گنجور

غزل شمارهٔ ۳۹۰

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
گوشه گیران انتظار جلوهٔ خوش می‌کنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۹۰ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1389/07/16 09:10
امین ساجدی

گر به حکم عادلی مسرور گشتند
آن همهیاران کهن همراز مردند... از خودم

1392/09/04 10:12

بیت 8 :
بعد از این نشکفت --> بعد از این نشگفت
یعنی شگفتی نیست. جای تعجب نیست.

1393/12/14 17:03
عارف

بیت 8:
منظور از ایذج نام قدیم ایذه در استان خوزستان می باشد.

1394/04/04 21:07
روفیا

سپاس بانو ملیحه رجایی گرامی
نیکو پندی بود .

1395/03/18 16:06
یحیی

منظور از ایذج، نام صحرایی است میان شیراز و شهر لار که خاکش بسیار شور است و هیچ گیاهی در آن نمی روید. البته به استناد شرح سودی.

1396/01/24 18:03
ایمان

ایذج نام قدیم شهرستان ایذه کنونی است که پایتخت اتابکان (لر بزرگ)بوده که اشاره شده در بیت آخر به اتابک

1397/05/17 21:08
حمید

جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
به نظر من این بیت عالی است
شمشیر برای آن باید در ملک استفاده شود که عدل به پا کند .
مردم در هر زمانی تشنه عدالتند .عدل به درختی تشبیه شده که باید پادشاه بنشاند و بدخواهان عدالت را باید هنوز وقتی که امکانش وجود دارد از بیخ بکند و نگذارد به درخت تبدیل شود .

1397/05/17 21:08
حمید

خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
خنگ چوگانی : اسبی که برای بازی چوگان استفاده میشود
در اینجا کنایه از به دست گرفتن قدرت و پادشاهی است و حافظ میگوید حال که به میدان حکومت وارد شدی بیا و کاری کن کارستان

1397/06/01 02:09
مسعود هوشمند

در بیت چهارم اشاره حافظ به بوی رحمان که از جانب یمن به مشام می رسد یادآور گفته حضرت رسول اکرم (ص) درباره اویس قرن می باشد. اویس عارفی دل آگاه و بصیر بود و در زمان ظهور حضرت محمد از راه دور ایمان به نبوت آن حضرت آورده اما تا زنده بود توفیق زیارت خاتم النّبیین را نیافت و رسول اکرم (ص) پیوسته از این مسلمان عارف پیامهایی دریافت می کرد و در روایت است که رسول خدا گاهگاه رو به سوی یمن کرده و می فرمود:
اِنّی لَاَجِدُ نَفَسَ الرَّحمنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَنِ.
اِنّی اَشَمُّ رایَحَهَ الرَّحمنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَنِ.
یعنی از سوی یمن بوی رحمان را می شنوم.
و منشور حافظ از مضمون بیت چهارم این غزل همان دلبستگی و چشمِ امید و انتظاری است که از اتابک برای قیام و درگیری با مخدوم خود امیر مبارزالدّین را دارد و بلافاصله در بیت پنجم او را همطراز افراسیاب به شمار می آورد زیرا نام او هم پشنگ بوده و این نام پدر افراسیاب است. شاعر به او می گوید حالا که شانس به تو روی آورده و بر اسب مراد حکومت ناحیه لرستان سوار شده یی دستی از آستین به درآورده و نمایشی بده و دامنه حکومت خود را توسعه بخش.

1397/07/15 21:10

افسرسلطان گل پیداشد ازطَرف چمن
مَقدمش یارب مبارک بادبرسروو سَمن
افسر: تاج، کلاه پادشاهی
سلطانِ گل: گل به سلطان تشبیه شده است،کنایه ازمخاطب غزل است مخاطبی که بتازگی به تخت پادشاهی جلوس کرده است. باتوجّه به سه واژه ی "پشنگ،ایذج ونام اتابک" که درمتن غزل آمده چنین بنظرمیرسد که این غزل به مناسبت به تخت نشستن یکی ازاتابکان لر(اتابک پشنگ سُلغرشاه فرزند اتابک احمد) درزمان امیرمبارزالدّین سروده شده است.
ظاهراّبعدها حکومت خوزستان وشهرایذه نیزبه ولایت اصلی لر بزرگ واگذاشته شد. یکی از ایشان یعنی افراسیاب پس از مرگ ارغون خان اصفهان را محاصره کرد ولی بزودی سرکوب شد. پایتخت این امرا در شهر ایذه (ایذج) بود. شرح کامل در دانشنامه ی ویکی پدیا موجودهست.
بنابراین واژگان "پشنگ وایذج واتابک" بی دلیل نیامده واشاره به جلوس یکی ازاتابکان به تخت پادشاهی که باحافظ نیزرابطه ی دوستی داشته هست. ظاهراً حافظ با سرودن این غزل این پادشاه را درحال تشویق وترغیب به مبارزه وجبهه گیری بامبارزالدّین ظالم وسخت گیرمی نماید.البته به رمز واشاراتی مثل: گویی بزن وغیره که درمتن غزل توضیح داده خواهدشد.
طَرْف: جانب وسو
نشستِ خسروی: به تخت نشستن پادشاه
معنی بیت: سرانجام انتظارها به پایان رسید وگل (کنایه ازمخاطب غزل) تاج سلطانی برسرگذاشت وازجانب گلشن ظاهرشد خدایاظهور این سلطان، برسرو وسمن (دوستدارانش) خجسته ومبارکباد.
تختِ تورشکِ مسند جمشید و کیقباد
تاج توغبن ِافسر دارا و اردوان
خوش به جای خویشتن بود این نشستِ خسروی
تانشیندهرکسی اکنون به جای خویشتن
معنی بیت: این برتخت پادشاهی جلوس کردن بسیاربه موقع ومبارک بود بی تردید پس ازاین اتّفاق خجسته،هرکسی به جای خود خواهد نشست وکسی به ناروا جایگاهی رااشغال نخواهدکرد.
خوش دولتیست خرّم وخوش خسروی کریم
یارب زچشم زخم زمانش نگاهدار
خاتم جَم را بشارت ده به حُسن خاتمت
کاسم اَعظم کرد ازاو کوتاه دست اهرمن
خاتمِ جم: انگشتری معروف حضرت سلیمان که گویند اسم اعظم برروی اوحک بوده است.
حُسنِ خاتَمَت: فرجام نیک، سرانجام خوب
اهرمن: دیو،شیطان
معنی بیت: برانگشتری سلیمان مژده ده که ماجرای "توطئه ی گم شدن ودردست دیوجای گرفتن" بارسوا شدن دیو با فرجام نیک به پایان رسید بگوخیالت آسوده باد اسم اعظمی که برروی توحک شده توراازدسیسه های شیطان صفتان درامان نگاه می دارد.
گویند که انگشتری سلیمان مدّتی گم شد وبه دست دیوافتاد.اوبامکروحیله مدّتی اندک برتخت سلیمان نشست امّا به برکت اسم اعظم رسواشد وازتختِ سلیمان که به ناروا اشغال کرده بود برکنارگردید. اشاره به همین مطلب است. دراین مضمون زیبا، مخاطب غزل که ظاهراّ آدم باخدایی بوده درمیان حاکمان محلّی به نگینی باارزش همچون نگین سلیمانی تشبیه شده است.حافظ بایاد آوری این داستان به (حاکم جدید مخاطب غزل) اطمینان خاطرمی دهد که تازمانیکه باتوکّل به خدا درراه درست قدم بر دارد نبایست نگران دسیسه ها وتوطئه های کینه توزان باشدوقتی خدا به همراه توباشد هرتوطئه ای چیده شودسرانجام فرجامی نیک رقم خواهدخورد وتوطئه گران همانند دیو رسوا وروسیاه خواهندشد.
مُلک آن ِ توست و خاتم، فرمای هرچه خواهی
براهرمن نتابد انواراسم اعظم
تا ابدمعمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رَحمان می‌وزد باد یمن
معمور: آباد
بوی رحمان: بوی خداوندرحیم ورحمان، اشاره ی ملیح به گفته ی پیامبراسلام که در تکریم اویس قرنی فرمود: "من ازسوی یمن بوی خدارا حس می کنم"
اویس مسلمانی ساکن قَرَنْ یمن بود مسلمان شدن اویس در یمن و موفق نشدن او به دیدار با پیامبر یکی موضوعاتی است که در عرفان و ادبیات فارسی زیاد به آن پرداخته شده است. اویس به دلیل پرستاری از مادر پیر و ناتوانش، موفق به زیارت پیامبر اسلام نشد، ولی پیامبر او رانَفَسُ الرحمان نامید.
بادِ یمن: باد و نسیمی که از جانب یمن می وزد.
معنی بیت: تاهمیشه این ولایت (ولایت لرستان) آبادان بادا که ازخاک درگاهش هرلحظه بوی خداوندبه مشام می رسد.
حافظ خوش ذوق دراین بیت مخاطب خودرا ازنظر باایمان بودن، درجایگاه (اویس) دیده وقلمرو اورا(یمن) درنظرگرفته است. حافظ که خودساکن شیرازبوده، بوی خدارا از طریق بادی که ازجانب ولایت لرستان می وزیده احساس می کرده است. چنین بنظرمی رسد که مخاطب (اتابک لرستان) حافظ را ازنزدیک زیارت نکرده بوده ودورادور به اوارادت می ورزیده است‌.
سنگ وگِل راکند ازیُمن نظرلعل وعقیق
هرکه قدرنفس باد یمانی دانست
شوکت پور پَشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن
شوکت:حشمت،جاه وجلال، فرّ وشُکوه.
پور: پسر
پَشَنگ: نام پدر افراسیاب، ضمن آنکه "افراسیاب" نام یکی ازاتابکان لُرنیزبوده.
معنی بیت: حشمت وعزّتِ حاکمیّتِ تو(مخاطب غزل) همان شوکت وشکوه تیغ جهانگیرپادشاه اسطوره ای توران پسرپشنگ است که درهمه ی شاهنامه ها نَقل شده ونُقل محافل ادبیست.
چنانکه ملاحظه می شودحافظ با این واژگان حماسی وعبارات شورآفرین، درحال روحیّه بخشیدن به مخاطب خویش وآماده سازی اوبرای قدعلم کردن درمقابل ستمگریهای مبارزالدّین می باشد.
شعرم به یُمن مدح تو صدمُلک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان ِ سخنورم
خِنْگ چوگانیّ چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
خِنْگ: اسب
خِنْگِ چوگانی: اسب مخصوص بازی چوگان که سریع وچالاک است.
خِنْگِ چوگانیِّ چرخ: اسب چالاک فلک
گوی: توپ مخصوص بازی چوگان
معنی بیت: اسب تندوتیز فلک مطیع ورام توشد وتوبه تخت حکمرانی تکیه زدی حال که ازخوش اقبالی سواربراین اسب چالاک چوگانی هستی به بازی بپرداز گویی بزن وهنرنمایی کن.
"گویی بزن" یعنی ازاین فرصت گرانبهایی که به دست توافتاده کمال استفاده راببربه میدان درآی وبازی کن وخاطرات شیرین ونام ماندگارازخود باقی بگذار
مه جلوه می نماید برسبزخنگ گردون
تا اوبه سر درآید بر رخش پابگردان
جویبارمُلک را آب روان شمشیر توست
تودرخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
جویبارمُلک: مُلک (قلمروحکمرانی) به جویباروشمشیرپادشاه نیز به آب روان تشبیه شده است.
معنی بیت: قلمروحکومت تو به مانندِ جویباریست که به لطفِ شمشیرتو آب روانی درآن جاری شده است درنگ مکن همه چیزمهیّاست زمین وزمان دست به دست هم داده تاتوبه جولان درآیی شروع کن نهال عدل وداد بنشان وبا توسعه ی عدل وداد، بدخواهان وکینه توزان راازریشه برکن.
به قدّوچهره هرآنکس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
بعد از این نَشْگِفْت اگر با نُکْهَت خُلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه ی مشک ختن
نَشْگِفْت: شِگِفتی ندارد، جای شگفتی و تعجّب نیست
"ایذَج" همان شهرایذه هست. نام شهری در استان خوزستان. ظاهراً درمقطعی ازآن روزگاران به لرستان الحاق شده بود.
نافه ی مُشکِ ختن: کیسه ای درشکم نوعی آهوی نر که گویند زیستگاه آن صحراهای خُتن است. این کیسه حاوی مادّه ای معطّروخوش بوست.
نُکْهَت: بوی خوش، بوی خوش دهان و نَفَس
حافظ دراین بیت ازصنعت غلوّ استفاده کرده است ومی فرماید: به لطفِ وجود بوی خوش نفس تو، حتّا ازصحرای ایذه که درقلمروتوست بوی معطّرنافه برمی خیزد یعنی بوی نفس تومثل نافه معطّراست وهمه جاپیچیده است.
معنی بیت: بعد ازاین دیگرهیچ تعجّبی ندارد اگر ازصحرای ایذج شمیم نافه ی مُشک ختن برخیزد چراکه عطروبوی تو همانند نافه فرحبخش ومعطّراست اگرمردم بگویند ازصحرای ایذه بوی نافه شنیده اند تعجّبی ندارد بوی خوش تو تادوردستهاانتشاریافته ومردم آن را نافه انگارند.
ازرهگذرخاک سرکوی شما بود
هرنافه که دردست نسیم سحرافتاد
گوشه گیران انتظار جلوه ی خوش می‌کنند
برشکن طَرف کلاه و بُرقع از رُخ برفکن
"گوشه گیران" کنایه ازخودِ حافظ ورندان وقلندرانیست که ازجور امیرمبارزالدّین به تنگ آمده وبه حاشیه رانده شده اند. آنها درانتظار قهرمانی بسرمی برند که قیام کند وشهامت مقابله با این ستمگر راداشته باشد.
انتظارجلوه ی خوش می کنند: مشتاق دیدارهستند ظهورکن وبه تجّلی درآی
برشکن طرف کلاه: گوشه ی کلاه را خم کن ،کلاه راازروی اعتمادبه نفس وشجاعت همچون پهلوانان برسرکج بگذار
بُرْقَع: نقاب،روی بند
بَرفکن: بینداز،بگشا
معنی بیت: ستمدیگان گوشه گیر بیتابانه در انتظارظهوریک ناجی وقهرمان هستند ازخلوتگاه خویش بیرون بیا نقاب ازچهره بردار و مغرورانه گوشه ی کلاه راخم کن وبه مبارزه بپرداز.
یغمای عقل ودین رابیرون خرام سرمست
درسر کلاه بشکن دربرقبا بگردان
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
قول: گفته
مُستشار: طَرَفِ مشورت،مشاور، رایزن
مؤتمِن: مورد اعتماد، امین.
معنی بیت: باعقل (درموردِ این اتّفاق میمون ومبارکِ به تخت رسیدن شاه) مشورت کردم گفت ای حافظ این رخداد را به فال نیک بگیر به عیش وعشرت بپرداز وشراب بنوش ای ساقی بنابه فرمایش مشاورقابل اعتماد وامین شراب بیاور!
طنز حافظانه ای که دراین بیت نهفته است اینکه "عقل" دراغلب غزلیّات حافظ درقیاس باعشق، عمله ای هیچکاره ، بی مصرف وفضول است امّا دراینجا چون پیشنهادعیش ونوش به حافظ داده است موردلطف قرار گرفته وازمقام هیچکارگی به مقام والای مستشاری ارتقا پیداکرده وعزیزومحترم شده است!
احتمالاً کرشمه ونازمخاطب غزل چنان اثربخش بوده که عقل بامشاهده ی آن بکلّی ازکار افتاده و مدهوش شده است ودرعالم بی حسّی پیشنهاد نوشیدن شراب را صادرکرده است. حافظِ رند نیک می دانسته که عقل کاملاً ازخودبیخود شده، بلادرنگ دست بکارشده وباآن عقل ِ ازکار افتاده ومدهوش مشورت کرده تا توانسته باشد پاسخ دلخواه خودرا ازاوبگیرد !
کرشمه ی توشرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبرافتاد وعقل بی حس شد
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا ازآن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من
جام زرافشان: جام مُرصَّعْ جامی که گرداگرد و لبه آن با طلا منقوش و زینت یافته باشد و مخصوص سلاطین و بزرگان بوده است.
اَتابک:اتابک دراصل لغت ترکیست و اززمان سلجوقیان رواج داشته معنی آن پدربزرگ بود. لغت اتابک مرکّب از دو کلمه آتا و بک مخفّف بیوک، یا بیک به معنی بزرگ است، این اصطلاح دردربارهای ایران معمول وبه معنی آموزگار سلطان و گاهی به معنی بزرگ ایل استفاده شده است. در اینجا همان "اتابک پشنگ بن سلغرشاه" همان مخاطب غزل است که به تخت پادشاهی ولایت لرستان تکیه زده است.
معنی بیت: ای باد صبا، به ساقی مجلس اتابک این پیام مرا برسان تا از جام مُرصَّعْ که دربزم اوبه گردش درمی آید جرعه ای نیز به من ببخشد.
مِی خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصّع تو بدین دُرّ شاهوار

1398/11/28 04:01
تنها خراسانی

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
میخانه‌ای که تو برای خویش پی‌افکنده‌ای/ فراخ‌تر از هر خانه‌ای است/ جهان از سر کشیدن می ای که تو در اندرون آن می‌اندازی ناتوان است./ پرنده‌ای که روزگاری ققنوس بود/ در ضیافت توست/ موشی که کوهی را بزاد/ خود گویا تویی.
نیچه

1400/06/02 21:09
برگ بی برگی

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن 

غزل بسیار  زیبایی ست به مناسبت میلاد پیامبر اکرم  ، گل نماد انسان است  و سلطان گل یعنی پادشاه عالم ، و خداوندگار  همه انسانها ، حافظ میفرماید  افسر و تاج پادشاه عالمیان از طرف چمن یا زندگی پای به این جهان هستی گذارد ، مقام و منزلت حضرت رسول را میرساند که بدون نبوت  و تاج پادشاهی ، سلطانی حضرت حق  کامل نخواهد بود ، پیدا شد یعنی از قبل وجود داشته است و این نکته بسیار مهمی ست که در باره همه انسانها صدق می‌کند ، یعنی انسان ، جان است و امتداد خدایی  که ازلی و ابدی ست  ، پس امتداد یا سایه خدا نیز ازلی و ابدی بوده و با حضور در این جهان تنها به نقش و صورت در آمده و پیدا یا ظاهر میشود  . در مصرع دوم سرو نماد خداوند و سمن نماد هشیاری و خرد  و اصل یا ذات  زیبای خدایی انسان است ، پس این میلاد یا ظهور بر خداوند و امتداد او که انسان است مبارک و فرخنده باد .

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی 

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن 

حافظ  پای نهادن  پیامبر در این جهان را نشستن و تکیه زدن  بر جایگاه خسرو  یا آن یگانه پادشاه میداند ، یعنی حضور  پیامبر در این جهان فرم مساوی ست با ظهور خداوند و این در باره   اولیای  خدا و عرفا یا انسانهای کامل نیز صدق می‌کند،  پس حافظ می‌فرماید  چه خوش است این جانشینی  و  خلیفه ای که خدا برای خود بر گزیده و به جهانیان معرفی نمود که بااین جانشینی حجت تمام گردیده تا انسانهای دارای منیت و فرعونیت بر سر جای خود بنشسته و نور  حق در جهان جایگزین آنان شود و البته انسانهایی که با دید خداوند جهان را می نگرند  نیز در جایگاه  واقعی خود خواهند نشست . مولانا  در دفتر پنجم مثنوی در همین  رابطه  میفرماید  : 

یک ستاره در محمد رخ نمود / تا فنا شد گوهر  گبر و جهود 

گبر و جهود نماد انسانهایی هستند با نظر و جهان بینی  مادی ،  این جهانی و غیر خدایی به جهان می نگرند، که  گوهری ارزشمند می نمایند ولی به محض درخشیدن ستاره ای همچون محمد که ماه مجلس گردد  ، آن جلوه های گوهر نما رنگ باخته ،‌فنا ، از نظرها محو و بر سر جای و جایگاه واقعی خود خواهند نشست و نه چیزی بیشتر از آن ، اینگونه که ما انسانها  آن  دید چیزهای مادی را  بجای خدا در دل و مرکز خود قرار داده و جهان را با نگاه گبر و جهود نظاره  میکنیم .

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت  

کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن 

منظور از خاتم جم آخرین پادشاه ایرانیان است که از نسل جمشید شاه بوده و خسرو اول یا انوشیروان میباشد و یا شاید هم مراد از آخرین پادشاه خسرو پرویز باشد که او نیز نواده انوشیروان و از نسل جم یا جمشید است ، پس حافظ ضمن در نظر گرفتن فروریختن  بخشی از طاق کسری همزمان با میلاد حضرت رسول میفرماید  با این ریزش به  آخرین پادشاه جم  بشارت  ظهور پیامبری را دهید که از قضا او نیز خاتم پیامبران است و پس از او پیامبری  ظهور نخواهد کرد . پیامبری که خداوند همانند سلیمان با اسم اعظم خود دست اهریمن را از او کوتاه نمود ، یعنی شیطان و نفس راهی بر ای نفوذ در وی نداشته و او از هرگونه منیت و هوای نفسانی مبرا  میباشد .

تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش 

هر نفس با بوی رحمان می وزد باد یمن 

پس خانه و خاندان حضرت رسول تا ابد آباد باشد که از خاک درگاهش هر نفس یا هر لحظه  بوی رحمان  یا خداوند رحیم  از باد صبا که از سوی یمن یا عالم یکتایی می‌وزد به مشام میرسد .یمن در اینجا به  داستان سلیمان و بلقیس  و باد صبا  مربوط می‌شود که عزیزان بهتر از نگارنده به آن واقفند . 

شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او 

در همه شهنامه  ها شد داستان انجمن 

پشنگها در شاهنامه فردوسی موسس و بنیانگذاران  سلسله  ها  و فرمانروایی ها هستند که حافظ نماد گونه آنرا در باره حضرت رسول بکار برده و میفرماید  شوکت و شکوه پیامبر و شمشیر عالمگیر او در همه نامه های پادشاهان عصر او داستان و سخن روز انجمن ها شد ، حافظ منظور از تیغ و شمشیر را در دو بیت پس از این شرح می‌دهد  و به بیان چگونگی عالمگیر شدن سریع این ایدئولوژی  می پردازد تا ما از رفتن به ذهن و خیال پردازی در باره عالمگیر شدن و تاسیس این دین جدید در زمان حیات حضرت پیامبر با زور شمشیر اجتناب  کنیم . درواقع  قریب به اتفاق جنگهای پیامبر تدافعی بوده و در دو مورد فتح مکه و جنگ با روم نیز هیچ جنگ و درگیری در نگرفت و این عالمگیر شدن  به پیام برابری‌  انسانها  فارغ  از نژاد و رنگها و سایر سخنان نوی  مربوط می‌شد که در دوران بربریت حجاز و بیشتر نقاط اروپا و جهان ، تحولی بزرگ  محسوب میشد و حافظ  میفرماید در نامه شاهان به یکدیگر داستان انجمن بود  .(بیشتر از یک شاهنامه نداریم ولی نامه های شاهان به یکدیگر فراوان ،  و با این جمع بستن ، حافظ منظور  خود را به روشنی برای ما بیان میکند )

خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین 

شهسوارا  ، چون به میدان آمدی گویی بزن 

خنگ یا اسب خاص چوگانی همان ابزار رسالت است که توسط چرخ هستی یا خدا در اختیار پیامبر قرار گرفته و اکنون این اسب سرکش پس از مرارت های بسیار  رام و مطیع گشته ، در خدمت سوار کار خود قرار میگیرد تا انسانهای عاشق به اصل خود را که همچون گوی چوگان ، بدون دست و پای شده و خود را در اختیار کن فکان خدا قرار داده اند در مسیر درست و هدفمند خود بحرکت در آورده ، به مقصد نهایی که یکی شدن و وحدت با خداست برساند .در مصرع دوم حافظ ادامه میدهد  ای شهسوار عشق ، اکنون که سخن از تو به میان آمد ضربه ای به گوی عاشقی همچون حافظ بزن و او را نیز  به مقصد نهایی راهبر  باش .

جویبار ملک را آب روان شمشیر  توست 

تو درخت عدل بنشان ، بیخ بدخواهان بکن

حافظ در این بیت به توصیف تیغ و شمشیر واقعی حضرت رسول پرداخته  و تعالیم انسان ساز قرآن را آب روان  زندگانی میداند  که در جویبار آب هشیاری  ملک یا هستی جریان دارد و تشنگان  حقیقت را سیراب میکند ، حافظ بارها به تاثیر گرفتن غزلهای ناب خود از متون قرآنی اشاره نموده است ازجمله بیت معروف صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ / هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم  . صد البته که  لسان الغیب بر خلاف قشریون به عمق و هسته معارف قرآن دست یافته است و نه  قشر و پوسته آن  ، عمقی که  موجب تراوش ابیاتی چنین شگفت انگیز از عمق جان او شده است که خود وی را نیز به تحسین  وا داشته ، قدسیان را در عرش می بیند که شعر او را از بر میخوانند . پس حافظ شمشیر واقعی حضرت رسول را معارف قرآنی میداند که موجب عالمگیر شدن او و نقل مجلس شاهان و نامه های  آنان شده است .در مصرع دوم ادامه میدهد که حضرت رسول با  این تیغ  یا آب معرفت جاری شده از جویبار هستی درخت عدل الهی را آبیاری نموده تا به ثمر رسد و با همین معارف ریشه بدخواهان  یا فرعونیان ستیزه گر  را خشکانده و بر می کند . انتشار همین  آب زندگانی و معارف الهی توسط حافظ و سایر بزرگان است که بدخواهانی  مانند ریاکاران و زاهدان بی عمل  را رسوا نموده  و چشم انسانهای  آزاده را بینا  میکند .

بعد از این نشگفت  اگر با نکهت خلق خوشت 

خیزد از صحرای ایذج  نافه مشک ختن 

یکی از ویژگی‌های  شاخص پیامبر  اکرم  خلق خوش  اوست که در قرآن از آن با عنوان خلق عظیم یاد شده  و علاوه بر خوشرویی و سایر خصیصه‌های اخلاق نیکو ، در برگیرنده  شرح صدر و فضا گشایی  حضرت رسول میباشد که زبانزد است و حافظ میفرماید جای هیچگونه شگفتی نیست که از این عطر خوش اخلاق نیک پیامبر ، حتی از آهوان صحرای ایذج (ایذه ) که در همین نزدیکی ست نیز عطر نافه و مشک ختن که در دور دستها و سرزمین چین است به مشام برسد ، یعنی انتشار عطر  این اخلاق نیکو بر روی همه انسانها چه در دور و چه نزدیک ، تاثیر گذاشته و آنها را به زندگی مرتعش کرده و عطر این زنده شدن به خدا را  در پیرامون خود منتشر می‌کنند ، این عطر افشانی  محدود به زمان و مکانی خاص نبوده و همه انسانها قابلیت دریافت و تاثیر پذیری از این عطر زندگی را دارا میباشند ، عالمگیر شدن آموزه های قرآنی نیز به سبب همین جویبار روان  و خلق خوش  است .دوستانی شاید خرده گرفته و اوضاع کنونی مسلمانان جهان را در خلاف جهت بیانات حافظ بشمار آورند که باید اذعان داشت برداشت بشریت از دین و رسالت پیامبران است که اشکال کار بوده و توجه به قشر دین  و عدم توجه به آموزشهای بزرگانی مانند عطار ، مولانا  و حافظ  است که کار مسلمانان  و حتی بشریت را به اینجا کشیده است وگرنه  در ذات ادیان  عیبی  وجود نداشته و بلکه عیب و  ایراد از مسلمانی ما ست .

گوشه گیران انتظار جلوه خوش میکنند 

بر شکن طرف کلاه و برقع از رخ  برفکن

گوشه گیران در اینجا کنایه از انسانهایی ست که عشق به چیزهای این جهانی  را از دل و مرکز خود  بیرون نموده ، عشق حضرت معشوق  را در دل دارند و در انتظار جلوه گری  اصل زیبای  خدایی خود بسر می برند ، جلوه و ظهوری که عاقبتی خوش دارد زیرا که انسان عاشق را به اصل خود وصل می گرداند ، بر شکن طرف کلاه  کنایه از شکستن ذهن و هر آنچه که تراوشات ذهن و فکر انسان عاشق است و پس از این است شکستن کوه ذهن است که پرده و برقع از روی حضرت  معشوق  کنار رفته و انسان به دیدار حضرتش نایل شده و به او زنده میشود ، این مطلب یادآور تقاضای موسی برای دیدن روی خدا ست  که خداوند تلویحا  به موسی فرمود با متلاشی شدن کوه ذهن است که او  موفق به دیدار روی خدا  خواهد شد .

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش 

ساقیا می ده به قول مستشار  مؤتمن 

پس حافظ یا انسان عاشق  از طریق مشورت با عقل و خرد خود به این نتیجه می‌رسد که برای شکستن طرف کلاه یا شکستن کوه ذهن خود و دیدار و زنده شدن به حضرت معشوق  تنها یک راه بیشتر نداشته و آنهم نوشیدن می معرفت و شراب خرد ایزدی ست  که در غزلیات بسیاری به این تنها راه اشاره نموده است ، پس ای ساقی یگانه ، به استناد سخن و قول مورد اعتماد  عقل و خرد به کار بخشش بدون وقفه  می خرد خود  پرداخته و حافظ و همه انسانهای عاشق را از آن برخوردار فرما .

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار 

تا از آن جام زرافشان  جرعه ای بخشد به من 

پس حافظ در انتها باد صبا را واسطه این تقاضا قرار داده و از اتابک که در اینجا رمز خداوند است میخواهد تا از آن می خاص  که در جام زرافشان قرار دارد جرعه ای به او بخشد تا هرچه زودتر به  زر معرفت الهی دست یافته و به او زنده شود . زر افشان به معنی پراکندن و پخش کننده زر میباشد .

 

1403/01/13 08:04
حمید

به این میگن آسمان و ریسمان به هم بافتن 

1401/05/11 09:08
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/10/19 15:01
رند

(شاه بیت غزل 390)

جویبار مُلک را، آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان، بیخ بدخواهان بکن.

حقایق ساری و جاری در مسیر زمان (حق تعالی) ضامن برقراری توازن و ریشه کن کردن تبعیض، در طی روزگاران به دست برگزیدگانش است.

1403/07/22 13:09
رسول لطف الهی

شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش 

ولی یک عده می‌گویند عرفانیست منظورش