غزل شمارهٔ ۳۷۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش مهدی سروری
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
با سلام
4 بیت آخر این غزل را استاد شجریان در گوشه مخالف سه گاه خوانده اند اجرا کنار دریا بوده و احتمالا برای تمرین بوده است صدای مرغان دریایی و ناله جانسوز استاد معنای دیگری به شعر داده است . امیدوارم بتوانید پیدایش کنید و گوش کنید .........
سلام دوست عزیز
اون اثر استاد بصورت تمرین ضبط نگردیده، بلکه قسمتی از فیلم دلشدگان ساخته ی زنده یاد حاتمی می باشد.
قسمتی از این غزل حافظ، در فیلم دلشدگان با صدای استاد محمدرضا شجریان وآهنگسازی حسین علیزاده اجرا شده.
اما در ابتدا، دو بیت مثنوی هست که در اینترنت و بین مردم به مولوی منسوب شده، درصورتی که صحت انتساب آن به مولانا محل تردید است.
آیا کسی اطلاع دارد که این دو بیت از کیست؟
گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو
مرگرا دانم، ولی تا کوی دوست / راه اگر نزدیکتر داری بگو
بخشی از مصاحبه استاد حسین علیزاده که که نشان میدهد شعر «گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو» احتمالاً از مرحوم علی حاتمی است:
« تمام موسیقی ها جوهره اش و کلامش از خود حاتمی بود که برای دل شدگان ساخته بود. البته بعداً که آقای شجریان این ها را اجرا کرد مقداری شعرها را تغییر داد. یعنی او و مرحوم حاتمی پس از مشورتهایی که با هم داشتند، اشعار را به فریدون مشیری دادند و مشیری هم از نظر فن شعری یک مقداری تغییر داد. البته کلام حاتمی بسیار زیبا بود. این حسن را هم داشت که محاوره ای تر بود و شبیه تر بود به تصانیف دوره قاجار. یک کار بزرگی هم حاتمی کرده بود و 500 واژه ای که در دوره قاجار در صحبت های روز مره به کار می رفته را هم در دیالوگ ها و هم در اشعاری که برای تصنیف هایش ساخته بود استفاده کرد. من می توانم بگویم که تم های اصلی فیلم دل شدگان را از شعر های حاتمی گرفتم. این اشعار خود به خود یک زمینه ی موسیقیایی برای من به وجود می آوردند.
امروز دوباره این عادت موذی گریبانم را گرفت که از یک بیت فقط یک مصراع بخاطرم میاید و تلاش هم فایده نمیکند لاجرم گشتی زدم و به یادداشتی رسیدم راجع به مرحوم سزار گفتم یک کلام بنویسم، حال که نفسی باقیست
ان بیت بسیار عجیب و عمیق حافظ اینست:
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
وهم حافظ جای تامل بسیار دارد دو وهم است در یک نگاه.
Et tu, Brute
که لاتین است ولی هر فرد تحصیل کرده ای در غرب انرا شنیده است، بهمین شکل از نمایشنامه ژولیوس سزار شکسپیر نقل شده است و تحت اللفضی یعنی: و تو، بروتوس. در معنا میشود ترجمه کرد: و تو هم، بروتوس!
ژولیوس سزار هنگام ورود به سنا توسط چند مرد مسلح با ضربات چاقو ترور شد و وقتی ناباورانه بروتوس را در بین ضاربین دید، این را گفت و این جمله را تاریخی کرد. سزار انتظار همه کس را بین ضاربین داشت، مگر بوروتوس که نزدیک ترین دوستش بود. جایی خوانده ام که پسر خوانده اش بود .
در پایان بگویم که هیچکس دقیقا نمیداند که سزار اصلا وقت پیدا کرد که چیزی بگوید و در این صورت دقیقا چه گفت. این جمله که نشان دهنده حداکثر خیانت است از قلم شکسپیر جاودانی شده است.
این غزل را استاد ایرج(حسین خواجه امیری)به زیبایی هرچه تمام دراوازی وصف نشدنی در دستگاه همایون اجرا کرده اند که ازماندگار ترین اواز های همایون است
با سلام خدمت اساتید بزرگوار ادبیات
اساتید من نوجوان 15 ساله ای هستم که سال بعد میخواهم در المپیاد ادبی شرکت کنم. در این زمینه و معانی شعر ها و متن ها علی الخصوص شعر های عربی سوالاتی دارم. اگر میشود آدرس ایمیلی به من بدهید که سوالاتم را از شما بپرسم و از علم شما بهرهمند شوم.
با تشکر
با سلام خدمت دوستان. حاشیه های چندی برای هر شعر نوشته میشود که غالبا تخصصی بوده و در فهم آنانی است که در متن زبان شیرین فارسی هستند. ولی برای افرادی چون من که فارسی زبان دوم میباشد و دانش ادبی و آکادمیک چندانی ندارد, پیشنهاد میشود, عزیزان مرحمت فرموده و در ابتدا معنی و تفسیری به تفکیک ابیات ارایه دهند و سپس به تاریخ و شان و خاطرات اشعار بپردازند که البته خواندن این موضوعات نیز خالی از لطف نبوده و بمانند نمک, غذا را لذیذتر میکند. با سپاس فراوان
چهار بیت آخر تمرین نیست ، از فیلم دلشدگان علی حاتمی
با سلام ، جناب سعید عزیز منظورتان از دوبیت اول این آواز، گر ز حال دل خبر داری بگو ... که فرمودید مثنوی، قالب شعری نمی تواند باشد،بلکه احتمالا مراد از مثنوی به گوشه ای تحت همین نام در دستگاه سه گاه اشاره دارد که استاد شجریان با این گوشه آغاز و سپس به گوشه مخالف رفته و ابیات غزل حافظ را می خوانند با تشکر
باسلام خدمت سروران عزیز
درتاییدوتکمیل فرمایشات احسان عزیز فکر می کنم این دوبیت همانگونه که ایشان فرمودند در گوشه مثنوی مخالف سه گاه که یکی از گوشه های دستگاه سه گاه است توسط استاد شجریان اجرا شده است.ومنظور از مثنوی نوع شعر نیست بلکه گوشه آوازی است.
این شعر رو با صدای محمد طوبایی در آپارات هم گوش کنید ، واقعا زیباست
با سلام
دو بیت ... مرگ را دانم ولی تا کوی دوست...
متعلق به استاد علی حاتمیه. ظاهرا خود استاد شجریان در یک مصاحبه در مورد فیلم دلشدگان گفته اند.
گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو
مرگرا دانم، ولی تا کوی دوست / راه اگر نزدیکتر داری بگو عطار؟مطلع ترانه رجوع شود به (برگ سبز شماره40) خواننده :ادیب
دو بیتی که سوال فرموده بودید را در مجموعه ای به همت استاد رهی معیری یافتم که به ابوسعید ابوالخیر نسبت داده شده بود. الله اعلم.
محمدرضا شجریان- رهزن اهل هنر
آواز سه گاه (مخالف)، شعر سه بیت آخر از حافظ.
(مثنوی)
گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو
(مثنوی)
مرگ را دانم؛ ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو
(مخالف)
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
ارغنون ساز فلک؛ رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم
چون از این غصه ننالیم چرا نخروشیم
(مخالف)
گل به جوش آمد و از مینزدیمش؛ آبی
لاجرم؛ زآتش حرمان و هوس میجوشیم
(مخالف)
حافظ؛ این حال عجب با که توان گفت
با که توان گفت؛ که ما
بلبلانیم
بلبلانیم؛ که در موسم گل خاموشیم
درود. من قطعه ای با اجرای استاد ادیب خوانساری یافتم که این شعر را به زیبایی اجرا میکردند و احتمال فراوان پیش از اجرای استاد بوده است. ب
محمدرضا شجریان این شعر رو در فیلم دلشدگان علی حاتمی عالی خونده!
ایرج ( حسین خواجه امیری ) در یک برنامه گلها این شعر را در دستگاه همایون خوانده است
این بیت توسط استاد بتان در یکی از برنامه های بدون شماره شاخه گل اجرا شده است.
درود بر همه بزرکان اگر ممکن است بیت ارغنون ساز فلک ...........رامعنی فرمایید سپاس.
فتح الله جان
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
شاه یحیی در مدت کوتاه فرمانروایی اش بسیار خسیس بوده و بخل می ورزیده، و به هنرمندان و شاعران اعتنایی نداشته . گویا حافظ درین مدت سخت تنگدست بوده و از دور زمان نالان.
اشاره اش به شاه یحیی ست که به اهل هنر جفا می کرده و حافظ ازین غصه می نالد و می خروشد.
شاید از {ارغنون ساز فلک } منظور کسی ست که قدرت دستگیری امثال حافظ را داشته ولی کوتاهی میکرده.
زنده باشی
سلام و مهر خدمت همه
خطاب به شمس الحق ارجمند
شمس الحق گرامی!
یادداشتی نوشته اید که : بایزید با مریدان ....
ناگاه
برخواست یا برخاست ؟!
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
"وقت گل" : موسم بـهـار
"آن به": بهتر آنست
عشرت:خوشگذرانی وخوشباشی
اهل دل:ادب دوست، صاحبدل، رندِ خوش مشرب،عاشق،عارف
بنیوشیم:نوش جان کنیم،به پذیریم،بشنوییم
معنی بیت:
حافظ دراین غزل مارادرموسم گل وبلبل،به شادیخواری وعشرت دعوت می کند. سفارش به خوش باشی وتوصیه به خوشگذرانی.
اوتاکید دارد که چون این سخن(این دعوت)از طرفِ کسیست که خود،صاحبدل وادب دوست ورند است پس بی آنکه تردیدی به دل راه دهیم،بااطمینانِ خاطر،بی چون و چرابه پذیریم وبدان عمل کنیم.
البته معنی مصرع دوّم را اینگونه نیز می توان برداشت کرد:
این سخن (دعوت به عیش وعشرت)تنها سخن من نیست بلکه این پند، سفارشِ اهلِ دل شامل:(شاعران، عاشقان،وعارفان) است بـایـد به جان و دل بشنویم و بدان عمل کنیم.
حافظ درهرفرصتی که دست داده، خاصه درفصلِ بهار،هم خود به عشرت وشادمانی پرداخته،هم دیگران رابدین کارترغیب و تشویق نموده است:
چنگ ِخمیده قامت می خوانندت به عشرت
بشنوکه پندِ پیران هیچت زیان ندارد
"عشرت"معنایِ "معاشرت"و با هم بـودن را در خود دارد ، "عشرت" شاد بـودن یک نفر به تنهایی نیست ، و میبینیم که "حافظ" نیز شادمانی و شادخواری را با دوستان طلب میکند.
امّاببینیم عشرتی که"حافظ"برای خودو دیگران طلب کرده ازچه ویژگیهایی برخوردار است وچه چیزهایی دربساط دارد:
عشقبازی وجوانی و شرابِ لعل فام
مجلسِ اُنس وحریفِ همدم وشربِ مدام
ساقیِ شکّردهان و مطربِ شیرین سخن
همنشینی نیک کرداروندیمی نیکنام
شاهدی ازلطف وپاکی رشکِ آب زندگی
دلبری در حُسن و خوبی غیرت ماه تمام
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوسِ بَرین
گلشنی پیرامنش چون روضه یِ دارالسّلام
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام
باده یِ گلرنگِ تلخِ تیزِ خوش خوارِ سبک
نَقلش از لعل نگار و نُقلش ازیاقوت خام
غمزه یِ ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ
زلف جانان از برای صید دل گسترده دام
نکته دانی بذله گوچون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام
نیست درکس کرم ووقت طرَب میگذرد
چاره آن ست که سجـّاده به می بفروشیم
هنگامِ سروده شدنِ این غزل،گویاچرخ ِ زمانه وفق مُراد نمی چرخیده وحافظ ازاینکه دوستانِ خوش مشرب وبانیِ خیرجهت ترتیب دادنِ مجلس ِطرب وشادیخواری نداشته، ملول بوده است. موسمِ زودگذرِبهار درحالِ سپری شدن بوده وکسی آستین ِ همّت بالا نمی زده است.
ظاهراً اوضاع مالی نامساعد، ویاران نیز ناموافق بودند. ازطرفی،عشرتی که حافظ درآرزوی آن بوده، هزینه ی زیادی داشته واو به تنهایی قادربه مهیّانمودن آن نبوده است.
حافظ به ناچار فکری دیگر می کند وتصمیم می گیرد بافروختنِ سجّاده (جانماز زهد وعبادت) هزینه یِ عشرت راتامین کندو جام ِشرابی که نمادِ بی ریایی وزلالیِ باطن آدمیست تهیّه نماید.
معنی بیت: کسی ازروی کَرم و جوانمردی پاپیش نمی گذارد، کسی حسّ وحالِ عیش وعشرت ندارد وداوطلب نمی شود تابخشی ازهزینه ها راتقبّل کند. دریغاکه موسمِ فرحبخش ِبهار درحالِ گذر است واگربدین روال بگذرد هیچ فیضی نخواهیم بُرد. تنهاچاره ی کار این است که سجّاده به بازاربرده وبافروش آن عیشی هرچند اندک مهیّاسازیم.!
همانگونه که از اشعارِ حافظ استنباط می گردد، وی به عبادت ازنوعِ زاهدانه که بیشترمزیّن به رنگِ تزویر بوده باشد، چندان اعتقادی نداشته، وتنهاراهِ رسیدن به خدا را عشقبازی ومهرورزی صادقانه می دانست. می بینیم که اودر هرفرصتی،به بهانه ای،چوج حراج به سجّاده ی نماز ی که برای فریب خلق پهن می گردد می زند، خرقه ودفترشعرش رادرگِروِ باده نهاده و به میکده می سپارد وظاهرن هیچ اهمیّتی براین ابزار وآلاتِ عبادت که به عقیده ی اونمادِ ریا وسالوس هستند قایل نمی شود.!
درهمه دیرِمغان نیست چومن شیدایی
خرقه جایی گروِباده ودفترجایی
امّاحقیقتی که در وَرایِ این حراج وفروشِ سجّاده وخرقه ودفتر نهفته،بسیارعمیق ترازآن چیزیست که ازمعنایِ ظاهریِ اشعار استنباط می گردد. درست است که اوحاضربود سجّاده ی تقوا ودفتر را باجام شرابی معاوضه کند،امّا این معاوضه همه ی ماجرانبود.
به اعتقادِ دوست ودشمن، حافظ یک اندیشمندِ آزاد اندیشِ نظریه پردازدرعرصه ی رفتارهای انسانیست. او متفکّرِ روشنفکریست که نسبت به سرنوشتِ مردم، بیداری ِمردم ورهاییِ آنها از دامِ جهل ونادانی ،بیش ازهمه احساسِ مسئولیّت می نمود وبه طرقِ مختلف، در راستای آگاهی و ارتقاءِ دانش بشری می کوشید.
چنانچه ازمضامین ِاشعارِ آنحضرت استنباط می گردد، درجامعه ودوره ای که حافظ می زیسته،اختناق وخفقانِ سنگینی حاکم بوده و و زاهدانِ متظاهر وعابدانِ ریاکار، زمامِ امورجامعه را بدست گرفته وحکمرانی می کردند.آنهاهرکس راکه ازعشق سخن می گفت به تیغ تکفیر می بریده وصدایش راخفه می کردند چنانکه خودِحافظ نیزبه صراحت به شرایط آن روزها اشاره می کند:
گویندرمزعشق مگوئید ومشنوید
مشکل حکایتیست که تقریرمی کنند
بنابراین فروختن سجاده ودفتر وخرقه درراستای همان آگاهسازی وبیدارکردن مردمیست که فریب خرقه پوشان وسجّاده بدوشان راخورده وبه تقدّس آنها ایمان آورده اند. حافظ باشجاعتی مثال زدنی، هرآنچه که رنگ تقدّس گرفته را به قلمروطنزوطعنه می کشد تا مردم ساده دل وعوام شهامت پیداکرده وبه رفتارهای خود بیاندیشند. رفتارهایی که هیچ اندیشه ای پشتوانه ی آنها نیستند وتبدیل به عادت شده اند. عبادات ما و بیشتراعتقادات ما ازکودکی به ما تحمیل شده وماهیچگونه اندیشه ای برای انتخاب آنها نکرده ایم وآنها به مرور زمان تبدیل به عادت شده وتقدّس پیداکرده اند. تقدّس سبب شکل گیری تعصّب شده وتعصّب باعث کر وکورشدن ماشده است. زمانی که تعصّب دروجود کسی ریشه می زند اودیگر به هیچ وجه راضی نخواهد شدچیزی برخلاف اعتقاداتش بشنود. امّاحافظ این شهامت رادارد که هرآنچه شکستنیست بشکند وبه همه چیز چوب حراج بزند اعتقاداتی که ازگذشتگان تحمیل شده را به زیرسئوال بکشد وبه پیرامون خویش بانگاهی نوبنگرد واگرلازم باشد فلک راسقف بشکافد وطرحی نو دراندازد.
چرخ برهم زنم اَرغیرمُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
خـوش هواییست فرحبخش خـدایـا بـفـرسـت
نـازنینی که به رویـش مـیِ گلگـون نـوشیـم
دراین بیت نیز نکته یِ لطیفی نهفته است وآن اینکه: درطریق ومَسلکی که حافظ باجهان بینیِ خاصِ خود بنیانگذاری کرده، رابطه یِ خَلق وخالق، متفاوت تر ازسایرِمذاهب مسالک است. دراین جهان بینی، مخلوقات عاشق خالقِ خویش هستند وراز ونیازِمخلوق باخالق، به زبانِ ساده وبی آلایش ِ همان چوپانیست که حضرت موسی اورامشاهده نمود وازطرزِ حرف زدنِ او با خدا ایراد گرفت واو رانکوهش کرد.هم اوکه درزمزمه هایش، گوسفندان وبُزهای خویش را ازروی عشق واشتیاق، فدای خالقِ خودمی کرد، گیسوانِ خدا راشانه می زد وجایگاه او را آب وجارو می نمود. امّاچنانچه درادامه یِ داستان آمده،شریعتِ حضرتِ موسی،چنین رابطه ای را میانِ خلق وخالق برنتابید وبه همین سبب، رفتارِچوپان را نوعی توهین و بی ادبی قلمدادمی نمود!وباقیِ ماجرا که همگان کم وبیش اطلاع دارند.
حافظ نیز دراین بیت واکثرِغزلها،باهمان لَحنِ صمیمانه، دوستانه وباهمان بینشِ عاشقانه، باخدا بی هیچ تعارف وتکلّفی صحبت کرده ومی فرماید:
"خداوندا موسمِ بهاراست وهوا مطبوع است ولطیف،برایِ من دلبری بانازوعشوه عنایت کن وبفرست تا قبل ازآنکه فصلِ بهار درگذرد، بااوبه عیش ونوش وخوشگذرانی بپردازم."
بی تردید رفتارهاوگفتارهایِ حافظ نیز اگربامعیارهایِ شریعت سنجیده شود،(به همان سیاقِ شریعتِ حضرت موسی باآن چوپانِ ساده دلِ عاشق) درنهایت، متّهم به کُفرورزی ویا با کمی ملاحظه وتخفیف،متّهم به گستاخی وبی ادبیِ شرعی ومستوجبِ مجازات هایِ سنگین خواهد شد!
هرآنکوخاطرمجموع ویاری نازنین دارد
سعادت همره اوهست ودولت همنشین دارد
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر اسـت
چون ازین غصّه ننالیم وچـرانخروشیم ؟
"ارغنون" : سازی است بادی ، از یونان به ایران آمده و تغییراتی در آن ایجاد شده ، اصل آن "اُرگانون" بوده که یک کیسه یا "همبانه" (مشک) ـ مثل "نیهـمبان" ـ و هفت لوله (نی) داشته و در ایران بر اساس 12 مقام موسیقی قدیم 12 لوله (نی) برایش تعبیه کرده اند.
اُرگ هم از واژه "اُرگانون" گرفته شده ، و همان اُرگانون پیشرفته است ، اُرگ هم در آغاز بادی بوده و در کلیسا کشیشی که اُرگ مینواخته با پا، چرخی را که درزیراُرگ بوده میجرخانده تا مشک پـر از باد شـود و بـا دست کلیـد هایی را فشار میداده که هر کلید راه یکی از لوله ها را باز میکرده است.
"سـاز دهنی" هم نـوعی اُرگ است.
"ارغنون ساز": کسی که نوازندهیِ ارغـنـون است، کسی که ارغنون می سازد(کوک میکندومی نوازد)
"فلک": چرخ،آسمان
"ارغنونسازِفلک" : استعاره از "زُهـره" است معروف است که زهره، نوازنده و رقاصـهی مجموعه یِ چرخ فلک است.ساز دراینجاهم به معنی آلت موسیقیست وهم به معنی نوازنده،که همان زهره هست.حافظ وسواسِ زیادی خرج می کندتاکلمات را تاآنجاکه امکان دارد ووزن وقافیه وردیف اجازه می دهندازخویشاوندانِ یکدیگروازهم خانواده هاوهم معنی هاانتخاب کندوموسیقی کلمات نیز دربهترین شکلِ ممکن تولیدشود. این بیت را دوباره مرور کنید، کلمات: (ارغنون،ساز،رهزن،اهل هنر،غصّه، نالیدن، خروشیدن) همه ازیک جنس واز هم خویشاوندانِ یکدیگر هستند ودرموضوعِ موسیقی، معنی تولیدمی کنند وباهمدیگر مشارکت دارندتا آهنگی گوش نواز بنوازند. یکی ازوجهِ تمایز حافظ ازدیگرشاعران، همین ویژگی وسلیقه ی حافظانه هست.
رهزن سه معنی متفاوت داردحافظ باتوانمندیِ اعجازآمیزِخودهرسه معنی رامدنظرداشته وبه زیبایی برداشت کرده است :
1- : دزد، راه زن ، غارتگرکه با ایـن معنی؛منظوراز: "ارغـنـون سازِ فلک" خـودِآسـمـان رانیزدربرخواهدگرفت.ومعنی مشابه این بیت راتولیدخواهدنمود.
آسمان کشتیِ ارباب هنر میشکند
تکیه آن بـه که بَر این بَحرِ معلّق نکنیم.
2-: گـمـراه کـنـنـده ، فریبنده ومنحرف کنندهی دل،ازراه به دَربُردن. بااین معنی نیز،معنیِ مشابهِ بیت:
خالِ مشکین که بدان عارض گندمگونست
سِّرآن دانه که شد رهزنِ آدم بااوست راایجادمی کند.یعنی اسرار آن دانه ای که دربهشت، آدم راگمراه نمود وازراه به درکرد درخال مشکین صورت تونیزنهفته هست.
3- راه زن : "راه" آهنگ و مقام در موسیقیِ سنّتی،صوت وآواز،
"زن" زننده، نوازنده یِ آهنگِ راه
نمونه دراین معنا:
"راهی" بـزن که آهی بَر ساز آن توان زد
شعری بخوان که بااورَطل گران توان زد
پس "رهـزن" یعنی راهزن به معنای نـوازنـده یِ مقامِ راه ،"زهـره"دراینجا نـوازنـدهی اهـل هنر است"
بگذریم...
مـعـنـی بیت :درادامه ی بیتهای قبلی،همچنان اوضاع برای شاعر نامساعدبه پیش می رود. زهـره که نوازنده ی چرخ فلک است وهمگان(به جزاهل هنر) به رایگان ازاوبهره مندمی شوند، تیره بختی ببین که دراین پریشان حالی، رَهزنِ اهل هنر(به معنای غارتگر) نیزشده وبرملالتِ دل افزوده است.
پـس چرا از این غصـّه ننالیم؟ چگونه ضجّه نزنیم ودَم بر نـیـاوریم؟ (چون ننالیم وچرانخروشیم؟)تـأکـیـدی برای اثباتِ ملال انگیزبودنِ شرایط،وایجادِحق برای نـاله کردن و فریـاد زدن است ومعنای "بایدناله وفریاد کنیم" رامی رساند.
به بیانی دیگر:
آنهاکه توانِ مالیِ کافی برای مهیّانمودنِ بساطِ عشرت وامکانِ پرداختِ هزینه یِ مطرب راندارندبناچاراز "زهره" که رایگان می نوازد استفاده میکنند، بدطالعی نگر که ما درچنین شرایط نامساعد،اززهره هم نمی توانیم استفاده کنیم.برداشتهای متفاوت باتوجه به معناهای متفاوتِ "زهـره":
1- زهره هم که مـارا(اهل هنر را)ازراه به دَرکرده و گـمـراه میکنـد!
2-زهره هم که خود هنرمند است زهره رقّاصه ونوازنده ی فلکی ست و باید بیشترهوای هنرمندان را داشته باشد، برعکس همچون راهزنان، برقافله ی هنرمندان می زند! دزدِراه و غارتگراهل هنرشده ومشکلاتِ مارادوچندان نموده است.
3-زهره هم باآهنگ ولَحنی(مجازاًغم انگیز ودلگیر) که می نوازد، بیشترمارادرحُزن واندوه فرومی برد،پس چراننالیم وفریادبر نیاوریم؟
حافظ تعمداً با هنرمندی، هرسه معنارادر درنظرگرفته ودر هم آمیخته است تااندیشه یِ مخاطب به چالش کشیده شود ودامنه یِ معنی،هرچه بیشترگسترده ترگردد.
برداشت های متضاد و متفاوت،نه تنهااشکالی نداردبلکه یکی ازجاذبه ها وزیباییهای ادبی ِ آن نادره گفتارشیرین سخن است.درطول تاریخ هیچ شاعری نتوانسته به اندازه ی حافظ،لطایف وظرایفِ ادبی رااین چنین هنرمندانه، درلفّافه یِ ایهام وابهام وطنزوطعنه، پیچیده وباطعمی دلپذیروصدالبته گونه گون ومتضادبرای تشنگان دانشِ ادب ومعرفت به یادگار گزارد.
چنانکه خودفرماید:
نه هرکونقشِ نظمی زدکلامش دلپذیرافتد
تَذروطرفه من گیرم که چالاک است شاهینم
گـُل بـه جـوش آمد و از مـی نـزدیـمـش آبــی
لاجـرم ز آتـش حِرمان و هــوس میجـوشـیـم
همچنان شاعر دراین حسرت غوطه وَراست که موّفق نشده درایّامِ گل وبلبل،به شادخواری پردازد وباباده یِ گوارایی غبارِملالت ازدل بشوید.
"به جوش آمدنِ گل" یعنی گل شکفته شد،منظورازگل بیشترگل سرخ است.
گل سرخ وقتی کاملاً می شکفد وبازمی شود، سرش به اصطلاح همانندِ آدم ِمست،سنگین می گردد، اینطرف و آن طرف میرود ، مـثـل اینکه مدهوش و گیج شده باشد، دراینصورت باید آب به صورتش زد تـا به هوش آیـد وسرِحال وشاداب گردد.
به جوش آمدن به معنای "پای به دنیای هستی گذاشتن هم هست".
"از می نـزدیـمش آبی" یـعـنی افسوس موفق نشدیم در کنار گل سرخ که شکفته وسرمست شده، شرابی بنوشیم وجرعهای ازشراب را هم بـر صورتِ گل بپاشیم تااونیزاز خمودگی وگیجی درآید وسرحال وبانشاط باشد.
اززمانهای بسیارقدیم، به بنابه دلایل نامعلوم،رسم بر این بوده که کسانی که بساط عیشی برپامی کردند وشرابی می نوشیدند،جرعه ای نیز به خاک می ریختند. حالادلیش هرچی باشد، رسمی بوده که تازمانِ شاعر پای برجابوده است وقصددارد باریختنِ مقداری می رویِ گل،هم اوراشاداب ترکند وهم آن رسمِ رارعایت کروه باشد.
البته گویا این رسم مختصِ ایرانیان نبوده ودرسایر نقاطِ جهان نیز دیده شده است.چنانکه گویندهنگامی که جام شوکران(شراب آلوده به زهر) را که میآورند،تاسقراط باخوردنِ آن به زندگی خودپایان دهد، سقراط در کمال متانت و بیآن که دستش بلرزد یا رنگش بگردد جام را گرفت واین درخواست راازمامورین کرد :
آیا از این شراب اجازه دارم جرعهای بر خاک بیفشانم؟.....سقراط پس ازموافقتِ مامورین جام راکج کرده جرعه ای برخاک ریخت سپس باتمام قدرت جام راسرکشید.........
حافظ درجاهای دیگر نیز به این رسم اشاره کرده است:
فرشته عشق نداندکه چیست ای ساقی
بخواه جامِ گلابی به خاک آدم ریز
ویا
اگرشراب خوری،جرعه ای به خاک افشان
ازآن گناه که نفعی رسدبه غیرچه باک؟
شایدازآنجاکه آدمی ازخاک آفریده شده و بازگشتش نیز به خاک است،جرعه ای از شراب رابه احترام درگذشتگان،که دستشان ازدنیا کوتاه شده، به خاک می ریخته اند،همانگونه که امروزه نیزدرسرمزار مردگان، آب ریختن روی قبرمرسوم است. بااینکار ضمن یاد آوری از آنهابه خودشان نیزاین تذّکر رامی دهند که:"هرکه را خوابگه آخردوسه مشتی خاک است" تاباغرق شدن درمسایل روزمرّه، از اینکه بایدروزی این دنیا را برای همیشه ترک کنندغافل نشوند.
"لا جـَرَم":به نـاچـار
"حـِـرمـان" : محرومـیـت ، بـهـرهمـنـد نـبـودن ، نـداری
"هـوس" :تمنّای دل، خواهش نـفـس
"آتش حرمان و هوس" : اضافهی تشبیهی است، محرومیت و هوس به آتش تشبیه شدهاند.
"میجوشیم": کنایه از پـریـشـانی و اضطراب وسوختن درآتش است.
مـعـنـی بـیـت : بـهـار آمـد و گل رویید و شکفت و مـا در کنار گل شرابی نـنـوشیـدیـم ونتوانستیم قطره ای نیز برچهره یِ گل بپاشیم. نـاگـزیـر از داغ محرومیت وازاینکه خواهش دل برآورده نشد درآتش این حسرت می سوزیم ومی سازیم وپـریـشان خـاطـرو مضـطـرب وملولیم.
بهارمی گذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم وحافظ هنوز مِی نجشید
مـیکـشیـم از قدحِ لاله شـرابی موهوم
چشم بَد دورکه بی مـُطرب و می مـدهـوشیم
"کـشیـدن" : نـوشیـدن
"دُرد کشی"نیزکه دراشعار حافظ مطرح شده به معنایِ دُردنوشیدن است.ّ "دُرد" شرابِ ته نشین شده است که بیشتر تهیدستان می نوشیدند چون قیمتِ آن کمترازشرابِ زلال بوده.
امـروزه به جای کشیدن "سـر کـشیدن" می گویند همان نـوشیـدن است.
"قَدح" : جـام شراب
"قدح لاله" : اضافـهی تشبیهیست،لاله به شکل جام است وچون رنگ آن سرخ است.گویی که جام پرازشرابِ سرخ است. درادبیات ما،یا جـام شـراب بـه لالـه تشبیه می شود،یـا بالعکس ؛ لالـه به جام شراب تشبیه می گردد.
"موهوم" :خیالی،ازرویِ توّهم
"چشم بَد دور" : چشم بد دور بادا، انشااله چشم شور وتنگ نظر بی اثر باشد. این عبارت یک دعایِ پیشگیرانه هست.هرگاه اتّفاقِ خوبی برای کسی رخ داده باشد یاچیزی با ارزش وقابلِ توّجهی خریداری کرده باشند،این دعارابه امیدِآنکه پیشاپیش، بدیِ چشمِ بَدنظران راخنثی سازند می خوانندواسپندمی سوزانند.
درباورهای مردمِ عوام، بعضی از افراد "بدچشم" هستند. یعنی اگر به یک فردخوش قدوقامت وخوش سیما، نگاه کنند یا شاهدِاتّفاق افتادنِ توفیقی جالب توّجه، برای کسی بوده باشند،به احتمالِ زیاد طولی نخواهدکشیدکه حادثه ی ناگوار یا خسارتی به بارخواهد آمد وشیرینیِ آن توفیق رابه کامِ آنها تلخ خواهدکرد.
حافظ دراین بیت به طعنه وازروی طنز وتمسخر ازاین دعا استفاده کرده است. اوضاع برایِ حافظ بقدری دلگیر ودوراز انتظار نامساعداست که ازرویِ استیصال و درماندگی، خودش راموردِ تمسخرقرارمی دهد تامگراندکی ازغمِ دل بکاهد.واین درس زیباییست که حافظ بارندی به مخاطبین خودش اهدا می کند.اوبه مایادآوری می کند که درشرایطِ استیصال ودرماندگی،بااندکی تغییر دادنِ زاویه ی نگاه،مشکلات رنگ می بازند واوضاع بکلّی تغییرمی کند. سهراب یادش بخیرچه زیبامی گوید:
"....دیده هارابایدشست جور دیگر بایدنگاه کرد..."
"مدهوش" : مـسـت
معنی بیت : حال که توفیقِ عشرتِ واقعی نصیب مانشد،درعالمِ وَهم وخیال، ازحسرت واندوه،به گلِ لاله خیره مانده وآن رامثلِ جام پرازشرابی می بینیم،ذوقی به دلمان می نشیند،جام شراب را بامیل واشتیاق برداشته و سرمی کشیم وسرخوش وسرمست می شویم.عجب عشرتی داریم.! ....
نکند کسی "بَدچشم وبدنظر"این توفیقِ عظیم وعیش وحال ما را ببیند واز حسودی،چشم بزند وبساطمان راخراب کند! خدایا چشمِ بَدرا از مـا دور ساز، ما عیشِ بسیار جالبی داریم، چه بساکسانی ببیند وازحسودی خوشیِ مارا برنتابندو چشم بزنند.!! مابدون هزینه کردن، بدون خریدنِ شراب، چه آسان مشغول عشرت شدیم!بی می و مطرب وموسیقی، باهیچ و دستانِ خالی، خوشی می کنیم وسـرمـست هستیم!.
بی باده بهارخوش نباشد
گل بی رخ یار خوش نباشد
حافظ این حالِ عجب باکه توان گفت که ما
بلبلانیم کـه درموسم گل خاموشیم
طبقِ روالِ همیشگی،حافظ دربیتِ پایانی خود راخطاب قرار داده ومی فرماید:
درموسمِ بهار،مابااین اشتیاقِ فراوانی که داشتیم،بعدازتحمّل ِانتظاری طولانی، وقتِ خوشِ جوششِ گل فرارسید،امّابخت مساعدت نکرد وماناباورانه ازعیش و عشرت بازماندیم، حال وروزِعجیبمان را به کسی هم بگوییم،کسی باور نمی کندکه ما اینچنین ازبدبیاری، محزون و دلشکسته، ازعیش وعشرت محروم ماندیم وبهارِ فرح انگیز رانتواستیم دریابیم واززیباییهای بهاربهرمندگردیم.
دریغابهاربه سرعت سپری خواهدشد،درحالی که ما همچنان بااندوه وغصّه هایمان درگیرهستیم.اینک حالِ ماشبیهِ حالِ آن بلبلانیست که درموسمِ گل وهوایِ لطیف، خموش وملول، سردرزیرِبالهایِ خویش فرو برده ومیلی بر آواز خوانی ندارند.
"بلبلان" به غزلخوانی شهرت دارنددراینجا استعاره از "شاعران" است که به سببِ ناموافق بودنِ بخت وناسازگاریِ زمانه،طبع جوشانشان خشک وخاموش شده است.
در دلِ آخرین مصرعِ این غزل، درپرتوِ شیوایی ورساییِ کلام وصنایع لفظی، تصویرِی زنده وزیبا،امّاحُزن انگیز در پرده یِ خیال می نشیند. تصویری که ما رابه دوردست هایِ جنگلی سرسبز ورازآلود دربهاری طَرب انگیزمی کشاند، لَختی پایِ درختی می نشاند،ومارادرمرثیه ی خاموشیِ بلبلان،بادرختانِ سوگوارشریک می سازد....
سَزَدم چوابر بهمن که براین چمن بگریم
طَرب آشیان بلبل بنگر که باغ دارد !
باسلام برهمه این شعرازشاعری درقرن پیش است بنام ملاعلیِ اصفهانی
به نام او
با سلام و درود خدمت تمامی دوستان
اینجانب اگر حمل بر اغراق نباشد تمامی طول عمر خویش را مصروف در اندیشه ء یافتن حقایق موجود در پس پرده ء دنیای ظاهر نموده ام و در نهایت به آن معنی نایل گشتم که ابن سینا بدان معترف گشت : تا بدانجا رسید دانش من تا بدانم همی که نادانم
خدمت دوستان عارضم که وجود ما همچون اعداد موهومی در دانش ریاضی در اعماق موهومات غوطه ور است و برای رسیدن به جوابی معقول در معادلهء زندگی نیاز بر این است که هر معادله ای رفع ابهام گردد. در این میان ما خود مجهولیم و شایسته این است که با شناخت خود از این جهالت بدر آییم . زیرا که وقتی حقیقت وجودی بر ما معلوم نباشد چگونه می توان معادله ای سراسر مجهول را به سرانجامی معلوم رساند.
عارفان و سالکان راه او تنها کسانی هستند که توانسته اند با جلب عنایت او از راه تسلیم و رها شدن از خویش باریکه راهی به سوی معلومات و حقایق بگشایند
با نهایت تاسف شاهد آنیم که اکثریت اساتید!! در لایه های ظاهری مستغرقند و تفاسیری که می نمایند در حیطهء وهم و گمان و پندار است.
شرط لازم و نه کافی برای اینکه معانی خود را عریان نمایان سازند تنها تسلیم محض به کلام حضرتش می باشد و از آن لحاظ کافی نیست که تسلیم در زمانی مقبول اوست که عنایتش نیز شامل حال گردد.
در آنصورت است که نفس لوامه به نفس مطمئنه مبدل گشته و سخن از جان جان بر می آید و دیدگان به نور او بینا می شود.
اینگونه است که سخن دیگر سخن وهم آلوده نیست بلکه از روح بر زبان جاریست و اینست سر علم لدنی!
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
دوستان وقت گل یعنی وقت بهار جان (هنگامی که روح سخن بر زبان جاری می سازد) باید که شادمان بود و خوشی ها کرد و به یمن عنایتی که از بالا رسیده شاد و مسرور بود
این توصیهء اهل معرفت و شناخت است و باید که با گوش جان و دل آنرا بشنویم.
نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
در این هنگام همه در اندیشه اینند که خود را به بالا برسانند و کسی در فکر دیگری نیست و در خود مستغرقند
بنابراین چارهء کار اینست که حاصل عبادات و شریعت را قربانی کنیم تا از جان جان (روح) بهره ای به ما برسد.
خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم
در این بهار جان حال و هوای دل ما مساعد است ای خدا عنایتی کن و از اولیای خود کسی را به ما بنما تا واسطه کسب فیض از آستان درگاه تو باشد
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
ساز و کار گردون چنان است که همه ء اهالی دل را با افسون خویش از راه تو باز می دارد
چگونه از این غم و غصه اندوهگین و نالان نباشیم و چرا باید بر علیه این افسونگری ها طغیان نکنیم
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم ز آتش حرمان و هوس میجوشیم
گل (Gel) وقتی آب کافی نداشته باشد حالتی شبیه جوشیدن به خود می گیرد بدان معنی که جسم خاکی ما وقتی از آن آب حیات (طراوت روح) چیزی عایدش نشود به جوش و غلیان در می آید
ناگزیر از آتشی که در درون ما از برای آرزوی وصال تو شعله ور است در جوش و خروشیم.
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
از خون دل سوختهء خویش تری و طراوتی کاذب عاید ما می شود (زیرا که آن طراوت روح را ندارد)
چشم بد اندیشان از ما دور باشد زیرا که بدون حضور یار و آب حیات از خود بیخود گشته ایم.
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
حافظ این حس و حال غریب را با چه کسی می توانی در میان بگذاری
همچون بلبلی هستیم که در فصل بهار ناچار به خاموشی و عدم بیان عنایاتی هستیم که از جانب دوست به ما می رسد (زیرا که گوش شنوایی برای این حقایق نیست و به سفاهت و دیوانگی متهم خواهیم شد.)
انگار آن "مثنوی" که کنار بیت "مرگ را دانم..." درج شده، اشاره به گوشه آوازی مثنوی دارد، و نه مثنوی مولانا.
متأسفانه در اینجا برخی خودشون را هم پیاله علی حاتمی و شاملو و شهره آغداشلو و شفیعی کدکنی گرفته تا احتمالا خیام و حافظ می دانند که در کافه با هم آبجو تگری می زدند و البته علامه دهر هم هستند
هرکسی هم چیزی می نویسد سریع و بدون اطلاعات موضع می گیرند و به غلط های تایپی که گریزناپذیر است هم رحم نمی کنند
وقتی انسان اطلاع ندارد که مثنوی یک گوشه در موسیقی است مگر حتما باید به صورت دیگران ناخن بکشد و علمش را به رخ بکشد که این شعر مثنوی نیست بلکه رباعی است؟
گاهی سکوت بیشتر نشانه دانایی است
در نسخه ای بسیار قدیمی از دیوان حافظ مصرع دوم از بیت اول یصورت " سخن پیر مغان است و به جان بنیوشیم" آمده است.
سلام وقت همه گی بخیر
گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو
مرگرا دانم، ولی تا کوی دوست / راه اگر نزدیکتر داری بگو
ظاهرا این شعر سروده ی مرحوم علی حاتمی کارگردان هست که به درخواست ایشون توی قسمتی از فیلم دلشدگان توسط استاد شجریان خونده میشه.
اینو جایی خونده بودم .
گرخبر داری بگو
ای دل ار زرّینه پر داری بگو
اوج گردون در نظر داری بگو
او که ما را بی خبر بگذاشته
گر ز دلدارم خبر داری بگو
عاشقی را نیست مرزی و دری
گر هوای شور و شر داری بگو
مرغ بیدل را نصیحت باطل است
گر که پروازی به سر داری بگو
کاروان ها از پی هم میروند
گر تو هم قصد سفر داری بگو
سوختم از آتش هجران چو شمع
گر چو من سوز جگر داری بگو
زورق بشکستهٔ ما را ببین
کشتی نوحی اگر داری بگو
از قضا بگذرکه آب از سر گذشت
معجزی گر چون قَدَر داری بگو
“ بی نشانی رفت و من گم گشته ام
” گر نشان مختصر داری بگو
خواب دیدم راه منزلگاه او
” گر که ره نزدیک تر داری بگو
گاه غواصی کنی در بحر جان
آگهی گر زان گهر داری بگو
چون مرا بر درگه او راه نیست
گر که مرغ نا مه بر داری بگو
نامه ٔ ما را ” نیا “ بنوشته خوش
جوف نامه مشک تر داری بگو
ناباور ..درود عزیز!
سوالی داشتم ، نیا کیست ؟
من از شعرا کنونی کسی را نمیشناسم... درود بر شما
در گلهای رنگارنگ، برنامهِٔ شماره 242، که آهنگ آن از مرتضی محجوبی و تنظیم آن از شادروان خالقی می باشد، استاد بنان این غزل را در دستگاه شور، همراه با زخمه های تار زنده یاد استاد جلیل شهناز اجرا می نماید. اما جای تعجب است که ایشان مصرع دوم از بیت دوم را (چاره آنست...) بجای مصرع دوم از بیت اول خوانده اند. همین اتفاق در مورد بیت دوم نیز رخ داده است. البته بیتی دیگر ( ارغنون ساز فلک...) در آن آواز خوانده نشده، که امری عادی است.
اما آنگونه که استاد بنان ابیات اول و دوم را خوانده اند، در هیچیک از 25 نسخه ئی که مبنای کار محققان است دیده نمی شود ( فهرست 25 نسخه مثلاً در مقدمهِٔ دیوان با تصحیح جلالی نائینی و نورانی وصال آمده است ).
تا آنجا که من توانستم در برنامه های مختلف گلها تحقیق کنم، مبنغ کار خوانندگان و مجریان، یا نسخهِٔ پژمان بختیاری بوده، زیرا خود ایشان در آن زمان مسئولیت انتخاب اشعار را به عهده داشته ، یا نسخهِٔ دکتر خانلری که دوستِ دیرین خالقی بوده و دیوان را بر مبنای نسخه ئی قدیمی تنظیم و تصحیح کرده، که استادی هندی آنرا به سفیر وقت ایران در هندوستان (علی اصغر حکمت) هدیه کرده بوده و به نسخه گور کهپور مشهور است. اما در هیچکدام از این دو نسخه نیز روال دو بیت نخست به صورتی که استاد بنان خوانده اند نیست.
ناگفته نماند، که زیبائی مسحور کنندهِٔ تحریر بنان و ژرفای کلام شاعر، به ویژه دلتنگی عمیقِ توصیف شده در بیتِ آخر، که گوئی فقدانِ مراوداتِ اصیلِ انسانی در عصر ما را به تصویر می کشد ، مطالبِ فوق را تحت اشعاع قرار میدهند. آیا ما انسانهای امروز هنوز با یکدگر و با هستی در گفتگوئیم ؟ آیا قیل و قال مگسان بازار، فضای فراغتی برای گفتگو باقی گذارده....؟ آیا شعر حافظ ، فراخوانیست دردمندانه برای بازگشت به هستی اصیل ، پیش از آنکه کار جهان سر آید ؟
بیت اول سخن پیرمغانست و به جان می کوشیم بوده حالا عده وقتی میگوییم پیرمغان به آنها فشار آمده مشکل خودشان است
دو بیت اول را نمیتوان به علی حاتمی نسبت داد چون که استاد این دو بیت را بسیار پیش از این در اجراهای خصوصی "برق غیرت" و "به یاد صبا" در منزل قیطانچیان اجرا نمودند
آقای رضا ساقی، خیلی عالی و کامل بود نوشتهتون. خیلی ممنون!
جناب آقای رضا ساقی خسته نباشید واقعا استفاده بردم از نوشته ی کامل شما بسیار سپاسگزارم
با تشکر از جناب ساقی فقط یک نکته دیگه در مورد این بیت داشتم:
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم زاتش حرمان و هوس میجوشیم
گل به جوش آمد میتونه به معنی تمام شدن فصل گل و آغاز گلابگیری هم باشه. کلمات گل، به جوش آمد، آب، آتش و میجوشیم که در این بیت اومده گلاب رو به خاطر میاره: بدون اینکه فرصت کنیم در کنار گل شرابی بنوشیم و کمی هم روی گل بریزیم، فصل گل تمام شد و به گلاب تبدیل شد.
کلمه حرمان مشخص میکنه که حافظ کاملا ناامیده که فرصت از دست رفته.
سلام و درود
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
روح استاد شجریان شاد باشد!
این شعر گر ز حال دل خبر داری بگو .... نمی تواند سروده علی حاتمی باشد. چرا که مرحوم ادیب خوانساری دردهه سی یا اوایل چهل آنرا در برگ سبز شماره 40 در افشاری خوانده است و احتمالا قوی جناب حاتمی آنزمان کودک بوده اند.
رضا ساقی گرامی
مثل همیشه جامع,ساده, کاربردی, مو شکافانه و حافظانه بود.
دست مریزاد!
همیشه شاد و دلت آباد.
سپاس جناب رضا ساقی
شرح های شما بر تک تک غزلها خواندنی است
درود دوستان ، منظور از ارغنون ساز فلک ، کردگار است که رهزن اهل هنر است ، همان که این ساز را میسازد ، دل هنرمند را نیز دزدیده ، حال شاعر یا نوازنده یا هر کس دیگر که اهل دل و هنر است ، ساز فلک ، ارغنون فلک رهزن دل است ، خوب .... حالا اهل دل ، این جماعت عاشق که پیوندی نادیدنی با ارغنون ساز دارند و عاشق جان جانان هستند ، چگونه از این راهزنی معشوق ننالند؟
جناب کیخا مگر گناه کسی که در جنوب شهر تهران گذران زندگی میکند چیست؟ ممنون از این حجم از لطف شما.
انتظار میرفت اقلا کسی که دستی در ادبیات و شور دارد چنین اهانت حقیرانه ای نکند.
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
دوستان همان یاران و همراهان هستند که حافظ بارها از آن به عنوان همه انسانها یاد نموده و همگی در هدفِ زنده شدن به عشق و آشکار کردن گنجِ پنهانِ خداوند در این جهانِ ماده هدفی مشترک دارند، وقتِ گل در اینجا موعد و زمان باز شدن گلِ وجودِ معنویِ هر انسانی ست که بطور طبیعی باید در اوان جوانی و بهارِ زندگی باشد، عشرت در اینجا به معنیِ خوشگذرانی های زود گذرِ زندگی نیست، بلکه از نگاهِ بزرگانی چون حافظ عشرتِ حقیقیِ هر انسانی آنگاه شروع میشود که دلش به عشق زنده شده و غمِ فراق از اصل خدایی خود را احساس کرده، آتشِ میلِ بازگشت و وصال به اصلِ خود در او زبانه کشد، حافظ میفرماید این تنها سخنِ او نبوده و همگی انسانهای اهل دل و عاشق بر این نکته تاکید کرده اند، پس لازم است این سخن را به جان و دل بشنویم و بر آن اندیشه کنیم .
نیست در کس کرم و وقتِ طرب میگذرد
چاره آن است که سجاده به مِی بفروشیم
اما بهارِ عُمرِ انسان و درنتیجه وقتِ رسیدن به طَرَب یا شادیِ بدونِ علتهای بیرونی کوتاه است و گذرا، به چشم برهم زدنی جوانی و بهارِ انسان تبدیل به خزان می شود و انسان هنوز در آغازِ این راهِ دور و دراز است و خبری از طرب نیست، حافظ میفرماید در هیچ کسی هم کَرَم و لطفی نیست که به رایگان شرابِ عشق و معرفت را به انسان بدهد، پسچارهٔ کار چیست؟ در مصرع دوم سجاده در اینجا نمادِ عبادات است و چون نیک بنگریم حاصل و نتیجهٔ آن عبادتهایِ ذهنی منتج به طرب و شادکامی و عشرتِ برقآسا نمی شود، شاهدِ این مدعا نیز بیشترِ سجاده نشینانی هستند که در زمستانِ عُمرِ خود بسر می برند اما چهرهٔ عبوسشان نشان دهندهٔ نبودِ ذره ای نشاط و طرب انگیزی ست و این برخلافِ خواستِ خداوند یا عشق است که از جنسِ شادی ست و رسالتِ پیامبران نیز چیزی جز طرب انگیزی و رها کردنِ انسانها از غم و اندوه نبوده است، حافظ که می داند اگر طریقِ زُهدِ خالصانه و سجاده به نتیجه هم برسد عُمرِ نوح می طلبد، پس می خواهد اینچنین سجاده ای را فروخته تا با وجهِ حاصل از آن که روزها و سالهایِ عُمرِ سجاده نشینی ست شرابِ نابِ عشق را خریداری کند و خیلی زودتر از حدِ انتظار به آن طرب و عشرتِ مورد نظر دست یابد.
خوش هوایی ست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم
حافظ بر میگردد به حال و هوا و بهار زندگیِ انسان، یعنی اوان جوانی که هوای انسان بسیار خوش و فرحبخش است، توصیفی به غایت زیبا از حال و هوای دوران جوانی، پس انسان در این دوران برای بهرمندیِ مؤثر از شرابِ مورد نظر که به طرب و عشرت بینجامد به همراهیِ پیری نازنین نیازمند است تا به سلامتیِ رُخسارِ او که نشان از عاشقی دارد شرابِ گُلگونِ عشق را بنوشد و بواسطۀ راهنمایی های او به طرب و عشرتِ مورد نظر دست یابد، حافظ و سایر بزرگان شروع کار معنوی را بدون پیر و مرشد جایز ندانسته و خطر ورود به طریقتِ عاشقی بدون راهنما را بارها به سالک گوشزد کرده اند، پس برگزیدن هر پیر و راهنمایی بدون آگاهی و شناخت نیز خطری بمراتب بزرگتر برای انسان در پی خواهد داشت، خداوند پیش از این ساقی و نازنین هایی مانند مولانا، عطار، سعدی، حافظ و دیگر بزرگان را بمنظورِ راهنمایی و نوشیدن می گلگون برای انسان فرستاده است و پس از آن نیز اگر لازم بداند خواهد فرستاد تا عاشقان به عشقِ رویِ آنان که همان روی و صورتِ خداوند است و منتهای آمال انسانِ عاشق، آن میِ ناب را بنوشند .
ارغنون ساز فلک، رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم ؟
برخی از شارحانِ بزرگوار تناسبِ سازِ ارغنون را با فلک به زُهره که نمادِ طرب انگیزی و شادیست نسبت می دهند که بنظر می رسد در اینجا خطا باشد چرا که زُهره همواره نقشِ مثبت داشته و هیچگاه راهزنیِ اهلِ هنر و ایجادِ غم و غصه نمی کند، اهلِ هنر در اینجا به معنی رایج آن یعنی موسیقی و نقاشی و دیگر هنرها نبوده، بلکه انسانهایی که راهِ عشق ورزی و معرفتِ الهی را جایگزینِ سجاده و باورهایِ خود کنند اهل هنر و هنرمند واقعی هستند چرا که دست کشیدن از باورهای چند هزار ساله که با خرافات و موهومات آمیخته شده و بواسطه والدین یا اطرافیان تا اعماق جان و روح انسان نفوذ کرده اند بس دشوار بوده و نه تنها برون رفت، بلکه جایگزین کردنِ آن با عشق کاری هنرمندانه است که از هر انسانی بر نمی آید، به بیانِ دیگر چنین هنری را می توان قابلیتی دانست که منحصراََ در توان انسان بوده و موجودات دیگر از آن بی بهره هستند و آن هنر بازگشت و زنده شدن به خداوند است. اما "ارغنون ساز، فلک" را میتوان به معنی فلک یا روزگاری که کارش ارغنون سازی ست گرفت و ارغنون را به ساز مخالف زدن تعبیر کرده اند.همچنین میتوان برابر خوانش بزرگواران در همین صفحه ارغنون را ساز یعنی آلت موسیقی و یا فریب و نیرنگِ فلک دانست، با هر تعبیر و نگاهی فلک یا روزگار سازِ مخالف زده و موجبِ اخلال در کار و زدن راه معنویِ انسان میشود که عرفا غالباََ از آن به عنوانِ جفایِ روزگار یاد کرده اند، پس حافظ می فرماید چگونه میتوان از این غم ننالید و خروش بر نیاورد، سعدی نیز چنین سروده است؛
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
گفته شد انسان که امتدادِ خداوند و از جنسِ بی فرمی ست بطور ذاتی اهل هنر و بازگشت بسویِ اصلِ خود میباشد اما اکنون که به جبر واردِ این جهانِ ماده شده است فلک یا روزگار پیوسته ساز مخالف با این بازگشت زده و از طریق ذهن ، و با کششِ انسان بسویِ جذابیت هایِ این جهان مکرر به انسان قول می دهد که با بدست آوردن و دل سپردن به چیزهایی مانند ثروت و مقام، یا دیگر اعتبارهای دنیوی سعادتمند خواهد شد، و با این راه زنی موجب غم و غصه دار شدن انسان اهلِ هنر میگردد که این غم بدلیل تنزل دادن شأن انسان از بی فرمی و عدم به جسم و ماده است، پس حافظِ اهلِ هنر و بزرگانِ دیگر چطور می توانند از این غصه ننالند و خروش بر نیاورند که اینچنین نیست و اصلِ انسان از جنس خداوند است و پس از تطبیقِ وجهِ جسمانیش با جهانِ ماده باید حتی المقدور در جوانی و خیلی زود به سوی اصل خود باز گردد که در عرفان وصال و رسیدن به معشوق نامیده اند .
گُل بجوش آمد و از مِی نزدیمش آبی
لاجرم زآتشِ حرمان و هوس می جوشیم
گُل نماد انسان است که گُل وجود او بطور کامل باز شده و از لحاظ جسمانی و عقلی به کمال رسیده باشد، بجوش آمد یعنی بواسطه اینکه انسان بتدریج دید و نگرشِ جسمی به جهان پیدا کرده و بر مبنای ذهن خود قضاوت و عمل میکند از آرامشِ اولیهٔ خود دور و دردهای ناشی از دیدِ مادی به جهان سراسر وجودِ او را در بر خواهد گرفت، حافظ میفرماید علتِ جوشش و عدمِ آرامش ما این است که به هنگام مقرر، مشتی از میِ معرفت و خردِ ایزدی یا آب زندگی را بر روی خود نزدیم، پس لاجرم از آتش پشیمانی ها و هوس های دور و دراز خود در جوشش و درد بسر می بریم، حرمان و پشیمانی از نیفزودن بر چیزهای جسمی، مادی و ذهنی در مرکز یا دلِ انسان و همچنین هوس ها و آرزوهایِ دور و دراز که بسیاری از آنها دست نیافتنی هستند، همگی تولید کنندهٔ آتش و درد بوده و آرامش را از انسان ربوده، موجب جوشش و بیقراری انسان میشوند. توقع لطف و انتظارِ تاییدِ دیگران نیز از آن جمله هستند، حافظ در بیت بعد نوشیدنِ شراب از همهٔ چیزهای بیرونی، ذهنی و جسمی که اعتقادات و باورهای تقلیدی را نیز شامل میشوند شراب موهوم میداند.
می کشیم از قدحِ لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
شراب کشیدن یعنی بدست آوردن شراب و در اینجا لذت بردن از هر گونه جذابیتِ بیرونی است، قدح نماد اندازه گیری و لاله بیانگرِ انسانی ست که داغِ هجران و جدایی از معشوق را بر دل دارد، کشیدنِ شراب موهوم و ذهنی با توجه به ترجیحِ راهِ عاشقی بر سجاده یعنی توهمِ بدست آوردن شراب معنوی توسطِ سجاده نشینان، پس حافظ میفرماید همهٔ انسانهایی که به امرِ جدا افتادن از اصل خداییِ خود واقف شده اند و همچون لاله داغِ عشق بر دل دارند اما اهل سجاده هستند و به عباداتی تقلیدی و ذهنی می پردازند راه را به خطا رفته و اگر هم احساسِ تغییر می کنند تَوَّهُمِ بدست آوردن شراب معنوی از اینچنین عباداتی به آنان دست داده است و خروجیِ کارِ آنها شرابی موهوم و ذهنی بیش نیست و درنتیجه این مدهوشی و از بیخود شدنها نیز توهمِ مست شدن به شرابِ معنویت است و ناپایدار، پس حافظ با کنایه خطاب به چنین انسانی میفرماید مراقب باشید چشم نخورید که شما بدون مطربِ حقیقی که همان خدای شادی بخش و شادی آفرین است و بدونِ میِ عشق و خردِ ایزدی مست و مدهوش شده اید ، درواقع خدایِ چنین زاهدانی که حافظ در جایی دیگر "زیرِ سقفِ مقرنس نشینان" توصیفشان کرده از جنس شادی نبوده و بلکه آنان خدایی ذهنی که جبار و انتقام جوست را ستایش میکنند، پس کسانی که با ابزار و اسباب های ذهنی، با عبادات و یا دیدن و تبرکِ مکانی خاص توقعِ درمان، پاداش و شراب طهور را دارند از دیدگاه حافظ در اشتباه بوده و بجز توهمِ شراب و مستیِ موهوم بهره دیگری از چنین عبادتهایی نخواهند برد، همچنین است که انسانهایی که اصلاََ لاله و درد و داغِ فراق را حس نکرده و شرابِ موهوم از ثروت و مقام یا علم و دانش یا تایید و توجهِ دیگران می کشند، به آنان نیز توهمِ مدهوشی و مستی دست داده و پس از گذشتِ اندک زمانی این سرمستی پریده و برای مثال هرچقدر هم از موفقیت مالی ما یا فرزندمان بگویند مانند روزهای نخست سرخوش و شاد نشده، و در صدد کشیدن شرابِ موهوم از چیز دیگری بر می آییم .
حافظ این حالِ عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
میفرماید این حال عجیب را با چه کسی درمیان بگذارم که ما مانندِ بلبلان هستیم که در فصل بهاران و آغاز زندگی که موسم عاشقی و عشق ورزی میباشد خاموش و بدون نغمه سرایی و عاشقی در گوشه ای خاموش بنشسته ایم و ناگهان به خود آمده، میبینیم که بهار زندگی سپری شده و ما از عاشقی و عشق ورزی بی بهره و محروم مانده ایم. یعنی که انسان برای کار معنوی و دریافت می معرفت محدودیت زمان داشته و پس از گذشت وقت و از دست رفتنِ فرصت، پشیمانی و افسوس بر جای میماند که هیچ سودی برای انسان در بر نخواهد داشت. از نگاهی دیگر بلبلانِ عاشق استعاره از عارفان است که در موسمِ شکفتنِ گُلِ وجودِ انسان باید با چنین غزلهایی نغمه سرایی کنند اما گوییا خاموش بنشسته و نظاره گر هستند.
صد هزاران گُل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هَزاران را چه شد؟
این غزل را "در سکوت" بشنوید
با سلام و ارادت خدمت اساتید عزیز
در بیت پنجم اگر به جای واژه ی هوس، واژه ی هوا به کار گرفته شود، معنا و مفهوم و ایهام بهتری ارائه می شود
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم زآتش حرمان و هوا می جوشیم
چرا که با این واژه عناصر اربعه با هم در یک بیت جمع می شوند اگر گِل را به معنای خاک فرض کنیم.. ضمنا هوا معنای هوس هم دارد و خدشه ای به اصل شعر وارد نمی شود.. و نیز در بیت قبل که چرا نخروشیم به کار رفته است، هوا میتواند هم قافیه ای خوب برایش به کار رود.. گر چه شعر ردیف ندارد و خود همه قافیه باز است... کاش نسخه ای بسیار قدیمی تر در دسترس می بود و این شک مرا به یقین تبدیل می کرد که کسی عمدا یا سهوا واژه ی هوس را به جای هوا به کار گرفته باشد.. کاش می شد واژه ی حوا را به کار برد که هم ه هوا است و هم ح حرمان و هم چ چرا و هم هوا و هوس سیب و گندم بهشت خوردن را و هم تجمیع عناصر اربعه و هم قافیه و همه چیز را در هم داشتن را.. کاش ولی تشدیدی که دارد مانع این همه می شود..
سپاسگزار صبر و شکیباییتان هستم