراقبال : پـرنـده ی نیکبختی ،همایِ سعادت
چتر شاهنشاهی به همایی که بال گشوده تشبیه شده است.
گردون سای تو یعنی "گردون ساینده" چتر تـو وسایه بانِ توآنقدر عظیم است که به آسمان میخورد و آسمان را میساید. ویاچترِتو همانندآسمان است .
سایه یِ طایرِ کم حوصله کاری نکند
طلب ازسایه یِ میمون همایی بکنیم
از رسـوم شـرع و حـکـمـت بـا هـزاران اختــلاف
نـکـتــهای هـرگــــز نـشد فـوت از دل دانـای تـو
به رغم آنکه هزاران اختلاف نظر در قوانین شرع و فلسفه وحکمت وجود دارد وبااینکه این همه تنوع درافکاردینی وفلسفه مطرح است ، توهمه یِ آنهارامی دانی وهیچ نظر و اندیشه ای نیست که از ذهن داناوتوانایِ تـو پاک شده باشد.
ای در رخ تـو پیدا انـوار پادشاهی
در فکرت تـو پنهان صد حکمت الهی
آب حـیـوانـش ز مـنـقــــار بـلاغــت مـیچـکــــد
طوطی خوش لهجه یعنـی کلـک شکـّرخای تـو
آب حیوان : آب حیات ، دراینجا استعاره از سخنانِ زندگی بخش است مرکّبِ قلمِ دوست به آبِ حیات تشبیه شده است.
کلک یعنی قلم، قلمِ دوست به طوطیِ خوش لهجه ای که قندوشکر می جودودارای منقارِ بلاغت هست تشبیه شده است. (دهانی که ازآن سخنانِ شیرین می ریزد) باتوجه به اینکه مخاطب خوداهلِ شعروشاعریست ،حافظ بااین تشبیهاتِ زیبا وخیال انگیزِمکّرر وتودرتو، قلمِ دوست راستوده واوج ارادتِ خویش راابرازداشته است.
درجایِ دیگرحافظ مصرع اول این بیت را درتعریف ازقلم خودش استفاده کرده است.
آب حـیـوانـش ز مـنـقــــار بـلاغـت میچــکـــد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
شاعر که قبل ازاین قلمِ خودرا به زاغ تشبیه کرده بود ، اینجا چون غزل درمدحِ شاه شجاع است سعی کرده زیباترین تشبیه را به قلم اواختصاص دهد. (طوطیِ خوش لهجه)
گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنـایـی بـخش چشم اوست خـاک پـای تـو
اگر چه خورشید نـور چشم آسمان ونوردیده یِ کاینات هست ولی روشنایی او ازخاکِ پای تـوست خاک پای توآنقدرعزیزاست که همچون سرمه برچشمان خورشید است وبه خورشیدنور وزیبایی می بخشد.
چشم و چراغ : کنایه از عزیز بودن است ، نـور دیـده
"سـُرمـه" درحقیقت باعث روشنایی چشم میشود،"خاک پای دوست" که باعث روشناییِ خورشیدشده،درواقع سرمه یِ چشمِ اوگردیده است.
به خاک پای توسوگند ونورِدیده یِ حافظ
که بی رخ تو فروغ ازچراغ دیده ندیدم
آن چه اسـکـنـدر طـلـب کـرد و نـــدادش روزگار
جـُرعـهای بـود از زلال جـــــام جـان افـــزای تـو
معروف است که اسکندرعمری رادرپیِ یافتنِ آب حیات(آب زندگانیِ جاوید)سپری کرد ودرآخرهم ناکام ماند.
آنچه که(آب حیات ، زندگی جاوید) اسکندر در پیِ یافتنش بود وباآن همه سعی وکوشش موفق نشد، جرعـهای از شرابِ صاف و گوارای جام زندگانیبخشِ تـو بود. جام استعاره از"لب" نیز هست.لب توجان بخش وآبِ گرداگردِ لب ودهانِ توآبِ حیات است.
گردِلبت بنفشه ازآن تازه وتراست
کآبِ حیات می خوردازجویبارِحسن
عرض حاجت در حریـم حضرتـت محتـاج نیست
راز کـس مـخـفـی نـمــانــد بـا فــروغ رای تـــو
بیانِ حاجت ونیازمندی درمحضرگرامیِ وپیشگاهِ محترمِ تو لازم نیست چراکه تودارایِ اندیشه ای روشن وفروزنده هستی وازاسرارِ دلِ همه آگاهی داری.
هواخواهِ توأم جانا ومی دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی وهم ننوشته می خوانی
خسروا پـیـرانـه سر حـافــــظ جوانی میکند
بـر امـیـد عـفـو جـان بـخش گـنـه فـرسای تـو
ای پادشاه ،حافظ که پیرشده، دردورانِ حاکمیّتِ توجوانی آغازکرده واحساس جوانی و شور و نشاط داردوبعضی اوقات مانندِ جوانان مرتکبِ خطا شده ونافرمانی می کند اما امیدِ وافر دارد که مثلِ همیشه خطاهایِ اوراببخشی.شاه سابقه ی عفو وخصلتِ بخشندگی دارد وحافظ بارندی این خصیصه رابه پادشاه یادآوری می کند.
ذکراین نکته ضروریست که حافظ باشاه شجاع رابطه یِ دوستیِ صمیمانه وعاطفیِ عمیقی داشته واظهارِ ارادت وتعریف وتمجید ازاو نه به سببِ پادشاهیِ او بلکه به دلیلِ انس والفتی بوده که بینِ آنها برقراربوده است.علی الظاهر مدتی نیز بینِ این دو شکرآب بوده واین غزل درهمین شرایط سروده شده است.وگرنه حافظ کسی نیست که پادشاهی رابخاطرِ جلبِ توّجه وعنایتِ اومدح گوید.چنانکه خودمی فرماید:
حافظ اَر برصدرننشیندزعالی مشربیست
عاشقِ دُردی کش اندربندجاه ومال نیست
شهریار مصرع «نکتهای هرگز نشد فوت از دل دانای تو» را در غزل خود تضمین کرده، با این مطلع:
«ای طلوع آیت والشمس در سیمای تو / سورهی والطور وصف سینهی سینای تو»
شهریار اینگونه این مصرع حافظ رو در غزلی خطاب به پیامبر گرامی اسلام، تضمین کرده است:
خواجه خوشتر نکته می آموزد از قرآن که گفت
«نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو»
خطاب حضرت حافظ به پیامبر مهربانی ها است همان که رحمت خداوند برای تمامی عالمیان معرفی شده است ، عالمیان یعنی عالمیان نه فقط موجودات کره زمین
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
این غزل برای حضرت علی علیه السلام گفته شده
خود حضرت حافظ به من گفت
شبی درنجف فالی زدم به حافظ که در مدح مولا شعری به من نشان دهد نتیجه این غزل شد
گرچه برخی تصور کردهاند که حافظ به دلیل ارادتی که به شاه شجاع داشته این ابیات را در وصف وی سروده است لیکن شواهد و قراین موجود در شعر همگی نشان می دهند که این ابیات در وصف کسی است مزین به صفات الهی و تایید شده از سوی کبریای حق که برای حکومت بر جهانیان برگزیده شده و همواره فر ایزدی و سایه حق (همای سعادت) همراه اوست. کسی که تمام حکمت و دانش الهی را با خود دارد و به تمام مسائل شرع و دین آگاه است و قرار است که به اختلافات پایان دهد:
جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه اندازد همای چتر گردون سای تو
از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
خواجه تلویحاً حکومت وی را با اسکندر قیاس کرده و قدرت و شوکت اسکندر را در مقایسه با نگار خود ناچیز می یابد. گویند که اسکندر همه عمر به دنبال آب حیات گشت و بدان دست نیافت حال آنکه دلدار حافظ نه تنها به خواست خداوند عمری طولانی دارد بلکه کلامش نیز روحافزا و جان افزا می باشد:
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو
خواجه شیراز دلداده کسی ست که آگاه به همه اسرار پیدا و پنهان بوده و از حاجات و نیات بندگان باخبر است. برای عرض حاجت نیاز نیست که به درگاه و بارگاهش رجوع کنند بلکه خود میداند که بندگان چه در سینه دارند.:
عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو
همه این توصیفات نشان از آن دارند که یار و نگار خواجه حافظ کسی نیست جزحضرت مهدی (عج) که قرار است به خواست خداوند بر جهان و جهانیان حکم فرمایی کند و آفتاب فتوحاتش بر جهان خواهد درخشید. لسان الغیب کسی نیست که حمد و ثنا و مجیز پادشاهی را چنین گفته باشد مگر آنکه وی نماینده خداوند بر زمین بوده و صاحب عصمت و شوکت و برکت ایزدی باشد که یکسر بندگان را به رستگاری هدایت نماید:
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
واضح است که صفاتی که خواجه حافظ برای یار خود در این ابیات برشمرده فراتر از صفات هر انسانی بوده وتنها زیبنده و برازنده نماینده خداوند در زمین است؛ کسی که حق تعالی خود، او را برگزیده مورد رحمت و برکت و تایید قرار داده است.
البته سایر اشعار دیوان حافظ نیز بر چنین مضمونی تایید و تاکید دارند و شواهد و قراین متعدد دیگری در سایر اشعار وجود دارند که این استنباط را تایید می نمایند. برای تفحص بیشتر در نشانه ها و اطلاع از رمز و رازی که در میان ابیات و اشعار دیوان حافظ قرنها مخفی بوده است میتوانید به مقاله زیر رجوع نمایید:
این غزل را "در سکوت" بشنوید