گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۵

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه‌روی مرا نیز به من بازرسان
دیده‌ها در طلب لعل یَمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
برو ای طایر میمون همایون آثار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1393/08/20 22:11
نور

سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبر گیر و سخن بازرسان

1394/02/08 11:05
ناشناس

زاغ علاوه بر معنی مشهور (نام پرنده)، نام قولی از موسیقی نیز هست. این کلمه در شعر حافظ همراه
« همایون » آمده است که آن هم از مصطلحات موسیقی است ،ایهام در واژه های زاغ وهمایون که تداعی معانی مجاورت را به وجود آورده است

1394/02/08 11:05
محمودی

دربیت 5-زاغ علاوه بر معنی مشهور (نام پرنده)، نام قولی از موسیقی نیز هست. این کلمه در شعر حافظ همراه
« همایون » آمده است که آن هم از مصطلحات موسیقی است ،ایهام در واژه های زاغ وهمایون که تداعی معانی مجاورت را به وجود آورده است

1394/04/09 19:07
کسرا

خییییلی زیباست خیلیییییی دلنشینه این بیت...
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان

*****************************************
*****************************************
یا رب آن آهوی مشکین به خُتن باز رسان
وآن سهی ................ به چمن باز رسان
سرو روان را: 18 نسخه (801، 819، 823، 825، 843 و 13 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) نیساری
سرو قد من: 6 نسخه (803، 824، 834{سرو قدی من} و 3 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) عیوضی
سرو قدم را: 1 نسخه (813)
سرو خرامان: 12 نسخه (822، 827 و 10 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
37 نسخه غزل 378 و بیت مطلع آن را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخه‌های مورّخ 818 و 821 خودِ غزل را ندارند.
***************************************
***************************************

1395/10/09 12:01
ساسان اسدپور

امروز تصادفی یاد این تعبیر «ای جان زتن رفته» افتادم جست و جویی کردم دیدم از امیر خسرو دهلوی است:
ای جان ز تن رفته، به تن باز کی آیی؟
وی سرو خرامان، به چمن باز کی آیی؟
زیبایی آهنگ در کلام حافظ در مقایسه با غزل امیر خسرو قابل توجه است از جمله دیگر اجیاهایی است که حافظ بر کار متقدمان داشته.
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
حافظ در جایی دیگر نیز از امیر خسرو دهلوی با تعبیر «طوطیان هند» یاد کرده است. در تحقیقی دیدم که امیر خود را طوطی هند می نامیده است.
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود

1396/08/01 02:11
حمید سامانی

"باز رسان" از دو کلمه تشکیل شده و بایستی جدا نوشته شوند
بازرسان جمع بازرس است
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان - تا با آخر . . .

1396/08/01 02:11

حمید گرامی،
این بازرسان شما از چه و چه کسی را بازرسی میکنند؟؟

1396/08/01 04:11

حمید گرامی
البته کسی بازرسان ( جمع بازرس) نمی خواند بااین حال به گونه ای که مرقوم فرموده اید این بد گمانی را
به دل خواننده می افکند .
، و باز رسیدن که منظور نظر سرکار بوده است.

1396/08/01 08:11
حمید سامانی

گمنام عزیز
باز رسان صحیح است، منظور من از نوشتن بازرس تکرار اشتباه املایی در متن شعر است که ویرایشگر این تارنامه بی توجهی به خرج داده امیدوارم تصحیح کنند اشکالهای متعدد نگارش و غلط املایی و عدم رعایت فاصله بین کلمات در تمامی اشعار مندرج در گنجور به چشم میخورد
پاینده باشید

1397/07/07 02:10

یارب آن آهوی مُشکین به خُتن بازرسان
وان سَهی سرو خرامان به چمن بازرسان
آهوی مُشکین: مُشک مادّه ای معطّر وخوشبوییست که معمولاً از نافه ی جنس نرآهوی خُتن گرفته می‌شود. کیسه ای در زیر شکم این آهو وجود دارد که در آن ماده ای لزج و شکلاتی رنگ هست در فصل بهار آهو آن را در اثر خارش به سنگ می‌کشدوبوی مُشک منتشرمی گردد.
نافه در اصل دو غدّه ی بزرگ در دو طرف نشیمنگاه آهوی نر ختن می‌باشد. آهوبرای جذب جنس مخالف نشیمنگاه را بر تنه ی درخت و سنگ می‌مالد و با انتشار بوی مُشک آهوی مادّه تحریک شده وجذب نرمی شود.
دراینجا آهوی مُشکین کنایه ازمعشوق است. معشوق درنظرگاه عاشق بوی معطّردارد بویی که ازمُشک وعبیرهم فرحبخش تراست.
خُتن: سرزمین ختن، ناحیه ای در تاتارستان چین، دراینجاکنایه از شهر شیرازاست.
باز رسان: باز برسان ، دوباره برگردان، باتوجّه به اینکه"باز رسان " به عنوان ردیف این غزل زیبا انتخاب شده،معلوم است که معشوق پیش ازاین درنزدعاشق ودردسترس بوده لیکن مدّتیست که ازشهرخارج شده وعاشقان خودرابه هجران مبتلا نموده است. احتمالاً مخاطب غزل شاه شجاع جوان وخوش قدوقامت است که توسط برادرش شاه محمود ازتخت شاهی به پائین کشیده و به بیرون ازشهررانده شده است.
سَهی سرو: سرو قامت وبالابلند
خرامان: باعشوه و ناز نرم نرمک راه رفتن.
چمن: باغ وگلشن دراینجا کنایه ازشهرگل وبلبل شیرازاست.
معنی بیت: خدایا آن محبوب گیسو معطّروخوشبوی مارا دوباره به شیراز بازگردان یارب سببی ساز که آن سروقامت خوش قد وبالا دوباره دراین گلشن(شیراز) بخرامد.
دراین چمن چودرآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سَهی قامت بلند مباد
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جانِ زتن رفته به تن بازرسان
معنی بیت: خداوندا دل رنجدیده وملول مارا به نسیم لطف خویش نوازش کن . اوهمچون جانیست که ازتن ما خارج شده است عنایتی کن و آن عزیزسفرکرده رادوباره به نزد ما بازگردان
بیا که دردل خسته توان درآید باز
بیا که درتن مرده روان درآیدباز
ماه وخورشید به منزل چو به امر تورسند
یار مَه روی مرا نیز به من بازرسان
"به منزل رسیدن ماه وخورشید" کنایه ازاین است که هرروز بی آنکه دچارحادثه ای بشوند دریک مسیرمعیّن بی وقفه به کارخویش مشغول هستند.
معنی بیت: ای خداوندی که ماه وخورشید به فرمان تو درگردشند وبه امرتوهر روزصحیح وسالم به منزل خویش بازمی گردند لطف کن معشوق ماه روی مرانیزدوباره صحیح وسالم به منزل بازگردان.
جان می دهم ازحسرت دیدارتوچون صبح
باشد که چوخورشید درخشان بدرآیی
دیده‌ها در طلب لَعل یمانی خون شد
یارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
لَعل: عقیق، سنگی گرانبها،سرخ رنگ ودارای خواص فراوان، "لعل" معمولاً دراشعارحافظ کنایه ازلب سرخ وگاه کنایه ازاشک خونین است. دراینجا کنایه ازخودمعشوق است. بدان سبب که معشوق همانند لَعل، ارزشمند، زیبا وگرانقدر است.
لعل یمانی : عقیق یمنی که به واسطه ی کیفیّت مطلوب شامل رنگ وخواص آن معروف تر است.
کوکب : ستاره
رخشان: درخشان
"کوکب رخشان" : ستاره ی درخشان، ستاره ی سهیل، شِعرای یمنی که همان ستاره ایست روشن که به طرف جنوب تابد و چون یمن به طرف جنوب غرب واقع است لذا به یمن نسبت کرده اند و بعضی نوشته اند که غروب او بر طرف یمن باشد.
درهرصورت منظوراز"کوکب درخشان" کنایه از معشوق است. معشوقی که همچون ستاره ی سهیل درعین درخشندگی ِ زیاد، بسیارکم پیداست وشاعرآرزو دارد خداوند اورابه یمن(شیراز)بازگرداند. "یمن" معدن سنگهای قیمتی،عقیق ولعل های ارزشمنداست شیرازنیزمعدن لعل لب ودلبران ارزشمنداست ازهمین رودراینجاکنایه ازشیراز است. ضمن آنکه محل طلوع وغروب ستاره ی شِعرای یمنی نیزیمن است وازاین جهت نیزپیوندمعنایی دارد.
معنی بیت: چشم های عاشقان درحسرت لبِ لعل معشوق خونبار است خداوندا آن محبوب گرانقدر، زیبا وارزشمندراکه همچون ستاره ی سهیل کم پیداشده دوباره به وطن خویش (شیراز) بازگردان.
قدیمیان براین باوربودند که اگرسنگهای لعل را پس از استخراج مدّتی در دلِ جگربخوابانند خون جگربه مرور زمان درسنگ نفوذ کرده و آن را خوش رنگ و جذّاب می نماید "خون شدن دیده ی عاشق درطلب لعل یمانی" اشاره به این باورنیزدارد.
گویندسنگ لعل شود درمقام صبر
آری شود ولیک به خون جگرشود
برو ای طایر میمون ِهمایون آثار
پیش عنقاسخن زاغ وزغن بازرسان
طایر میمون: پرند ی خوش اقبال و مبارک
همایون آثار: نیک بخت وخجسته پی
عَنقا: سیمرغ، کنایه ازمعشوق، ضمن آنکه تخلّص شاه شجاع نیزهست هم اوکه خودشاعر واهل شعر وادب بود.
"زاغ وزغن" کنایه ازعاشقان است. جائی که معشوق عنقا بوده باشد عاشقان جز زاغ وزغن چه می تواندباشد؟
معنی بیت: ای پرنده ی خوش اقبال وخجسته پی، به سوی سیمرغ بشتاب وسخنان زاغ وزغن را به آن محبوب بی همتا برسان. امّا "سخن" چیست؟
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنوای پیک خبرگیر وسخن بازرسان
پیکِ خبرگیر: قاصد، همان مرغ همایون آثار که وظیفه اش بردن سخن زاغ وزغن و آوردن پیام عنقاست.
معنی بیت: سخن ما این است : ای معشوق ، مابدون توزندگی نمی خواهیم ونمی توانیم زندگی کنیم" ای قاصد خجسته پی، این سخن رابشنو وازطرف ما به عنقا برسان ودوباره سخن عنقا را به ما بازگردان.
آن که بودی وطنش دیده ی حافظ یا رب
به مُرادش ز غریبی به وطن بازرسان
معنی بیت:خدایا آن کس که وطنش دیدگان حافظ بود(همیشه مقابل چشم حافظ بود) اورا که اکنون دورازوطن افتاده ودرجایی دورازچشم حافظ است دوباره به موطن اصلی خویش بازگردان
تارفت مرا ازنظرآن چشم جهان بین
کس واقف مانیست که ازدیده چهارفت

1399/04/27 20:06
میثم

بیت
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک ، خبر گیر و سخن باز 2رسان
بعد از پیک مکثی نیاز است. چون کار پیک خبر گرفتن و خبر رساندن است و اینجا حافظ به پیک میگوید بشنو ای پیک ، خبر گیرو سخن باز رسان

1400/07/07 05:10
رضا س

در بیت:

برو ای طایر میمون همایون آثار

پیش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان

مصرع اول توصیف پرنده‌ی افسانه‌ای هما است که در ادبیات فارسی همیشه با سعادت عجین شده. حافظ در غزل دیگه‌ای میگه:

دولت از مرغ همایون طلب و سایه‌ی او

زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

پیک خبرگیر به پرنده‌ی افسانه‌ای هما تشبیه شده پس حتما نتیجه به سعادت و خوشبختی ختم خواهد شد. تعداد پرندگان و حیواناتی که در این بیت اسم آورده شدند هم جالبه: 

طایر(پرنده)، میمون، همایون(در اینجا پرنده‌ی افسانه‌ای هما)، عنقا(سیمرغ)، زاغ و زغن(نوعی پرنده‌ی شکاری) همه در یک بیت جمع شده‌ند

1401/05/06 10:08
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/08/09 00:11
سین کاف

یار مهروی مرا نیز به من بازرسان

آمین

1402/08/17 12:11
فرهود

تلفظ خِرامان با (کسره خ) درست است (لغت نامه دهخدا)

1403/04/11 03:07
برگ بی برگی

یا رب آن آهویِ مُشکین به خُتن باز رسان

وآن سهی سروِ خرامان به چمن باز رسان

با نگاهی اجمالی به چهار بیتِ آغازینِ غزل می پنداریم دعا و نجواهایِ سالکِ راه رو یا پیری وارسته است که با خداوند یا رَبِّ خود نجوا می کند و با تمثیل هایی از رَبِّ خود می خواهد تا آن یارِ سفر رفته اش بازگردد و او به عشق یا خداوند زنده گردد، اما چون نیک و عمیق تر بنگریم در خواهیم یافت که حافظ قاصداََ بگونه ای مضمون سازی کرده است تا در هر یک از این چهار بیت اشکالاتِ اساسیِ اینگونه دعا و درخواست ها خود را نمایان کنند، پس در این بیت شبهه و پرسشی پدیدار می گردد که مگر آهویِ مُشکینِ معروف که از نافه اش مُشک به بیرون تراوش می کند زیستگاهی بجز دشت و سرزمینِ خُتن دارد که سالکِ شاعر با چنین مثالی تقاضایِ بازگرداندنِ معشوق و یارِ خود را از خداوند دارد؟ و همچنین در مصراع دوم مگر نه اینکه سهی سروِ خرامان پیوسته در چمن بسر می بَرَد؟ پس او نیز جایی بیرون از چمن نرفته است که سالک از پروردگارِ خود می خواهد تا او را باز رساند. حافظ در بیتی دیگر می فرماید؛

عارفی کو که کند فهم زبانِ سوسن     که چرا رفت و چرا باز آمد

دلِ آزردهٔ ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جانِ ز تن رفته به تن باز رسان

دلِ آزرده یعنی دلی آسیب دیده، و نسیم می تواند استعاره از نفخهٔ الهی باشد که چون مشامی را می نوازد همچون دَمِ مسیحایی جانِ بیرون رفتهٔ مردگان را به تن باز می گرداند، پس بار دیگر سالک یا عارف به تمثیل و استعاره متوسل می گردد تا بر مبنایِ ذهن تقاضای بازگشت معشوق یا اصلِ خدایی خود را داشته باشد اما مگر دلِ سالک می تواند آزرده باشد و اگر هم آزرده و آسیب دیده است مگر کارِ خداوند است که بلادرنگ تنِ همچون مردگانِ انسان را با دَمِ مسیحاییِ خود زنده کند؟ پس نقشِ انسان و دلِ آزرده چیست و آیا او نبایست به آبادانیِ دلِ آزرده اش همت گمارَد و سپس از خداوند تقاضایِ کمک و همکاری کند؟

ماه و خورشید به منزل چو به امرِ تو رسند

یارِ مه رویِ مرا نیز به من باز رسان

اشکالِ دیگری که در این نجوا و دعایِ سالک به چشم می خورد این است که خورشید و ماه قرار نیست به جایی برسند بلکه پیوسته در حرکت هستند و نه تنها ماه و خورشید،‌ بلکه بفرمودهٔ قرآن کوه ها و همهٔ اجزایِ هستی از اتم‌ها تا کهکشانها همواره در حرکتند و سکونشان مساوی ست با مرگ و نیستی، پس عارف نیز رسیدنی ندارد و تا بینهایت در راه است و کوشش برای گذار از منزلی به منزلِ دیگر، و همچنین در مصراع دوم یارِ مه روی جزوِ تعلقاتِ سالک یا انسان نیست تا بخواهد با وصلش همچون دیگر متعلقات به او نطر کند و احتمالن با داشتنش بر دیگران تفاخر کند. می‌بینیم که اینگونه دعاهای برآمده از ذهن خالی از اشکال نیستند و بنا بفرمودهٔ مولانا؛

"بس دعاها کو زیان است و هلاک    وز کرم می نشنود یزدانِ پاک".

دیده ها در طلبِ لعلِ یمانی خون شد

یا رب آن کوکبِ رخشان به یمن باز رسان

لعلِ یمانی کنایه از چیزی بسیار با ارزش است که سالک با بازگشتِ کوکب و ستاره ی درخشانِ حضور و یا معشوقِ ازلی انتظار دارد به آن دست یابد، پس حافظ از زبانِ سالکی که گمان می بَرَد ناچار است با الفاظ و زبانِ ذهن با خداوند سخن بگوید و دعا کند ادامه می دهد دیده هایِ عُشاق در طلبِ لعلِ یمانی خون شد، در اینجا نیز در خواهیم یافت که سالک به خطا گمان می کند باید با خونِ دل خوردن چیزی را بدست بیاورد در حالیکه حافظ پیش از این تأکید نموده است؛" دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار"، پس در این بیت نیز سالک با ذهنِ خود دعا کرده و با خداوند سخن می گوید.

برو ای طایرِ میمونِ همایون آثار

پیشِ عنقا سخنِ زاغ و زغن باز رسان

طایر یا پرنده ای که میمون و خجسته است و آثار و نتایجِ کارش سراسر نیکبختی، می تواند همان هُدهُد یا راهنمایِ مُرغانی باشد که قصدِ دیدارِ عنقا یا سیمرغ را در سر می پرورانند، و عطار در منطق الطیر به آن پرداخته است، پس سالکِ طریقت از هدهد یا راهنمایِ طریقت می خواهد تا برای اطمینان هم که شده شرحِ حال و خواسته اش را برای آن سیمرغ بیان کند، دعا و خواسته هایی که با سخنِ زاغ و زغن شباهت دارد، یعنی به قارقارِ کلاغان می ماند که صدایی ناخوشایند دارند و همواره طلبِ چیزی می کنند، درواقع حافظ می‌فرماید بهتر است پویندگانِ طریقتِ مِهر اگر هم قصدِ دعایی دارند آن را به زبانی زیباتر، شبیه به آوا و نغمه‌های آسمانیِ بلبلانی چون حافظ بیان کنند.

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات

بشنو ای پیکِ خبرگیر و سخن باز رسان

نخواهیم حیات یعنی حیات نخواهیم داشت، پس حافظِ شیرین سخن نحوهٔ سخن گفتن در محضرِ عنقا را به سالکِ طریقت آموخته و می فرماید سخنِ اصلی این است که کُلِ ابعادِ وجودیِ ما در گروِ آن وجودِ متعالی ست که عینِ حیات است و هستیِ مطلق، که بدونِ او اثری از حیات و زندگی در ما نخواهد بود، پس‌ او از ما جدا نیست و همهٔ هستی یک نور است، و با اینکه گناهی بر انسان نیست تا با هر زبانی که می تواند او را بخواند و طلب کند، اما سخنِ خوشتر این است که بگوییم چیزی جز آن وجودِ مطلق نیست و ما نیستیم که بخواهیم او به ما باز گردد، هرچه هست هم اوست، و بنا به فرمودهٔ مولانا؛" چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست"، پس حافظ به پیکِ خبر گیر می گوید تا ما نیز بشنویم و از او می خواهد تا اگر به محضرِ عنقا شرفیاب شد این سخن را بجایِ طلب و درخواست‌های ذکر شدهٔ قبلی به عرض برساند.

آن که بودی وطنش دیدهٔ حافظ یا رب

به مرادش ز غریبی به وطن باز رسان

اما اگر‌چنین است و بحثِ یگانگی ست و انسان باید آن هستی را جستجو کند که از او جدا نیست پس اینهمه ناله و آه و طلب از پِیِ چیست؟ حافظ عاملِ فراق و جدایی را پرده ای می داند که بر دیده و نگاهِ انسان کشیده شده و مانعی ست برای دیده شدنِ یار و اصلِ هستی که خودِ اوست، چنانچه در جایی دیگر اشاره می کند؛ " میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست     تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز"، و اینجا نیز می فرماید وطنِ خداوند یا زندگی جایی جز در دیدهٔ انسان نیست، پس از رَبِّ خود می خواهد تا با برطرف کردنِ حجاب و پردهٔ چشم، بنا به مُراد یا طلبِ حافظ یا هر انسانی از غریبی به وطنِ خود باز گردد. عرفا وقتی از واژهٔ رَبّ بجای خداوند استفاده می کنند درواقع اشاره می کنند به "الستَ بِرَبِّکُم"، و یا "ربُکمُ الذی خلَقَکُم مِن نَفسِِ واحده" که در قرآنِ کریم آمده است و حکایت از یگانگی و هم جنسِ بودنِ انسان با خداوند دارد یا بعبارتی آن آهویِ مُشکین هر لحظه در خُتن بسر می بَرَد و آن سروِ روان نیز سایه اش پیوسته بر چمن گسترده است.

 

 

 

1403/05/14 08:08
مهرپویا

خواجه بعد از وصال و لوس بازی عیال مربوطه میفرماید  که

یارب ان دلبر شیرین که سپردی به منش 

از بس که خونوک بود پس دادم به ننه اش