غزل شمارهٔ ۳۶۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش حسین محبی
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش سعیده طاهری
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش حجت الله عباسی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
فکر کنم " تا درخت دوستی بر کی دهد" صحیح باشد.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
محتوای فرم چشمان تو دارد تیر بار
قلب ها سیبل مقابل تیر رس را بر قرار
مردمت بس گفتگو ها غرق غمز وعشوه کرد
تک بزن خواهی ویا رگبار، کی ،خواهم فرار
وحدت فرم دو چشمت محتوا را می ستود
ساختار ذات آنرا نیک میگیری بکار
فیلسوفان و مکاتب غرق در این حکمتند
اینکه فرم چشم تو غالب بود یا آن شرار
خود هماهنگ است آندو در نظام چشم تو
سازمانش در کنش ،زیبا و مستست و خمار
نیک خلقش کرد خالق نقش چشم مست تو
این اثر در نقش خلقت شد هنر را استوار
چشم "رافض" از حدیث چشم دلبر گشت خون
در ازل افتاد این میثاق و دلها شد دچار
با درود به پیشگاه بیشگاه ارجمندان گرداننده ی گنجور ، به گمان این کمینه ، پیرو مرام عشق و نیز روانی موسیقی و دست آخر پارسی گزینی ، بهتر است این بیت را اینگونه بخوانیم :
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
در ادامه شوندهای این گزینش و منابع نیز آورده می شود که در بسیاری از سایت ها درج شده و استقبال شایانی از آن شده است . ضمن اینکه باید بیافزایم که در حافظ نسخه ی قدسی نیز اینگونه ضبط شده است ... گزین وزین (بخش یکم)
گزینش و خوانش نکوی استاد شجریان از غزل حافظ
با یاد خداوند مهربان ... در نوشتار های زنجیره ای «گزین وزین» بگونه ای کارگاهی به موشکافی خوانش های دیگرگونه ی استاد شجریان از سخن شاعران پارسی پرداخته می شود . در این رهگذار خوانش هایی نگاه می شوند که پیشینه ای ندارند و استاد برای نخستین بار دست به آفرینش شان می زند ؛ چندان که دانسته است ، برخی از این خوانش ها در میان منتقدان و پژوهندگان ادبی چالش هایی پدید آورده است . این کمینه برآن استوارم که آنچه استاد زیرنام آفرینش یک خوانش تازه خوانده است ، از هر سوی که بنگریم تراز زیباشناسانه ی شایسته تری در سنگیدن با نمونه های موجود دارد و در نزد اهل نظر ، دارای پروانه است . نیک می دانیم که در روزگار ما ، هرگاه در بزم های ادبی خرد و کلان ، ماجرایی پیش کشیده می شود ، یکی از معیارهای محترم سنجش ، چگونگی خوانش استاد شجریان است . اما صداندوه که هنوز این نگاه زیباشناسانه ی استاد شجریان چندان از سوی کارشناسان مورد بررسی و انتشار قرار نگرفته است و احساس من این است که شاید یکی از دغدغه های مهم استاد همین باشد . اما دغدغه ی اصلی ایشان چیزدیگریست که این کمینه در دست انجام دارم اما اشاره ای به چند و چون آن نمی کنم چراکه در واقع شاخه ی تازه ای به مباحث نظری موسیقی آوازی در حوزه ی نقد و تحلیل افزوده شده است و در مسیر ثبت و انتشار است ... گزین وزین در هر نوشتار به یکی از خوانش های دیگرگونه و آفرینش های زیباشناسانه ی استاد شجریان بررسی خواهد شد .
کسی که موسیقی کار می کند به ویژه خوانندگی ، اگر با ادبیات کشورش پیوند نداشته باشد لاجرم سخن و پیامی که از
کار هنری اش القا می شود بسیار ناگیرا خواهد بود و چندانکه باری به هرجهت روخوانی کرده است ، در دشت دلهای مردم بی پروانه می ماند !
جوهر موسیقی این است که حضورش موجب پدید آمدن نظم است . همین که هنگام پخش یک آهنگ شنوندگان بسته به کیفیت جمع نسبت به آهنگ واکنش نشان می دهند ، شوندی است برای تندرستی این نگاه . برای نمونه در یک جشن پدیده ای که شادمانی و رقص حاضران را پردازش می کند موسیقی است ، آنهایی که توانایی بهره گیری از ظرافت ها و حرکات زیبا و هماهنگ اندام خویش را دارند بیشترین بهره را می گیرند و کمترین بهره را کسانی که هماهنگ با آن آهنگ دست می زنند و شاید فرودست ترین بهره ، تکان دادن نرم سر و گردن . در جمع عرفا موسیقی هماهنگی سماع را هم به لحاظ دینامکی (رقص سماع) وهم برای شورانگیزی و پرواز روح ، پردازش می کند . نمونه ای دیگر که کمتر کسی بدان نگاه می کند ، حرکات موزون یک شاطر نانوایی است ! او در اثر تکرار یک رشته حرکات برای کار خود ریتمی تعریف کرده است چنانکه ریتم در موسیقی نیز توالی شدت و ضعف هاست . از برداشتن چانه ی خمیر که یک ضرب ضعیف است که در آغاز میزان آورده می شود ، آغاز و کوبیدن آن بر صفحه ی وردنه و ضربه هایی که برای پهن کردن آن با کف دست میزند و سرانجام به دیواره ی تنور می چسباند صداهایی ایجاد می شود که شاطر بنا به ذوق در آنها شدت و ضعف ایجاد می کند و یک رقص هماهنگ با آن ریتم نیز پدید می آورد تا کمتر فشار و تاب تنور سوزان را حس کند !
موسیقیدان خاصه یک آوازخوان _ البته آوازخوانی که به کارش عشق بورزد _ برای اجرای یک کار نگاه ویژه ای به شعر یا کلام آهنگ دارد و گاه دیرزمانی را صرف جستحوی کلامی شایسته و متناسب با کارش می نماید .
استاد شجریان در فرگاه خسروی آواز ایران ، به لطافت و ظرافت به این گزینه نگاه ژرف دارد و اگر بگویم که حافظ ، سعدی ، عطار و سایر شعرای ایران ـ که استاد شعرشان را خوانده است ـ بخشی از آوازه ی خویش را وامدار جناب شجریان هستند سخن گزافی نیست !
ایشان در آلبوم رندان مست و در غزل چشم یاری ، فعلی را دیگرگونه می خواند . بدین گونه :
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
غالب نسخه های موجود از دیوان حافظ اینگونه ضبط کرده اند :
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
و در برخی نسخه ها :
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
برای بررسی سازمانی این واژه و آمیغ ها ، من روش خودم را بکار می گیرم و به آن احترام می کنم اما دوستان و خوانندگان این نوشتار در پذیرش آن به نتیجه ی کار می نگرند و اکراهی در رد و قبول نیست .
این کمینه در بررسیدن سازمان دینامیکی واژه های کلام یک آهنگ ، نخست به جانمایه ی درونی موسیقی نگاه می کنم تا آشکار شود که این قطعه از گزینه های حماسی ، عاشقانه ، فانتزی ، توصیفی ، عرفان عاشقانه ، سوگینه یا سورینه و ... به کدام نزدیک تر است .البته دانسته است که بر پایه ی هرمنوتیک هرکسی می تواند برداشت و نگاه خویش را داشته باشد .
تصنیف چشم یاری
این کار در نگاه اول چنین می نماید که شکوه از معشوق است و اینکه عاشق به سبب برنیامدن کام با معشوق مجادله می کند ! اما براین پایه که عشق به عرض نگاه ندارد و پشت سربینی در مرام عشق نیست ، چیزی به نام پشیمانی و مجادله در آن نمی گنجد ! در واقع کار به سمت عرفان عاشقانه گرایش دارد و نگاه نخستین بدین شوند است که انسان همواره با تضاد ها روبروست که بنا به شرایط حال یکی دیگری را ناصواب می داند تا زمانی که ایمان و یقین حاصل شود و به یک ختم شود . در این مسیر آدمیزاد از آنروکه هنوز به کمال نرسیده است برخی ناز و عتاب را بی مهری می انگارد و با خویش درددل می کند اما باز رای به بری بودن معشوق از هرگونه کاستی می دهد و خویش را ملامت می کند که بی هیچ فراخوانی از سوی معشوق آغاز کرده است و هرچه هست از قامت ناساز عاشق است .
گفت خود دادی به ما دل حافظا / ما محصل بر کسی نگماشتیم (حافظ)
اورا خود التفات نبودش به صید من / من خویشتن اسیر کمند نظر شدم (سعدی)
اما سازمان واژه های غلط کردیم ، خطا کردیم و ندانستیم
غلط کردیم : همخوان های (غ ــ بستواج واکبرvoiced نرمکامی )،( ک ــ همخوان بی واکvoiceless بستواج stop پسکامی)،( ر ــ سایواج واکبر لرزشیvibrant ) از دسته ی همخوان هایی هستند که از نرمی برخوردار نیستند و با اصطکاک تولید می شوند و همخوان بی واک وبستواج (ط ــ بستواج بی واک دندانی) ساکن که ضمن اینکه ایجاد سکته و گرفت می نماید پیش از همخوان بی واک و بستواج( ک) آمده است که دشواری آن دوچندان شده و در یک کار عاشقانه و لطیف ، پسندیده تر است که از همخوان های بی واک ، نوک تیز و زبر بهره گیری نکنیم .
خطا کردیم : همخوان های ( خ ــ بستواج بی واک نرمکامی)،( ک ــ همخوان بی واک بستواج پسکامی)،( ر ــ همخوان واکبر لرزشی) نیز همان داستان پیش گفته را دارند با این تفاوت که همخوان ( ط ) ساکن نیست و با پیوستن با واکه ی بلند (آ) یک هجای بلند تشکیل داده است .
ندانستیم : همخوان ( ت ــ بستواج بی واک ) تنها همخوانی ست که می تواند زبر باشد و در دو گزینه ی پیشین نیز وجود داشت اما در این گزینه زبری این همخوان کاملن از میان رفته است چراکه همخوان ( ت ) به شوند قرار گیری پس از( س) که واجگاه نزدیک دارند و پیش از واکه ی بلند(ی ) و تشکیل هجای بلند ، خویش را آراسته و لطیف می نماید .
شایستگی و مراعات ادب
غلط کردیم و خطا کردیم در تراز با ندانستیم لحن تندتری دارند و ندانستیم مهربان تر و محترمانه تر می نماید .
غلط کردیم و خطا کردیم : لحن این آمیغ ها چنین است که ما راه را به غلط رفته ایم و اکنون پشیمانیم !
یا ما اکنون دریافته ایم که در انتخاب راه خطا کرده ایم و پشیمانیم
نکته : از آنجا که پشیمانی در مرام عشق نمی گنجد ، این آمیغ پسندیده است برای معشوق به کار برده نشود مگر برای پوزش و اقرار بر گناه در پشیگاه معشوق .
مولانا :
خود پشیمانی نروید از عدم
چون ببیند گرمی صاحب قدم
سعدی :
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
من چشم ازو چگونه توانم نگاهداشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
و ...
ندانستیم : در این واژه لحن بدین گونه است که ما ندانسته و بی اختیار چنین کردیم و هرچه باشد می پذیریم . در این لحن اشاره ای به درستی یا نادرستی آنچه نادانسته روی داده است نمی شود و بدین شوند اصل بر رضایت است و پشیمانی عاشق نمودی ندارد .
نمودار نسخه ها و عدم توجه به کمیت از سوی استاد شجریان
بیشینه ضبط : فعل آمیغی (غلط کردیم) در 8 نسخه ی خطی ضبط گردیده است .
1. نسخه ی مورخ 821 / کتابخانه ی دکتر اصغر مهدوی / تهران
2. نسخه ی مورخ 822 / کتابخانه ی طوپقاپوسرای استانبول
3. نسخه ی مورخ 824 / کتابخانه ی سبزپوش / گور کهپور هند
4. نسخه ی مورخ 825 / کتابخانه ی نور عثمانیه / استانبول
5. نسخه ی مورخ 827 / کتابخانه ی سید عبدالرحیم خلخالی
6. نسخه ی مورخ 836 / کتابخانه ی دکتر اصغر مهدوی
7. نسخه ی مورخ 1320 علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی
8. نسخه ی نیمه ی اول قرن نهم / کتابخانه ی ملی ایران
کمینه ی ضبط : فعل (ندانستیم) تنها در یک نسخه آورده شده است :
نسخه ی مورخ نیمه ی اول قرن نهم / کتابخانه ی عزت قویون اغلو ، ترکیه
شاید بیشینه ی اهل ادب ، با دیدن چنین آماری کمینه ی بخت پذرفتگی را سرنوشت آمیغ «ندانستیم» بدانند ؛ به ویژه که در این روزگار که بازار تصحیح و شرح و برابری نسخ رونق دارد و اساس استوار ، معمولن کمیت ضبط در نسخه های گونه گون است . اما چنان که انتظار نیز همین است ، استاد شجریان نگاه زیباشناسانه ی خویش را ترازو می کند و با اشراف بر ظرافت های پیوند شعر و موسیقی، دیگرگونه و از چشم اندازی دیگر به گزینه های انتخابی نگاه می کند . ایشان زیبایی کلام و دریافت شخصی را در نظر گرفته ، از نگاه کمیت گرایانه پرهیز می کند وبا جسارت بهترین گزینه را برای ارایه ی یک تصنیف عاشقانه بر می گزیند . . .
هرچه َآن خسرو کند شیرین بود ...
کرم قلاوند
با سلام
بدلیل علاقۀ خاص به این غزل و محتوای آن، جستجوی فراوانی برای یافتن غزلهایی با محتوا و لحن مشابه از حافظ نموده ام؛ که بی نتیجه مانده است. از دوستان خواهشمندم، در صورت اطلاع، راهنمایی نمایند.
توضیح اینکه، بذم نگارنده، حافظ در هیچ غزلی به این صراحت و تندی معشوق خود را مورد خطاب قرارنداده و او را مقصر و مسئول ندانسته است؛ بلکه اغلب اوقات علت فراق را ناشی از اقبال بد و حتی قصور خود میداند.
بسنجید شیوۀ بیان و معنای بیتهای:
«تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم»
«گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم»
«گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم»
را با بیتهایی همچون:
«لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم»
«آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عدر قدمش میخواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم».
باسپاس
ف. د.
آقای«صدیق تعریف»که متأسفانه سعادت دیدار ایشان را نداشتهام،ظاهرا از خوانندگان جوانی است که در راه توفیق و قبول عامه پیش میرود.بنده نیز کامروایی و قبول روزافزون ایشان را آرزو دارم و به قراری که کارشناسان گفتهاند و بندهء شنوندهء ساده نیز احساس میکنم صدای ایشان دلنشین و بسیار مطبوع است.
اخیرا در این دیار غربت،نواری از ایشان،گویا در دستگاه بیاتترک،انتشار یافته است به نام«شیدایی»که توفیق نیز یافته است و مخلص نیز دستکم در حدود پنجاه بار در موارد مختلف صدای گرم ایشان را شنیده و لذت بردهام.اما متأسفانه دو تصرف ناروا که ایشان(یا مشاوران ادبی ایشان)در یک غزل حافظ کردهاند،هربار همچون مگسی که در ؟؟؟شیرینی شیرین افتد،صفای لذت بیکران مرا مکدر میدارد.ایشان غزل معروف خواجهء شیراز:
ما ز باران چشم یاری داشتیم...را با آوایی بسیار زیبا خواندهاند.یکی از بیتهای این
به تشخیص خود مصراع را چنین خواندهاند:
حالیا رفتیم و بذری کاشتیم.اولا شما شعر چه کسی را میخوانید؟اگر شعر حافظ را میخوانید این از حافظ نیست و شما هم حق ندارید در شعر او دخل و تصرف کنید.دیگر این که نه تنها«بذری کاشتیم»به گوش خوش نمیآید و تصرفی ناروا در شعر حافظ است،بلکه غلط نیز هست.تا آنجا که بنده متنهای فارسی را دیدهام،و حتی در فارسی روزنامههای اطلاعات و کیهان امروز به ترکیب«بذر کاشتن»برنخوردهام.بذر را نمیکارند بلکه میافشانند.از تمام این حرفها گذشته شما فقط میتوانید شعر حافظ را همانطور که هست بخوانید یا اگر دوستش ندارید نخوانید.اما حق دخالت در آن ندارید.این میراث فرهنگی این مردم است و اگر هر روز یک تصرف از این قبیل در این شعر بشود و و متأسفانه بتوانند آنرا به دست امواج رادیو بسپرید یا هزاران نسخه تهیه کنند و به اقصی نقاط دنیا بفرستند پس از اندک مدتی دیگر چیزی از شعر اصلی حافظ بر جای نخواهد ماند.از این گذشته تخم درخت که هیچ،تخم حیوان و حتی-جسارت است-تخم انسان نیز خندهداری نیست و فقط ممکن است کودکان سال دوم و سوم دبستان با شنیدن این لفظ پوزخندی بزنند وگرنه در آثار ادبی تخم که هیچ،حتی خایه نیز چندان مضحک نیست.
نظامی در اسکندرنامه خایه را به معنی «تخممرغ»آورده(شد آن مرغ کو خایه زرّین نهاد)و فردوسی در وصف رخش گوید: سینه خایه و تند و پولادسم»و گمان ندارم که هیچیک از این دو مصراع خندهدار باشد و لفظ خاگینه(به معنی تقریبی املت)نیز از همین کلمه گرفته شده است.
دومین تصرف ناروای ایشان در مورد ترکیب«غلط کردن»است.قرنهای متمادی و از جمله در قرنهای هفتم و هشتم(دوران زندگی سعدی و حافظ)این ترکیب ابدا توهینآمیز نداشته و به معنی«خطا کردن،اشتباه کردن»به کار میرفته است.سعدی در گلستان،در «جدال سعدی یا مدعی...»گوید:«گفتم ندمّت اینان روا مدار که خداوندان کرمند،گفتا غلط کردی که بندهء درمند.»شعر حافظ نیز به روایت استاد خانلری چنین است:«شیوهء چشمت فریب
جنگ داشت،ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم،و فقط به روایت یک نسخه(از هشت نسخه) آمده است:ما ندانستیم و صلح انگاشتیم.هنوز هم در افغانستان به جای«اشتباه کردی»گویند «غلط کردی»و این ترکیب ابدا معنی توهین ندارد.البته ممکن است به مسافران تازهوارد فارسی زبان به افغانستان،بر بخورد وقتی از کاسبکاری میشنوند که بدیشان میگوید«غلط کردی»اما همراهشان بیدرنگ توضیح میدهد که این«غلط کردی»از آن«غلط کردی»های تهران نیست!صورت دشنامگونهء«غلط کردی»بکلّی مربوط به دوران اخیر است و شاید از عصر قاجار فراتر نرود.
از همه خندهدارتر این است که اگر این مطلب دشنامی هم باشد،حافظ این دشنام را نثار خود میکند و میفرماید:«ما غلط کردیم...»اما آقای تعریف کاسهء گرمتر از آش و دایهء مهربانتر از مادر شده و دشنام«غلط کردن»را در حق حافظ نپسندیده و مصراع را چنین ترتیب دادهاند:«ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم.»
این شعرها را مردم ایران،به تناسب سن خویش،سیسال،چهل سال،پنجاه سال و حتی هفتاد سال است که در ذهن دارند.دست زدن بدین روایتها-که در صحت آنها تردیدی نیست و اندکی اطلاع داشتن از ادب فارسی درستی آنها را تأیید میکند مطلقا صحیح نیست. آقای تعریف اگر چیزی از آنها را خلاف ادب میدانند ممکن است آنرا نخوانند اما تغییر دادن آن در مذهب حفظ ادب و سنن ایران کفر است.امیدوارم ایشان نیز تولیدی دیگر از این نوار تهیه کنند و شعر حافظ را درست بخوانند.در جای دیگری هم از دستشان در رفته و شعری را اشتباه خواندهاند از دورنگی یاران...وز...(؟)خواهش میکنم آنرا نیز درست کنند.
جناب آفای قلاوند
با سلام و ابراز احترام به نظرات جنابعالی و با صرف نظر از نکات مبهم و سوالاتی که به ذهن متبادر میگردد از این فرمایشات.
به نظر میرسد که بکار گیری جملاتی همچون "اگر بگویم که حافظ ، سعدی ، عطار و سایر شعرای ایران ـ که استاد شعرشان را خوانده است ـ بخشی از آوازه ی خویش را وامدار جناب شجریان هستند سخن گزافی نیست !" نه تنها به اساس کار محققانه کمکی نمیکند که ممکن است بنیان تحقیق را سست وتلاشی در جهت اثبات پیش فرضی جلوه دهد.
ضمن اینکه آثار هنرمندان میراث همگان است و هیچ وارثی بی اذن جمیع وراث حق دخل و تصرف در ماترک را ندارد ، هرچند که جنابعالی یا دیگری اقدام خود را در جهت بهبود میراث بداند.
موفق باشید
با سلام به گردانندگان سایت گنجور و این که سعیشان مشکور و مأجور باد!
من می خواستم با تأیید سخنان مرحوم استاد دکتر محمد جعفر محجوب یکی دو نکته را به اطلاع خوانندگان برسانم.
اول این که مصراع دوم بیت اول را بعضی و از جمله استاد شجریان، که من از دوستداران پروپا فرص صدایشان هستم، به غلط چنین خوانده اند:
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
چرا به نظر من این غلط است؟ اگر توجه کنید همه ی افعال این غزل به شکل ماضی مطلق اورده شده اند. از قوافی بگیرید تا افعال دیگر مثل: بر کی دهد، درویشی نبود، جنگ داشت، کس نکرد، خود دادی وغیره همه و همه ماضی مطلق هستند. در حالی که (آنچه می پنداشتیم) ماضی استمراری است و با ساختار غزل نا همگون. بنابراین همان شکل (ما پنداشتیم) که در متن آمده است صحیح می باشد. اگر امکانی دست بدهد این نظریه و مطلب بعدی را به نظر استاد شجریان خواهم رساند.
دوم مصراع دوم بیت چهارم است که بعضی خطا کردیم و پاره ای از جمله استاد شجریان ندانستیم خوانده اند. در این باره مرحوم استاد دکتر محجوب به اندازه ی کافی داد سخن داده اند و من تنها در تأیید گفته های ایشان باید بگویم که این آثار میراث همه ی ایرانیان است و هیچ کسی حتی اگر در حد استاد شجریان باشد و یا مرحوم احمد شاملو حق تغییر آن ها را به میل خود ندارد. مگر این که دلیل و مدرکی همه پسند برای این کار داشته باشند. از جمله این که اکثر نسخ اولیه ی دیوان خواجه چنان بوده باشند. اجتهاد در برابر نص، آنچنان که مرحوم شاملو عمل کرده اند، شایسته ی یک کار تحقیقی نیست. خدا رحمتشان کند.
با جناب بهرام مشهور هم موافقم که "کمینه" را خانم ها به کار می برند. مگر این که جناب قلاوند اکرم باشند و نه کرم که در این صورت این واژه را درست به کار برده اند.
|درود - فرهنگ دهخدا : نویسنده و شاعر و گوینده به تواضع از خود چنین تعبیر آورد. (فرهنگ فارسی معین ). در مذکر و مؤنث کمینه می آید و اینکه بعضی گمان می برند که مؤنث تنها مستعمل است غلط است ، چه کلمه فارسی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر مرحمت پادشاهانه این کمینه را مهلت بخشد تا بعد از تسکین غلوای خوف و هراس چون سلطان ماردین و دیگر حکام مواضع به درگاه گردون انتباه شتابد. (ظفرنامه ٔ یزدی از فرهنگ فارسی معین ). به اعتقاد این کمینه اگر ملک ری به تمامی جهت این دو بیت صله دهند هنوز بخیلی کرده باشند. (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ احوال سلمان ساوجی ). || فروتن . خاضع. (ناظم الاطباء).
دوستی تذکر دادند که بر کی دهد ماضی مطلق نیست و درست هم گفتند. با پوزش از خوانندگان!
لطف بفرمایید متن را به درستی و صحت کامل اصلاح بفرمایید.
سلام
واقعا خسته نباشید یعنی لذت میبرم از این سایت واقعا
خیلی خوبه میشه گفت بهترین سایت در زمینه فرهنگی کشوره
عالیه دمتون گرم
درود بر خواننده
با رای آقای «محمد جعفر محجوب» به طور کامل موافقم. سپاس از غیرت ایشان در پاسداری گنجینه ادب پارسی! معلوم و بدیهی است که حتی یگانه استاد آواز ایرانی- که به جان دوستشان دارم و ارادت بسیار- نیز حق دخل و تصرف در آثار هیچ یک از بزرگان شعر و ادبمان را ندارد.
سلام ایزد جوی گرامی
گنجور عزیز حاشیه حقیر در بخش هشت گلشن راز را به دلیلی ناشناخته درج نفرمود .
از آنجا که حاشیه قبلی شما دربردارنده پرسشی بود شرط ادب دانستم پاسخ شما را اینجا خدمتتان عرضه میکنم .
اقبال لاهوری میگوید :
میان آب و گل خلوت گزیدم
ز افلاطون و فارابی بریدم
نکردم از کسی دریوزه چشم
جهان را جز به چشم خود ندیدم
این یعنی چه دوست عزیز ؟
یعنی همه ما اطلاعات را از محیط میگیریم و در نهایت با چشم و درک خود آن را تفسیر میکنیم .
یعنی فاکتور شخص و individuality یا فردیت اودر این میان چنین نیست که هیچ کاره باشد .
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست
فردیت شما در جهان آفرینش رسمیت و اعتبار دارد . همانطور که اثر انگشت شما .
به شما گوهر بی همتایی عطا شده همانطور که به مسلم گرامی و به من نیز .
این یعنی چه ؟
یعنی شما میتوانید به گونه ای منحصر به فرد نگاه کنید و بیندیشید .
هر چند ما در ویژگیهای کلی شباهتهای اساسی داریم .
ولی تفاوتها رانیز نمیتوان نادیده انگاشت .
نگاه شما شما را یگانه میسازد .
همانطور که نگاه حافظ ، نگاه اقبال ، نگاه فروید ، و نگاه افلاطون …
آیا کسی هست که بگوید من این گوهر یگانه را نمیخواهم ؟
و میخواهم دقیقا مثل این یا آن فرد بیندیشم ؟
همه زیبایی زندگی و شکوه رشد و تکامل بشر به همین است .
وگرنه شما تصور کنید دنیایی که در آن همه سنی یا همه مسیحی یا همه شیعه اثناعشری یا همه بودایی یا همه حافظ یا همه مولانا باشند و همه دقیقا نظیر یکدیگر فکر کنند .
براستی دنیای ملال آوریست !!!
مشیت خداوند ، آن هوش برتر ، بر این قرار گرفته که حتی دو نفر نظیر یکدیگر نباشند .
حتی دوقلوهای همسان با فرمول ژنتیکی برابر افکار و سلیقه ها یشان دقیقا یکسان نیست .
میلیاردها کنش و واکنش صورت گرفته تا شما به این نقطه رسیدید .میلیاردهای دیگر نیز در راه است .
شما هر لحظه در حال پویش هستید .
چون کل یوم هو فی شان ، چون او هر روز و هر ثانیه در امر تازه ایست .
من نه تنها به فردیت شما احترام میگزارم بلکه به تغییر شما هم احترام میگزارم .
شاید امروز با عابد و زاهد دوست داشتنی ای ملاقات کنید که آنچنان دل از شما برباید که بخواهید مانند او باشید و چون پادشاه دفتر اول مثنوی بگویید :
گفت مقصودم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
باز هم حق دارید .
شاید من با بودایی وارسته ای دیدار کنم که در دم بگویم :
ای لقای تو جواب هر سوال
مشکل از تو حل شود بی قیل و قال
زیاد به خود سخت نگیریم و اندیشه مان را بپرانیم تا در فضای بیکران جستجو کند و از آن آزادی ای که خواوند عطایش کرده لذت ببرد .
کمینه کلمه ای پارسی ست و وجود ه در انتهای آن با تای تأنیث عربی اشتباه نشود. از دیرباز، نویسندگان زن و مرد برای خفظ جناح و فروتنی از این کلمه برای وصف خویش استفاده می کردند.
تا درخت دوستی بهر کی دهد .... حالیل رفتیم و تخمی کاشتیم
حسن جان به لحاظ مفهومی, شعر در حال حاضر کامل صحیحه.مصرع دوم معنی شعر میگه میرم تخمی بکارم به امید برگ دادن.
بهر کی ,به جای برگی ,,,معنی در شعر نداره.
اگر میتونی برام معنی کن.شاید اشتباه میکنم و زحمت آگاه کردنم با شما.
ممنون.
《کی بر دهد》درست است و 《بر》 به معنی میوه و ثمر است دوست گرامی.
محصل دراین جا معنی نگهبان می دهد.
چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
جناب غافری عزیز. استدلال شما یا استاد محجوب برای نادرست بودن "می پنداشتیم" قانع کننده نیست.
ماضی بودن افعال به دلیل یک دست بودن روایتی است که حافظ میکند. در این روایت می تواند از خیالاتش برای آینده بگوید (تا درخت دوستی بر کی دهد)، یا کار هایی که کرده و نتایجی که دیده. در این روایت هر فعلی می تواند بنشیند و هیچ ایرادی به بودن فعل ماضی استمراری وارد نیست. ضمن این که فعل بر کی دهد مثال نقضی است برای ادعای شما.
به نظر بنده تنها جایی که بر اندیشه حافظ خرده وارد است در همین غزل نهفته، چنان که خود معترف می شود که تا قبل از سرایش این غزل عالم را در صلح و اینک در جنگ می بیند و این در حالی است که بنیان هستی بر پایه تضاد میان جنگ و صلح است و عالمی را بدون وجود هر یک هرگز نمی توان متصور شد!
گر طالب صلحی و گر طالب جنگ
گویمت هم دنگی و هم مایه ی ننگ
دانی که کیست آن یکی رنــد زرنگ
آنکه می نوشد و رقص کند به چنگ
#نیستی_در_هستی
این مصرع بیت را زمانی به عنوان سرمشق خوشنویسی این گونه تعلیم می دادند که البته من سند و منبع آن را نمی دانم
ما نفهمیدیم و صلح انگاشتیم
با درود وسپاس از همه صاحب نظران و نظر صائب جناب قلاوند در ارتباط با واژه کمینه:
«بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن را دربارۀ زنان به کار میبرند.»
زندهیاد علامه دهخدا
ما زیاران چـشــم یاری داشـتـیـم
خـود غلط بود آنچه ما پنداشتـیـم
"چشم یاری داشتیم" : امید کمک داشتیم،تـوقـّع و انتـظارمساعدت داشتیم.
"غـلـط" = نا درست ، اشتـبـاه
"پـنـداشتـن" = گـمـان کردن ، فـکـر کـردن
مـعـنـی بـیـت : مـا از دوستان ِ خویش توقّع کمک ومساعدت داشتـیـم ، امـّا دریغا که توقّع ِ ما نابجابوده و آنگونه که می پنداشتیم رشته ی دوستی واُلفتِ ما محکم نبوده است. مااشتباه می کردیم وظاهراّ دوستی بین ما جاری نبوده است واینک انتظارمان نیزبیهوده وبیجاست.
چنین گویندکه حافظ این غزل رادرزمان ِتبعید به یزد وهنگام خروج ازشیراز خطاب به شاه شجاع گفته وازاوگله وشکایت کرده است. باتوجّه به فَحوای کلام بعیدنیست که چنین بوده باشد. دریغا که متن وحاشیه های زندگانیِ خواجه ی شیرازدرهاله ای ازابهام فرورفته ومستنداتِ تاریخیِ معتبری دراین خصوص وجود ندارد وهرچه هست فراترازحدس وگمان نیست.
یاری اَندرکس نمی بینیم یاران راچه شد؟
دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟
تــا درخــت دوسـتـی کــی بــر دهــــــد
حـالـیــا رفـــتــیــم و تـخـمـی کاشتـیـم
"تـا" : منتظرمی مانیم تا ببینیم این اتّفاق کی رُخ می دهد.
"درخت دوستـی": دوستی به درخت تشبیه شده است.
"بَر" : مـیـوه ، ثـمـر ، نتیجه
"حـالـیـا" : هم اکنون
"تخم" : بذر ، دانه .
مـعـنـی بـیـت : ما یک بذردوستی درمزرعه ی دلمان کاشته ایم تا بـبـیـنـیـم چه زمانی این بذرشکوفا خواهدشدوچه زمانی این درخت میوه وثمر خواهد داشت.
دراین بیت امید ونامیدی هردو موج می زند. ازیکسوباتوجّه به بیتِ قبلی، انتظاربیجایی از دوست داشته وازسوی دیگرهنوزامیدواراست که درختِ دوستی روزی میوه خواهد داد.
کس نمی گوید که یاری داشت حقِّ دوستی
حق شناسان راچه حال افتاد یاران راچه شد؟
گـفــت و گـو آیـیـن درویـشـی نـبــود
ور نـه بـا تـو مــاجـــراها داشتـیـم
"گـفـتوگـو" :مجادله: بحث و جدال
"درویـشی" : خاکساربودن، بی تکلّف بودن،جوانمردو باگذشت بودن وکش ندادن ِ موضوعاتِ اختلاف انگیزدررفاقت.
"مـاجـرا" : اتّفاق ،سرگذشت ، واقعه
"ماجرا" دربحثِ عرفان وآیین صـوفیـان،معنای خاصّی داشته ،بدین صورت که اگرمابین ِ سالکان وصوفیان اتّفاقی ملال انگیز وناراحت کننده رُخ می داده، یایکی ازآنان مرتکبِ خطا واشتباه می شدندموظّف بودند آن را به درمحضرپیر وراهنما مطرح کرده وپوزش طلبند. راهنما نیز متناسب با کرده ی ِ خطاکارتنبیهی درنظرمی گرفت تابه اصطلاح روح وروانِ خطاکارا پالایش شده وکدورت های پیش آمده مرتفع گردد.
مـعـنـی بـیـت : مجادله وبحث برسراینکه چرا تو رسم ِ رفاقت رابه جانیاوردی ومرتکبِ خطاشدی درآئین درویشی وجوانمردی درست نیست ومن هم قصدمجادله ندارم وگرنه من اگرهمچنان مثلِ سابق صوفی بودم می بایست این نامهربانی وزیرپاگذاشتن ِ رسم رفاقت ازجانبِ تودرمحضرپیرخانقاه مطرح می شد وتونیزمجازات می شدی.
دراینجا حافظ بازبان وبیانِ رندانه ای که دارد هم گلایه ی خودرا مطرح کرده، هم اصرار وپافشاری به عقایدِ خودنموده وهم جدایی ازصوفیگری راعملی درست وبرحق قلمدادکرده است. به اینصورت که به مخاطب می گوید من درحالِ حاضر به افکارنو وجدیدی رسیده ام افکاری که اساس وپایه ی آن جوانمردی وگذشت است ومن نیزبراساس این افکارباتورفتارمی کنم نه براساس آئین صوفیان.
ماجراکم کن وبازآ که مرامردم ِچشم
خرقه ازسربدرآورد وبه شکرانه بسوخت
شیـوهی چـشـمـت فریـب جنگ داشت
مـا غـلـط کـــردیم و صـلــح انـگاشتـیــم
"شیـوه" :طرز، روش ، "شیـوهی چشم" همان غـمزه است.
"فریب" : قصد،غمزه و عشوه های دلبرانه است.
"انـگـاشتـن" : باور داشتـن ، گـمـان کردن
مـعـنـی بـیـت : غمزه ها وطرزنگاه کردن توراازسادگی،به ناز وعشوه تعبیرکردیم! درحالی که ماعاشق بودیم ونمی دانستیم که این طرزنگاهِ تو قصد وغرضی درپی دارد وآن اعلانِ جنگ ونبرداست. مااشتباه کردیم وصلح وآشتی تعبیرنمودیم.
گفتم دل رحیم اَت کی عزم ِ صلح دارد
گفتامگوی باکس تاوقتِ آن درآید
گلبُن حُسن اَت نه خود شد دلـفـروز
مـا دَم همّت بـر او بـگـمـــاشـتـیـم
"گلبُن" : بیخ بوتهی گل ، درختچهی گل ، به شاخهی گل هم گفته میشود بیشتر منظور "نهال گل سرخ" (گل رُز سرخ) اسـت.
"گلبن حـُسن" : حـُسن وزیـبـایی به بوتهی گل سرخ تشبـیـه شده است.
"دلـفـروز" : مایه شادی و روشنی دل ، رعناوزیـبـا، چیزی که مـوجب انبساط خاطرشود.
"دَم" : نـفـس
"دَمیدن" اشاره به دعاخواندن وفوت کردن به اطراف دارد. هنوزهم این رسم وجودارد.
"هـمـّت" : اراده، اشتیاق، دعـا و تـوجـّه قلبی، با تمام قوای روحانی برای درخواست چیزی ازدرگاهِ خداوند برای خـود یـا در دیـگـری.
"دم ِهمّت" : دعایی ازصمیم جان خواندیم ونفسی ازروی اشتیاق واراده برای زیبایی ودلفروزی تودمیدیم.
"گـمـاشتـن" : مـأمـور کـردن
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. یادت باشد که این بوته ی زیباییِ توخودبخود به این حد ازکمال نرسیده است! این ما بودیم که شبانه روزبی وقفه مشتاقانه دعاکردیم وانرژی های مثبت را ازصمیم ِ جان ودل مامورحفاظت وسلامتی وسرافرازی تونمودیم. به بیانی دیگر بازار جلوه گری ِ تورا ماگرم کردیم پس توهم باید بازبینی کنی و نسبت به عاشقان ِ خود ازروی حق شناسی عنایت وتوجّه داشته وهوای آنهاراداشته باشی.
مارابرآستان ِ توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
نکتهها رفـت و شکـایـت کس نـکـرد
جانـب حـُرمـت فـرو نـگــذاشـتـیــم
منظوراز"نکـته ها"دراینجااتّفاقاتِ ناگوار مثل ِ مضمون بیت اوّل(بی توجّهی وعدم مساعدتِ یاران) است.
مـعـنـی بـیـت :بی توجّی های تو ماراآزرده خاطرساخت،نامهربانی های بسیـاردیدیم ، امّا بـه حُرمتِ تـو کسی گـله وشکایت نـکـرد.!
لافِ عشق وگِله ازیارزهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چنین مُستحق ِ هجرانند.
گفت : خـود دادی به مـا دل حـافـظـا
مـا مـحـصـّـل بـر کـسی نـگـمـاشـتـیــم
"مـُحـصـِّل" :کسی که تحصیل می کند.مالی یادانشی یاهرچیزی دیگر ازکسی می گیرد،مثل ِ مأمور گـرفتن مالیـات یامامورگرفتن ِچیزی دیگر
دراین بیتِ آخر این معشوق است که به حافظ پاسخی رندانه وحافظانه می دهد:
مـعـنـی بـیـت : معشوق درقبال سخنانِ گله آمیز حافظ گفت:
ای حافظ که اینقدرگله وشکایت می کنی،تـوخودت دل به مـا سپردی و عاشق ما شدی ، کسی برای تودعوت نامه نفرستاده وتوخودپیشقدم شده وعشق مارا دردل نشاندی! ماکه کسی را مـأمـور نـکـردیـم که دل تـو را بـگـیـرد و به مـا بـدهـد.!
حافظ دراین غزل نیز همانندِ سایرغزلها خودراقربانی می کند تا حق بامعشوق باشد. اوبااین مناظره های خیالی، مارا ازنکاتِ ظریفِ عاشقی آگاه می سازد. اواشتباه می کند وازمعشوق پاسخی دندان شکن می گیرد تا مایه ی عبرتِ ماشود، تامااشتباهی راکه حافظ دراین غزل مرتکب شده وزبان به شکوه وگلایه گشوده،مامرتکب نشویم. حافظ همیشه آماده ی فداشدن است. اوآگاهسازی وروشنگری را آنقدرمهم واثربخش می داند که حاضراست هزاران بارپاسخهای دندان شکن بگیرد واتّهاماتِ گوناگون به خود روادارد تا نکاتی رابه مخاطبین گوشزدکند.
زدستِ جورتوگفتم زشهرخواهم رفت
به خنده گفت که حافظ بروکه پای توبست؟
(تا) درختِ دوستی (کی) (بَر) دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
"حافظ"
ابیاتی رَخْشان و تابان و بَرومَند که بَرش به تر و تازگی تنه و طعنه زده و به درنگ وا میداردمان تا در توانایی سرایندهاش سر فرود آوریم.
به حیرانی و نظّاره در کمینِ رنگینکمانِ بَر و بازوش بنشینیم.
______
پیچیده و پیچنده چون رَز و تاک در فکرتِ سودایی.
______
1): در اپتدا آنقَدَر این " کی" حواس پرتکُن است که آنِ آن (بَر و تا) دیده نمی گردد.
بَر ی که به بَرومَندی ز دانه ی تخمی جوانه میزند و سر میکشد و میبالد و آن گاه در سرو ی و رعنایی به بار نشسته و حامل گشته و در تواضع به میوهاش، این بار، وارونه به بَر و رو در بَرومندی خم گشته و در" تا" میشود.
______
2): این زمان همت کردیم و تخم دوستی افشاندیم، تا ببینیم که این درخت دوستی چه وقت به بار خواهد نشست؟(دکتر جلالیان)
______
به مُخلصی وچاکری و دوستی نیز
در تایِ همایم.
به همین سادگی.
کدام سرو به بالایِ دوست مانند است
"سعدی"
در قدیم که بیجک و اعتباری در کار بود، به وقتِ سر رسیدِ بدهی، شخصی را به عنوانِ تحصیلدار نزدِ بدهکار جهتِ وصولِ طلب میفرستادند.
و امّا آن نازنین قلبَ ش را دودستی بی فرستادنِ بیجک و تحصیلدار به یار داد.
البته که آن قلب، اصلِ اصل بود.
گفت خود دادی به ما دل (حافظا)
ما محصّل بر کسی نگماشتیم"
بهبه به آن طعنه ی "حافظا" یار به جنابِ حافظِ پاسبان و نگهدار و دلدار
(آفرین)
به نام او
نکتهء بسیار عمیق و پنهان در این غزل موجود است که در حیطهء وهم و گمان و پندار نیست بلکه سرچشمهء آن روح است که متصل به ذات لایتناهی می باشد.
نکته ای که در بیت آخر اشاره ای بدان گشته و ختم کلام است.
ما به دلیل موجودیتی که در ذهن خویش از بودن خویش داریم چنین می پنداریم که اساس هستی اگر با پنداره های ما همسان نباشد حداقل رنگ و بویی از حقیقت را می توان در آن مشاهده کرد ولی این پندار بطور کامل غلط و وهم آلود است.
هنگامی که می گوییم خداوند وجودی کامل است پس در هیچ جهار چوب فکری و منطقی و درکی و حتی شهودی نمی گنجد.
سالک در مسیر سلوک خود به سمت کمال خداوندی هرچقدر هم که به هیچ نزدیک گردد ولی هنوز موجودیتی در او هست بنابراین به هیچ مطلق نخواهد رسید و کمال هیچ مطلق را درک نخواهد کرد.
فکر کنم در بیت اول مصراع دوم (خود غلط بود ان چه می پنداشتیم)باشد
سلام
جناب آقای قلاوند این بیت
«شیوه چشمت فریب جنگ داشت - ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم» را
به این صورت در مصرع دوم پیشنهاد داده اند:
«ما ندانستیم و صلح انگاشتیم»
پیرامون این موضوع چند نکته عرض کنم:
نخست آنکه تلاش مصحح باید این باشد که در تلاش خود اشعار را آن گونه که نوشته خود شاعر مانندتر است بیابد.
کسانی چند هم بوده اند که تلاشی کرده اند برای هر چه بیشتر فارسی کردن غزل های حافظ. این چه سعی باطلی است؟
شاعر در بافت زبانی خود این کلمات را برگزیده است و آن وقت ما بیاییم و کوشش کنیم که بنا به سلیقه خود آنها را تغییر دهیم!! خاصه حافظ که دقت فراوانی در انتخاب کلمات دارد،
من در ادامه عرض می کنم که چه اندازه فرق میان «غلط کردیم» و «ندانستیم» وجود دارد.
دو دیگر آنکه جناب آقای قلاوند عزیز باید در نظر داشته باشند کسانی که آواز سنتی می خوانند مرجع نیستند! من برای نخستین بار بود که دیدم کسی به آنچه خواننده ای بر زبان آورده ارجاع می دهد. حال آن خواننده هر چقدر که در کارش متبحر باشد دلیل نمی شود که مرجع شعر باشد.
سومین فراز در بیان تفاوت «غلط کردیم» و «ندانستیم»:
بیت با آمدن «غلط کردیم» جانی دارد بی مانند و تغییر آن به «ندانستیم» جفا و ستم در حق آن است. «ندانستیم» نهایت انفعال است و «غلط کردیم» اوج ندامت را نشان می دهد. بیایید با نمونه ای این نکته را بیشتر بگشاییم. در نظر بیاورید کسی به یک فرد دیگر اعتماد می کند و آن فرد از آن اعتماد سوءاستفاده می کند. حال دو جمله زیر از زبان او می آید. آنها را با هم مقایسه کنید:
الف) «من نمی دانستم که او قابل اعتماد نیست»
ب) «من غلط کردم که به او اعتماد کردم.»
بله البته من می دانم جمله ای بیرون شعر با آنچه در شعر می آید متفاوت است و من فقط به جهت درک بهتر تفاوت این دو گزاره نمونه ای عرض کردم.
سپاسگزارم از عزیزان سایت گنجور
در پناه خداوند حکیم باشید و تنتان به ناز طبیبان نیازمند مباد
به نظر من همتون ول معطلید!!!اییییی این همه حرف زدید که چی بشه؟!!همتون چت هستید.بابا متن رو هرجور دوست دارید یا برداشتتونه بخونید ولی بخونید و لذت ببریدو عمل کنید اما اصراف نکنید...
سلام.. به نظرم این درست تر باشد :
گفتگو آیین درویشی نبود ورنه با تو گفتگوها داشتیم..
ماجرا یک ترکیب عربی است (ما جَری) که در فارسی با الف ممدوده نوشته میشود
یعنی آن چه رفت
ورنه با تو ماجَراها داشتیم
یعنی با تو از آن چه (بر من) رفته است حرفها دارم
ضمنا میتوانیم خودمان شعر بگوییم و هر ترکیبی دوست داشتیم استفاده نماییم
سخن حافظ رابگذاریم همانگونه که است باشد هرچند بر ذهن ما خوش نیاید
بسیار زیبا بود
درود
در بیت اول و مصراع : (خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم) بیشتر این درست می نماید که اینگونه باشد «خود غلط بود آنچه می پنداشتیم» زیرا هم قافیه درست تر خواهد بود ، هم در فعل این مصراع آمده که می پنداشتیم و چون در آخر فعل پسوند ـیم آمده دیگر نیازی به عبارت جمع (ما)نیست.
در پناه ایزد ارجمند باشید!
این غزل را "در سکوت" بشنوید
محتوای فرم چشمان تو دارد تیر بار
قلب ها سیبل مقابل تیر رس را بر قرار
مردمت بس گفتگو ها غرق غمز وعشوه کرد
تک بزن خواهی ویا رگبار کی ،خواهم فرار
وحدت فرم دو چشمت محتوا را می ستود
ساختار ذات آنرا نیک میگیری بکار
فیلسوفان و مکاتب غرق در این حکمتند
اینکه فرم چشم تو غالب بود یا آن شرار
خود هماهنگ است آندو در نظام چشم تو
سازمانش در کنش ،زیبا و مستست و خمار
نیک خلقش کرد خالق نقش چشم مست تو
این اثر در نقش خلقت شد هنر را استوار
چشم "رافض" از حدیث چشم دلبر گشت خون
در ازل افتاد این میثاق و دلها شد دچار
ما ز یاران چشم یاری داشتیم، code غلط بود آنچه pin code داشتیم
درود بنظر من طنز شعر اینست که شاعر دارد داستان عشق خود را روایت می کند و گاهی وفاداری و درجه خلوص و امید خود را بیاد معشوق می آورد و گاهی تاثیر خود در افزون شدن زیبایی اورا بر میشمرد و گله می کند و همه را از خود می داند بدین صورتکه ما ندانستیم ... ما غلط کردیم .. ما دم همت بر او ... در آخر معشوق به او می گوید اینهمه کار را تو کردی درست اما این اشتباه عاشقیت رو هم خودت کردی . ضمنا تمام ضمیرهای ما به حضرت حافظ بر می گردد بجز بیت آخر که اتفاقا نام حافظ را هم در خود دارد اما ضمیر ما به معشوق بر می گردد .
ما ز یاران چشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
از نگاهِ عارفان انسان به عنوانِ هشیاریِ خالص و خداییت پای به عرصهٔ هستی می گذارد در حالیکه در الست عهد و پیمانی با خداوند می بندد که هم او باشد( در جمیعِ صفات) و بنا بر حدیثی یاری رسانِ خداوند باشد تا گنجِ پنهانِ او را در زمین و جهانِ اجسام آشکار کند و در این راه قولِ یاری می گیرد: ( ان تنصرالله ینصرکم)، تصورِ حافظ و هر انسانی این است که با قولِ یاریِ خداوند از طریقِ کاینات، فلک یا روزگار و همچنین یاریِ انسانها به یکدیگر این مهم به انجام رسد، کاری که فرشتگان و کوه ها نیز از بارِ مسؤلیت آن شانه خالی کردند و انسانِ بقولِ قرآن جهول آن را پذیرفت و حافظ می فرماید آن چشم داشتی که به یاریِ روزگار و دیگران برای انجامِ رسالتش در جهان بوده است محقق نشده و پنداری غلط بوده است. حافظ شاید به نوعی در برابرِ معشوقِ ازلی عُذرِ تقصیر می آورد که در انجامِ وفای به عهد کوتاهی نکرده و بلکه این یاران بوده اند که یاری رسان نبوده و کوتاهی نموده اند.
تا درختِ دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
حافظ با خود می اندیشد احتمالن حضرت معشوق از او می پرسد ای حافظ تو خود نیز بعنوان یاری به دیگران در این امر وظیفه ای داشتی؛ تو چه کردی؟، پس پیش از طرحِ چنین پرسشی ادامه می دهد که به هر حال او در این جهانِ مادی رفته و با ابیات و غزل های زیبایش تخمی کاشت، باشد تا روزی درختِ دوستی و محبتی که توسطِ دیگر یاران آبیاری و مراقبت می شود بَر و میوهٔ خود را بدهد و در جهان بجای کینه و نفرت عشق و دوستی را منتشر کند.
گفت و گو آیینِ درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
این گفتگویِ خیالی می تواند همچنان ادامه یابد اما حافظ خطاب به معشوق ادامه می دهد در آیین و مرامِ درویشان گفتگو جایز نیست، درویشان در اینجا انسان هایی هستند که به عشق زنده و با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده اند و این مهم تنها با دوری از بحث و گفتگو های ذهنی میسر می شود، پس اگر بجز این باشد بهانه جویی ها می تواند تا ابد ادامه یافته و موجبِ ماجراها و اتفاقاتِ دیگر شود چنانکه شیطان نیز در توجیهِ نافرمانی و عدمِ سجده بر انسان بهانه جویی کرد و ،سرانجام مطرودِ درگاهِ خداوند شد.
شیوهٔ چشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح پنداشتیم
شیوه یعنی حالت و وضعیت، فریب در اینجا یعنی تدبیر، جنگ در فرهنگِ عارفانه یعنی بازگشت انسان به خداوند یا اصلِ خود با زور و اجبار، و در مقابل صلح یعنی بازگشت با رضایتمندی و اشتیاق که همان طوعاََ اَو کرها ی قرآن سورهٔ فصلت است، پس حافظ خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد؛ شیوه و حالتِ چشم یا جهان بینیِ خداوندی تو درواقع تدبیرِ جنگ داشت و طرحِ تو برای بازگشتِ انسان به اصلِ خود و آشکار کردنِ گنجِ پنهانت در زمین بر مبنای جنگ و اجبار بود اما ما بعنوانِ انسان در الست به غلط صلح پنداشتیم و گمانِ ما بر این بود با یاریِ یاران انجامِ این مأموریت کاری ست سهل و آسان که با اشتیاق و خوشنودی به سرانجام می رسد، پس با چنین پنداری در پاسخِ به ندایِ "الستَ بربکم؟" پاسخِ بلا دادیم اما پس از حضور در این جهان و رفتنِ به ذهن و عدمِ یاریِ یاران به دشواریِ کار آگاه شدیم و این در حالی ست که تو از ابتدا می دانستی که بازگشتِ صلح آمیزِ انسان به خداییت و اصلِ خود بسیار دشوار است و باید که بر او درد و رنجها و بی مرادی ها وارد گردد تا از تو و عهدِ خود به تو آگاه شود.
گُلبُنِ حُسنت نه خود شد دلفروز
ما دمِ همت بر او بگماشتیم
گلبن یعنی ریشهٔ گُل و در اینجا همان هشیاریِ اصیل و خداییتِ انسان است در همهٔ صفاتِ خداوندی که همگی حُسن و زیبایی هستند، پس حافظ در این گفتگویِ خیالی به معشوقِ الست ادامه می دهد (به همین اندازه ای که اکنون هست) گُلبنِ حسنِ خداوندی تو در جهان دل ها برافروخته و عاشق نشد مگر با دمِ همتِ عارفان و البته در رأس همه پیامبران و اولیایِ تو، پس وقتی امکانِ بازگشتِ صلح آمیزِ انسان به خداییتِ خود برای آنان وجود داشته است با دمِ مسیحاییِ عارفان و همت و پشتکارِ انسان و یاریِ فلک و کائنات، این منظور برای هر انسانی قابلِ تحقق است. دمِ همت می تواند نفسِ روحبخشِ حافظ با ابیاتِ آسمانیِ خود باشد که با همتِ والای او حاصل شده و بر مردگان دمیده می شود تا زنده گردند. درواقع حافظ با ذکرِ "ما" نقشِ خود و عارفان را در این دل فروز شدنِ دلها یادآوری و بیان می کند. البته که حافظ در همان ابتدای دیوانش خداوند را بی نیاز از عشقِ ناقص و ناتمامِ انسان بر روی زمین می داند ؛
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مستغنی ست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را
یعنی به فرضِ اینکه حتی یک نفر در جهان به عشق زنده نگردد و گنجِ پنهانِ خداوندی را آشکار نکند بر گُلبُنِ حُسنِ خداوندی خدشه ای وارد نخواهد شد و حُسن همچنان پابرجا و دلفروز است.
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمت فرو نگذاشتیم
نکته ها همان عدمِ یاریِ موعود است که بیان شد و هیچ کس شکایتی نکرد، یعنی گلایه نکرد که چرا روزگار و دیگر یاران وفای به عهد نکرده و انسانِ دردمند و درمانده را به حالِ خود رها کردند، و این عدمِ شکایت از این روست که جانبِ حرمت را فرو نگذاشتیم، یعنی اقتضای رعایتِ ادب است که انسان در پیشگاهِ خداوند چنین عُذر و بهانه هایی را مطرح نکند. درواقع حضرتِ آدم نیز در پیشگاهِ خداوند جانبِ حرمت را رعایت کرد و گناه را گردن گرفته؛ گفت که بر خود ظلم کرده است در حالیکه شیطان عذرِ تقصیر آورده و خطاب به خداوند گفت که تو مرا در نافرمانی اغوا و گمراه کردی. مولانا در دفتر اولِ مثنوی به همین مضمون پرداخته است؛
بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من آفریدم در تو آن جرم و محن؟
نه که تقدیر و قضای من بُد آن؟ چون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم گفت من هم پاسِ آنت داشتم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
محصل در اینجا یعنی نگهبان و مأمور، پسپاسخِ معشوقِ الست به همهٔ آنچه می توان منت گذاردن ها و بهانه جویی های در لفافه حافظ از زبانِ بی همتان باشد تنها یک بیت است و می فرماید مگر ما کسی را نگهبان و مامور گذاشتیم تا با حصولِ عشق تو را به اجبار و با جنگ بسویِ پروردگارت ببرد؟ اینچنین نبوده است، بلکه تو خود با صلح و اشتیاق و رضایتمندی دل به ما دادی و عاشق شدی، پس بهتر که دیگران نیز چنین کنند وگر نه با درد و غم و جنگ و بقولِ مولانا گوش کشان دل به ما خواهند داد.
با تشکر از جناب " عباسی-فسا" که با رهنمود و نقدِ بجایِ خود موجب بازنگری در شرحِ این غزل شدند.