غزل شمارهٔ ۳۹۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۹۱ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این شعر به زیبایی توسط گروه "دنگ شو" خوانده شده، پیشنهاد میکنم حتما این آهنگ را بشنوید.
فاطمه گرامی
برداشت شما از فرد عام چیست ؟
در این دو بیت حافظ فرد عامی را فرد مقلد می داند .
یعنی کسی که صاحب اندیشه نیست و اجازه می دهد دیگری به جای او فکر کند و او تنها مقلد است .
این فرد می تواند در میان هر دو گروه دوستداران رابطه با امریکا و دشمنان ان باشد .
مولانا هم در جایی می گوید :
ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند
ده چه باشد شیخ واصل نا شده
دست در تقلید و حجت در زده
عام کسی است که افکارش اسیر کلیشه ها و الگوریتم هاست و خاص کسی است که به فکرش اجازه جولان و پرسشگری و سنت شکنی و خلاقیت می دهد .
چنین می نماید ، که پای سیاست هم به گنجور باز شده است!! مبارک باشد!
باری ، نقل قول روفیا از بلخی در باره حماقت روستاییان و بی نور و بی رونق کردن ده ، مر عقل
( شهریان ) را من به خود نمی گیرم، چه به مناسبتی گفته است ،
ور نه من روستایی میبایست پیراهن عثمانش
می کردم و به خداونگار میتاختم که روستاییان را نادان انگاشته است و تبعیض رواداشته است و....
اما باور بفرمایید که بیشینه بزرگان تاریخ اندیشه و ادب ایران روستایی بوده اند.
اقای ترابی گرامی
البته که منظور مولانا ده جغرافیایی نبوده بلکه هر جایی که در ان انسان ها اجازه می دهند دیگران به جایشان فکر کنند ان جا ده است ولو در ناف دنیای مدرن باشد .
برخی نیز ده را عالم صورت و تن و شهر را عالم معنا و جان معنی کرده اند و می گویند ده مرو یعنی از عالم جان به عالم تن مرو .
والت ویتمان در کتاب سرزمین بی اب و علف waste land می گوید شهر بزرگ جاییست که یک انسان بزرگ در انجا زندگی می کند .
بادرود دوباره براستاد دکترترابی
ازاینکه درنوشته بالا "و" درمیان واژه های (......روستایی نبوده"و"در دوپاره پسین سروده خود.....) جامانده از شما و دیگر دوستان پوزش می خواهم.
سلام ساحل گرامی
من معنای واژه سختگی را نمی دانستم . در واژه نامه ان را صلابت و درشتی یافتم . حالا منظور شما از ویژگی نگاشته من صلابت بود یا درشتی ؟؟
بادرودبرسرکارخانم روفیا
واژه سخته (در پهلوی سختگ saxtag )در چم (معنی) شیوا،نغز و سنجیده بوده و نیزسختگی واژه ای است که بزرگ سخنور زبان پارسی، استادارجمند دکترکزازی برساخته ودرچم سنجیدگی و نغزی کاربرد دارد. و در یادداشت من نیزدر این چم به کار رفته است.
بادرود بر آگاهی و ژرف بینی شما
سپاسگزارم ساحل گرامی
با عرض معذرت از خواننندگان حاشیه گنجور نام نویسنده کتاب سرزمین هرز را به اشتباه والت ویتمان نوشتم که درست ان تی اس الیوت است .
روفیا و ساحل بسیار گرامی،
"
" آفرین بر نظر پاک خطا پوشتان باد" !
جایی که بر قلم صنع خطا میرود، خطا بر قلم ملای روم و شیخ شیراز و ....جای گله ندارد.
اما نیک میدانیم که این خویش برتر بینی برخی شهریان هنوز هم در واژه های دهاتی، روستایی و..... تا به آن سوی جهان در سر زمین والت ویتمن و زادگاه تی اس الیوت ، باقی و برقرار است
( واژهی رد نک را می گویم که بار مانایی آن حتا بد تر از دهاتی خودمان است).
من اما به دهگان زادگی خویش افتخار میکنم و ارزو دارم روزی همهی این برده زاران سیمان و آهن که برتن زخم خوردهی مادر زمین روییده اند جای خویش به روستاهایی دهند که بردگان سراب و سرمایه را با فضل و بزرگمردی و آزادگی آشتی دهد.
یاد تبعیدی درهی یمکان زنده و گرامی که از روزگار سخت سخن میگفت روزگارانی که بسیاری سر خود گرفتند و بزرگمردی وا نهادند تا روستاییان باشتین از زمینش بر گیرند.
بختتان سبز ، روزگارتان سپید و چهرتان هماره سرخ باد. بیش باد کم مباد.
از روزگار سخت سخن گفتم و اینکه چه بسیار کسان از برای نگهداری مال و خواسته پیشوندهای تازی و پساوندهای مغولی بر نام های نا مبارک خویش افزودند . دودیگر که مبادا هم میهنان شهر نشین از بخشی از این نوشته برنجند ، که من خود اینک کلان شهر نشینم!!
سلام اقای ترابی گرامی
ظریفی می گفت همه موجودات یک وجود دارند و یک ماهیت .
اگر ماهیت را رها کنند می شوند وجود محض .
ماهیت ما چون دیواری وجودمان را به محدودیت میکشد . این ان اضافه ایست که با حذف ان کم نمی شویم . بلکه زیاد می شویم .
حال این ماهیت گاهی شهری بودن است گاهی مسلمان بودن گاهی شیعه بودن و گاهی شیطان پرست بودن . اگر شهری و مسلمان و شیعه و شیطان پرست را حذف کنیم چه می ماند ؟
بودن !
بودن محض !
چه زیباست بودن ...
همه انان که دچار خودبزرگ بینی شده اند زندانی یک عقیده یا پست یا زیبایی یا حتی زندانی علم شان شده اند . بیچارگان هرگز ان دیوار ماهیت را نشکستند تا با وجود لایتناهی یکپارچه شوند و ببینند بزرگی یعنی چه !
بادرودبراستادارجمنددکترترابی گرامی
نخست برنیک اندیشی شمادرودفرستاده وازاینکه با نوشته گرانسنگتان راهنمایم شده ایدتاباپرهیزازخشک اندیشی(تعصب)درچندی وچونی پدیده هاداوری کنم،سپاسگزارم.من نیز به راستی باهربارخواندن داستان "روان شدن خواجه به سوی دیه"،ازبن جان آرزومی کنم چه بختاوری بوداگرآن پیرهژیر،نماددیگری راجایگزین مردروستایی می نمود.به هرروی چون درباوربه پاک اندیشی بزرگمردبلخی استوارم،شماودیگریاران گنجوررابرای گفتمان درچونی این سروده به کناره نویسی(حاشیه نویسی)این داستان فرامی خوانم.
دودیگر:ای گرامی استاد،سخن از زبان وبن جان ما می گویی.من نیزچون شمابرروستایی بودن می نازم ومی بالم ونیزپاس می دارم سخت کوشی روستایی نژاده ای راکه باجان ودل دانه مهر می کاردتادرخت دوستی برآرد،رنج وبی خوابی می کشدتاهم میهنش درشهردرآسودگی بزید.درودبرهمه روستازادگان ودهگانان سربلندایران زمین،بردستان توانمندهمه برزیگران نیکومنش بوسه زده وپایندگی آنان راازدرگاه دادارمهربان خواهانم،ایدون باد.دیرزیند وشاد.
سدیگر:دربندبودن آن بزرگمرددریمکان وگوشه نشینی درآن دوردست جای،نه ازخستگی ونی ازناتوانی که ازایستادن بودوچون ایستادتابه امروز می زید به نیک نامی.
"مانده به یمگان به میان جبال****نیستم از عجزونه نیزازکلال"وچه نیک داوری را به فرداسپرده:
"فصل کندداوری مابه حشر****آنکه جزاونیست دگرذوالجلال****فردامعلوم توگرددکه کیست****پیش خداازتوومن برضلال"وامروز پیداست که آن بندی روی سپیداست ودرفرازنای نام آوری ودربندآورندگانش درروسیاهی که نه نامی دارندو نه نشان وآبرویی.با بزرگداشت وسپاس دوباره- پاینده باشید.
ساحل گرامی ؟ چطور است ساحل امان بخوانمتان دوست نادیده ؟ استادم خوانده اید
خوش می گویید که در شاگردی بزرگانی چون شمااستادی یگانه ام.
سلامی چو بوی خوش آشنایی، روفیای عزیز
غلام همتتانم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزادید.
با پوزش از شاعر برای اندک دستکاری!! و اما روستایی اگر نبودم ، در این گفتگو با اندیشمندانی چون شما و ساحل چگونه می گشودم؟؟؟
فراتر از چرخ کبود که هستی همچون کیهان ، همانند زمان بی کرانه است ، جاوید است.
وجودتان پایدار و بالنده باد .
سپاسگزارم استاد گرامی .
کسی که به درجات بلند معرفتی برسد از اندیشه های ساده لوحانه و بی منطق و عوامانه دور می شود و چه کس منصفی است که مولوی را بلند معرفت نداند؟ از این جهت اشعار و سخنان عوامانۀ منتسب به بزرگان اقلیم معرفت، یا از آنان نیست یا در جوی خاص از روی اکراه سروده و گفته اند. به ویژه برای مولوی یی که اشعارش ان قدر انعطاف دارد که اگر هرمس زنده شود و حسن صباح هم بیاید از تاویل گرایی شدید وی سر به بیابان می گذارند. بگذریم حالا!
روزی در فیضیه نشسته بودم و یکی از دوستانم گفت: «اینکه مولانا می گوید: ده مرو ده مرد را احمق کند، منظورش تمدن امام محور است. ده رفتن همان تعرب بعد از هجرت است و مذموم و ناپسند و کفر. در شهر و مدینه ماندن یعنی متمدن بودن که امری لازم است و بل واجب! ده رفتن یعنی از امام دور شدن و شهر و مدینه همان جایی است که امام باشد.» درس تفسیر استاد ما که تمام شد بیش از اینکه ذهنم درگیر سخنان آن روز استاد باشد، خاطرم می رفت به سوی حرف های دوستم و ربط دادن حرف های او به تحلیل های فلسفی فارابی نسبت به رئیس مدینه و فیلسوف کل و نبی و امام و.... و احادیثی که مخالفان ائمه را روستایی و بدوی و بیابانی می خواند. یک بار همین را به بیان زوائدی چند به یک نفر گفتم. در جوابم گفت: هر کسی از ظن خود شد یار او.... در جوابش گفتم: سلمنا! اما ظنون متکثر در نزدیکی یا دوری به «او» متفاوت است و این دست تحلیل ها از اشعار عالی جنابی چون مولوی را به بسیاری از ظن های دیگر که حتی ظن برندگان یقینش می دانند ترجیح می دهم. سخنی نگفت. یعنی کشک؟!!!
درود،
در بیشتر نسخههای دیوان حافظ، مصرع دوم بیت نخست به صورت زیر است:
تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن
سلام
چنین می نماید که واژه «عام» در سخن حافظ در اینجا منظور پند و اندرزهای عام و به سخنی دیگر نسخه هایی است که یک پزشک یا یک راهنما و مرشد به دیگران می گوید. یعنی حافظ تلاش دارد خواننده را به این سمت رهنمون کند که اگر در راه معرفت راه عشق راه کمال چیزی خودیافتی آن را دریاب و قدر بدان که پر ارزش است. و کجا یارای برابری با آن رهنمودهای عام نداشته و ندارد
این شعر عالی رو با صدای محمد معتمدی از دست ندین
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام. در پاسخ به دوست عزیز روفیا جان بگویم که وجود یکسره از ماهیت جدایی نا پذیر است. هر عملکرد وجودی ما صرفا تعبیر ماهیت مان است. عمل از وجود سر می زنه و توضیح ماهوی آن است. چیستی ما وابسته به چگونگی ماست و بالعکس.
اما چیزی که شما به عنوان ماهیت مطرح کردین ""مسلمان بودن, شهری یا روستایی بودن""وابسته به مولفه های محیطی_جغرافیایی است نه مولفه های وجودی و لذا اکتسابی است. من می توانم تغییر دین بدهم یا از روستا به شهر کوچ کنم. اما تغییر ماهیت غیر ممکن است.
امید به آنکه در استعمال الفاظ دقت بیشتری شود.
خوشترازفکرمی وجام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
این غزل زیبا درعین روانی و سادگی، سراسرپندواندرزحکیمانه و حافظانه هست پند واندرزی که لحظاتی مارا ازوابستگی به تعلّقات دُنیی ودینی که غم واندوه بی شمار ببارمی آورند می رهاند ومارابه وارستگی ورهایی رهنمون تشویق می کند. چه بسا که هرکدام ازاین اندرزها درشرایط سخت ولحظات درماندگی، قابلیّت آن رادارند که دردهای ماراچون مرهمی آرامبخش تسیکن داده وبه دغدغه های فکریمان درموردشروشورزمانه پایان دهند.
حافظِ فرزانه اهمیّت ِحال رابهتراز همه دریافته ونیک می داند که اگرکسی نتواند از"حال" بدرستی استفاده کند بی تردید در"آینده" نیزدچارمشکل شده ونخواهد توانست اهمیّت آن رادرک کند.
معنی بیت: آیافکری خوشتراز پرداختن به عیش ونوش ورهایی ازغمهای روزمرّه ی زندگی هست؟ من که براین باورم که هیچ فکری بهترازروی آوردن به عیش ونوش نیست بنابراین اینک "حال" رادرمی یابیم وبه شادیخواری مشغول می شویم تابه ببینیم درآینده زمانه چه بازی درنظرگرفته وسرانجام سرنوشتِ ما چگونه رقم خواهد خورد.
بیا ای ساقی گلرخ بیاورباده رنگین
که فکری دردرون ما ازاین بهتر نمیگیرد
غم دل چند توان خورد که ایّام نماند
گونه دل باش ونه ایّام چه خواهد بودن
معنی بیت: مگرچقدرمی شود غم ناپایداری زندگانی وغصّه ی گذرعمر راخورد؟ مرگ یک بار وشیون یکبار، حال که متوقّف کردن گذرعمر وپایدارساختن زندگانی ازحیطه ی اختیارمابیرون است خودراباشرایط وفق بده وباخود بگو فانی بودن زندگانی هیچ اهمیّتی ندارد اصلاًبگذاراین اتّفاق رخ دهد و نه دل بماند ونه ایّام هرچه باداباد شراب بنوش وخوش باش.
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
مرغ کم حوصله را گوغم خودخور که براو
رحم آن کس که نَهد دام چه خواهد بودن
"مرغ کم حوصله" : مرغی که به دام افتاده وبرای آزادی بیتابی می کند.
معنی بیت: برآن مرغی که به دام افتاده بگوکه بیقراری نکند بگوخود به فکرخودش باشد وانتظاربیهوده ازکسی که براو دام نهاده نداشته باشد رحم ومحبّتِ صیّادی که زه طمع شکاردام می نهد برصید چگونه می تواندباشد؟ اگرصیّادمی توانست مهرورزی کند که دام نمی نهاد! انتظار محبّت ازصیّاد، خیالی بیهوده وبیجاست.
"مرغ کم حوصله" کنایه ازآدمیانیست که دردام دنیا گرفتارشده وخوش باورانه انتظاردارندکه دنیا برای رستگاری وسعادت آنان تمهیداتی خواهداندیشید ! دنیا همانندآن صیّاد سنگدل است وبه قربانیان خویش هیچ رحم وشفقّت نخواهدکرد. کسی که درانتظاردریافت مهربانی ازدنیا اوقات خویش راتلف می کند نقد عمرش رایکجاخواهدباخت.
نقدعمرت ببرد غصّه ی دنیا به گزاف
گرشب و روز دراین قصّه ی مشکّل باشی
باده خورغم مخوروپندمُقلّدمنیوش
اعتبارسخن عام چه خواهد بودن
مقلّد: کسی که ازدیگری تقلید می کند. دراینجاکسی که زحمت پرسشگری،،اندیشیدن وتلاش برای یافتن را نمی کِشد،مسئولیت پذیر نیست،توانائیهای خودرا تن پرورانه نادیده می گیرد ومنافع خودرا درتقلیدازدیگران می جوید.
منیوش: گوش نکن
اعتبار: ارزش
"سخن عام": سخن مقلّد، سخن مردمی ضعیف ومسئولیت گریزاست که زحمت پرسشگری و اندیشیدن ویافتن برنمی تابند. سخن خام و غیرکارشناسانه که محصول تفکّر وتفحصّ نیست وازروی سادگی زده شود.
معنی بیت: باده بنوش وبه عیش وعشرت مشغول باش به سخنان مردمی که ازروی جهالت نیاندیشیده حرف می زنندگوش مسپار سخنان ناپخته وغیرکارشناسانه هیچ ارزشی ندارند.
بربساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یاسخن دانسته گوای مردعاقل یا خموش
دست رنج تو همان بِه که شود صرف به کام
دانی آخرکه به ناکام چه خواهد بودن
معنی بیت: شایسته این است که درآمد ومحصول زحمات تو برای کامروایی ،سعادت وشادمانی تو صرف شود می دانی که عاقبتِ کسی که درزندگانی شکست می خورد و ناکام می گردد چقدردردآور وملال آوراست بنابراین تلاش کن تا کامیاب گردی.
کام دل آخرعمرازمِی ومعشوق بگیر
حیفِ اوقات که یکسربه بطالت گذرد
پیر میخانه همیخواند معمّایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
خط جام: درگذشته جامهای شراب با هفت خط علامتگذاری شده بود که از بالا به پایین به این نامها خوانده میشدند: جور، بغداد، بصره، ازرق، اشک، کاسهگر و فُرودینه.
ساقی میخانه که معمولاً درکارخود کارآزموده ومتبحّر بود شراب را متناسب با ظرفیّتِ شرابخوران می ریخت. آنان که درشرابخواری سابقه ای طولانی وظرفیت بالایی داشتند توان این راداشتند که جامی که تاهفت خط آن شراب ریخته شده بود راسرکشیده وبنوشند به این افراد"هفت خط" می گفتند. ضمن آنکه جوردیگری راکشیدن نیز ازآنجا مانده که کسی که شش خط رانوشیده ونمی توانست خط هفتم یعنی جور رابنوشد آن دیگری که ظرفیّت بالاتری داشته زحمت آن رامی کشیده وشراب اورا می نوشید وبه اصطلاح جوررفیق خودرامی کشید.
معنی بیت: پیرباده فروش دیشب معمّای نکته دار وقابل تامّلی را مطرح نمود نکته ی معمّا این بود که ازخط جام ومیزان شرابی که دردرون جام موجودهست می توان پی برد که سرانجام حال وروزِ باده نوش چگونه خواهد بود. اگرشراب بیش ازظرفیّتِ شرابخوارباشد روشن است که حال خوبی نخواهدداشت وبه قول حافظ دستارش آشفته خواهدشد.
صوفیِ سرکش ازاین دست که کج کردکلاه
به دوجام دگرآشفته شود دستارش
بُردم از رَه دلِ حافظ به دَف و چنگ وغزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
ازمنظرشریعت "دف وچنگ" آلات وابزارشیطانی وشعروغزل نکوهیده ومذموم است. آب حافظ که هیچگاه باآب ِمتشرّعین متعصّب ویک جانبه نگربه یک جو نرفته وهمواره درتقابل یکدیگربوده اند دراینجا نیزنمود پیداکرده است. حافظ عمداً سه واژه ای را که متشرّعین ازآن بیزاربودند دریکجا جمع کرده واززبان شخص ثالثی می فرماید که با این سه ابزار، دل حافظ راربودم وازنظرگاهِ متشرّعین گمراهش کردم! بنظرمی رسدکه حافظ با طرح ِ این مسایلِ ،عمداً قصد دارد تاشکاف میان خود ومتشرّعین متعصّب را عمیق وعمیق ترکرده وخودرا کاملاً ازصف آنها جدانمایدتاآنجاکه دربسیاری مواقع با تحریک وشوراندن ِ آنها برعلیهِ خود، درتقابل باآنها قرارمی گیرد وروشن است که ازاین تقابل رضایت خاطردارد وحظّی روحانی می برد.
"جزا" هم به معنای کیفر(مجازات بدی) وهم به معنای پاداش(مزد کارخوب) هست وحافظِ رند هردو رادرنظرگرفته تا معنای بیت ایهام داشته باشد.
معنی بیت :
برداشت اوّل: دل حافظ رابا جاذبه های خیال انگیز "غزل ودف و چنگ" جذب کردم شیفته ومفتون نمودم تا ببینیم پاداش این کار زیبای من چه چیزی خواهدبود؟
برداشت دوّم: بلاخره توانستم با "غزل ودف و چنگ" حافظ را ازراه بدرکرده وگمراه سازم حافظ سخت شیفته ی شعر وموسیقی شده وازشریعت خارج گردیده است حالا ببینیم که کیفر ومجازات کارمن چگونه خواهد بود؟
خدارامحتسب مارابه فریادِ دف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد.
درود بر شما. بسیار عالی.
رضای عزیز که دست بر قضا ساقی هم هستید احتمالا تقسیم بندی جام عکس فرموده شما باید از پایین به بالا باشد زیرا با تقسیم بندی شما اولین جرعه نوشیده شده جور خواهد بود و نیاز به کشیدن جور دیگران نخواهد ماند و.... شادباشید.
سعید جان اگر از دنبال کنندگان گنجور بودید و تفاسیر و شرح های قبل استاد فرزانه جناب ساقی رو خوانده بودید اینچنین بخاطر یک اشتباه تایپی به این بزرگوار نمیتاختید.همینطور که میبینید ایشان در جملات بعدی تصحیح کرده اند.
ادیب الممالک فراهانی میگوید:
هفت خط داشت جام جمشیدی
هریکی در صفا چو آیینه
جور و بغداد،بصره و ازرق
اشک و کاسه گر و فرودینه
پاینده باشید
آقامسعود بزرگوار استفاده از محضر اساتید وبزرگان گنجور فرصت بسیار مغتنمی است برای بنده جهت آشنایی با ساحت با عظمت ادب فارسی و خوب می دانم استفاده حضوری یا نشستن سر کلاس هریک از این اساتید به این سهولت برای بسیاری از خوانندگان گنجور مقدور نخواهد بود .پس این فرصت را ارج نهاده و سعی بلیغ در استفاده از آن مینمایم .این خطایی هم که از بنده سر زد و شما به جا گوشزد نمودید از بی هنری حقیر است که نظر به عیب می کنم وگرنه قصد جسارت به ایشان ونه هیچ یک از بزرگواران در مخیله ام راه ندارد چه از ایشان و دیگر بزرگواران استفاده ها کرده ام .از استاد بزرگوار ساقی هم پوزش می خواهم امید که بر ما ببخشند .
درود بر شما دوستان اهل قلم.
این مصرع در شعر بالا سوالی است یا خبری؟
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
صابر جان
به نظر می رسد همه ی { چه خواهد بودن} ها پرسشی باشد
یک وقت هایی هست که ذهن ما شدید درگیر مشکلی میشه ,
پیش اومده که با نا امیدی زمزمه کنیم که آخرش چی میشه ...
اگر شعر رو کامل مد نظر داشته باشیم , چنین حال و هوایی داره
شهر چه فرایند تکوینش باشد در غرب با همان مفهوم «پلیسیا»که بکار رفته و یا علل برون آمدنش باشد در شرق با همان مفهوم«شارستان».در نظر باشد،فراروئیده از ده «سنتز» او و با گذر از سختگیری متعصبانه که نشان از خام دارد,در مرتبت عالیتر از او منتها وفقط اگر این سیر تعالی ادامه یابد و در خودماندگی نماند. که این خود ارتجاعی ستی و ارجاعی یکسره مظنون گرچه سیاست را یکسره از هر نوعش نیرنگ می دانم و روشی تا گروهی خر از اسب جلو رانده شوند،اما بخاطر داشته باشیم که فرآورده همین «ردنک»(که در لغت انگلیسی و در لفظ امریکائی به سبب آفتاب سوختگی شأن بدان مسما شدند) جناب ترامپ ومشابهات وطنی خودمان که خداوند از سرشان ما در امان دارد که اگرچرخ بکامشان بچرخد درصنه گیتی نه تو مانی و نه من
منظور از شهر چه فرایند تکوینش باشد در غرب با همان مفهوم «پلیسیا»که بکار رفته و یا علل برون آمدنش باشد در شرق با همان مفهوم«شارستان».در نظر باشد،فراروئیده از ده «سنتز» او و با گذر از سختگیری متعصبانه که نشان از خام دارد,در مرتبت عالیتر از او منتها وفقط اگر این سیر تعالی ادامه یابد و در خودماندگی نماند. که این خود ارتجاعی ستی و ارجاعی یکسره مظنون گرچه سیاست را یکسره از هر نوعش نیرنگ می دانم و روشی تا گروهی خر از اسب جلو رانده شوند،اما بخاطر داشته باشیم که فرآورده همین «ردنک»(که در لغت انگلیسی و در لفظ امریکائی به سبب آفتاب سوختگی شأن بدان مسما شدند) جناب ترامپ ومشابهات وطنی خودمان که خداوند از سرشان ما در امان دارد که اگرچرخ بکامشان بچرخد درصنه گیتی نه تو مانی و نه من
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غزل در بارهٔ انسانهای عاشقی ست که پای در وادی معرفت نهاده اند ولی کم حوصله بوده و پیوسته میزان پیشرفت معنوی خود را بررسی میکنند، پس حافظ میفرماید چیزی لذت بخش تر از این نیست که سالک از سرِ فکر و ذهنِ خود، در اندیشهٔ می و شرابِ خردِ ایزدی بوده و میزان آن را بوسیله تعداد جامهای دریافتی بسنجد، به ظاهر کاری خوشایند است همانندِ کسی که همواره حساب بانکی خود را بررسی میکند تا از مقدارِ صفرهای ارقام حسابش آگاهی یابد، سالکِ کوی معرفت نیز قصدِ آن دارد تا ببیند نسبت به روزهای آغازین چه مقدار پیشرفت نموده و چقدر تا رسیدن به مقصود نهایی خود یعنی رسیدن به حضور و وحدت با خداوند باقی مانده است و آیا اصلآ سرانجامِ خوبی در انتظارِ او خواهد بود یا مانندِ بسیاری از میانهٔ راه بازگشته و از دریافتِ شرابِ عشق توبه خواهد نمود .البته در این بیت سالک بسیار خوشبین به سرانجام کار خود بوده و به همین دلیل از این اندیشه ها لذت برده و خوشتر از این فکرها چیز دیگری برای او قابل تصور نمیباشد .
غمِ دل چند توان خورد که ایام نخواهد ماندن
گو نه دل باش و نه ایام ، چه خواهد بودن؟
سالکِ کم حوصله بطور دایم غمِ از دست رفتنِ ایام و روزها را خورده و با خود می اندیشد که زمان بسرعت در حالِ سپری شدن است و او هنوز راهی طولانی در رسیدن به مقصد و مقصود خود دارد ، او هنوز دل در گروِ چیزهای این جهان دارد و راهی بس طولانی در پیشِ روی، پس تا به چند امکانِ این غمخواری وجود دارد، بهتر است سالک این افکار را از سر خود بیرون کرده و تصور کند نه دلِ دلبستگی وجود دارد و نه روزگاری، با این بی اعتنایی است که سالک از چنین افکار مزاحمی رهایی می یابد. دل در اینجا دلِ دلبستگی و هم هویت شدگیِ سالک با راهِ سیر و سلوکِ معنویِ خود است که همانند تعلقِ خاطر به مادیات و اعتقادات تقلیدی، موجبِ بازدارندگی، رشد و تعالیِ سالک میشود . پس حافظ میفرماید این بی دلی و همچنین نبودنِ ایام یعنی بی زمانی، از الزاماتِ پیشرفتِ معنوی بوده و در واقع نیز چنین است، رفتنِ انسان به گذشته و آینده و یا بطور کلی به زمان و ایام نقطهٔ انجمادِ رشدِ سالک بوده و تنها فاصله بین دو فکر یا سکوت است که پرِ پروازِ او را می گستراند و حافظ نیز به همین مطلب اشاره میکند ، یعنی وقتی دل و ایام یا زمان در کار نباشد چه چیزی خواهد بود ؟ عرفا عقیده دارند عدم، خاموشی یا خداوند و زندگی خواهد بود که آن را لحظهٔ وصل نامیده اند .
مرغِ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آنکس که نهد دام چه خواهد بودن ؟
حافظ در این بیت سالکِ کم حوصله را به مرغی تشبیه میکند که هنوز پرِ پرواز او رشد ننموده و کامل نشده اما او صبوری نکرده و قصدِ پرواز به آسمانِ عدم و یکتایی را دارد، در این حال اگر چنین مرغی از استادِ معنویِ خود دور شود احتمالِ به دام افتادنش توسط کسانی که برای چنین مرغانی دام گسترده اند بسیار زیاد خواهد بود تا به مکاتب و باورهای تقلیدی دیگران روی آورده و از مسیرِ واقعیِ خود منحرف شود، صیادان هیچ ترحمی به چنین مرغی نخواهند نمود و این شخصِ سالک است که باید غمخوار خود باشد . امروزه به روشنی می بینیم جوانانی را که با هدفِ رسیدن به خداوند پای در راهِ معنویت گذاشته اند اما در دام اعتقادات پوچ صیادان و شیادانِ بی رحمی گرفتار میشوند که حتی میتواند به کمربندِ انتحاری منجر شود.
باده خور غم مخور و پندِ مقلد منیوش
اعتبارِ سخن عام چه خواهد بودن ؟
مقلد انسانهایی هستند که از خود بینش و خلاقیتی نداشته و نگاهِ آنان به زندگی از پشتِ عینکِ دیگرانی ست که آنها نیز آن را بصورت ناقص از سایرین گرفته و با افزودنِ چیزهایی برابرِ سلیقه خود بر آن، معجونی عجیب و خرافی پدید آورده اند، حافظ میفرماید پندِ چنین مقلد هایی را مشنو، یعنی اصلآ گوش نکن زیرا حتی شنیدن کلامِ آنان موجب تاثیر پذیری و دیدنِ جهان از منظرِ چشم تقلیدی آنان خواهد شد، پس چه باید کرد؟ حافظ میفرماید باده و شراب الهی را بنوش، یعنی جهان را بطورِ مستقیم از دید و منظرِ خدا بنگر و غم مخور، بویژه غمِ دل دلبستگی و غمِ ایام و زمان را که پیشتر ذکر نموده است. در مصرعِ دوم میفرماید سالک قطعآ با این کار موجباتِ سرزنش و عیب جویی های مردمانِ دارای خویشتنِ کاذب بر علیه خود را فراهم میکند زیرا او ساختار شکنی کرده و نمیخواهد دنباله رو مقلد باشد، اما چه اهمیتی دارد، سخن مردم کوته بین و مقلد چه اعتباری دارد؟ هیچ . سالک بی توجه به سخن آنان باید به کار معنوی و معرفتیِ خود ادامه داده ، بادهٔ عشق و خردِ ایزدی را بدون واسطه دریافت کند .
دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
حق آن است که دسترنجِ کار و سختی هایی که سالک در راهِ معنوی متحمل میشود صرف کامروایی و خوشبختی او شود و نه صرف و به کامِ مقلدانی که راهِ معرفت و خدا را به اشتباه رفته و به تباهی و نابودی کشیده شده اند، در مصرع دوم گوشزد میکند که هر انسانی عاقبت ناکامی در این راه را میداند، انسانهایی که قرار بوده با خداوند یکی شده و به وصال حضرتش نایل شوند یعنی همه صفاتِ خداوند در آنان ظاهر شود، اما اکنون با باورهای تقلیدی خود با درونی پر از خشم و نفرت، کینه توزی، حس انتقام جویی، باور پرستی، و درد های بسیارِ دیگری که در خود می پرورند، پر پروازشان سوخته و پرواز را فراموش کرده اند و این عینِ ناکامی ست .
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خطِ جام، که فرجام چه خواهد بودن
پیر میخانه همان انسانهای کامل و بحضور رسیده ای مانند مولانا و حافظ هستند که مرشد و راهنمایِ انسانهای عاشقِ شرابِ عشق بوده و تنها آنانند که در مواجهه با سالک، خطِ جام و مقدار میِ دریافتیِ سالک را تشخیص میدهند و میدانند فرجام و عاقبت کارِ او چه خواهد بود، آیا سرانجامی نیکو برای او رقم خواهد خورد و شاهدِ خوشبختی را در آغوش خواهد گرفت و یا اینکه از راه باز مانده و بارِ دیگر به ذهن رجعت خواهد نمود. آنان این معما را در لحظه (دوش ) از رویِ خط جام و مقدارِ شرابِ دریافتیِ سالک حل میکنند .مولانا در این رابطه میفرماید ؛
زان رنگ و روی و سیما ، اسرار توست پیدا
کاندر کدام کویی ، چه یار می پسندی
بردم از ره ، دلِ حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
منِ بدنام در مقابلِ من ِخوشنام است و نه تنها حافظ ، بلکه هر انسانی دارای این دو وجه میباشد، منِ جعلی و ذهنی در مقابلِ من حقیقی و خدایی، دف و چنگ نوای شادی بخشِ زندگی یا خداوند است و غزل کنایه از پیغام و سروشِ آسمانی. پس حافظ میفرماید بوسیلهٔ آهنگِ زندگی و کن فکانِ الهی و غزلهایی که سروش و پیغامهایِ خداوند است، او دلِ دلبستگی ها و هم هویت شدگی هایِ حافظ و هر انسانِ عاشقی را به یغما برده تا جای برایِ خداوند در مرکزش باز شود، باشد که ببینیم جزایِ من یا خویشتنِ کاذبِ او یا انسان چه خواهد بود و آیا به جرمِ یک عمر گمراه نمودنِ انسان کشته خواهد شد یا اینکه بار دیگر سر بر آورده و کنترلِ امورِ انسان را از خداوند یا اصل خداییِ انسان بازپس گرفته، او را به ذهن و زمان خواهد برد .
خدا خیرت بده.فیض بردیم و میبریم.
درود، فیض یعنی بخشش،فراوانی، کوثر و آبِ روان یا همان شعر و شرابِ حافظ که همه از جانب اوست، پسگوارایِ وجودتان باد
درود بر شما، بنده حاشیه هایتان را می خوانم ، الحق که فوقالعاده است ، خیلی علاقمندم که در این خصوص با شما گفتگو کنم ، اگر ممکن است یک پیام به ایمیل من بفرستید تا با شما در ارتباط باشم. ممنون
alavi.mahdi2@gmail.com
درود بر شما،
ذهن زیبا و طریقت عارفانه شما ستودنیست،
سپاس که نتیجه سالها سلوک رو به اشتراک میگذارید.
درود بر شما گرامی مهرداد، تشکر از مهرِ بی دریغتان
سپاس
این غزل را "در سکوت" بشنوید