غزل شمارهٔ ۳۸۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
دُرج = صندوقچه
تا چند = تا کی
معنی بیت 1: هر اندازه غم هجران و عشق خود رابا پزشکان در میان نهادم، نتوانستند بیچارگان عالم عشق را علاج کنند.
معنی بیت 2: به آن گلی که هرلحظه در دست کسی است و یاری که هر لحظه با کسی همنشین می باشد بگویی از بلبلان عاشقت شرم داشته باش.
معنی بیت 4: مُهر محبت بر صندوقچه معشوق نخورده است زیار در محبت او نقصانی پیش آمده و آن نام و نشان سابق را ندراد. ای خدا مبادا که رقیبان به آن دستبردی زده و به مراد خود رسیده باشند و جانان مرا از من دلسرد کرده باشند!
معنی بیت 5: ای ولی نعمت و ای جانان در سفره وصل تو ما تا چه موقع از محرومان باشیم؟
معنی بیت 6: حافظ اگر نصیحت ادیبان را گوش می کرد شیدا و دیوانه جهان نمی شد.
این غزل یک بیت کم داره که خیلی هم به معنای کلی این غزل مربوطه، و همه نسخه ها این رو دارند:
ما درد پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان
لطفا این بیت رو اضافه کنید.
---
پاسخ: با تشکر، در تصحیح قزوینی بیت یاد شده در حاشیه آورده شده، ما نیز آن را به متن منتقل نمیکنیم.
ای منعم اخر خوان وصلت . وصلت بجای جودت هم امده است
ملیحه جان با سپاس فکر میکنم معنی بیت اول اینگونه باشد:
هر قدر غم هجران و جدایی خود را با پزشکان در میان گذاشتم این بیچارگان بیگانه از عالم عشق نتوانستند درمانم کنند یعنی پزشکان عاشقان را نمیتوانند درمان کنند چون از درد عشق بیخبرند
وزن شعر مفعول فع لن مفعول فع لن است
وزن شعر
مستفعلن فع // مستفعلن فع
و یا
فع لن فعولن // فع لن فعولن
چقدر حرف توش هست این مصرع "گو شرم بادش از عندلیبان".
به همه عزیزان پیشنهاد می کنم این شعر را در انتهای آلبوم جان عشاق استاد شجریان گوش بدهند. جلوه ی شعر برای انسان صد برابر می شود.
چـنـدان کـه گـفـتـم غـم بـا طـبـیـبــان
درمـــان نـکـردنــد مـسـکیــن غریـبـان
"چـنـدان" : بسیار زیـاد،هرچقدر،آنقدر.....
"طبیب" : هم شغلِ طبابت وپزشکی مدِّنظراست و هم طبیبانِ مدّعی،که ادّعایِ فضل ودانش و کرامات دارند،چراکه هردو از دردِ عشق بیخبر هستند واز علاج ِآن ناتوان.
"مسکیـن" : بـیـچـاره ، درمـانـده ، هم میتواند طبیب مدِّنظر باشدبه این معناکه طبیبان بادردِعشق ناآشنا هستند وازمداوایِ این درد درمانده وعاجزند، بیچاره وغریب (ناآشنا) هستند. "مسکین" هم می تواندصفتی برایِ عاشقان باشد،به این معنا که عاشقان ،بیچارگانی هستندکه کسی آنهارادرک نمی کند. آنهاغریبانِ دروطن وتنهاماندگانِ درجمع هستند.
ملاحظه می شودکه حافظ هرگز به گرفتنِ یک معنا ازیک واژه وعبارت قانع نمی شود.اوهمیشه سعی داردآدمی رابه تفکّر وتفحص وتأمّل وادارد.....
هـر چـقـدر انـدوه و دردِ خود را بـا طبیبانِ بیچاره و نا آشنا با دردِ عشق، در مـیـان گـذاشتم،نتوانستند دردِ مرا تشخیص ومداواکـنـنـد. ویـا : طبیبان نـتـوانـستـنـد دردِ عاشقانِ مسکین و بیچاره را درمـان کـنـنـد.
طبیبِ راه نشین دردِ عشق نشناسد0
بروبه دست کن ای مرده دل مسیح دمی
آن گل که هر دم در دست بادی ست
گــو : شــرم بـادش از عـنــدلــیــبــان
این بیت نیز ایهام دارد ودومعنی ازآن صادر می گردد :
1-آن گل که هرلحظه دراختیارِ یک نوع باد است وبرای هربادی جلوه گری می کند،بگوکه ازبلبلان که درفراقِ گل می نالند خجالت بکشد،حیا داشته باشد.
2- معشوق زیبا رو و بی وفـایی که هر لحظه درآغوشِ کسی مشغولِ هوسرانی وخوشگذرانیست، بگواز عاشقانِ خویش شرمگین باشد و وفانگهدارد.
نـوایِ بـلـبـلـت ای گـل ! کجـا پـسنـد افتـد؟
که گوش و هوش به مرغانِ هرزه گو داری!
یـا رب ؛ امــــــان ده ، تـا بــاز بـیــنــد
چـشـم مـُحـبـّـــــان روی حـبـیـبــــان
"مـُحـِبّ" : دوستـدار ، عاشـق
"حـبـیـب" :دوست، معشوق ،
پـروردگارا عنایتی کن ،مهلت و فرصتی عطافرمای تـا دوباره چشمانِ عاشقان به جمالِ معشوقانـشان روشن گردد.
رنجِ ماراکه توان بُرد به یک گوشه یِ چشم
شرطِ انصاف نباشدکه مداوا نکنی
دُرج مُـحـبـّت بــر مـُهـر خـود نـیـست
یـا رب ؛ مـبـــــــادا ! کــامِ رقــیــبــان
"دُرج" : صندوقچهای که در آن جواهرات را نگهداری کنند ، جعبهیِ جواهرات دراینجااستعاره از دل معشوقست .
"مـُهـر" : نشانهیِ مخصوصِ پادشاه یا بزرگان که معمولاً بر روی نـگـیـن انگشتری (عـقـیـق) حـک میکردند. نامه های محرمانه ، صندوق جواهرات یا در خزانه را که میبستند ، مقداری مـوم روی لبهی آن میگذاشتند و بعد مـُهـر را بر موم فشار میدادند تا نشانه یا اسم پادشاه بر موم حـک شود به این کار : مـُهـر و مـوم میگفتند ، امـروزه از "لاک" به جای "مـوم" استفاده میشود و به آن : "لاک مـُهـر" میگـویـنـد. اگر شکلِ مـُهـر رویِ موم دست نخورده باشد مشخص است که نامه یا صندوقچه باز نشده است :
«گوهر مخزن اسرار همان ست که بـود
حـُقـّهی مِـهـر بـدان نام و نشان ست که بود»
"رقـیـب" : مراقب ، نگهبانِ درگاه معشوق
نگهبان معشوق چون بـا معشوق پیوسته همراه است خود نـیـز عاشق میشود و کمکم بـه عنوان عاشقِ دیگر معشوق به عنوان طرفِ مقابل و حریفِ عاشقِ اصلی محسوب میگردد.
شکلِ مُهرِصندوقچهیِ عشق من (دل معشوق) مشکوک بنظرمی رسد.به گمانم دست خورده است ، پروردگارا ! نـکـنـد که رقـیـبـان به آرزویِ خود رسیده باشنـد ودست دراین جعبه یِ گنجینه یِ ارزشمندبرده باشند. مبادا دلِ معشوقِ مرابه دست آورده باشند.
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روانبخش
ای دُرجِ محبّت به همان مُهر ونشان باش
ای مـُنـعِـم آخـر بـر خــــــوان جـودت
تـا چـنـد بـاشـم از بـی نـصـیـبـان ؟!
"مـُنـعِـم" : دارنده یِ نعمت ، بـهـرهمـنـد ،
"خـوان" : سـُفـره
"جـود" : سخاوت ، بخشش ، نعمت
ای معشوقِ غـنـیّ ودارا که همه یِ نیازهایِ مراداری، چرا وتـا به کی مـن از گستـرهیِ سفره یِ سخـاوتـمـنـدیِ تـو که همگان بـهـره مندندمحروم بـاشم ؟!!
جای دیگری خطاب به خودمی فرماید:
توبه تقصیرِخودافتادی ازاین درمحروم
ازکه می نالی وفریادچرامی داری؟
حـافــظ ! نگشتی شیـدای گیـتـی
گـر مـیشـنـیـــدی پـنـــــد ادیـبــان
"نـگشتـی" : نمیگشتی ، نمیشدی
"شـیـدا" : والـه ، عاشق
"گـیـتـی" : جـهـان ، دنـیـا
حافظ هرگاه که اراده می کند نکاتِ زشت رفتارهایِ آدمی را،مطرح سازدتامایه یِ عبرتِ دیگران گردد؛ خودرا موردِ خطاب قرارمی دهد.این نوع سخن گفتن تأثیرِ عمیقی دارد واین نشانه یِ هوشمندی ودانشِ روانشناختیِ والایِ آن نادره گفتارِ روزگاراست، وگرنـه حـافـظ ذرّه ای شیفتگی ودلبستگی به دنـیـا و تـعـلّقاتِ آن ندارد.(به عبارتی به دختر می گویدکه عروس بشنود)
ای حـافــظ ! اگـر نصیحـت واندرزِ نـاصـحـانِ نـکـتـهدان گـوش فرامیدادی ؛ شیفته یِ دنیا نمیشدی تااینچنین ازسفره یِ سخاوتمندیِ یاربی نصیب و محروم بمانی.
از"شیدایِ گیتی"معنایِ عاشقِ دنیوی(عشقِ مجازی)نیزصادرمی گردد.دران صورت این معنی نیزمقصودِشاعربوده است:
ای حافظ اگربه پندِ ادیبان عمل می کردی ازعشقِ مجازی ودنیوی عبورکرده وازآن پلی ساخته وبه عشقِ حقیقی ومعنوی می رسیدی.
فرداکه پیشگاهِ حقیقت شودپدید
شرمنده رهروی که عمل برمجازکرد.
این بیت از این غزل جا افتاده، در» حافظ به سعی سایه « هم این بیت هست لطفاً تصحیح فرمایید، با درود و سپاس بی کران...
مـا درد پنـهان با یار گـفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان ...
غزل کامل...
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
آن گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
» مـا درد پنـهان با یار گـفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان «
یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر میشنیدی پند ادیبان
حافظ به سعی سایه
استاد شجریان این غزل رو در ادامه غزل 353 در «مامن وفا» با ساز مجید درخشانی خونده
این شعر رو حامد نیک پی در آلبوم رومی1 با آهنگسازی پدارم درخشانی خونده. ولی نمیدونم چرا تو لیست انتخاب آهنگ نمیاد که انتخابش کنی.
تصنیفی با این شعر را، همایون شجریان در مراسم بزرگداشت رضوی سروستانی، به همراه پدرش و حسین علیزاده اجرا کرده که بسیار شنیدنی است. به گمانم اولین و یا حداقل یکی از اولین اجراهای عمومی همایون شجریان باشد.
پیوند به وبگاه بیرونی
باسلام و یاد حضرت دوست در تفسیر ایه یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه (ای انسان تو پیوسته با تلاشی همراه با خستگی به سوی پروردگار در شتابی پس اورا ملاقات کنی ) فالی به حضرت خواجه زده شد و این شعر امد
وزن شعر مستفعلن بحر رجز است . ولی چرا نوشته متقارب؟
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
در این بیت همه درج را دُرج یعنی صندوقچه می خوانند، که معنی اش میشود صندوقچه محبت بر مهر خود نیست.
اطبا در قدیم و کنون مهری دارند که از دیرباز نسخه پیچی می کردند .
در این بیت درج به معنی دَرج است یعنی طبیب در مهری که میزنند محبتی نیست.
علی ایحال اگر اشتباه می کنم اساتید بفرمایند.
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
دُرج به مانای نامه نیز هست
می توان این مصرٰع را بدین گونه هم معنا کرد :
زیر نامه ی محبت اثری از مُهرِ عشق نمی بینم مبادا که رقیبان شاد شوند.
محبت ها همه ظاهری و بدون عشق است.
دشمن شاد کُن است
ای منعم آخر بر خوان وصلت درسته
در مورد بیت:
درج محبت بر مهر خود نیست
یارب مبادا کام رقیبان
دُرج علاوه بر استعاره از دل که جناب ساقی به زیبایی اشاره کردند میتونه استعاره از دهان معشوق هم باشه. دُرج به صندوقچهی جواهر گفته میشه و دندانها میتونن استعارهای از مروارید باشند که داخل صندوقچه قرار گرفتهاند و مهر و قفلش هم لب معشوقه. در اینجا حافظ که دیده مُهر یا آرایش و قرمزی لب معشوق پاک شده شک کرده که شاید کام گرفتن رقیب باعث این امر شده! کلمهی کام دو پهلوست و علاوه بر کامیابی، به دهان و کام گرفتن هم اشاره داره.
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین ، غریبان
غم در اینجا غمی نیست جز غمِ عشقِ انسان برای وصل به معشوقِ ازل یا اصلِ خود که بیماریِ عاشق را در پی داشته و لزومِ مراجعه به طبیب را اجتنابناپذیر میکند، حافظ میفرماید اما جنسِ طبیبی که انسانِ عاشق باید به او مراجعه کند متفاوت از طبیبان معمولی ست چنانچه بیماری نیز گونه ای دیگر از بیماری هاست و هرچقدر هم که عاشق غم و بیماری خود را برای طبیبان حاذق که بیماری های جسمی را تشخیص داده و درمان میکنند بیان کند نتیجه ای نخواهد گرفت زیرا که بیماری، بیماری عشق است، مولانا نیز میفرماید؛
علتِ عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلابِ اسرارِ خداست
پس حال که علت و بیماریِ عشق سوایِ سایر بیماری هاست انسانِ عاشق برای درمان باید طبیبی را جستجو کند که از غریبان نباشد یعنی خود از جنسِ عشق بوده و غمِ فراق از معشوق را با تمام وجود لمس و درک کرده باشد و طبیبانی اینچنین کسانی نیستند جز طبیبانِ الهی و بزرگانی مانند حافظ، مولانا، عطار، فردوسی و سایر بزرگان و تنها آنانند که قادر به درمانِ عاشقِ مسکین و بینوا هستند، فقرِ عاشق از نوعِ مادی نیست و منظور، انسانِ عاشقی ست که به تمامِ معنا خود را نیازمندِ بازگشت به اصلِ خداییِ خود که همان معشوقِ الست است می بیند، پس درمان دیگری نیز برای او وجود ندارد .
آن گُل که هر دم در دستِ بادی ست
گو شرم بادش از عندلیبان
اما چرا درمانِ انسانِ عاشق به درازا کشیده و با وجود اینهمه نسخه و دارو هایی که چنان طبیبان بزرگی برای درمانش تجویز کرده اند بهبودی حاصل نشده ، حافظ میفرماید بدلیل اینکه آن گل، یا انسان عاشق هر دَم و هر لحظه در دستِ بادی از این سوی به آن سو رفته و بادِ فکرهای برآمده از ذهن لحظه ای به او امان نمی دهد تا به گوشِ جان به نسخهٔ طبیب توجه و برای درمانِ خود با او همکاری کنند، پس شرم بر او از عندلیبان یا همان طبیبانِ الهی که پس از درمانِ خود و وصال به معشوق با آن همتِ بلندِ خود در صددِ درمانِ سایرِ عشاق برآمده و عمرِ خود را صرفِ چنین امرِ مهمی یعنی کمک به دیگران برایِ بازگشت به اصلِشان کرده اند آنهم بدونِ هرگونه چشمداشت پاداش و یا حق ویزیت ، حافظ در غزلی دیگر میفرماید :
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را چه پیش آمد ، هزاران را چه شد ؟
اما انسانها و مسکین غریبان می آیند و میروند و اندکی از آنها که غمِ عشق را درک کرده و بیماری خود را احساس می کنند نیز یا به طبیب مراجعه نمی کنند و یا اگر هم مراجعه کنند با تمام وجود به دستوراتِ وی عمل نمی کنند تا درمان شده و به وصال معشوق برسند، واقعأ جای شرمساری از عندلیبانی مانند حافظ و سایر بزرگان وجود دارد و ما در مواجهه با آنان بدون شک سر بزیر و شرمنده خواهیم بود .
یا رب امان ده تا باز بیند
چشم محبان روی حبیبان
گُلی که در دست باد است از خود اختیار ی نداشته و عاشقِ بینوا نیز امروز به این باور گرایش دارد و روزی به مکتب و باوری دیگر ، یک روز برای دریافتِ حقیقت نیچه و دکارت و هگل و هایدگر می خواند و فردا کتابهای فلسفی دیگر و در این فکرها گم شده، عمر و فرصت را از دست میدهد پس حافظ از خداوند میخواهد تا به این گلِ عاشق و محب امان و فرصت بیشتری عنایت کند تا در این عمر کوتاه باز دوباره چشمانش به جمال حبیب روشن شود، آوردن واژه باز در اینجا به این معنی ست که انسان پیش از ورود به این جهان رویِ حبیب و معشوقِ حقیقیِ خود را دیده است، یعنی از جنس خداوند است و در این جهانِ ماده نیز در حالیکه در جسمِ خود بسر می برد راهی جز بازگشت به اصلش را نداشته و درمانش نیز همین است که بار دیگر روی محبوب را ببیند و به او زنده شود .
دُرجِ محبت بر مُهرِ خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
در ادامهٔ بیتِ قبل میفرماید آن بارِ اول که انسان رویِ حضرت دوست را دید در پیمان موسوم به الست تایید کرد که او نیز از همان جنس است و این عشق را در صندوقچهٔ دل قرار داده، با مُهر و موم متعهد شد که هیچ اله و معشوقِ دیگری را درونِ دل یا مرکزِ خود قرار ندهد، اما با حضورِ انسان در این جهانِ مادی پس از گذشتِ مدتی کوتاه ما با نگاهی به مرکز خود می بینیم که مُهرِ این صندوقچه شکسته شده و چیزهای مادی و ذهنیِ بسیار زیادی را در آن قرار داده ایم و از آن محبت و عشقِ اولیه نیز خبری نیست، پس حافظ دست به دعا برداشته و از خداوند میخواهد علاوه بر دادنِ زمانِ بیشتر به انسان برای وفای به عهد بمنظور بازگشت به اصل خدایی خود، در این باره با لطف خود به او کمک کند تا مبادا رقیبان به کام دل خود رسیده و در خرابکاری و اخلال در امر بازگشتِ انسان به خداوند موفق شوند. رقیب همان خویشتنِ تنیده شدهٔ انسان است که در همه چیزهای برآمده از ذهن انسان تبلور یافته و گاه در قالبِ چیزهای مادی مانند پول و ثروت و گاه در قالب اعتبار ، شهرت ، مقام ، اعتقادات مذهبی و غیر مذهبی و بیشتر اوقات با مجموعهٔ آنها به درونِ صندوقچه یا مرکز انسان رخنه و جا خوش کرده اند، و انسان با توهم دریافت خوشبختی از آن چیزها، بطور کلی آن میثاق و همچنین معشوق ازلی را فراموش میکند ، موفقیت این رقیب یا خود کاذب یا نفس انسان در این است که تا پایانِ عمرِ انسان در این جهان، حاکمِ مطلقِ این صندوقچه باقی مانده و انسان با دردهای ناشی از آن چیزهای جسمی و ذهنی از این جهان برود .
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ میفرماید اما جود و کرمِ حضرت دوست بینهایت است و او که منعم است نعمتهای خود را بر انسان تمام کرد و با ظهورِ بزرگانی همچون مولانا، عطار، فردوسی، حافظ و دیگر بزرگان آنچنان خوانِ نعمتی را با صدها هزار بیت و غزل گسترده است که هر بیتِ آن میتواند انسانی را متحول کرده و زمینه ساز تبدیل و زنده شدنش به خداوند یا زندگی باشد، اما انسان که بسیار کاهل و ناسپاس است تا به کی باید از این خوان گسترده بی نصیب و بی بهره بماند ؟
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر می شنیدی پندِ ادیبان
حافظ خود را مثال می زند و پاسخ این سوال اساسی را داده میفرماید اگر انسان پندِ این ادیبان و بزرگان ادب را می شنید و بر سرِ این سفره و خوانِ گسترده که ذکرِ آن رفت نشسته و از آن نصیب و بهره می برد که فریبِ ذهنِ خود را نخورده و شیدا و عاشق گیتی و جهان ماده نمی شد. یعنی تنها راهِ معالجه و نجات، گوشِ جان سپردن به آموزه هایِ این بزرگان که عندلیبان و طبیبانِ الهی هستند می باشد و طبابت های دیگر از جمله نُسَخِ فلاسفه و سایرِ نِهله ها که خود مسکین و غریب هستند به هیچ وجه کارساز نبوده، تاثیری در بهبودی حال انسان ندارند .
🌹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
برگ بی برگی تشکرفراوان بابت توضیح جامع تان آرزوی بهترین ها🙏