غزل شمارهٔ ۴۰۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
شعر زیبای حافظ که استاد شجریان با همراهی ساز زیبای جلیل شهناز در آواز دشتی خوندن.واقعا زیباست.
این غزل دل انگیز حافظ رو استاد ایرج در گلهای رنگارنگ 491 در دستگاه ماهور به زیبایی اجرا کردن بویژه گوشه شکسته.
"تا کی شود قرین حقیقت مجاز من"
درک این مجاز، راه گشاست و آغازی است..
در برنامه گلهای رنگارنگ شماره 562 ب آواز دشتی استاد شجریان استاد شهناز
این غزل رو آقای محمد معتمدی در کنسرت رادیو ملی ایتالیا خوندند
آواز خصوصی بیات اصفهان استاد شجریان با استاد درخشانی با عنوان سوز و ساز بسیار زیباست .
چون شمع به خنده رخ برافروخت
خندید و به زیر خنده می سوخت
نظامی
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصّه ی زهد دراز من
بالا بلند: بلند بالا، بلندقامت
عشوه گر: عشوه پرداز، دارای نازواِفاده
نقش باز: حیله گر، کسی که توانمندی فرورفتن درنقش های متفاوت رادارد.
قصّه ی زهدِ درازمن : ماجرای دراز تقوی وپرهیزگاری من.
معنی بیت: معشوق خوش قد وقامت، خوش حرکات وبازیگرماهر من، با وعشوه پردازیهای دلبرانه، سرانجام دلم را به یغما بُردوبه ماجرای پرهیزگاریهای طولانی من پایان داد. من که عمری باتقوی وزهد زندگی کرده بودم بناچارتسلیم عشق شدم وزهد وتقوی راکنار گذاشتم.
زهد من باتوچه سنجد که به یغمای دلم
مست وآشفته به خلوتگه رازآمده ای
دیدی دلا که آخر پیریّ و زُهد و علم
با من چه کرد دیده ی معشوقه بازمن
معنی بیت: ای دل دیدی که درآخرین روزهای پیری وپرهیزکاری وکسب علم ودانش، سرانجام چشمان معشوقه پرست من چگونه مرا گرفتارعشق کرد وهمه ی محصول زهد وعلم واعتبارمرابه باد داد؟
رُتبت دانش حافظ به فلک بَرشده بود
کردغمخواری شمشادبلندت پَستم
میترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور نماز من
محراب ابرو: قوس و کمان ابروی معشوق درادبیّات عاشقانه حرمت محراب عبادت را دارد ومقدسّ ترین محل رازنیازبرای عاشق است.
حضورنماز: تمرکزداشتن برنمازودرک کامل محضرخداوند. دراین غزل شاهد رویاروییِ زهد وپرهیزگاری وعشق هستیم. قدرت عشق سبب شده که عاشق نتواند دیگر مثل سابق درنمازهای خود حضورذهن داشته باشد. جلوه ی محراب ابروان یار تمام وجودمعشوق رافراگرفته وایمانش رادرمعرض باد نهاده است.
معنی بیت: ای محبوب، محراب ابروان تو فکرمراآنچنان اشغال کرده که در هنگام نماز نیزنمی توانم ازاین فکرخارج شده وبه نماز تمرکز کنم تصویرمحراب ابروان تودر لوح دل وجانم حک شده وجای محراب عبادت راگرفته است. من بیم آن دارم که ایمان خویش رابه کلّی ازدست دهم ودرمحراب ابروان تو به پرستش تو روی آورم.
به جزابروی تومحراب دل حافظ نیست
طاعت غیرتودرمذهبِ مانتوان کرد!
گفتم به دَلقِ زَرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من
دَلقِ : خرقه ی صوفیگری
زَرق: زرو زیور، دو رنگی، ریاکاری
غمّاز: خبرچین، پرده دَر وافشاکننده
معنی بیت: باخود اندیشیدم شاید باپوشیدن خرقه ای پرزرق وبرق درپوشش ِ صوفیگری توانسته باشم رازعاشقی راپنهان نگاهدارم لیکن اشکهای گاه وبیگاه من درفراق معشوق، مُشت مرا واکرد واسرارم رابرملانمود.
توراصبا ومرا آب دیده شد غمّاز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
مست است یار ویاد حریفان نمیکند
ذکرش به خیرساقیِ مسکین نواز من
حریفان: هم پیاله ها، دوستان وهمدمان
معنی بیت: یارکه سرخوش وسرمست است ویادی ازهمدمان و هم پیاله ها نمی کند ساقی یادش به خیروخوشی باد که به تهیدستان وبینوایان توجّه خاص دارد وگهگاه باجامی شرابی آنهاراموردلطف ونوازش قرارمی دهد. افسوس که یار ازحریفان غافل شده مانیزازآن بزم عیش محروم مانده ایم.
عرصه ی بزمگاه خالی ماند
ازحریفان وجام مالامال
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ی کرمش کارساز من
شمامه: نوعی خربزه،دستنبو. هرچیز خوشبویی که دردست گیرند وبو کنند،عطردان
شَمامِه ی کَرَم: کَرَم وبزرگواری به شمامه ای تشبیه که استمرار دارد و بوی خوش بخشندگی مدام به مشام می رسد.
معنی بیت: خداوندا کی بادصبا می وزد که ازنسیم آن، بوی خوش بزرگواری وبخشندگی یار رابشنوم وگره ازکارفروبسته ی من گشوده شود.
تامعطّرکنم ازلطف نسیم تومشام
شمّه ای ازنفحات نفس یاربیار
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرینِ حقیقت مَجاز من
مَجاز: استعاره، غیرواقع وغیرحقیقی، کنایه
قرین: همنشین، شبیه ومانند
نقشی بر آب زدن: کنایه از کاری کردن که نتیجه ای نخواهدداشت. دراینجا باتوجّه به اینکه سخن پیرامون نامهربانی وبی توجّهی معشوق است، عاشق تصویرمهربانی یاررا بر پرده ی اشک دیدگان خویش رقم می زند ودل به خیالات ورویاها خوش می کند تا روزگارچه بازی کند آیا سرانجام به حقیقت مبدّل خواهدشد یانه؟
معنی بیت: به امید دسترسی به وصل وبهرمندی ازلطف معشوق، تصاویرامیدبخشی برروی قطرات اشک (یاجام شراب) می بینم ورویاپردازی می کنم تاببینیم آیا تصوّرات وخیالات من به واقعیّت مبدّل خواهدشد؟
فرداکه پیشگاهِ حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل برمجازکرد
برخودچوشمع خنده زنان گریه میکنم
تا باتوسنگ دل چه کند سوزوساز من
معنی بیت: کارم درفراق سوزناک توبه جایی رسیده که همانند شمع درمیان خنده می گریم درمیان گریه می خندم تا ببینیم این سوزوگداز مدام من با توسنگدل نامهربان چه خواهدکرد.
خنده وگریه ی عشّاق زجایی دگراست
می سرایم به شب ووقت سحرمی مویم
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
معنی بیت: ای زاهد وقتی که ازنماز وزهد توهیچ نتیجه ای حاصل نمی شود بازهم می بینی که مستی های شبانه ورازونیازعاشقانه من حاصلی درپی دارد.
زاهد وعُجب ونماز ومن ومستیّ ونیاز
تاتورا خود زمیان باکه عنایت باشد
حافظ زگریه سوخت بگوحالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
دشمن گداز:کسی که دشمنان رامی سواند. حافظ دراینجا با رندی به محبوب خویش صفت دوست پروری وشمن سوزی رامی دهدتاتوجّه اوراجلب کند.
معنی بیت: ای صبا وجودحافظ ازبس که گریه کرده یکسرسوخته است با محبوب دوست پرور که دشمنان را می سوزاند بگو بداند که یکی ازدوستان خودراسوزانده است.
جان رفت برسر مِی وحافظ به عشق سوخت
عیسی دَمی کجاست که احیای ماکند؟
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من.
مستی شبانه و کارساز بودن آن اشاره دارد به نماز شب و کارگشایی آن. از آیت الله قاضی رحمه الله نقل است که فرمودند: نشنیدم کسی به جایی رسیده باشد مگر از طریق نماز شب!!! حافظ با ظرافت شاعرانه و به زیبایی اهمیت نماز شب را برای وصال یار که در واقع "مقام محمود" هست رو بیان کرده و از عارفی مثل حافظ جز این نیز انتظار نیست. قران کریم به پیامبر اکرم(ص) می فرماید که: و من اللیل فتهجد به نافله لک عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا.(سوره مبارکه اسرا آیه شریفه 79)
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
بالا بلند در اینجا فلک یا روزگار است که عشوه گر و فریبکار است، نقش باز یعنی کسی که هر بار نقشی برای انسان رقم می زند و خود نیز نقشی بازی می کند و بازی های او قابلِ پیش بینی نیست و برازنده ترین صفت است برای فلکِ بالا بلند که دستِ کسی به او نمی رسد تا برای اینهمه بی وفایی ها از خجالتش بیرون آمده، درسی به او بدهد، در مصراعِ دوم قصهٔ زهد و پرهیزگاریِ حافظ سرِ درازی دارد و هم فلکِ نقش باز بود که اینچنین نقشی را برای او رقم زده بود، اما بنظر می رسد اکنون تصمیم گرفته قصهٔ این نقش را کوتاه کرده و نقشِ دیگری را برای حافظ درنظر بگیرد و آن هم نقشِ عاشقی ست.
دیدی دلا که آخرِ پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیدهٔ معشوقه باز من
پیری می تواند پیر و راهنمایِ دینی باشد و قصهٔ زُهدِ حافظ نیز احتمالن چیزی شبیهِ قصهٔ مولانا بوده است، یعنی پساز عُمری زهد و علمِ دینی، و طُلابی که او را پیر و راهنمایِ خود قرار داده اند دستِ روزگار اتفاقاتی را رقم زده که دیدهٔ معشوقه بازِ حافظ باز شده و معشوقِ حقیقیِ خود را نه در زهد و علم و مرتبهٔ استادی، بلکه در جایی مانندِ محرابِ ابروی حضرت دوست دیده است.
میترسم از خرابیِ ایمان که میبرد
محرابِ ابرویِ تو حضور نماز من
خرابیِ ایمان کنایه از ضعفِ ایمان یا در اینجا عشقِ ناتمام است، پسحال که دیدهٔ معشوقه بین یا چشمِ نظرِ حافظ باز شده است نمازِ او نیز از جنسِ نمازِ عاشقان شده و منحصر به پنج وقت در شبانه روز نمی شود، بلکه بفرمودهٔ مولانا " مؤمنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون / عاشقان را فی صلاةِِ دائمون "، ابرویِ حضرت دوست کُلِ جهان و کائنات را شامل می شود و هر مکانی محراب و عاشق هر لحظه در حضور و نمازی با حضور است، و حافظ مشوش است که مبادا عشقی ناتمام داشته باشد بگونه ای که جذابیت هایِ ابروی دوست نماز و حضورِ دائمیِ او را تحت تأثیر قرار دهد.
گفتم به دلقِ زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد رازِ من
پس حافظ با خود می اندیشد بهتر است نشانِ عاشقیِ خود را پنهان کند و تشخیص می دهد به این منظور دلقِ زرق بپوشد، یعنی ریا کند و با سرودنِ اشعاری گمراه کننده بگونه ای که هر شنونده ای تردید نکند که حافظ اهلِ شراب و فسق و فجور است ذهنها را از عاشقیِ حافظ منحرف کند، اما این ترفندِ حافظ کارگر واقع نشد و اشکِ غماز پرده از رازِ عاشقیِ حافظ افکند و آن را عیان کرد.
مست است یار و یادِ حریفان نمیکند
ذکرش به خیر ساقیِ مسکین نواز من
یار در اینجا همان یارِ الست یا پروردگار است که در ازل هم پیالهٔ انسان بود، حریف یا هم پیاله در اینجا یعنی تایید و اقرارِ انسان به هم جنس بودنِ او با خداوند است بگونه ای که از یک پیمانه نوشیده اند و محتوایِ پیمانه چیزی جز شرابِ جوهر نیست. پس حافظ ذکرِ خیری می کند از آن ساقیِ الست که بنده نوازی کرد و فقط انسان را شایستهٔ هم پیالگی و حریفِ خود قرار داد، اما در این جهانِ فرم و اوقاتِ هجران او که همواره مست است یادی از هم پیالهٔ خود نمی کند، یعنی مگر آن حریفِ الست حضورِ نمازِ انسان را از شرِ خرابیِ ایمان حفظ کند.
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیمِ آن
گردد شمامهٔ کرمش کارساز من
رَبّ را عاشقان و عارفان اغلب در هنگامِ یادآوریِ عهدِ الست بکار می برند چنانچه در آیاتِ قرآن نیز به همین مناسبت آمده است، پس ترس و تشویشِ حافظ محلی از اِعراب ندارد چرا که پروردگار در الست و هنگامِ عهد و پیمان با انسان متعهد شد که بوسیلهٔ بادِ صبا و پیغامهایِ زندگی بخش توسطِ بزرگان و رهنمایانِ معنوی انسان را تنها نمی گذارد و اکنون حافظ آن نسیمِ روحبخشِ صبا را طلب می کند که سخت به شمامه و عطرِ کَرَمش نیازمند است، عطری که کارساز است و ترسِ او را از خرابیِ ایمانش برطرف می کند.
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرینِ حقیقت مجازِ من
نقش بر آب زدن کارِ بیهوده را گویند، پسحافظ ادامه می دهد حالیا و اکنون تا بخواهد پیغامی از جانبِ حضرت دوست و از طریقِ بادِ صبا به حافظ برسد چاره ای جز گریه نیست که آن هم بنظرمی رسد نقش است بر رویِ آب و کاری بیهوده، تا ببینیم کِی و چه وقت سخنانی را که حافظ مَجازاََ در ابیاتِ پیشین بر زبان آورد به حقیقت می پیوندد. مِی و مست و معشوق و ساقی از جمله الفاظِ مجازی هستند که عارفان بمنظورِ القایِ مفاهیمِ عالمِ غیب بر زبان جاری می کنند و حافظ امیدوار است سرانجام یک یکِ آنها به حقیقت پیوندد، با توجه به معنایِ کلی بنظر می رسد با جابجاییِ بیتِ هشتم با بیتِ نهم به معنایِ دقیق تری دست یابیم علاوه بر اینکه مخاطبِ این دو بیت زاهدِ سنگدل است.
زاهد چو از نمازِ تو کاری نمی رود
هم مستیِ شبانه و راز و نیازِ من
درواقع این بیت شرطی ست برای بیتِ بعد و مخاطب زاهد است، و کار در اینجا کارِ عاشقی ست پسحافظ میفرماید ای زاهد از نمازِ بدونِ حضورِ تو کارِ عاشقی پیش نمی رود، همچنان که از مستیِ شبانه و راز و نیازِ حافظ، مستیِ شبانه یعنی یعنی کارِ معنوی که سالک در شبِ ذهن انجام می دهد و همراه با حضور نیست، پس حال که اوضاع به این منوال است و کارِ عاشقی خوب پیش نمی رود؛
بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
برخود یعنی به حالِ خود، شمعِ وجودِ حافظ در عینِ اینکه خنده می زند و با غزلهایِ خود به جهانیان شادی می بخشد اما در سوز و گداز است و گریه می کند، حال بایست دید آیا این ابیاتِ معنوی که برآمده از سوزِ درونیِ حافظ است با سنگ دلی چون زاهد چه می کند؟ و آیا سوزِ این ابیات و غزلها بر دلِ سنگِ زاهد تاثیری می گذارد تا قصهٔ درازِ زُهدِ او را نیز کوتاه کند یا خیر؟
حافظ ز گریه سوخت، بگو حالش ای صبا
با شاهِ دوست پرورِ دشمن گداز من
راز و نیازِ شبانه ای که در شبِ ذهن انجام پذیرد تاثیری در کارِ عاشقی ندارد اما گریهٔ عاشقی چون حافظ که از غمِ هجران در سوز و گداز است و او را چون شمع می سوزاند را صبا حتماََ به شاه یا معشوقِ ازلی خواهد گفت، و شاهی که دوست پرور است بدون تردید دوستی چون حافظ را می پروراند و به بالندگی و تعالی می رساند، همان شاه و خداوندی که دشمنان را می گدازد تا دلِ سنگِ آنان نیز نرم شود و پیغامهای او را دریافت کنند.
بسیار زیبا معنی کردید، درود بر شما
بیت دوم
زهد و حلم صحیح است بنا به اقدم نسخ
هرچند در اکثر نسخ حتی تصحیحی! امروز
علم / به جای حلم درج شده ...
اما با کمی آشنایی با سیاق قلم حافظ بعید به نظر می آید علم نوشته باشد
آخر ِ علم ؟ معنایی نمی دهد (حتی مجاز هم نیست) حشو خالیست ...
یا قرار دادن علم در کنار زهد ( که ربطی به هم ندارند) و آن هم از حافظ و سیر جاری اندیشه اش در سایر اشعار بعید است ... لیکن حلم دو مشکل فوق را مرتفع خواهد کرد
حافظ بیشتر در ایجاد عشق حقیقی در درون تلاش میکند و اگر این تلاش در جهان واقعیت یابد بهشت در این جهان ایجاد میشود
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام
من از منبع معتبری خوانده ام که حافظ این غرل رو از غزل عطار الهام گرفته و حتی مصراع مطلع غزل او را تضمین هم کرده است و ردیف شعر او را تغییر داده. نمی دانم کدام غزل عطار، ولی مثل اینکه بوده. از گنجور درخواست دارم اون غزل رو در قسمت اشعار مشابه قرار دهند. ممنون بابت زحماتتون