گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۷

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل، بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی‌جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایهٔ طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایهٔ میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوش‌گوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش شاپرک شیرازی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"دست براریم"
با صدای گروه دارکوب (آلبوم نوکوب)
"(شور) (۱۳:۴۲ - ۱۶:۰۸) نوازندگان: مجد، لطف‌ الله (‎تار) خواننده آواز: حمیرا سراینده شعر آواز: حافظ شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: ما بر آریم شبی دست و دعایی بکنیم"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۴۱۷)
"شب هجران – اجرای خصوصی شجریان، یاحقی و پایور"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"ساغر می – اجرای خصوصیِ شجریان، موسوی، یاحقی و اکبری"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"غم هجران"
با صدای بیژن بیژنی (آلبوم گل به دامن)
"دست براریم"
با صدای گروه دارکوب (آلبوم تک آهنگ های دارکوب)
"راه خرابات – اجرای خصوصی محمدرضا شجریان و حبیب‌الله بدیعی در شور "
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"غم هجران – اجرای خصوصی محمدرضا شجریان، شهریار صالح و مرتضی اعیان - اجرا در همایون، واشنگتن، ۱۰ شهریور ۱۳۶۹ "
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم اجراهای خصوصی)
"درآمد، چکاوک، ابوالچپ با تحریر راک"
با صدای کریم صالح عظیمی (آلبوم آوای همایون)
"بیداد، بیات راجه، فرود"
با صدای کریم صالح عظیمی (آلبوم آوای همایون)
"ساز و آواز خاوران"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم بی‌همزبان)

حاشیه ها

1389/08/06 16:11

شد = رفت
بی جرم = بدون گناه، بی جهت ، گناه نکرده ، تقصیر نداشته
برنجید = آزرده خاطر شد
خدا را = برای خدا
صفایی بکنیم = صلح و صفا کنیم ، کدرورت را ازدل برکنیم، به رسم درویشان دست او را بوسه دهم.
مدد = یاری، کمک
خاطر رندان = توجه باطنی اهل معرفت
ورنه = وگرنه
صعب = دشوار
خطایی بکنیم = راه نادرست برویم
طایر کم حوصله = سالک تازه کا رو کم تجربه
کاری نکند = از او کاری ساخته نمی باشد، بدون اثر است
طلب = درخواست
سایه = عنایت
میمون = مبارک
هما = مراد پیرو مرشد
معنی بیت 2: دلِ بیمار از دست رفت. ای رفیقان! مساعدتی بکنید تا پزشکی بر بالینش بیاوریم و درمانش کنیم.
معنی بیت 4: نهال شادمانی خشک شد ، راه میخانه را به من نشان بده تا درآب و هوای شادی بخش آن پرورش بیابم و رشد کنم
این شعر ، یک بیت دیگر هم دارد:
در ره نفس کز او سینه ما بتکده شد / تیر آهی بگشاییم و غزائی بکنیم
مفهوم بیت : از روی پشیمانی ، آهی بکشیم و بانفس سرکش جنگ کنیم و آنرا به هلاکت برسانیم.

1392/02/20 04:05
محسن

اجرای زیبای علیرضا قربانی
کنسرت سال 90 - باغ عفیف آباد شیراز
پیوند به وبگاه بیرونی

1392/02/20 07:05
امین کیخا

دلم از پرده بشد یعنی دلم که از بابت نواخت اهنگ چون ساز است از نظم بیرون شده است و باز اشاره ای دارد به پرده و ابشامه دور قلب که pericarde می باشد و نیز اشاره دارد به برون افتادن راز از نهاد حافظ

1392/02/20 08:05
امین کیخا

به هر سو طبیب بیمار دوا ، نشو نماو پرده دل امده اند که مفاهیمی پزشکی دارند وباهم جناس و همسازی دارند

1392/11/17 10:02
علی کفایتی

این غزل را بانو حمیرا در برنامه ی گلهای 417 به صورت آواز اجرا کرده اند. اجرای بسیار زیبا و دلنشینی است.

1395/09/08 12:12
مرتضی چوپانکاره

مصرع اول این غزل در نسخه هایی دیگر چنین است: "ما برآریم شبی دست و دعایی بکنیم" به نظر می رسد که این ضبط زیباتر باشد.

1395/10/01 16:01
عبدالرضا شاملو

در مصراع آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
از حضرت حافظ یک غلط دستوری مشاهده میشود که بدلیل واضح بودن معنا به این غلط توجهی نمیشود.
صفت بی جرم قاعدتا به انکه برمیگردد، مثل اینکه بگوییم آنکه بی رحمانه به تیغم زد و رفت.در این حالت کاملا خواننده صفت بی رحمانه را به " آنکه" منتسب میکند در حالی که بی جرم را فقط بدلیل ذهنی و معنایی به مفعول منتسب میکند.

1395/10/01 17:01
عباس ، ن

شاملو جان
شما بی جرم را به” آنکه “ منتسب میکنی ولی میتوان آنرا به شاعر نیز منتسب کرد
درین مانا که شاعر بی جرم بوده و ” آنکه “ یا {یار} از شاعر ِ بی جرم رنجیده و تیغ بی وفایی بر کشیده

1395/10/04 12:01
پیمان

یکی از مهمترین ابیات این غزل چرا اینجا نیومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در ره نفس کزو سینه ما بتکده شد

تیر آهی بگشاییم و غزایی بکنیم

1396/02/25 21:04
سعید ا...ی

درود
به قول ده ها صاحب نظر غزل های حافظ زمان خودش مشهور بوده
معنی این بیت هم اینه که
خود حافظ در مجالسی که آهنگ سازان و آواز خوان ها از شعرای او اهنگ و تصنیف می ساختن و اجرا می کردن شرکت می کرده

دلم از پرده بشد حافظ خوش گوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز و نوایی بکنیم

1396/06/10 15:09

مـا شبـی دســت بـر آریـم و دعـــــایـی بـکـنـیـم
غـم هـجــران تـو را چـــــــــاره ز جـایـی بـکـنـیـم
"دعـا" : آرزو وخواستن ِچیزی ازدرگاهِ خداوند،بعضی هاباخواهش وگریه و زاری دعامی کنند وبعضی هامعتقدند خنده صدای خداست وزمانی که بسیارشادوخرسندهستنددعا می کنند.
"هـجـران" : دوری
مـعـنـی بـیـت : باز"درد" همان دردِ همیشگی ِ هجران وفراقست. خطاب به معشوق ِ زمینی می فرماید:
سرانجام شبی ازروی اشتیاق وصمیم ِ دل وجان، دست به درگاهِ خـداونـد بـلـنـد خواهیم کرد وبرای این درد و غم هجرانِ توچاره ای خواهیم اندیشید.
حافظ به معشوق این نکته را می خواهدبرساند که آه وناله ی ما تاثیرگذاراست. توخودتوجّه وعنایت کنی بهتراست ازاینکه ما به درگاهِ خدامتوسّل شویم.
یارب توآن جوان ِ دلاورنگاهدار
کزآه تیرگوشه نشینان حذرنکرد.
دلِ بـیـمـار شــد ازدست،رفیقان مَددی
تـاطـبـیـبـش بـه سـرآریـم ودوایــی بـکـنـیـم
دل ِ بیمار: دل ِعاشق،مجنون وشیدا
"شـُـدازدست" : ازبین رفـت،درحال ِ مرگ ِنابودیست شتاب کنید.
"دوایی بکنیم" : مداوا کنیم
مـعـنـی بـیـت : ای دوستان دل ِ عاشقِ من که دچاربیماری شیدائیست درحال ِ مرگ ونابودیست. شتاب کنید تاطبیبش راپیداکنید(معشوق را)وگرنه به همین زودی می میرد. تنها دوای کارساز واثربخش، دیداریاراست طبیبش رابه بالینش بیارید تامداواشود.
خواهم که پیش میرمت ای بی وفاطبیب
بیماربازپرس که درانتظارمت
آن کـه بی‌جـرم بـرنـجـیـد و بـه تـیـغــم زد و رفـت
بــازش آرید خدا را کـه صـفـــایـی بـکـنـیـم
"جـُرم" :گـنــاه
منظوراز"تـیـغ" دراینجا تیغ ِ جفاست. جفای یارهم همان غمزه وعشوه ی یاراست که عاشق رادگرگون می سازد، زیرورومی کند،آزارمی دهد ولی عاشق بیشتر شیدا وشیفته می گردد. دراینجا همان اتّفاق افتاده است.
"بـازش آرید" : بـرگـردانـید
"خـدا را" : محض رضای خـدا
مـعـنـی بـیـت : معشوقِ مرا که بی هیچ جرم و گناهی،با شمشیر جوروجفا مجروحم ساخت، محض رضای خدا پیداکنید وبه نزدِ من بیاورید تـا صلح وصفایی کـنـیـم. البته صفای عاشق به همین جور وجفای معشوق است .حافظ ازدوستان می خواهد یار راپیداکنند بیاورند که دوباره تیغ بزند ودوباره براوجفا کند چراکه عیش وعشرتِ حقیقی عاشق جوروجفاکشیدن ازمعشوق است.
من ِ شکسته ی بَدحال زندگی یابم
درآ نزمان که شوم من به تیغ تومقتول
خـشـک شـد بـیـخ طَـرب ، راه خـرابـات کجاست؟
تـا در آن آب و هـــــــــوا نـشـو و نـمـایی بـکـنیگ
"بـیـخ" : بُن ، ریـشـه
"طَـرب" : شـادی و خـرّمـی
"بـیـخ طـرب" : شـادمـانی به درخـتـی تشبیه شده که ازبی آبی خشکیده است.
"بـیـخ طـَرب خشک شد" :امکان ِ شـادمـانـی وجودندارد، درِمیکده هارا بسته اند.
"نَـشـوونَما" : رشدونمو،دراینجا منظورشاعربـالـندگی و شکفتن است.
مـعـنـی بـیـت : نـهـال شـادمانی وشادخواری ازبُن وریشه خشکـیـده و امکان ِشـادکامی وعیش وعشرت وجودندارد. راهِ خرابات و میـخـانـه را به مـن نـشـان دهـیـد تـا درفضای میکده ودر آب و هـوای خرابات،صفایی بکنیم به بالندگی وشکوفندگی برسیم. ازبی آبی(شراب) پژمرده شده ایم. شایدبتوانیم دوبـاره خـرّمی و شـادیـمـان را بـاز یـابـیـم .
مَخمورجام عشقم ساقی بده شرابی
پُرکن قدح که بی می مجلس نداردآبی

مَــدد از خـاطر رندان طلـب ای دل وَرنـه
کـارصـعـب ست ، مـبـادا که خطـایی بـکـنـیــم
"مَــدد طلبیدن" : کـمـک ویـاری خواستن ، هـمـّت خواستـن
"خـاطـر": دل، یـاد وهرآنـچـه که بـه قلب نازل می گردد. یعنی اینکه رندان به سببِ صداقت وسادگی، صفای قلب پیداکرده اند وعنایت توجّه ودعای آنها اثربخش ومعجزه آساست.
حـافـظ زمانی که ازبندِ تعلّقات دنیوی ودینی،خودرارهاکرد وبه آزادفکری رسید. "رند"ِ لااُبالی ولی قید وبند را ازخرابات برگزیده،به سرووضعش سامان بخشیده و درکارگاهِ خیال، به شیوه واُسلوبِ مَسلکِ خویش (عشقبازی) بازسازی وبهسازی نموده وبازآفرینی کرد. اوازرند یک انسان ِ کامل، وارسته وفرزانه آفرید. رندِ حافظ ازدروغ وریا،خودبینی وبدبینی، حسادت وجهالت، کینه توزی ونفرت بیزار است وفقط به عشق وانسانیّت می اندیشد ودرجاده ی راستی ودرستی گام برمی دارد بی آنکه به مکتبی یامَسلکی جزعشقورزی وابستگی داشته باشد، وبه بهشت طمعی به وَرزد یااز دوزخ دلهره ای به دل راه دهد.
شاید ایـن انـسان ِ کامل و شگفت‌انـگـیـز، آفـریـده‌ی ذهنِ اسطوره سازِ حضرتِ حافظ بوده واصلاً وجودِ خارجی نداشته باشد! امّاهرچه باشد برای رسیدن به رستگاری ونجات دراین دنیای وانفسا ودراین ازدحام ِ تفکّرات گوناگون ومکاتب ِ مختلف ،یک الگوی ِ بی نقص بامحوریّتِ آزاداندیشی ووارستگی ازهمه ی تعلّقاتِ ایدئولوژیک وفکریست. حافظ باخَلق ِ "رند" ثابت کرد که بدون ایدئولوژی نیزمی توان انسان پاک باطن بود، باشرابخواری نیز می توان درجاده ی راستی ودرستس قدم زد واوثابت کرد که انسانیّت هیچ ارتباطی با زهد وعبادت وریاکاری وتزویرندارد.
"صَـعـب" : سخت و دشـوار
مـعـنـی بـیـت : ای دل که طریق ِ عشقورزی راانتخاب کرده ومی خواهی به سرمنزل مقصود برسی، دراین راه دشوار وسخت وخطرناک،از همّت رنـدان کـمـک بـگـیـرتادعای اثربخش ِ خودرا صادقانه بدرقه ی راهت کنند. طیِّ مسیـر عـشـق سخت وخطرناک است و در این راه ممکن است دچـار اشتباه و گـنـاه ‌شوی ولغزش پیداکنی.
بگذربه کوی میکده تازُمره ی حضور
اوقاتِ خودزبهرتو صرفِ دعاکنند.
سـایـه‌‌ی طـایــر کــم حـوصــلـه کـــــاری نـکـنـــد
طـلـب از ســایــه‌ی مـیــمــون هـمـایی بـکـنـیـم
"سـایـه" :عنایت، توجّه و هـمّت است
"طـایـر" : پـرنـده ، مـرغ
"حـوصـلـه" : چـیـنـه‌دان ِ پـرنـدگانی که دانـه‌خوارهستنـد.
"طایرِکـم حـوصـلـه" : کم ظرفیت، نـاشـکـیـبـا، استعاره ازپیر وراهنما ی ضعیف
کاری نمی کند: سود واثری ندارد.
"طـلـب کردن" : خواستـن
"مـیـمـون" : خجستـه و مـبـارک
"هـُـمـا" : پرنده‌ای با چثه ی درشت از تیره ی لاشخورها و شبیه شاهین. قدما می‌پنداشتند خوراکش استخوان است و سایه‌اش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به ‌او مثل می‌زدند. استعاره ازپیرمغان.
مـعـنـی بـیـت : درطریق عشق که بسیارپُرپیچ وخم وخطرناک است، نباید ازراهنما وپیر ضعیف تبعیّت کنی،پیروی ازاینگونه اشخاص که دارای ظریفیّتِ کمتری هستند هیچ سودی برای توندارد ، بـایـد هـمّـت را ازکسی طلب کنی که خودش دراین مسیربه پاک اندیشی، پـاک باطنی وپاک رفتاری رسیده است.
دولتِ پیرمُغان باد که باقی سهل است
دیگری گوبرو ونام من ازیاد ببر!
دلـم از پـرده بـشد حـافــظ خوش‌ لهجه کجاست؟
تـا بـه قــول و غـزلــش سـاز و نـوایـی بـکـنـیـم
"پــَرده" معانی مختلفی دارد: مثل ِ آبرو،حجاب ،فاصله ی بین نُت ها،پرده ی سینما، نقّاشی وووو
دراینجا به معنی بی حوصلگی ،خراب افتادن وخارج شدن ازکوک است.
"خـوش لهجه " : خـوش گفتار وشیرین سخن
"قـول" :گفتار وسخن و آواز
"غــزل": شـعـرو آواز
مـعـنـی بـیـت : دلـم از شـور و اشتیاق افـتـاده، حـافــظ شیرین سخن و خوش آوازکجاست تـا بـا آواز و شعر او صفایی کرده وساز ِدل ِبی حوصله را کوک بـسازیم.
گویند که حافظ ازنعمتِ آوازخوانی نیزبهرمندبوده وصدایی خوش وگیرا داشته ودرمحافل ومجالس ِ ادبی گهگاه آواز می خوانده است.
غزلسرایی ِ ناهیدصَرفه ای نَبَرد
درآن مقام که حافظ برآورد آواز

1400/09/19 21:12
ملیکا رضایی

آهنگ علیرضا قربانی با نام غم هجران با همین مطلع غزل بسیار زیباست ...

عجیب هست که آهنگ شعله ور و یک نفس آروزی تو  همایون شجریان در لیست آثار وی در گنجور هست و اما مثلا آلبوم دلبرانه اش نه یا مثلا برای علیرضا قربانی آهنگ کیمیا و لیلا هست ولی غم هجران نه 

1401/05/31 10:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/04/30 04:06
برگ بی برگی

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

غمِ هجرانِ تو را چاره ز جایی بکنیم

شب در اینجا نمادِ ظلمت و تاریکی ست و شبِ هجرانِ معروف توأم با غم و درد است، پس بواسطۀ اینکه در شب و بویژه سحرگاهان هنگامهٔ استجابتِ دعاست، " ما" یعنی تقریباََ همه ما انسانها که در غمِ ناشی از هجران و دوری از یارِ خود بسر می بریم باید دست به دعا برداشته و برای این هجران و فراقِ  یارِ خود از جایی چاره ای بیندیشیم تا صبحِ وصالش دمیده و با برآمدنِ خورشیدش، غم و اندوه از وجودمان رخت بربسته، شادی جایگزینِ آن گردد. پس حافظ که در ادامهٔ غزل مدد جویی از رندان را برایِ وصالِ معشوق توصیه می کند بوضوح به ما گوشزد می کند که مرادش آن یارِ دیرینِ الست یا خودِ عشق است که‌ با حضورش سراسر شادی بودیم و اکنون با فِراق و فقدانش در غم و درد بسر می بریم، امروزه هم مانندِ روزگارِ حافظ می‌بینیم علیرغمِ رفاهی که پیشرفت هایِ خیره کنندهٔ علمی به بشریت هدیه نموده است جایِ خالیِ عشق و معنا در زندگیِ ما انسانها به عنوانِ بشریت چقدر به چشم می آید، هنوز هم بی عدالتی در جهان فراگیر است و جنگ و خونریزی ادامه دارد و اگر به شدتِ جنگهایِ جهانیِ گذشته نیست نه به دلیلِ اخلاق گرایی و وجودِ یار و عشق، بلکه به دلیلِ ارتباطاتِ جمعی و دیده شدن است و زخمی شدنِ وجدانهایی که هنوز بیدارند، اما این شرم می تواند شبی یا لحظه ای با تصمیمِ بیمار دلی فروریخته و جهان را بسرعت نابود کند، چنانچه بصورتِ فردی که کمتر در معرضِ دید هستیم این غمِ ناشی از شبِ هجران بیشتر به چشم می آید، بی اعتمادی در همه جا سایه گسترده و خانواده ای کمتر شکل می گیرد که بخواهد فروپاشد، ریا کاری و قدرت طلبی فراگیر است، همه چیز در پول و انواعِ شهواتِ نفسانی خلاصه شده و در یک کلام بقولِ نیچه خدا ( عشق ) مُرده است. 

دلِ بیمار شد از دست رفیقان مددی

تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم

اما در این فضایِ غم و نومیدی حافظ همچنان امیدوار است به طبابت و درمانِ دلِ ما که یار و عشق را از دست داده و حالش خوب نیست، پس از رفیقانِ راهِ عاشقی استمداد می طلبد تا طبیبِ عشقی همچون مولانا و حافظ را به سرِ بالینِ این دلِ محتضر آورده و دوا درمانش کنند، باشد که با روشهای درمانیِ آن بزرگان بار دیگر پس از پیمان و پیمانهٔ الست، عشق در دلها جوانه زده و جهان پُر از عاشقان شده، غریوِ شادی در زیرِ این گنبدِ نیلی طنین انداز شود.

آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

اما چرا آن یار رنجیده خاطر شد و دلِ بیمارِ از دست رفته ای را که عشقی در آن وجود ندارد رها کرد و رفت، که با رفتنش گویی تیغ بر کشیده، موجب‌ِ اینهمه خون و درد در جهان گردید، مگر چه جُرم و جنایتی از انسان سر زد؟ حافظ می‌فرماید انسان هیچ جُرمی مرتکب نشده است، پس از تولد و حضورِ انسان در این جهان او که از جنسِ عشق و شرابِ الست و عالمِ معناست باید برای زنده ماندن در عالمِ ماده ، خویشتنی جسمانی بر رویِ جنسِ اصلیش که عشق است تنیده و بنا می کرد، تا اینجا هیچ جُرمی از او سر نزده، اما بنظر می رسد حفظِ این خویشتنِ جدیدِ ذهنی و توهمی پس از نوجوانی و در بزرگسالی که هنوز هم جهان را یکسره جسم می بیند و زیبایی ها و لذاتِ فریبندهٔ زلف را به یار یا عشقِ حقیقی ترجیح داده است موجبِ رنجشِ وی شده و او که توقعِ بازگشتِ سریعِ  انسان به خویشِ اصلی را داشته است به تیغِ درد و غم او را زده و به تَرکَش رضایت می دهد و چنانچه حافظ اشاره کرد این قصهٔ همهٔ ماست.                                                                                     

 در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا   

                                                سرها بریده بینی بی جُرم و بی جنایت

پس‌ حافظ می فرماید شما را بخدا هر کسی می تواند چاره ای بیندیشد، کاری بکند و آن یارِ رنجیده خاطر را بازگرداند، تا بارِ دیگر با حضورش انسان صفایی کرده و با تجربهٔ عشق از درد و زخمهایِ آن تیغ رهایی یابد. مولانا میفرماید؛

جان هایِ خلق پیش از دست و پا       از وفا بودند اندر صفا

چون به امرِ اِهبِطوا بندی شدند         حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند

خشک شد بیخِ طَرَب راهِ خرابات کجاست؟

تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

بیخ یا ریشهٔ طرب همان خویش یا جانِ اصلیِ انسان است که از جنسِ خداوند یا شادیِ محض است، و این خویشِتنِ انسان که بنا بر ضرورتِ حیاتِ جسمانی بر رویِ ریشه و جانِ اصلی تشکیل شده آب را جذبِ خود نموده و موجبِ خشکیِ ریشه شده و درنتیجه طرب و شادی جایِ خود را به غم و درد و اندوه داده است، اما حافظ خود راهِ چاره را نشان می دهد و خرابات را تنها مکانی می یابد که در آن شراب یا آبِ زندگانی یافت می شود که با جاری شدنش بر ریشه، یعنی بر خویش یا جانِ اصلیِ انسان امکانِ رُشدِ دوباره میسر می گردد، پس در جستجویِ راهِ خرابات بر می آید به امید اینکه جانِ اصلیِ انسان در چنین آب و هوایی رشد و نمو کرده، بار دیگر شادی و طرب بر اوحاکم شود.

مدد از خاطرِ رندان طلب ای دل ور نه

کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم

رندان بنا به تعریفِ حافظ ویژگی هایِ مختلفی دارند و خود در ابیاتِ مختلف به آن پرداخته است، از آن ویژگی‌ها یکی خردمندی ست، پس‌ در اینجا نیز توصیهٔ حافظ برای گرفتنِ نشانیِ خرابات مدد جویی از رندانِ خردمند و صاحبِ خاطر یا اندیشه ای چون مولانا و حافظ است تا دیگرانی که خود راهِ خرابات را نمی دانند و به بیراهه رفته اند نشانیِ غلط ندهند، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد اگر آدرسِ خرابات را از نا اهلانِ بدونِ خاطر و فکر جستجو کنی بدلیل اینکه کارِ رسانیدنِ آب به ریشه و خویشِ اصلی کاری ست بسیار صعب و دشوار، امکانِ اینکه خطایی مرتکب شوی بسیار زیاد است، در حالیکه با محدودیتِ عُمرِ انسان و فرصت‌های از دست رفتهٔ پیشین، فرصتی برای اشتباهِ بیشتر وجو ندارد.

سایهٔ طایرِ کم حوصله کاری نکند

طلب از سایهٔ میمونِ هُمایی بکنیم

طایرِ کم حوصله تمثیلی ست از انسانهای بی خاطر و اندیشه ای که نشانیِ خرابات را اشتباه دریافته اند و راهنماییِ آنان نیز بجز فرصت سوزی ثمری ندارد، آنان پرنده هایی هستند که هر دَم از شاخه ای به شاخهٔ دیگر می‌پرند، پس سایهٔ آنان نیز مستمر نیست، فلاسفه از این جمله پرندگان هستند که هزاران سال است از افلاطون و سقراط و ارسطو تا قرونِ اخیر و مارکس و هگل و کانت و هایدگر و نیچه، هر روز از شاخه ای به شاخه ای دیگر می پرند و با استدلال و نفی و اثبات گمان می کنند راهِ خرابات را می دانند، اما بنظر می رسد آنان خود بیخ و ریشه شان خشک است و نیازمندِ آب، پس نمی توانند راهنمایِ دیگران باشند، و حافظ توصیه می کند از سایهٔ میمون و مبارکِ هُما، یعنی رندانِ صاحب خاطر و اندیشه ای چون مولانا و حافظ مدد جویی کنیم که پیوسته هستند و بر هرکه سایه گسترانند او را بسوی سعادتمندیِ ابدی راهنمایی می کنند. مولانا می فرماید؛

پایِ استدلالیان چوبین بوَد     پایِ چوبین سخت بی تمکین بُوَد

یعنی فلاسفه کنترلی بر افکارِ خود ندارند و با پایِ چوبین و کُندِ بی تمکینِ خود هر لحظه به سویی می روند،‌ پس پیروانِ آنها نیز چاره ای جز این نداشته و هر دَم مرغِ بامی می شوند، درواقع نیز اگر نیک بنگریم خواهیم دید هرآنچه فلاسفه از آغاز تا اکنون گفته اند و هزاران کتابی که نگاشته اند، سرفصلهایِ مفیدش در آثارِ حافظ و مولانا آمده است .

پس حافظ در غزلی دیگر می فرماید؛

دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی     که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

و در غزلِ ۴۷ می فرماید؛

به کویِ میکده هر سالکی که ره دانست     درِ دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست

دلم از پرده بشد حافظِ خوشگوی کجاست

تا به قول و غزلی ساز و نوایی بکنیم

پرده در اینجا پردهٔ موسیقی ست، دلِ عاشقان باید در پرده و هماهنگ با ریتمِ زندگی بنوازد و بنظر می رسد اکنون با بیانِ حرفِ دیگران، این دل از پرده بیرون شده و به اصطلاح خارج می نوازد، بر حافظ و بزرگان که در لفافه و پرده سخن می گویند گناهی نیست چرا که اشاره ای کرده و می گذرند، اما ما با باز کردنِ سخن پرده دری می کنیم، پس باید حرفِ خودمان را بزنیم و از غیبتِ کردن پشتِ دیگران پرهیز کنیم، به این منظور باید ببینیم حافظِ خوش سخن کجاست و چه می گوید، تا به برکتِ بیانِ حکیمانهٔ او و غزلهایش ما نیز به ساز و نوایی بپردازیم، یعنی با ساز و نوا یا آهنگِ خوش بخوانیم، با این کار ذهنِ خود را کنترل می کنیم و فرصتی به او نمی دهیم تا به غیبتِ دیگران بپردازد، بویژه اگر به تکرار و حفظِ ابیات و غزلهای نابِ او مشغول شویم.

عیبِ درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کارِ بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم