گنجور

غزل شمارهٔ ۴۰۶

گفتا برون شدی به تماشای ماهِ نو
از ماهِ ابروانِ مَنت شرم باد رو
عمری‌ست تا دلت ز اسیرانِ زلفِ ماست
غافل ز حفظِ جانبِ یارانِ خود مشو
مَفروش عطرِ عقل به هِندوی زلفِ ما
کان‌جا هزار نافهٔ مُشکین به نیم‌جو
تخمِ وفا و مهر در این کهنه کشته‌زار
آن‌گه عیان شود که بود موسمِ درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سرّ‌ِ اخترانِ کهن‌سیر و ماهِ نو
شکلِ هلالِ هر سرِ مه می‌دهد نشان
از افسرِ سیامک و ترکِ کلاهِ زو
حافظ جنابِ پیرِ مغان مأمنِ وفاست
درسِ حدیثِ عشق بر او خوان و زو شنو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتا برون شدی به تماشای ماهِ نو
از ماهِ ابروانِ مَنت شرم باد رو
هوش مصنوعی: او گفت: تو به تماشای ماه نو بیرون رفته‌ای، ولی از خاطر نشان کردن ابروان زیبا و دلربایت شرم کن.
عمری‌ست تا دلت ز اسیرانِ زلفِ ماست
غافل ز حفظِ جانبِ یارانِ خود مشو
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل تو از عشق ما آزاد نیست. مراقب باش که نسبت به دوستانت غافل نشوی.
مَفروش عطرِ عقل به هِندوی زلفِ ما
کان‌جا هزار نافهٔ مُشکین به نیم‌جو
هوش مصنوعی: عطر عقل خود را به موهای زیبای ما نفروش، چرا که آنجا هزاران عطر خوشبو با هزینه‌ای ناچیز موجود است.
تخمِ وفا و مهر در این کهنه کشته‌زار
آن‌گه عیان شود که بود موسمِ درو
هوش مصنوعی: در این زمین خشک و قدیمی، تنها در فصل برداشت، نشانه‌های وفا و محبت به بار می نشیند.
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سرّ‌ِ اخترانِ کهن‌سیر و ماهِ نو
هوش مصنوعی: ای ساقی، برایم نوشیدنی بیاور تا رازی را برایت بگویم که از دوران ستاره‌های باستانی و ماه نو سرچشمه می‌گیرد.
شکلِ هلالِ هر سرِ مه می‌دهد نشان
از افسرِ سیامک و ترکِ کلاهِ زو
هوش مصنوعی: هلال که شکلش شبیه سر ماه است، نشانه‌ای از زیبایی و جذابیت کسی است که مانند افسر سیامک با کلاهی زیبا و برجسته درخشیده است.
حافظ جنابِ پیرِ مغان مأمنِ وفاست
درسِ حدیثِ عشق بر او خوان و زو شنو
هوش مصنوعی: عزیز ما، پیر مغان، پناهگاهی برای وفاداری و عشق است. از او درسی درباره عشق بیاموز و از سخنانش بشنو.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۰۶ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1391/08/19 06:11
امین کیخا

جناب خافظ می فرماید که شکل ماه نو بماننده کلاه شاهی سیامک و زو می باشد که دو شاه پیشدادی هستند که با وجود خورنه کیانی یا فره ایزدی حالا بیکلاه و بیجاه ودر گذشته اند پس در نیکی و خوشی در کوش

1394/10/26 11:12
جاوید مدرس اول رافض

تخم وفا و مِهر درین کهنه‌ کشت‌زار
آنگه عیان شود که ...... موسم درو
رسد: 25 نسخه (801، 803، 813، 819، 823، 824، 825، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نرانی وصال، خرمشاهی- جاوید
بود: 6 نسخه (821، 822، 827 و 3 نسخۀ متأخر) قزوینی- غنی، سایه
شود: 4 نسخه (1 نسخه متأخر: 875 ، 2 نسخۀ بسیار متأخر و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)
35 نسخه غزل 398 و بیت فوق را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ 818 غزل را ندارد.
****************************************
****************************************

1396/07/02 15:10

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماهِ ابروانِ منت شرم باد رو
معنی بیت:
معشوق گفت: ای عاشق به تماشای ماه نودرآسمان آمدی! برو، ازماهِ ابروان من شرم نمی کنی؟ وقتی عاشق هستی فقط باید به معشوق توجّه کنی وهمه ی زیبائیها رادروجوداوببینی.
آسمان گومفروش این عظمت کاندرعشق
خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دوجو
حافظ دراین غزل اززبان معشوق، عاشق را پندواندرزمی دهد واورابااصول عشق ورزی آشنا می سازد.
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
معشوق درادامه گفت: توکه عمریست درحلقه های گیسوان من زندانی هستی بهترآنست که‌‌‌ ازاحوالاتِ سایرهم بندانِ خود( عشّاقی که همانندِ تودرحلقه های زلفِ من اسیرند) بی خبرنباشی،حُرمتِ آنان نگاهدار وباهمّتی عاشقانه همپای آنان عشق وَرز وازاین قافله جدامشو.
جنابِ عشق بلنداست همّتی حافظ
که عاشقان رهِ بی همّتان به خودندهند
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه ی مُشکین به نیم جو
عطرعقل: عقل به عطرتشبیه وازشمیم زلفِ سیاه به عنوان "هندو" یادشده است امّاچرا؟
برای اینکه حافظ قصد دارد عقل رادریک کفّه وعشق را درکفّه ی دیگرترازو قرار دهد واین دو رابسنجد! (درست است که ازعشق به ظاهرچیزی گفته نشده لیکن هندوی زلف"دراینجا نمادِ عشق است)
"هندو" بیان کننده ی سیاهی زلف است،ازقدیم بردگان سیاه هندو وراهزنی آنها شهرتی داشته،بعدهازلف سیاه به سببِ اینکه دریک چشم به هم زدن دلها راغارت ومی ربودند به هندو معروف شدند. امّااین همه ی ماجرانیست. هندوستان ازقدیم مرکز صدورعطرهای خوشبو ومعطّرنیزبوده وهندوی زلف یادآوراین قضیّه نیزهست.
معشوق درادامه ی بیت های پیشین به عاشق می گوید:
...غفلت مکن وبه وسوسه ی عقل گوش مده، شمیم ِدل انگیززلفِ من هزاربار برتر ازعطرعقلِ مصلحت اندیش ِ توست‌. درطریقِ عشق هزارنافه ی مُشکین که به ظاهر گرانبهاترین عطر دنیاست درمقابل بوی زلفِ یاردوجو ارزش ندارد.
هشدار که گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت ازروضه ی رضوان بدرآیی
تخم ِ وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم ِ درو
بذرمهرومحبّت درمزرعه ی دل وجان،پس ازکاشت،نیازبه رسیدگی، توجّه وتلاش مداوم دارد،باید هرروزآبیاری شود،علف های هرزبرچیده شود،باآفات مقابله گردد تابه ثمردهی رسد وحاصل مطلوب به دست آید. صرفِ ادّعای کاشتن تخم محبّت کافی نیست ودرروز درو معلوم می شود که چه کسی چقدربذرمحبّت کاشته ، چقدرمراقبت نموده وچقدربرداشت می نماید.
تادرختِ دوستی که بَردهد
حالیارفتیم وتخمی کاشتیم
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سِرِّ اخترانِ کهن سِیر و ماه نو
اختران: ستاره ها
ای ساقی باده بیاوربنوشم تاسرمست شوم می خواهم رمزی ازاسرارگردش وحرکتِ ستارگان وماه نوفاش کنم.
حافظ هرگاه می خواهد سرّی ازحقیقتِ روزگار بگوید اوّل شرابی می نوشد تا مست شود چون معتقداست که انسان تنهادرحالت مستیست که می تواند بی پرده وبی ملاحظه سخن بگوید.(مستی وراستی)
گفتی زسِرّعهداَزل یک سخن بگوی
آنگه بگویمت که دوپیمانه سرکشم!
شکلِ هلالِ هر سر مه می‌دهد نشان
از افسر سیامک و تَرک کلاه زو
"سیامک وزو" هردواز پادشاهانِ پیشدادی هستند.سیامک دوّمین اسطوره ایرانی بعد از کیومرث در شاهنامه است. او شاهزاده‌ای بود که بخاطر نجات قبیله‌اش و سلطنت پدر به جنگ دیوسیاه شتافت و در آن راه جانش را از دست داد. "زوتهماسب" نیزفرزند تهماسب بودپس از آن که افراسیاب، نوذر را کشت؛ زو به شاهی رسید. زو پنج سال پادشاهی کرد و به یاری توس، گستهم و رزمان با افراسیاب جنگید و پس از خشکسالی در ایران و توران، افراسیاب و زو صلح را پذیرفتند.
هردو از شخصیتهای اساطیری ایرانیان است
درلغت تَرک به معنی کلاه، خود آهنی، و بخشها و سوزه های کلاه است. تاج ِ کلاه
معنی بیت: شکل هلالی ماه دراوّلِ هرماه، به مایادآوری می کند که سیامک وزو چقدرقدرتمندبودند وچه جاه جلالی داشتند امّا ازآنجاکه دراین جهانِ خاکی هیچ چیزپایدارنمی ماند آنهانیز خیلی زود تاج وتختِ خویش راازدست داده ونابودشدند. بنابراین دراوّل هرماه بامشاهده یِ هلالِ ماه یادمان می افتد وعبرت می گیریم که همه چیزفناشدنی وناپایدار است.
چه جای شکروشکایت زنقش نیک وبداست
چوبرصحیفه ی هستی رقم نخواهدماند
حافظ جنابِ "پیرمُغان" مامن وفاست
درس ِ حدیثِ عشق بَرِ او خوان و زو شنو
ای حافظ! تنهادرگاهِ پیر مغانست که جایگاهِ مطمئن وزوال ناپذیراست،آنجاست که عشق وفاداری وراستی ودرستی وپاک باطنی را تبلیغ می کند پس درس عشق ومحبّت راتنها پیش اوبخوان وازاوبشنو.
"پیرمغان"تنهاکسیست که حافظ اوراازصمیم قلب تاحدِّ پرستش دوست دارد،به پاکی باطن، پندار،گفتار و کردار اوایمان کامل دارد وسخنان وتوصیه های اورابه جان می پذیرد.
دولتِ پیرمغان بادکه باقی سَهل است
دیگری گوبرو ونام من ازیاد ببر

1396/11/21 16:01
نیکومنش

درود بیکران بر دوستان جان
-گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
معنی و مفهوم ابیات:
در دل هوای ماه نو زمینی (محبوب زمینی،حاکم،پادشاه،وزیرو...)
لحظه ای پدیدارشد معشوق از غیرت بر اشفت و گفت چگونه از رخ ‌سیمای ماه گون کامل من تو را شرم نشد که به سوی ماه پاره ناپایدار
متمایل شدی
2عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
روزگار زیادی است که دل تو از دربندان زلف(حسن و زیبایی) من هست آگاه باش که به جای تمایل به نامحرمان عشق هوادار و همدم دل سوختگان و گدایان عشق باشی
3-مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو
خود فروشی های عقل حسابگر(عطر عقل) را به مزایده بازار حسن شبگیر(هندوی زلف )ما وارد مکن که در این بازار به نیم جو بها نخواهد ارزید
4-تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
مطمئن باش به پیشگاه حقیقت(موسم درو) تخم مهر و وفا که در این کشتزار ازلی سینه کاشته شده است سرسبز شده و به ثمر خواهد رسید
5-ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو
توجه حافظ به مبدا:ای واسطه فیض و رحمت معشوقه ازلی بیار باده و جام وجودم را پر کن که در راستی مستی ،از اسرار اختران دیر باز هستی و هلال ماه نو چند نکته برایت باز گو کنم
6-شکل هلال هر سر مه می‌دهد نشان
از افسر سیامک و ترک کلاه زو
اختر بد مهری (ابلیس )است که از حسد به دنبال تسخیر جایگاه ماه بوده ونمیگذارد که عشاق ماه تمام رخ دوست را ببینند و همانند تاج پادشاهی سیامک و ترک کلاه پادشاهی زو طهماسب که در تاریخ ناکامیشان معروف است باعث ناکامی عاشقان ناخالص می شود
-حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
حافظ چنانچه می خواهی از بد مهری آن اختر بد مهر (ابلیس)در امان باشی مصاحبت و همراهی عاشق واصل و اهل راز(پیر مغان)را انتخاب کن ودروس و احادیث عشق را از او بشنو و از او تعلیم سخن گیر.
سربه زیروکامیاب

1396/12/15 18:03
نادر..

مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما..

1398/09/09 08:12
داریوش

گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو!
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بُود موسم درو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه ی مشکین به نیم جو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت!
از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سرِ مَه می‌دهد نشان
از افسر سیامک و طرف کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست
درس و حدیث مهر بر او خوان و زو شنو

1399/01/27 06:03
برگ بی برگی

گفتا برون شدی به تماشای ماهِ نو

از ماهِ ابروانِ منت شرم باد رو

 برون شدن در اینجا فعل و عملی منفی ست بویژه وقتی که مخاطب بمنظورِ تماشایِ ماهِ نویِ خود بیرون رفته است و باید که او شرمنده‌ی این کارِ خود باشد، بنظر می رسد مخاطب کسی ست که در آغازِ راه و سلوکِ معنوی می باشد که کاری ست درونی اما این سالکِ طریقت با اندک پیشرفتِ معنوی بمنظورِ تماشای اندک زیباییِ خود از کارِ درونی به بیرون که ذهن است می رود تا احتمالن این دستاورد و زیباییِ نسبیِ خود را به دیگران نشان دهد، حافظ از زبانِ معشوق که زیباییِ مطلق است می فرماید آیا از هلالِ ابروانِ من شرم نکردی که این هلالِ باریکِ ماهِ نوی خود را زیبا دیده و به قصدِ تماشایِ آن، درون را رها کرده و بیرون شدی؟ سالکِ راستین باید که تا قرصِ کاملِ ماهِ خود درونی باشد. رُو یعنی که از ذهن و بیرون بار دیگر به درون بازگرد.

عمری ست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو

زلف که نشانهٔ کثرت است همواره در دو منظورِ وجهِ جمالی و وجهِ جلالیِ خداوند آورده می شود، دلِ انسان می تواند اسیرِ زیبایی های وجهِ جمالی و این جهانیِ خداوند شود که این اسارت نیز بواسطۀ این است که انسان بی آن که خود بداند درحقیقت اسیرِ وجهِ جلالیِ خداوند است اما به خطا کمالِ خود را در زلف و زیبایی های این جهانی جستجو می کند، عُمری یعنی مدتی مدید و بس طولانی، جانب یعنی آستان و درگاه، پس حافظ از زبانِ معشوقِ الست که می داند انسان به هر حال اسیرِ زلفِ اوست می فرماید از آستانِ یارانی که می آیند تا تو را به خواسته‌ی حقیقیت آگاه کنند غافل مشو، یعنی اگر از جانبِ یارانی چون مولانا و حافظ و دیگر اولیا و عارفان غفلت نکنی از اسارتِ زلف و زیبایی های این جهانی رها خواهی شد و در خواهی یافت که درحقیقت تو اسیرِ زلفِ معشوق به معنایِ ذاتِ خداوندی و بازگشت به اصلِ خود هستی.
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو

هندو یا سیاهیِ زلف استعاره از ذاتِ خداوند است که برای‌ انسان تاریک و سیاه یا مجهول و ناشناخته است، فروختنِ عطرِ عقل کنایه از این است که بنا بر عقلِ محاسبه گر است که انسان ترجیح می دهد اسیرِ زلف (به معنایِ جذابیت های این جهانی) باشد و با آمیختنش به عطرِ عقل به آن برای اسارتِ خود توجیهِ عقلانی بیابد، بی نیازی از زلف و چیزهای این جهانی از نظرِ عقلِ محاسبه گر مردود است، پس حافظ از زبانِ خداوند می فرماید عطرِ عقل که سهل است، اگر با هزاران نافه ی مُشکین هم بیایی و جذابیت های زلف از قبیلِ دانش و هنر یا مقام و باورهایِ خود و هر چیزِ اعتباریِ این جهانی را بوسیلهٔ آن معطر کنی در پیشگاهِ زلفِ هندو و ذاتِ خداوندی،‌ آنها را به دانهٔ جوی ناچیز هم نمی خرند. 

تخمِ وفا و مهر در این کهنه کشته زار

آنگه عیان شود که بوَد موسمِ درو

منظور از وفا همان وفای به عهدِ الست است که انسان متعهد شد جز زلفِ هندویِ او را نبیند و اسیرِ زلف و زیبایی های دیگری نشود، و بجز تخمِ مِهر و عشق در جهان نکارد، پس حافظ ادامه می دهد این جهان کشتزاری ست با قدمتی دیرینه و قانونی دیرینه تر که اگر تخمِ وفای به عهد و عشق در آن بکاری بی تردید عیان می شود،‌ یعنی می روید و رشد می کند، پس ضرورتی برای بیرون شدن و دیدنِ هلالِ ماهِ نو نیست،‌ بلکه وقتی کشتزارِ تو سبز و خرم شد موسمِ درو فرا خواهد رسید. خرمن و محصولِ تخمِ وفا و مهرِ عاشقانی چون مولانا و حافظ غزلیات و آثارِ آن بزرگان است که همهٔ انسان‌ها می توانند از آن بهرمند گردند.

ساقی بیار باده که رمزی بگویمت

از سرِّ اخترانِ کهن سیر و ماهِ نو

لازمه‌ی پی بردن به اسرار و بیانِ آن شرابِ خرد و آگاهی است، پس حافظ از ساقی می خواهد باده را بیاورد تا او بتواند پرده از رازی بردارد، در مصراع دوم اختران و ستارگانِ که از دیرباز در سیر و حرکت هستند دارای سِرّی هستند و همچنین ماه که نو می شود نیز همین سِرّ را بیان می کند که؛

شکلِ هلالِ هر سرِ مه می دهد نشان

از افسرِ سیامک و ترکِ کلاهِ زو

حافظ نامِ سیامک و زو از پادشاهانِ پیشدادیان را بعنوانِ مثال آورده، پس به سِرِّ گردشِ افلاک و نو شدنِ ماه پرداخته و می فرماید این که شکلِ ماهِ آسمان در سر و اولِ هر ماه نو می شود، در چهاردهم به ماهِ کامل تبدیل و بعد از آن بتدریج رو به افول می گذارد تا اینکه سرانجام به محاق می رود در حقیقت سرگذشت و داستانِ زندگیِ همهٔ ما انسان‌هاست، یعنی هر کسی تولد و اوج و سپس فرودی دارد و اگر نیک بنگریم گردشِ اخترانِ کهن از آغازِ هستی چنین سرنوشتی را برای انسان رقم زده اند(اشاره به باورِ قدما به تاثیرِ افلاک و ستارگان بر سرنوشتِ انسان)، پس دل بستن به این زلف بوسیلهٔ عطرِ عقل کاری عاقلانه و خردمندانه نیست و اگر قبول نداری سرنوشتِ سیامک ها و زوها را ببین و عبرت بگیر.

حافظ جنابِ پیرِ مغان مأمن وفاست

درسِ حدیثِ عشق برِ او خوان و زو شنو

پیرِ مغان تمثیلِ راهنمای معنوی ست که ساقیِ شرابِ عشق و خرد و آگاهی ست و جناب یا درگاهش مأمنِ وفا می باشد، یعنی او وفای به عهد را بجای آورده است و اگر وفا می جویی آنجا بجوی، پس به آستانش قدم بگذار و حدیثِ عشق را در بر و نزدِ او بخوان و سخنِ عشق را از او و امثالِ حافظ و مولانا بشنو،‌ ولا غیر.

 

1404/01/14 10:04
.فصیحی

سلام وعرض ادب جناب برگ بی‌برگی

تشکر از شرح زیباتون💐

1404/02/21 13:04
برگ بی برگی

درود و سپاس از پیامِ شوق انگیز شما که موجبِ تصحیح و تکمیلِ شرح می گردد.

1399/10/06 04:01
رضا س

چهار بیت اول از زبان معشوقه و از حافظ به خاطر بی‌توجهی و قدر ندونستنش شکایت میکنه. در ابیات پنجم و ششم حافظ دلیل کم‌توجهی به معشوق و بیرون رفتن از خانه برای تماشای ماه نو رو به معشوق توضیح میده که گویا مورد قبول معشوق واقع نمیشه و حافظ رو واقعا از خود میرونه و مصرع دوم بیت اول رو عملی میکنه: (از ماه ابروان منت شرم باد، رو!) چون در بیت آخر حافظ میگه نباید به جز پیرمغان از کسی توقع مهر و وفا داشت. البته گفتن از سیامک و زو میتونه اشاره به زودگذر بودن زیباییهای معشوق هم داشته باشه و اینکه واقعا نیازی به اینهمه ناز کشیدن وجود نداره. خیلی زیرکانه و رندانه حرفشو زده.

1399/11/11 05:02
مزتضی

عزیزان الان ستاره شناسان پی برده اند که اولین ستاره نزدیک زمین 80هزار سال فاصله دارد ولی جناب حافظ در چند صد سال پیش در اشعار بالا از ( سر اختران کهن ) صحبت کرده واگر همین سرنخ را ایرانیان پرورش داده و تحقیق علمی میکردند شاید گوی سبقت را از جهانیان میبردیم ، کما اینکه آن طور که من میدانم ایرانیان در علم نجوم در جهان جایگاه خوبی دارند

1401/06/25 18:08
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید