غزل شمارهٔ ۳۶۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نخست از کرداننده این وبسایت قدردانی میکنم
متن من سازنده نیست اما دوست داشتم ذره ای از ذوق خودم هنکام دیدن این ابیات در فالم به دوستان منتقل کنم
زمان دانشجویی از طرف دانشکاه مارا با اتوبوس به شهر دیکری (اردو)بردندجاده کوهستانی بود و راننده اتوبوس ما بسیار تند و بد رانندکی می کرد که دوبار نزدیک بود تصادف کنیم همه حسابی ترسیده بودیم ومن خود را به مرک نزدیک میدیم و با خودم و خدایم حرف میزدم که اکر سالم به مقصد برسم جنین و جنان (کیبوردم عربیست)کنم از حرفهای مادر همسرم نرنجم اتفاقا همسرم (نامزدم)در کشوری دیکر بود و ماهها بود که ندیده بودمش ودوست نداشتم بدون دیدن او از دنیا بروم خلاصه در همین اندیشه ها بودم که مثل همیشه زمان درماندکی بسراغ حافظ عزیزم رفتم و هنکامی که این ابیات را دید بسیار از همدلی حافظ به شوق امدم مثل این بود که حافظ اندیشه هایم را شنیده بود و در ابیاتش برایم سروده بود
روح بلند حضرت خواجه حافظ عزیز ، غرق در رحمت الهی
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز: یعنی اگر ببینم که معشوق ابرو ها را باز کرده (اخم نکرده است)و از من راضی است.
آرش جان فکر میکنم باز در اینجا یعنی بار دیگر و نه گشاده .میفرماید اگر بار دیگر انحنای ابروی همچون محرابش را ببینم..
خیلی دوست دارم معنی این مصراع را بدونم که حافظ میفرماید:
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
بهمن جان
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
میفرماید : همرهان من در وادی عشق اگر خون مرا بریزند ، شکایت به بیگانه نمی کنم .
میم ِ گَرَم به مانای ” مرا “ ست ، گر ، مرا ، خون بریزند
زنده باشی
گـر ازیـن مـنـزل ویــران بـه ســوی خـانــه روم
دگــر آنـجــا کــه روم عــاقـــل و فــرزانـه روم
به سفررفتن یانرفتن ِ خواجه ی شیراز حضرت "حافظ " درهاله ای ازابهام فرورفته ومستنداتِ تاریخی دراین مورد وجود ندارد ومصداق ِ"هرکسی برحَسَبِ فکر گمانی دارد"شده است! آنچه که ازدیوان آن حضرت استنباط می گردد این است که حافظ زیاداهل مسافرت نبوده، وبیشتربه سیروسلوک معنوی توجّه داشته است.
قبلاً گفته شدکه حافظ با "شاه شجاع" علاوه بررابطه ی دوستی ِ معمول آن روزگاران " شاه وشاعر"،رابطه ای عاطفی نیز باوی داشته است. امّا این رابطه بعدازمدّتی به دست ِسخن چینانِ بدخواه به تیرگی گرائید وحافظ به ناگزیر مدّتی شیراز رابه قصدِ یزد ترک کرد.(یابهتربگوئیم حافظ به سببِ خروج ازشریعت به شهریزدتبعید شد!)
در دیوان "حافظ" چند غزل هست که احتمالاً طیّ ِ این سفر سروده شده است. از جمله این غزل:
"منزل ویران" : اشاره به یزد دارد. گویندحتی هنوز هم باقیماندههای بافتِ قدیمی شهر که با خِشت و گِل ساخته شده ویـرانه به نظر میرسد و احساس دلتنگی به آدم دست میدهد و نیـز وجود خانهای به نام "زندان سکندر" باعث شده که یزد را منزل ویـرانه و زندان سکندر بـنـامـند.
مـعـنـی بـیـت : اگر ازاین شهر ویـرانهی یـزدخلاصی یابم، اینبـار بـا حکمت و مصلحت اندیشی به شیـراز میروم تا دیگرباربه چنین بلایایی مبتلا نگردم.
گویند حافظ به سببِ باورها واعتقاداتِ شخصی، تهدید وتکفیر وتبعیدشد! دراینجا ظاهراً به همین مسئله اشاره دارد. گویی که رنج ومصیبتِ فراوانی تحمّل نموده وسرش به سنگ ِ ندامت خورده باشد می فرماید که اگر این تبعید به سلامتی به پایان رسد سعی می کنم پس ازاین با تعقّل رفتار کنم،مصلحت اندیشی کنم وبه تبلیغ باورها وعقایدِ خود نپردازم! لیکن باروحیّه ای که ازحافظ سُراغ داریم باتعقّل رفتارکردنِ اوبعید بنظرمی رسد! مگرآنکه مصلحت اندیشی وباتعقّل رفتارکردن ِ اونیز معنا ومفهوم حافظانه ای داشته باشد!
خرّم آن روزکزین منزل ِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم وزپی جانان بروم
ز یـن سفـر گر به سـلامـت به وطن بـاز رسـم
نذر کـردم کـه هـم از راه بـه مـیـخاـه روم
"وطن" : اشاره به شیـراز
"نذر": یک اصطلاح شرعیست : تعهدی است که بنده با خدا میبندد تا اگرآرزویش برآورده شود کارخیری مثل: توزیع غذا وکمک به مستمندان انجام دهد. در فقه نـذر شرایطی دارد ، از جمله اینکه : عمل به نـذر واجب است ، نـذر نبایـد مـنـکر و گناه باشد ، حتماً بعد از نیت باید صیغهیِ نـذر بر زبان جاری شـود.
در اینجا می بینیم که حافظ نه تنها در"زمان ِتبعید" سرش به سنگ نخورده و دست ازباورهایش برنداشته ،بلکه "نـذر" کرده قبل ازآنکه به خانه برسد اوّل به میکده رفته وبه شرابخواری بپردازد وسپس به منزل مراجعت کند! روشن است که "تبعید" نیز همانندِ تهدید وتکفیرنتوانسته، اورا واداربه تسلیم وشکست نماید.ضمن آنکه حافظ "نذر کردن" رانیز دراینجابه سُخره گرفته وبه شریعت دهن کجی می کند!.
مـعـنـی بـیـت : نذر کردهام که اگرازاین سفر به سلامت به شیراز برسم، قبل ازهرچیزیک راست به میخانه بروم وپس ازنوشیدن ِ شراب به منزل خود بروم .
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود
سرماخاک ره پیرمُغان خواهدبود.
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیر وسلوک
بـه دَرِ صـومـعـه بـا بـَربـط و پــیــمانـه روم
"کشف شدن" : آشکار شدن
"سیر": گردش ، سفـر
"سلوک" : رفتار کنترل شده
"سیر وسلوک" : در مسیر کسب ِ دانش ومعرفت و رسیدن به مقامات معنوی تلاش کردن
بنظرمی رسد دراینجا منظورحافظ ازسیروسلوک، هم سیر وسفرازشیرازبه یزدهست وهم تلاشهای روحانی که دراین مدّت،برای کسبِ معرفت انجام داده است.هردومعنی درهم آمیخته شده است.
"صومعه" درنظرگاهِ حافظ محلّ خوشنامی نیست، درآنجا خرقه پوشانی تجمّع کرده اند که ریاکار وفریبکارند. تنها جایی که درنظرگاه ِ حافظ ازاعتبارمعنوی برخورداراست میخانه،دیرمُغان وخرابات است. تنها دریکی دوغزل از"صومعه" به نیکی یادکرده است. قطعاً درآنهانیز صومعه ی خرقه پوشان مدِّ نظرنبوده بلکه صومعه ای رامتصوّرشده که در "عالـَم قـُدس" جای دارد نه درروی زمین:
صـوفی صـومـعهی عالـَم قـُدسم ، لـیـکن
حـالـیا دیـر مـُغـان سـت حـوالـتگـاهـم
"بـربط" :آلت موسیقی
مـعـنـی بـیـت : درادامه یِ بیتِ قبلی می فرماید: پس ازآنکه به میخانه رفتم وسرمست شدم، غزلخوان وپایکوبان باآهنگ موسیقی وپیمانه ی شراب دردست، به سوی صومعه حرکت می کنم وخرقه پوشان وصوفیان را ازکشفیّاتی که درطول مدّتِ تبعید به دست آوردم آگاه می سازم.
حافظ بخیل وحسود نیست هرچه بدست می آوردسخاوتمندانه وبی هیچ منّتی بامردم درمیان می گذارد. اونیک می داند که زندگانی آدمی بسته به میزان آگاهیست وآگاهی نقش کلیدی درسعادت یا سیه بختی هرکس دارد.
همچوجم جُرعه ی مانوش که سرِّدوجهان
پرتو ِ جام ِجهان بین دَهدَت آگاهی
آشــنـایـان ره عـشـق گـرم خون بـخـورند
ناکـسم گربه شکایـت سـوی بـیـگانـه روم
"گرم خون بخورند" : اگرهم خونم رابریزند یا اگرهم زَجرم دهند وخون ِدل به خوردِ من بدهند.
حافظ عشق را آنقدرگرامی وعزیز ومقدّس می داند که هرزیان وخسارتی که ببیند وبگونه ای مرتبط باعشق باشد، آن خسارت را نعمت می داند ودرمقام جبران زیان برنمی آید ازاین رومی فرماید:
اگرازاطرافیانم یاهرکسی دیگرکه باعشق آشناهست به من ضرروزیانی برساند یاحتّابخواهد خونم رابریزد ویاآنقدرزجر واندوه دهد که باعثِ خونین دل شدنم گردد، به حُرمتِ اینکه باعشق آشناست اوراخواهم بخشید. نامرد وناجوانمردم اگر بخواهم از چنین کسی گله و شکایت به یک غریبه بروم .
غریبه درنظرگاهِ حافظ کسی هست که باعشق بیگانه هست حتّا اگرنزدیکترین خویشاوند نیزبوده باشد نامَحرم وغریبه هست!
تانگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامَحرم نباشد جای پیغام سروش
بـعـد از یـن دسـت مـن و زلف چو زنـجیـر نـگار
چـنـد وچـند از پی کام دل دیوانه روم ؟!
حافظ درخیال تصوّرمی کند که ازاین سفر بسلامت به منزل رسیده، اوّل مستقیم به میکده سری زده،سپس بابربط وپیمانه به صومعه رفته تا ازکشف وشهودی که درطول ِ تحمّل ِ تبعید داشته به خرقه پوشان بازگوکرده است. حالا تصمیم می گیرد دیگرزلفِ یار را رها نکند وتاپایان عمر درسعادت ونیکبختی زندگی کند.
"دست به زلف رسیدن" نشانهی وصال و برطرف شدن هجران است
مـعـنـی بـیـت : بعد از بازگشت از سفر دست دل در حلقه های زنجیرزلفِ معشوق خواهم کرد وهیچ کارباطل و حاشیه ای یا ازروی هوا وهوس انجام نخواهم داد. فقط بعد از این باید کنار معشوقم باشم و از وصال اوبهرمندگردم. دیگربطلالت وبیهودگی بس است.
کام خود آخرعمرازمِی ومعشوق بگیر
حیفِ اوقات که یکسربه بطالت برود.
گــر بـبـیـنـم خــم ابــــروی چـو مـحـرابـش بـاز
سـجــدهی شـُکـر کـنـم وز پـی شـُکـرانـه روم
"باز" دراینجا هم به معنایِ گشادگی ِ ابروکه نشانه یِ رضایتِ دوست است، هم به معنای دوباره هست.
مـعـنـی بـیـت : اگرقسمت شود ودستِ دل درحلقه های زنجیرزلفِ یارببندم، اگرمحرابِ ابروان ِ معشوق را دوباره ببینم، اگر گره برابروی یار نبینم واورا سرحال ودرحالِ رضایتِ خاطرببینم، من به منتهای آرزو می رسم ودیگر خوشبخت وکامروا می گردم. درآنصورت به میمنتِ این اتّفاق ودرمقام شکرگزاری ،پیشانی برخاک می نهم وسجده ی شُکرمی گزارم وهمواره لحظاتِ خودرا به سپاسگزاری وشکرکردن سپری می کنم.
خوش کردیاوری فلکت روز داوری
تاشُکرچون کنی وچه شکرانه آوری
خـُرّم آن دم کـه چـو حافظ بـه تولاّی ورزیر
سرخوش از مـیـکده بـا دوست به کاشانه روم.
حافظ معمولاً دربیتِ پایانی، خودرا ازنگاهِ دیگران موردِ تجزیه تحلیل وارزیابی قرارمی دهد واز زاویه ی یک شخصی دیگر خودرا نگاه می کند.
"تولاّ" : دوستی و عنایت ،توجّه و محبّت ای خوش آن لحظهای که سَرمست وشادان، دوشادوش ِ دوست صمیمی ورفیق ِ شفیق (احتمالاًمنظور"خواجه جلال الدین تورانشاه" است که باحافظ اُنس واُلفتی داشته) ازمیخانه بسوی خانه روان گردم.
ربطی به یزد نداره این شعر. انقد فکرش سطحی نبوده حافظ قطعا. داره میگه وقتی بمیرم و از این دنیا برم اون دنیا که برم دیگه سر پیچی نمیکنم از خدا که داستان این دنیا و آدمیت و سختیای زندگی پیش بیاد( مطابق اعتقادات افرادی مثل خود حافظ)
یک دوست مشهدی از همخدمتی های سالهای دور (سال91) مربوط به دوراه سربازی میگفت:
شب اول آموزشی در پادگان پس از خاموشی چنان جو سنگین و حزن آلودی در آسایشگاه حکم فرما بود که آب دهان از شدت بغض فرو نمیرفت (آقا پسرها این تجربه رو داشتن) در سکوت و غربت آن شب تفالی به حضرت حافظ زدم و این شعر آمد
همان دم چنان امید و روحیه و نشاطی در وجودم پدید آمد که برای همخدمتی های جدید و تازه که همگی حس مشابه با من داشتند آن را خواندم و حال خوبم را هم با آنها به اشتراک گذاشتم
خلاصه آن شب بواسطه حضرت حافظ شد یکی از بهترین شبهای عمرم و آغاز آشنایی با دوستان جدید
سلام مجدد
امیدوارم سخنان زیادی نباشه چرا که بنده کارشناس نیستم،ولی میخواستم از آقارضا و امثال ایشون تمنا کنم که نادانسته و خدای نکرده دانسته اینگونه افکار احمد کسروی و مثال ایشون رو حداقل الان تو قرن 21 اشاعه ندن،چراکه متأسفانه آقای کسروی با همه مطالعاتشون و علم ظاهریشون ضربات سنگینی به اطلاعات جمعی ما زدن،چراکه حکومت ها نیز بدلیل صلاحدید خودشون افکار ایشون رو توی خیلی از کتابها و رسانه ها به عنوان مستندات معرفی کردند.
در حالی که ایشون فراتر ازین صورت هیچ ندید و بدلیل ظلمات درونی و سیاسی که گرفتارش بود و با همه آگاهی که ادعاش رو داشت به مراتبی نرسید و نوری فراتر از این صورت ندید..
امیدوارم خداوند این بنده حقیر و ایشان را ببخشد.
با عرض سلام و ادب بنده میخواستم برداشتی که از این غزل دارم رو بنویسم و امیدوارم عزیزان بخوانند و اگر این بنده حقیر را لایق نقد خود دیدند،بنده را از ناآگاهی بیرون کشند.
گر ازین منزل ویرانه به سوی خانه روم
دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم
به نظر این ضعیف حضرت حافظ بایک ایهام این جهان رو بر مثال یک منزل ویرانه توصیف میکنند و عقیده دارند اگر از ویرانه ی دنیا ایمان بسلامت برند،دگر در آن وادی به آگاهی میرسند.
زین سفر گر بسلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
اگر ازین سفر،مثال دنیا و از این پستی های دنیا جان بسلامت ببرم به موطن اصلی خویش که« مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک» برسم:
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
به نظر بنده منظور حضرت حافظ از می،رنجها و خون های راه عشق هست که ساقی(ولی الله) به عاشقان راهش می نیوشاند.و ایشان عقیده دارند هر چه بیشتر مورد عنایت حضرت قرار گیرند و شراب عشق(مثال دردها و سوزها)بنوشند با نشاط بیشتری در راه عشق قدم بر میدارند و چون این جهان آینه ی آن جهان است: هر که در این دنیا سوز عشق بخورد در جهان دیگر با شادمانی ابدی و با آگاهی به راهش(تکامل)ادامه میدهد تا انا الیه راجعون..
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیر وسلوک
بـه دَرِ صـومـعـه بـا بـَربـط و پــیــمانـه روم
چون در این سیرو سلوک(مثال این دنیا و راه عشق) از شراب عشق بیشتر نوشیدم و سوز بیشتری رو در راه عشق متحمل شدم در راه صومعه(صومعه ای که در عدم که موطن عاشقان است) با شادی و نشاط وبا پیمانه ای دردست که بر مثال دل عاشقان است که ساقی شراب عشق(غمها و سوزدل)را در آن جاری میسازد که در نهایت این پیمانه از جوشش و سوز و گداز عشق صیقل میخورد و آیینه ای میشود لایق آن جمال؛و حضرت حافظ ازین جهت با شادمانی میرود.
آشــنـایـان ره عـشـق گـرم خون بـخـورند
ناکـسم گربه شکایـت سـوی بـیـگانـه روم
کسانی که در راه عشق هستند و از شراب عشق نوشیده آمد اگر خون مرا هم بریزند و یا هر رنجی که در این راه به من برسانند ناکسم اگر به بیگانه(هر کس که از عشق بیخبر است) شکایت کنم که در معنای بالاتر بیگانه هر چه جز معشوق است زیرا همه ی عاشقان از اوصاف خود میمیرند و به معشوق تبدیل میشوند..
گــر بـبـیـنـم خــم ابــــروی چـو مـحـرابـش بـاز
سـجــدهی شـُکـر کـنـم وز پـی شـُکـرانـه روم
خـُرّم آن دم کـه چـو حافظ بـه تولاّی ورزیر
سرخوش از مـیـکده بـا دوست به کاشانه روم
در مورد دو بیت آخر هم بنده نظر نمیدم،امیدوارم دوستان و عزیزان که هر گونه نظر یا نقدی راجع به نظر این حقیر دارن لطف کنند و بنده رو آگاه سازند.
باشد که به لطف حق لایق آگاهی باشم،الهی آمین.
جناب منوچهر
یک طرفه به قاضی نروید
اول شرط دوستداران ادبیات رعایت ادب و دوری از تهمت و افترا و زود داوری است.
آقای رضا ( سید علی ساقی) از مهربانان بخش حافظ سایت گنجورند و بی دریغ شروح زیبای خود را بر تمامی غزبیات حافظ از نقطه نطر خودشان در اختیار علاقه مندان میگذارند ، تمامی شروح متعلق به خودشان است و به تمامی در وبلاگ ایشان نیز مندرج است و به زعم شما کپی از ویکیپدیا نیست:
پیوند به وبگاه بیرونی/
یاحق
با عرض سلام و ادب
بنده به هیچ وجه خدای ناکرده قصد جسارت نداشتم و آقا رضا و هر شخصی که در راه آگاهی قدمی بر میدارند بسیار برای بنده مورد احترام هستند.فقط به خاطر تشابه تفکری تفسیری که آقا رضا قرار دادن به تفاسیر احمد کسروی،بنده این نسبت رو دادم.
بنده در کامنتهای قبلی،میخواستم این نکته رو یادآوری کنم که تفسیر معنای واقعی اینگونه اشعار،نیازمند این هست که خود شخص به حالتی که شاعر به مستی تشبیه میکنه رسیده باشد،ور نه تفسیر هر چقدرم که عالمانه باشد از معنای حقیقی دور است.
لذا بنده اعتقاد دارم که زیباتر هست وقتی جان مطلب در حدود درک عقل نیست،اول:وجود یک چنین حالتی که تجربه نکردیم رو نفی نکنیم(مثل آقای کسروی)،دوم:از تلاش برای تفسیر به روش تشابه به مواردی که قابل درک هست بپرهیزیم،که خدای نکرده اصل معنا ناخواسته مورد تحریف قرار نگیره.چراکه دقیقا در دوره های قبل امثال آقای کسروی با نوشتن اینگونه تفاسیر جهت دار باعث شدن بسیاری از اصل معنا غافل باشند و در نتیجه از شناخت درست چنین حضراتی نیز محروم باشن.
خیلی ممنونم که لطف فرمودید و بنده رو مورد نقد قرار دادین.
یا حق
جناب منوچهر تفسیر شعر باید در چارچوب معنی و مفهوم خود کلمات باشه. تخیلات خودمون رو که نمیتونیم به عنوان معنی بیاریم. اگه شما هم در ویکیپدیا یا هرجای دیگهای تفاسیر دوستمون رو پیدا کردید اطلاع بدید. بارها دیدم که گفتن فلان غزل حافظ عرفانیه و در چارچوب می و عشق زمینی نمیگنجه و در همون چارچوب معنی کردند. وقتی حافظ دمخور و رفیق شاه ابواسحاق بود که به شرابخواری معروفه و همینطور از شاهشجاع به نیکی یاد میگنه که چگونگی پادشاه شدنش به شرابخواری و داستانهایی با پدرش مبارزالدین برمیگرده ما نمیتونیم تاریخ رو عوض کنیم. اگه حافظ فقط دنبال شراب عرفانی بود که اتفاقا باید امیرمبارزالدین رو میپسندید یا وقتی شاه شجاع در اواسط سلطنتش مذهبی شد باید خوشحال میشد درحالیکه برعکس بوده.این غزل و غزل مشابهی با همین مضمون(خرم آن روز کزین منزل ویران بروم) هم طبق گفته اکثر مفسرین در یزد سروده شده و توصیف روزگار تبعید حافظه.
مُراد از این می و جام و سبوها
غرض پیمانه و جام و سبو نیست
بدان معنی که عارف زُلف گوید
مراد از پیچ و تاب هیچ مو نیست
....
هاتف، ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بَری گر به رازشان دانی
که همین است سِرّ آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او،
وحده لااله الاهو
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل
یا علی..
با عرض سلام و ادب
با سپاس بسیار از شعر حضرت هاتف
کسانی که معنا یافتند همه از وحدت سخن گفتند،زیرا هیچ خللی به آن عالم واحد راه ندارد.و آن توحید ضمانت راستی ایشان است،زیرا هر نقیضی و هر خللی همچون مویی در کاسه ی شیر توحید است لیک آن چشم موبین به هر خس ندهند.
حضرت حافظ از دفاع چون منی بی نیاز است،آنان که چشم دارند بدانند،لیک چون من نگویند!
ببخشید
بیت پنجم رو میشه هم به صورت پرسشی و هم خبری خوند:
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم؟
تا کی گوش به دل دیوانهی خود بسپارم و از زلف یار محروم باشم؟ بعد از این دست خودم را به زلف یار که شبیه زنجیر است میبندم
اگه سوالی بخونیم دل دیوانه جنبهی منفی پیدا میکنه ولی مفهوم دیوانه معمولا در شعر حافظ جنبهی منفی نداره و این بیت به صورت خبری معنی بهتری داره:
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
بعد از این عقل را کنار میگذارم. به خواستهی دل دیوانهی خود گوش میدهم و دیگر دست خود را از زلف مثل زنجیر یار نمیکشم.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
عجب غزلی بود و چه شاهکاری کرده حافظ! بماند به یادگار در سایت گنجور، امروز، روزی پرازغم برای من هست که باید از گروهی کاری که با تمام وجود دوستش میدارم، خداحافظی کنم. با وجود اینکه حداقل، ادعا میکنم که تصمیمات زندگیام رو نباید با ماوراالطبیعه ترکیب کنم؛ تفالی زدم و این غزل آمد! «گر از این منزلِ ویران به سویِ خانه رَوَم / دگر آن جا که رَوَم عاقل و فرزانه رَوَم» چه دلداری بزرگی حافظ مرا داد! برداشتی که من از غزل کردم این بود: هر چند که از این تیم کاری (که واقعا هم رو به ویرانی و ازهمپاشیدن است) باید به سوی خانه بروم، اما حضور در این گروه، آنقدر دانش، اعتمادبهنفس و توان من رو بالا برد که خودِ گذشتهام، قبل از حضور در این گروه و خودِ امروزم در زمان خداحافظی، دو انسان کاملاً متفاوت هستیم! حافظ با این غزل، بهوضوح به من گفت که ناشکری نکن پسر! برگرد به خانه! تو بُرد خودت رو از حضور در این گروه کار کردی!
گر از این منزلِ ویران به سویِ خانه روم
دگر آنجا که رَوَم عاقل و فرزانه رَوَم
منزل یعنی اقامتگاهِ موقت و در قدیم به کاروانسرا یا محلِ اُطراقِ کاروان میگفتند چنانچه تا کاروانسرای بعدی یک منزل محسوب می شد تا اینکه به خانه می رسیدند که مقصدِ نهایی و دائم بود، پس عرفا این جهان را منزلگاهی از منازلی می دانند که انسان باید از آن عبور کند تا پس از طیِ شدنِ عَمر به جهانِ دیگر به خانه برسد. آوردنِ قیدِ " گر" نشانهٔ این مطلب است که امکانِ رسیدن به خانه شرایطی در این منزل دارد که باید محقق شود تا بتوان از منزل عبور کرده و به خانه رسید، حافظ میفرماید چنانچه از این منزلِ ویران که جهانِ بی اعتبار و ویران است بتواند عبور کرده و به خانه برسد، در آنجا بنا بر خلافِ حضور در این جهان که بدونِ عقل و خردِ ایزدی با اشتباهاتی که داشت طِیِ طریق کرد، دگر و از این پس با تجربه ای که در این جهانِ مادی بدست آورده است آن خطاها را تکرار نمی کند و عاقل و فرزانه می رود، یعنی از همان ابتدایِ منزلِ بعدی در جهانِ معنا و فرا فُرم که قرار است برود هرگونه که خرد و عقلِِ کُل به او بگوید همانگونه می رود. فرزانه نیز همان خردمندی ست که با دانشِ خداوندی در بزنگاه هایِ زندگی تصمیم گرفته و عمل می کند.
زین سفر گر بسلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
وطن نیز همان معنیِ خانه را تداعی می کند و بارِ دیگر حافظ تأکید می کند از هنگامی که انسان پای در این جهان می گذارد سفرِ او شروع می شود که اگر بتواند بسلامت به موطن اصلی خود که از آنجا آمده است باز رسد، نذر کرده است که بلادرنگ و از راه رسیده و نرسیده به میخانه برود، میخانه همان لامکانِ ازلی ست که اولین جامِ مِی را در الست از دستِ آن یگانه ساقیِ هستی نوشیده است، یا بعبارتی میخانه ای که در آنجا "ساکنانِ حَرَمِ عتر و عفافِ ملکوت / با منِ خاک نشین بادهٔ مستانه زدند"، و حافظ به امیدِ دریافتِ شرابِ و دیدارِ دگربارهٔ ساقی بی تابی می کند.
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به درِ صومعه با بربط و پیمانه رَوَم
پس حافظ که انسان را از لحظهی ورود به این جهانِ مادی سالکی می داند که با سیر و سلوک معنوی شانسِ رسیدن به خانه را می یابد می فرماید با اولین حضورش در جهانِ دیگر و پس از رفتن به میخانه به درِ صومعه خواهد رفت که در آنجا باید پاسخِ این سؤال را بدهد که در جهانِ مادی و با نعمتهایِ بیشماری که در اختیار داشتی از این سیر و سلوکِ خود چه آموختی و چه دستاوردی داشته ای؟ و حافظ رندانه با بربط و پیمانه که نشانهٔ هایِ میگساری هستند درِ صومعه خواهد رفت، یعنی که سیر و سلوکِ او نوشیدنِ پیوستهٔ شرابِ ناب اما با پیمانه و به اندازه بوده است که در عبور از آن منزل توفیق یافته و به خانه یا وطنِ خود رسیده است.
آشنایانِ رَهِ عشق گَرَم خون بخورند
ناکَسَم گر به شکایت سویِ بیگانه روم
آشنایانِ راهِ عشق کسانی هستند که در این جهانِ فُرم با پیمانهٔ غزلهای حافظ شرابِ عشق می نوشند و به وعدههای او برای استمرارِ این میگساری در منزلِ بعدی که جهانِ دیگر است واثق و امیدوارند، پسحافظ میفرماید اگر این عاشقان در جهانِ معنا ببینند از شرابِ عشقی که حافظ وعده داده است خبری نیست خونش را بر خود حلال خواهند کرد، اما حافظ چه خواهد کرد؟ میفرماید ناکس است اگر شکایت به بیگانه ببرد، یعنی قطعاََ شکایت به آشنا و خویش یا خداوند خواهد بُرد، زیرا که حافظ بنا بر وعدههای او به عاشقانش وعدهٔ شراب در منازلِ پس از این منزلِ ویران داده است، پس خداوند که خُلفِ وعده در قاموسش نیست خود باید پاسخِ عاشقان را بدهد. یعنی بدونِ تردید خداوند خود ضامن است و بدونِ تردید شرابش را بر آنان جاری خواهد نمود تا عاقل و فرزانه به راه خود ادامه دهند.
بعد از این دستِ من و زلفِ چو زنجیرِ نگار
چند و چند از پِیِ کامِ دلِ دیوانه روم
زلف یا گیسویِ نگار بلند است و حافظ آنرا چونان زنجیر و حلقه هایِ بهم پیوستهٔ زنجیر می داند که عاشقان و او پس از دریافتِ شراب از ساقیِ میخانهٔ الست باید هریک از حلقه ها را که منزلی ست بسلامت طِی کنند تا سرانجام به منزلِ نهایی که کویِ حضرتِ معشوق است رسیده و به دیدارِ رویش نائل شوند، در مصراع دوم دلِ دیوانه همان دلِ عاشق است که از این شراب مست و دیوانه شده است، و چند و چند، یعنی تا بینهایت خداوندی باید از پِیِ طلبِ دلِ عاشق و دیوانه برود تا سرانجام به مقصد برسد. نسبتِ زنجیر در مصرع اول و دیوانه در مصرع دوم که بر زیباییِ بیت افزوده است این معنی را می رساند که دلِ دیوانهی عشق باید پیوسته در بند و زنجیر باشد که مبادا فیلش یادِ هندوستان کند و از ادامهٔ راهِ عاشقی باز مانَد.
گر ببینم خمِ ابروی چو محرابش باز
سجدهٔ شُکر کنم و از پیِ شُکرانه روم
حافظ ضمنِ تشبیهِ خمِ ابرویِ حضرتِ دوست به محراب می فرماید اگر این خمِ ابرو باز و گشاده باشد نشانه ای خواهد بود از رضایت و خوشنودیِ او از سالکی که با نوشیدنِ شرابِ عشق به یگانگی با او رسیده است، پس لازم است در برابرِ این محراب سجدهٔ شکر بجای آوَرَد و از پِیِ شُکرانه ای که بجای می آورد به راهِ خود ادامه دهد تا منزلی دیگر را نیز با موفقیت پشتِ سر گذارد.
خُرَّم آن دَم که چو حافظ به تَوَلّایِ وزیر
سرخوش از میکده با دوست با کاشانه روم
تَوَلّا در مذهب یعنی ولایت و اولیای خدا که در تَشَیع به حضرتِ امیر اطلاق می شود، و در عرفان هر پیرِ مُغان و یا سالکی را که به عشق زنده شده وزیر و دوستِ خداوند می نامند، پس حافظ نیز با تَوَلّایِ وزیر و استمداد از پیر و راهنماییِ او با عشق، زندگی یا خداوند به وحدت یا وصال رسیده است و چنین دَم و لحظه ای را بسیار خُرَّم و شادمان در می یابد، و برای دیگر عاشقان هم آرزویِ چنین دَم و لحظه ای را می کند تا همچو حافظ با تکیه بر آموزشهایِ پیر و بزرگی، سرخوش و مست از میکدهٔ عشق یا یکتایی در معیتِ حضرتِ دوست به کاشانه روند، یعنی رسیدن به دیدارِ رخسار و وصالِ حضرتش که منظور و منزلِ نهایی است.