غزل شمارهٔ ۴۰۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش آراسپ کاظمیان
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش حسین محبی
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نظیر مضمون بیت اول این شعر از زبان امیرمعزی:
گردون چو مرغزار، در او ماه نو چو داس
گفتی که مرغزار همیبدرود گیا
بیت یکی مانده به آخر به زیبایی به بیت اول و تشبیهات آن برمیگردد. آسمان دوباره به یک مزرعهی گرانبها تبدیل شده. «خوشه»ی پروین نیز اینجا یک ایهام تناسب عالی ایجاد میکند.
در مصراع دوم بیت اول ،بآدم إز کرده خویش هم نوشته شده است
جالب است که در بیت دوم حافظ فعل بخفتیدی به کار برده است که ماضی ساده از مصدر خفتیدن است.
بن ماضی این مصدر خفتید و بن مضارعش خفت است در حالی که هم اکنون همه خفت را بن ماضی به حساب می آورند که بن مضارعش خواب است .
سلام و درود بر شما دوست گرامی
خفتیدن و خفتن دو مصدر هستند و بن ماضی خفتن می شود خفت و بن ماضی خفتیدن می شود خفتید
برای یافتن بن ماضی کافیست ن از آخر مصدر کاسته گردد.
اگر بفرمایید کدام فقیهی چنین نظری داده اذهان ادب دوستان را روشن فرموده اید چراکه ما جنین نظری را به یاد نداریم
اندرین دایره می باش چو دف حلقه به گوش ور قفایی خوری از دایره ی خویش مرو این بیت در بعضی نسخ هست و اینجا ذکر نشده
ماه نو همان هلال ماه نو است که شبیه داس است
امدن ماه نو خبر از گذشت عمر است یعنی روزی دیگر از عمر گذشت ماه نو مانند داسی است که عمر را درو میکندولی آدمها غافل از کشته خود هستند
سلام دوستان
در بیت تکیه بر اختر ...
عیار نوعی طرار است که به گونه ای تاج شاهان را می رباید که کسی متوجه نمی شود و همه غافلگیر می شوند .
منظور حافظ از اختر شبگرد چیست ؟
ایا روزگار است ؟
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
اشاره به رحمت خداوند نسبت به ادم دارد که بر خشمش یعنی اخراج از بهشت اسبق است .
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف او ناگفته ما می شنود
مزرعه ای را که فلک ( گذر زمان) سبز می کند محاسن اقایون هست، حافظ در نیمه عمر در اینه مویی سفید نو رسته ای را در ریش خود دید، و به یاد اعمال گذشته افتاد... اگر این روایت صحیح باشه نهایت هنرمندی در این شعر به کار رفته
دوستان حواشی که بر این شعر نوشته اند . خوب است اماباید متذکر شوم که شعرهای حضرت حافط به جز معنای طاهری دارای معنی عمیق عرفانی است که زبان حال عارفی وارسته و راه رفته است .
دربیت اول :دیدن و نحوه مشاهده عرفا با مردم عادی فرق داشته و انان به گونه ای دیگر می بینند آسمان شب با ستارگانش را حافظ سبز میبیند . ماه نو در ظاهر یعنی در شب هایی که ماه نبوده . زمان جولان ستارگان در آسمان است که اشاره به قبض و بسط های عارفانه در دل عرفا و شک و تردیدهایی است که بوجود می آید است . که حافظ اشاره به این موضوع دارد که حتی برای من در این مقام که هستم نیز وجود دارد . آشکار شدن ماه نو در آسمان مژده درو شدن ستارگان شک و تردید در دل عارف دارد و آغاز یک مفام جدید . در کل در مسیر راه سلوک عارف مراتبی را پشت سر میگذارد که در اصطلاح به هر مرحله مفام می گویند و درخشش ماه نو برای حافظ مژده آاز مقام جدید گه با بدست آمدن آن قبلی ها مانند ماه و ستارگان است و روشن شدن دل اما به زیرکی حافظ با استفاده از رنگ سبز به جای سیاه آسمان اشاره به این امر دارد که دل عارف در مسیر این نو شدن ماهها از تیرگی به سبزی گراییده و این ستارگان تردید از نوعی دیگر است و با افراد راه نرفته فرق دارد. واگر ذره ای تیرگی بود در مرتبه و مقامی نبود که ماه در آن حلول پیدا کند . البته این شعر را اگر بیت بیت تا آخر برویم به معنی کلی میرسیم این از خلاصه مصرع اول.
مصرع دوم : در اینجا حافظ از ماه در آسمان به عنوان سمبل وحدت الهی و عرفانی ....و از ستارگان به عنوان کثرت استفاده کرده است . این کثرتی که در هستی مبییم به علت این است که چشم دل به وحدت الهی نرسیده است والا چیزی به جز حق نمیدیدم . هلال ماه نو در آسمان بسیار ضعیف است . حافظ میگوید از لحطه که اندکی از وحدت الهی را درک کنی مانند من تمام ستارگان کثرت را درو میکنی . واقعا کتابی را در یک بیت جای داده است . بقیه را واگذار میکنم به خواننده البته این تعابیر را نمیشود پنداری معنی کرد بلکه نیاز دارد با کمک پیر و استاد بر حقی کمی از راه را رفته باشید (حتی قدمی) انوقت است که با حافط بسیار مانوس میشوید و در برابر مقام و درکش و جایگاهی که داشته سر تعظیم به زمین میاوریم.
در بیت دوم فعل " خسبیدی" بر اساس نسخه معتبر قزوینی و غنی و دیوان های دیگر ، به جای فعل " خفتیدی " به کار رفته است .
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رســد صد پرتو ...
خواجه راز
******************************************
******************************************
گفتم ای بخت ....... و خورشید دمید
گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو
بخسبیدی: 35 نسخه (801، 803، 813، 814- 813، 818، 819، 821، 823، 825، 827 کمبریج، 834، 843 و 23 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
بخفتیدی: 5 نسخه (816، 822، 824، 827، 849) قزوینی- غنی، سایه ، خرمشاهی- جاوید
بخفسیدی: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (893)
تو در خوابی: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (894)
نخفتیدی: 1 نسخۀ بیتاریخ
43 نسخه غزل 399 و بیت بالا را دارند.
****************************************
****************************************
در بیت چهارم، آیا شبگرد به جای شب دزد درست نیست!؟
فکر کنم در بیت دو بجای بخفتیدی باید بخسبیدی باشه البته از نظر خوانش قشنگ تر هست وگر نه معنی که یکیه
در مصرع اول از بیت دوم این غزل؛ در اکثر نسخ،به جای "بخفتیدی"، "بخسبیدی" نگاشته شده. از نظر این حقیر نیز "بخسبیدی" ثقیل بوده و در این مصرع بعضا نامانوس نیز می نماید و آنگونه که باید به جان مصرع نمی نشیند
در مصرع اول از بیت دوم این غزل؛ در اکثر نسخ،به جای “بخفتیدی”، “بخسبیدی” نگاشته شده. از نظر این حقیر نیز “بخفتیدی” ثقیل بوده و در این مصرع بعضا نامانوس نیز می نماید و آنگونه که باید به جان مصرع نمی نشیند
می توانیم از بیت اول برداشتی اینچنین داشته باشیم :
که اشاره به عید سعید فطر و سر آمدن ماهه رمضان با دیده شدن داس مه نو دارد و پایان ماه میهمانی و هنگام درو...
این غزل به زیبایی در برنامه گل های رنگارنگ شماره 2 توسط استاد حسین قوامی (فاخته ای) همراه با سه تار استاد احمد عبادی در خرداد 1344 اجرا شده است.
محمد عزیز! متن پرباری گذاشتید؛ ولی با برخی مطالب شما همراه نیستم؛ آنجا که میگویی: «دربیت اول :دیدن و نحوه مشاهده عرفا با مردم عادی فرق داشته و انان به گونه ای دیگر می بینند آسمان شب با ستارگانش را حافظ سبز میبیند »
اگر سخن این هست که شعر حافظ ظاهر و باطن دارد؛ در این سخن غباری نیست.
اگر سخن آن است که ظاهر آن صدف؛ و باطنش مروارید؛ در این نکته هم غباری نیست.
و اگر سخن آن است که می توان - و باید - از ظاهر آن به باطنش رسید؛ این دقیقه هم بی غبار است.
ولی اگر مقصود آن است که صدف را دور اندازیم و معنا را با صورت در آمیزیم؛ به طوری که اصلا معنای ظاهری و تصویر و خیال شگرف به کاررفته در شعر را دور اندازیم و بگوییم نباید به آن کار داشت؛ بلکه آسمان معنوی مراد است؛ یا معنای ظاهر را در قبال باطن گرفته و بگوییم دو معنی ظاهر و باطن دارد؛ من از این سخن فاصله خواهم گرفت.
این به معنی معنای ظاهری و باطنی داشتن نیست؛ بلکه در هم کوبیدن معنای ظاهری است.
با حفظ ظاهر باید ره به باطن برد؛ نه با دست برداشتن از آن.
ظاهر راه باطن است و با خراب کردن راه، عبور به باطن میسور نخواهد بود.
همچنانکه معنای ظاهری در مقابل معنای باطنی نیست. بلکه در طول هم هستند. یعنی معنی واحد است که آن واحد، ظاهر و باطن دارد به طوری که وحدت آن معنا همچنان محفوظ است.
البته اینکه به آسمان آبی اطلاق سبز شده سخن دیگری است که سخنها و توجیهات در پیرامون دارد.
"زهد و ریا" در شعر حافظ بمعنی کار ناخالص است کارهای ما اغلب چنین است ممکن است در ابتدا نیتها پاک باشد ولی در وسط یا پایان کار شیطان خرابش کند و اینگونه بعد یک عمر زندگی می بینیم که کارهایمان را با انگیزه های مختلف انجام داده ایم مثلا درس خوانده ایم به نیت مدرک یا شهرت یا کاری کرده ایم به انگیزه مادیات و واقعا اخلاص عمل کار ساده ای نیست . انشاءالله خداوند به لطف و کرم خودش به ما عنایتی بفرماید.
نمونه اخلاص عمل در اشعار بسیار زیبای مولانا آمده است. از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل
گفت من تیغ از پی حق میزنم بنده حقم نه مامور تنم
آقای سالک عزیز
اینَطور که می فرمائید مگر به حضرتش تهمت دغلکاری زده بوده اند که مولوی می گوید ایشان دغلکار نیستند.
احتیاج به این جمله بود؟
منظور حافظ از مزرع سبز رنگ واقعی فضا است یا بدیده عوام همان مزارع سبز مد نظر است
اگر حافظ در این غزل رنگ واقعی اسمانرا بیان نموده چگونه انزمان بدین دانش وبینش رسیده است؟
واگر ازایات قران نقل کرده لطفا مطلعین منع را معرفی نمایند.
توضیحا به استحضار میرسانم که رنگ واقعی فضا خارج از جو سبز گزارش شده وداخل جو بدلیل انعکاس وشکست نور ابی به نظر میرسم صاحب نظران لطفا راهنمایی فرمایند
مــزرع سـبــز فـلـک دیــدم و داسِ مــَـهِ نـــو
یـادم از کِـشـتـه یِ خـویـش آمـــد و هـنــگام درو
باید دانست که درقدیم رنگ ِآبی راسبز می گفتند. هنوز هم دربسیاری ازمناطق آبی وسبز را جابجا می گویند. امّا صرفنظر از اینکه درقدیم به آسمان آبی سبز می گفتند، حضرت حافظ ازسبز گفتن ِ آسمان منظور خاصّی داشته وآن اینکه: شاعرخوش ذوق ِ ما دراین غزل، آسمان را کشتزاری سرسبز تصوّرکرده وبانگاهِ لطیف وخیال انگیز خویش، ماه را چونان داسی دیده است تا یک نتیجه ی عبرت انگیز درو کند. شاعرتوانمندی که باهنرنمایی های خیره کننده، وباخلّاقیّت های بی مانندش مضامین بِکر واندیشه زا می آفریند. گاه آسمان را دریایی طوفانی که کشتی اربابِ هنرمی شکند می بیند، گاه گنبدی نیلی حصار، گاه سقفِ ساده ی بسیارنقش، گاه حلقه بگوش وووووخلاصه هرآنچه که ازتخیّل هرشاعرونکته پردازی برنیاید،اوباشهامت وشجاعت ولطافت، تصوّرمی کند،آسمان رابه زمین می کشد،زمین رابه آسمان می برد، مضمون سازی می کند،هیچ تصوّری نیست که اونتواند،هرچیزی را که اراده می کند،خَلق می کند،ناممکن ها را ممکن می سازد،واژه هاراغنی سازی می کند،معناهای جدید تولید می کند، تصاویرشگفت انگیز رقم می زند، همه رابه حیرت می اندازد واین همه راانجام می دهد تا مارابه اندیشه وا دارد و ماراازاین راز ِ بزرگ آگاه سازد که هیچ چیز جزفضولی ومردم آزاری، زشت وگناه نیست وهیچ کس اسطوره نیست مگرآنکه بی قید وشرط عشق ورزی کند ودست افشان وپاکوبان،شادمانه زندگی نماید.
این بیت ازاین غزل ناب، آنقدرتامّل برانگیز وخیال پروراست که به شکل ضرب المثل درآمده است.
"مـزرع" ، "سبـز" ، "داس" ، "کِشته" و "درو" چنان زیبا و باتناسب درکنارهم نشسته اند که مخاطب با یک خوانش،به پیشینیانش پیوند می خورد!. کشاورز ِ خسته یِ درونش بیدارمی شود،داس دردستانش به رقص می آید ،حسّ ِ زیبای "کاشت"دروجودش می پیچد،به "داشت" می اندیشد،ونویدِ "برداشت"ِ محصولی را که سالها گوشهایش درحسرتِ شنیدنش بودند می شنود.
مـعـنـی بـیـت : شاعر دریک نگاه، کائنات وجهان هستی راهمانندِ مزرعه ای مشاهده کرده وباقوّه یِ خیال خویش، ازهلال ماه داسی درست کرده که ایّام ِ عمر را درو می کند.! حرکتِ ماه درمزرع آسمان،همانا گذرزمان است که لحظه ای توقّف ندارد وهمه چیز را دروکرده ونابود می سازد. شاعرنکته پرداز،با تماشای کشتزار سبز آسمان و هلال ِ مـاه نـو که به شکل داس پدیدارمی گردد، به یادِ کشتزار زندگی ِ خویش افتاده وآن را موردِ ارزیابی قرارداده است. آیا چیزی که می کارم محصول خواهد داشت؟ آیا هنگامه ی درو وروزی که نتیجه ی عملکردِ خودراببینم، شادمان خواهم بود یاپشیمان؟
حافظ باسرودن ِ این غزل درس بزرگی به انسانیّت داده است. درموردِ این بیت سخن فراوان است و کتابها می توان نوشت. حافظ نکته ی نغز ی به مایاد می دهد،اوماراازاینکه" :هرعملی بکاریم عادتی دروخواهیم کرد،هرعادتی بکاریم اخلاقی ، وهراخلاقی سرنوشتی را رَقم خواهدزد"آگاه می سازد.
من اگرنیکم اگربَد توبرو خودرا باش
هرکسی آن دِرَوَد عاقبتِ کارکه کِشت
گـفـتـم ای بـخـت بخفـتـیـدی و خورشید دَمید
گـفـت بـا ایـن هـمـه از سابـقـه نـومیـد مـشو
بخت" :طالع و اقبال
"بخفتـیـدی" : در خواب فرو ماندی، کنایه ازغفلت ،تنبلی وتن آسانیست.
"خورشید دَمید" : کنایه از سپری شدن فرصت هاست،دیدی که خیلی زود دیرشد!
"سابـقـه" دربحث عرفان،اشاره به صفات وذاتِ خداوندیست. به ویژه دراینجا اشاره به صفتِ مهربانی ِ خداوند واینکه رحمت اوبرغضبش غالب است دارد که اَزلی واَبدیست از پـیـشیـن بوده وخواهدبود
مـعـنـی بـیـت : ازبختِ خویـش گِله وشِکوه می کردم ومی گفتم دیدی که چگونه باتن پروری وتنبلی، در خواب غفلت فروماندی و فرصت ها از دست رفت ونتوانستم کاری شایسته برای معشوق ِ اَزلی انجام دهم ؟ پاسخ داد که درست است درخواب غفلت وبی خبری ماندیم ولی نگران ونومید مباش که هرچقدرهم گناهکار وخطاکاربوده باشیم لطف و مرحمتِ خداوند بی پایانست وازجُرم ِ ما بسیاربیشتراست.
لطفِ خدابیشترازجُرم ِ ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش
گررَوی پاک ومجـّردچومـسیحا به فلک
از چراغ تـو بـه خورشیـدرسدصد پرتو
"مـُجـرّد" : چند معنا دارد : 1- تـنـهـا ، مردی که ازدواج نکرده 2- روح بدون جسم ، فرشتگان ، عالم فرشتگان را عالم مُجرّدات گویند.3- از بندتعلّقات ِدنیا رسته
"مسیحا" : حضرت "عیسی مسیح"، حافظ به عیسی به سببِ افکار ِ خاصّی که درمحبّت وَرزی وپرهیزازجنگ و خشونت داشته، ارادت وعلاقه ی قلبی نشان داده است .چندین بارازاونام برده ودرهمه جا بااحترام یادکرده است.
داستانهاوافسانه های زیادی اززمانهای قدیم درموردِ ارتباطِ عیسی باخورشید وجود دارد. خورشیدی که سال های متمادی به عنوانِ خدا موردِ پرستش مردم بوده است. پرداختن به این داستانها دراین مقال نمی گنجد. حافظ دراین بیت، بادستآویزقراردادن ِ یکی ازباورهای پیشینیان ،مضمون سازی کرده تاارزشِ پاک باطنی ونتیجه ی آن رابیان کند. پرداختن ِ اینچنینی شاعر به داستانهای کهن واعتقادات ِ گذشتگان، تایید یا رَدِّ آنهاازسوی شاعرنیست بلکه اشاره ای گذرا وپنهانی به یک موضوع وبسترسازی جهتِ بیان ِ موضوعی دیگراست که ازجهاتی با این داستانها پیوندِ معنایی دارد.مثلِ نام بُردن ازلیلی ومجنون،وخَلق ِ یک مضمونِ تازه وبِکرعاشقانه، که درصنعتِ ادبی به آن تلمیح گویند.
در این بیت که "حـافــظ" به مسیح و خورشید اشاره کرده، تلمیح به یکی ازاین به بـاورهای قـدمـاست که عقیده دارند آسمان ِچهارم دو ساکن مهّم دارد : "خورشید و حضرت عیسی."
مـعـنـی بـیـت : اگر مانند حضرت عیسی،عاشقانه، پاک باطن ،تنها و وارسته ازبندِ تعلّقات دنیوی، دنیاراترک و به سوی آسمان رِحلت کنی، نه تنها مثلِ عیسی وخورشید درآسمان ِ چهارم ساکن می شوی،بلکه از نوروصفای ِ روح وروان ِتو صدهاپرتو به خورشید می رسد. دراینجاحافظ دست به غلّوومبالغه زده وخواسته تا اثرپاک باطن ازدنیا رفتن رابیان کند.
مَسیحای مُجرّد رابَرازد
که باخورشیدسازد هم وثاقی
تکیه بـر اختـرشـبگردمکن کایـن عـیـّار
تـاج کـاووس بـبـُـرد و کمر کـیخـسـرو
"اخـتـر" : سرنوشت،بخت،ستاره، دراینجا معنای کلّی تر دارد ومعنای چرخ فلک را نیزمی رساند.
"شبگرد" : شبگردی صفت است برای اختر ، چراکه ستاره ها در هنگام شب طلوع میکنند وسرنوشتِ مردم رارقم می زنند! قدما راباوربراین بودکه ستارگانِ شبگرد در سرنوشتِ بشر تأثیر مستقیم دارند. حافظ دراینجا ضمن ِ ردِّ این خرافات، تاکید دارد که برستاره وطالع وشانس تکیه مکن که چرخ ِ فلک قابل اعتمادنیست وچه تاج وکمرهای شاهنشاهی فراوانی را ازچنگ ِچه کسانی که درنیاورده است!
"عـیـّار" : معانی مختلفی دارد :جوانمرد، تـنـد رو ، حیله گر ، چابک وچالاک ، دزد و طرّار، دراینجا باتوجّه به مصرع بعدی به معنی ِ دزدِ تندرووچابک وحیله گراست.
"تـاج" و "کـمـر" ازلوازماتِ پادشاهی و ونشانه و نـمـاد قدرت و شکوه است.
"کـاووس" : کیکاووس از پادشاهانِ کیانیست که بعد از"کـیـقـبـاد" به پادشاهی رسید. "کیخسرو" نیز یکی از فرزندانِ سیـاووش است که بعد از کیکاووس به پادشاهی رسید. هردواز پادشاهان پـر آوازهی شاهنامه هستند.
مـعـنـی بـیـت : به خوش یُمنی وبَدیُمنی ستاره وبخت وطالع دل خوش مکن (اعتمادمکن) نگاه کن ببین درگذشته سرنوشت با مردم چه کرده! این دزدِ حیله گر ومکّار(سرنوشت،چرخ فلک،طالع) تاج شاهی ِکیکاووس و کمربندِ فرّوشکوهِ کیخسرو را به چشم برهم زدنی دزدید! (قدرت وعظمتِ به ظاهرپایدارآنها رادرهم شکست ونابودساخت).! حافظ سخن رابه گونه ای پیش می برد وچنان ماهرانه وروانکاوانه فضاسازی می کند که ما به این نتیجه ی اخلاقی رهنمون شویم:
پس حال که روزگارچنین است، حال که هیچ چیزپایدار نیست، دراین اوضاع وانفسا، فقط بایدعشق ورزید، محبّت کرد وازمردم آزاری ودروغ وفریب وریا پرهیزنمود.تنها راهِ نجات یکیست وآن حافظانه زندگی کردنست.
بگیرطُرّه ی مَه چهره ایّ وقصه مَخوان
که سَعد ونَحس زتاثیر زُهره وزُحل است!
گـوشـوار زَرو لـَعـل اَر چـه گران دارد گـوش
دورخوبـی گـذران اسـت نـصـیـحت بـشنـو
"لَـعـل" : یاقوت ، از سنگهای زینتی- قیمتی و گرانبها به رنگِ سرخ
"گوشوارهی زَر و لَعل" گوشوارهی طلا که درآن نگین هایی از یاقوت به کار رفته است. نماد ثروت و زیبایی است.
"گران داردگوش" : ایهام دارد هم به معنیِ "گوش را گرانقیمت وارزشمند می کنداست" هم به معنی ِگوش را سنگین و ناشنوا میکند البته مانعی برای شنیدن ِ پند واندرزمی گردد. هردومعنی مدِّ نظرخواجه بوده تامعنا ژرف تر وعمیق گردد.
"دور" :نوبت، دوران ، زمان و دوره ، فرصت
معـنی بـیـت : اگر چه گوشواره وزیورآلات ِ قیمتی، زیبائیهایی به تومی بخشد وتوراازآنچه که هستی زیباترنشان می دهد،نصیحتِ مرابشنو و بدان که این زیبائی چندان وپایدارنخواهدماند وموقّتیست.
برداشتی دیگر: بااینکه زیورآلاتِ قیمتی. وگوشواره های ساخته شده ازلعل وجواهراتِ تو،گوشهایت راسنگین وناشنوا کرده،وتوسخت بدانهاپرداخته ای وازحقیقت غافل وبی خبرافتاده ای، امّا توجـّه داشته باش که دورانِ زیبایی های ظاهری بسیار زودگذر است پس پـنـد و اندرز مرارا بشنو و بیاندیش.
غالبِ انسانها ذاتاً بگونه ای هستند که نصیحت پذیرنیستند ومعمولاً دربرابر پندواَندرزمقاومت نشان می دهند! امّا نمی دانم چه رازی درنصایح وپندهای رندِ فرهیخته ی شیرازنهفته،که برای اغلبِ مردم،شنیدنی،دلپذیروشیرین هستند!
شاید دلیل ِپذیرش ِ نصایح ِ حافظ شیرین سخن ازسوی عامه ی مردم، درنوع نصیحت کردن نهفته باشد. حافظ برخلافِ واعظ عمل می کند.واعظ مردم راجاهل ونادان فرض کرده ووتهدیدمی کند،می ترساند،می گریاند وبرفرازمنبر،ضمن آنکه خودرامنزّه وپاک نشان می دهد به وعظ ونصیحت می پردازد واَمر ونهی می کند. امّا حافظ خودراگناهکار،رندِ شرابخوار،بی قیدوبند ولااُبالی(البته ازدیدگاهِ واعظ وزاهد) معرفی می کند، برفرازمنبرفریادنمی کشد، مخاطب رابه عیش وعشرت وشادیخواری تشویق می کند ومهمّترازهمه، مُخاطب را درپیشبردِ سخن شریک می پندارد نه جاهل واحمق! حافظ به جای ترسانیدن وگرانیدن وتهدیدکردن ِ مخاطب، هرگاه پندی می دهد تکمیل کردنِ ِبخش ِپایانی ِپند رابه عهده یِ مُخاطب می گذارد ومسئولانه ودلسوزانه، اورادعوت به اندیشیدن وپیداکردن ِآن بخش ِ دیگرپند واَندرزمی کند.
درهمین چندبیتی که موردِ ملاحظه قرارگرفت، دیدیم که مخاطب بامیل ورغبت به جستجوی ادامه ی مطلب می پردازد وبااشتیاق دنبالِ پاسخ معمّامی گردد. دراین بیت نیز حافظ به همین روش پند می دهد. او گوشواره ها را باعثِ زیبائی ناپایدارمعرّفی می کند تامخاطب درناخودآگاهِ خویش به دنبال ِزیبائی های پایداربگردد وبه این نتیجه رهنمون شود که پایه ومایه ی زیبائیهای پایدار، روحانی واخلاقی بوده وخارج ازدایره ی مادِّیات واسبابِ دنیویست.
جمشیدجزحکایتِ جام ازجهان نبرد
زینهاردل مَبند براسبابِ دنیوی
چشم ِ بـَد دور زخال تو که درعرصهی حـُسن
بـَیـْدَقی راند که بُرد ازمَـه و خورشیـد گِـرو
"چشم بـَد دور" :دعاست. چشم شور وبدنظردورباد.
"عرصهی حُسن" :
جایی که مصادیق ونمادهای زیبایی مثل چشم (خورشید) ابرو(ماه) خال(مُهره ی سرباز) به رقابت می پردازند.
شاعرنکته بین ونکته پرداز، رُخسار معشوق را چونان صفحه ی شطرنج (عرصه ی حُسن)دیده که مُهره ها(چشم وابرو وخط وخال و....) درحالِ رقابت وبازی هستند. خال که به رنگِ سیاه و به شکل مُهره ی سرباز(بیدق)است دریک سو وماه(ابرو) وخورشید(چشم) درسوی دیگر، درحال ِ نبرد هستند وزیبائیهای خودرا به رخ یکدیگر می کشند. "خال" گرچه نسبت به چشم وابرو، ازلحاظ فیزیکی وشکل ظاهری وباطنی چیزی برای گفتن ندارد وساده تر ازسایر اعضای صورت است، لیکن بعضی اوقات درنقطه ای ازرخسار چنان خوش ودلپذیر می نشیند که جلوه های چشم وابرو ولب و...تحت تاثیرقرارداده وکانونِ زیبایی می شود. همانگونه که سرباز دربازی شطرنج نسبت به سایر مُهره ها ازارزش کمتری برخورداراست، لیکن دربعضی اوقات سرباز با یک حرکتِ ماهرانه پیروزی را رقم زده وباعث ِ شکست ِ رقیب می شود. حافظِ خوش ذوق دراین بیتِ، این نکته را باهنرنمایی پرورانده ویک مضمونِ زیباساخته است.
"بـیـدق" : "پـیـاده" ، مُهره ی سرباز دربازی شطرنج .
گِروبُردن: دربازی به ویژه شطرنج، چیزی یامبلغی به عنوان گِرو دروسط می گذاشتند وهرکس که پیروز میدان می شد گِرو ازآن اوبود.
مـعـنـی بـیـت : چشم بَد از خال ِ دلکش ِ تـو به دور باد که درعرصه ی رقابتِ زیبایی(چهرهی زیبای تـو) با حرکتی کوچک(حرکت ِسرباز) ماهِ ابرو و خورشیدِ چشم تو را باآن همه شکوه وجلال شکست داد ومات کرد. همانندِ حرکتِ سرباز درعرصه ی شطرنج که یک خانه به جلو رفتن است ونسبت به حرکاتِ سایرمُهره هابسیارمحدوداست امّا گاهی اوقات شاه ووزیر را مات کرده ازآنها گِرو می برد.
ای که درزنجیرزلفت جای چندین آشناست
خوش فتادآن خال ِ مشکین دررخ ِ رنگین غریب
آسمان گو مـفـروش ایـن عظمت کانـدر عشق
خرمن مـَه بـه جوی خوشهی پـروین به دو جو
"عظمت": جلال و بزرگی ، شکوه "خوشه پروین" : مجموع هفت ستاره که به صورت خوشه انگوری دیده میشود.
به جوی:به یک جو،درحقیقت نوعی تحقیراست چراکه" یک جو" درقدیم حداقل وزن و به عنوان چیزناقابل مَثل زده می شد. یک مَنْ (معادل شش کیلوگرم) مساوی است با چهارصد درم و هر درم مساوی شش دانگ و هر دانگ مساوی دو قیراط و هر قیراط مساوی دو طسوج و هر یک طسوج مساوی دو جو می باشد.
مـعـنـی بـیـت : به آسمان بـگوئید که این همه فخر وافاده وناز به شکوه و بزرگی خـودنـکـند، زیراکه درفرهنگِ عشق، این گونه شکوه وجلال وعظمت،هیچ ارزشی ندارد. دراین فرهنگ عشق ومحبّت والاترین وشکوهمندترین پدیده هاست ودردنیای ِعشق، زیبائیهایی وجود دارد که زیبائیهای ماه وستارگانش را درسایه فرومی برد وآنهارا ازنظرها می اندازد. ازهمین رودرمصرع دوّم می فرماید:
درنظرگاه ِ عاشق ،قیمت ِخرمن ماه (باهمه ی فروغ وپرتو ومهتابش)به اندازه دو جو و خوشهی پروین به یک جـو هم نمیارزنـد! چراکه شکوه وجلال وزیبایی ِ زلف ورُخسار وچشم وابروی یاربسیارافسون کننده تر، دلکش تر وخیال پرورترازآنهاست.
درجای دیگر درهمین زمینه می فرماید:
اَفروغ ِ ماه دردنیای عشق ازشرم ِ خورشیدِ رخسار ِ یار روبردیوارمی کند!
فروغ ماه می دیدم زبام قصراوروشن
روازشرم ِ آن خورشیدبر دیوار می آورد.
آتـش زهـد و ریـا خرمـن دیـن خواهــد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز وبرو
"آتش زهد" :زهد به آتش تشبیه شده است.
"خرمـن دیـن" : دیـن به خرمن تشبیه شده است.
"خرقه پشمینه" : لباس صوفیان است و در نظرگاهِ "حـافـــظ" نشانهی ریاکاری است.چراکه درحقیقت، صوفی یاهرکسی دیگر،باپوشیدن ِ لباس خاص وانگشت نماکردن ِ خود فریادمی زند که من پاکدامن هستم، من پرهیزگار و باایمان هستم، من حق هستم وبه حقیقت رسیده ام! وبدنبال این فریاد، انتظار دارد خَلق نیز اوراپذیرفته وبرسرشان گذاشته وحلوا حلواکنند.!
مـعـنـی بـیـت : زُهـدِ ریـایـی، اَعمالی مثل ِخرقه پوشی وجداسازی خودازمردم که توسطِّ صوفی ،زاهد وعابد برای پاک نمایاندن ِ خویش وفریبِ خَلق انجان می گردد،همانند آتشی سوزنده، دیـن و ایـمان را میسوزاند و خاکستر میکند و بر بادش میدهـد! ای حافـظ این خرقه ی پشمینه نمادِ زُهدِ ریاییست ازپوشیدن ِ آن خودداری کن.
درنظرحافظ، عبادت وبندگی بابوق وکرنا وتظاهر نتیجه ی معکوس دارد. عبادت وبندگی باید بی ریا،خالص وفقط برای خالق باشد نه فریبِ خلق. فضولی،دخالت درکار دیگران،سوء استفاده ازسادگی خلق، وحفظ ِمنافع شخصی تنها گوشه ای ازتَبَعاتِ زُهدِ ریائیست که متاسّفانه درهمه ی دوره وجود داشته است
غلام ِ همّتِ آن نازنینم
که کارخیربی روی وریاکرد
فکر کنم بهترین تفسیر برای این شعر همین تفسیر است البته تفاسیر دیگه هم زیبایی خود را دارند
جناب آقای رضا عزیز استاد بزرگوار شعروادبیات و این غزلیات ناب پارسی
بی نهایت بینهایت از شما سپاسگزاریم که اینچنین موشکافانه هوشمندانه والبته که استادانه پیرامون این غزل توضیح جامع و مفید ارائه دادید راستیتش بنده سوادی آنچنانی ندارم در حد پنجم ابتدایی قبل انقلاب و بیش از نود درصد هم از طریق صدای استاد بزرگوار استاد شجریان به شعر وادبیات غزلهای عاشقانه ولبته که عارفانه بویژه حضرت حافظ آشنا گشتم وهستم اما ضمن اینکه دیشب تا پاسی از شب که معمولاً هم تنتها هستم اجرای خصوصی شجریان وموسوی در مزرع سبز بودم که مانند همیشه سری هم به برنامه وسایت پربار گنجور زدم ضمن مرور حاشیه های دیگر سروران توضیحات سراسر از عشق به حافظ و انتقال دانش به دیگران بر خوردم که لازم دانستم از حضرت عالی تشکری در حد شایستگی تان انجام دهم که البته این تشکرات درواقع کوچکترین هدیه ایستراز طرف حقیر شما هدیه اصلی را قطعاً از دست خود حافظ و خود خدا دریافت خواهید کرد این را مطمئنم حق نگهدار تان💞🖐️
شیردلپور روستای مادری درمیاد جنگلهای شمال گیلان رستم آباد سیردشت روستای تیاقلهک یک کلبه چوبی درویشانه
09112388986
💛💙💙❤️💗
@رضا:
بکار بردن صفت سبز بجای آبی برای آسمان، عجیب ولی واقعییه.
در تائید سخن، با جستجو ذیل کلمه "سبز" در دهخدا بیش از ده استعاره برای آسمان با صفت سبز از ادبیات کلاسیک آمده. نظیر "خرگاه سبز"،"سبز طاق" وغیره.
شاید اگر صفت سبز بجای آبی فقط برای آسمان بکار رفته باشه، منظور تشبیه ستارگان به دانه های تازه جوانه زده باشه .یعنی زمینی با کشت تازه سبز شده.
دوستان عزیز و ارجمند، در عجبم که جرا هیجیک از شما عزیزان در مورد بیت اول اشاره ای به قانون عمل و عکس العمل نداشتید. حضرت حافظ به وضوح در مصرع اول اشاره به کشته های هر انسان در عالم خاکی میکند و این زندکی خاکی رابه مزرع سبزی تشریح میکند که محصول فراوانی را فراهم اورده است که هر شخصی در نهایت مجبور است که أین محصول را درو کند. او بلا فاصله ماه را به داسی تشبیه میکند که از ان داس برای دروی محصول این مزرعه استفاده میشود،او به شفافیت در مصرع دوم به توضیح منظور خود در مصرع اول میبردازد. تنها موجودیکه در جهان هستی مسؤول شناخته میشود انسان است به خاطر اراده ازادی که به او داده شده. او در مصرع دوم به همه ما از جمله خودش یاداور میشود که: از مکافات عمل غافل مشو کندم از کندم بروید جو ز جو. تمامی اساتید حق در عبارات متفاوت این قانون موجود در سه لایه تحتانی جهان هستی را به ما یاداوری کرده اند. حضرت مسیح میفرماید که هرانجه را که بدوزی باید از نو باره کنی. حضرت محمد در قران میفرماید فمن یعمل مسقال ذرة خیرا یره فمن یعمل مسقال ذرة شرا یره در جایی دیکر فکر میکنم که حضرت علی میفرماید الدنیا مزرعة الاخرة دوستان ببخشید که در بعضی از لغات غلط إملائی وجود دارد این صرفا به خاطر این است که من بر روی iPad خودم الفبای فارسی ندارم تندرست و دلشاد با شید
با سلام مجدد به همه عزیزان با کمی دقت در معانی ابیات در این غزل در مییابیم که حضرت حافظ سعی دارد که پیامی عمیق را در غالبی ساده و قابل فهم برای انسانهایی که در لایه خاکی زندگی میکنند با استفاده از تشبیهاتی چون داس مه نو و سایر تشبیهات توضیح دهد. او از پاکیزگی عیسی مسیح صحبت میکند که او را شایسته حضور در چهارم فلک میکند و عنوان میکند که آگر ما هم به همان سطح از پاکیزگی برسیم ، انگاه ما هستیم که نورمان از خورشید صدها برابر بیشتر خواهد بود و خورشید نورش را از ما خواهد گرفت. ناگفته نماند که وقتی میگوییم خورشید نورش را از ما میگیرد منظور از غالب مفلوک این إنسان خاکی نیست. از انجایی که خداوند روحش را در ما دمیده و این روح پس از رسیدن به لإیه سوم( اولین لإیه روحی) هنوز میتواند
در رکاب استاد حق ( پیر کامل و یا مرشد کامل ) به لایه چهارم و بعد حتی به کبریای الهی صعود کند( منزل حافظ کنون بار گه کبریاست ) لذا نیروی او بسیار فراتر از نیرویی خواهد بود که در روحش موجود است . جالب است که بدانید که نیروی روح هر انسان معادل دوازده خورشید منظومه شمسی است. فهمش آنقدر بغرنج نیست .اگر روح انسان قطره ای از اقیانوس بی انتهای الهی است لذا نیروی دوازده خورشید منظومه شمسی برای او بسیار طبیعی است . خلاصه اینکه او سعی دارد به ما بفهماند که تمرکز و سرمایه گذاری بر عالم مادی کار عبثی است که در نهایت منجر به باخت ما در این عرصه امتحان میشود. همانطور که در ابیات میانی به بد اقبالی کسانی چون کیکاووس وکیخسرو که به اقبال مادی تکیه کرده بودند اشاره میکند و ما را از این غفلت برحذر میدارد. البته این به این معنی نیست که انسان با تارک دنیا شدن به این مقام میرسد. صحبت از توجه و جهت توجه است. تمامی بزرگان جهان هستی در عالم خاکی زیستند، کار کردند و مسؤولیت زیادی را در قبال خود و خانواده خود و حتی أفراد بی بضاعت به عهده گرفتند. اما متصل به هیچکس و ھیچ چیز نبودند غیر از خالق یکتا. او به درستی اشاره میکند که اسمان این عظمت و بزرگی اش را در مقابل عظمت عشق هیچ به حساب نیاورد که در مقابل عظمت و بزرگی عشق ماه به أندازه یک جو و پروین به دو جو هم نمی ارزد. و در پایان ما را از خطر زهد و ریا میترساند و خود را از فرقه و سطح هشیاریش مجزا میکند.
در مورد مزرع سبز فلک باید بگویم که منظور اسمان ابی یا سبز نیست، منظور از فلک لایه یا لایه هایی هستند که مشمول قانون عمل و عکس العمل میشوند . در جهان هستی یک لایه فیزیکی یا مادی، دو لایه ذهنی ( لایه اثیری و لایه علی ) وسه لایه روحی ( لایه فراعلی، لایه فنا و لایه حقیقت ) توسط خداوند در شش روز یا به عبارتی شش مرحله خلق شده اند. در سه لایه بالای جهان هستی که لایه اول ان از پایین لایه خود شناسی است و لایه اول ان از بالا لایه خدا شناسی است قانون عمل و عکس العمل و یا به تعبیر عرفان شرق قانون کارما کارایی ندارد. در لایه های روحی قانون عشق،رحمت و بخشش حکم فرماست. منظور حافظ از مزرع سبز فلک اشاره به لایه هایی است که تمامی أفکار، گفتار و کردار انسان چه خوب وچه بد به بار مینشیند و انسان باید بعد از مدتی معین که برای به بار نشستن محصول لازم است محصول تلخ وَیَا شیرین اعمال خود را درو کند و اگر میخواهد از شر این قانون دقیق وجانکاه خلاصی یابد چاره ای جز فراتر رفتن از سطوح هشیاری فیزیکی و دو لایه ذهنی را ندارد. برای همین منظور حضرت حافظ در غزل معروف ( بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم ) راه خروج از لایه های پایین را به ما نشان میدهد آنجا یی که میگوید ( چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش. که دست افشان غزل خوانیم و پا کوبان سر اندازیم ) که اشاره ایست به رقص سماع که تکنیک مراقبه ان زمان بوده است، کما اینکه تکنیک مراقبه یا مدیتیشن زمان حضرت محمد نماز بوده است. در زمان مراقبه یا مدیتیشن سالک از بیرون میبرد و به عالم درون راه مییابد. سفر درونی در مراحل مختلف او را متناسب با ظرفیت وگنجایش در یافتش در مقابل نور وصدای مقدس خداوند قرار میدهد و این رویارویی با این نیروی پاکیزه به مرور الودگیهای ذهنی او رامیشوید و او را اماده صعود به مراحل بالاتر میکند. تمامی هدف انسان از حضور در لایه خاکی رسیدن به لایه های بالای جهان هستی است جایی که هشیاری الهی حضور دارد. جایگاه حقیقی انسان. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا سر نکشد جامی. عرفا وسالکین روحانی که به عوالم درونی راه پیدا میکنند در مییابند که جام شراب روحانی همان تجلی پاکیزه ارتعاشات خداوند است در فرم صدا ( بانگ الهی،صوت سرمدی، کلمه الله قران، کلمه عیسی مسیح، سرااوشای زرتشت ) و در فرم نور ( نورالله ) قران. خلاصه اینکه باید در مسیر بر گشت به خانه حقیقی انسان ابتدا راهنمایی کامل پیدا کند ( پس امام حی و قاءم ان ولی است. خواه از نسل عمر خواه از علی است ) و سپس با حرکت در رکاب او و اجرای مو به موی دستورالعملهای او با صبر و پشتکار این ماموریت الهی را با سر بلندی پشت سر بگذارد ( به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
پیوند به وبگاه بیرونی) Shared link).
دوستان با سلام و وقت بخیر
من بر روی یک کانال ادبی و عرفانی که بر روی تلگرام درست کرده ام به توضیح مفصل در مورد تمامی ابیات این غزل زیبای حضرت حافظ
پرداخته ام. چنانچه مایل بودید میتوانید از لینک بالا استفاده کنید وبا مراجعه به این کانال ( گوش به فرمان بزرگان جهان هستی ) از توضیحات در رابطه با این غزل و یا غزلهای دیگرحضرت حافظ و دیگر بزرگان عالم روحانی بهره مند شوید. البته در این کانال تنها به توضیح مطالب عرفای
مسلمان و یا ایرانی نپرداخته ایم. در این کانال به توضیح هر چیزی که در رابطه با عالم روحانی چه در قالب اشعار سنتی و چه در قالب شعر نو باشد میپردازیم تا نشان دهیم که عالم روحانی و عرفانی حد و مرزی نمیشناسد و برای هر کسی که شایستگی ان را پیدا کند در دسترس است
عرفان و روحانیت با پاکیزگی قلبی، ذهنی و زبانی ارتباطی مستقیم دارد.
به امید روزی که همه این پاکیزگی را تجربه کنیم .
درود بی پایان بر دوستان جان
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
از دو منظر اختر به شب دزد تشبیه شده است یک اینکه همانند دزدان که عموما شب به کار دزدی مشغول می شدند و روز نا پدید می شدند و اثری از خود به جا نمی گذاشتند (اختر نیز شب پیدا و روز نا پیداست) و دوم اینکه بعضی از اختران که روشنی خیره کننده ای داشتند ولی در داخل صور فلکی مخصوصی نبودند در شب ممکن بود راه کاروانیان و مسافران رو به بیراهه کشانند و به اصطلاح راهشان را گم کنند با این مضنون ببینیم معنی شعر چقدر زیباست
درود بی کران بر دوستان جان
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
از دو منظر اختر به شب دزد تشبیه شده است اول آنکه دزدان به شب پیدا شوند و وبه روز مخفی گردند( عموما)دوم آنکه بعضی از اختران پر نور که در صور فلکی خاصی نبودند به شب هنگام راه مسافران و کاروانیان بی ساربان را کج کرده و از راه گمراه می کرند با این مضنون معنی شهر کاملا می شود
سربلند و پیروز باشید
در بیت اول گویی شب عید فطر است و پس از یک ماه عبادت پس از رویت حلال ماه شاعر به آن چه در این ماه اندوخته می اندیشد.
مصرع اول بیت دوم یادآور این نکته است که برای درو محصول قبل از طلوع باید رفت. اما ظاهرا اینجا بخت خواب مونده.
چرا اینقدر مسئله را می پیچانید ؟
حافظ با تشبیه آسمان به کشتزار و با تشبیه ماه نو به داس به یاد قیامت و نتیجه اعمال افتاده که در حدیث معصوم ( ع) آمده است
الدنیا مزرعه الآخره
و در قرآن کریم آمده است
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ (190) الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی [قانع کننده] است (190)
همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند [که] پروردگارا اینها را بیهوده نیافریده ای منزهی تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (191)
آری مردان خدا نگاه به آسمان و زمین و ستارگان و حرکت ماه و شب و روز کرده و عبرت می گیرند و به قدرت خدا می اندیشند
و به قول بابا طاهر
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
و از حافظ بزرگ که حافظِ قرآن و غرق در قرآن است بیش از هر کسی انتظار می رود که چنین باشد و البته هست
دو مورد اصلاحی:
نخست
گفتم ای بخت بخسبیدی و.....
خسبیدن=خوابیدن
خفتیدن به معنای خوابیدن استعمال نامتعارفی است
دوم
تکیه بر اختر شبگرد مکن.....
شبگرد معنای وسیعی در قاموس پارسی دارد که البته یکی هم شبرو به معنای دزد است
شب دزد درست نیست چرا که اختر شب را به سرقت نمیبرد بلکه مطابق متن شعر اشارتی است به گردش روزگار که تاج... و کمر.... را به یغما میبرد
بعدالتحریر:
در جایی دیدم که چنین آمده:
تکیه بر اختر بدعهد مکن...
اینهم بد نیست چرا که از قدیم الایام پیمان بستن با ستارگان یا آسمان شب در فرهنگ ما وجود داشته چنانکه هم اینک نیز و من خود شخصا حداقل یک مورد آن را دیده ام که فردی برای قول دادن موضوعی به خود به آسمان شب سوگند یاد کرد.
در این غزل هم قابل توجیه است به عنوان عهدی که با اختر به عنوان نماینده دوران یا روزگار میبندی و او بدعهدی میکند همانگونه که در مورد کیخسرو یا کاووس این بیوفایی را نشان داد.
گرچه شخصا هنوز شبگرد را ترجیح میدهم به قرینه ربودن که در مصرع دیگر آمده است.
شاهین،
از قضا خسبیدن نا متعارف است ، خسبیدن از برای دام ها و خفتن از برای ادمیان به کار می رفته است
و خوابیدن همان است که امروز خواب دیدن می گوییم.
استاد محمدرضا شجریان این مصرع را (تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار ) به صورت( تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار ) خوانده اند...
زآتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
یه "ز" اول بیت اضافه بشه درست میشه .
سید مسعود عزیز ضمن تایید صحبت های شما اضافه می کنم که بیت دوم نیز ظاهرا اشاره به حدیثی قدسی با این مضمون " قُلْ لَهُمْ إِنَّ رَحْمَتِی سَبَقَتْ غَضَبِی فَلَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَتِی" دارد.موفق باشید
سلام. وای. یعنی اگر یه نفر پیدا میشد به این سوال من جواب بده قطعاً خوشبخت ترین آدم دنیا بودم. دوران نوجوانی یه کتاب داستان داشتم که متاسفانه اسمش رو به خاطر نمیارم. محتوای داستانش رو هم به خاطر نمیارم. فقط میدونم بسیار داستان مجذوب کننده ای داشت و اولین سطر این داستان با اولین بیت این غزل آغاز میشد. یادمه جای جای داستان دوباره به برخی دیگر از بیت های غزلیات حافظ اشاره شده بود. این ابیات و مفاهیمشون با محتوای داستان کاملاً سنخیت داشتند. جلد کتاب سورمه ای رنگ بود. تقریباً کتاب کم برگی بود. زیر صد و پنجاه صفحه. ای خداااا من آخه چه سرنخی میتونم از اون کتاب به دست بیارم. ممنون میشم، گرچه احتمالش رو بسیار اندک میدونم، اگر دوستان نام اون کتاب رو اینجا ذکر کنن. سپاس فراوان.
با خشنودی بسیار از نظرات سودمند دوستان
در رده نخست :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
من میپندارم حافظ گرانقدر حال و روز ما مردمان را بیان میکند که خیالات بسیاری در سر داریم که در میانشان سرگردانیم و میخواهیم از آنها بگریزیم (تکیه بر اختر شبگرد مکن) و نقشی نو در اندازیم . اما در میان این همه افکار در تاریکی بسر می بریم و گاهی هم (بسیار) فریب این همه نقش پراکنده میخوریم هر چند تاج کاووس و کمر کیخسرو ربودن در سابقه اش هست و ناگهان با باز آمدن ماه نو آنهم آغاز روشن بینی اندک اندک آنهمه خیال ها محو میشوند و ذهن ما روشن شده و تاریکی و وحشت و سرگردانی از بین میرود و ورقی ساده پدید میآید (خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات. مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی) روشنی نو ماه آغازی برای برآمدن خورشید جهان افروز است که دیگر هیچ اختری در این کشتزار به دیده نیاید و خواب خفتگان را آشفته میکند
بنابر این ماه نو دستاویزیست برای رهایی از آنهمه غرق شدن در کشتزار سیاه آسمان که آن را سیاه که نه بلکه سبز میدیدیم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاووس بربود و کمر کیخسرو
گوشوار دُر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
با درود به همه دوستان
آقای شجریان، اختر شبگرد خوانده و آنهم بنا به تنظیم برنامه گلها بدست آقای داوود پیرنیا بوده است. وی شخص ادیب و صاحبنظری بود و همه تغییراتی که در شعرهای اصلی شاعرها برای برنامه گلها داده مناسب بوده اند.
در مورد عبارت یادشده هم اختر شبگرد درستتر به نظر می آید که کنایه ای است از عمل دزدی در شب (با صراحت عیار خواندن آن) و نیز کمک کننده به دزدی در شب، با توجه اینکه در فرض روشنایی کافی، دزدی های شبانه را آسانتر نیز می نماید.
در ضمن اختر شب دزد را معنایی برایش یافته نشده است.
کامیاب باشید
با درود
خواهشی که دارم این است که واژه های نادرست را هرگز نپذیرید، با درنظرگرفتن این که در یک جایگاه و سامانه ادبی چه نیازی به برخورد با نگارش نادرست هست؟
در بین نظرات این صفحه، در دو جا واژه مضنون دیده می شود که نادرست می باشد. درخواست می کنم در بازبینی به چنین مواردی بیشتر توجه بفرمایید. سپاسگزارم
مزرعِ سبزِ فلک دیدم و داسِ مَهِ نو
یادم از کِشتهٔ خویش آمد و هنگامِ درو
در حدیثِ نبوی آمده است این جهان مزرعهٔ آخرت است، اما بنظر می رسد حافظ قصدِ آن دارد به ما بگوید هرچه در این جهان بکاری در همین جهان نیز آنرا برداشت خواهی کرد. سبز در اینجا به معنیِ خُرَّمی آمده است و فلک یا آسمان و روزگار همواره در کارند تا خُرّمی، سبزی و شادکامی را به انسان تقدیم کنند مشروط بر اینکه او در جهان خُرَّمی بکارد، پسحافظ که ماهِ نو و هِلالی شکل را در آسمان می بیند به یادِ کِشتهٔ خود افتاده و هنگامِ درو که اگر در یک ماهِ گذشته سبزی و شادی کاشته باشد بدونِ تردید شادکامی درو می کند و اگر درد و غم کاشته باشد جز آن برداشت نخواهد کرد و این را قانونِ مزرعه نام گذاری کرده اند.
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
حافظ در اینجا مثالِ شب و روز را می زند تا خاطرنشان کند منظور از ماه در بیتِ قبل نیز مثال بوده است که می تواند به روز یا ساعت و هفته و سال نیز تعمیم داده شود، پس خطاب به بختِ خود میگوید دیدی که در خوابِ ذهن بودی و خورشید دمید اما تو سبزی و کِشته ای نداشتی که در صبح برداشت کنی، و بخت یا هُشیاریِ اصیلِ او پاسخ می دهد با این همه "از سابقهٔ لطفِ ازل" نومید مشو، که اگر لطفِ او باشد همین پشیمانیِ تو می تواند محصول و توشهٔ راهت باشد، سابقه یعنی سبقتِ لطفِ ایزدی بر قهرش، پس لطفِ او به نیت و درونِ انسانها بستگی دارد و نه کارهای بیرونی و چیزهای ذهنی که انسان بعنوانِ توشه راه می کارد و انتظارِ محصول از آن دارد.
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغِ تو به خورشید رسد صد پرتو
مجرد یعنی عقلِ محض، عاری از هرگونه آلایش و خالی از ذهن، پس حافظ ادامه می دهد اگر با توشهٔ راهی که با لطفِ خداوند بدست آورده ای همچون مسیح پاک و با مرکزِ عدم به آسمان عروج کنی، آنگاه از چراغِ تو که همان عقل است صدها پرتوِ نور به خورشید یا عقلِ کُل میتابد. یعنی انسان نیز می تواند با چراغِ عقل که بهترین راهنماست همچون مسیح تعالی یابد و با عروج به آسمانِ یکتایی و بینهایتِ خداوندی و پیوستن به خورشید همچون خضر سبز و جاودانه شود.
تکیه بر اخترِ شب دزد مکن کاین عیار
تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو
حال که صحبتِ افلاک و ماه و خورشید شد بهتر است سخنی هم در بارهٔ اختر یا ستارهٔ اقبال به میان آید، پسحافظ می فرماید در زندگی امکانِ اینکه ستارهٔ اقبالت طلوع کند و به ثروت یا مقام و منصبی برسی و یا اوضاعت بر وفقِ مراد پیش رود، اما بدان که این ستاره شب رو است و عیار، یعنی اگر در شبِ ذهن و در خواب باشی هُشیاریِ اصیلت را می رباید، پس به این اختر تکیه مکن که او همچون عیاران تاجِ پادشاهیِ کاووس و کمربندِ پادشاهانی چون کیخسرو را برده است، پس تردید نکن که مقام و منصب یا ثروتِ تو را نیز به تاراج خواهد برد.
گوشوارِ زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
در امتدادِ بیتِ قبل است، گرانیِ گوش در اینجا ایهام داشته و پس از آویختنِ گوشواره از جنسِ زر و لعل ارزشمند می نماید اما موجبِ سنگین شدنِ گوش نیز می شود، پسنصیحتِ بزرگان را نمی شنود که دورهٔ زیبایی و خوبی گذران است، پس همان بهتر که از زر و لعل و سنگهایِ قیمتی و هر جیزِ بیرونی که انسان گمان می کند به او زیباییِ ظاهری و شکوه می بخشد دوری گزیند تا گوشش پندِ حکیمان و بزرگانی چون حافظ را بشنود، کنایه از اینکه زر و زیورهای دنیوی مانعی هستند برای شنیدنِ حرفِ عاشقی.
چشمِ بد دور ز خالِ تو که در عرصهٔ حُسن
بیدقی راند که برد از مَه و خورشید گرو
خال همان نقطهٔ وحدتِ ذات و زیباییِ محضِ عشق است که در بدوِ تولدّ هر انسانی با او به این جهان می آید، بیدقی مهرهٔ پیاده را در شطرنج گویند که از ویژگی هایِ آن حرکتِ مستقیم یا راندنِ رو به جلو و بدونِ بازگشت است، گرو در اینجا یعنی یک دست بازی که همراه با باخت است، پس حافظ خطاب به عاشقی که پندهای مذکور در غزل را بکار بسته است و خالِ وحدت بخش و زیبایِ او نمایان و برجسته شده ادامه می دهد امید اینکه چشم زخمی به این زیباییِ خالِ تو نخورد که در عرصه و ساحتِ حُسن و زیبایی، اگر این زیباییِ حاصل شده همچون مهرهٔ شطرنج حرکتش رو به جلو و بدونِ بازگشت یا انحراف به جهات باشد بدون شک از ماه و خورشید که نمادِ زیبایی هستند دستِ بازی را خواهد برد یا بعبارتی باخت را به زیبایی های افلاک تحمیل نموده و تاجِ زیبایی را بر سر می گذارد، یعنی آن خالِ زیبا پرورش یافته و تبدیل به خورشیدِ بینهایتِ خداوندی می شود. بعدها ملاصدرای شیرازی این حرکتِ رو به جلو و پرورشِ تدریجیِ خالِ زیباییِ ازلی را حرکتِ جوهری نامگذاری کرد.
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمنِ مَه به جوی، خوشهٔ پروین به دو جو
پس از پرورشِ خالِ وحدت و زیبایی و بر سر گذاشتنِ تاجِ زیباییِ جهان است که چنین انسانی به آسمان و افلاک می گوید عظمت و زیبایی فروشی نکند چرا که اندر راهِ عشق و کسی که به عشق زنده شده است خرمن و هالهی زیبایِ ماه را به یک جو و خوشهٔ پروینِ زیبا رو را هم به دو جو بیشتر نمی خرد، کنایه از اینکه زیبایی و جذابیت هایِ این جهانی نزدِ چنین عاشقی که به زیبایی و کمالِ حقیقی رسیده هیچ ارزشی ندارد.
آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو
آنشِ زهد و ریا این است که انسان این معانی و مضامینِ عاشقانه را بداند اما عمل نکند، پسحافظ با فروتنی خود را مثال می زند که همچون صوفیانِ ریا کار خرقهٔ پشمینه پوشیده است و به اینچنین مفاهیمِ معرفتی آگاهی دارد اما فقط واعظ و متکلم است، و می فرماید اینچنین ریاکاری ها خرمنِ دین را خواهندسوخت، دین در اینجا راهِ عاشقی ست، پس ای حافظ خرقهٔ پشمینه را بینداز و برو در راهِ عاشقی وارد شو، یعنی دوصد گفته چون نیم کردار نیست.
سلام،
در بیت دوم گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید صحیح است. با استناد به نسخه چاپی 5 دهه قبل.
در بیت 4 تکیه بر ( اختر شبگرد ) صحیح میباشد و مصرع بعد تاج کاووس ( ربود و کمر کیخسرو ) صحیح است
کلمه سبز در مورد اشاره به رنگ آسمان، به معنی رنگ سبزی که ما امروز میشناسیم نیست. در گذشته در زبان پارسی و حتی در بسیاری زبانهای دیگر جهان برای سبز و آبی یک لغت استفاده میشد. مفاهیمی مثل عدد و رنگ با توسعه و پیشرفت تمدن بشری شکل گرفته، به دایره لغات انسانها اضافه شده است . چنانکه امروزه هنوز در بعضی قبایل بدوی برای اعداد بزرگتر از 10 عددی ندارند و با کلمه زیاد توصیف میشوند. ضمن اینکه در پارسی قدیم رنگ سبز برای اشاره به سیاه هم استفاده میشده است و معنی تیره و تاریک هم از ان استنباط میشده است. هنوز ما کلمه سبزه را برای کسی که پوست تیره دارد بکار میبریم مانند سبزه رو، گندمگون، ... (به ویکیپدیا ذیل رنگهای سبز و آبی رجوع شود)
بنابراین کلمه سبز در بیت اول، میتواند هم معنی آبی و هم معنی تاریک و سیاه داشته باشد. یک احتمال این است که چون ماه معمولا در آسمان تاریک شب و در مزرعه ای از ستارگان ظهور میکند، احتمالا منظور حافظ اینجا آسمان شب بوده است، چرا که بعدتر از خوشه پروین یاد میکند که هم به نوعی تکرار استعاره مزرعه برای آسمان است با استفاده از کلمه خوشه که برای گندم، انگور و امثالهم استفاده میشود و هم اینکه ظهور صورت فلکی پروین فقط در شب اتفاق می افتد، پس مزرع سبز استعاره از آسمان شب می باشد.
از طرف دیگر، با توجه به اینکه ظهور ماه نو در نزدیک صبح همزمان با طلوع خورشید است و فقط در هنگام طلوع و سپس نزدیک غروب دیده میشود، نتیجتا در شب و روزهای اول در آسمان آبی دیده میشود. به تدریج با گذشت روزها از اول ماه قمری، طلوع ماه به سمت ظهر و هنگام غروب نزدیک میشود و غروب ماه هم به نیمه شب و بعد از آن موکول میشود.
هر دو احتمال ممکن است درست باشد، اما به گمان من با توجه به اشاره کلمات اختر و خوشه پروین در ابیات بعدی، سبز به معنی تاریک، سیاه، تیره درست تر میاید. آسمان شب با انبوه ستارگان به مزرعه شبیه تر است تا آسمان روز با تنها گوی روشن خورشید. البته که همه چیز را همگان دانند.
سلام.بیت آخربایدبه این صورت اصلاح شود"آتش زهدریاخرمن دین خواهدسوخت"
این غزل را "در سکوت" بشنوید
شاهکار حافظ در این غزل زیبا آن بیتی است که خواجه فرموده است
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جویی خوشه پروین به دو جو
کلمه "دو جو" طبق حروف ابجد معادل عدد ۱۸ است که با کلمه "هیچ" یکسان است چرا که "هیچ" هم طبق حروف ابجد معادل عدد ۱۸ است. در مجموع خواجه بزرگوار خواسته بفرماید که آسمان با تمام عظمت خود در برابر عشق هیچ است و پوچ. هر چند معنای ظاهری این بیت نیز همین مطلب را می رساند چرا که خواجه قیمت ماه را با یک جو هم سنگ کرده و ارزش یا عظمت خوشه پروین را معادل دو جو (که عرفا ارزشی ندارد و معادل هیچ است) دانسته است.
🌹پیروز باشید🌹
به نظر میرسد اختر شب دزد اشاره به این نکته دارد که ستارگان با حضور خود در آسمان تاریکی مطلق شب را میدزدیدند؛ همان تاریکی که موجب اقتدار شب میشود و البته این دزد به معنای طنز در این بیت جای گرفته است و بیشترصفت عیاری مطلوب نظر حافظ بوده است. نکته بعد اینکه از سنتهای عیاران یکی این بوده است که اگر میخواستند فردی را تنبیه کنند دو نفر عیار او را هنگام شب در کوچهای محاصره میکردند و یکی کلاه او را میبرده و دیگری کمربند او را و آن فرد خاطی متحیرانه نمیدانسته کدام فرد را دنبال کند البته آن عیاران کلاه و کمربند ربوده شده را در چند کوچه آن طرفتر رها میکردند و قصد فقط تنبیه آن فرد بوده است نه دزدی. لذا بردن تاج کیکاووس و کمربند کیخسرو میتواند کنایه از آن عادت عیارانه باشد.
در باره بیت اول : حضرت حافظ در غزلی آورده است :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کی نور دیده به جز از کشته ندروی
یا تخم وفا و مهر در این کهنه کشتزار
آنگه شود عیان که بود موسم درو
مولوی نیز میگه : دراین خاک دراین خاک در این مزرعه پاک به جز مهر به جز عشق دگر تخم نگارین
این بزرگواران دارن راهکار میدن برای بشریت. اونها منفعل و حتی اکتیو نیستند بلکه پرو اکتیو هستند . هم راهی پیدا میکنند هم راهی میسازند
بر هر پارسی زبان با دانشی واجب است که این غزل نغز پر مغز را از بر باشد وهر روز برای آرامش دل وجان خویش ودیگران بخواند وبشنود