غزل شمارهٔ ۳۷۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در برخی از نسخ، در بیت پنجم، به جای واژه «نسبت» واژه «تهمت» ثبت شده که باتوجه به واژه«بهتان» مناسب تر به نظر می رسد. در این بیت تشبیه تفضیلی به کار رفته است.
در بیت اول منظور از مستان هم می تواند افراد مست باشد و هم چشمان مست یار. دور نرگس هم ایهام دارد. می تواند دور تادور چشم باشد یا روزگار مستی چشمان یارباشد . شبیه این بیت خواجه حافظ است:
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
صلاح از ما چه میجـویی ؟ که مستان را صلا گفتیم
بـه دور نـرگـس مـسـتـت ســلامـت را دعــا گـفـتـیـم
"صـلاح" :راستی ودرستی، خوبی و نیکی، سلامتی رفتار وسربه زیربودن
"چه میجویی؟": چه انتظار و تـوقعی داری ؟
"صَـلا" : صدا زدن و فراخواندن ، دعوت کردنِ کسی برای کاری ،دراینجا شـراب خواری ومستی
"دور" : روزگار و زمانه ، پیرامون و محـیـطِ چیزی ،دورتادور،گردش کاسه ی می وچـرخش ِ چشم.
"بـه دورِنرگس مستت":
چند جور میشود معنا کرد : 1- در ایّامی که چشم تـو مست و خمار بـود. 2- به خاطر کیفیت وجذبه یِ گِرداگرد چشمان تو 3- با اشاره و حرکت چشم مست تـو.
"نـرگـس" درادبیّات مااستعاره از : چـشـم معشوق است.
"نرگس مست" : چشمی که مست است.
"سـلامـت" : تندرستی وعافیت ،درستکاری و صالح بـودن ..
"دعـا گفتیم" : راهی کردیم ، وداع کردیم ، رها کردیم .
"سلامت را دعا گفتیم" :مستی و وبیماریِ چشم تورا دیدیم وازروی همنوایی، سلامتی راترک کردیم(چشم بیمارتورا دیدم و بیمارشدم).
معنی بـیـت :
ازماچه انتظاری داری! ما رند ومیخواره ایم. ماعاشق هستیم. توقّع درستکاری( زُهد وتقوا و...) ازما نداشته باش،چه انتظاری داری! تازه ما به مستان(رندان وعاشقان) نیز فراخوان دادهایم تابیایند،به گِرداگِردِ چشمانِ تو(درزمانه ای که چشمان تومست است) حلقه ای تشکیل دهیم ومستی کنیم. مابه خـاطرهمدلی وهمراهی با چشمانِ مستِ تو، عافیت طلبی را رها کرده ودست ازسلامتی شستیم.
ماعاشق شدهایم،دیگر سُراغ ماراازمیکده هابگیرید راهِ ما مشخص شده وبرگشت ناپذیریم.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به مِی طهارت کرد.
در مـیـخـانـهام بـگـشـا که هـیـچ از خـانـقـه نـگـشـود
گرت بـاور بـُـوَد ور نه ؛ سخـن ایـن بـود و مـا گـفـتـیـم
زاهدان وعابدان درمسجد به عبادت می پردازند.صوفیان وخرقه پوشان در خانقه ورندان وعاشقان وعارفان درمیخانه.
مـیـخـانـه" مکانیست که درآنجامستان و عاشقانِ معشوق ازلی،عشقبازی و مهرورزی می کنند.
حافظ پس ازسالها، راهِ خودراپیدا کرده وبا اطمینانِ خاطرازخانقه بُریده وبه میخانه ی ِ عارفان پناه بُرده است.
"هیچ از خـانقه نگشود" یعنی چیزی که می جُستم درخانقه پیدا نکردم، در خانقاه مشکلی ازمن حل نـشد ، چـیـزی حاصل نـشـد.
مـعـنـی بـیـت : در میخانه را به روی من بگشا وراهم دِه که در خانـقـاه هیچ گشایشی درکارم ایجادنشد. من به دنبالِ حقیقت بودم امّادرآنجا چیزی جزریا وخرافات نبود. من حقیقت را درعشق ورزی ومست شدن از باده ی معرفت وآگاهی یافتم. این خلاصه ی مطلبی بـود که گفتیم.حال درموردِ من هرچه می خواهید بگوئید میخواهید باور کنید یا نکنید.
درخانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جام می مُغانه هم بامُغان توان زد.
من از چـشم تـو ای سـاقی ؛ خـراب افـتـادهام لـیـکن
بـلائـی کـز حـبـیـب آیـد ، هــزارش مـرحـبــا گـفـتـیـم
"خـراب" : مست و ازخودبیخودشدن.
"ساقی" درادبیات ما به معنی ِ مِی دهنده وکسیست که باشراب پذیرایی می کند. لیکن درغزلیاتِ حافظ، "ساقی" جایگاهی فراتر ازشراب دهنده دارد ودر بسیاری ازغزلها مثلِ همین غزل، خودِ معشوق است.
معنی بیت:
ای ساقی ای معشوق وحبیبِ من، تحتِ تاثیرکیفیّت ِ چشمان ِ توقرارگرفته و حالی غریب پیدا کرده ام. ازآن زمان که چشمانِ مستِ تورا دیده ام، همانندِ مستان، حال عجیب وخرابی دارم، امّاهر چه هست دوست داشتنیست وهربَلا ومصیبتی که ازسوی توباشد میمون ومبارک است. هرچه ازدوست رسد به چشم من نیکوست، شکرگذارم وهـزار بار خوش آمـد و آفرین میگویم.
برداشتی دیگر:
اگر"زچشم توخراب افتاده ام" را به معنی ِ ازچشم افتادن وبی مقدارشدن بگیریم درآنصورت معنی بیت چنین خواهدشد:
ای ساقی، برای من دیگراهمیّتی قایل نیستی، می دانم که ازچشمان ِ توافتاده ام. "خراب" افتاده ام دراین برداشت، یعنی بَدجوری افتاده ام، دیگرهیچ توجّهی به من نداری...من دچار بلا ومصیبت شده ام.لیکن غمی نیست،بلایی که ازسویِ حبیب نازل گردد نعمت است. همین که تصمیم گرفتی به من توجّهی نکنی،( یعنی به من فکر کرده ای) همین هم ازسرم زیادیست! اَمر امر توست.
عاشقان را برسر خودحُکم نیست
هرچه فرمان توباشد آن کنند .
اگر بـر مـن نـبـخـشایی ، پـشـیـمـان میشـوی آخـر
به خاطر دار ایـن مـعـنی که در خـدمـت کجا گفـتـیـم
با نظرداشت ِ معنی این بیت، به نظرچنین می رسد که شاعرخطایی کرده وچشم امید دارد که معشوق ازگناهِ اوچشم پوشی کند. ظاهراً به سببِ خطایی کرده دربیتِ قبل (بابرداشت دوّم معنی) ازچشم ِ ساقی افتاده است. حال حافظِ عاشق، تمنّای بخشش دارد.
مـعـنـی بـیـت : اگـر از خـطـای من چشمپـوشی نکنی،اگرهمچنان نسبت به من بی توجّهی کنی و مرا موردِ عـفـو قرارندهی، سرانجام پشیمان خواهی شد.
البته حافظ به ظاهر تهدیدآمیز تقاضای بخشش می کند، امَا این برداشت درست نیست ودربیت های پیش رو خواهیم دید که حافظ هرگز درمحضردوست ومعشوقِ خود، ازادب ونزاکت خارج نشده، وهمیشه حُرمتِ اورا نگاه می دارد. دراین بیت منظور شاعر این است که: بخشش برازنده یِ وجودِ نازنین ِ توست. قبای ِ کرم وبزرگی،قامتِ رعنای تورا زیباترمی سازد. ازماگفتن! به یاد داشته باش که ایـن سخن را کی و کجا در حضورمبارکت گفتم.
حافظ رندانه می خواهد نظر ساقی رابه خود جلب کند اوراترغیب به بخشش می کند.
نظرکردن به درویشان مُنافیِّ بزرگی نیست
سلیمان باچنان حشمت نظرها بود بامورش
قدت گفتم که شمشاد ست،بس خجلت به بـار آورد
که این نسبت چرا کردیـم و این بـُهـتـان چرا گفـتـیـم
"شمشاد" :درختیست با برگهای سبـز و مانـدگار که دهها گونه ی مختلف دارد.نوعی ازاین شمشاد به سببِ ماندگاری وایستایی وسرسبزی ونشاط، موردِ توجّه شاعران قرارگرفته وقد وقامتِ یار را به شمشاد تشبیه کرده اند. چنانکه قد وقامتِ معشوق به سرو نیز تشبیه شده است.
"بـُهـتـان" : دروغ ، نسبت نادرست به کسی بستن
مـعـنـی بـیـت : برای قـد و بالای تـو واژه ای متناسب پیدانکردم وبه شـمـشـاد تشبیه کردم. می دانم مرتکبِ خطاشده ام،قد وبالایِ توکجا، سرو وصنوبر وشمشاد کجا؟ قد وبالای تو نظیرندارد، واژه ای نیست که با آن بتوان قامت ِ رعنای تورا توصیف نمود. نسبت نـابـجا وناروایی بود، بسیـارشـرمـنـده شـدم.
انسان ازعاشقیِ حافظ درحیرت می ماند که نسبتِ قدوبالای ِ معشوق به شمشاد راخطای عظیمی پنداشته وباچه زبانی طلبِ بخشش می کند!؟
حافظ درغزلی دیگراین مطلب را از زاویه ای دیگرنگریسته ومی فرماید:
زِشرم آنکه که به رویِ تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک دردهان انداخت.!
جگر چون نـافـهام خون گشت ، کم ز یـنـم نمیبـایـد
جزای آن که بـا زلـفـت سخن از چـیـن خطـا گفـتـیـم
"نـافـه" :غـدّهای ست در نـاف نوعی آهـو (آهوی مُشکین) در نـاحیـه خـُتـن (چـیـن) کـه در بـهـار مـتـوّرم و پـر از مـُشک میشـود ، در ایـن هنگام شروع به خـارش میکـنـد و آهـو مجبور میشود که شکمش را به سنگـهـای تـیـز بـمـالـد ، با ایـن کار نـافـه پـاره میشود و محتویات سیاهرنگ آن تخلیه و بر سنـگ میریـزد و بـوی خوش آن تـمـام دشت را پـر میکـنـد.
سخن هنوزپیرامون خطائیست که شاعرمرتکب شده است. با یادآوری نسبت های ناروایی که به معشوق داده، خودراسرزنش کرده ومی فرماید:
حق ِ من بیشتر ازاینهاست! من باید بیشتر مجازات شوم ورنج واندوه بیشتری نصیبم گردد! من خطاهای زیادی مرتکب شده ام!بوی زلفِ روح پرور توکجا نافه ی آهو کجا؟....
زلف معشوق را از دوجهت به "مُشک" تشبیه میکنند : سیاهی و خوشبـویی.
مُشکی که در نـافـه جمع میشود از خون آهو تـولـیـد شده است. و در اینجا تشبیه زیبای "جگر خونی" به "نـافه" که برای آهو با سوزش و درد همراه است . با این تشبیه میخواهد بـگـویـد : درد و غـم عشق نیزخوشآیند و خوشبـو و معطّـر است.
منظور از "چیـن" هم راهِ دور ودراز کشورچین ونیزهمان مُشک ختن است.
تادلِ هرزه گردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفر دراز خود عزم ِ سفر نمی کند.
"خـطـا": اشتباه ، سهـو ، "خـطـا" یـا "خـتـا" (به هردو شکل آمده است) بخشی از چـیـن است که با این مفهوم مترادف چین است و با چین و نافه آرایه "مراعات النظیر" ایجاد کردهاند.
مـعـنـی بـیـت : دل پُرازخون است،همراه باسوزوگدازی که آهـوان ِختایی، هنگام رسیدن ِنافه،تجربه می کنند.
البته مجازات مت بیشترازاین است، به خاطر ایـنـکه اشتـبـاه بزرگی مرتـکـب شدم و در برابر زلف تـو نامی ازکشورچین و مـُشک خـُتـن آوردم.
تو آتش گشتی ، ای حـافــظ ! ولی با ییر در نگرفت
ز بـد عـهـدیّ گـل گـویی حکایت بـا صبا گـفتیـم
معنی بیت:ازشدّتِ سوزوگدازاشتیاقِ، سراپا آتش شدی ای حافظ امّاچه سودکه هرچه شعله ورشدی و سوختی، آه وفغان کردی، دردلِ سنگِ یار هیچ اثری نکرد. چرا؟
چون معشوق عاشقان ِ سینه چاک زیادی دارد، داستان عاشقی تو ای حافظ برای معشوق تازگی ندارد.! اوفدائیان فراوانی دارد وبرای اومهم نیست که عاشقی چون تودرآتش می سوزد. همانگونه که هرچه ازبی وفایی ِ گل به صبا بگویی هیچ تاثیری نخواهدداشت.
بادصبا عاشقِ گل است، زمانی که ازبدعهدی گل به او می گویی،طبیعتاً باید واکنش نشان دهد، لیکن اونیک می داند که گل بی وفاست ومعشوق همگان است! برای اوبدعهدی گل ثابت شده وبازگویی تو،برای او تکراریست وازاین رو واکنشی نشان نمی دهد. باد صبا به همین که با گل سـر و سـرّی دارد،کفایت می کند. حال دیگرانی چون بلبل هم دراشتیاقِ وصال ِ گل ناله سرمی دهند، برای صبا اهمیّتی ندارد. عشق ِ حافظ هم برای معشوق اهمیّتی ندارد وهیچ واکنشی نشان نمی دهد.
نگرفت درتوگریه ی حافظ به هیچ روی
حیران ِ آن دلم که کم ازسنگ خاره نیست!
در بیت پنجم واژه ی "بس" احیانا نباید "بسی" بشه؟چون اینطوری وزن مشکل داره.
اگر بسی بشه، ت ی کلمه "است" خورده میشه و وزن دچار مشکل میشه
البته نه. حرفمو پس میگیرم. با "بس" هم وزن اشکال نداره.
معنی بیت آخر از منظر دکتر برزگر خالقی:
حکایت با صبا گفتن: سخن با باد صبا گفتن، کنایه از کار بیهوده و بیفایده انجام دادن.
ای حافظ، به واسطهی آتش عشق سراپایت چون آتش گرم و سوزان شده است ولی افسوس که در یار اثر نکرد و این مانند آن است که از بیوفایی گل نسبت به بلبل، با باد صبا سخن بگوییم که سودی ندارد و بیفایده است.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
بیت ششم بنظرم منظورش اینه که به اشتباه گفتم چندتا زلفش چین داره همین باعث شده جگرم پره خون بشه و بهبود هم پیدا نکنه