غزل شمارهٔ ۳۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
در بیت دوم، شاعر سیاهی (سواد)سحر را که بگونه ای مواج بین سیاهی و نیلگونی و دیگر رنگهاست وجه تشابه رنگ جادویی چشم معشوق قرار داده اما در مصرع دوم باین تشبیه راضی نشده و این نسخه را سقیم دانسته است. سقیم از سُقم مشتق میشود و سقم نقطهُ مقابل صحت است. در این مصرع "این" که اشارهُ به نزدیک است، به "سواد سحر" بر میگردد. بنابراین عدم صحت و سقیم بودن مربوط به سیاهی سحر است که نمیتواند آنچنانکه باید و شاید زیبایی و جادوی چشم یار را تداعی نماید.
بیت سوم معجونی از زیبایی و لطافت بیان است که خم زلف یار را به گردی حرف "ج" و خال یار را که در وسط این خم زلف قرار گرفته، به نقطهُ جیم تشبیه کرده است.
بیت چهارم را باید تا کلمهُ "طاووس" در مصرع دوم را یکجا، و با مکثی کوتاه باقی مصرع دوم را خواند. در این بیت اولا مشکین با میم مضموم بمعنای خوش بو و عطر آگین است. ضمنا شاعر عِذار(صورت) یار را بهشت و زلف عطر آگین یار را در این باغ بهشتی به طاووس مستی تشبیه کرده که چتر زیبایی زده است.
بیت ششم را هم باید تا " از سر کوی تو" در مصرع دوم، یکجا خواند. در این بیت خواجه تن خاکی خود را در مقابل یاربه گردی بی مقدار تشبیه مینماید با این تفاوت که گرد با مختصر بادی یا نسیمی بهوا بر میخیزد اما تن شاعر بسادگی از سر کوی دوست بر نمیخیزد چرا که با شدت و گرانی بسته و وابستهُ کوی یار است.
در بیت هفتم، "عظم" با میم مفتوح وظای ساکن بمعنای استخوان است و رَمیم یعنی پوسیده. اشارهُ بیت به معجزهُ عیسی است که مرده را زنده میکرد و خواجه ، سایهُ قد دلدار بر کالبد خویش را همچون روح عیسی بر استخوانهای پوسیدهُ خویش و مایهُ تجدید حیات خود میداند.
در بیت تخلص هم خواجه خود را طرف خطاب قرار داده اما روی سخنش با تمام عشاق است که غم دوری و فراق دلدار را از ازل داشته اند و اتحاد آنان با این غم هرگز گسسته نشده است.
ممنون جناب شادان کیوان
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
************************************
************************************
سایۀ ........ بر قالبم ای عیسیدم
عکس ............ که بر عظم رمیم افتادهست
... /
سرو تو: 28 نسخه (801، 803، 813، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 834، 836، 843 و 15 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
قدّ تو: 2 نسخه (827 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 874؟)
/ ...
روح است: 11 نسخه (801، 813، 818، 825، 836، 843، 859، 2 نسخۀ بسیار متأخّر: 893 و 894 و 2 نسخۀ بیتاریخ) خانلری، عیوضی
روحیست: 18 نسخه (803، 819، 821، 822، 823، 827، 834 و 11 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
رویست: 1 نسخه (824)
38 نسخه از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ، غزل 38 را دارند. نسخۀ مورخ 858 بیت فوق را فاقد است.
***************************************
***************************************
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
مصراع دوم حالتی است در خوشنویسی.
دوده را با آب می آمیختند (الان هم می آمیزند) و داخل آن لیقه می ریختند. و قلم (مَشقَت) را داخل آن می زدند و با آن خوشنویسی (کتابت) می کردند.
گاهی اوقات دوده به خوبی مخلوط نمی شد یا دانه ی اندکی درشت تر داشت و به لیقه و به قلم می چسبید.
در خوشنویسی، نوشتن قوس ها کار دقیقی است که نخست نوک قلم و بعد تمام عرض قلم را درگیر می کند. در این حالت، گاهی این دوده ی حل نشده مثل نقطه ای کوچک داخل قسمت تمام قلم قوس به کاغذ می چسبید.
اینجا حلقه ی جیم همان قسمت قوس ج را می گوید. که شکل ج را به خم زلف یار تشبیه کرده و آن خال را مثل نقطه ای که داخل حلقه ی جیم می افتد دانسته.
مصراع ِ دوم: سواد ِ سِحر مثل دعا یا دستنوشته ی جادو است. (نوع معاصرش دعاهایی است که رمال ها می نویسند!) سواد یا مسوّده یعنی چیزی که نوشته می شود. سواد یعنی سیاهی. و بمعنی سیاه کردن کاغذ با قلم (نوشته) به کار می رفته است. می گویند یارو سواد دارد یعنی می تواند بنویسد.
نسخه سقیم هم از اصطلاحات همان رمال ها و طلسم نویس ها و اسطرلاب چی ها است. که فلان نسخه مجرّب است! یعنی کار می کند (حالا شفا می دهد یا چه...) یا فلان نسخه سقیم است! یعنی کار نمی کند و اشکال دارد و صحیح نیست.
حالا سقم متضاد صحت هم هست. سقیم بمعنی بیمار هم می آید. و چشم جادوی معشوق را عین سواد ِ سِحر (دستنوشته ی طلسم و جادو) دانسته. و اینجا سقیم را برای چشم (چشم ِ بیمار یا چشم ِ خمار که صفات ِ مستحسنی برای چشم محسوب می شوند) به کار برده است.
فعل بیت اول: افتاده است. دو نیم قید ِ حالت است.
فعل بیت دوم: افتاده است. سقیم قید ِ حالت است.
فعل بیت سوم: افتاده است. نقطه در حلقه افتاده است.
فعل بیت چهارم: افتاده است. طاووس در باغ افتاده است.
فعل بیت چهارم: افتاده است. خاک در دست نسیم افتاده است.
فعل بیت پنجم: افتاده است. عظیم قید حالت است. یعنی بدجور افتاده است!
فعل بیت ششم: افتاده است. عکس بر (استخوان پوسیده) افتاده است.
فعل بیت هفتم: مقیم افتاده است. (فعل مرکب) مثل اقامت گزیدن.
فعل بیت هشتم: اتحاد افتاده است. (فعل مرکب) البته می توان این را هم فعل ساده در نظر گرفت!
توجه بفرمایید که بجز یکی دو مورد، هیچکدام فعل مرکب نبود و ایراد ضعف تالیف با در نظر گرفتن فعل های مرکب نامناسبی مثل «دونیم افتادن» و «سقیم افتادن» و «عظیم افتادن» و گفتن این که این فعل ها فعل های نامرسوم و نامناسبی هستند، وارد نمی باشد. ایراد از مرکب گرفتن فعل های ساده است!
فعل مرکب،
فعلی را گویند که از دو کلمه ساخته شده است، و بخش فعلی آن در مانایی به دور از مانای معمول آن به کار رود: ویران ساختن، نماز آوردن، اسلام آوردن و.......
ساختن ، کردن و آوردن ، به ترتیب افتادن و پذیرفتن
ببخشایید،
نماز بردن و نه نماز آوردن ارچه نماز آوردن نیزبی مانا نیست.
با سپاس از گرداننده عزیز سایت گنجور،
سایۀ …….. بر قالبم ای عیسیدم
برای درک این مصراع و کلا بیت مربوطه باید به داستان دینی و فلسفی آمیختن روح القدس (saint esprit) با کالبد مریم مادر عیسی توجه داشت. این داستان بیان ترکیب روح، این موجود ارزشمند الهی با جسم بی مقدار و بقول حافظ رمیم است. سایه و قالب همان رابطه روح و جسم را بیان می کند که در مصراع دوم به صورت زیبای رابطه روح با استخوان نمود می یابد. وه که چه زیبا و دلفروزند این تشبیه ها و استعاره ها
سپاس از نوشته خوب شما.
اگر شیطنتهای حافظ رو هم در نظر بگیریم، "عکسِ روح" رو میشه "برعکس روح= حور" هم تأویل کرد.
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
حافظ در این بیت چشم معشوق را به سحر تشبیه کرده رنگی میان تیرگی و سپیدی و بیان می کند که جادوی چشم معشوق نسخه ای از سحر است لیکن یک تفاوتی هست و آن اینکه این نسخه (چشم معشوق) بیمار است و چشم بیمار شهلا و بسیار اغوا گر است
چرا که در جای دیگر نیز فرماید: چشم بیمار تورا دیدم و بیمار شدم
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
نظرم در باره ی نقطه ی دوده و خال سیاه را پس می گیرم. دوباره که بررسی کردم چنین مضمونی نمی تواند درست باشد.
نخست این که چنین خالی در خم زلف نمی تواند ایجاد شود بلکه از ریشه ی زلف نشات می گیرد. دوم این که چنین خالی معمولن سفید است و نه سیاه.
تعبیرم را اصلاح می کنم: خال ِ رخ ِ یار را در میان ِ خَم ِ زلف ِ او که به شکل قوس حرف جیم «ج» دیده است. و «دوده» را مَجازاً به جای مرکّب (جوهر) به کار برده است.
تا سرِ زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصّه دو نیم افتادست
سرزلف دردست نسیم بودن: کنایه ازشوخ وهرجایی وشهرآشوب بودن بودن، جلوه گری ودرکانون ِ توجّهِ دیگران قرار گرفتن، دردسترس دیگران بودن
سودازده: عاشقی که به مرزشیدایی وجنون رسیده باشد.
دونیم افتادست: دوقسمت ودوپاره شده است. امّا چرا دونیم؟
باتوجّه به اینکه زلف را ازوسط جدا کرده وازدوطرف صورت، بافته یا آزاد به روی شانه ریخته می شود، دل عاشق نیز درتبعیّت ازاین حالتِ زلفِ معشوق، زیرفشارغم وغصّه دونیم شده است.
معنی بیت: تازمانی که سرزلفِ توپوشیده نیست(آلتِ دست نسیم شده ودرکانون توجّه دیگران قرارداری) وتازمانی که هرکسی می تواند ازلذتِ جلوه ی زلف توبهرمند شود. دل شیدای من از سنگینیِ غم وغصّه ی رشک، پاره پاره هست .
عاشق همیشه بَد گمان است و معشوق راتنها برای دل خود می خواهد. عاشق هرگز نمی تواند تحمّل کند که دیگران (حتّا نسیم)،جلوه گری ِمعشوق را به تماشا بشینند وبه سرزلف اودسترسی پیدا کنند.
خودرابکُش ای بلبل ازاین رشک که گل را
بابادِ صبا وقتِ سحرجلوه گری بود.
چشم ِجادویِ توخودعین سوادِسِحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
چشم جادو: جادوی چشم، چشمی که ساحر و افسونگراست
عین: اصل وذات، ضمن آنکه به معنای چشم نیزهست. ومعنای (چشم) راصرفاً به منظور هم خویشاوند بودنِ ظاهر وباطن ِواژه ها درنظرگرفته است. تمام واژه های این بیت باهمدیگرارتباط ظاهری وباطنی دارند وخواهیم دید که چگونه شاعربه مددِ نبوغ بی بدیل خویش، بامهارت وباریک بینی آنها رابه یکدیگرپیوند زده است.
"سواد" : توانایی خواندن و نوشتن،
مجموعه ی آگاهیها از سِحروجادو ، سیاهی ،نوشته ای برروی کاغذ که سیاهه گفته می شود.
سُقیم: خطا،دروغ،نادرست،
"سوادِ سِحر" همان دانش علوم غریبه هست که معمولاً دراختیار جادوگران ورمّال بوده است. آنها برای هردرد و مشکلی یک نسخه می نوشتند. نسخه هایی که اصل بودند وتوسط رمّال های واقعی نوشته می شدند تاثیرگذاربودند. لیکن بعضی اوقات اشکالی درکاردرمان پدید می آمد. به این صورت که فرضاً بیمار جهتِ درمان دردِ سر مراجعه کرده، معالجه گر یا همان دعانویس به اشتباه دعای دیگری می نوشته وبیمارنتیجه نمی گرفته است. به این نسخه ها سُقیم به معنای نارکارآمد ونادرست گفته می شد.
بعضی نیز باشیّادی خودراجادوگرجازده ودست به کلاهبرداری می زدند. روشن است که آنها دانش سِحر وجادو نداشتند ونسخه های آنان بی تاثیربودند ازهمین روی، به این نسخه ها نیز سُقیم می گفتند.چون تقّلبی و غیراصل بودند.
حال باین توضیحات، یک معمّا حل نشده باقی می ماند وآن اینکه چرا حافظ درمصرع اوّل، با آوردن واژه ی "عین" به معنای (اصلی ) تاکید می نماید که:
جادو وجاذبه ی چشمانِ تواصلِ اصل است. هیچ شکی دراصل بودن مَهارت ومعلوماتِ ساحری ِ چشمان ِ تونیست. ولی درمصرع دوم برخلافِ این راگفته ومی فرماید:
لیکن این هست که این نسخه نادرست است!
اغلبِ شارحان ِ محترم در حلّ ِ این معمّا خودرا ناتوان دیده ومعانی غیرحافظانه ای برداشت کرده اند. مثلاً بسیاری ازاین عزیزان، ازسُقیم که به معنای بیماری نیزهست معنای بیماری وخماری گرفته ومعتقدند که حافظ درمصرع دوّم می فرماید:
...... لیکن چشمان توبیماروخماراست!!
ولی به این نکته توجّه نکرده اند که با این معنی، هیچ نکته ی شاعرانه وقابل توجّهی به دست نمی آید. حافظ بیماری وخماری چشم معشوق رابی مناسبت ونابجا بکارنمی برد حتماً باید بامصرع اوّل پیوند عمیقی داشته باشد وگرنه حافظ تنهابه گفتن :" لیکن چشمان توبیماروخمار است هرگزقانع نمی شود."
معنی بیت :
جاذبه وجادوی چشمان تو،ذات و اصل ِ سِحروجادوست، درافسونگریِ سیاهه ی چشمان توهیچ شکی نیست.(مردمک چشم تو نه شبیهِ بلکه عین ِ نسخه ی سحر وجادوست که بامُرکّب برروی کاغذ نوشته باشند)
درمصرع دوّم حافظ دوباره به اصل بودن ِ معلوماتِ جادوگریِ چشمان معشوق، پای اصرارفشرده ومی فرماید: لیکن این هست (با وجودِ اصل بودن جادوی چشمان تو، یک نکته ومشکلی وجودارد. این نسخه برای دردِ اشتیاق ِ ما کارآمد نیست! ما زیاده خواهیم وفقط به افسونگری رضایت نمی دهیم. هرچندکه چشمان توجان ما عاشقان را به افسون ناز می نوازد امّا مشکل ودردِ ما را تنها این نسخه دَوا نمی کند ما وصال می خواهیم وبس.
ماراکه دردِ عشق وبَلای خمارکُشت
یاوصل دوست یا میِ ساقی دَوا کند.
در خَم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه ی دوده که درحلقه ی جیم افتادست
نقطه ی دوده: نقطه ی سیاه که بامُرکّب باقلم خوشنویسی نوشته می شود.
حلقه ی جیم: دایره حرف (ج) درخطّاطی
حافظِ خوش ذوق، خالِ رُخسار معشوق را به عنوان نقطه ای دیده که دردرونِ خمیدگی ِ سرزلف یارافتاده است. زلفِ یارکه به رنگِ سیاه است وبر روی بناگوش ِ سپیدِاونقش بسته، خوشنویسی را درذهن شاعر تداعی کرده است. قوس ِ سرزلف، شبیه ِ قوس ِ "ج" ، نقطه(خال) را درمیان ِ خویش گرفته است.
معنی بیت: آن خال سیاهِ توبقدری خلّاقانه درصورت تونشسته وسرزلفِ تو آنقدرزیبا خمیده شده که بنظر حرفِ "جیم" را خطاطّی کرده اند.
حافظ با (خال) مضمونهای زیبایی دارد
مَدارنقطه ی بینش زخال توست مرا
که قدرگوهریکدانه گوهری داند.
زلفِ مُشکین تو در گلشن فردوس ِعِذار
چیست؟ طاووس که در باغ نَعیم افتادست
دراین بیت حافظ درموردِ زیبایی ِ دلکشِ زلفِ یار سئوالی کرده وخود پاسخ می دهد.
عذار: صورت ورخسار
زلف مُشکین: زلفی که مُشک آلود باشد.هم سیاه هم معطّر
گلشن فردوس: باغ بهشت
عِذرا: رخسار، صورت.
نَعیم: فراوانی مال ونعمت
باغ نعیم: باغ پر از نعمت و کنایه ازرخسار یار که در مصرع اوّل به بهشت تشبیه شده است.
درمنطق الطّیر عطّار حکایتی هست که درموردِ نحوه ی ورودِ ابلیس درجلدِ مار وطاووس به بهشت وفریفتن ِ آدم وحوّاست.
اصل قصّه به روایاتِ مختلف بیان شده است چکیده ی مطلب فارغ ازصحّت وسُقم آن،این است که ظاهراً شیطان که بعدازنافرمانی، حق ورود به بهشت رااز دست داده بوده، باحیله ونیرنگ،تبدیل به ماری شده وباپیچیدن به پاهای طاووس واردِ بهشت شده وآدم وحوّا رابرای خوردنِ میوه ی ممنوعه ترغیب وتشویق می کند..... (حال بماند وبگذریم ازاینکه: شیطان که می توانسته درجلدِ حیوانات فرورود، چرا مستقیماً درجلدِ طاووس نرفته است، ضمناً مگر دروازه ی ورود به بهشت مامور نداشته و بازرسی بدنی انجام نمی گرفته که شیطان به این سادگی وباپیچیدن خود به پاهای طاووس وارد آنجا شده است؟!! این قصّه بیشتربه داستانهای کودکان آن هم زیرسه سال می ماند.!)
دستآویزقراردادن ِ این قبیل قصّه ها،صرفاً به منظور خَلق مضامین شاعرانه – عاشقانه هست وربطی به این موضوع ندارد که شاعر آن داستان راقبول دارد یانه؟
یقیناً حافظ درسرودن این بیت وتشبیهِ زلفِ یار به طاووس، گوشه ی چشمی به این افسانه ها داشته است. اوباتوانمندی وخلّاقیّتِ منحصربفردی که داشته، با پیوند زدن ِ معناهای( زلف وویژگی ِ فریبندگی ِ آن، طاووس وبهشت، ونهان ساختن ِ ماهرانه ی مار ِ زلف درپاهای طاووس) ذهن مخاطبین خودرابه این حکایت معطوف نموده است.
درمضمون نابی که حافظ آفریده است، طاووس ِ زلف یار دربهشتِ رخسارش، باعشوه گری می خرامد ودل عاشقانش را می فریبد! امروزه نیز به کسی که توانایی ِ فریبندگی داشته باشد می گویند مُهره ی ماردارد. پس زلفِ یار که فریبنده است مُهره ی مار دارد. ماری که خودرابه پاهای طاووس پیچیده است. وحافظ خوش ذوق همه ی اینها رادرچندواژه به زیبایی واوج بلاغت بیان کرده است.
معنی بیت: ای یارآیا می دانی که زلفِ تو همچون طاووسیی خرامان درباغ ِ بهشتِ رخسارت مشغول فریفتن ِ عاشقان است؟
دل مارا که زمار ِ سرزلفِ توبه خَست
ازلبِ خود به شفاخانه ی تریاک انداز
دل من در هوس ِ روی تو ای مونسِ جان
خاک راهیست که در دستِ نسیم افتادست
معنی بیت:
ای اَنیس ومونس ِجان من، دراشتیاق وآرزوی تو، دل من همچون خاکِ راهیست که سرگردان وسرگشته در دستِ باداست.
برخاک راهِ یارنهادیم روی خویش
برروی مارواست اگرآشنا رود.
همچو گرد این تنِ خاکی نتواند برخاست
ازسرکوی توزان روکه عظیم افتادست
عظیم افتادست: یعنی خیلی محکم چسیبده به خاکِ کوی تو، مثل ِ گردی نیست که آسانی کنده شود.
معنی بیت: ای یار، گرچه که گردِ راهی بیش نیستم وناتوان وحقیرم، امّا آنقدر ازروی اشتیاق وارادت به خاکِ کوی توچسبیده ام که به آسانی کنده نمی شوم. من گردی نیستم که به نسیم ملایمی جابجا می گردد.
مقیم برسر راهت نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار بازآیی
سایه ی قدِّ توبرقالبم ای عیسی دَم
عکس روحیست که بر عَظم ِ رَمیم افتادست
قالبم: جسمم، بدنم
عیسی دَم: کسی که نفس اَش روح بخش است. اشاره به معجزه ی عیسی (زنده کردن مردگان) دارد.
عکس: تصویر، سایه
عظم:استخوان
رمیم: پوسیده
معنی بیت: ای محبوب من که نفس روح بخشی چون عیسی داری، سایه ی قامتِ والای تو، برکالبدِ مُرده و استخوانهای پوسیده ی من، همانندِ حلول ِ روح، زندگانیِ دوباره می بخشد.
دربعضی جاها لبِ معشوقِ حافظ، حتّا ازعیسی نیزدر روان بخشی ماهرتراست.!
ازروان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زانکه در روح فزایی چولبت ماهرنیست.
آن که جزکعبه مقامش نَبُد، از یادِ لبت
بردرمیکده دیدم که مقیم افتادست
نبد: نبود
از"یادِ لبت" مربوط به مصرع دوّم می شود.
کسی که زهد وتقواپیشه کرده ودرکعبه اقامت نموده بود تا جزعبادت وبندگی، به چیزدیگری مشغول نباشد، با چشمان خویش دیدم که به هوای لبِ سرخ وشیرین تو،کعبه وزهد وتقوا رارها کرد و مقیم وساکن میکده شد!
درنگرش وجهان بینی ِ حافظ، عشق و زهد درتقابل یکدیگرند وهمیشه این عشق است که پیروزمیدان می شود. چراکه عاشق، خدارا نه ازروی ترس وطمع بلکه چون سزاوارپرستش می داند می پرستد وعشق می ورزد. لیکن زاهد یاازروی ترس ازدوزخ یا به طمع ِ بهشت ست که به پرهیزگاری وَرع می پردازد. ازهمین روست که وسوسه ی لذّت جویی وعیش وعشرت ،لحظه ای اورا رها نمی سازد وبا مشاهده ی یک جلوه ی از عشق،دچارتردید و دودلی شده واززهد وتقوا رویگردان می شود. نمونه ی بارزاین ادّعا شیخ صنعان است که هفتاد سال عبادت و تقوا را درقمارعشقِ دختری ترسا باخت،خرقه رارهن میخانه کرده وبرای همیشه مقیم میکده شد.
زاهدِ پشیمان راذوق باده خواهدکُشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
حافظ گمشده را با غمت ای یارعزیز
اتّحادیست که در عهدِ قدیم افتادست
عهد قدیم: روز ازل و الَست، روزی که سرنوشتِ آدمی رقم زده شد.
ای یارعزیزی که حافظ راگم کرده وازدست داده ای بدان که غم فراق تو را من از روزاَزل به دل دارم. غم تو بامن به دنیا آمده وبا من نیز به خاک خواهدرفت. حافظ همیشه عاشق تو بوده وتاقیامت برهمین عشق پایدارخواهدبود.
چشمم آن دَم که زشوق تونهد سربه لَحَد
تادَم صبح ِ قیامت نگران خواهدبود.
آقا رضا
مثل همیشه عالی بود. زندگیت همیشه حافظانه
فکر کنم این یکی از پیچیده ترین و پُر مضامین ترین غزل هایِ حافظ بود!
آقا رضا
تنت گرم و سرت خوش باد
درود بیکران بر دوستان جان
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده است
اقای رضای عزیز ممنون از توضیحات مبسوط که در خصوص این بیت ارائه دادید اما به نظر می رسه که با این توضیحات خیلی از مفهوم اصلی بیت دور شده باشیم لذا با کسب اجازه از محضر اساتید ادب و بینش این حقیر هم توضیحی رو ارائه می دهم
معنی بیت :چشم جادوگر تو (معشوقه نهانی حافظ)همانند سیاهی وقت سحر است ولی اینگونه به نظر می رسه، این جادوگری چشم تو نادرست عمل می کنه .
مفهوم شعر :چشم جادوگر تو همانند سیاهی سحر که با جادوی خود باعث گنگی و خواب الودگی هر شخص شب زنده داری می شود می ماند ولی اینگونه به نظر می رسد که نادرست عمل می کند زیرا از ان لحظه که چشم من مفتون چشم تو شده حتی سحر که خواب الود ترین زمان هست خواب به چشمان من نمی اید و جادوی چشمانت خواب را از چشمان من دزدیده است یعنی درست بر خلاف وقت سحر چشمانت جادو می کند
توضیح:در صنعت تشبیه زمانی می توانیم دو پدیده را به یکدیگر مشابه سازیم که قرابت فرمی و شکلی و همچنین قرابت مفهومی و کارکردی داشته باشند
تشبیهات بیت :جادو در بیت بالا در قرابت مفهومی و کارکردی با سواد
می باشد چرا که سیاهی وقت سحر بسیار گنگ کننده و خواب اور است
و حتی می گویند سگ که به نگهبانی مامور است به وقت سحر پرده خواب برای لحظاتی چشمانش را می پوشاند وچشم در قرابت فرمی وکارکردی با وقت سحر می باشد چراکه همانطور که با لحظه ای چشم بر روی هم گذاشتن بین روشنی و تاریکی فاصله ایجاد می کنیم وقت سحر نیز دقیقا لحظه ای بین تاریکی شب و روشنایی روز است و می گویند نشانه عاشقی سحر خیزی است که عاشق چنان در تمنای معشوق هست که می تواند بر جادوی وقت سحر غلبه کند واین جادوی چشمان معشوق است که عاشق بر جادوی سحر غلبه کند.
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
خدایا به حرمت حاجت واصلان درگاهت ما را از اشنایان درگاهت قرار بده
درود بی پایان بر جویندگان و پویندگان راستی
خوده حافظ اگه بیاد تعابیر اساتید رو بخونه خندش میگیره، یکی میگه سَحر یکی سِحر.... ولی نکته مشترک همشون اینه که هیچکس نمیدونه منظور حافظ از سقیم چی بوده واقعا!
با سلام و آرزوی خوشوقتی
دوستان در مصراع آغازین غزل حرف "تا " را غایت زمانی معنا کرده اند ، در حالی که این " تا " حرف آغاز زمان است . پس باید چنین معنا کنیم ؛
از وقتی که زلف تو به دست نسیم افتاده است " ؛چنان که رودکی پدر شعر فارسی هم فرموده است ؛ تا جهان بود از سر آدم فراز یعنی "از زمانی که روزگار بود و آدم نبود
در بیت دوم ، با توجه به کلمه نسخه بعید به نظر می رسد موضوع زمان صبحگاه و فجر مد نظر باشد بلکه احتمالا چیزی مکتوب مد نظر است . ولی بهر حال از حافظ بعنوان استاد ایهام بعید نیست هر دو معنی مد نظر باشد.
اما آنچه مشخص است از سحر معمولا فجر و روشناییش را برای تشبیه بکار می گیرند نه سیاهی آن را و نسخه سقیم هم حتما به نسخه چسم یار اشاره دارد . که با ایهام در نظر گرفته ابتدابیماری ان به نظر می رسد کا برای چشم حسن است و در بطن نا کارامدی این نسخه که بابیت اول هم به معنی غصه دار بودن دل هم خوانی دارد .
اگر ستون عمودی شعر رادر بیت اول و دوم در نظر بگیریم . ترجمه این چنین میشود که دل سودا زده( بیمار . سودا از اخلاط چهارگانه که زیادی ان باعث بیماری شبیه افسردگی ) من از پریشانی زلف تو توسط نسیم غصه دار و در تردید است. هرچند چۺم جادوی تو عین مکتوبات رمال ها جادو می کند و می تواند مرا درمان کند ( برای درمان افسردگی در گذسته از رمال کمک میگرفتند)اما این نسخه( چشم جادوی تو ) ناکارامد است و درد مرا درمان نمی کند. (چون این دیدار خود مرا شیفته تر می کند و شیدا تر و غم عشق را فزونتر می سازد )( درمان در وصال است )
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
ین بیت شعر حافظ را در موزه مزارهای سنگی شهر قونیه ترکیه بر سنگ مزار یکی دیدم به تاریخ 1335 برایم جالب بود .
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است
بوی خوش زلف یار مستش کرده، اما دل عاشق تمامیت خواه ما از افتادن زلفش به دست نسیم دو نیم شده( آغاز غزل شروعی در ناز کشیدن از معشوق است که در بیتهای بعد با وصف زیبایی هایش ادامه پیدا می کند)
بیت2:سیاهی چشم جادوگرت نوشته های سحر است اما این چشم جادوگر، خود بیمار است(بیماری چشم: زیبایی مضاعف)
بیت3:خال سیاه در حلقه زلف خم تو مانند نقطه حرف ج است( اکنون شوق خود را پس از رفع نگرانی افتادن زلف به دست نسیم ابراز می کند)
بیت4:زلف خوشبویت در چهره چون بهشت به سان طاووس است.
بیت5:دلم در شوق هوس انگیز بوی تو خاک راه نسیم است( ناز کشیدن ثمر داده و شوق آفریده، اکنون به نسیم دلخوش است)
بیت 6: بلکه دلم تبدیل به خاک راه تو شده ( سخت افتاده کویت شده)که هوس برخاستن با هیچ نسیمی هم ندارد
بیت7:بی تو استخوان های پوسیده ای هستم که با سایه تو چون دم عیسی زنده ام می کند( گرچه سایه بی جان است و جان بی سایه اما سایه تو کیمیای جان است )
بیت 8:عشق زنده کننده تو چنان است که کسی که هم نشین کعبه بوده را مقیم میخانه کرده است( در این شراب حقیقت کعبه را دیده است)
بیت9:با غم سراسر شادی عشق تو یکی هستم و این یگانگی از آغاز ( ازل ) بوده است.
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
استاد آهی می گفت سالها از بابت عدم تناسب "یاد لبت" در این بیت حافظ در اندیشه بودم ،
تا سرانجام در یک کتابخانه در استانبول ، نسخه ای از دیوان حافظ را دیدم که این بیت به گونه زیر در آن نوشته شده بود :
آنکه جز کعبه مُقامش نّبُد از روز الست
بر در میکده دیدم که مُقیم افتاده است .
لذا آرامش گرفتم .
...
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
زلف یار از نظر عرفا نماد و نشانه جلوه حضرت دوست در این جهان فرم و ماده است که شامل جماد و نبات و حیوان و انسان و هر آنچه در زمین و آسمانها وجود دارد میباشد و عارف بجز زیبایی چیز دیگری درآنها ندیده و همگی را جزیی از ذات و جلوه جمالی حضرتش میداند .حافظ میفرمایند از دیرباز که چیز های فریبنده این جهان جلوه گری و خودنمایی میکنند این دل حسابگر انسان از فرط درد و غصه پدید آمده دو بخش گردیده که نیم آن خواهان همین چیزهای این جهانی و نیم دیگر طالب پدید آورنده این جهان است و البته که در یک دل این دو با هم نمی گنجد و از همین روی انسان اندوهگین میشود چرا که انسان چیزهای این جهان را با اصل خدا اشتباه گرفته و هر قدر هم که بیشتر به دست می آورد احساس خوشبختی و آرامش نمی کند .
دل سودا زده دلیست که همواره در حال محاسبه سود و زیان بوده و سودا گری میکند ، گاه می اندیشد که عدم وابستگی و دل بریدن از چیزهای این جهانی شخص را متضرر میکند و از سویی دیگر انسان دل در گرو حضرت دوست دارد چرا که ذاتاً میداند که از همان جنس اوست و فطرتا میداند که باید به آن پیمان الست وفا نماید و این دو خواست انسان در کنار هم تناقض داشته پس در هر دو حالت دل انسان غصه دار خواهد شد و خواجه شیراز این مطلب را در قالب یک بیت زیبا بیان فرمودند.
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
چشم غالبن و در اینجا هم به معنی نوع نگاه انسان به جهان آمده است که اگر این نگاه انسان به هستی اصلاح شده و از دید جسمی و ذهنی به دیدن جهان از دریچه چشم خداوند تغییر کند جادو کرده و سرنوشت انسان را دگرگون نموده ، او را از این سرگشتگی نجات خواهد داد ، عین دارای ایهام بوده و علاوه بر معنی مثل و مانند ، به معنی چشم حضرت دوست نیز آورده شده ، چشمی که سواد سحر است ، چشم سواد که سیاهی ست به معنی بینایی حقیقی در مقابل سفیدی چشم که کوری و نابینایی ست آمده ، مخاطب حضرت دوست بوده اما پیام بیت برای نوع بشر است و حافظ میفرماید جادوی دیدن جهان از منظر چشم تو ، که سیاهی سحر بوده و بینایی باطن انسان را در پی دارد آنچنان حال انسان را خوب می کند که به جادو می ماند ، و پس از شب ذهن که انسان توهم رسیدن به خوشبختی بوسیله سببهای دنیوی را دارد سپیدی سحر آمده ، نور امید را بر دل شب زدگان می تاباند . در مصرع دوم میفرماید اما اشکال کار اینجاست ؛ این نسخه سقیم یا بیمار که توسط بزرگان و حکیمان الهی برای تغییر و بهبودی کامل انسان تجویز شده افتاده است یا بر زمین مانده ، یعنی انسانها در حالیکه پیوسته در حال درد کشیدن هستند و طبیبان الهی مانند عطار ، مولانا ، و حافظ نسخه علاج آنان را تغییر نگاه و جهان بینی تشخیص داده و پیشنهاد میکنند، بی توجه به نسخه طبیب ، همچنان در حال درد کشیدن بوده و عمر را در سفید چشمی و نابینایی سپری می کنند ، نگاه چشم سیاه خداوند به جهان نگاه رحمانی و مهربانی ست ، نگاه کوثر و فراوانی ست ، نگاه کرامت و بخشش است ، نگاه بی نیازیست و صفات خداوندی دیگر ، اما نگاه سفید چشمی و نابینای انسان به هستی نگاه کینه توزی و خشم ، نگاه خساست و محدودیت ، نگاه حرص و طمع ، نگاه انتقام جویی ، نگاه گدایی و نیازمندی از جهان است و سایر صفاتی که درد زا هستند زیرا با اصل و ذات خدایی انسان در تضاد بوده و مانعی بزرگ برای رسیدن انسان به آرامش ، امنیت و خوشبختی ابدی ست ، حافظ به انسان که او نیز از جنس خداوند بوده و فطرتن و بالقوه میتواند با چشم بینای خداوند به جهان بنگرد، توصیه میکند این نسخه طبیبان الهی را برای خوب شدن حالش و زدودن دردهایش از زمین برداشته و بکار بندد
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
در باره این بیت آنچه بنظر قطعی می آید خبری بودن بیت است ، زیرا مخاطب حضرت دوست است که عالم و دانای کل است ،اما خم زلف میتواند شکسته شدن خط مستقیم خلقت موجوداتی باشد که فقط دارای هشیاری و خرد جسمی بوده اند مانند گیاهان و جانوران که میلیاردها سال ادامه داشت ، اما در جایی(در خم زلف) این خط مستقیم شکسته شد و مشیت خداوند بر آفرینش انسان قرار گرفت و خداوند علاوه بر خرد جسمی ، از روح خود در او دمیده ، انسان را از هشیاری و خرد خود نیز برخوردار می کند ، به همین جهت این خال سیاه یا انسان، متمایز و اشرف همه مخلوقات میگردد ، تا به اینجا که همه چیز عالی بوده و انسان بر بال فرشتگان عرش را در می نوردد ، و خداوند احسن الخالقین خود بهتر میداند که شبیه ترین مخلوق به خود را آفریده و این انسان میتواند خال و نشان زیبایی خداوند در روی زمین باشد همانگونه که فرموده است با آفرینش انسان قصد دارد گنج پنهان زیبایی های خود را در جهان فرم آشکار کند ، اما در مصرع دوم اوضاع با نقطه دود آلوده ای که همان ذهن و هشیاری جسمی انسان است به هم می ریزد ، و حافظ میفرماید این نقطه دوده نیز در احاطه" ج "یا جبری قرار گرفته که آنهم مشیت و خواست آن آفریدگار است و انسان راه گریزی از این جبر یعنی ورود به ذهن و نقطه دوده را ندارد ، در آیه هفتاد و یکم سوره مریم خداوند به حتمی بودن گذار انسان به جهنم ذهن (نقطه دوده ) پیش از ورود به بهشت تاکید شده و حافظ راهکار برون رفت از این نقطه دود آلود ذهن و خروج از دایره ج را در ابیات بعد بیان میکند ، مولانا نیز این نقطه دوده را ذره نام نهاده و میفرماید:
آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیش آن خورشید چون جست از کمین
انسانهایی مانند مولانا و حافظ با انبساط تدریجی درونی به ناگهان نقطه دوده یا ذره ذهن خود را شکافته و آفتاب وجود حقیقی شان از کمین این نقطه دوده بیرون جهیده ، نور و گرمای خود را به جهانیان می افشانند و با آموزه های خود راه بیرون رفت از آن نقطه را به سایرین نشان میدهند .
زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار
چیست ؟ طاووس که در باغ نعیم افتادست
حافظ این جهان را نیز با همه جاذبه و زیبایی هایش به گلشن و باغ بهشت تشبیه میکند اما به صورت و عذار ، یعنی بهشتی مجازی ، و زلف مشکین حضرتش جاذبه هایی هستند که هر یک دامی هستند برای آن انسان که اکنون بصورت نقطه دوده و ذهن در گلشن این جهان بسر می برد و آن زلف همچون طاووس خوش نقش و نگاری ست که در باغ نعیم یا بهشت (نمادین )نیز آدم و حوا را اغوا نموده و فریب داد و در این جهان نیز با صورت و شکلهای متعدد به همین کار مشغول است، یعنی دلفریبی می کند اما فقط اجازه می دهد او را تماشا کنیم و در هیچ موردِ دیگری نمی توانیم از او بهرمند شویم. پس حافظ خود به روشنی معنی زلف سیاه و معطر حضرت معشوق را برای ما بیان میکند تا کمتر گمانه زنی کرده و برای یافتن معنی آن به ذهن نرویم .
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
در مورد بیت دوم به نظر من هم سواد سِحر و هم سواد سَحَر درسته و هر دو مد نظر حافظ بوده ولی سواد سِحر مفاهیم زیباتری داره. سقیم هم به معنای بیمار است و هم به معنی نادرست. که هر دو معنی در این بیت مورد استفاده قرار گرفته. چشم بیمار به چشم خمار و نیمهباز میگن که به چهره زیبایی مضاعف میده. اگه سواد سِحر بخونیم میشه چشم تو به سحر و جادو مسلطه اما نسخهای که برای بیماری چشم خودش نوشته اشتباه بوده و تاثیری نداشته و هنوز بیماره. یعنی زیبا و نیمهبازه یا اینکه چشم تو با اینکه سحر و جادو داره که باید برای بیماری اثر کنه ولی بقیه رو بیمار میکنه.
اگه سواد سَحَر بخونیم میشه سیاهی سحر که در واقع سیاهی سحر به همراه سفیدی طلوع است و سیاهی و سفیدی چشم رو تداعی میکنه. و در واقع اینجوری فقط توصیف چشم یار رو داریم: چشم جادوی تو سیاه و بیماره(خمار و زیبا). ضمن اینکه در هنگام سحر که یار در حال بیدار شدن از خوابه چشمش میتونه خوابآلود و نیمه باز و خمار هم باشه.
در این ابات حافط به مساله وحدت و کثرت- رابطه انسان و خداوند می پردازد و اینکه هضم این موضوعات باعث سردر گمی شده است!وحدت و کثرت بحثی فلسقی و طولانی است .عرفا معتقدند ذات خداوند در همه موجودات جاری است و با آنها یکی شده است (والله نور السموات و الارض...)بنا براین خداوند و همه مخلوقات حقیقتی واحدند . حال اگر به این موضوع از جنبه خداوندی نگاه کنیم "وحدت" و اگر از جنبه مخلوقات نگاه کنیم" کثرت" خواهد بود. با توجه به اینکه وحدت و کثرت قابل جمع نیستند.هضم و برداشتها از این موضوع متفاوت است.
1-موقعی که زلف(صفات الهی/کنایه از کثزت)تواط طریق نسیم(تجلی),زیبایی های عالم را آشکار کرد
دل شیدای من دو نیمه شده است!
2-چشم افسونگر تو شبیه نسخه ساحران است( که با سحر و جادو حقیقت را وارانه و معکوس می کنند.)
اما این نسخه براحتی قابل فهم نیست!(هر کسی این نطر دگرگونه تو را درک نمی کند تا مثل من ناله کند.)
3-می دانی در خم زلف(صفات الهی /کثرت)تو, آن خال سیه(کنایه از زیبایی/ نقطه وحدت)چیست؟
مثل دوده مرکبی (که در آن نخ یا پنبه میریزند)است که در قوس حرف ج افتاده و انرا مثل یک نقطه سیاه غیر واضح نشان داده است(انگار یک لکه و قطره سیاه مرکب شده)
در این بیت حافظ قوس ج به حلقه گیسوان(نماد صفات الهی /کثرت) ونقطه درون ج را به خال سیاه(زیبایی محبوب ازلی/وحدت) تشبیه کرده که وحدت و کثرت باعث سردر گمی شده است
4-(میدانی زلف مشکین تو(کثرت ظلمانی)تو در باغ بهشت چهره ات(وحدت)شبیه چیست؟
مثل طاووس(اشاره به فریفتن آدم و حوا در بهشت توسط ابلیس که در هیبت مار یا طاووس در آمده بود)در باغ نعمت بهشت است!
(وحدت و کثرت باعث فریفتن عاشقان/انسانها شده است)
5-ای همدم جان من!دل من در اشتیاق روی تو
همچون خاک راهی است که در دستان باد سرگردان است.
6-این تن خاکی من مثل گردی است که به کوی تو (محفل انس) چسبیده است و توان برخاستن ندارد.
( برای انسان خاکی راهی جز خشوع در محضر خداوند باقی نمانده است)
7-ای حیات بخش عالم,سایه سرو قامت تو(تجلی پرتو نور رحمانی خداوند)بر قالب من حکم انعکاس روحی است که بر عظم(استخوان)رمیم(پوسیده) افتاده است و انرا در دم زنده می کند.
8-آن کسی که با یاد لطف تو مقامش جز بندگی در مقابل کعبه نبود ,
کارش به جایی رسیده که با تمام وجود مقیم میکده عشق(انس الهی)شده است.
9-ای یارعزیز(خداوند),حافط سرگردان با غم دوری تو
طوری متحد و یگانه شده که از ابتدای وجودش اینگونه بوده است.
(وجود حافط با خداوند مثل روز ازل یکی شده و به وحدت و یگانی رسیده است)
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در بیت آخر عهد قدیم اشاره به کتاب مقدس هم دارد که حافظ در ابیات قبلی به حضرت عیسی و معجزات او اشاره کرده است
درود، بیت دوم بنظرم منظورش اینکه چشمای جادویی تو هست که باعث شده در این نسخه سواد سحرم (غزلم) عیب و نقص داشته باشه. حافظ شعراش جادو میکنه ولی این غزلش از چشمای معشوق شکست میخوره
بیت چهارم بنظرم خودش معنیه مصرع اولشو گفته که زلفت که روی رخسارت ریخته مثله یه طاووسی هست که تو باغه بهشته وقتی یه طاووس تو خیابون باشه زیباتر جلوه میکنه یا تو باغ باشه؟ اون معشوق هم اگه چهرش زیبا باشه موهاش بیشتر دلپذیره یا اگه چهرش زشت باشه؟ خلاصه داره میگه اگه موهات میتونه خودنمایی کنه به خاطره چهره ی زیبایی هست که داری
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست.....
دکتر ضیاء در شرح صوتی این این غزل اشاره میکنند که احتمال دارد این غزل حافظ به اقتفای غزلی از عماد فقیه کرمانی با این مطلع سروده شده باشد:
دلم از تیغ فراغت به دو نیم افتادهست
در میان غمت از غصه چو میم افتادهست
در ارتباط با این بیت، داستان رانده شدن آدم و حوا از بهشت به دسیسهٔ ابلیس و همکاری طاووس و مار به اشارهٔ دکتر ضیاء در شرح صوتی این غزل در این صفحه از تفسیر سورآبادی در دسترس و قابل مشاهده است.
غزل عجیبی هست از حافظ ولی آنچه به نظر اینجانب می آید سواد سحر (نیم شب) هم شعر را روانتر می کند و هم صحیح تراست
چشم تو سیاهی سحر را داره البته بیمار هست
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم