غزل شمارهٔ ۳۷۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش فریده حمزه
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۷۸ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
نگوییم بد = بد گویی ، نکوهش ، حرف بد ، چیزی که شرعاً و عقلاً بد است نمی گوییم.
ناحق = اعمال نادرست ، گرایش به باطل
سیَه = سیاه ، آلوده
جامه کَس سیَه = لباس تقوای هیچ کس را آلوده نمی سازیم.
دَلق = لباس پشمینه
اَزرَق = کبود
دَلق خود اَزرَق نکنیم = در لباس صوفی گری تظاهر و ریا نمی کنیم و ریای کسی را هم فاش نمی کنیم.
رقم مَغلَطه = وسوسه کردن ، سخنی که مردم به غلط افتند ، مسایل غیر واقعی
مصلحت = صلاح
مطلق = مطلقاً ، ابداً
جرعه = ته استکان
رندان = قَلَندران
حُرمت = احترام
ننوشد = نخورد
التفات = توجه، اعتنا
مُرَوَّق = صاف ، پالوده
احمق = نادان
خصم = دشمن
جَدَل = دعوا
معنی بیت 3: برکتاب دانش سفسطه نمی کنیم و به مسایل غیر واقعی، مردم را فریب نمی دهیم و راز حقیقت را با نیرنگ وفریب درهم نمی ریزیم و حق را با باطل مخلوط نمی کنیم.
معنی بیت 6: امواج روزگار ، کشتی اهل هنر و علم را درهم می کوبد و دشمن هنرمند است پس صلاح آنست که بر این دریای نیلگون وارونه یعنی آسمان ، اعتماد نداشته باشیم. این روزگار را بقا و اعتمادی نیست.
مطلق می شود اوند با زبر نخست و دوم , و نیز رها هم معنی می دهد ولی اینجا هرگز می شود
می مروق ترکیب فارسی عربی شده است به این ترتیب که راوک می خوشگوار صاف است و عربی ان را مروق نوشته است و نیز شراب پخته شده را هم بختج می گویند و از این نوع ترجمه و تفسیر ها زیاد شده است
با سلام در بیت پنجم معرق درست است که اشتباها به جای عین غین نوشته شده
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
صنعت لف و نشر مرتب.
درویش (فقیر) را به خاطر "کم" داشتن سرزنش کردن کار بدی است.
توانگر (غنی) را به خاطر "بیش" داشتن سرزنش کردن کار بدی است.
و کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم. مطلق یعنی هرگز. یعنی به هیچ وجه. یعنی تاکید کرده که عیب فقیر و غنی نکنیم. دیدگاه مترقی و روشنی است. هنوز که هنوز است اغنیا به چشم زالو و بی درد و مستکبر نگریسته می شوند. کاری که شاعر آن موقع با قطعیت نادرست دانسته بود
سلام معنی صحیحتر مصراع :عیب درویش وتوانگر به کم وبیش بدست :آنست که اشتباه وخطا از افراد چه فقیر باشندوچه ثروتمند و چه کم باشد وچه زیاد در هرصورت بداست (پسندیده نیست)و به همین دلیل در مصراع بعدی نتیجه میگیرد که مصلحت آنست که کار بد را چه کم باشدو چه زیادمطلقا انجام ندهیم
یا لطیف
دوست گرامی علی اصغر
برای واژه مغرق به معنای پوشیده از زر یا سیم . سیم اندود. سیم کوفته . به زر و سیم یا گوهر آراسته به آدرس زیر رجوع بفرمایید
پیوند به وبگاه بیرونی
نمونه زیر از همان آدرس اخذ شده:
استری دید سیه زیر مغرق زینی
راست چون تیره شبی بسته بر او یکشبه ماه
انوری
همواره شاد و سربلند باشید
م. طاهر
مصراع نخست بیت اخر یاداور مفهوم زیبای مدارا است و مصراع دوم مفهوم انصاف را به زیبایی توصیف می کند .
بیت اول و سوم این غزل ( روا آن است که جای بیت های دوم و سوم عوض شود)به نظر من تبیین و تشریح پیام ارزشمند زرتشت است: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک. در بیت ششم با نگاه جبر گرای حافظ مواجه می شویم. او همین نکته را در جای دیگر اینگونه تبیین می کند: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد/ تو اهل دانش و فضلی، همین گناهت بس! به نظر من بیت هفتم این غزل نباید در این غزل جائی بیاید.این بیت منطقن با مضمون و مفهوم سایر بیت ها در تناقض است. بویژه با بیت های اول و آخر . حافظ اینهمه زحمت کشیده و نکته های عرفانی و حکمت آمیز آورده است که بگوید او و دیگرانی مانند او ( غزل را با مــــــا آغاز کرده است) بد نمی گویند و بد نمی اندیشند و میل به بد نمی کنند و عیب درویش و توانگرا به کم و بیش را بد می دانندو .... و بخصوص در بیت آخر صریحن درس مدارا با خصم را می دهد. اما ناگهان در بیت ماقبل آخر همه ی گفته هایش را نادیده می گیرد و جامه ی کسی را سیاه می کند و حسود را احمق می نامد( عیب گفتن از این واضح تر هم می شود؟). من باور دارم این بیت الحاقی است ولو در قدیم ترین نسخه هم آمده باشد. در غیر اینصورت باید پذیرفت که حافظ در این غزل واعظ نا متعظ شده است!
در باره بیت اول توضیح این نکته لازم است که با توجه به آداب صوفیان دلق ازرق ارجح بر دلق سیاه بوده است ضمن این که معنی ایهامی همیشه مورد نظر بوده است برای توضیح بیشتر خاطر حضرات را به آداب الصوفیه متوجه می سازم
در پاسخ دوست عزیز جمشید پیمان:
در کتابها آمده که بعضی شعرای هم عصر حافظ را به |پریشان سرایی| متهم میکردند که چرا ابیات یک غزل شما با هم تناسب ندارد و گاه از نظر معنا متناقض هستند!
البته که این برداشت سطحی بوده و کماکان نیز هست.
بر حسب مثال اینکه ما به علت استفاده از واژه "احمق" در یک بیت بخواهیم با تخطئه آن را از حافظ ندایم یک برداشت التقاطی و ناقص از نحوه ی شعر گویی حافظ است. کم اینکه حافظ از این واژه در ابیات دیگه ای نیز استفاده کرده مانند "ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق" تحمیق به قول ما یعنی خرمون میکنه!
اینکه شخص به ذات "بدخواه" و "حسود" حماقتی عمیق دارد و بیان این موضوع نه تنها ناقض انصاف نیست بلکه در اصل عقلانیست چرا که مومن آینه ی مومن است و انصاف و مدارا با "خصم" نکوگویی ازو نیست.
چنانچه حضرت زرتشت (روانش شاد) در گمان نمی آید که مقصود گفتار نیکش انفعال باشد چون انفعال (آن هم به صورت افراط در مقابل خصم و بدخواه و حسود) عقلانی نیست و پیامبران سخنی غیر از حق و عقل نمیگویند
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم(مثل زاهد)
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم( مثل صوفی)
گمان میکنم در مصرع دوم از بیت سوم «با ورق شعبده» درست باشد. یعنی بوسیله ورق شعبده.
مـا نـگـویـیــم بــد و مـیــل بــه نــاحــق نــکــنـیــم
جـامـهی کـس سـیــه و دلـق خــود ازرق نـکـنـیـم
حضرت حافظ گرچه دراین غزل اخلاقیّاتِ شخصی ِ خودرا طرح نموده، لیکن به نوعی می توان این صفاتِ اخلاقی را همان خصوصیّات رندان ِ آزاد منش ووارسته درمقابله با زاهدان، عابدان وصوفیانِ ریاکار دانست.
اخلاقیّات ِ حافظ نیزهمانندِ غزلیّلت ِ او منحصربفرداست. گرچه برخی معتقدند که تفکّراتِ اوبَرگرفته ازپندارپاک، گفتارپاک وکردارپاک است. امّااین همه ی ماجرانیست و اخلاقیّات ِ رندِ شیراز، جنبهای از فلسفه، روانشناسی ومنطق ودرعین ِحال خارج از سنّتهای مذهبی وقومیست. اخلاقیّاتِ حافظ را درآن روزگاران ِ سیاه، می بایست مُدرن، انسانگرا،و آزاداندیشانه طبقه بندی کرد.
"بَـد گـفـتـن" شامل خیلی چـیـز ها میشود ازجمله: رنجانیدن ِ دیگران،غیبت کردن، عیب جویی ، تهمت زدن ، افـتـرا بـسـتـن" و.....
میل به ناحق نکنیم: تمایلی به کارهای ناشایست، مثل ِ حق کسی را پایمال کردن وتجاوز به حقوق ِ دیگران نداریم وهرگز به انجام دادن ِ چنین کارهایی وَسوَسه نمی شویم.
"جامه" : لـبـاس ، پـیـراهـن
"جـامـهی کسی سیـه نکنیم": بـه کـسـی اتّـهام ناروا نزنیم.
"دَلـق" : لباسی ژنده و پشمیـن ، لباسی حقیر وپَست که درویشان ِ ازبندِ دنیارسته می پوشیدند وارزش اجتماعی نداشت.
در اینجا "دَلـق" در بـرابـر "جـامـه" آورده شده و دلیلش این است که می خواهدبگوید ما جامه ی فاخر ِ دیگران راازحسادت، پَست وبی ارزش ولباس ِ پَست ِ خودرااز خودپسندی فاخر وارزشمند نمی کنیم.دست به تقلّب نمی زنیم.
"اَزرق": آنچه در لباس ِ صوفیان جلب توّجه می کند تنوّع رنگیِ آنهاست. جامه ی صوفیان و رنگ آن بیانگر مقام آنان بوده است. در ابتدای طی طریق باید که پیر به هر صورت که صلاح بیند برای او [صوفی] رنگی برگزیند. آن گونه که آورده اند رنگِ جامه ی صوفیان می بایست مناسب با سیرتِ آنان باشد. رنگ هایی که برای صوفیان ذکر شده اند عبارتند از: رنگ سفید، رنگ کبود، رنگ ازرق، رنگ سیاه، رنگ سبز، رنگ سرخ، رنگ عسلی، خود رنگ و رنگ عودی.
جامه ی اَزرق؛ اَزرق را به معنای رنگِ آبی، زاغ، متمایل به سبز و زرد، کبود، نیلوفری وسُرمه ای آورده اند. اَزرق پوش را معادل ِ صوفی و اَزرق پوشی را به معنای تصوّف نیز به کار برده اند. کاشفی سبزواری (قرن دهم هـ.) آورده است؛ « رنگِ کبود، رنگ آسمان است و کسی را زیبـد که در حـال خـود ترّقـی کـرده باشد و روی به بـالا نهـاده و آسمـان که مـقّر ملایکـه اسـت به رنگ کبود نماید. رنگ ِاَزرق جامه ی صوفیان « نشان می دهد مراد خود را ترک و از نفس ِ خود روی گردانده اند!
مـعـنـی بـیـت : مـا هرگزبـه بـَد گـویـی(شامل: رنجانیدن،مسخره کردن، پشتِ سردیگران حرف زدن، اِفترا وتُهمت بستن و نـکـوهـش ِ دیـگـران نـمـیپـردازیـم ومیل ورَغبتی بـه انجام ِکارهای نـاشایست نداریم. بـه کسی تهمت آلـودگیِ بـه گـنـاه نمیزنـیـم و خـود را پاکیزه، روحـانی و مـنـزّه از گـنـاه وتافته ی جدابافته ازمردم نمی دانیم.
عـیـب درویـش و تـوانگـر بـه کـم و بیش بـد ست
کار بـَد مـَصـلـحـت آنسـت کــه مـطلـق نـکـنـیـم
ارتباطِ افقی وعمودی ازلحاظ ِ معنایی ازابتداتاپایانِ غزل حفظ شده است.
درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید:
سرزنش ِدرویشان به فقروتُهیدستی(اینکه چرانداری) ونکوهش ِدولتمندان به داشتن ثروت(اینکه چرا داراهستی) درنظرگاهِ ما بَد وناشایست است وما ازچنین رفتارهای فضولانه پرهیز می کنیم. ازلحاظِ اخلاقی کار درست وشایسته این است که مطلقاً(هرگز) تمایلی به چنین رفتارها نداشته باشیم.
عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران برتونخواهند نوشت.
رَقـَمِ ِ مـَـغـلـَـطه بـر دفـتر دانش نــزنـیـم
ســـــرّ حق بـر وُرق شعـبـده مـُلـحـق نـکـنـیـم
"رقـم" :معانی رقم بسته به جمله ای که بکارگرفته شده متغیّراست ومعانی گوناگونی دارد. در ایـنـجـا بـه مـعـنـی ِ "خَط ِ بُطلان کشیدن" است.
"مـَغـلـَطه" وسَفسَطه یکی هستند. اگرکسی بدونِ منطق ،باتوسّل واستناد به اَمثال وحَکم وتمثیل های غیر علمی مطلبی را به کُرسی نشانده ونتجه ی اشتباه رابه اثباط رساند، گویند که مغلطه یاسفسطه می کند.
"رقم مغلطه بردفتردانش نزنیم ": ما باعلم ودانش ومنطق وفلسفه مخالف نیستیم وبامطالب ِ علمی مقابله نمی کنیم. مااهل منطق ودانش وفلسفه هستیم. "خط زدن" یعنی ازاعتبار انداختن وباطل کردن. همانگونه که در قدیم آموزگاران تکالیف دانشآموز را بررسی کرده ودرنهایت روی ِ آن خـطـی میکشیدند وآن تکالیف باطل شده واز اعتبارساقط می گردید.
حافظ به این جهت تاکید می کند که ما بادانش وفلسفه مخالف نیستم که درآن روزگاران، برخی از زاهدان،عابدان ،صـوفـیـان ومـتـشـرّعـیـن ِ متعصّب ،علنی باعلم ودانش مخالفت می کردند وچیزی خارج ازشریعت راقبول نمی کردند. آنهاعـلم ودانش را فقط به انـدازهی خوانـدن قرآن و نـمـازقبول داشتند!.
امّاحافظ بابیان این غزل وسایردیدگاههای روشنگرانه، نشان می دهد که درآن روزگاران ِ سیاه وفضای بسته، چقدر بی باک وروشنفکربوده است.
"شـَـعـبـده" یا"شُعبده فرقی نمی کند هردودرست است: نـیـرنـگ ، حقّهبازی ، چشم بنـدی
وَرقِ شعبده" قطعه کاغـذ هایی که بـا آن چشم بندی و حـقـّه بازی می کـردنـد،شبیهِ کارهای خارق العاده که امروزه با پاسور انجام می دهند. فال گرفتن ومانندِآن
"مـُلـحـق نکنیم" : به همدیگرپـیـوند ندهیم ، درنیآمیـزیم.
مـعـنـی بـیـت : ما باعلم ودانش موافقیم، بامنطق وفلسفه آشناییم وهرگز خـطِّ بُـطـلان بـر عـلـم و دانـش نمی کشیـم . عـلـم و دانـش با مَغلطه وسَفسطه تخریب نمی کنیم. اسرارحق وحقیقت را باحُقه بازی ونیرنگ،چنانکه برخی ازدراویش وصوفـیـان بـا نـیـرنـگ و حـقـّهبـازی ادّاعای کرامت وفضیلت کرده وخَلق رامی فریبند، در نمی آمیـزیم .
شـاه اگـر جـُرعهی رندان نــه بـه حـُرمت نـوشـد
الـتـفـاتـش به مِی صــاف مـُـروّق نـکـنیـم
شاه دراینجا شخص خاصی مدِّ نظرنیست ومنظور همان بالاترین وشخص اوّل مقام حکومتیست. حافظ مُدافع مرام ِ رندیست. دربیانِ ویژگیها وخصوصیّاتِ رندان وحفظِ حُرمت ِ این وارستگان وفرزانگانِ آزادمنش، باکسی تعارف ندارد وازهیچکس حتّا شاه که کانونِ قدرت است نمی ترسد.
"جـُرعـه ی رنـدان" : شـرابی که متعلّق به رنـدانست. استعاره ازحقوقِ اجتماعی رندان است. حافظ هرچیزی را باادبیّات ِ رندانه وزبان ِشیرین ِمیخانه مطرح می کند. شاه هم که باشی بایستی حقوق ِ مَدنی واجتماعی ِ رندان را رعایت کنی وگرنه باشمشیر بّران ِ منطق ِ حافظانه وبیان ِ آتشین ِ رسول ِ عشق مواجه خواهی شد.
"حـُرمـت" :رعایتِ احـتـرام
"التـفـات" : تـوجـّـه
مُروّق: شرابِ ناب وتصفیه شده وعاری ازدُرد، زلال
"دراین بیت "شاه شخص اوّل مملکت" با "رندان که هیچ جایگاه اجتماعی نداشتند" وشرابِ رنــدان که دُردآلود بود وارزانترین شراب" با"مروّق که صاف وگرانترین شراب درتضادهستند.
مـعـنـی بـیـت : چنانچه شاه نسبت به شرابِ دُرد آلودِ رندان، بابی رغبتی نشان دهد وآن را با احترام نـنـوشـد،( ویا چنانچه شاه نسبت به حقوق ِ اجتماعی ِ رندان توجّهی نکند) مـانیزمقابله به مثل کرده و بـه شـرابِ ناب و خالص و زلال اوبی اعتنایی می کـنـیـم.یا مانیز احترام وحُرمتِ اورا رعایت نمی کنیم.
حافظ شاید درعالم ِ دوستی ورفاقت، پادشاهی را موردِ مدح وستایش قرار داده وخودرابنده وچاکر وی خوانده باشد، لیکن چنانکه می بینیم درطرح باورها وتبیین ِ عقاید وجهان بینی ِ خویش، خودرا ویک رندِ به ظاهر لا اُبالی وبی ارزش را با پادشاه دریک جانشانده وهردو را باوزنه می سنجد. اوبی هیچ واهمه ای ازتبعاتِ این گستاخی وجسارت، ازیکسو مقام ِ رندان راازمنظراجتماعی ارتقاء می بخشد وهمزمان ازمقام اجتماعی شاه می کاهد تا هردو دریک سطح قرارگیرند.!
تاچه بازی رُخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج ِ رندان را مَجال شاه نیست
خـوش بـرانـیـم جـهـان در نـظـر راه روان
فـکـر اســبِ سـیــه و زیـن مـُـغـَــرّق
رانـدن" : ایـهـام دارد : 1- به حرکت در آوردن ، تـاخـتـن 2- طَــرد کردن.
نکته ی ارزشمندی که در"خـوش بـرانـیـم جـهـان" نهفته این است که: "بی آنکه دغدغه ی تجمّلات داشته باشیم فقط به خوشباشی وخوشگذرانی می پردازیم" است. چه بسیارکسانی که غرق درخیالاتِ تجمّلات شده ویک عمرازسرحسرت وحسودی خون ِ دل می خورند وازنعمت هایی که دراختیار دارندبهره نمی جویند.آنها داشته ها رانادیده انگاشته وایّام عمررابه اندوهِ نداشته ها سپری می کنند.
اگرکسی توانست زهرچه رنگِ تعلّق پذیردآزادگردد، گویی که افسار اسبِ جـهـان را به دست گرفته وبه تاخت وتازپرداخته وازدنیا وآخرت،اسلام وکفر،شاه وگدا،شادی وغم وووووفارغ شده،به آزادی ورهایی می رسد.
"راه روان" : سـالـکان ، اهل سیـر و سـلـوک
"سـیــه" : سـیـاه
مـنـظـور از "اسب سیـه" ، اسبی کمیاب،اصیل و گران قیمت است.گوینداسب اسفندیار سیـاه بـوده ، اسب سیـاوش ـ شـبـرنـگ ـ سیـاه بـوده ، اسب شیـریـن ـ شـبـدیـز ـ که آن را بـه خسـرو بخشیـد سیـاه بـوده است. "اسبِ سیاه"در ایـنـجـا کـنـایـه از تـجـمـّلاتِ بسیارو دلبستگی به زیور آلات ومـال و مَـنـال دنـیـا ست.
"مـُـغـرّق" : به زروسیم وگوهر آراسـتـه شده ،زین ویراق وافسار اسبِ بزرگان وپادشاهان درقدیم،به سیم وزر زینت داده می شدند.
"زیـن مـُغـرّق" هم نَمادِ تجمّل گرایی و میل ِ به مال و منال دنیا است.
مـعـنـی بـیـت : فارغ وآزاد ازهمه ی تعلّقاتِ دنیوی، رندانه وحافظانه به خوشگذرانی، وعیش وعشرت می پردازیم. چونان رهروان ِ طریق ِ رندی ازهرقید وبندی آزادشده ایم(جهان وهرچه دراوست ازخود رانده ایم) وعمررا فقط بـه خـوشی و سـرمـستـی می گـذرانـیـم .ما ذرّه ای بـه فـکـر تـَجـمـّلات و زَر و زیـور دنـیـاکه حاصلی جزاندوه وغم ببارنمی آورند نیستیم.
آســمـان کـِشـتـی اربـابِ هــنـر می شکند
تکـیه آن بِه که بـر ایـن بَحـر ِمـُعـلـّق نکنـیم
"آسـمـان" دراینجا استعاره از روزگار وچرخ فلک است. هنرمندان ظاهراً دراین دوران نیز درمضایقه وسختی بسر می برده اند که رندِ شیراز،روزگار(آسمان) بـه دریـایـی مـوّاج و طوفـانی تشبیه کرده که کشتی صاحبانِ هنر واندیشه رادرهم می کوبد ومی شکند. هنرمندان به ویژه شاعران به سببِ ویژگی ِ خاصی که درتولیدِ اندیشه وآگاهسازی مردم دارند درهمه ی دوره ها تحتِ فشار وظلم هستند.
"کشتی" : استعاره از وجـود ، شخصیت
"هـنــر" : فضیلت ، دانـش ، کمال ، معرفت
"اربابِ هنر" : صاحبان عـلـم و انـدیـشه ، دارنـدگان فـضـایـل انسانی
"تـکـیـه کـردن" : اعـتـمـاد کـردن
"مـُـعـلـّق" : آویـزان ، واژگـون
"بَحرِ مُعلّق" : استعاره از آسمان
مـعـنـی بـیـت : درروزگار ِ نامناسبی بسرمی بریم. صاحبان اندیشه وهنر درشرایطِ نامطلوبی قرارگرفته اند. گویی که آسمان به دریایی طوفانی وموّاج تبدیل شده(البته فقط برای هنرمندان) وکشتی هنرمندان واندیشه وَرزان را دَرهم شکسته ونابود می سازد. به آرامش ِ ظاهری ِ این دریافریب نخوریم بـهـترآن است کـه بـر این دریای واژگون اعـتماد نکنیم.
حافظ جای دیگر نیز ازاوضاع نامناسب وناامید کننده ی هنرمندان(شاعران) شکایت کرده ومی فرماید:
عشق می وَرزم وامیّد که این فنِّ شریف
چون هنرهای دگر موجبِ حرمان نشود.
گـربـدی گـفـت حـسـودیّ و رفـیـقـی رنـجـیـــد
گـو تـو خوش بـاش که ما گوش به احمـق نـکـنـیـم
"گربَـدی گفت حسودی" :اگرحسودی بَـد گـویی کـرد ، چنانچه حسودی حـرف بـدی زد
"احـمـق" : نـادان، جاهل (منظورهمان حسود است)
گوتوخوش باش هم اشاره به "حسود" می تواندباشد هم به کسی که رنجیده خاطرشده است.
مـعـنـی بـیـت : اگـر یک نفرحـسـود به یکی ازرفقا بدگویی کرد وحرفِ ناشایستی زد و آن رفـیـق آزرده خـاطـرشد، بـه او بـگـو کـه رنجیده خـاطـر مَباش، شادباش که مـا بـه سخـن نـادان تـوجـّهـی نـداریـم و حرف حسود را اصلاً نمی شنویم. یا ای حسود،اگ توبه بدگویی دلت خوش است، بدگویی کن وخوش باش که ما گوشی برای شنیدن ناسزا نداریم.
غمناک نبایدبودازطعن ِ حسود ای دل
شایدکه چو وابینی خیر تودراین باشد.
حافـظ اَرخصـم خطا گـفت نـگـیـریـم بـر او
وَربه حق گـفـت جَدَل با سخن حق نکـنیم
"اَر" : مخفّف اگـر
"خـصـم" : دشمن
"خـطــا" : نـادرست ، اشتـبـاه
"نگیریم بر او" :عیب جویی نمی کنیم، بـر او خُـرده نمیگیریم
"جـَـدَل" : جرّوبحث وگـفـتوگـو ، مـخـالـفـت و سـتـیـزه در گفتوگو
مـعـنـی بـیـت : ای حــافـــظ ! چنانچه دشـمـن (همانندِ حسود دربیتِ پیشین)حـرف نـادرسـتـی زد، گوش نمی دهیم،عیب جویی نمی کنیم، بـر او خُـرده نمیگـیـریم و اگـر حـرف ِحقیقت و درستـی زد حتّاازدشمن نیزمی پذیریم بـا او مـخـالـفـت نمیکـنـیـم.
حافظ درقرنها پیش درآن روزگاران ِ سیاه وجهالت، باغزلی ناب،بخشی از منشور ِ انسانیّت،تمدّن وحقوق بشری را بازبانی شیرین ومنطقی بازگو کرده واین نکته ی مهمّ رابه اثبات رسانده که انسانیّت واخلاقیّات هیچ ارتباطی به دین، مذهب وقومی گری ندارد وبا آزاداندیشی وآزادمنشی نیز می توان به رفتارهای خویش جهت بخشید وبااحترام متقابل وپذیرش ِ عقاید ِ یکدیگرباصلح وصفا وپرهیزازجنگ وخونریزی زندگی کرد.
براساس ِ جهان بینی وباورهای حافظ، تمامی بشربدون نظرداشتِ مذهب واعتقاداتِ آنها، آزاد به دنیا میآیند و از لحاظِ مَنزلَت و حقوق فردی واجتماعی با هم یکسانند. به آنها، موهبتِ عقل و وجدان واحساس عطا شده است، و باید نسبت به یکدیگر روحیه ی برادری داشته باشند.تنها گناهِ نابخشودنی آزار واذیت است که گستره ی آن حتّا حیوانات وطبیعت رانیزشامل می شود. درچنین جهان بینی نه تنها کسی به بهانه ی اندیشیدن مجازات نمی شود بلکه همگان به اندیشه ورزی پیرامونِ خدا، ادیان، اخلاقیّات، انسانیّت،طبیعت وغیره تشویق وترغیب می شوند تا جامعه درمسیر پویایی وشکوفندگی قرارگیرد.ازهمین روحافظِ زخمی باشمشیر کینه وجهالت، که طعم ِ تلخ ِ تکفیروتبعید رانیزچشیده، با بیزاری ازتعصّب،ریاکاری وفریب ِ خَلق ،بانگاهی روشنفکرانه وجهان شمول، مَسلکِ رندی راپایه گذاری کرده وازمیهمانانش چنین پذیرایی می کند:
هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبرو
کِبر وناز وحاجب ودَربان بدین درگاه نیست.
ممنون از توضیحات خوبتون.
غلطهای املایی و بد نویسی و عدم فاصله خواننده را دچار سرگردانی و اشتباه میکند - حیف که با این همه ذوق و عشق به شعر و ادبیات کمتر کسی به نگارش فارسی توجه میکند - چرا با دست خودتان ضربه به این زبان زیبا میزنید؟
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود از رق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سِرّ حق بر ورقِ شعبدهْ، ملحق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به ناحق نکنیم
خوش بر آنیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مُغَرَق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صافْ، مُرَوَق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن بِه که بر این بحرِ معلق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت، نگیریم بر او
ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
دلق: خرقه، جامه درویشان
رَق: پوست نازک برگ (با ارزق فرق میکند، ارزق به معنای کبود، نیلگون و آبی است)
مغلطه: کلامی که مردم به آن وسیله در غلط و اشتباه اندازد
ملحق: مربوط، پیوسته، وابسته
حسودی: یک شخص حسود
بیت چهارم: استفاده کلمه "احمق" از حافظ بسیار بعید است، به ظن قوی چیزی شبیه "گوش به ناحق نکنیم" بوده است
رند: آنکه در باطن پاکتر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد؛ کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند و در باطن شایان ستایش باشد
رند در معنای اول و عام یعنی زیرک و زرنگ و حیله گر - استفاده از این معناها در چنین شعرهایی غلط است
مُغَرَق: آراسته، مزین
مُرَوَق: خارج از دین و آیین
ور: و اگر
توضیح لازم و تصحیح در رابطه با نظر مندرج قبلی، ازرق یک کلمه عربی و در اصل با همزه روی الف "أزرق' نوشته میشود به معنای آبی, نیلگون و کبود است، در نظر قبلی این واژه با اشتباه تایپی نوشته شده که پوزش میخواهم
مضافاٌ اینکه جامه سیاه به تن کردن در فرهنگ شرق و ایران نشانه عزاداری و سوگواری است - با این وصف "جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم" را میتوان چنین تفسیر کرد که اشاره به عزادار کردن و به سوگ کشاندن کسی است، با توجه به مصراع اول اینچنین برداشت میشود که با بد گویی یا بد گفتن ممکن است موجب مرگ کسی شد که در نتیجه دیگری را عزادار میکند، حال باید دید که اشاره حافظ از بدگویی به حکمرانی و قضاوت چه کسی بوده و در چه شرایطی چنین انگیزه شعری به ذهنش آمده، پوشیدن لباس با رنگهای شاد نشان از خوشی و شادمانی است، رنگ آبی و نیلگونی هم رنگهای شاد هستند بنا بر این تفسیر تحت الفظی اولین بیت میتواند این باشد که یعنی بدگویی کسی را نمیکنیم و طرف ناحق را نمیگیریم و لباس درویشی خود را با رنگ نیلگونی نپوشیم که با عزادار کردن کسی موجب خوشی خود شویم، ولی تفسیر جامعتر و خلاصه تر دیگر آن با استفاده و کاربرد ماهرانه حافظ از استعارات و تشبیهات میتواند این باشد که با بد نگفتن و جانب حق را گرفتن نه کسی را رسوا میکنیم و نه خود به آن مفتخر میشویم، حال باید دید مکنونات حافظ چه بوده
دیگر اینکه همانطور که در نظر قبلی اشاره کردم حفظ فاصله بین کلمات بایستی رعایت شود ولی از قلم افتاد که به نمونه آن اشاره کنم، در بیت پنجم و استفاه از "مَد" روی الف لازم است - "بر آنیم" صحیح است و "برانیم" غلط است
و نکته آخر: در بیت ششم کلمه "به" اضافه نوشته شده و به جای نوشد، نوشید صحیح است
شاه اگر جرعه رندان به حرمت نوشید
سپاس
در ادامهٔ برداشتهای ژاژگونهٔ خود باید عرض کنم ک یک برداشت وارو اما جالب انگیز از بیت اول دارم ک بدین سان است:
ما نگوییم بد و میل ب ناحق نکنیم: ما همچین ادعایی نداریم ک کار بد و میل به ناحق نکردیم (ما هم کردیم گاهی اشتباه)
جامهٔ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم: نه میگیم بقیه بد هستن و نه خودمون ادعای خوب بودن داریم.
ژاژ خا جان
این ترکیب {جالب انگیز} از ابداعات است؟
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
خرقه ٔ ازرق
لغتنامه دهخدا
خرقه ٔ ازرق . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خرقه ٔ کبودرنگ که صوفیان بر تن می کردند.
حسین جان
جالب انگیز از تکه کلامهای یار بود و ما از اون عزیز یاد گرفتیم و البته فکر کنم چیز متداولی هم باشه (با سرچ کردن فهمیدم).
در مورد دلق ازرق هم بگم ک اگر در جهت مخالف برداشت ژاژگونهٔ این ژاژخا حقیر فرمودی باید بگم ک من گفتم برداشت وارونهای دارم و البته در جهت موافق برداشتم هم میشود چنین گفت که: اینجا لباس صوفی استعارهای از پاک و خوب بودنه.
این غزل خطاب به شاه نعمت الله ولی و دراویش است که حافظ هیچ میانه خوبی با آنها نداشته است و آنها را برخلاف مدعایشان ریاکار،زهد فروش وو میدانسته است و البته میدانیم که نگرش عرفانی کاملا متضاد داشته اند.
در اینجا شاه ولی را مستقیما مخاطب دارند.
طبعا مقایسه عرفان اخلاقی و والای حافظ با شاه نعمت الله ولی قیاس مع الفارق است.
به نام او
باسلام
در اول قصد بر آن داشتم که ذکر مصیبت نمایم و از کم لطفی اصحاب کلام در نگارش حاشیه های کم مایه و وهم آلوده گلایه ای بس کوبنده بنگارم لیک چون سخن با نام او آغاز شد و معانی خودنمایی کردند از این قصد خویش منصرف گشتم و تنها به نگارش معانی بسنده می کنم که خود گویای حال است و به معنی در حد کمال می باشد.
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
ما سخن بدی نمی گوییم و گرایشی و تمایلی به مکاتب انحرافی و سخنان دو پهلو زدن و مردم را از مسیر درست منحرف کردن نداریم و نمی خواهیم که کسب و کار کسی را کساد کنیم و مبلغی برای راه و رسم خود باشیم ( از آنجهت ما گفته است زیرا که خود را با جمع آزاد اندیشان و آزادگان و آنان که در راه رهایی از قید و بند های این جهانی در هیچ مسلکی و آیینی نمی گنجند همسان و همراه می بیند و نمی گوید که من اینگونه می اندیشم بلکه هر فرد آزاده ای نیز اینچنین است.)
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
درویش با کم خواهی و حقیر شمردن خود و توانگر با زیاده خواهی و مال اندوزی و بزرگ انگاشتن خویش هر دو در راه بد و نا درستی هستند .
پس ما که انحراف را در راه هر دو اینها تشخیص دادیم همان بهتر که هیچگاه متمایل به اندیشه و راه آنان نباشیم.
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
از روی ریاکاری و جاه طلبی و خودبزرگ بینی هر روش و اندیشهء انحرافی و غلطی را به نام دانش و علم به مردم قالب نکنیم.(قابل توجه آنانی که با کسب علوم ناقص و پا در هوا و مدارک و مدارج مورد تایید جمع کثیری از اساتید کذاب خود را خدای علم و اندیشه می پندارند و در مقابل حقیقت سنگ علم را به سینه می زنند!!)
اسرار الهی را برای توجیه ظواهر و دنیای مجاز بکار نگیریم و شان و منزلت این حقایق را ملوث نکنیم.
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خداوند این اندک دستاورد عارفان و عاشقان راهش را از راه عنایت و بزرگواری خویش مورد قبول و مرحمت خویش قرار می دهد
فکر نکنیم که این عنایت او از جهت لیاقت و شایستگی ای بوده که توانسته ایم کسب نماییم زیرا که ما تنها یک قدم رفته ایم و او صدها قدم به سوی ما برداشته است.
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آنان که قبل از ما در این مسیر رفته اند راه را برای ما روشن و هموار گردانیده اند و ما تنها با طی مسیر آنهاست که به راحتی بدون اندیشه به مصائب و مشکلات آن طی این طریق دشوار می کنیم.
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
مسیر تا بدانجا مشخص و ایمن گشته که به روح دست می یابیم و بعد از آن دیگر باید خود رهیاب خود باشیم و آنچه که در دنیای ظاهر است دیگر قابل اعتماد و استناد نیست.
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
اگر کسی از روی حسادت سخن نامربوطی بگوید تنها در جواب بگو که تو راست می گویی!
زیرا که ما دیگر گوشی برای شنیدن سخنی بجز سخن یار نداریم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
حافظ اگر کسی از روی دشمنی سخن نادرستی بگوید خطایی بر او نیست زیرا که چشم حقیقت بین ندارد ولی اگر سخنش راست بود با او بحث و جدل نمی کنیم.
در بیت
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
من هم با نظر قبل موافقم. و این دید را داشتم:
مطلق به معنی تمام و کمال، صاف خالص ./ مطلق کنیم (کاملا در یک سمت قرار بگیرم)
/ درویش و توانگر هر دو عیبی دارند. یکی خیلی کم داره و یکی خیلی زیاد. هر دو از یک طرف بام افتادن
/کار بدی است مطلق کردن. مصلحت اینه که میانه رو باشیم.
هرچند از نظر دستوری معنی دیگری که اکثرا بیان کردن، صحیح تر بنظر میرسه. اینکه عیب دانستن زندگی درویش و توانگر به علت فقر زیاد، یا رفاه زیاد، کار بدی است. و مصلحت این هست که، بهکلی (کلاً) عیب جویی نکنیم.
و شاید با بیت اول هم همخوانی داشته باشد، از این نظر که میگوید ما بد گویی نمی کنیم. پس عیب درویش و توانگر کردن در بیت بعدی شاید درست نباشه.
به نام او
دوست گرامی جناب مصطفی:
درویش با ساده زیستی و قناعت به حداقل ها در این فکر است که این اعمال او را به خدا نزدیک می کند ولی در اشتباه است و امور ظاهری او را به خدانزدیک نخواهد ساخت.
توانگر نیز راه دنیا را برگزیده و تمامی تلاش او برای کسب مادیات است و این نیز راه خوبی نیست زیرا هدف زندگی را درنیافته است.
لیکن بدترین کار مصلحت اندیشی یا همان میانه روی است که شاعر بطور مطلق آنرا مردود دانسته است .
زیرا که در راه عشق و عاشقی میانه رو بودن و مصلحت اندیش بودن باعث رکود و درجا زدن می گردد که عمر را در بی حاصلی سپری می سازد .(بقولی از دنیا مانده و از عقبی رانده)
بنابراین مصلحت حقیقی آنست که یار می خواهد و در این راه باید چه نیک و چه بد هر چه او مقدر فرموده با رضایت پذیرا باشیم
از حضرت آدم تا خاتم (ص) قبل از اینکه انسان ها رو به نماز و روزه تشویق کنن، سعی کردن به اخلاق و معرفت سوق بدن.
تمام شعرها، آیه ها و حدیثها رو جمع کنیم و موشکافی کنیم به این موضوع میرسیم که : انسان باشیم
والسلام
مصطفی جان، اونچه مسلمه و از دیوان میداست خواجه هم به درویشی رو میپسندیده
در ابن بازار اگر سودی ست با درویش خرسند است
هم آرزوی رسیدن به درجات بالای درویشی و موندن در اون رو داشته: خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
و هم خود را درویش میدونسته: درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد...اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
و یا: نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
و گاها آرزوی دولت فقر میکرده
من نظریه نفی درویشان در بیت دوم رو رد میکنم
ایشون در این بیت بوضوح میفرماین ما نه به آدم فقیر و ضعیف موضع میگیریم نه آدم قدرتمند. عیب کردن و خرده گرفتن به شخص بی استطاعت و احترام به ملاکین و زورمندان هنوز مرسومه
اینکه میفرمایید هر دو دسته کار بدی میکنن و درویش رو بخاطر فقر شماتت میکنید که کار اشتباهی میکنه که چیزی نداده مگه اصلا دور گردون دست خود شه که بر مراد اون بچرخه؟
اجباری نیست دوستانی که حتی از این حقیر هم بضاعت ادبی کمتری دارن با تئاویل و تفاسیر "آب دوغ خیاری" در چنین سایت وزینی و زیر ابیات گهربار صاحبان دفتر دانش رقمی بزنند
بیشتر تماشا کنند مثل حقیر تا بیاموزند
ظاهرا طرف کنایات خواجه در این غزل و اغلب تغزلات شاه نعمت الله ولی بوده که جذب صوفیان ریایی میکرده و به غایت هم غره بوده به دستگاه طویلی که راه انداخته بود و در ابیات زیادی به خواجه فخر میفروخت. و در بیت چهارم هم منظورش از "شاه" ایشون بوده که مخفف نامشو گفتن وگرنه خواجه نسبت به حاکمان خوب زمانه اش مداح بوده و نسبت به حاکمان بد سکوت اختیار میکرده و منظور از شاه . . .
بسم الله الرحمن الرحیم : جای تعجب است که شعر خود گویای معنای خود می باشد و دوستان ارجمند برایش چنین حاشیه نویسی کرده اند به نظرم اگر حضرت حافظ زنده میشد و این حاشیه نویسی ها را میدید به یاد شعر دیگر خود چنین می فرمود ( جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ) .
سلام خصوصا. آقا رضای بزرگوار
بنظرم توجه به بیت آخر مارو به سکوت دعوت میکنه
درود پر مهر
عزیزان دقت کنید، بکارگیری مفهوم «احمق» در بیت:
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید، گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
توصیف منطقی و اخلاقی و بر حق فردی است که احمق است، نه ناسزا به مفوم امروزی که فرمایگان از سر خشم و کینه برای خوار کردن دیگری به کار میبرند.
بکارگیری مفهوم احمق برای فردی که براستی و درستی احمق است (مانند حسود، که نشانهی فرومایگی و حماقت انسان است)، به همان اندازه توصیفی بر حق و اخلاقی و درست و راست است، که بکارگیری مفهوم ریاکار، برای فردی، هر چند شیخ و زاهد و صوفی، که براستی ریاکار است، منافق است.
شاید اینکه امروزه فهم این برای ما دشوار است، عوام زدگی بهکارگیری چنین مفاهیم ناخوشایندی باشد، که بیشتر ناسزا و از روی خشم و کینه و عقده و یا برای تحقیر دیگری باشد، تا توصیفی و بر حق.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
به نظرم مصرع اول بیت آخر باید تغییر کنه چرا که واژه ها در جای مناسب قرار ندارند.
«حافظ ار گفت خطا خصم نگیریم بر او»
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
این درسته...حالا شما یکبار دیگه مصرع اصلی رو بخونید و بعد دوباره مثل من اصلاح کنید ببینید کدوم درسته
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامهٔ کس سیَه و دلقِ خود ازرق نکنیم
بدگوییِ دیگران یکی از عاداتِ بدِ بیشترِ ما انسانهاست که ناشی از تمایلِ ما به ناحق که همان نفس یا خویشتنِ برآمده از ذهن است میباشد، اما ناحق یا نفسِ انسان فرمان به بدگویی می کند چرا که قصد دارد با کوچک کردنِ دیگران خود را بزرگ جلوه دهد، در مصراع دوم جامهٔ سیاه مخصوصِ تازه واردانِ خانقاه است و کسانی که به تازگی تحتِ آموزشِ صوفیان قرار گرفته اند، و در مقابل دلقِ ازرق را بر تنِ بزرگِ یا شیخ الشیوخِ صوفیه میکردند که به بالاترین مراتبِ آموزشیِ صوفیان رسیده باشد و حافظ میفرماید در مرامِ او نیست که میلِ به ناحق کرده و گوش بفرمانِ نفسِ خود، بخواهد با بدگویی از کسی مرتبهٔ او را پایین بیاورد تا خود را بزرگ جلوه دهد. با عنایت به فحوای غزل بنظر می رسد صوفیِ حسودی در محفلی از حافظ بدگویی کرده باشد و رفیقِ او بصورتِ اتفاقی این را شنیده و ناراحت شده است، پس از حافظ می خواهد تا با غزلی او را سر جایِ خود بنشاند و حقش را کفِ دستش بگذارد، اینطور بنظر می رسد که این بدگویی مربوط به مرتبهٔ عرفان و میزانِ معرفتِ حافظ بوده است، یعنی به گمانِ حسودِ بد گو معرفتِ حافظ به جهتِ اینکه در غزلهایش از شاهد و شراب و عشرت سخن می گوید در حدِّ نازل است، چنانچه امروزه نیز با شگفتی برخی از ما حافظ را با استناد به چند بیت و غزل ( با دریافتِ معانیِ ناقص) قضاوت کرده و به جِرسِ قاطع حکم می دهیم که حافظ عارف نیست یا اینکه حداکثر او را شاعری عرفانگرا معرفی می کنیم، چرا که غزلهای انگشت شماری را عارفانه سروده است!، تو گویی انتظار داریم عرفانِ حافظ نیز همانندِ مولانا و یا تکرارِ عطار و سنایی و عراقی باشد و حتی به این بیتِ نیز التفاتی نداریم که خود می فرماید؛ "در رهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز هرکسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد". پس یقیناََ حاسدان و قضاوت کنندگان در دورانِ شخصِ حافظ نیز با پیش فرض هایِ ذهنیِ خود چنین بدگویی هایی از قبیلِ عشرت طلبی و عرفانِ ناقص و نازل را نسبت به او روا داشته اند، اما حافظ خواستهٔ رفیقش را در پاسخ به آن حسود به شیوهٔ خود اجابت می کند زیرا جوابِ بدی بدی نیست و از سویِ دیگر میلِ به ناحق و نفسِ خود نمی کند.
عیبِ درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کارِ بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
درویش در اینجا کسی ست که در فقرِ معنوی بسر می بَرَد، یعنی همان جامه سیاه پوشِ خانقاه و در مقابل توانگر کسی نیست جز همان دلقِ ازرق پوش، یعنی کسی که به مقامی در تصوف رسیده است، پس حافظ در مصراعِ اول که دارایِ ایهام است ادامه می دهد عیب و غیبتِ درویش کردن که کم بهره است بد است، حتی غیبتِ توانگر و عارف که چقدرِ بزرگ است و غنی، آن هم بد است، یعنی که غیبتِ و سخنِ دیگران را نه به بدی و نه به نیکی بر زبان نیاورید. اما ایهامِ مصراع اول در این است که میفرماید غیبت و بدگویی به کم و بیش نیست، یعنی کم و در حدِ اشاره هم که بگویی باز هم کاری ست بد، پس مصلحت این است که بطورِ مطلق بدِ کسی را نگوییم.
رقمِ مَغلَطِه بر دفترِ دانش نزنیم
سِرِّ حق بر ورقِ شعبده ملحق نکنیم
رقمِ مغلطه زدن یعنی استدلال و صغری کبرای چیدن در فلسفه و به نتیجه ای اشتباه رسیدن که از نظرِ بیانِ فلسفی منطقی و درست بنظر می رسد، دفترِ دانش یعنی دانشِ کتابی و استدلال های فلسفی، پسحافظ در پاسخ به حاسدان می فرماید با چشمِ ظاهر بین و علومِ دفتر و کتاب نمی توان عشق و اسرارِ حق را دید که اگر امکان پذیر بود حافظ بهتر از هر کسی می توانست با مغلطه حدیثِ عشق را بیان کند، و همچنین حافظ می توانست همچون شعبده بازان ورق پاره هایی از آن دانشِ کتابی را با تر دستی به یکدیگر ملحق کند یا بچسباند و به مخاطبانش نشان داده و بگوید این که می بینید خودِ عشق یا سِرِّ خداست. یعنی که بیانِ سِرِّ عشق به این سادگی نیست و بلکه الزاماتی چون ایهام و تمثیل و کنایه و استعاره را می طلبد، و نبوغی چون نبوغِ حافظ که بتواند از این ابزار بدرستی بهرگیری کرد.
شاه اگر جرعهٔ رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به مِیِ صافِ مُرَوَّق نکنیم
شاه در اینجا یعنی همان توانگر یا زرق پوشِ صومعه که می تواند همان حسود و بدگویِ مورد نظر باشد که خود را شاه و غنی می داند، اما حافظ نیز خود را رندی می داند که در غزلهای مختلفی به توصیفِ ویژگی هایِ این واژه پرداخته است، و می فرماید اگر آن حسود که در توهُمِ تعالی و کمال و شاهی است، همین شرابِ دُرد آلودِ حافظ را که گمان می بَرَد نازل است و شرابی کم اثر، جرعه ای از آن را با حُرمت بنوشد و قدردانی کند، آنگاه حافظ توجه و التفاتِ او را به آن مِیِ صاف و بدونِ دُردِ مرد افکنی جلب می کند که تاثیرِ حداکثری بر وی می گذارد. یعنی که حافظ انواعِ شراب را در خُمخانهٔ خود دارد، مهم این است که آن شاهِ خانقاه و حاسدِ مورد نظر ظرفیتش را داشته باشد تا به او عرضه کند. همچنین بیت بیانگرِ این است که شیخ و شاهِ صوفیه ( که می توان حدس زد چه کسی ست) یا اصولن هر سالکی ابتدا باید از همین شراب هایی که گمان می بَرند نازل است و بی کیفیت شروع کنند که اگر به حُرمت بنوشند حافظ آنان را به سویِ شراب های تلخ و تیز و مرد افکنِ خود راهنمایی خواهد کرد.
خوش برانیم جهان در نظرِ راهروان
فکرِ اسبِ سیه و زینِ مُغَرَّق نکنیم
راهروان یعنی رهپویانِ راهِ عاشقی که پیش از حافظ در این جهان آمده اند و نظرِ آنان نیز همین بوده است که سِرِّ عشق را بجز از طریقِ شعر و زبانِ کنایه و تمثیل و استعاره نمی توان بیان کرد حکیم سنایی از ابداع کنندگانِ این شیوه بوده است، پس وقتی که این شیوه روان است و موفق، حافظ نیز با بهره گرفتن از استعاره هایی چون یار و شاهد و ساقی، یا شراب و میخانه و عشرت سِرِّ عشق را به لفظ و سخن در آورده و اسبِ راهوارش را خوش می راند. در مصرع دوم زینِ مُغَرَّق یعنی زینی که به انواعِ جواهرات مُزَیَّن شده باشد و این زین بر رویِ اسبِ سیاه جلوه اش را صد چندان می کند اما طبعاََ سوار کار باید با احتیاطِ بسیار حرکت کند، پس حافظ می فرماید وقتی شیوهٔ پیشینیان در بیانِ عاشقی اینچنین راهوار است، او چرا باید در اندیشهٔ اسبِ سیاه و زینِ آنچنانی باشد و بخواهد تافته ای جدا بافته باشد؟ یعنی که اصل راهوار و خوش خرام بودنِ اسبی ست که حافظ بر آن سوار شده و انصافن هم که بسیار عالی جواب می دهد، پس چرا باید محضِ خوش نداشتنِ حاسدان و یا تعصباتِ بیهودهٔ زاهدان اسب و زینی را برگزیند که بطورِ حتم نمی تواند به این روانی و خوشی وی را به سر منزلِ مقصود برساند.
آسمان کشتیِ اربابِ هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحرِ معلَّق نکنیم
مراد از آسمان دهر یا روزگار است، اربابِ هنر در اینجا بدعت گذار است که می خواهد شعبده ای بزرگ انجام دهد و بر خلافِ جریانِ آب شنا کند تا مردم برایِ او دست زده و هورا بکشند، پس حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید اگر او نیز بخواهد از بیانِ اسرارِ عاشقی به شیوهٔ رایجِ عرفای بزرگ دست کشیده و بنا بر سلیقه و میلِ آن حسود یا شاهِ صوفیه غزلسرایی کند روزگار کشتی و ابزارش را درهم می شکند، در مصرع دوم اربابِ هنر یا شعبده باز می خواهد تا کاری محیر العقول انجام داده و کاری کند که دریا در بالا و بجای آسمان قرار گیرد، حافظ می فرماید هر روشی بجز آنچه عارفان و بزرگان در گذشته انجام داده اند (و چنانچه بیان شد حافظ نیز از همین اسلوب پیروی می کند) به این ماند که بخواهد چنین شعبده ای را انجام دهد، و البته که نتیجه از پیش معلوم است، کشتیِ او در چنین بحری بر زمین سقوط کرده و درهم می شکند، ضرب المثلی در این باره که امروزه هم کاربرد دارد و می تواند تمثیلِ چنین کاری باشد این است که شخصی که خود را اربابِ هنر می داند بخواهد سُرنا را از سرِ گشادش بزند، و البته که موفق نخواهد شد.
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
در اینجا می رسیم به همان بیتی که چنین می نماید حافظ این غزل را در پاسخ به انتقادِ آن حسود یا شاهِ صوفیه سروده است، پسمی فرماید اگر حسودی بدیِ حافظ را در جایی بیان کرد و موجبِ رنجشِ رفیق یا دوستدارِ او شد، تنها واکنش باید این باشد که به او بگویند از این عیب گویی به خیالِ خود خوش باش و برو حالش را ببر، اما ما رندانی که آنان را فقیر می دانی و با میلِ به ناحق از آنان بد می گویی تا خود را توانگر و در اوجِ تعالی و قله هایِ معرفت جلوه دهی بدان که کارِ خود را بدرستی و با جدیت انجام می دهیم و گوش به احمق نمی کنیم.
حافظ ارخصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخنِ حق نکنیم
در انتها حافظ قصدِ آن دارد تا بگوید در مرامِ رندان لجبازی نیست و این پاسخ را نیز از رویِ عداوت و رنجش نداده است، بلکه در مرامِ رندی اگر دشمن یا حسود نکته ای را خطا بگوید از او رنجشی به دل نمی گیریم و اگر سخنی را به حق و انصاف بیان کند با او به جدال و ستیزه بر نخاسته و آن حق را می پذیریم. امروزه دشمن یا رقیبِ انتخاباتی اگر از دستش در رفته و سخنِ حقی را نیز بر زبان بیاورد ما از پذیرشش سر باز می زنیم و با آن به ستیزه بر می خیزیم زیرا که از زبانِ دشمن بیان شده است.