گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۴

می‌سوزم از فِراقت روی از جَفا بگردان
هجران بلایِ ما شد، یا رب بلا بگردان
مَه جلوه می‌نماید بر سبز خِنگِ گَردون
تا او به سر درآید، بر رَخش پا بگردان
مَرغول را بَرافشان یعنی به رَغمِ سنبل
گِردِ چمن بَخوری همچون صبا بگردان
یغمایِ عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بِشکن در بَر قَبا بگردان
ای نورِ چشمِ مستان در عینِ انتظارم
چنگِ حزین و جامی بِنواز یا بگردان
دوران همی‌نویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشتهٔ بد از یارِ ما بگردان
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیست
گر نیستت رضایی حُکمِ قضا بگردان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۴ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1392/04/16 19:07
bi naam

در بیت سوم "مرغول" خود یک کلمه است به معنی "زلف پیچیده". لطفا فاصله ی بین "مر" و "غول" رو بردارید تا به صورت دو کلمه ی مجزا به نظر نیاد

1392/12/10 03:03
محمد حسن پور

کلمه مرغول با معنای تحت لفظی در فرهنگ لغت پیدا نکردم به نظرم اگر همون فاصله بین مر و غول باشه درست تر باشه

1394/03/14 23:06
کمال

غزل فوق رااقای علیرضاافتخاری درکاستی بنام خداحافظ سروده که اهنگ سازی انرامحمدجلیل عندلیبی نموده است بسیارکاست زیبای است به دوستان توصیه خریده وسمع انرامیکنم
که البته دربیت هفتم ان مصرع اول اقای افتخاری بجای کلمه بختت اورده قسمت که این به زیبای همه خوانده وهم نوازنده کمک کرده است

1394/04/09 19:07
کسرا

هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان... یا رب بلا بگردان ... برای همه ...

1396/02/21 08:05
حسین

مرغول یک کلمه بوده و درفرهنگ لغت دهخدا شرح ذیل برای آن آمده:
پیچ و تاب باشد و زلف و کاکل خوبان را نیز گویند وقتی که آن را شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند. (برهان ). پیچ و تاب موی پیچیده . (غیاث ). پیچان . جعد. مجعد. موی پیچیده و با پیچ و تاب . موی مغضب . بشک . مقابل فرخال . (یادداشت مرحوم دهخدا). عَکِش . عَکِف . (از منتهی الارب ):

1397/07/04 16:10

می‌سوزم ازفراقت روی ازجفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
این غزل بسیارزیبا، شورانگیز،خیال پرور وصدالبته عاشقانه وخالی ازنکات عرفانیست.
متاسّفانه بسیاری ازشارحان محترم با برداشتهای نادرست وعدم درک شان نزول این غزل، لطایف وظرایف پنهان این غزل راپایمال کرده وازمضامین وعبارات بکارگرفته شده معانی نادرست برداشت نموده اند.
کسانی که داستان پرشورواشتیاقِ خسرو وشیرین نظامی را خوانده ویا ازآن اطلّاعی هرچنداندک داشته باشند دربرداشت معنی ودریافت لطایف شعری وظرایف ادبی این غزل، موفق تر ازدیگران خواهند بود. چراکه درپس زمینه ی این غزل همان داستان معروف جریان دارد وسرایش غزل برگرفته ازشاهکار نظامی وتحت تاثیراین داستان است. بااین تفاوت که دراین غزل حافظ درمقام عاشق(خسرو) ومخاطبِ این غزل درمقام معشوق(شیرین) تکیه زده است. درداستان نظامی می بینیم که عشق میان خسرو وشیرین دوسویه هست یعنی همانقدرکه خسرو دلداده ی شیرین است شیرین نیزمتقابلاً دلداده ی خسروهست وهردوبنابه دلایلی گرفتارهجران هستند ودرآتش فراق می سوزند. دراین غزل حافظ بامعشوق خویش رابطه ای دوسویه دارد وهجران بلای جان هردو شده است.
حافظ باخَلق این غزل زیبا واستفاده ازواژه های بکارگرفته شده درآن داستان، ذهن جویندگان حقیقت وخواندگان غزل را به داستان شیرین وفرهاد ارجاع داده وباسرانگشت نبوغ خویش ، هربیت را به بخشهایی ازلحظات حسّاس آن داستان پیوند زده است. می دانیم که "نظامی" درمیان شاعران تاثیرگذاربه حافظ (خاقانی، دهلوی ،خواجوی کرمانی ،عراقی وسعدی) بیشترین تاثیرراداشته است.
جفا:نامهربانی وسنگدلی
هجران: جدایی، دوری
بلا بگردان: بلا را دفع کن، ازما دورکن
معنی بیت: آتش دوری برخرمن وجودم افتاده ومن درحال سوختن هستم خداوندا عنایتی بفرما واین بلای خانمان سوز را ازما دور بگردان.
به منظور درک بیشتر لطایف وظرایف این غزل، داشتن گوشه چشمی به داستان خسروشیرین ضروری می نماید.
درداستان نظامی می خوانیم :
شاپور، ندیم وهمدل خسروپرویز ازسوی خسرومامور می یابد تا باحضور یافتن در ارمنستان (محل سکونت شیرین) اوراتشویق به دیداربا خسروپرویز(درتیسفون) کند. شاپور پس ازملاقات باشیرین وجلب نظراو برای دیدارباخسرو به شیرین توصیه می کند که:
"برای آنکه بتوانی مخفیانه به دیدارخسروبروی وازخطرات راه درامان باشی ابتدا اسب تند وتیز ومعروف مهین بانوپادشاه ارمنستان رابگیر،سپس قبابگردان (لباس مبدّلِ مردانه بپوش) بررخش پابگردان (سواربراسب شو) به رسم غلامان ومردان گوشه ی کلاه بشکن وبه شکارگاه خسروبروکه سخت دلداده وشیدای توشده است. توصیه های شاپور قبابگردان وکلاه به رسم غلامان بشکن و... برای این است که شیرین ازخطرات راه وشناخته شدن محفوظ باشد.
شیرین باشنیدن شیدایی خسرو، بیتاب وبیقرارمی شود و طبق توصیه ی شاپور به مهین بانو(پادشاه ارمنستان) مراجعه کرده و"شبدیز" (اسب سیاه وتند وتیز اورا) طلب می کند تابه تیسفون تازد. مهین بانو درپاسخ به شیرین می گوید:
مهین بانو جوابش داد کای ماه
به جای مُرکبی صدملک برخواه
وگربروی نشستن ناگزیراست
نه شب زیباترازماه منیراست؟
مهین بانوکه شیرین رابسیاردوست می داشت ضمن آنکه تقاضای او رابا رغبت می پذیرد ، شیرین را به ماه روشن و اسب سیاهش رابه شبِ تاریک تشبیه کرده ومی گوید:
چرا نباید اسب خودرا به توبدهم؟ اسب من به برکتِ زیبایی ِماهی چون تو، به مانندِ شبیست که ازفروغ رخسارتوزیباترمی گردد. یعنی اگرتوکه مثل ماه هستی سواربراسب من بشوی اسب من زیباتر وچشم نوازمی گردد.
خلاصه اینکه شیرین سواربر شبدیزمی شود وبه سمت تیسفون محل قرارگاه خسرو می شتابد.
برون آمد برآن "رَخش" خُجسته
چو آبی بر سر آتش نشسته
به آیین غلامان راه برداشت
پی شبدیز شاهنشاه برداشت
ودرادامه اتّفاقاتی رخ می دهد که پرداختن به آنها درحوصله ی این مقال نمی گنجد. غرض ازبیان این مطالب این است که تمام واژه هایی که حافظ دراین بیت بکارگرفته به منظور بازیادآوریِ بخش هایی ازداستان خسرو وشیرین است وهرگزاتّفاقی انتخاب نشده اند.
چنانکه می بینیم نظامی برای توصیفِ آسمان وگردون از" سبزخنگ" استفاده کرده وحافظ نیز عیناً همان ترکیب رابکارمی گیرد تا حس وحال داستان شورانگیزنظامی را به معشوق خویش ومخاطبین غزل منتقل کند. امّا همانگونه که می بینیم حافظ به رغم نظرداشتِ ظرایف ولطایفِ داستان نظامی، دست به آفرینشی منحصربفرد زده و مضامینی نغز، ناب ونوخَلق می کند تااحساسات وعواطفِ شخصی خودراابرازنماید:
مَه جلوه می‌نماید برسبزخِنْگ گردون
تا او به سردرآید بر رَخْش پا بگردان
مَه جلوه می نماید: یادآور سخنان مهین بانو به شیرین که گفت: توکه مثل ماه روشن هستی اگربه اسب سیاه من سوارشوی به جلوه ی اوفزونی می بخشی. امّا دراینجا به گونه ای حافظانه تربکارگرفته شده ومضمونی متفاوت خلق شده است.
خِنْگ: اسب سفید
سبزِخِنگ:اسب سبز
سبزِخنگِ گردون: آسمان سبز به اسب تشبیه شده است. ضمن آنکه ناگفته نماند درقدیم به رنگ "آبی" سبزگفته می شد هنوز هم دربسیاری ازنقاط کشورمان به ویژه نقاط مرزی به رنگ آبی "سبز" می گویند.
تااوبسردرآید: تا اوجلوه ی شکوه وجلال توراببیند وازشرمندگی از میدان به دررَود وغروب کند.
"بررخش پابگردان" یادآورسوار شدن شیرین براسب شبدیز. حافظ رندانه بااین یادآوری، معشوق خودرابه هوس می اندازد تابه نازی که شیرین برشبردیزسوارشد اونیزبررخش سوارشود.
معنی بیت: خطاب به معشوق، ببین که ماه بر پشتِ اسبِ سبز رنگ آسمان چگونه به جلوه درآمده وجولان می دهد خرامان خرامان بر رخش سوار شو تا ماه با دیدن فروغ رخسارتو ازشرمندگی غروب کند ومیدان رابه توبسپارد. توکه چون ماه روشنی وبرزیبایی شب فزونی می بخشی.
بی تردید معشوقِ حافظ وقتی درعالم خیال به قلمروداستان ِخسرو وشیرین کشیده می شود بهترازهرکسی می داند که حافظ باچه شورواشتیاقی سخن می گوید وباچه احساسی از او دعوت به عشقبازی می کند. بی گمان احساسات اوبرانگیخته شده، خرامان خرامان به سبک شیرینِ خسرو بر رخش پاخواهد گردانید وباجلوه ی رخسارهمچون ماهِ خویش، تاریکی شب حافظ راخواهدشکافت.
درادامه ی داستان،نظامی دربیرون آمدنِ شیرین از خرگاه می سراید:
"بُخور" عطروآنگه روی زیبا
دل از شادی کجا باشد شکیبا
فرو مانده ز بازیهای دلکش
در آب و آتش اندر آب و آتش
چو آمد در کف خسرو دل دوست
برون آمد ز شادی چون گل از پوست
به مژگان دیده را در ماه می‌دوخت
مگر بر مجمر مَه عود می‌سوخت
گهی میسود نرگس بر پرندش
گهی می‌بست "سنبل" بر کمندش
گهی بر نار سیمینش زدی دست
گهی لرزید چون سیماب پیوست
گهی "مرغول" جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک‌انداز کردی
که از فرق سرش معجر گشادی
غلامانه کلاهش بر نهادی
که از گیسوش بستی بر میان بند
که از لعلش نهادی در دهان قند
دراین بخش ازداستان،خسرو وشیرین سرمست وشنگول مشغول عشقبازی هستند.خسروگاهی ازسر شوخی، گاهی دست برنار سیمین شیرین می زند وگاه سنبل زلف اورابه بازی گرفته وحلقه های آن رامی گشاید.....
حافظ بادرنظرداشتن این لحظات حسّاس داستان، در بیت ِ پیش رو، چنان با مهارت وزیبایی، صحنه هایی از داستان رادرپس زمینه ی کلام خویش جای می دهدکه با خوانش آن، همزمان صحنه ی بیرون آمدنِ شیرین ازخرگاه وبرافشاندن گیسووسپردن آن به دست نسیم صبادرپرده ی خیال مخاطب به تصویر کشیده شود.(البته برای کسانی که این قصّه رااززبان نظامی شنیده ویاخوانده اند)
مَرغول را برافشان یعنی به رَغم سُنبل
گِردِ چمن بخوری همچون صبا بگردان
مَرغول: زلف پیچیده، گیسوی مجعّد
بَرافشان: افشان کن، پریشان کن.
به رغم سنبل : یعنی بااینکه سنبل اینکارراکرده ولی تونیزانجام بده که انجام دادن توتفاوتها دارد.
بُخُور: آنچه بدان بوی دهند وبوی خوش بپراکنند. بعضی ازادویه جات خوشبو که درآتش ریزندتابوی خوش منشرکنند.
معنی بیت: گیسوان بسته وپیچیده شده ی خودرابگشای وبه دست نسیم پریشان کن تا بوی خوش زلف تو وجلوه ی گیسوان تو، برجلوه ی سنبل وبوی خوش آن که درچمن پراکنده هست غلبه کند وآن راازرونق بیاندازد. گیسوان خودرا بگشا وگِرداگردِ باغ را بوی خوش منتشرکن چنانکه صبا به باغ می وزد وهمه جارامعطّرمی کندتونیزباشمیم زلف خود چمن رابیارای ومعطّرکن.
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
یغمای عقل و دین را: به منظور غارت عقل و دین
بیرون خرام : با ناز ووقاربیرون بیا
کلاه بشکن: گوشه ی کلاه را به ازروی فخرفروشی خم کن ، کلاه رابرسرخودکج بگذار.
قبا بگردان: جامه راعوض کن ولباس مبدّل بپوش
چومردان بَرنشین براسب شبدیز
به نخجیرآی وازنخیربگریز
معنی بیت: به منظوردلبری وغارت کردن دل ودین عاشقان خود، مست ومغرور بیرون بیا، لباس مبدّل برتن کن وگوشه ی کلاه خویش رابرشکن تاازخطر شناخته شدن وخطرات راه درامان باشی.
درداستان نظامی دربخش پشیمان شدنِ شیرین ازرفتارتندی که باخسرو داشته، می بینیم که شیرین برای دلجویی ازخسرو سواربرشبدیز شده وبه سمت بارگاه خسرومی تازد وخسرو بامشاهده ی آثارپشیمانی دررفتارشیرین،جشنی به شادمانیِ این پیروزی برپامی سازد وبانواخت چنگ وارغنون،جامهای شراب به گردش درمی آیند:
لبالب کردساقی جام چون نوش
پیامی کرده مطرب نغمه درگوش
نکیسا"چنگ" راخوش کرده آواز
فکنده ارغنون رازخمه برساز
به آواز "حَزین" چون عذرخواهان
روان کرد این غزل را در سپاهان
وحافظ بازبانی دیگرضمن اشاره به مجلس بزم خسرو ونواختن "چنگ" و"گردش جام های شراب" درمضمونی نو، ازساقی دعوت می کند تا چنگی بنوازد ویاجامی بگردش درآورد:
ای نور چشم مَستان در عین انتظارم
چنگ حَزین و جامی بنواز یا بگردان
"مستان" ایهام دارد: 1-کنایه ازچشمها 2- میخواران
"نورچشم مستان": نورچشمی،عزیز ودوست داشتنی، دراینجا کنایه از"ساقی" هست. ساقی گاه به معنی مِی دهنده گاه کنایه ازخودمعشوق است دراینجا هردومدّنظربوده است.
عین: هم به معنی چشم که بااین معنی واژه ها باهمدیگرخویشاوندی دارند. هم به معنی اصل ،کامل ،ذات
درعین انتظارم: یعنی باهمان حس وحالی که خسرو درسراپرده ی خویش انتظارمی کشیدتاشیرین بازگردد من نیز درانتظارم تا شیرین واربازگردی.
چنگ:آلت موسیقی
حَزین:ملایم و اندوهناک
حافظ باهنرمندی ودقّت فوق العاده ای که درانتخاب واژه ها دارد بابکارگیری "ساقی، چنگ،حزین و گردش جام" لحظات انتظارکشیدن خسرو رادرپس زمینه ی این بیت بازیادآوری کرده ومی فرماید:
معنی بیت:
ای ساقی ای معشوق وای نورچشم من، سخت درانتظارم (به سختی انتظارخسرو) ساکت منشین یا باچنگْ، آهنگ ملایم واندوه بخشی بنوازتا درغم واندوه فراق فروروم یا جام شرابی به گردش درآورتابه عیش وعشرت بپردازیم.
نظامی دربخش رفتن خسروبه سوی قصرشیرین به بهانه ی شکار، رخسار شیرین راچنین توصیف کرده است:
مرصّع پیکری در نیمه ی دوش
"کلاه" خسروی بر گوشه ی گوش
رُخی چون سرخ گل نوبردمیده
"خطی" چون غالیه گردش کشیده
گرفته دسته ی نرگس به دستش
به خوشخوابی چونرگس‌های مستش
وحافظ عزیزنیز درتوصیف رخسار معشوق می فرماید:
دوران همی‌نویسد برعارضش خطی خوش
یارب نوشته ی بد از یار ما بگردان
دوران: روزگار وگذشت زمان
عارض: رخسار
نوشته ی بد: قضاوقدرناخوشایند، حوادث بد وشوم
"خط" ایهام دارد : 1- موهائی که به هنگام بلوغ برگِرداگرد رخسار می روید وسبب جاذبه وگیرایی می شود. 2- خط وخطوطی که دراثرگذشت زمان برپیشانی وگرداگردچشم می افتد.
معنی بیت: روزگارباهرچرخی که می زند خطی بررخسارمعشوق می کشد که زیبائی اورافزونی می بخشد خدا یا روا مدارکه قضاوقدرناگوار درسرنوشت معشوق من باشد.
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان
جز این قَدَر: بیش از این.
بخت: اقبال ،نصیب و بهره.
گرنیستت رضایی:اگررضایت نداری
حُکمِ قضا: حُکمی که برای تو تعیین شده، سرنوشت
معنی بیت:
ای حافظ بپذیرکه سهم تو ازبابت دسترسی به معشوق همین قدرهست بیش ازاین خون دل مخور ورضا به داده بده اگرنمی توانی راضی باشی این گوی واین میدان، تلاش کن وسرنوشتت راتغییربده.
ازمصرع دوّم این بیت دوجورمی توان برداشت کرد: یکی اینکه حافظ به خودش به طنز می گوید که بفرما تغییربده! یعنی تغییرناپذیراست وکسی نمی تواند سرنوشتی راکه برایش تعیین شده عوض کند باید بسازد وبسوزد.
بشنواین نکته که خودرازغم آزاده کنی
خون خوری گرطلب روزی ننهاده کنی
دوّم اینکه: ای حافظ توصاحب اختیار واراده هستی اگراین سرنوشت ووضعیتی که داری را نمی پسندی آستین بالا بزن وسرنوشت خودرا آنگونه که دوست داری بنویس وتغییربده
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
اینکه ما درتعیین سرنوشت صاحب اختیارهستیم یا هیچ اراده واختیاری نداریم؟ هردو نظریاتی هستند که موافقان ومخالفان سرسختی دارند وازحمایت فیلسوفان ونظریه پردازان بزرگی برخوردارهستند. امّا بنظرمی رسد حافظ راه بهتروحافظانه تری برگزیده است. او دربخشی ازامورات زندگانی، مارا دارای اختیار واراده دانسته وتشویق به تلاش وکوشش نموده تاآنجاکه چرخ برهم زنیم ومُراد دل خودرا برآوریم ودربخشی دیگر توصیه فرموده که رضابه داده بدهیم وگِره ازپیشانی بگشائیم چراکه دربخشی ازامورات زندگانی برمن وتو در اختیارنگشوده اند.
چرخ برهم زنم اَرغیرمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک

1401/01/12 23:04
شیدایی

چطور ممکنه بیشتر از شما یاد گرفت؟

1403/03/18 04:06
فاطمه یاراحمدی

جناب ساقی خداقوت!🩷

ای کاش اسم یا ایمیل‌تان را همراه با شرحیاتتان در گنجور می‌گذاشتید، بسیار مایلم چنانچه جلسات درس یا شعرخوانی برگزار میکنید در آن شرکت کنم.

1403/07/27 13:09
مهران بیگی

جناب ساقی درود بر شما،

تفسیر شما عالی بود. بسیار لذت بردم و آموختم.

1403/08/03 12:11
اغریرث رهنمای

با سپاس مفهوم بیت آخر بیشتر طعنه آمیز است و اشاره دارد به ناتوانی ما در تغییرکلی سرنوشت که رویه شاعر است.

1398/05/02 17:08
شیرین

آقای رضا ساقی هنرشناس و عاشق،سپاس بیکران برای این گردآوری نوشتار که بسی بردل نشیند و بسیار می آموزد.سپاس و پایدار باشید.

1398/07/01 23:10
علی پارسا

با عرض سلام و ادب خدمت همه ادب دوستان و حافظ پسندان و با تشکر از فرهیختگان گنجور که این مجال را برای دوست داران قند پارسی فراهم نموده اند
من مثل شیرین بانو لفظ زیبا و کلام دلنشینی ندارم ولی باید بگم صد آفرین بر استاد رضا ساقی برای این حاشیه مفید و زیبا که به رغم طولانی بودن چنان جذاب بود که تا پایان با اشتیاق خواندم
مرحبا، احسنت

1398/10/23 09:12
گیو

شاید این سه بیت غزلی دیگر از حافظ معرفتش از قضا و قدر را کمی روشنتر نماید. در عرفان قضا غیر قابل تغییر و قدر با دعا و ذکر قابل تغییر است:
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست

1399/01/02 01:04
شراره

جناب ساقی
دست مریزاد.حق مطلب را ادا کردید و پرده های زیادی را از ابیات کنار زدید

1399/03/17 02:06
سمیع الله

جناب ادیب ، رضا ساقی حاشیه و تفسیر شما بسیار خاطره انگیز ،ژرف نگر و پر مغز بود و الهه تفاسیر بود.

1399/11/29 13:01

سپاس جناب رضا ساقی
شرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت گنجور چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشد
سپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید

1399/12/15 01:03

جناب رضا ساقی
دست مریزاد!
حظ وافر بردم و با این توضیحات شما از غزل، بارها و بارها و بارها این غزل رو از سر گرفتم.
غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد

1400/05/08 22:08
برگ بی برگی

با سپاس از جنابِ رضا ساقی برای شرح و معنیِ این غزل زیبا و مقایسهٔ آن با ابیاتی از خسرو و شیرینِ نظامی گنجوی که بسیار سودمند و موثر در درک غزل میباشد، ضمن اینکه حافظ آن دردانهٔ ادب و عرفان آثار خود را بصورت چند وجهی سروده است تا هر انسان مشتاقی با هر دیدگاهی از این سر چشمهٔ اندیشه بهره برده و سیراب گردد، آنچنان که نظامی گنجوی نیز خسرو و شیرین را با نگاهی عرفانی سروده و خود در پاسخ به انتقادِ تند و تیزی از دوستِ گران‌سنگی که چرا پس از آنهمه سیرِ آفاق در مخزن الاسرار حال به سرودن و کتابتِ داستانِ تکراریِ عشقی زمینی پرداخته است در مقدمهٔ داستانِ خسرو و شیرین آن مبحث را چنین به نظم در آورده است : ابتدا آن دوستِ منتقد با عتاب زبان به سرزنشِ نظامی می گشاید : 

چو داری در سنان نوکِ خامه           کلید قفل چندین گنج نامه 

چرا چون گنجِ قارون خاک بهری    نه استاد سخن گویانِ دهری؟

درِ توحید زن کاوازه  داری           چرا رسم مغان را تازه  داری ؟

و ابیات دیگری در نکوهشِ نظامی، تا اینکه نظامی سرانجام پاسخِ او را با خوشرویی داده و شمه ای از معانیِ نهفته در این داستانِ عشقی را برای دوستش بیان میکند ؛

ز شورش کردنِ آن تلخ گفتار           ترشرویی نکردم هیچ در کار 

ز شیرین کاریِ شیرینِ دلبند      فروخواندم  به گوشش نکته ای چند 

چو صاحب سنگ دید آن نقشِ ارژنگ      فرو ماند از سخن چون نقش بر سنگ 

پس از دریافت معانیِ عرفانی که در پس این منظومه قرار دارد آن دوستِ یگانه  پی به قدرتِ اندیشهٔ نظامی برده، چنان از نظامی تمجید میکند که موجب واکنش و اعتراض وی میگردد. مولانا نیز در رابطه با داستانهایی از این دست میفرماید: 

ای برادر قصه چون پیمانه ایست      معنی اندر وی مثالِ دانه ایست 

دانهٔ معنی بگیرد مردِ عقل               ننگرد پیمانه را گر گشت نقل 

پس با توصیهٔ مولانا و با عنایت به اینکه برخی الفاظ و اصطلاحاتِ این غزلِ آسمانی می‌تواند تلمیحی به داستانِ ذکر شده باشد اما بنظر می رسد معنایِ غزل سخنِ دیگری با ما دارد، پس باکسبِ اجازه از بزرگواران به شرحِ معنایِ نهفته در غزل می پردازم.

می سوزم از فِراقت، روی از جفا بگردان 

هجران بلای ما شد، یا رب بلا بگردان 

فِراق یعنی جدایی و در اینجا دور افتادنِ انسان از اصلِ خویش، جفا که عکسِ وفاست یعنی بی مهریِ یار، خطاب به اصلِ ماه رویِ انسان است که سوزش و دردی عمیقتر و بزرگتر از فراق و جدایی انسانِ عاشق از این یار قابل تصور نیست، و حافظِ عاشق بیشتر از هر شاعر دیگری از جفای یارِ مورد نظر با ما سخن میگوید که با نگاهی به بیتِ دیگری از او معنایِ جفایِ یار که نقطه مقابل وفاست برای ما باز و روشنتر خواهد شد : 

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم    بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت 

 به عقیده عرفا انسان در بدو ورود به این جهان هشیاری خالص خدایی بوده و اصلِ وی که از جنس عشق است به عنوان یار و همراهِ جسم او پای به این جهان فرم می‌گذارد، اما این یارِ زیبا روی که از جنسِ معنا و جان است با این جهان مادی بیگانه و نا آشنا بوده و در اداره امور و تامین نیازهای جسمی و مادیِ انسان ناتوان، پس اجالتن جایِ خود را به خردی دیگر که از جنسِ ماده و جسم است میدهد تا چند صباحی به اداره انسان بپردازد و عرفا تن دادن به این فِراق را بی وفاییِ یار نامیده اند، حافظ میفرماید این جور و جفا نیز از لطف و کرمِ خداوند است وگرنه که انسان بدون هشیاریِ جسمی قادر به ادامهٔ حیات در این دنیایِ فُرم نمی بود، اما تدبیرِ خداوند یا زندگی این است که پس از گذشتِ چند سالی، عشق یا آن یارِ ماه روی بنا بر درخواست و طلبِ انسان بار دیگر بازگشته و همهٔ ابعادِ وجودیِ انسان را در اختیار و کنترلِ خود بگیرد، انسانهایی که در اوانِ جوانیِ خود یار و همراهِ خویش یعنی عشق را شناسایی کرده، و بخواهند به اصل خدایی خود بازگردند غمِ هجران و دردِ فراقِ آن یار زیبا روی را حس کرده و این سرآغاز عاشقی چنین انسانی خواهد بود، هرچه این هجران بیشتر بطول انجامد انسان رنج و درد بیشتری را متحمل خواهد شد، در مصرع دوم حافظ با بکارگیریِ ضمیرِ " ما"به مصیبت و بلاهایی که از این هجران بر ما انسانها بصورتِ جمعی وارد می شود سخن می گوید، مصیبت هایی مانندِ جنگهایِ جهانیِ ویرانگر و تخریبِ تنها زیستگاهِ انسان بمنظورِ ساختِ جنگ افزارهای پیشرفته و افزودن بر ثروتِ گروهی اندک از انسانهای حریص، و حافظ می فرماید تنها با بازگشتِ آن یار یا عشق است که اینچنین بلاهایِ بیشمار از بشریت گردانده می گردد و البته که خواستِ خداوند است که می تواند این بلاها را از انسان بگرداند. یعنی بازگشتِ یار به این سادگی ها نیست که در وهله‌ی اول منوط به مشیت و ارادهٔ اوست،‌ چنانچه در غزلِ بعدی می فرماید؛ "ماه و خورشید به منزل چو به امرِ تو رسند   یارِ مَه رویِ مرا نیز به من باز رسان"،

مَه جلوه می نماید بر سبزِ خنگِ گردون 

تا او به سر در آید ، بر رخش پا بگردان 

معنایِ اصلیِ خِنگ در اینجا گوشه است که البته با عنایت به رَخش در مصراعِ بعد ایهامِ تناسب ایجاد نموده و حافظ معنایِ اسب را نیز برای آن لحاظ می کند، گردون کنایه از آسمان است اما آسمانی سبز، یعنی استعاره از آسمانِ یکتایی که همواره سبز و خُرَّم است و درد و غم در آن جایی ندارد بلکه سراسر برکت است و شادی، پس می فرماید ماه با تمامِ زیبایی در خِنگ یا گوشهٔ آسمانِ سبز جلوه می کند، یعنی اصلِ ماه روی و زیبای انسان هر لحظه با خود نمایی و جلوه گری مشتاقانه می خواهد تا با اشاره و طلبِ انسان بسویش بازگردد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد این اشتیاق بقدری در آن ماهِ زیبا روی زیاد است که با اشاره ای از سویِ انسان با سَر باز می گرد و غمِ هِجران به پایان می رسد مشروط بر اینکه انسان رستم گونه و با پهلوانی رخشِ خود را پا بگرداند، حافظ که در جای دیگری نیز رسیدنِ به کامِ دل را در خلاف آمدِ عادت می بیند و همچنین از ماه می خواهد که ماهِ او شود( گفتم که ماهِ من شو، گفتا اگر برآید) در اینجا نیز می خواهد تا در خلافِ جهتی که امروزه نیز انسان بدونِ ماهِ خود یا عشق به تاخت بسویِ ناکجا آباد میرود رخشِ خود را باز گردانیده و در مسیرِ درستِ زندگی به پیش رفته و از آن نگاهِ جسمانی به جهان، به بینشِ ماه گونهٔ خود که اصلِ عشق است باز گردد تا ماهش را ببیند که در او بر آمده است.

َمرغول را برافشان، یعنی به رَغمِ سُنبل 

گِردِ چمن بَخوری همچون صَبا بگردان 

 مرغول یعنی زلف، طره و گیسو، مخاطب در اینجا همان یارِ ماه رویی ست که در گوشهٔ آسمانِ سبزِ یکتایی جلوه گری می کند، پس حافظ که اشتیاقِ آن یار را می بیند که در انتظار است تا با اشاره ای به سَر باز گردد از او می خواهد حال که انسان بیناییِ لازم را ندارد تاحضورِ این ماه را که در گوشهٔ آسمان خود نمایی می کند ببیند، برغمِ ناخوشنودیِ سُنبُل گیسوی خود را برافشاند تا عطر دل انگیزش جهان را سراسر معطر کند، باشد تا مشامِ انسان که بصورتِ فردی و جمعی گرفته و زکام است باز شود و توجهش به ماه معطوف گردد، سُنبل تمثیلِ بوهایی از جنسِ جسم و جذابیت هایِ این جهانی ست که نمی خواهد توجهِ انسان به عطری ورا زمینی معطوف شود و او از رونق بیفتد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد اگر با برافشانیِ مرغول نیز انسان به خود نیامد و حضورت را احساس نکرد، پس این بار همچون صبا عطرِ دل‌انگیزِت را گرداگردِ چمنِ این جهان بگردان باشد تا بوسیلهٔ بَخورِ آن عطر مشامِ انسانها باز شده و اگر چشمِ عدم بین ندارند لااقل با شامهٔ خود این بار وجودت را حس کنند.

یغمایِ عقل و دین را بیرون خرام سَرمست 

در سر کلاه بشکن ، در بر قبا بگردان 

اما چرا ما انسانها چشمی نداریم تا ماهی به این زیبایی را که در گوشهٔ آسمانِ سبزِ زندگی جلوه می کند بینیم و همچنین شامه ای نداریم تا عطرِ دل انگیزِ گیسوانِ یار یا جلوه هایِ خداوند در جهان را احساس کنیم و بشنویم؟ و حافظ پاسخ می دهد توهمِ داشتنِ عقل و دین اینچنین نابینا و ناشنوایمان کرده است، پس از همه‌‌ی ما می خواهد تا عقل و دینی را که ما انسانها گمان می بریم بسیار ارزشمند است و آنرا به یغما برده و از جهان ربوده ایم با سرمستی از بادهٔ عشق به آرامی و خرامان از خود دور و بیرون کنیم تا چشممان برای دیدنِ ماهِ زیبایمان باز شود و همچنین زکامِ ما برطرف شده، عطرِ گیسوانش را بشنویم، از نگاهِ حافظ عقلی که برایِ برطرف ساختنِ نیازمندی هایمان لازم است به همراهِ دین یا باورهایِ کهنه و عاریتی یا مکاتب و ایسم ها دو مانعی هستند که ماهِ تمامِ خود را نمی بینیم و همچنین بجز عطرِ سُنبل یا عطرِ باورهایِ خود، عطرِ گیسوانِ معشوقِ ازل را که در جهان پراکنده است احساس نمی کنیم، پس‌حافظ راهِ چاره را دور کردنِ خرام و آرامِ این دو مقوله از انسان می داند، و امر می کند به شکستنِ کلاهِ عقل که در سَر است و گرداندنِ باورها و اعتقاداتی که همچون قبا بر تن نموده ایم، که باید از تن بیرون و از خود دور کنیم تا بتوانیم ماهِ خود را ببینیم.

ای نور چشم مستان ، در عین انتظارم 

چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان 

نورِ چشم مستان همان یار ماه روی است، یعنی چشمان عاشقان کویِ عشق بوسیله نور وجود تو بینا شده و اکنون با شکستنِ کلاهِ عقل در سر و بیرون کردنِ قبایِ باورها از تن، جهان را از منظر چشم خداوند به نظاره می نشینند، پس ای نور و روشنایی دیدگانِ عاشقان، کارها و پیش نیازهای حضور و بازگشت تو به انجام رسید و سرا پای وجود در انتظار بازگشت تو بسر می برد، یا چنگِ حزین و آهنگِ غمگین عدم بازگشت را بنواز و یا جامی را به نشانه و میمنت حضور و بازگشت خود دور بگردان و به عاشقانت  بچشان، اختیار با توست.

دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش 

یا رب نوشتهٔ بد از یارِ ما بگردان 

میفرماید بر آوردن شروط ذکر شده برای بازگشت آن یار سفر رفته بر عهده و وظیفه انسان است ،اما هنوز یک شرط دیگر برای بازگشت یار برجای مانده است و آن خواست و مشیت دوران یا چرخ هستی و خدا ست و البته که رسم و شیوه آن خطاط ازل خوش نوشتن بر عارض و رخسار کل هستی ست و بر چهره و روی یار یا اصل خدایی چنین انسانی که همه شروط را برآورده است نیز قطعآ  خوش خواهد نوشت و سرنوشتی نیکو برای او رقم خواهد خورد ، خط پادشاه به معنی فرمان و در اینجا فرمان الهی ست به کائنات  برای خوش نوشتن ، یعنی همراهی و کمک به سالک راه عشق ، اما تنها کار دیگری که انسان برای وصال به معشوق و اصل خدایی خود باید و میتواند که انجام دهد دست بر دعا برداشتن است و از خدا و رب جهانیان بخواهد سرنوشت بد را از یار و یا درواقع  از انسان بگرداند یعنی  سرنوشت و عاقبتی خوش را برای او رقم بزند تا با بازگشت یار ماه روی او ، کلیه امور مادی و معنوی و تمامی ابعاد وجودی او را در اختیار گرفته و انسان را به حد اعلای رشد یعنی به مقام برساند . دعاهای حافظ برای بازگشت آن یار ماه روی یا اصل خدایی انسان در غزل بعد (385) نیز ادامه می یابد .

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیست 

گر نیستت رضایی ، حکمِ قضا بگردان 

میفرماید ای حافظ یا انسانی که همه کارهای معنوی لازم ذکر شده را برای بازگشت یار و زنده شده به خدا انجام دادی ، بیشتر از این مقدار کاری از تو ساخته نیست ، اگر آخر الامر  به خواسته خود نرسیده و رضایت تو بدست نیامد قضا و کن فکان الهی صلاح ندانسته و یا شاید کارهای معنوی تو به اندازه کافی نبوده است تا به وصال حضرتش برسی ، پس با سعی و کوشش دوباره  کاری کن که قضای الهی بگردد و تو به مراد خود برسی  . 

گرچه وصالش نه به کوشش دهند  / هر  قدر ای دل که توانی  بکوش

 

 

1401/01/15 01:04
آرمان وکیلی صادقی

افرین بر این شرح عاشقانه

سپاس اقای ساقی..

1401/05/05 17:08
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/05/01 04:08
جانعلی سوادکوهی



"نوشته‌ بد" (در بیتی از حافظ)

دوران همی نویسد بر عارض‌اش خطی خوش
یا رب نوشته‌ی بد از یارِ ما بگردان!

خط برآوردن یا سبزشدنِ موی پشتِ لب و چهره‌ی محبوب (مذّکر) در شعرِ فارسی مضمون مکرری است. شاعران آن‌قدر در این‌باره تصویر و مضمون و حکایت پرداخته‌اند که گمان‌می‌کنم مثال‌زدن و شاهدآوردن کار بیهوده‌ای است. سعدی به‌خصوص در گلستان و عبید زاکانی در حکایاتش از این مضمون ماجراها پرداخته‌اند. عبید حتی "ریش‌نامه‌"ای مستقل نیز ترتیب‌داده. از پربسامدترین مضامین در این زمینه نیز تهدیدِ معشوق ازسوی عاشق است؛ این‌که اگر تو امروز به من بی‌توجه باشی فرداروز که آفتابِ چهره‌ات غبارآلود شود، این شیفتگی و سرسپردگیِ من هم‌چنان برقرار نخواهد‌بود. 

حافظ نیز بارها از این موضوع مضمون پرداخته. سبزه‌ی بوستانِ بهشت و موران گردِ سلسبیل در شعرِ او همین حسنِ وصف‌ناپذیرِ روی امردان است. جدا‌از رواجِ غلام‌بارگی و گرایش به عشقِ مذکر در فرهنگِ گذشته، گویا اوصافِ غلمانِ بهشتی (به‌عنوان سرنمونی مذهبی) نیز در این توجه به "ساده"رویان (دست‌کم به‌عنوانِ سنتی زبانی و ادبی) تاحدی موثر بوده‌است. 

در این بیت شاعر چه می‌گوید؟ می‌گوید: اکنون که محبوب نوجوان است، موی نورُسته‌ (هم‌چون خطی خوش) بر گردِ لبانش او را دل‌ربا و زیباتر نیز ساخته؛ اما خدایا مباد این موی نورُسته را به ریش و سبیلی نازیبا بدل فرمایی!
درحقیقت شاعر، درحالی‌که خود یقین‌دارد این حسنِ محبوب هم‌چنان برقرار نخواهدماند، عاجزانه از خدای خویش می‌خواهد این آینده‌ی محتوم اما شوم (ریش و سبیل) را هم‌چون سوء‌القضایی از وجودِ نازکِ محبوبش دور کند.

نکته این‌جا است که "نوشته" در بیت ایهام‌آمیز به‌کار رفته: 
۱_ خطّ پشت لب
۲_ سرنوشت

حافظ که می‌دانیم اشعری‌مذهب نیز بوده حسرت‌مندانه از خدای خود می‌خواهد آن‌چه را که بر "قلمِ صُنع" رانده و در "لوح محفوظ" ثبت‌کرده تغییردهد تا حُسنِ یارش هم‌چنان پایدار و برقرار بمانَد. 

برگرفته از کانال تلگرامی «از گذشته و اکنون»
@azgozashtevaaknoon

1403/08/03 12:11
اغریرث رهنمای

در بیت دوم خوانش ها با کسر حرف ز در سبز خنگ کردون اجرا شده که صحیح نیست و باید حرف ز ساکن خوانده شود و سبز خنگ گردون که به معنی اسب سبز آسمان و بطور کلی آسمان سبز است با این خوانش معنایی درست را خواهد داشت.