غزل شمارهٔ ۳۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش اهورا هورخش
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش مهدی مختاری
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
هو
این غزل همچون بسیاری از غزلهای حافظ در اوج معنی و حسن بیان است ومیتواند موجی در دلهای راکد ما ایجادکند باید ابیا ت را کرارا مرورکرد وازاوج معانی وشیوائی کلام بهره برد و هر گونه ترجمان حجا ب معنی آن میشود به هر حال در دو بیت اول میگوید ای ساقی بیا وباده بیاورکه بنیاد آما ل وعمر ما بر باداست ومن غلام همت کسی هستم که از هرگونه وابستگی آزاداست علی رغم اینکه ما غالبا به پوسته ها یا شاخه های دین توجه داریم اینها مربوط به اصل یا مغز دین است
حال به سئوالی جانبی بپردازیم که آیا این مقولات باامید به زندگی منافات پیدا نمیکند در جواب باید درنظر بگیریم که خود کلمات مهم نیستند مهم معنائی است که پشت آنها وجود دارد وتوجه کنیم که این معانی در روان ما خا ستگاهی متفاوت دارند وهم معطوف به یک چیز نیستند
ازآنجا که انسان درخلقت دو گانه است یعنی هم حالت فرشتگی هم حالت حیوانی دارد وهم خود وهم ناخوددارد ناچارحالات و صفا تش دو گانه میشود اگر یک صفت و حا لت از ناحیه منیت یا ناخود برآید هرجه باشد وهر نامی داشته باشد بی پایه یا مخرب است واگر ازبصیرت وآگاهی برآمده باشد هرچه باشد مستحسن است(گاهی ارتباطی با هردو جا نب دارد) وتفاوت معنی امل و امید حقیقی را میتوان اینگونه توضیح داد که خاستگاه وکیفیت متفاوت دارند و حافظ در ابیات یادشده آرزوها وتعلقا ت مربوط به نا خود ومنیت را که معطوف به دنیا ست نشانه رفته است وگرنه خود حافظ آرزومند رخ یا ر است وخویشتن را متعلق به باغ ملکوت میداند
بجز کلمه امل یا تعلق دهها وصدها کلمه دیگریافت میشود که معنای دو گانه پیدا میکنند واگر توضیح با آن نباشدچه بسا باعث اشتباه وخلط مبحث میشوند باز مثالی بیاوریم علی ع فرمود آیا به خودت رحم نمیکنی و به غیر خود رحم میکنی.. در حالیکه جان توارجمند ترین جانهاست(هی اعز الانفس) ومولوی میگوید"تو زچرخ واختران هم سرتری" حال اگر معانی ارجمندی وبرتری را با خود پسندی بفهمیم برداشت ما از حقیقت چیزی بر عکس میشود
پس بنظر میرسد توجه کافی ومکرر به دو گانگی بعضی مفاهیم ضروری است وتصور میرود که درمجامع دینی وادبی برای مشتبه نشد ن معانی دو گانه باید کار هائی صورت گیرد
در مثنوی مولوی تا آنجا که میدانم به دو گانگی عقل بسیار توجه شده واز عقل جزئی وکلی ونیزعقل مکسبی و عقلی که بخشش یزدان است وتفاوت آنها نام برده شده است به نظرمیرسد همین تفاوت کم وبیش درسایرحالات وصفات روانی انسان قابل ذکر است (رک مثنوی دفتر4 بخش74 وحاشیه)
مصرع دوم بیت نهم از اوحدی است:
«مده به شاهد دنیا عنان دل، زنهار!
که این عجوزه عروس هزار داماد است»
تقسیم کردن دین به پوسته ومغز وجه دینی ندارد آنچه که ازمجموع آیات وروبات برمی آید عنوان ظاهروباطن بهترین گزینه است مثلا قرآن ظاهری دارد وباطنی تاهفتادبطن یابحث مسئله تأویل آیات ومعانی اخبار ازمباحث مهم تفسیری وروایی است
فرق دراین است که عنوان ظاهروباطن ظاهرهمیشه هست وباطن به قدرمعرفت شخص عارف است ولی تقسیم به پوسته ومغز فردعارف خودراملزم به پوسته نمی داند فقط به دنبال مغزاست ولذا گروهی ازاین دسته درعمل به ظواهردین بویژه عبادات اباحی می شوند
باتشکر از انتقادکننده بلی تمثیل ظاهرو باطن بهتر از پوسته و مغز است ولی توجه باشد به اینکه پوسته محافظ مغز است و اغلب هم خود به خود ارزش دارد ودور ریختنی نیست
باتشکر از انتقادکننده بلی تمثیل باطن و ظاهربهتر از پوسته و مغز است ولی توجه باشد به اینکه پوسته محافظ مغز است و اغلب هم خود به خود ارزش دارد ودور ریختنی نیست
در جایی این بیت رو در این شعر دیدم:
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری
که خاطر از همه غمها به مهر او شاد است
چرا در نسخه شما وجود نداره؟
آقای سروش در شرح این غزل بیت زیر را به عنوان بیت سوم میخوانند.
(www.bergfiles.com/i/bf11c71ef7h32i0 دقیقه 27)
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری
که خاطر از همه غمها به مهر او شاد است
ضمن تشکر از ایحاد سایت به اطلاع می رساند
دکتر سروش ابیات را با ترتیب زیر در یک سخنرانی تخت عنوان شرح غرلی از حافظ به ادرس پیوند به وبگاه بیرونی
خوانده است البته برخی الفاظ هم متفاوت است
1 2 5 6 7 3 8 9 4 10 11
عرش را گروزمان میگفته اند و مان به معنای خانه است و رویهمرفته خانه سرود است ان زیرا انجا پیوسته سرود میخوانند
این شعردر رابگه جمله ارجعی الی ربک که درقران آمذه وخیلی زیباست
خواجوی کرمانی هم می گه:
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند // کین عروسی است که در عقد بسی داماد است
گویا حافظ بیت:
مجو درستی عهد از جهان سس نهاد // که این عجوزه عروس هزار داماد است
رو از خواجوی کرمانی وام گرفته!
هیچ یادم نمی ره زمانی که دبیرستانی بودم سر کلاس ادبیات با دبیر ادبیاتمون (که خیلی بهش ارادت دارم) سر این بیت کلی کل کل کردیم! آخه داشت بیت خواجوی کرمانی رو می خوند و می گفت شعر حافظه!
درود.استاد کیخا،حقیر را ببخشید،گروزمان چگونه تلفظ می شود؟
درود بر برادر عزیزم به تلفظ گروثمان و گروزمان هر دو دیده ام یعنی garoothman .
با سلام و درود بسیار...
لطف این غزل بسیار زیبا با شنیدنش از دهان خسرو آواز جهان و همراهی آواز او با تار استاد پیرنیاکان در دستگاه ماهور دو صد چندان می شود. منظورم اجرای این اساتید برای بزرگداشت حافظ در سال 67 یا 68 در تالار رودکی(وحدت) است.
با آرزوی سلامت و کامیابی و طول عمر بسیار برای استاد شجریان و استاد پیرنیاکان.
باید بشنوید تا بفهمید چی میگم...
هم در قسمت شور و هم در قسمت ماهور بیداد می کنند. الاالخصوص فرودهای بی نظیر استاد شجریان روح را به پرواز در می آورد.
قصر یعنی کاخ. امل یعنی آرزو. سخت اینجا یعنی بشدت و قید است برای سست بنیاد. سست بنیاد یعنی نااستوار و صفت ترکیبی است. بیت از آرایه تکرار در کلمه بنیاد برخوردار است.
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
در اینجا پیر طریقت یعنی =سعدی
هران نصیبه که پیش از وجود ننهادست
هر آنکه در طلبش سعی میکند بادست
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست
کلید فتح اقالیم در خزاین اوست
کسی به قوت بازوی خویش نگشادست
به چشم طایفهای کژ همی نماید نقش
گمان برند که نقاش غیراستادست
اگر تو دیدهوری نیک و بد ز حق بینی
دو بینی از قبل چشم احول افتادست
همان که زرع و نخیل آفرید و روزی داد
ملخ به خوردن روزی هم او فرستادست
چو نیک درنگری آنکه میکند فریاد
ز دست خوی بد خویشتن به فریادست
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
به یاد دار که این پندم از پدر یادست
اگر به پای بپویی وگر به سر بروی
مقسمت ندهد روزیی که ننهادست
خدای راست بزرگی و ملک بیانباز
به دیگران که توبینی به عاریت دادست
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابهٔ دنیا که محنت آبادست
به خاک بر مرو ای آدمی به کشی و ناز
که خاک پای تو همچون تو آدمی زادست
جهان بر آب نهادست و عاقلان دانند
که روی آب نه جای قرار و بنیادست
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که هرکه بندهٔ فرمان حق شد آزادست
سلام
پیام حاصله ازاین غزل جایگاه و مقام والای لسان الغیب میباشد :
در بیت سوم میفرماید :
باتوچگونه شرح دهم که شب گذشته درحالیکه مست وبی حال بودم فرشته عالم ناپیدا چه مژده ها که به من داد .
دربیت چهارم و پنجم مژده را بیان میکند :
و گفت که ای شاهین تیزپرواز دور نگر درخت سدره المنتهی ، گوشه این زندان دنیا جایگاه تونیست.
و ترا از کنگره عرش باصدای بلند فرا میخوانند. تورا چه شده که در دام وبند این دنیا گیرافتاده ای.
سدره المنتهی درخت هست در آسمان هفتم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در سفر به معراج همرا باجبرئیل امین بدان رسید وجبرئیل گفت من اجازه ندارم از این درخت عبورکنم وپیامبر صلی الله علیه وسلم از آن رد شده فراتر رفت .در این غزل شاهباز سدره نشین اشاره ی است که به انسان کامل ، چون حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم که از جبرئیل پیشی گرفت وازسدره المنتهی نیز فراتر رفت وبه خدا نزدیک شد.
دربیت مقطع حضرت حافظ به حاسدان میفرماید:
ای حاسدان فرومایه ، بدون سبب به حافظ حسادت مورزید که سخن ناب ،حسن کلام و گرمیی گفتار او موهبت الهی است . باخدا دادگان ستیزه مکن.
بیت دوم: بعضی چیزها هستند که رنگ می پذیرند. مثل پارچه و کاغذ و ... . بعضی چیزها هم هستند که رنگ در آن ها اثری ندارد. می گوید من غلام همت آن کسی هستم که در این دنیا از هر چیزی که رنگ تعلق می پذیرد بی نیاز است. یعنی فعل ِ این جمله (پذیرفتن) است و (تعلق پذیرفتن) نیست.
بیت سوم می گوید آخه من چطور بهت بگم که دیشب سروش عالم غیب در حالت ِ مستی به میخانه پیش ِ من آمد و چه مژده هایی به من داد؟ {تو که باور نمی کنی! باور کنی هم درک نمی کنی!}
بیت پنجم ادامه ی حرفی است که سروش عالم غیب گفته است. تو جایت اینجا نیست و تو را از کنگره ی عرش صدا می زنند و دعوت می کنند. نمی دونم چه مرگته چسبیدی به اینجا و ولش نمی کنی!
بیت هشتم: ادامه ی نصیحتی است که پیر طریقت می گوید که او هم از رهروی یاد گرفته: به هر چیزی که داری رضایت بده و اخم نکن و گره از پیشانی باز کن. چون در ِ اختیار بر من و تو گشوده نشده است.
این خیلی خوبه که فایل صوتی اشعار رو هم قرار دادید ، عالیه ، فقط کاش گوینده ی خوش صدا تر و روان تر میذاشتید ، با تشکر از سایت خوب گنجور
سلام. کار گنجور بسیار باارزش است. تنها چیزی که همیشه آزارم داده، وجود اشکالات نگارشی فراوان است که ظاهرا قدمی در رفع آنها برداشته نمیشود. برای نمونه، در همین غزل، «رهروی» به صورت «ره روی» نوشته شده که میتواند باعث بدخوانی شود. از آنجا که غزلهای حافظ توسط استاد گرمارودی خوانده شدهاست، انتظار میرود حداقل در مورد اشعار حافظ با ایراد نگارشی مواجه نشویم. در همین غزل، به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
سست بنیادست --- سستبنیاد است
سدره نشین --- سدرهنشین
محنت آبادست --- محنتآباد است
بی دل --- بیدل / بیدل (بی دل «قید» است و بیدل «صفت». منجر به بدخوانی و تغییر معنی میشود)
سست نظم --- سستنظم
بعضی موارد هم نیاز به ذوق و دقت دارد:
بادست --- باد است، یادست --- یاد است، خدادادست --- خداداد است و ...
دادست --- دادهست، افتادست --- افتادهست، نگشادست --- نگشادهست
لطیفه عشقم --- لطیفهی/لطیفهٔ عشقم (شخصا نوشتن کسرهی اضافه را به شکل اول میپسندم زیرا در مورد دیگر حروف صدادار هم از میانجی «ی» استفاده میشود: «صدای من، عموی من، مانتوی من». پس، قاعدتا باید بنویسیم «خانهی من»، نه «خانهٔ من». تفاوت قائل شدن هیچ توجیه علمیای ندارد)
سایت گنجور منبع و آبشخور بسیاری از سایتها و وبلاگهاست و متأسفانه، این بدنویسیها نشر داده میشود. امیدوارم گنجور همینطور که در ارائهی ادبیات فارسی پیشرو است، در درستنویسی زبان فارسی هم پیشقدم شود. با تشکر فراوان
سلام بر همه
ازین همه تلاش و حکمت و علم و دلسوزی های شما بزرگان و اساتید ارجمند در حد وسع بهره گرفتم، که صیمانه سپاسگزارم .
ولی در نهایت حیرت فقط میتونم بگم سوزنم رو این بیت گیر کرده که لسان الغیب رحمة الله علیه با چنان بزرگی میفرمایند:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
سوالی از شما صاحبنظران بزرگوار دارم،؛ آیا تعلق انسان به یک گروه خاص با تفکرات خاص ، بعنوان مثال جامعه صوفیه، عقاید ناسیونالیستی، نژادپرستی و یا هر فرقه دیگه ای که هر کدوم به نوبه خودشون باعث ایجاد قید و بند هایی در افکار و رفتار انسان میشن هم مدّ نظر این شاعر بی همتای بزرگ بوده یا فقط منظورشون جاه و مال و لذات زودگذر دنیوی بوده؟
وقتی کع میگن ز «هر چه» رنگ تعلق... آیا «هر چه» دربرگیرنده این مسأله نمیتونه باشه ؟
با درود
درود بر رضا جان که درک جانانه ای از اشعار حافظ دارند.
به گمان من منظور حافظ تعلقات عقیدتی بوده چرا که حافظ خود یک ازاد اندیش بی نظیر در بین شعرای ایران زمین است.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
حافظ در ان زمان جز معدود افرادی بوده که متوجه شده عقیدتی ها واقع گرا نیستند و بیشتر دنبال افسانه سازی هستند!
گرامی ، رضاخان
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
کسی را می ستاید که دل در گرو جیفه ی دنیا نمی نهد ، همه عشق است و شیفتگی ، آرزوها در دل کُشته و لطیفه ی عشق در نهان کِشته .
بیار باده که از قید دهر در گذری
که مست عشق ندارد ازین جهان خبری.
مانا باشید
تازه به تازه صد تله، جلوه کنند سلسله
زین همه چون شوی یله، خود برسی به حالِ من ..
حجابها و دامها، جلوه گری هایی است در ذهن ما که ناشی از کوته نظری خود ما بوده و در اصل، از درون ما زاده می شوند..
مولوی نیز بسیار از اینگونه پندها دارد.
اما حافظ چنان سوزناک از روزگار سست بنیاد و سست نظم و عمر بر باد بنیاد و جهان سست نهادی که دامگه و کنج محنت آباد است می نالد که دیگر رمقی برای پند شنیدن و غم نخوردن باقی نمی ماند.
این روزگار بیچاره هم خیلی نامنصفانه اسمش در فرهنگمان بد در رفته.
خیلی کم و هر از چند گاهی به گوش میرسد که در جایی بر این زمین پهناور عده ای بر اثر بلایی طبیعی هلاک و بی خانمان شده اند. وگر نه هر روز روزیست مثل روز پیش. کمی سردتر یا گرمتر.
بیشتر هر چه درد و احساس بد را ماییم که در روابطمان به خود و یکدیگر میدهیم. حتی بیشتر بیماریها و تصادفات که به خاطر عادات بد هستند.
روزی که بشر با خود و دیگران و این هستی مهربان شود، بیشتر دردها و حتی درد از روزگار ناچیز خواهد بود.
اما این غزل شاهکار است.
این شعر زیبا رو استاد همایون خرم آهنگی بسیار زیبا قرار داده روش.باصدای نادر گلچین ..به نام شاخ نبات..دوستان عزیز در نت سرچ کنند دانلود شاخ نبات با صدای نادر گلچین..6 تصنیف از اشعار حافظ توسط همایون خرم ساخته شده که یکیش اینه.هرکی گوش نده واقعا بد ضرر کرده
حافظ بیت اول این غزل رو بسیار استادانه سروده و آرایه های ادبی زیادی رو در اون گنجونده:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
بیا و بیار: جناس افزایشی
باده و باد: جناس افزایشی
قصر اَمل: اضافهی تشبیهی
سخت و سست: تضاد
واجآرایی در حروف "س" و "ب"
ایهام در کلمه ی "باد"
عبارت "بر باد است" در مصراع دوم رو به دو صورت می تونیم معنی کنیم. نخست این که بنیاد عمر ما و مدت اون بسیار کوتاه و زودگذره و خیلی زود بر باد می ره و نابود می شه. حافظ می گه پس بیایید زمان حال رو با نوشیدن باده غنیمت بشمریم و اینقدر خودمون رو در آمال و اندیشههای آینده و حرص و طمعی که برای رسیدن به این قصر بسیار سست آرزوهای دور و دراز داریم اذیت نکنیم. پس عبارت "بر باد است" در معنای نخست به معنی زود گذشتن و نابود شدن عمر هست. اما معنای دورتر کلمهی "باد" در عبارت "بر باد است" رو می تونیم به معنای نفس و دَم ترجمه کنیم. حافظ می گه همون طوری که انسان برای زنده موندن احتیاج به نفس کشیدن داره و بنیاد زندگی و عمر ما بر مبنای همین باد (= نفس کشیدن) هست و کسی که نفس نکشه می میره، باده نیز برای ما حکم همون نفس کشیدن رو داره. همونطوری که بدون نفس کشیدن نمی تونیم زنده بمونیم، با وجود این همه مشکلات و سختیها بدون شراب و باده نیز نمی تونیم زندگی کنیم.
من متاسفانه نمیدام که چطور بسیاری از مفسرین هنوز آزادی از هرگونه رنگ تعلق را به دینداری مرتبط میدانند چرا که دینداری خود مصداق تعلق است.
آنچه من از این بیت برداشت می کنم اینست که حافظ خسته از تمام محدودیتهای زمانه می خواهد بگوید که تنها راه بهزیستن آزادی از تعلقات به همه چیز همچون دین، وطن، قبیله، نژاد و نظایر انست و راه چنین عملی را همت برای انجام خدمت به همه کس و همه هستی میداند واین عمل را ارج مینهد و تشویق می نماید. حالا این همان است که همه متفکرین و البته بنده نسبت به آن هم عقیده هستم.
این شعر با صدای بانو دلکش واقعا شنیدنی و شاهکاره،حتما گوش کنید
بیا که قصراَمل سخت سُست بنیادست
بیار باده که بنیادعمر بر بادست
قصر امل: کاخ آرزو. قصر امل همان کاخیست که هرکس برای خود می سازد. آرزوها وهدفهائیست که برای خویش رقم می زنیم. تااینجای کارنه تنها بد نیست بلکه بسیارخوب ودرحفقیقت پی ریزی ِ ، برنامه ریزی واقدام برای هرچه بهترساختن ِ آینده ایست که ماباآن روبروخواهیم شد. امّا کارازآنجا خراب می شود که مابرای دستیابی به آرزوها وآمالمان بی تابی کرده وزمان ِ حال را که مهمترین بخش عمراست قربانی می کنیم.! وحتّاحاضریم به هرقیمتی ازجمله پایمال کردن حقوق دیگران،به زمین زدن دیگران وشکستن ِدل آنها ، به آرزوها و خواسته هایمان برسیم. آرزوهایی که تحقّق ِآنها چندان حتمی هم نیستند وهزارویک پیش شرط لازم دارند تا از رویا به واقعیّت تبدیل گردند. مهمترین آنها اطمینان داشتن ازبقا ودوام عمراست که متاسّفانه برای یک نفس کشیدن نیز تضمینی وجود ندارد.!
حافظ ذهنِ مخاطبین خودرا به یک نکته ی بسیار باارزش معطوف داشته، تاآنها که برای رسیدن به خواسته ها ی خود، باشتاب گام برمی دارند، خون ِدل می خورند،دیگران رادرزیرپا له می کنند ، ازخوابِ غفلت بیدارشده، وبه جای غرق شدن دررویاهای بی اساس، دَم راغنیمت شمرده وازهرنفسی که می کشند لذّت ببرند.
سخت سُست بنیاد: بسیار سست پایه
از"برباد است" دومعنی می توان برداشت نمود. اوّل اینکه باد کنایه از هیچ وپوچ است، یعنی همه چیزناپایدار ودرحال گذار است بنابراین بنیاد وتکیه گاهِ عمر هیچ ضمانتی ندارد. دوّم اینکه بنای زندگی برنفس کشیدن استواراست. یعنی به هوا وبه عبارتی به باد بنداست هرنفسی که فرومی رود ممکن است فرا نیاید.
معنی بیت: بیا دَم راغنیمت دان وباجام باده ای حال را دریاب که کاخ آرزوها چندان اعتباری ندارد.
برای ساختن این کاخ پوشالی، حقوق دیگران رازیرپامگذار، دل مشکن وهمه ی انرژی خودراصرف نکن که بی پایه وناپایداراست. بهترآن است که که درهرفرصتی که دست می دهد خوش وخرّم باشیم تاشایدتبعاتِ خوشی مابه دیگران رانیزسرایت کرده وشادمان کند . پس باده بیاوربه عیش وعشرت بپردازیم که برای تداوم زندگانی هیچ تضمینی وجود ندارد ممکن است فردایی نداشته باشیم.
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا زدیوان قضا خطّ ِ امانی به من آر
غلام همّتِ آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست
شاید اگربخواهیم جهان بینی حافظ ومکتبِ حافظانه را دریک بیت خلاصه کنیم بی هیچ شک وتردیدی همین بیتِ زیبا ونغز وپُرمایه خواهد بود.
همّت: اراده ،عزم
چرخ ِ کبود : آسمان کبود
تعلّق: دل بستگی، علاقه، علقه، وابستگی، دل بستگی داشتن، دل بستن، آویختن.
معنی بیت: من بنده وغلام ِ کسی هستم که به نقطه ای رسیده که باهمّتی قابل احترام واراده ای ستودنی، خودرا ازهرآنچه که باعثِ وابستگی، دل بستگی وقید وبند می گردد آزاد ساخته است.
حال این سئوال پیش می آید که آیا دامنه ی این آزادگی تاکجا توسعه پیدا می کند؟ آیا منظور حافظ، ازآزاد شدن به معنای کامل شاملِ : (رهایی از وطن دوستی، دین، مذهب، فرهنگ ،زبان،نژاد،قبیله ووووو هرآنچه که وابستگی وقید وبندآورد) است یا فقط آزادشدن ازبندِ تعلّقاتِ مادّی کافیست تاانسان به رهایی برسد؟
برای یافتن پاسخ درست، نیازبه هیچ توضیح اضافه یارجوع به مرجع ومنبع خاصّی نیست. مرور دامنه ی معناهای یکایک واژه هایی که بکار رفته واین بیت را رقم زده است، مارا به پاسخ روشن وقانع کننده رهنمون می گردد.
گویا که حافظ پیش بینی کرده بوده ومی دانسته که بعدها شاید، جویندگانِ حقیقت مشتاق بوده باشند که ازحدّومرز ِ دامنه ی این آزادگی، آگاهی پیداکنندو وبادر نظر گرفتن آن دراین مسیر گام بردارند. بنابراین بابکارگیری ِهوشمندانه ی واژه ی "زیرچرخ کبود" همه ی شُبهات و تردیدها را ازبین برده ونظر خویش را بدون ملاحظه وبدون ایهام وابهام مطرح کرده است. هیچ استثنایی درنگرش حافظانه وجود ندارد واین آزادگی ورهایی ، همه ی آنچه که تعلّق به بارآورد راشامل می شود. قطعاً تنهاچیزی که مشمول این ایده نمی گردد پدیده ایست که جایی در خارج ازدایره ی هستی وبیرون اززیرچرخ کبود قرار دارد!
ناگفته نماند که معنای رهایی ازوابستگی هایی مثل وطن دوستی، مذهب ، زبان ،قبیله،.......وطن فروشی وکُفرورزی وبی غیرتی وپشت کردن به قوم وقبیله.... نیست وقراربراین نیست که کسی که خودرا ازبندِ تعلّقات می رهاند، درمقابل دشمنان ومهاجمان سرتسلیم فرود آورده وبه این بهانه ، ازوظایفِ اجتماع واخلاقیِ خویش سرپیچی کند. بلکه بلعکس با ازبین بردن ِ تعصّباتِ فرقه ای، زبانی، نژادی و.... به بینشی جهانشمول می رسد ودرمقابل همه ی انسانها( نه فقط نسبت به همزبانان ،هموطنان وهم کیشان خویش) احساس مسئولیت ووظیفه می کند.عشق ورزی به همه ی انسانها،حیوانات و طبیعت راسرلوحه ی کارخویش قرارداده وبه جای تعصّب نشان دادن به فرقه گرایی،قومیّت، ووووو به "انسانیّت" به مفهوم جهانی می اندیشد.
حافظ به برکتِ همین بینش و دیدگاه ِ فراشمول وجهانیست که محبوبِ قلبهاشده است. قلبهایی که دارای زبانها ومذاهبِ وباورهای گوناگون بوده ودرکشورهای مختلف می تپند. علّتِ اینکه اشعاراو همه ی ِ مرزها را درمی نوردَد، دراین نکته ی دقیق نهفته که خودِ اودرزندگانی پشتِ هیچ مرز ومذهب وقومیّت وفرقه گرایی ونژاد وقبیله توقّف نکرده وهمیشه سعی نموده، اندیشه ها وباورهای خودرا بالنده وپویا نگاهدارد.
شهرت واعتبار ومحبوبیّتِ جهانی حافظ، متاثّر ازاین نیست که زلف وابروی وخال وخطِ معشوق را باتعابیرلطیفِ ادبی و شاعرانه توصیف می کند. شاعران زیادی وجود دارد که این کاررابسیار زیبا ونغز ولطیف انجام می دهند لیکن شعروشهرت آنها پشتِ مرزهای شهر ودیارشان متوقف مانده وهرگزبه بیرون راه پیدانمی کنند!
محبوبیّتِ جهانی حافظ متاثّراز جهان بینی واندیشه های فرا قومی وفرا مذهبی ِ اوست که اوراقابل احترام وارادت می کند. گوته وبسیاری ازاندیشمندان جهانی، اگرحافظ را تاحدّ پرستش دوست دارند به این سبب نیست که حافظ چه مذهبی داشته ویاازکدام کشوربرخاسته است. اورا فقط به این سبب می ستایند که آزاداندیشانه به همه ی بشریّت بدون درنظرگرفتن نژاد ورنگ وزبان ومذهب می اندیشد.
زیربارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشاسرو که ازبارغم آزادآمد
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش ِعالم غیبم چه مژدهها دادست!
مست و خراب: مست و لایعقل، مست و بیهوش.
سروش: فرشته ی آسمانی
عالم غیب: عالم ناپیدا، عالم نهانی
شاعردرعالم مستی وازخودبیخودی، مکاشفه ای کرده وندایی شنیده است.
معنی بیت: چگونه بگویم باورکنی ،دیشب مست وازخودبیخود افتاده بودم. ندایی درگوش جانم، چه بشارتهای امیدبخش داد ومراازارزش واقعی خودباخبرساخت.
بشارتی که داده شده دربیت ِ بعدیست:
که ای بلندنظر شاهباز سِدره نشین
نشیمن تونه این کنج مِحنت آبادست
شاهباز: شهباز،پرنده ای شکاری که پادشهان بیشتر با آن شکارمی کردند.کنایه ازآدمیست.
سِدره: درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است.
سِدره نشین:جایگاه مقرّبین وملایکه ها
محنت آباد: اشاره به این دنیاست که پراز رنج ودرداست.
معنی بیت: مژده دادند، که ای انسان، توشاهبازی هستی که جایگاهِ حقیقی ِ تودرخت سدر ودرآسمانهاست. نشیمنگاه تو این دنیا نیست، به اینجا دلبستگی نداشته باش(خود را ازبندِ تعلّقات رهاکن) این دنیا خرابه ای بیش نیست وپراز درد ورنج ومِحنت است.
رَهروِ منزل عشقیم وزسرحدّ عدم
تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
تورا زکنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که دراین دامگه چه افتادست
کُنگره: دندانه بالای حصار کاخ و قلعه. عرش: بارگاهی در آسمان هفتم.
صفیر: صدا کردن، بانگ برداشتن، صدای ملکوتی ِ فرشته ها وملایک
"دامگه": جایی که درآنجا دام گسترده شده است. کنایه ازدنیاست.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی همان ندایی که درگوش جان شاعرپیچیده می فرماید: ای انسان تورا ازآسمانها وقلعه ی ملکوتی ِعالم غیب صدا می زنند وبه آنجا دعوتت می کنند. نمی دانم چرا نمی شنوی وهمچنان به این دنیای فانی که پرازدام است دلبسته وچسبیده ای!؟
نقدِ عمرت ببرد غصّه ی دنیا به گزاف
گرشب وروز دراین قصّه ی مشکل باشی
نصیحتی کُنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
پیرطریقت:مرشد وراهنما، کسی که ازبندِ تعلّقات رسته و درمسیرسیروسلوک بسوی حق، به مراحل والایی رسیده است.
معنی بیت: تورانصیحتی می کنم وحدیثی ازیک انسان وارسته نقل می کنم. این پند واندرز را یادبگیر وعمل کن.
پند واندرز دربیت های پیش روست :
غم ِجهان مخور و پندِ من مَبر از یاد
که این لطیفه ی عشقم زرَه روی یادست
لطیفه: سخن نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط میشود. نکته ی نغز وامری بسیاردقیق که قابل درک باشد و قابل بیان نباشد.
رهرو: سالک وکسی که درجاده ی سیروسلوک گام برداشته ومشغول طی منازل است. منظورهمان پیرطریقت است. سالک تاپایان عمر رهرو راه حق نامیده می شود.
معنی بیت: غم وغصّه ی دنیا رابه دل راه نده که هیچ ارزشی ندارد. پندِ مرا ازیادمبر که این پندی که به تومی دهم ازیک سالکِ راه حق است.
آن حدیث ولطیفه ی عشق که نام برده شد این بیت وبیت های پیش روست است:
رضا به داده بده وزجبین گره بگشای
که بر من و تو در ِ اختیار نگشادست
جبین: پیشانی
معنی بیت: به هرآنچه که داری راضی باش وگِره ازپیشانی بازکن. تغییردادن بسیاری ازچیزها، ازحدودِ اختیاراتِ ما خارج است.
بعضی ازشارحان با استناد به چنین ابیاتی که سخن از نبودِ اختیار است نتیجه می گیرند که: "حافظ جبرگرا بوده ومعتقد است که تلاشهای مابیهوده است، سرنوشتِ ما ازقبل تعیین شده واراده ی ما درتغییر امورات هیچ تاثیری ندارد".!
امّا حقیقت چیست؟
چنانکه قبلاً نیزتوضیح داده شده، حافظ اندیشمندی آزاد ورها شده ازبندِ تعلّقات است وبه هیچ ازمسلک ها ومکتب ها اختصاص ندارد. اوبه مَددِ نبوغی که داشته، اندیشه ها را ازمکتب ها ومسلک های گوناگون گرفته ، به سیاق وسلیقه ی خویش پرورانده ،غنی سازی ونوسازی کرده ودرنهایت مکتب رندی رابنا نهاده است. اورنگین کمانی ازاندیشه های متفاوت است. بخشی ازاندیشه های اوجبرگرایی،بخشی اراده گرایی،بخشی مسیحیت،زرتشتی ،اسلامی- عرفانی و......است. نمی شود که وقتی به یک بخش ازاندیشه های اوبرمی خوریم فوری نتیجه گیری کنیم وبه اوبرچسب بزنیم، این نهایتِ جهل وکمال بی انصافیست. او به تنهایی یک مکتب درکنارمکتبهاست است.
شاعری که برعلیه ِ همه چیز عصیان می کند،وهمه چیزرابه چالش می افکند، قوانین وعرف رادرهم می شکند وعزم ساختن عالمی دیگر وآدمی نو می کند چگونه می تواند به اندیشه ی "جبرگرایی" تعلّق داشته باشد!؟
اگراودراینجا وبیتهایی ازاین دست، ازنبودِ اختیار سخن می گوید، بدان دلیل است که ما حقیقتاً درتعیین وتغییر بسیاری امورات، هیچ اختیاری نداریم وضرورتاً تلاشهای مادراین حیطه بیهوده می باشد.! برای مثال به دنیا آمدن ما تحتِ اراده ی مانبوده وکسی ازما سئوال نکرده که آیا میل داری به چنین دنیایی قدم بگذاری؟ یا پدرومادر ما به انتخاب واختیارمانبوده وبرای ما ازقبل تعیین کرده اند وماناگزیریم که آنهاراچه خوب یاچه بد بپذیریم. ازما سئوال نشده که درکدام نقطه ی دنیا می خواهید متولد شوید؟ چه اسمی دوست دارید برای خود انتخاب کنید؟ویابه چه زبانی می خواهیدصحبت کنید؟ درمیان کدام قبیله ونژاد وباچه فرهنگی دوست دارید رشد ونمو کنید؟..... علاوه براینکه همه ی اینها که به ماتحمیل شده است ،حتّا مذهب ودین مارانیز زحمت کشیده ودریک سندی بنام شناسنامه، ثبت کرده وتحویل ماداده اند تادرمسیری که ازقبل تعیین شده حرکت کنیم!
درست است که ما بعد ازرسیدن به بلوغ، تواناییِ تغییر خیلی ازامورات ازجمله تغییراسم،محل زندگی، دین وخیلی چیزهای دیگر راداریم، امّا آیا می توانیم پدرومادر وبرادر ونژاد و...راهم تغییردهیم؟ آیا خواهیم توانست گذشته ی خودرا، دوران طلایی کودکی وجوانی خودرا تغییردهیم؟ حتّا اگرموفق به تغییراتی دربعضی امورشویم،قطعاًنتایج حاصله وتغییراتِ انجام گرفته، متاثّرازگذشته ی ما خواهد بود که به ماتحمیل شده است.
بنابراین می توان ادّعا نمودکه، حتّا تغییراتِ حاصل شده،نیز تحتِ اختیارما صورت نگرفته بلکه تحتِ تاثیر گذشته ، ومحصول فرهنگ وزبانِ تحمیلی بوده که مابا آن رشد ونموکرده ایم.
نتیجه اینکه چه بخواهیم وچه نخواهیم بخش عظیمی از امورات ما ازقبل، تعیین وبه ماتحمیل شده است. باید به هرآنچه که به ما تحمیل شده، راضی باشیم و خون دل نخوریم وبی جهت گِله وشکایت نکنیم که مثلاً چرا ما درفلان کشور بدنیا نیامده وبافلان فرهنگ وادب، رشد ونمو نکرده ایم؟
حافظ به لطف دانش وآگاهی که درگذرزمان کسب کرده ، به یک بینش کامل نرسیده است.آنجا که تشخیص می دهد می تواند تغییر دهد درنگ نمی کند،همانندِ جبرگرایان دست روی دست نمی گذارد، ازهیچ چیز نمی ترسد ووارد عمل می شود:
چرخ برهم زنم اَر غیرمُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
امّا آنجاکه تشخیص می دهد تغییرامکان پذیرنیست، با یک نرمش رندانه،باحوادثِ پیرامونی هماهنگ می شود ومی پذیرد، وباهمان می سازد وزیرلب زمزمه می کند:
چون بالش زَر نیست بسازیم به خشتی
حافظ بهترین راه را انتخاب کرده وبه دوستارانش توصیه می کند. باهرچه که داریم خوش باشیم. هرچه راکه می توانیم تغییردهیم، وهرآنچه را که نمی توانیم تغییردهیم بپذیریم که:
جام مِی وخون دل هریک به کسی دادند
دردایره ی قسمت اوضاع چنین باشد!
مَجو درستی ِعَهدازجهانِ سُست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
معنی بیت: ازاین دنیای ناپایدارکه سخت سست بنیاد است وفاداری وپایداری مجوی. چراکه این دنیا همانندِ پیرزنی فرتوت وحیله گر است که ظاهرخویش راآراسته وخودرابه عنوان عروس زیبا جا می زند! بعدازمدّتی بی وفایی کرده وسراغ دیگری می رود تا اورا بفریبد،ازهمین به هزارداماد معروف است.
جمیله ایست عروس جهان ولی هُش دار
که این مُخدّره درعَقدِ کس نمی آید.
نشان عهد ووفا نیست در تبسَم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
ای بلبل ِ عاشق، بنال وفریادکن، حق داری زیرا درخنده ها وعشوه گریهای گل، نشانی ازوفاداری نیست. گل نیز همانندِ عروس جهان، ظاهری زیبا دارد امّا بی وفاست.
ناگشوده گل نقاب، آهنگِ رحلت سازکرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل افگاران خوشست.
حَسد چه میبری ای سُست نظم برحافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
سست نظم: شاعری که شعرهای بی مایه سبک می سراید.
قبول خاطر: مورد قبول واقع شدن
لطفِ سخن: شیرینی وحُسن کلام، زیبایی کلام.
معنی بیت: ای شاعری که شعر
هاای بی مایه می سرایی،چرابه اشعار حافظ حسودی می کنی؟ حافظ موردِ لطفِ حق قرارگرفته وسخنان واشعارش اینچنین شیوا وشیرین شده است. بی جهت حسادت مکن، ازخدا بخواه تا به تونیز حُسن کلام وگرمی گفتارعنایت کند.
زشعردلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع وسخن گفتن دَری داند.
سپاس از رضا
که این عجوزه عروس هزارداماد است
این مصراع را به دو شکل می توان خواند
1- اینکه هزارداماد را به شکلی که هزارپا و هزارچهره و ... را می خوانیم تلفظ کنیم
که در این روش " هزارداماد" صفت می شود برای عجوزه
2- عروس هزار داماد می شود اضافه ملکی
و دیگر صفت و موصوف نیست
به نظر بنده روش اول زیبا تر است که در این روش هزار نشانه کثرت است می تواند کمتر از هزار یا بیشتر از هزار باشد
در فایل صوتی گنجور روش دوم خوانده شده ولی بنده روش اول را بیشتر می پسندم
درود
با سلیقه و ذوق و درک و شعور و فهم و سواد اینجانب شاه غزل و بهتر بگویم شاه شعر و یا همون آس حافط همین غزل است و اما بیت
غلام همّتِ آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست
در مورد این بیت آقا رضا توضیحات مقصل و جامع و کاملی دادند که از ایشان و سایر حاشیه نویسان تشکر و قدردانی می کنم .
حقیر اضافه کنم که
فلسقه حافظ مشخص است.اینکه مردم آزاری نکنیم.قطعا در اینجا هم از هر وابستگی که خدمات انسان دوستانه شما را محدود و منع نکند آزاد هستید.
وابستگی های زیر چرخ کبود هم دو دسته هستند ارزشی و غیر ارزشی.قطعا نتیجه تعلق های ارزشی ورای چرخ کبود است.و هم چنین بنظرم حافط رنگ تعلق را رندانه و در دو معنی رنگ تعلق به معنی وابستگی دنیایی و مادی ،دوم رنگ تعلق را به معنی رنگ ریا و تظاهر بکار برده است.
ضد دنیاترین و آخرت طلبانه ترین غزل حافظ...
خواندن این غزل در هر صبح و شام برای دل کندن از دنیای فانی و میل به جهان باقی مفید است!
درود و عرض ارادت به حافظ پژوهان گرانمایه به ویژه جناب آقای رضا، که ایکاش نام خانوادگی یا تخلص ایشان را هم می دانستم تا ارادت قلبی خود را نثار دل پاکشان و قلم توانایشان می کردم.گرچه سالهاست حافظ را در جلسات حضوری تدریس می کنم و از فضای مجازی دوری می گزینم، اما هر از گاهی سری به گنجور گرانسنگ می زنم و از حواشی و نظرات یاران حافظ دوست، بهره می جویم.
اما بیانات و شرح غزل و ابیات تاییدیه جناب رضا برایم شیرینی خاصی دارند که تا انتها آنرا دنبال می کنم و لذت وافر می برم.
دست این دوست بزرگوار را بگرمی می فشارم و همواره آرزومند تندرستی و شادکامی ایشان را دارم.
یکی از بهترین شعرهای حافظ....
در پاسخ جناب ابوطالب رحیمی باید عرض کنم که مصرع « این عجوزه عروس هزار داماد است» اثر جناب اوحدی مراغه ای است که از استاد اصلی شعر و عرفان حافظ است و در همین گنجور می توانید آنرا جستجو کنید.
اینکه حافظ لسان الغیب می گوید:
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست
گفتنی است که در اینجا پیر طریقت یعنی مولای متقیان و عارفان جهان، حضرت علی علیه السلام است که همواره احادیث و سخنان نغز و نیکوی او تر و تازه است و شارحان اشعار لسان الغیب تصریح نموده اند که پیرطریقت حافظ شیرازی در تمامی غزلیات عرشی او، مولا علی علیه السلام است. او حافظ دین و قرآن و مطیع امر مولایش و مخالف هوای خود است، آن چنانکه دلدادگی خواجه شیراز به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در سراسر دیوان وی کاملا عیان و مشهود است، تا حدی که گفته اند اشعار حافظ زبور عجم می باشد. لذا اگر خدای ناکرده خودآگاه و یا ناخودآگاه اشعار بلند عرفانی و ملکوتی و عرشی جناب شمس الدین محمد حافظ شیرازی(قدس سره) را مطابق هواهای نفسانی و یا امیال شیطانی خود معنا کنیم در حق این مرد بزرگ الهی ظلم بزرگی نموده ایم. اعاذنا الله من شرور انفسنا – پناه می بریم به خداوند از بدی های نفس خودمان – والحمد لله رب العالمین علی کل حال
به نام او
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
به راه حق و در راه حق بیا که قصری که از آمال و آرزوها برای خویش میسازی بنیاد و پایه و اساس آن بر اوهام و و وجودی بی وجود بنا نهاده است!
باده به معنای روح است و آنچه نشاط و شادی افزاید و وجود خاکی را به حرکت وا می دارد بنابراین بدون روح جسم خاکی و زمانی را که برای زیستن در زمین خاکی سپری می کنی بنیان آن بر باد استوار است که ثباتی در آن نیست و گذرا است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
غلام و بندهء بزرگواری آن وجودی هستم که در این دنیای خاکی از هر چه که در وهم و گمان و پندار می گنجد رها و آزاد است.
چنین مقامی تنها در حیطهء ذات احدیت است ولی نکته در اینجاست که هر آنکس که به مقام خدا (به خود آمده) می رسد ذات او را در وجود خویش می یابد و وجود بی وجود خویش را با فنا شدن در وجود او تعالی و تکامل می بخشد!
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
منظور از میخانه مقامی است که در آن حضرت حق روح به جسم خاکی آدم بخشید و فرشتگان در آن مقام به آدم تبریک و تهنیت گفتند و مژدهء بالاترین مقام یعنی وصال الهی به او داده شد.
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
که ای آنکه در نظر بازی و عاشقی با شاه (حضرت حق)نرد عشق می بازی و جایگاه تو بالاتر از تمام آفریدگان اوست این زمین خاکی سراسر رنج و غم مکان زندگی دائمی برای تو نیست !
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
تو را از بالاترین نقطهء عرش خداوندی ندا می دهند که بیا ولی نمی دانم که در این زمین پر از بلا و خطرات فراوان چه چیزی تو را فریفته و دل مشغول داشته است که قادر به دل کندن از آن نیستی؟!
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
در برابر آنچه که بر تو مقدر گردیده با رضایت کامل تسلیم باش زیرا که در راه رسیدن به خدا اختیاری وجود ندارد! (یعنی هر عملی که ما به اختیار خویش انجام میدهیم ما را از راه خدا دور و دورتر می کند و تنها راهی که به سوی خداوند است تسلیم کامل برای آنچه که بر ما مقدر فرموده می باشد )
بنابراین هر آنچه از دید بشری منطقی و راه درست است در راه حق و از دیدگاه منطق الهی نمی تواند بطور کامل صحیح و درست باشد چنانچه مولانا می فرماید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
بدین معنا که انسان دوستی و وطن پرستی و خدمت به خلق و سایر شعارهای دهن پرکن هنگامی صحیح و پسندیده است که ابتدا فرد راه تسلیم و اسلام راستین را بیابد و پس از آن هر عملی که از او سر میزند با اجازهء اولیای خدا و الهامات الهی در مسیر درست و رسیدن به خداوند است.
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
راه درست رسیدن به خداوند در دنیای بیرون که توهمی بیش نیست وجود ندارد زیرا که همگان به دنبال بدست آوردن کمال دنیوی از حقیقت کمال باز می مانند.
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
آنچیزی که حافظ می گوید از الهاماتی است که از سمت خدا به او می رسد و برای همین سخن او ماندگار و نافذ است!
بیا(خطاب به خود -جان یا فرامن- ، ساقی و یا هر مشتاق حال خوش) که ساخته های ذهنی و درونی ات بسیار سست است و شراب بیاور که اساس زندگی بر باد است.( دعوت دوباره از ساقی مانند نخستبن غزل -واج آرایی حروف س ب و ر)
بیت2:خاکسار همت و شوق آن وارسته ام که در زیر سیطره جهان مادی، رنگ هیچ وابستگی را به خود نگرفته است.
بیت3:چگونه مژده های سروش جهان برتر را که دیشب(زمانی نیست، لحظه دریافت مراد است) در حالی که خراب شراب بودم دریافت کردم، برایت بازگو کنم.
بیت4:مژده ها: تو شاهین دست آموزی با همت بلند در ورای دنیا جای داری، جای تو در این گوشه غربت( دنیا) نیست.
بیت5:از بالای عرش تو را فریاد می زنند نمی دانم در این دام چگونه گرفتار شدی و یا چه هدفی را دنبال می کنی؟
بیت6:گفتاری از راهنمای سلوک یادم هست به تو ( خود یا هر مشتاقی)پند میدهم آن را به کار بیاور:
بیت7:که اندوه و نگرانی این جهانی نداشته باش چون این نکته شیرین عشق را از رهرو حقیقتی به یاد دارم:
بیت8: از عطای خداوند خشنود باش و گره از پیشانی ات باز کن که ما جز تسلیم در برابر خواست او راه دیگری فرارو نداریم.
نکته: عشق با تسلیم محض( در جسم، ذهن، دل و ویران کردن تعریف های ذهنی) استوار است و این همان جبر عرفانی است.
بیت9:جهانی که اساسش سست است پیمان محکمی ندارد و چون پیرزنی است که در عقد هزار داماد رعنا در آمده است.
بیت10: لبخند گل پاینده نیست، بنال ای بلبل عاشق که فریاد تو درست ترین کار است.
بیت11: چرا بر من حسادت می بری؟! پسند خاطر و لطافت سخن از اوست(از اسم لطیف خداوند حافظ لسان الغیب شده)
آرامش و پرواز روح
پیوند به وبگاه بیرونی
arameshsahafian@
اینستاگرام:drsahafian
در بیت نهم در نسخه غنی قزوینی بجای عجوز، از عجوزه استفاده شده است:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
تقسیم کردن دین به پوسته ومغز وجه دینی ندارد آنچه که ازمجموع آیات وروبات برمی آید عنوان ظاهروباطن بهترین گزینه است مثلا قرآن ظاهری دارد وباطنی تاهفتادبطن یابحث مسئله تأویل آیات ومعانی اخبار ازمباحث مهم تفسیری وروایی است
سپاس فروان از آقا رضای گرامی که غزلها را استادانه و بدون تعصب معنی می کنند.
این غزل بسیار زیباست ولی به نظر من بیت دهم با بقیه ابیات هم معنا نیست. من معنی که از بقیه غزل میگیرم رو از بیت دهم نمی تونم بگیرم. غزل شیوا و زیبا بیان میکنه که از دنیا و رنج دنیا غمگین نباش چرا که جایگاه تو اینجا نیست .
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
غمگین و درگیر اینجا نباش چون عرش جایگاه واقعی توست و نه اینجا.
Do not try
so hard to fit in, after all you did not come to stay.
ولی به نظر من ناگهان در بیت دهم یک معنای جدید ناهمخوان وارد غزل میشه و از بلبل میخواد که فریاد کنه برای عدم وفاداری گل ویا بناله برای عشق بی فرجام و کوتاهش. اگر نباید به این دنیا نالید پس چرا باید به این دنیا نالید ؟ چرا غم رو در این قالب وارد غزل میکنه؟
ممنون میشم اگر فردی که جواب رو میدونه برای من هم توضیح بده.
همه میدانیم که خواجه این غزل دل انگیز را به استقبال از غزل معروف خواجوی کرمانی سروده است که مطلع آن چنین است : " پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است/ بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزاد است" .
زبان هر دو گوینده بزرگ انصافا فاخر و در اوج بلاغت و فصاحت است بنوعی که اصلا نمیتوان یکی را بردیگری ( البته در مورد این دو غزل ) ترجیح داد. البته زبان حافظ بزرگوار خاص خودش است که هر حافظ دوست براحتی میتواند آنرا تشخیص دهد و فرمول خاصی در این خصوص وجود ندارد بلکه هر کسی که با دیوان خواجه بزرگوار انس و الفتی ذاشته باشد میتواند آنرا باز شناسد. در هر حال خواجو درغزل خود بیشترمغنی پردازی کرده و از ناپایداری دهر سخن گفته است لکن حافظ در این غزل علاوه بر معنی پردازی مضمون پردازی هم کرده است که این سرعظمت حافظ است.
دوستانی که حاشیه میگذارند توجه فرمایند که هر چه خلاصه بنویسند مورد توجه قرار میگیرند. اطاله کلام در امور بدیهی جایز نیست. من نمیخواهم از حاشیه نویس خاصی نام ببرم لکن عرض میکنم که الکلام ما قل و دل.
حافظ در این ابیات یکی دیگر از سنتهای عالم را بیان میکند و ان سست بودن کاخ آرزوها و دنیای ناپایدار است و هر اندازه انسان خود را در کاخ آرزوهای دنیایی گرفتار کند ، به همان اندازه زندگی خود را سخت تر خواهد کرد.
معتی ابیات:
1-بیا(وببین) که پایه و اساس کاخ آرزوهای دور و دراز چقدر متزلزل و ناپایدار است.
ازعشق(انس الهی) غفلت نکن که عمر خود را بر باد خواهی داد.
2-من(حافط) بنده و غلام کسی هستم (که با اراده ای ستودنی )از هرگونه دلبستگی و تعلقات دنیوی (این جهان)آزاد شده باشد.
3-چگونه آن حالت(عرفانی خود )را شرح دهم که هنگام مستی (بیخود شدن از انس الهی)
ندای غیبی را شنیدم که بشارت های امید بخشی را می داد.
4-که ای انسان تو شهباز(پرنده شکاری شاهان)هستی که جایگاه تو سدره المنتهی(درخت کنار که در آسمان هفتم قرار داردو جایگاه مقربین است/منتهای اعمال و علم انسانی)است
جایگاه نشستن تو در این دنیا(محل رنج و محنت )نیست.
5- (ای انسان)تو را از بارگاه ملکوتی (در آسمان هفتم) ندا می دهند!(دعوت می کنند)
نمی دانم (چرا نمی شنوی؟) وهمچنان در بند این دنیا هستی؟!(به این دنیای فانی چسبیده ای!؟)
6-پند و اندرزی به تو میدهم ,آنرا از یاد نبر و در عمل بکار ببر.
که این نصیحت را من از پیر طریقت(پیر فرزانه/شخصیتی نمادین از انسان کامل و وارسته)به یاد دارم.
7-اندوه و غصه دنیا را نخور و نصیحت من یادت بماند.
که این لطیفه(سخن نیک که باعث شادی و انبساط می شود) از یک رهرو(سالک/رونده) عشق(انس الهی) است.
8-به انچه داری راضی باش و اخم هایت را باز کن.
تغییر بعضی چیزها(سرنوشت)از اراده و اختیار من و تو(ما) خارج است.
9-از این دنیای سست بنیاد انتظاروفاداری و پایداری نداشته باش
دنیا مثل پیر زنی فرتوت و حیله گر است که به عروس هزار داماد معروف است.
(او ظاهر خود را اراسته و بعنوان عروس زیبا وجوان جا می زند و پس از مدتی بی وفایی کرده و به سراغ داماد دیگری می رود./ به ارزوهای دنیایی دل نبند که این توهمات هر روز به یکی رو می کند و پس از بر باد دادن عمر او به سراغ دیگری می رود)
10-تو نباید از تبسم گل(دنیا)با ان همه زیبایی انتطار پایداری داشته باشی.
ای بلبل(انسان)که به عشق پایداری گل(دنیا)دل بستی!
حالا که با پژمردگی گل(ناپایداری دنیا) مواجه شدی, ناله و فریاد کن ! که جای نالیدن هم دارد!
11-ای کسی که (شاعر)که بر اشعار حافظ حسد می بری!
حافظ مورد لطف حق قرار گرفته که اشعارش اینچنین شیرین و شیوا است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
دوستان به تفصیل غزل را شرح دادند که جای سپاس بسیار دارد اما بنظر میرسد به یکی دو نکته مهم این غزل کمتر پرداخته شده، همگان در لفظ و بیان میگوییم که عدم تعلق خاطر به چیزها و مادیات این جهان چقدر خوب و پسندیده است اما تاکید حافظ بر "هر چه " به هر چیز برآمده از ذهن انسان اطلاق میشود که باورها و اعتقادات دینی، سیاسی، اجتماعی و علمی را نیز شامل میگردد، قطعآ منظور حافظ و بزرگان دیگر عدم سعی و کوشش برای بدست آوردن و بهره بردن از امکانات رفاهی و مادی نبوده و یا ترویج ناباوری و بی اعتقادی نمی کنند، بلکه منظور از عدم تعلق خاطر به هرچه که میتواند رنگ تعلق بگیرد، عاشق نشدن بر آن چیز مد نظر میباشد، برخی از ما بسیار زیبا به شرح غزل می پردازیم اما در جایی دیگر بر سر معنیِ بیتی از حافظ آنچنان به یکدیگر تاخته و از علم یا باورهای خود با تعصب دفاع میکنیم و به یکدیگر اتهام جهالت می زنیم و پافشاری میکنیم بر باور و اندیشه ای که بدون شک رنگ تعلق پذیرفته است و موجبِ شگفتی هر دوستدار ادبی که به اینجا سری بزند می گردیم، در صورتیکه بنظر میرسد سراینده و خالق غزل یعنی حافظ شخصاََ تعلق خاطر و دلبستگی به چنین آثار فاخری نداشته و به همین دلیل نیز سالها پس از درگذشت وی این غزلها را گردآوری کرده و نشر دادند و به همین سبب بیشترین موارد اختلاف نیز در اشعار حافظ وجود دارد، او با وجود ستایشِ بحق خود در غزلسرایی و لطافت طبعی که به آن واقف بود در حیاتِ خود اهتمامی برای گردآوری و نسخه برداری از آنها از خود نشان نداد و همه را به خواست و اراده معشوق و معبود خود واگذار نمود و این میتواند برآمده از همین بینش عدم تعلق خاطر به" هرچه" باشد، حافظ میفرماید این عدم تعلق خاطر همتی بس بلند را طلب میکند، یعنی به لفظ و بیان نبوده ، کار فراوان و مستمر میخواهد بخصوص وقتی پای اعتقادات در میان باشد همتی مضاعف طلب میکند تا سرانجام از مذهب پرستی به خدا پرستی رسید ، یا به دانش کتابی خود تعلق خاطر و دلبستگی نداشت، یا عاشق شهرت و محبوبیت یا مقام خود نشد ، و حافظ با آن بزرگی خود را غلام چنین همتی می داند که اگر انسان در پی آن بوده و بدست آورد جهان گلستان و انسان از همه دردهای خود رها خواهد شد، و چنین همتی حاصل نمیشود مگر با انبساط درون، صبر، پذیرش و رضایت و نگاهِ عاشقانه به هستی .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
حافظ در این غزل میگوید دنیا عروس هزار داماد است. در غزل دیگری میگوید دنیا به عقد کسی در نمیآید!
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
جمیلهایست عروس جهان ولی هش دار
که این مخدره در عقد کس نمیآید
با تشکر از آقا رضای نیک نهاد ... دمت گرم و سرت خوش باد جاوید.
همانطور که "رضا" بدرستی و بدون تعصب، جنبه های مختلف شخصیت حافظ را با لطف طبع خویش توصیف کرده اند از این شعر برداشتهای متفاوتی میتوان درک کرد.
بنظر من حافظ در این شعر به می و باده پرداخته و توصیه کرده، باده ی این جهانی یعنی شراب انگوری. چون درک میکند که آدمی به هیچ چیز بند نیست. از یک لحظه ی دیگر هم اطلاعی ندارد. آرزوهایش طولانی هستند. و هیچ کس هم نمیتواند از تعلقات رهایی یابد. از هر چه تعلقات است که بگذریم، از تن خویش نمیتوانیم بگذریم و در بند تن هستیم. ... با آرزوهای دراز و تعلقات زیاد که خلاف خواسته ی اوست، راه رسیدن به درخت منتها(سدره المنتهی) بر او بسته میشود. رفتن آن راه بدون تعلقات ممکن است و زندگی این جهانی بدون تعلقات غیر ممکن. به یک پارادوکس رسیده است. تنها راه چاره را بیخیالی و غم نخوردن و شاد زیستن میداند... در حالی که میداند این حالت هم میسر نیست و نمیتواند شاد باشد. اینجا هم یک پارادوکس را عنوان کرده است.
پس هر چه پیش آید خوش آید را بایستی پیش گرفت و زندگی کرد. در اینجا اعتقاد خود به یک نوع جبر را نشان میدهد... ولی جوینده گی را انکار نکرده است، گفته است بجو ولی از این دنیا مجو... شاید گفته از درون خودت بجو... شاید برای تو هم روزی یی که میطلبی در نظر گرفته باشند... میتوان گفت که خود حافظ همین طریق را در جای دیگری تجویز میکند: "شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا// بر منتهای همت خود کامران شدم.
متشکرم./.
حافظ در این زمانه که خاموشی به هزااار زبان در سخن است، تو از این هزار، هزاری
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادهست
این غزل باستقبال غزلی از اوحدی است که مطالع آن اینست:
مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست
غمش مخور که بغم خوردن تو دلشادست
آقای دکتر محمد ادیبنیا
حافظ شافعی مذهب بوده و هیچ ارادتی هم هیچوقت در هیچجای دیوانش به اهل بیت نداشته...
اصلاح شعر حافظ :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ *تملق* پذیرد آزاد است
به نظر میرسد این ازل نبشته حافظ کلمه تملق را مد نظر داشته زیرا ایشان به مراتب از سالوس و ریا اظهار برائت فرموده اند. لذا با عرض ادب خدمت ایشان این بیت اصلاح گردید.
سلام
آدمی زمانی که تعلق ودلبستگی به دنیا نداشته باشه دیگه نیازی به تملق نیست پس بدلیل بسیط بودن معنای تعلق ،نسبت به تملق بنظر اصلاح درستی پیشنهاد نشده است
شاد باشی
تجربه ای از بیت ۱۱ : از نوجوانی به دنبال یافتن راز هستی ، هدف خلقت ، هدف زندگی و امثالهم بودم حتی در بیست و سه سالگی مطالب زیادی نوشتم و جمع آوری کردم ، در آخر دیدم احتمال مشهور شدن هست ، در راستی و صداقتم شک کرده و نگارش رو به کناری گذاشته ، مشغول خواندن دیوان حافظ شدم چون بسیاری از سوالات اساسی رو جواب میداد . سی و سه سالم بود که شور ازدواج و معنویت حاکم بر آن دوران باعث شد به خیال خودم به کمک حافظ بروم . گفتم معمای هستی رو حافظ با حکمت نتونسته حل کنه من با عشق و حکمت حل خواهم کردم . چند روز بیشتر از این اوهام نگذشته بود ، دیوان حافظ رو ( شاید به شکل تفأل ) باز کردم این بیت جلب نظر کرد : حسد چه مسیری ای سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست . به قول بعضیا شاخ درآوردم . از اون موقع تا حالا که ۵۷ سالمه خودمو شاگرد حضرت حافظ میدونم