گنجور

غزل شمارهٔ ۳۶۶

ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم
رهروِ منزلِ عشقیم و ز سرحدِّ عَدَم
تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده‌ایم
سبزهٔ خطِّ تو دیدیم و ز بُستانِ بهشت
به طلبکاریِ این مهرگیاه آمده‌ایم
با چُنین گنج که شد خازنِ او روحِ امین
به گدایی به درِ خانهٔ شاه آمده‌ایم
لنگرِ حِلمِ تو ای کِشتیِ توفیق کجاست؟
که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمده‌ایم
آبرو می‌رود ای ابرِ خطاپوش ببار
که به دیوانِ عمل نامه سیاه آمده‌ایم
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز که ما
از پِیِ قافله با آتشِ آه آمده‌ایم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۶۶ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1392/01/06 18:04
mosh۱۳۷۰

سبزه خطّ : خطّ سبز، اشاره به خط سبزی که بر چهره نو بالغان در اثر روئیدن مو به چشم می خورد .
مِهرِ گیاه : گیاه مهر و محبّت، گیاهی که به عقیده قدما هرکس با خود داشته باشد مهر و محبت همگان را به خود جلب می کند و آن در اصل ساقه زیرزمینی (ریزوم) گیاهی است که به شکل اسکلت انسان سر و بدنه و زوائدی به جای دست و پا دارد و در شرق دور یافت می شود و جنبه تبلیغی برای ساحران است مانند مُهره مار که کولیان در ایران آن را به قیمت گزاف به مردم ساده لوح می فروشند تا جلب محبت شود .

1392/03/03 08:06
بهرام مشهور

عباراتی که از این غزل آورده اید چند اشکال دارد که به شرح ذیل اصلاح می گردد :
بیت دوّم : رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم
بیت ششم : آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار
بیت آخر : حافظ این خرقۀ پشمینه نیانداز که ما

1392/10/14 10:01
طیبه

ایراد دارد:
حافظ این خرقه پشمینه "بینداز" که ما،،، صحیح است
و " مینداز" اشتباه است.

1392/12/26 09:02
آریا

اشاره بسیار زیبایی دارد به هبوط انسان از بهشت به زمین و عاشق شده انسان بر روح و جمال الهی با دیدن سبزه خط خداوند

1393/04/12 20:07
zed

به نظر میاد این نکته که از بد حادثه، این جا به پناه آمده‌ایم با دیدگاه حافظ در مغایرت باشد.
پس صحیح تر این می‌باشد که بیت اول و دوم موقوف المعانی باشد و "نه" در مصرع اول در برگیرنده‌ی مصرع دوم هم باشد.
به این معنا که نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم و نه از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم و در ادامه‌ی آن بیت دوم.
نظر شما عزیزان چیست؟

1393/05/01 20:08
دکتر ترابی

نظر بسیار جالبی است زد گرامی و شاید مصراع دوم نیز بدین صورت بوده است
نز ( نه از ) بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم.... و
با باقی غزل همخوانی کامل دارد
زها زه!

1393/06/27 19:08
چنگیز گهرویی

در مورد بیت نخستین و شرح اقای زد و تایید و تصدیق اقای دکتر .به سمع عزیزان میرساند که باید روایت بهشتی بودن ادم و سر پیچی کردن او و خوردن گندم و بیرون راندن او از بهشت به این کره خاکی و خاکدان غم توجه داشته باشید .من شما و حافظ از امدن به این خاکدان غم هیچ نقش و اختیاری ندشته ایم میبنید که از بد حادثه و ناگزیر جای ما اینجاست و به اختیار و برای کسب جاه و حشمت نیامدهایم اشاره حافظ به این جبر و حادثه بد (گندم خوردن توسط ادم )میباشد . . . من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ادم اورد در این دیر خراب ابادم

1393/06/27 20:08
چنگیز گهرویی

ضمن پوزش از علاقه مندان و خوانندگان گرامی . در مورد شرح قبلی .حقیر در فهم مراد شاعر دچار اشتباه شدهام تصحیح می نمایم .ما بدین در . منظور در گاه ابدی و ازلی مح بوب و معشوق و حضرت حق میباشد که شاعر میگوید ما برای به دست اوردن جاه و جلال اینجا نیامده ایم بلکه به دلیل حوادث و اتفاقات ناگوار به درگاه تو پناهنده شده ایم و در بیتهای بعدی نیز تاکید میکند می خواهیم به عشق برسیم و به عشق سبزه خط تو قید بهشت را زده ایم (سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض . به هوای سر کوی تو برفت از یادم )

1394/03/10 10:06
وحید

یک سوالی شدیدا ذهن منو مشغول کرده.
کلمه ی«خرقه پشمینه»به چه معناست؟
کلا منظور حافظ از این کلمه چی بوده؟

1394/08/09 19:11
ف س

سلام
در بیت آخر کلمه درست ( بینداز ) است و نه مینداز ، چون که پشم خیلی آتش را است و حافظ خود را و مخاطب را از پوشیدن خرقه پشمینه که کنایه از ریاکاری و ظاهرپرستی است بر حذر می دارد زیرا آتش آه در راه است و این آتش خرقه پشمی را می سوزاند.

1394/08/09 20:11
Hamishe bidar

کوروش عزیز:ارادت شما به سید الشهدا (ع) قابل تشویق میباشد. با این حال هیچ ربطی بین این شعر و کربلا نمیبینم. لطفاً دوستان نظر بدهند. با احترام!

1394/08/10 03:11
پویان

با سلام
و سپاس از سایت خوبتان
حق با دوستان است در نسخه علامه محمد قزوینی نیز واژه «بینداز» ذکر شده است، "مینداز" صحیح نیست.

1394/08/16 13:11
ساسان رحیمیان

با سلام
بنظر در بیت آخر بینداز صحیح است زیرا اتش زدن خود بی عقلی و بی تدبیری است و میگوید ریا را بینداز وگرنه با آتش آه هلاک میشوی الله اعلم

1394/10/22 00:12
علی

باسلام و ادب خدمت دوستان
به نظرم بیت اول اشاره به قوس نزول انسان داره و از بیت دوم می خواهد شروع به قوس صعود کند.
لذا در شعر حافظ تصرف نشود زیبایی خودش را دارد.

1394/10/10 04:01
علی

این غزل را میتوان فشرده و شالوده جهان بینی حافظ معرفی کرد، حافظ هرگاه وارد این حیطه می شود واقعا کلامش بی نظیر است ،به نظرم منظور حافظ از خرقه پشمینه خود بدن انسان است ،در غزلی دیگر حافظ میفرماید مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی ساخته اند قفسی از بدنم.

1394/10/10 13:01
ناشناس

علی جان: این ابیات که نوشتید فکرکنم از مولانا هستند، نه از حافظ.

1394/12/14 01:03
امر

گفته ها ی دوستان کاملا درست ،ولی اقای کوروش ربط بین عاشورا و این شعرو نفهمیدم لطفا در مورد چیزی که واقف نیستین نظر ندین

1395/11/07 21:02
امیر

بیت آخر اشتباه است:
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز که ما
درست است
کلمه ی میانداز غلط است

1396/02/10 17:05
محمد

تفاوت تفسیرها در اشعار حافظ همیشه زیاد بوده که این برگرده به نوع اعتقاد و نگاه هر خواننده ای، من هم با شما در این برداشت موافقم، و امیدوارم که به دیدگاه دیگران با احترام برخورد کنیم.

1396/06/14 17:09

مـا بـدیـن در نـه پـی حشمت و جـاه آمـده‌ایـم
از بــدِ حـادثـه ایـنـجـا بـه پـنــــــاه آمـــده‌ایـم
اگربخواهیم ده تاغزل ناب وآبدار ازدیوان حضرت حافظ گلچین کنیم بی گمان یکی ازغزلها،همین غزل زیبا وپُررمز ورازاست. این غزل ازاَعماق ِ وجودشاعر عزیزما سرچشمه گرفته ودربَرگیرنده ی باورها واعتقاداتِ سرحلقه ی رندان ِ جهان است. به جرات می توان گفت مظهرحافظانگی ِ حافظ همین غزل است. این غزل به تنهایی می تواند حافظ را ازسایرشاعران جداساخته ودراوج ِقُلّه ی ِ افتخاردرعرصه ی اندیشه ورزی نشانَد.
حافظ در اینجا بشریّت راهمانندِ یک خانواده، درنظرگرفته و بعنوان ِ نماینده ی ِ این خانواده(آدمیان) سخن می گوید."ما"دربرگیرنده ی همه ی آدمیان ازآدم وحوّا تا من وشماست.
بدین دَر: به این مکان منظور جهانِ خاکیست، کُره ی زمینی که ناچاریم درآن زندگی کنیم بی آنکه اراده ای کرده باشیم.هیچکس به خواستِ خود به این دنیا نیامده وهمه ی ما مجبوربه زندگی هستیم. بخشی ازناخوشآیندبودن ِ زندگانی، ناشی ازاجباری بودن ِ آن است.
"حشمت" :مقام و بـزرگـی ، شـکـوه و جلال
"جـاه" :موقعیّت ومقام، درجه و مـرتـبــه
"حـادثــه" : اتّفاق، رُخداد
"ازبـدِ حـادثـه" : ازاثراتِ بدی یک اتّفاق،در نـتـیـجـه‌ی بدبودنِ یـک رویـداد
منظور از "بَدِحادثه" همان داستان ِ معروفِ آدم وحوّاست. داستانی که براساس ِآن درادیان ابراهیمی ،آدم وحوّا،نخستین انسان‌هایی بودند که خداوندآفرید. این داستان در مرکزیتِ اعتقادِ اغلبِ مذاهب، به شکل های متفاوت قراردارد. آدم وحوّا دراثرلغزش وارتکابِ گناه، ازبهشت به زمین سقوط کردند،یابه تعبیری دیگرتبعیدشدند. زمین درقیاس بابهشت، همانندِ زندانی نفس گیر وپُراز درد و رنج ومشقّت وبی عدالتیست.
مـعـنـی بـیـت : مـا بـه این کُره ی خاکی، به منظورکسبِ مقام وجاه وجلال نیامده ایم. ماناگزیرشدیم وبه اختیاربه این کُره ی پُردرد ورنج پانگذاشتیم. مابَدآوردیم ،ما درکمالِ آرامش ورفاه دربهشت ودرجوارِ حق زندگی می کردیم تااینکه آن حادثه ی ِ تلخ وناگوار(لغزش ِآدم وحوّا) ارُخ داد وهمه چیز راویران ساخت.ازپیامدهای آن رویـدادِ ناگوار بودکه ماازبهشت اخراج شدیم. مادرحقیقت به این مکان(زمین) پناه آورده ایم،بنابراین مابدنبالِ عیش وعشرت ودستیابی به جاه وجلال اینجانیامده ایم.
هشدارکه گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت ازروضه ی رضوان بدرآیی
رَهـرو منزل عـشـقیم وزسرحدِّ عدم
تا به اقـلیم وجوداین همه راه آمده‌ایـم
"رَهـرو" :رَوَنده، سالک ، کسی که راهی رامی پیماید.
"مـنـزل" : مقصد
"سَرحدّ ِعـَدم" : مَرزنیستی
"اِقـلیم وجود": سرزمین وجودِ آدم، کنایه ازخلقت،شکل گیری وپیدایش ِ آدمی
دربیتِ اوّل دیدیم که حافظ همه ی ِبشریّت رامثل یک خانواده درنظرگرفته بود وسرنوشت همه یکسان رقم خورد. یعنی همه ی اعضای خانواده به سببِ عصیان ِآدم وحوّا به زمین تبعید شدیم. امّا ازبیتِ دوّم به بعدسرنوشت فرزندان ِ آدم وحوّا باهمدیگرمشابه نیستند. خانواده ی بشریّت وقتی پایشان به زمین خورد،ازهم فروپاشید! اختلاف وتفرقه بین ِ فرزندان افتاد. هرکس به راهی رفت وبنیان ِ خانواده ی بشریّت متلاشی گردید. گرچه هدف ِ همه بازگشت ِ دوباره به بهشت وفرارازجهنّم ِ زمین بود،لیکن راههای زیادی فراروی فرزندان ِآدم وحوّا پدیدارگشت !
داستان آدم وحوّا به مثابه ِ یک شاهراه که درشاه بیتِ این غزل بدان اشاره شده،بشریّت را به زمین رهنمون گشت. به محض ِ ادامه ی جریان ِ داستان درروی زمین،این شاهراه به هزاران راه فرعی منشعب شد.
ادیان یکی پس ازدیگری ظهورکرده وهرکدام باشعارهای رنگارنگ، مدّعی ِ نجاتِ بشریّت ازگمراهی شدند. اختلاف وتفرقه دست بردارنبود، دردرون هریک آزادیان نیزصدهافرقه وتفکّرات ِ گوناگون ومخالفِ یکدیگر شکل گرفتند!
عدّه ای طریقِ زُهد وعبادت درپیش گرفتند،عدّه ای به کسبِ دانش وتحقیق وتفحصّ پرداختند ووووو
امّادراین میان یک گروه باسایرین کاملاً متفاوت عمل کردندوازدیگران متمایز شدند.آنهاطریق ِ عشق رابرگزیدند وازورای شیشه های آبی ِ عینک ِ عشق به جهان ِ پیرامونی نگریستند.
حافظ دراین بیت به همین گروه اشاره کرده ومی فرماید:
مـعـنـی بـیـت : مـا رهرو منزل عشقیم. مامعتقدین که مقصود ازخلقتِ جهان ِ هستی فقط "عشق " بوده است. به همین منظورازآنسویِ نیستی،وجودپیداکردیم، خَلق شدیم. راه زیادی را طی کرده ایم(اشاره به عصیان ِ آدم وحوّا وسقوط به زمین) این همه راه آمده ایم تا به سرمنزل ِمقصودبرسیم.
امّا سرمنزل ِمقصود کجاست وچگونه جائیست؟!
ازنظرگاهِ سایرگروهها وفرقه ها سرمنزلِ مقصود، همان بهشتِ برین باقصرهای حوریان وپَریانش وباغ های فرح انگیزبا سایه ی طوبا وجوی های شیر وشهد وکوثراست که می تواندبرای هرکسی هوسناک وووسوسه انگیزبوده باشد. لیکن سرمنزل مقصود برای عاشقان، دیدارخودِ دوست است نه ساکن شدن دربهشت ولَم دادن به بالش ِ نازِ رفاه وآسایش! برای عاشقان دیدار ووصال دوست وباقی ماندن درکوی دوست ازبهشتِ برین باصفاتر وخیال انگیزتراست.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابرنمی کنم.
عاشقان براین باورند که"عشق" ازاوّل بوده وخدا همان عشق است وعشق همان خداست. آنها برخلافِ سایرگروها معتقدند که خالق ِ ِ"داستان ِ عصیان ِآدم وحوّا" خودِعشق بود! یعنی عشق بااین روش خواست تایک بازی راه بیاندازد، تاعاشقان به صحنه بیایند ونغمه های خودرابخوانند.
بنابراین مسئله مـسـئـلـه‌ی عـشـق ازاوّل بوده،هست وخواهدبود.
در اَزل پـرتـو عـشـقـت ز تـجـلـّی دم زد
عشق پـیـدا شد و آتش به همه عالم زد
سـبـزه‌ی خـطِّ تـو دیـدیـم وز بـُستـان بـهـشت
بـه طـلـب کــاری ایـن مـهــــــر گـیـاه آمـده‌ایـم
سـبـزه‌ی خـط": مـوهـای لطیفِ گرداگردِ صورت که در نوجوانی، زیبایی ِ خاصّی به رُخسارمی بخشد ودل ازعاشق می ستاند.
"مـِهـر ِ گیاه": گیاهیست شبیه به آدمی بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خَلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. گویند هر که بیخ آن را که به صورت انسان می باشد با خود داشته باشد همه ی خَلق بر او مهربان باشند و او را همه ی مردم دوست داشته باشند. و بعضی گویند که مهرگیا آفتاب پرست است که آن را سورج مکهی گویند. برگهایش نسبتاً بزرگ و مستقیماً از ریشه جدا می شوند. گلهایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی به فراوانی می رویند. ایـن گـیـاه دو ساقه دارد که به شکل دو پـا بـه هم می‌رسند و یـکی می‌شوند و بعد گل می‌دهد و تقریباً به شکل آدمی در می‌آیـد به همین سبب بـه آن "مـردم گـیـاه" هم می‌گـویـنـد،"مـهـر ِ گیاه" نـمـادِ عشق است .
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق ِ اَزلیست. ماقبل ازعصیان ِ آدم وحوّا در بـهـشت زیـبـایی های تـورا(موهای لیفِ گرداگردِ صورت که نمادِ زیباییست) دیدیم وعـاشق ِ جذابیّت وزیبایی ِ تو شـدیـم. مادربهشت خطایی مرتکب نشدیم ما شیفته وشیدای ِ توشدیم وبه قصدِ جلبِ توجّهِ تو بـه دنـبـال ِ ترفندی، وراهکاری بودیم! توفیقی حاصل نکردیم تااینکه به فکرمان این خطورکرد که شایدبابه دست آوردن ِ"مهرگیاهی" توانسته باشیم محبّت وعنایتِ تورا جلب کنیم! ایـن شد که ما از بوستان ِ بـهـشت بـیـرون آمـده‌ایـم وبه هرطریقی که بتوانیم درجلبِ مِهرتو ودستیابی به وصال ِ تودست ازطلب وتلاش برنخواهیم داشت.
دربیابان ِطلب گرچه زهرسوخطریست می رودحافظ بیدل به تولّای توخوش
باچنین گنج که شـدخازن اوروح امین
بـه گدایی به درخانه ی شـاه آمـده‌ایـم
مـنـظـور از "گنـج" همان دلدادگی و"عـشـق" است که در بیتِ قبل اشاره شد شیدایی وشیفتگی،همچون گنجیست که جایگاهِ آن دردل آدمیان می باشد.
"خازن" : خـزانـه دار ، نـگـاهـبـان گـنـج
روح ِ آدمی که گویند ازجنس روح ِ خداست، روحی امین،صادق وپاک است وبه پاسداری از این گنج(عشق) مشغول است.
مـنـظـوراز"شـاه" شاه و حکمران کشور است نه چیزی دیگر.
مـعـنـی بـیـت : دریغابـا وجودِاینکه ماصاحبِ چـنـیـن گنجی ارزشمند (عشق) هستیم که خـزانـه‌دار و پاسدارِ آن نیز روح الامیـن است، به گدایی به درگاهِ حاکمان وپادشاهان متوّسّل شده ودستِ نیازمندی به سوی آنان دراز کرده‌ایـم.!
دلا دایم گدای ِ کوی اوباش
به حکم ِ آنکه دولت جاودان بِه
لـَنـگـر حـِلـم تـو ای کـِشتی تـوفـیـق کجاست
کـه در ایـن بَـحـر کـَرَم غـرق گناه آمـده‌ایـم
دراین بیت تشبیهاتِ زیبا وحافظانه ای وجودارد وتمام واژه ها بایکدیگر خویشاوندند.
حـلـم" : شکیبایی ِ کریمانه وبامهربانی
"لـنـگـر" : فـلـز سنگینی به شکل صـلـیـب که با طـنـاب کلفت و محکمی به کشتی وصل است و هنگام تـوقف آن را بـه دریـا می‌انـدازنـد تا کشتی بـایـستـد. دراینجا حافظ تناسبی بین ِ لنگر وشکیبایی دیده وشکیبایی رابه لنگرتشبیه کرده است.
"کشتی ِ تـوفـیـق" : موفقیّت به کشتی تشبیه شده ولنگر این کشتی حلم وبُردباریست. موفقّیت دراینجا دریافت توّجه وعنایت ازمعشوق ِ اَزلیست.
"بـَحر" : دریا
"کـَرَم" : بخشش و بزرگواری
"بحر کرم" : لطف وبخشش ِ خداوند به دریا تشبیه شده است.
مـعـنـی بـیـت : ای کشتی ِ تـوفـیـق(ای عنایتِ خداوندی)لحظه ای توقّف کن و لـنگـرشکیبائیت را همینجا که ما درحال ِ غرق شدن درگِردابِ خطاها وگناهان (مثل ِ دست نیازبه بسوی پادشاهان وبزرگان درازکردن که دربیتِ پیشین اشاره شد)هستیم بیانداز که وقتِ وقت است.
دربَحرفتاده ام چوماهی
تایارمرابه شَست گیرد
آب رو می‌رود ای ابرخطا شوی ببار
که به دیوانِ عمل نامه سـیاه آمده ایم
از"آب رو" : حیثیّت،اعتبار، شـرف، عرقی که در اثـر شـرم و خجالت بـر چـهـره می‌نـشـیـنـد.
"دیوان عـمل" : دادگاهی که بـه اَعـمـال آدمیان درآنجا رسـیـدگـی ‌شود. منظورمَحضرالهیست.
"نـامـه" : کارنـامـه‌ ی اعمال ، نـوشـتـه‌ای که فرشتـگان اعـمـال نـیـک و بـد انـسـان را در آن ثبت می‌کنند. مـنـظـور از "نـامـه سـیـاه" ، کـارنـامـه‌ی اعـمـالی که سـراسـر آن گـنـاه ثبت شده باشد.
مـعـنـی بـیـت : درادامه ی بیت قبل:
ای اَبـر رحمت ومرحمتِ خداوندی، باران بخشش بباران که ازفرط خطا وگناه، روسیاه شده ایم. ماعبرت نمی کنیم وبی وقفه دچارلغزش می شویم.اعتبار وآبرویمان درحال نابودیست. شرمسارانیم وامیدواریم بابارش ِ لطف ِ خداوندی، روسیاهی ما پاک شود وبیش ازاین به ارزش واعتبارمان خدشه ای واردنشود. درحالی که هیچ کارنامه ی قابل قبولی نداریم به دیوان ِ اَعمال آمده ایم قبل ازآنکه تصمیمی درموردِ ماگرفته شود، ای ابررحمت بارانی نازل کن تا گناهانمان رامحو ونابودسازد.
آبی به روزنامه ی اعمال ِ مافشان
باشد توان سپرد حروفِ گناه ازاو
حافـظ ایـن خرقه‌ی پشمینه بیانـداز که کزپِی ِ قافله بـا آتــش ِآه آمده ایم
"خـرقـه‌ی پـشـمـیـنـه" : لـبـاس ِ ویژه ی صوفـیـان که آنها راازصفوف ِ مردم جدا می کرد. چون جنس ِ آن پشم بود به پشمینه معروف است."حافـظ" ازاین لباس به دلیل ِ نیّتِ بَدی که درپوشیدن ِ آن،خودنمایی ووانگشت نماکردن ِ خود وجود دارد بیزاراست. وقتی چنین نیّتی درپوشیدن ِ هرچیزی باشد روشن است که آن لـبـاس لباس ِ ریـا کاریست. کسی که خرقه برتن می کند گویی که عَلمی بردوش گرفته وبرروی آن به خطّی درشت وزیبا نوشته شده: ای مردم بدانید که من پرهیزگار وپاکدامن وپارسا هستم!! وگرنه دلیلی ندارد که کسی مثل حافظ ازطرز لباس پوشیدن ِ کسی ایراد بگیرد. ضمن ِ آنکه درچنین جاهایی خودرا موردِخطاب قرارمی دهد تاانگِ فضولی واتّهام دخالت درکاردیگران به اووارد نباشد.
مـعـنـی بـیـت :مثل همیشه پایان غزلست وحافظ ازخودخارج شده وازنگاهِ دیگری اینبارازدیدگاهِ عاشقان، خودرا موردِ خطاب قرارداده است.
ای حـافــظ ایـن خـرقـه‌ی ِ پشمینه را که نماد وپرچم ِ ریاکاریست از خود دور کن زیـرا که مـا (گروه ِعاشقانی که توصیفِ آنها دربیت های پیشین صورت گرفت) بـه دنـبـال کاروان( مجموعه ی فرزندان آدم درزمین که دربیت های پیشین دچاراختلاف وتفرقه شدند)باآههای آتشناکِ عاشقانه آمده‌ایم مواظب باش مبادا ازآتش ِ آه های ما خرقه ی پشمینه ات که اتّفاقاً خوب هم می سوزد شعله وَرگردد تورا به کام ِ خویش فروکشد!. حافظ درنشان دادن ِ قدرتِ عشق وتخریبِ اسبابِ ریا وتظاهر ورسواسازی ِ حُقه بازان ِ مردم فریب، هیچ اِبایی ازقربانی شدن ندارد ودرچنین شرایطی خودرا به مسلخ می برد تا مگر دست به آگاهسازی وبیداری ِ خَلق گردد.
آتش ِ زُهد وریا خِرمن ِ دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز وبرو

1396/08/31 11:10
ماهوش

من در تعجب و حیرت هستم که کلمه درنه یعنی دالان مکانی را به مکان دیگر راه عبور است را میگویند ما بدین در نه پی حشمت جاه ....خیر چنین نیست معنی شعر میگوید ما بدین درنه یعنی منظور دنیا که محلی موقتی است در پی رسید به بهشت امدیم بی ارزشی دنیا که فقط لحظه ای در ان را عبورهستیم وبرای رسیدن به حشمت وجاه ان و سنوات بهشتی که بر تختهای زرین پادشاهی و همیشگی جوانی وفرشتگان خدمت گذار یعنی بنا است انسان به مقام برسد حتی در ردیف شعر بعدی اشاره میکند ره رو منزل عشقیم وز سرحد عدم ...واقعا مردم ظلم شدید در حق بیان ان میکنند

1396/08/31 14:10
حسین،۱

ماهوش گرامی
با احترام
کاملاً در اشتباهی، ” در “ به مانای درگاه است و ” نه “ علامت نفی برای آمدن.
ما به این درگاه برای حشمت و جاه نیامده ایم.
زنده باشی

1397/06/03 21:09
محمد

درود و سلامت باشی به همه دوستان
به نظر بنده ی کمترین
این غزل حافظ اشاره به لایه های زیرین تری دارد به نظر شاعر دنیا جایی برای عیش و عشرت و بازیگوشی نیست و منطبق با تفکرهندوها دنیای جایی برای رنج و پاک شدن است و اصل فرم زندگی در جایی دیگر شدنی است که روح الامین هم پاسبان آنست.

1397/06/03 21:09
محمد

درود و سلامت باشی به همه دوستان
به نظر بنده ی کمترین
این ا اشاره به لایه های زیرین تری دارد به نظر شاعر دنیا جایی برای عیش و عشرت و بازیگوشی نیست و منطبق با تفکرهندوها دنیای جایی برای رنج و پاک شدن است و اصل فرم زندگی در جایی دیگر شدنی است که روح الامین هم پاسبان آنست.

1397/10/10 11:01
آرزو

به نظر بنده ابیات این غزل باید همزمان و با هم دیده و تفسیر بشه و همانطور که بعضی دوستان فرمودند.
در بیت اول معنای انکار، وجود دارد یعنی:
ما بدین در؛ نه پی حشمت و جاه آمده ایم
و "نه" از بد حادثه به این جا پناه آمده ایم
زیرا در بیت بعدی حافظ تاکید داره که ما رهرو منزل عشق هستیم واز نیستی برخواستیم و خود خواسته این همه راه رو طی طریق کردیم تا به اقلیم وجود برسیم.
و بخصوص در بیت سوم اشاره می کنه، ما تو بهشت بودیم.( کسی که توی بهشت زندگی می کنه هم، حشمت و جاه داره و هم رفاه؟) ولی حافظ تاکید داره که ما بستان بهشت رو خودمون با همه زیبایی هاش به دیدن سبزه خط تو رها کردیم و راه افتادیم تا عشق واقعی به دست بیاریم.
و اتفاقا در این غزل حافظ " آدم و حوا" رو نماینده تمام بشریت معرفی می کنه و زمینه سازی هبوطشون به زمین رو خودخواسته و برای درک معنای واقعی عشق، شرح می ده.
اشاره زیبایی حافظ داره در این غزل که می گه ما برای آن که بوجود بیاییم( وارد این دنیا بشیم) باید از سرحد عدم، یعنی مرز بین هستی و نیستی، مرز بین، بهشت مثالی و زمین مادی رو رد می کردیم و وارد اقلیم وجود می شدیم.

1398/05/16 11:08
رند خرابات

درود به همه عزیزان
یه نکته رو دقت کنید دوستان ،
زاهد و شیخ و واعظ... که حافظ مقابل اون ها بوده در طول تاریخ سعی کردن تغییراتی توی غزل ها ایجاد کنن تا نگرش و دیدگاه حافظ رو نزدیک به خودشون کنن امروزه هم میبینید که از حافظ به عنوان ابزار کاریشون استفاده میکنن بجای اصل غزلیات فال همون غزل رو با افکار و اندیشه خودشون ساختن و خیلی موارد که خود دوستان بهتر میدونن خب درمورد این غزل زیبا و پر معنا هم این اتفاق افتاده یه «نه» از بیت اول برداشته شده تا منی بره به سمت اندیشه های اون ها و اگر دقت کنید تو بعضی نسخه ها حتی بیست اخر روهم بینداز رو مینداز کردن که باز به اندیشه خودشون نزدیک کنن حافظ رو ،
بیت اول به نظر بنده با شناختی که از حافظ هممون داریم باید اینطوری باشه
ما بدین در ، نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه ، نه این جا به پناه آمده‌ایم
خب میبینید که خیلی هم به مصرع اول میخونه مصرع دوم
و همینطور هنر شاعرانه هم کاملا موج میزنه فوی ذهن و مرغ اندیشه خواننده به پرواز میاد که پس برای چی اومدین اینجا ؟؟؟؟!!!!!
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم
ببینید خیلی زیبا مرغ اندیشه رو به پرواز در اورد و به اوج قله عشق نشوند که باورمونو تغییر بدیم . ما از اشتباه به اینجا نیومدیم . از بد حادثه به اینجا نیومدیم ، بلکه سبزه خط حوا رو دیدیم عاشق شدیمو عشق و شعله عشق مارو به خوردن گندم وا داشت و عشق و سبزه خط معشوقه خیلی جلوگریه بیشتری تا سرسبزیه بهشت داشت برای ما که تا زمین به دنبال خودش کشوند مارو ،
خب حالا ببینید باور و فکر حافظ کاملا مقابل زاهد شیخ واعظ و.. قرار میگیره که اونا فک میکنن چه اتفاق بدی افتاد چه حادثه بدی رخ داد که بهشت طوبی و حور و کوثر و.. رو از دست دادیم ، درصورتی که حافظ میگه حادثه بدی نبود و حتی اومدن به زمین هم پی حشمت و جاه طلبی نبود ( چه برای رسیدن به بهشت که شیخ میگه اینجا مرحله کسب حشمت و مقام جمع کردنه برای رسیدن به بهشت )، بلکه برای تخم عشق و محبتی بود که خدا گذاشت توی وجود همه ما ادم ها و چشم ادم رو از همه زیبای ها بهشت بست بلکه زیبایی ها معشوقش که حوا بود رو اونقدر زیاد کرد و شعله عشق رو هم تو وحود ادم زیاد که اگر زهر میداد حوا برای ادم دست معشوقش عسل بود اگر هرچی میداد ادم میخورد گندم که جای خودش رو داشت چیزی که بارها حافظ میگه از معشوقه هرچه برسد نکوست ،
توی خیلی از غزلیات حافظ همین نگرش و طرز فکر هست مثلا این غزل
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
خیلی ساده میگه ماها همگی توی بهشت بودیم و زیر سایه طوبی ولی چی شد ؟!! خدا یه چیزی وجود ادم گذاشت که صدتا طوبی و کوثر رو بخاطرش فراموش میکرد اون هم چیزی نیست جز شعله عشق و معشوق که بخاطر ادم صدتا بهشتم اگه بود یکی یکی بخاطر معشوقش حوا فراموش میکردو فدا میکرد
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
ببینید اینجا هم میگه تموم زیبای های بهشت در مقابل معشوقش حوا از یادش رفت میبینید عاشق برای رسیدن به معشوق همه چیز از یادش میره تنها هدفش رسیدن به معشوقش هست ،
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
و در این بیت هم که ادامه بیت های قبلی هست تیر اخر اندیششو شلیک میکنه و میگه بر لوح سینه من که قلب در اون قرار داره چیزی جز الف قامت یارم که معشوقش حوا هست نیست چیز دیگری ، چه کنم تغییر دادنی هم نیست استاد که خدا هست چیزه دیگه ای یاد نداده به هممون ، خیلیا فکر میکنن این بیت منظور از معشوقه مورد نظر خدا هست درصورتی که میبینید توی این بیت مصرع اول قامت یار و در مصرع دوم استاد میاد پس خدا مورد شاهر نبود بلکه تنها معشوقش حوا بوده ،
و خیلی از غزلیات که هممون خوندیم و میدونیم که حافظ متفاوت فکر میکرده و کاملا با زاهد و شیخ و واعظ و کسانی که دفتر دستک درست کرده بودن تا مردم ساده دل رو که راز پشت پرده که چیزی نمیدونستن ، گول بزنن و لقمه نونی و مقامی بیست بیارن فرق میکرده و تنها تلاشش این بوده که مردم رو آگاه کنه و دست به تغییر بزنه برای رسیدن به زندگی بهتر بشر
دوست از طولانی شدن مطلب عذرخواهی میکنم اگر غلط و اشتباه تایپی بود به استادی خودتون ببخشد
دل شاد و عاشق باشید

1398/06/31 12:08
متعلم

با سلام خدمت همه بزرگان و ممنون از توضیحات زیبای شما
یک بزرگی در مقدمه کتابش نوشته بود"هرکس به اندازه درک و فهمش از موضوع آن را تفسیر می کند" یعنی هر کس می تواند از دیدگاه خودش به شعر حضرت لسان الغیب بپردازد.پس مغایرت در تفسیر ها به معنی اشتباه یکی از آنها نیست.
حتی کوروش عزیز که این شعر را به واقعه کربلا و حر تفسیر کرده است.
انا الحسین مصباح الهدا و سفینه النجاه
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟

1398/10/23 00:12
محسن

سلام خدمت عزیزان. اونقدر مطلب گسترده نوشته شده که نمیشه اونهایی رو که لازمه اصلاح کرد. فقط یک نکته ساده رو اشاره کنم بقیه اش بماند.
از "بد حادثه" مقلوب شده "حادثه بد" به خاطر حفظ وزن شعر است. از حادثه بد انسان پناه می برد به جایی. با اندک آشنایی با نوشتار شاعران به وفور این جابجایی را مشاهده خواهید کرد. چرا این همه تفسیر و توجیه!!! حکایت "اخرجه" و" آخر چه" رو شنیدید دوستان؟

1403/06/26 10:08
امیر آدینه لو

احسنتم 

1398/12/23 16:02
طلوع سبز

در مورد خرقه پشمینه باید بگویم که در مکتب صوفیانه ، یکی از راههای نزدیک شدن به خداوند تحمل مصائب و دور نمودن از تعلقات دنیایی بوده است و بدین منظور جامه هایی نیز وجود داشته که به صورت پشمینه بوده و سبب ایجاد ناراحتی و گرما و خارش می شده است و یک سنت مرتاض گونه بوده و همانطوریکه عرض کردم بدلیل دور شدن از تعلقات و ایجاد سختی و رنج در راه وصال معشوق مرسوم بوده و در اینجا حافظ در بیت خودش بیا نموده که برای وصال به معشوق باید این خرقه پشمینه رو باید دور انداخت و با آه دل و سوز عاشقی به وصال معشوق رسید .

1398/12/12 03:03
ساقی بهشت

سلام و درود خدمت تمام دوستان حضرت حافظ

سلام دوستان گنجوری..خسته نباشید..سپاس و تشکر فراوان از مدیر سایت که واقعا خدمت بزرگی به ادبیات این مرز و بوم میکنند..خدت قوت..دوستان غزلیات زیبای حافظ چند پرتوی هستن...نمیشه نظر دقیقی به اشعارش داد...حافظ واسه همه نوشته و در دل تمام جهانیان جای داره..اشعارش ایهام زیاد داره که خیلیاش ناخوداگاه بوجود اومده ولی حافظ خیلی از ایهام شعریشو عمدا بوجود اورده..خب ی شاعر مثه حافظ باید واسه همه ی چیزی داشته باشه...با سپاس

1399/10/17 19:01
بهرام خاراباف

مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده ایم
ازبدحادثه اینجابه پناه آمده ایم
اگربخواهیم بدون هیچ پیش فرضی به فهم این بیت برسیم باید اذعان کنیم تمام این بیت سؤال برنگیزاست منظورازدرچیست حادثه کدام است پناه بیشترین سؤال رابرمی انگیزدازکجا‌امده ایم واینجاکجاست که قراراست پناهگاهمان باشد
رهرومنزل عشقیم وزسرحدعدم
تابه اقلیم وجوداین همه راه آمده ایم
جواب سؤالات بیت اول دربیت دوم داده میشوددر.درمنزل عشق است حادثه سرحدعدم است وپناهگاه جایی نیست جز اقلیم وجود
سبزه خط تودیدم وزبستان بهشت
به طلب کاری این مهرگیاه آمده ام
بستان بهشت مبدا حرکت است حرکت به سمت منزل عشق به سمت اقلیم وجودبه سمت مهرگیاه .مایی که دربستان بهشت
قانع بودیم به دیدن سبزه خط روی یار پس ازگذرازحادثه عدم.نیستی .تاریکی.وگذرازمسیرعشق ورسیدن به اقلیم وجود
حالا طلب کارشدیم طلب مهرگیاهمان راداریم مهرگیاهی که دراقلیم وجودخودمان خانه دارد
باچنین گنج که شدخازن ماروح امین
به گدایی بدرخانه شاه آمده ایم
طنزدارداین بیت ماکه مخزن جواهرمهرگیاه را درخودداریم رفتیم درخانه شاه به گدایی
لنگرحلم توای کشتی توفیق کجاست
این سؤال همیشگی انسان است بلاخره کی به آسودگی می رسیم
که دراین بحرکرم غرق گناه آمده ایم
گناه اشاره است به گدایی ازدرگاه شاه بحرکرم اشاره است به اقلیم وجودکه درمنزل عشق وگذشتن ازسرحدعدم به آن رسیده ایم
آب رومی رودای ابرخطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
تاکیداین بیت برعمل است خطای توسل شدن به نیرویی جزعشق موجب سیاهی نامه عمل است
حافظ این خرقه پشمینه بیندازکه ما
ازپی قافله با آتش آه آمده ایم
این قافله همان رهروان عشق هستنددرپی ایشان رفتن نیازمنددوری جستن ازریاوتزویراست
اما آتش آه . این همه آن چیزی است که تارسیدن به منزل عشق نصیب عاشقان می شود

1399/12/26 19:02
عبدالعزیز میرخزیمه

آبرو می رود ای ابر خطاشوی ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
بر اساس توضیحی که مولف کتاب حافظ جاوید نوشته است این بیت بشکل فوق صحیح است ، اما در نسخه های مختلف دیوان حافظ این بیت به شکل "ابر خطاپوش" آمده است بنظر میرسد که یا شباهت "خطاپوش" و "خطاشوی" در نوشتن ، یا سابقهء ذهنی نویسندگان نسخه ها و به یاد داشتن بیت دیگر حافظ ؛ "خوش عطابخش و خطاپوش خدایی" ، دارد در این تغییر و تبدیل موثر بوده است . خداوند را خطاپوش خوانده اند زیرا ستارالعیوب است . اما ابر ، پوشندهء هر چه باشد ، خطاپوش نیست ولی خطاشوی هست .
خاقانی میگوید :
ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان
ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا
که ابر رحمت گنه شوی است . علت هم اینست که در روزگاران گذشته یا بر لوح فلزی می نوشته اند و آن را بعد می شسته اند ، یا دفتر و اوراق را از نوشته های خطا می شسته اند .
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد
عین این مضمون را خواجهء شیراز در بیتی دیگر آورده ، و تقریباً همین معنا را با مختصر اختلافی در لفظ ادا کرده است :
آبی به روزنامهء اعمال ما فشان
بتوان مگر سترد حروف گناه از او
آبی فشان همان "ببار" است و "ستردن" روزنامه اعمال و زدودن نقش گناه از آن با "شستن" میسر است نه پوشیدن . پس ابر رحمت خطاشوی است نه خطاپوش . گواه دیگر این سخن شعر نظامی دربارهء شستن گناه است نه پوشیدن آن .:
بر در عذر آی و گنه را بشوی
آنگه از این شیوه حدیثی بگوی
با این حساب شاید بهتر باشد بیت ماقبل آخر این غزل به شکلی که آورده شد تصحیح شود . با سپاس فراوان

1400/01/25 09:03
مهدی

باسلام
میشه لطفا بیت سوم شعر را برای بنده معنی کنید آن طور که باید و شاید نمیتوانم به آن پی ببرم و ارتباط بگیرم

1400/01/26 23:03
اتابای اتابای

عبدالعزیز میرخزیمه راست می گوید. علامه دهخدا هم در مدخل آبرو این بیت را به عنوان شاهد مثال آورده است.
سپاس

1401/10/28 21:12
عبدالعزیز میرخزیمه

سپاس فراوان

1400/04/17 18:07
برگ بی برگی

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم 

از بد حادثه  این جا به پناه آمده ایم 

همانطور که بزرگواران شرح داده اند هیچ شکی نیست که مراد از "اینجا" این جهانِ ناسوتی و فُرم است و البته که مقصود از حضورِ انسان  در این جهان بدست آوردنِ حشمت و مال و یا جاه و مقام دنیوی نبوده و منظوری والاتر از رسیدن به چنین چیزهایی در پسِ این حضور وجود دارد که حافظ در این غزل قصدِ پرداختن به آنها را دارد، حشمت هر چیزِ مادی و دنیوی ست که شائبهٔ بزرگی و برتری نسبت به دیگران را در انسان پدید می آورد، جاه نیز مقام و اعتبارِ دنیوی از هر نوع آن میباشد که  منظور اصلی انسان برای حضور در این جهان هیچیک از این ها نبوده است. در مصرعِ دوم میفرماید انسان برای سیرِ تکاملی خود ناگزیر از آمدن به جهان ماده بوده و برای رسیدن به دیدار حضرت معشوق  یا وصل به اصل خود چاره ای جز این حضور و پناه آوردن به اینجا  نداشته است، بدیِ حادثه بلادرنگ داستانِ نمادینِ نافرمانیِ انسان و رانده شدنش از بهشت را از ذهنِ انسان می گذراند اما حافظ در ابیات بعد تاکید میکند که انسان در سرحد یا درب خانه شاه و یا فضای عدم بوده است و نه اندرون، پس بهشتی که دارای مکان است ماوایِ همیشگی نبوده و جایگاهی والاتری برای او موردِ نظر هستیِ کل یا خداوند میباشد یعنی وصل و پیوستنِ دوبارهٔ به او، پس نه تنها از این بدی حادثه گله ای نیست، بلکه انسان برای دریافت چنین فرصت گرانقدری یعنی فرصتِ زندگی در اقلیم وجود و امکان پدیدار شدن گنج پنهان خداوند توسط وی در جهانِ ماده باید بسیار شاکر و قدردانِ آن هستیِ مطلق باشد , بدی حادثه  میتواند جدا شدن پرتوی از آن نور کل و لایزال باشد که هبوط بر خاک نموده است اما خبر و حادثهٔ خوش این است که انسان ذاتا" توانایی و قابلیت بازگشت به مبدا خود که همان ذات هستی ست را دارا میباشد ،  حافظ در ابیاتِ بعد به چگونگیِ این سفر دور و دراز تا به این جا و پس از آن می پردازد. 

رهروِ منزلِ عشقیم و ز سر حدِّ عدم 

تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده ایم 

پس حافظ میفرماید همه ما انسانها رهروانِ منزل حضرت عشق یا جانان هستیم و باید به سرمنشأ  یا آن نور کل بازگردیم ، سوال پیش خواهد آمد که از کجا آمده ایم و بلافاصله خود پاسخ میدهد که از سر حدِّ عدم، عدم همان منزل جانان یا فضایِ بینهایت و یکتاییِ خداوند است، سر حد یعنی مرز، یعنی از درب منزل جانان آمده ایم ، منظورِ نهایی عبورِ انسان از سرحد و ورود به عالمِ یکتاییِ خداوند یا فضای عدم میباشد و این امر برای انسان ممکن نیست مگر اینکه ابتدا به اقلیمِ وجود یا جهانِ فُرم وارد شده و پس از سیر تکاملیِ هشیاری و تعالیِ معنوی بارِ دیگر به درب منزل جانان که در ابیات بعد خانه شاه نامیده است باز گردد، باشد که این مرتبه او را به درون خانه راهی باشد و چنین طرحی جبر و مشیت الهی بوده است، از آن روی که منزل عشق قابلِ توصیف بوسیلهٔ ذهن نیست عرفا از چنین اصطلاحاتی بهره می برند تا معانیِ عالمِ معنا را بصورتِ کلمات بیان کنند، چنانچه ذکر شد بالاتر از سرحد و مرزِ عالمِ یکتایی برای انسان جایگاهی نبوده است اما با شانس حضور و زندگی در جهانِ مادی امکانِ عبور از این مرز و ورود به  فضای یکتایی برای وی مهیا شده است  که با دستیابی به گنج حضور یا وصل و دیدار حضرتش میسر میشود،  در مصرعِ دوم به طولانی بودن راهی که انسان از مرز عدم تا به اینجا طی نموده است اشاره میکند، راهی که میلیونها سال به‌طول انجامیده و انسان بصورت هشیاری از سر حد عدم یا منزلِ جانان ابتدا بصورت جسم سیرِ تکاملی خود را تا گیاه و سپس حیوان و در نهایت بصورت انسان امروزی و حضور در اقلیم وجود طی نموده است ، مولانا  در باره این سفر میفرماید  : 

از جمادی مردم و نامی شدم        از نما مردم به حیوان بر زدم 

مردم از حیوانی و آدم شدم        پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم 

حمله دیگر بمیرم از بشر            تا بر آرم از ملایک پر و سر 

و حافظ هم میفرماید سفرِ معنویِ انسان با همین سیرِ تکاملی تا رسیدن به منزل عشق و ورود به فضای عدم ادامه دارد.

سبزهٔ خطِّ تو دیدیم و ز بستانِ بهشت 

به طلبکاریِ این مهر گیاه آمده ایم 

سبزهٔ خط که گِردِ صورتِ نوجوانان می روید در زیبایی شناسیِ قدیم نمادِ زیبایی بود و به همان " آنی" اطلاق می شود که عارفان از آن بسیار گفته اند، درواقع زیباییِ غیرِ قابلِ توصیف را گویند، مِهر گیاه همان گیاهِ عشقه است،‌ گونه ای پیچک که در زمینِ خشک با مِهر بر ساقهٔ گیاهان پیچیده و از رطوبتِ خود آنان را سیراب می کند تا از خشک شدنِ قریب الوقوع در امان بمانند. پس حافظ میفرماید ما یعنی همهٔ انسان‌ها و بویژه انسانِ عاشق به اصل خود که در ابتدایِ آفرینش سبزهٔ خطِّ حضرت معشوق  را در آن سرحد مشاهده کرده است اکنون باید در این جهانِ فرم به طلبکاریِ آن مهرِ گیاه بپا خیزد، مهر گیاه که دوستان نیز به تفصیل در باره آن نگاشته اند کنایه ای ست از ذات خداوند یا عشقی که در انسان به ودیعه گذاشته شده است که اگر انسان را در بر بگیرد مانع از خشکی و فنایِ او میگردد، پس‌منظورِ انسان از این سفر بسیار طولانی دیدارِ رخسار حضرت دوست  یا عبور از سر حد و رسیدن به فضای عدم و یکتایی میباشد یا درواقع هدف حضور انسان در جهانِ فُرم طلبکاریِ آن ( مهر گیاه) یا ذات خداییِ خویش و به تعبیرِ دیگر زنده شدن انسان به عشق است.

با چنین گنج که شد خازنِ او روح امین 

به گدایی به در خانه شاه آمده ایم 

پس اینکه انسان امتداد و از جنس خداوند است و با شانس حضور در جهانِ فرم امکانِ زنده شدن به عشق یا آشکار نمودنِ گنج پنهان خداوند را بدست آورده است گنجی گرانبها ست که نیازمند به نگهبانی و مراقبتِ پیوسته میباشد و خداوند روح الامین یا جبرئیل درونی یا همان روح خدایی انسان را به این خازنی گماشته است، جبرئیل با پیغامهایی که از سوی خداوند توسط پیامبران و اولیای خود برای انسانها می آورد به این وظیفه مهم خود عمل می‌کند و در صورتِ بی توجهیِ انسان به این پیغامهایِ معنوی کار دیگری برای این حراست از گنج ارزشمند انسان از روح الامین بر نخواهد آمد و از دست دادنِ این گنج و فرصتی که زندگی برای ورود به درگاه حضرتِ معشوق در اختیارِ انسان قرار داده است قطعی خواهد بود ، این جبرئیل همچنین میتواند همان روح به امانت گذاشتهٔ خداوند در انسان باشد که بطور ذاتی قدرت تشخیص و دریافتِ نداهای غیبی را برای هر انسانی امکان پذیر میکند ،پیغامهای معنوی میتواند از طرف بزرگان و عارفان به او انتقال یابند و یا نداهایی بدون واسطهٔ روح امین باشند برای حراست از گنجِ گرانبهایی که توصیف شد، در مصرع دوم میفرماید انسانِ عاشق فقط با حفظِ چنین گنجی میتواند و رویِ رفتن به گدایی بر درِ خانه شاه را دارد. خانهٔ شاه همان منزلِ عشق یا عالم یکتایی ست که انسان تا پیش از ورود به این جهان تنها تا مرزِ آن اجازهٔ حضور داشت و اکنون با وجودِ کار معنوی فراوان بر روی خود و بکارگیریِ توصیه های بزرگانِ عالمِ معرفت برای ورود به منزلِ شاه یا همان فضایِ عدم باید این حضور را از حضرتش گدایی کند ، یعنی کار معنوی و مراقبت از گنجِ حضور به تنهایی کافی نیست و لطف و کرامتِ حضرتش نیز لازمهٔ جوازِ ورود به خانه شاه است ، در رابطه با خازنی گنجِ حضورِ انسان برای ورود به منزل شاه  مولانا نیز انسان را رها شده ای بدون حراست از گنج گرانبهایش در این جهان ندانسته  میفرماید  ؛ 

از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزل است 

شهر به شهر بردمت ، بر سر ره نَمانَمَت 

و حافظ در غزل ۳۱۸ همین مطلب را به شکلی دیگر بیان میکند : 

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی 

گذاری آر و بازم پرس ، تا خاکِ رهت گردم 

و البته که خداوند انسان را بر این خاک رها نکرده و بلکه با دمیدن روح امین خود در انسان، به گماردنِ خازن و نگهداری از چنین گنج گرانبهایی اقدام نموده اما اختیارِ همکاری با این نگهبان را به شخصِ انسان واگذار نموده است .

لنگرِ حلمِ تو ای کشتیِ توفیق کجاست 

که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمده ایم 

لنگر ابزاری ست که با انداختن در آب موجبِ توقفِ کشتی می شود، حِلم یعنی بردباری که از صفاتِ خداوند است و کشتیِ توفیق استعاره از خداوند یا زندگیست که قرار است عاشقان را به ساحلِ نجات برساند، اما غالبِ ما انسان‌ها که باوجودِ حراستِ روح امین از این گنج گرانقدر قدردان آن نیستیم پیامهای معنویِ روح الامین را نشنیده می گیریم که نتیجهٔ آن گناه یا خطا و قصورِ فراوان است در امرِ  پاسبانی از این دارایی مهم، پس حافظ می‌فرماید این کشتیِ توفیق و نجات لنگر حلم ندارد ، یعنی حلم و بردباری حضرتش بینهایت است و در دریای کرم و بخشش اوست که انسانِ عاشقِ غرق در قصور و کوتاهی در این سفر معنوی باز هم می تواند تلاطمِ امواجِ دریا را پشتِ سر گذاشته و با او به ساحلِ نجات برسد.

آبرو می رود ای ابرِ خطا پوش ببار 

که به دیوانِ عمل، نامه سیاه آمده ایم 

ابر خطا پوش همان دریای کرم و بخشش الهی ست و حافظ از خداوند میخواهد برای حفظِ آبروی انسان بارانِ رحمت حضرتش را بر نامه اعمال سیاه انسان ببارد و آنرا شسته و محو گرداند چرا که دارای هیچ نکته مثبتی نبوده و رؤیت آن مایه خجالت و آبرو ریزی انسان است .کنایه از اینکه انسان با همه کارهای معنوی که انجام داده و گمان می برد بوسیله آنها به رستگاری  میرسد سخت در اشتباه  بوده و بدونِ لطف و کرمِ حضرتش راه بجایی نخواهد برد.

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما 

از پی قافله با آتش آه آمده ایم 

خرقه پشمینه کنایه از دلبستگی و هم هویت شدنِ انسان با باورهای اعتقادی و تکالیفِ مذهبیِ خود میباشد و حافظ میفرماید این خرقه را رها کن که برای رسیدن به خداوند، یا ورود به فضای عدم و یکتایی هیچ کاربردی ندارد و تنها راهِ ممکن رفتن و دنبال کردنِ قافلهٔ عشق است که به سرانجام خواهد رسید. آتش آه کنایه از آتش عشق  و آهی ست که نشانه احساس دردِ فراق و جداییِ انسان از حضرت معشوق میباشد و همچنین می تواند آه و افسوسِ پشمینه پوشی باشد که عُمری با زُهدِ خود زیسته و دلبستهٔ آن زهد است اما درپِیِ قافله و کاروانِ زندگی آنرا بی ثمر می بیند.

به هوش باش که هنگامِ بادِ استغنا   هزار خرمنِ طاعت به نیم جو نخرند

 

 

 

 

1402/07/05 13:10
حبیب

تشکر از تفسیر خوبتون، واقعا استفاده کردم 

1403/04/22 20:06
سحر

🌹

1401/04/22 14:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/01/25 03:03
مجتبی ایرانمهر

بسم الله الرحمن الرحیم
مقصود ما از آمدن به درگاه الهی و کوبیدن در خانه حضرت حق تنها و فقط پناه آوردن به پناهگاه امن الهی در مسیر پرمخاطره زندگی است. تنها خواسته ما از درگاه ربوبی این است که ما را در سایه امن و امان خود قرار دهد و حافظ ما از حوادث پر مخاطره مسیر هستی باشد. حافظ در بیت بعدی به تنبین این مسیر می پردازد و این مسیر را مسیر عشق به پروردگار می داند و نقطه آغاز ان را سر حد عدم می داند یعنی جایی که ما در نزدیکی عالم عدم قرار داشته ایم و مقصد را اقلیم وجود می داند که اکنون در ان حضور داریم وبعدا هم تا ابد در ان خواهیم بود.  مسیری بسیار طولانی و البته پر مخاطره

ما نبودیم و تقاضا مان نبود  
لطف او ناگفته ما میشنود
حضور در اقلیم هستی که هم شامل زندگانی دنیوی و هم زندگانی مینوی می شود بسیار پر مخاطره است بنابراین حافظ به درگاه الهی پناه می برد و می گوید من از خطرات خطیر این مسیر به پرودگار پناه می برم و از او می خواهم حال که گوهر با ارزش وجود را به من عنایت کرده است و حال که من  پا به عرصه وجود گذاشته ام مرا از خطرات مسیر محفوظ دارد. 
لسان الغیب برای بیان عظمت موضوع نعمت هستی از آن به حادثه یاد می کند. حادثه‌ای که چون با سختی و خطر همراه است از آن به،"بد حادثه" تعبیر میکند. اما نگاه حافظ به هستی صرفا بد بینانه نیست و در ابیات بعدی از ان به گنجی که حضرت روح الامین نگهبان ان است یاد می کند. حافظ کاملا اگاهانه سخن می گوید او می داند نعمت وجود گوهری است که خداوند انرا به او سپرده است و بسیار قیمتی است و در عین حال از مخاطراتی که او را احاطه کرده است با خبر است و تنها راه نجات را پناه بردن به در رحمت پروردگار می داند. 
اما چرا رنج طی طریق این مسیر پرمخاطره را می پذیریم. حافظ دلیل ان را غمزه زیبای حضرت حق در روز  الست می داند انجا که او "سبزه خط تو دیدیم" را به عنوان دلیل میآورد و می گوید که دلیل حضور ما در اقلیم هستی یافتن ان گیاه حیات و یافتن گمشده ای است که به خاطر ان رنج و مهنت و مخاطرات هستی را به جان خریده ایم.
حافظ درادامه باز هم به ناتوانی خود در مسیر یافتن این تحفه الهی که از ان به" مهر گیاه " نام میبرد اشاره میکند و میگوید با داشتن چنین گنج با ارزشی که نگهبان ان حضرت روح الامین است اما باز هم به گدایی به در خانه شاه امده ایم. در حقیقت انچه که حافظ بیان میکند دو مبحث است یکی نعمت وجود و دیگری یافتن ان حقیقت گمشده ای است که بعد از ورود به اقلیم وجود به عنوان راز افرینش در پی ان هستیم. پس دو موضوع مطرح می شود. 1.نعمت وجود که نیازی به یافتن ندارد  2.گوهر مقصود که برای ان نعمت وجود را به ما ارزانی داشته اند که باید انرا یافت. 
اما خطا ها و گناهان ما چشمان ما را براین گوهر مقصود بسته است و برای انکه دیده ی دل ما روشن شود باز هم باید دست به دامن الطاف حضرت حق گردید این است که خطاب به کشتی در حال حرکت می گوید دمی درنگ کن لنگر صبر و حلم را به دریای مهربانی خداوند بینداز بادبانها را بیفکن دمی از حرکت باز بایست و توقفی در دریای بخشش الهی کن تا خود را دراین دریای مطهر تطهیر کنیم. خود را شستشو کنیم و از این فرصت ارزشمند بتوانیم بهره مند شویم بیت بعد نیز موید همین معناست. این ابیات را می توان به ماه رمضان نیز نسبت داد چرا که این کشتی توفیق به سرعت در حال حرکت است و درنگ ندارد حافظ می خواهد که رمضان کمی صبر کند و چند زمانی بیشتر تامل نماید تا بتوانیم بیشتر خود را در این دریای مغفرت شستشو دهیم. در بیت بعد نیز ان را به ابر خطاپوش تمثیل کرده است و می خواهد که ببارد چرا که نامه عمل سیاهی دارد
ودر اخر هم که میگوید حافظ انچه که تا بحال کسب کرده ای و دسترنج و حاصل عمرت بوده است به اندازه یک خرقه پشمینه نیز نمی ارزد و قابل عرضه به درگاه الهی نیست پس همه را دور بریز و با سرشکستگی و اه وناله به درگاه حضرت حق وارد شو ان همه از پس غافله شاید حال نزار تو باعث شود مورد لطف پروردگار قرار بگیری.