غزل شمارهٔ ۳۵۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش زهرا شیبانی
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش مهدی مختاری
غزل شمارهٔ ۳۵۹ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
به یادبود پدر عزیزم (شاه جمال)
حمید رضای عزیز متشکر از این همه منابع و اطلاعات مربوط به این بیت، بسیار لطف کردی!
در دوران دبیرستان شخصی برای من فالی گرفت که این غزل امد آنروز ها گذشت بدون اعتقادم به این غزل و فال ولی بعدها چندین بار تفالی به حافظ زدم که در کمال تعجب چندین بار همین غزل میامد حتی دوبار به صورت اینترنتی . گذشت و گذشت تا به خدمت سربازی رفتم و به یزد درحالی که مصرع سوم این غزل را بیاد نداشتم زمانیکه از یزد انتقالی گرفته و به شهر خویش برگشتم در کمال تعجب دیدم که سختی های فراوانی که در یزد کشیدم سالها قبل در فال من بوده
در بیت پیش از آخر پارسیان به نظر درستر از پارسایان می نماید چرا که به قرینه تازیان آمده است
زحمت افزا میشوم : پاسارگاد نیز در گذشته
به تفاوت مشهد مرغاب و مسجد مادر سلیمان خوانده میشده است.
سلام یه سوال داشتم اگه ممکنه راهنمایی بفرمایید:
در بیت یکی مانده به اخر که گفته شده:
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
چون در مصرع اول تازیان امده پس احتمالا باید به قرینه همان طور اقارضا هم فرمودن پارسیان می امده. اما همانطور که مشاهده میکنیم پارسایان امده.
حالا سوال من این که ایا ممکن بوده حضرت حافظ در دیگر ابیات هم اگر کلمه ی پارسایان را اورده منظورش پارسیان بوده نه انسان های پارسا؟
ممنون
ترکان پارسیگو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
در این بیت به نظر می رسد منظور حافظ از رندان پارسا همان رندان پارس باشد.
من و خواهرم متاسفانه توی یه خانواده ای بزرگ شدیم که افکارشون کشنده قدیمی و عربی هست و به دختر اصلا به چشم انسان نگاه نمیکنن.درست شرایطی مثل شرایط خانم تهمینه یوسفی و شاید بدتر.ما با کلی بدبختی درس و دانشگاه رو تموم کردیم و با ریسک این که جونمومن رو تنها چیزی که داشتیم از دست بدیم یه کار آموزشی شروع کردیم و دو سال هست که مشغولیم اما متاسفانه با این وضعیت ایران میشه گفت ورشکست شدیم و چاره ای به ذهنمون نمیرسه الان که دارم این مطلب رو مینویسم یه عصر دلگیر بهاری که بغض و ناچاری نفسمون رو بند آورده پناه به حضرت حافط بردیم و این شعر پر معنی برامون اومد ...
خرم آن روز کزین منزل ویران برم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
نذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
امیدوارم مثل دوستان عزیزمون مخصوصا سکوت فریاد یه گشایشی توی کارمون حاصل بشه بتونیم از ایران و از دست برادرم که از دستش دنیا برامون زندان سکندر شده جون سالم به در ببریم.
۶ سال میگذرد و امیدوارم که رهایی یافته اید
با سلام
خیلی مشتاقم بشنوم سرنوشت شمارو بعد از چندین سال،
اگر تشریف دارید و در صورت تشخیص چند خطی بیان بفرمایید از بازی سرنوشت
هشت سال از حاشیه ی شما میگذرد، امروز حال من دست کمی از شما نداره، امیدوارم هر جا که هستین رها و شاد باشید..
(پوزش از گنجوریان بابت حاشیه ای که مربوط به شعر نبود)
حافظ که خودش میگه
استاد سخن سعدیست پیش همه کس اما
دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو
جناب "پیروی" ادب شناس !
"آزادی بیان" جای خود
شما "مودب" باش اگر ممکنه
اینهمه حرف و استدلال !
حافظ عارفی بود واصل و تماما در مقام شهود حرف زده ...
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود!
گرچه آدمی از استدلال ناگریز است اما شرح چنین مقالی از منظر جمال آفتاب مرحوم طباطبایی خوشتر است.
جهانیان گر جمع شوند همچو استاد سخن سعدی .
ولی بطرز غزال خواجو و دیگری ولی حافظ چیزی دیگریست .
بز حاظر دزد هم حاظر .
منم حافظ به دوگانگی حافظ که روح القدس همراه .
ملک سلیمان اول ملک خداوند است .
دوم از نظر استعاره ای .
در پرسولیس ارامگاهی است به نام سلطان ولایت .؟
من از ان حسن روز افسون که عاشق داشت دانستم .
که عشق از پرده معشوق براورد عاشق را .
ابراهیمی از یهود واریایی .
همراه روح القدس .روح عیسی مسیحدوم یا سوم یا اول واخر
ابسم الله الرحمن الرحیم .
گفت حافظ پارسیان بار من افتاد خدا را مددی .مسیح .ابراهیمی از یهود واریایی .
در حافظ نوین .
هر چند سعدی استاد سخن است .
ولی حافظ چیزی دگر است .
و از قول من . ابراهیمی که مسیح همراه .
ولی حافظ که مسیح همراه چیزی دگراست .
به شیراز ای بجوی از مردم صاحب کمالش .
که روح فیض قدسی ان جاست .
همجا خانه یار است الخصوص ان جا که یار ان جاست .
که روزی زیارتگه رندان جهان خواهد شد . مسیح روح القدس
دوست من یک دفترچه داشت,یکسری غزل توش بود من به شانس دفترو باز کردم این غزل اومد بعد از یه دفتر دیگه کع ونم یسری شعر داشت یک صفحه کندم, همین شعر اومد چند روز پیش هم با دیوان فال گرفتم هم با این سایت هردو همین شعر در اومد نمیدونم معنی و مفهوم شعر برای من چیه امیوارم خوب بیاد
جناب پیروی.
اگر شما مقداری و فقط مقداری مطالعه درباره حافظ و سبک شناسیش داشتید متوجه میشدید که حافظ در میان اهل علم و ادب به فیلسوف مشهوره و دارای سبک ویژه و هنرنمایی های قویه.همچنین اگر مطالعاتی در مورد تاریخ ادبیات عصر حافظ داشتید به راحتی متوجه میشدید حافظ مقلد نیست و تنها از راه و روش استادش،خواجو، کمک گرفته برای شعر گفتن.
راه فردی مبتکر مانند حافظ کاملا از راه افراد مقلدی مثل معزی جداست. امیدوارم میزان مطالعاتتون رو افزایش بدید.
جناب شجریان که عمرش دراز باد ، این شعر رو در آلبوم زیبای "انتظار" با زیبایی زایدالوصفی اجرا کرده اند . ذوفمندان گوش بسپارند.
پارسا به معنی ایرانی هم هست و طبق بررسی حافظ بیشتر پارسا را به این معنی به کار بده است.
این که ابتدای بیت هشتم کلمه ی تازیان امده است ،لزومی ایجاد نمی کند تا ابتدای مصرع بعد کلمه ی پارسیان بیاید.
در جواب "پیروی" :
گاهی شعرا، بر وزن شعر شاعر دیگری شعر می گفتند و تاثیر گرفته از آن. در ادبیات اصطلاحا می گویند "استقبال"
در همین سایت گنجور هم اگر صفحه ی مربوط به هر شاعر را باز کنید، می بینید که به طور مثال نوشته "اسقبال های حافظ از خواجو"
که اتفاقا خیلی هم رواج دارد در ادبیات..
کمی اگر اطلاعاتمان را بیشتر کنیم، به حافظمان نمی گوییم "دزد"
سعدی:
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را
حالا حافظ دیوان شیخ رو باز کرده ولی گیر کرده چون کار هر کس نیست و چقدر ضعیف چقدر بد سروده با اینکه کتاب باز بوده اما چه سود
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
قبول ندارید بدون تعصب از غزل شماره 1 شیخ و حافظ شروع کنید به خواندن تا متوجه شوید به سادگی
پارسایان همان پارسیان است، که بازبرد به زرتشتیان و ایرانیان پیش از تازش دارد. بسج. با:
" فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایان است و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند" (ابن بلخی، فارسنامه، ب. 8)
*
جز این، در رازگشائی سروده های مغ شیراز باید به هزوارش هایی که به کار برده است نگرش ویژه داشت. سلیمان هماره هزوارشی است برای جم و ابراهیم، هزوارشی برای زرتشت. در میان دبیران و مغان پارسی از دیرزمان کاربرد هزوارش رواگی داشت. لحم می نوشتند و گوشت می خواندند، ایا ملک می نوشتند و شاه می خواندند. سلیمان و ابراهیم و نام ها و نشانه های سامی ای از این دست، هزوارشی بیش نیستند.
خود حافظ در یک جا تضمین به کار برده و نه سرقت ، و آن آن جاست که به برداشت خود از شعر کمال اسماعیل صراحتا اعتراف می کند و می گوید :
گرباورت نمی شود از بنده این حدیث
از گفته ی کمال دلیلی بیاورم :
"گر برکنم دل از تو و بردارم از تومهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم ؟"
2.در شیوه ی دوم که متداول ترین شیوه است شاعر ، با آوردن صفت یا اشاره ای غیر مستقیم، گوینده ی اصلی آن مصراع یا بیت را معرفی می کند ، مثلا "م .امید" وقتی که مصراعی از منوچهری دامغانی می آورد با تعبیر "هنرمند دامغان "به وی اشاره می کند :
گفتم چنان که گفت هنرمند ِ دامغان:
"نوروز ، روزگار مجدد کند همی"
شبهه ی دوم :حافظ ، با تصرف در شعر ، قدری کار گوینده ی قبلی را بهتر کرده است .
شبهه ی سوم :در قدیم این کارها مرسوم بوده است .
ای کاش انوری ، دویست سال دیگر زنده می ماند و می دید که حافظ ، خون ِ چند دیوان را به گردن دارد !
در این زمینه ، به بیتی از کلیم کاشانی اشاره می کنم تا مشخص شود که در نزد گذشتگان ما ، سرقت ِ ادبی تا چه اندازه زشت بوده است .:
چگونه معنی غیری برم که معنی خویش
دوباره بستن دزدی است در شریعت من
آنچه در این بیت شایان توجه است این که :
1.شاعر از معنی بردن سخن می گوید .برداشتن کامل یک مصراع که تکلیفش روشن است .برداشتن معنی را نیز دزدی می داند.
2.شاعر تکرار یک مفهوم را حتی در شعر خودش دزدی می داند چه رسد به این که مفهوم را از دیگری برداشته باشد.
حال چگونه می توان گفت که در گذشته ، مرسوم بوده که بیایند و مثل حافظ به راحتی آب خوردن شعر دیگران را به نام خود جا بزنند ؟کسانی که چنین ادعای بی مبنایی را مطرح می کنند یک شاعر دیگر را مثال بزنند که چنین بی پروا عین شعر دیگران را برداشت کرده باشد ؟من نیز حافظ را دوست دارم .اما دوست داشتن حافظ نباید ما را به سوی بی انصافی و ضایع کردن حقوق دیگران و ظلم به شاعران دیگر بکشاند.حقیقت از حافظ ، دوست داشتنی تر است.
اینها همه به غیر از سیصد غزلی است که با مقابله و اندکی عقل خواننده پی میبرد که بی گمان از روی غزلیات سعدی گرته برداری شده با همان وزن و قافیه و که همانا دزدی است و بی ریشگی
استاد شجریان در آلبوم انتظار این شعرو بسیار زیبا خواندن. آلبوم انتظار به صورت قانونی انتشار نیافت ولی پیشنهاد می کنم حتما بشنوید تا تاثیر شعر حضرت حافظ بیشتر گردد.
سلام . میشه یه معنی روانی از بیت در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت ..... بدید ؟ ممنون
احمدجان درود دقت نظرت قابل تحسین است. اما قضاوتت عجولانه است. انگ دزدی زدن به پیامبر عشق ومحبت وگل ونور،بنظرجاهلانه می رسد! شما که حوصله ی قابل تقدیری درنقد وبررسی دارید سعی کنید باعواطف مخاطبین را نرنجانید. خیلی هاحافظ راتاحدپرستش دوست دارند وآلام ورنج هایشان را با مرورومطالعه ی اشعارآنحضرت تسکین می دهند. اینکه شاعری ازشاعردیگر استقبال کرده باشد ونام اورانبرده باشد بادزدی تفاوت دارد.! کمی انصاف بخرج دهید.! درقدیم رسم براین بوده که بیتی ازاشعارگذشتگان را به عنوان موضوع مطرح می کردند وشاعران برهمان ردیف وقافیه غزل وشعر خودرا می سرودند وقدرت نبوغ وطبع خویش را ابراز می کردند.چه بسا مضمونی به یک عبارت وبیان به ذهن چند شاعر می زد ودرنتیجه مضامین مشابه خَلق می شد. بنابراین مشابه بودن مضامین نمی تواند دلیلی برتقلّب ودزدی بوده باشد. دیگراینکه حافظ اگرمضمونی را ازگذشتگان خویش گرفته،آن را با قدرت نبوغ وطبع جادویی خویش بازسازی به سازی ونوسازی نموده وزیباتر وخیال انگیزترازقبل تحویل مخاطب داده است. ازهمین روست که شعر حافظ جاودانه وماندگار باقی مانده واشعار آنها به شهرت چندانی نرسیده اند. ای کاش قبل ازاهانت به شاعرنازنین طبع همه ی روزگاران یکبار ازخودمی پرسیدید اگرحافظ شعردیگران رامی دزدیده وبنام خودش به مردم می داده،پس چراحافظ برقله ی غزلسرایی تکیه زده وآن شاعران هرگز نمی توانند حتی نزدیک قله گردند؟ چگونه می شود که شهرتِ دزد شعر ازشهرت شاعراصلی پیشترباشد.آیاسرّی دراین میان نهفته نیست؟ شما شعرشناس خوبی هستید شعرراخوب تحلیل می کنید قدرخودتان رابیشتربدانید وازاین استعداد در راه راستین استفاده کنید. تاختن به شاعرلاله ها وپروانه ها که جزعشق به چیزی نمی اندیشد سزاوارشمانیست. باعرض پوزش وآرزوی توفیق
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم ---> به نظرم تعبیر از زندگی دنیا می کنه و مرگ
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم ---> درخواست مرگ می کنم و پیش خدا بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت ---> دلم از این زندگی دنیایی و فانی گرفته و خسته اس
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم ---> وسائل سفر آخرت را محیا کنم و برای مرگ آماده شود
یه جورایی این غزل داره از زندگی دنیایی شکایت می کنه و درخواست مرگ زود هنگام رو داره
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
این بیت به چه معنیه؟
خرّم آنروزکزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وازپی جانان بروم
به استناد بیت سوّم ، بنظرمی رسد که این غزل زیبا درزمانی که حافظ درشهریزد مشغول تحمّل کیفرتبعید بوده سروده شده است. حافظ گرچه به لحاظ داشتن طبع لطیف ودلی نازکترونرم ترازبرگ گل، درزمان تبعید رنج ومشقّات فراوانی متحمّل شد لیکن به برکتِ همین درمضیقه قرارگرفتن ودچارغم واندوه دوری ازیار ودیارشدن بود که طبع گهربار اوبرانگیخت وغزلیّات ناب وآبدار عاشقانه ی فراوانی خَلق گردید. عاشقانه هایی که مخاطبِ اغلب آنها مانندِ همین غزل کسی نیست جزشاه شجاع خوش وقد وقامت ومحبوب دل رند شیراز.
معنی بیت: ای خوشا آنروزی که ازاین منزل ویران (یزد) به سوی دیاریارخویش بروم ودرشهرخویش (شیراز) درکنارمحبوب، آسایش جان وراحتی روح بدست بیاورم.
گرازاین منزل ویران به سوی خانه روم
دگرآنجا که روم عاقل وفرزانه روم
گرچه دانم که به جایی نبردراه غریب
من به بوی سرآن زلف پریشان بروم
"به بوی" ایهام دارد:1- به امیدِ 2- به بوی 3َ- به هوای هرسه معنی مدّ نظربوده است.
معنی بیت: اگرچه می دانم که غریب دورازیارودیاربه تنهایی نمی تواند به منزل آسایش دسترسی پیداکند امّا من به بوی یا به هوای آن گیسوان پریشان محبوب به راه می افتم وامیدآن دارم که به سرمنزل مقصود می رسم.
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگربدانی هم اوت رهبرآید
دلم ازوحشتِ زندان سکندربگرفت
رَخت بربندم وتامُلک سلیمان بروم
زندان سکندر : "زندان اسکندر" دراین غزل کنایه از شهریزد است بدان سبب که حافظ رنج واندوه فراوانی دیده کلّ شهر رازندان سکندرنامیده است. زندان سکندر یا همان مدرسه ی ضیائیه بنای تاریخی مهمی درشهریزداست. در مورد این بنا روایتهایی مطرح میباشد که قدمت ساخت آن را به زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران نسبت میدهد گویند که از این بنا به عنوان زندان استفاده میگردیده لیکن بعدها تغییر کاربری داده و به عنوان مدرسه ضیائیه مورد استفاده قرار گرفتهاست.
مُلک سلیمان : کشور سلیمان، لقب شهر شیراز. شیراز این شهر باستانی، در طی گذشت ایام به القاب گوناگونی شهرت داشته که از آن جمله: دارالملک، دارالعلم، ملک سلیمان را می توان نام برد. اما شاید مشهورترین و قدیمی ترین لقب شیراز همین ملک سلیمان است و بدین خاطر بر بسیاری از بناهای قدیمی شهر همچون عمارات باغ نظر، سردر بازار مشیر،نارنجستان قوام و... تصویرهایی از حضرت سلیمان نقش شده است که معمولا وی را بر تختی نشسته و در وسط مجلس نشان میدهدعدهای از وزرا و تعدادی از دیوها گوش به فرمان او در اطرفش ایستادهاند و تعدادی از حیوانات وحشی و اهلی نیز در بین گلها و درختان و بدور حضرت سلیمان ترسیم شده اند.
معنی بیت: دلم ازخوف وحشتِ شهریزد سخت ملول وگرفته هست بهترآن است که باروبُنه ی خویش بربندم وتاشهرشیراز،مُلک دلگشای سلیمان وشهرگل وبلبل بروم.
همیرویم به شیراز با عنایت بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
چون صبا با تن بیمارودل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
باد صبا معمولاً دراشعارعاشقانه، به سستی وتنلی وبیماری شهرت دارد ازهمین رو حافظِ عاشق نیزکه در فراق یاردچاربیماری وبیقراری شده، طرزرفتن خودرابه طرزرفتن بادصبا مانندکرده است. بادصبایی که به سرمنزل معشوق دسترسی دارد وهوادار وهواخواه اوست هوای کوی اورانیزباخود دارد.
معنی بیت: همانند بادصبا باجسمی ناتوان وجانی بیقرار، به هواخواهی وهواداری آن معشوق می روم.
دل ضعیفم ازآن میکشدبه طرفِ چمن
که جان زمرگ به بیماری صبا ببرد
دررهِ اوچو قلم گربه سرم بایدرفت
با دل زخم کش ودیده گریان بروم
به سر رفتن: بااشتیاق فراوان رفتن، اشاره به باسررفتن قلم روی کاغذهست.
دل زخم کش: دلی که با خود زخمی همراه دارد. اشاره به شکافِ سرقلم نیزهست. ضمن آنکه دیده ی گریان نیزبه تراوش مرکّب ازنوک قلم اشاره دارد.
معنی بیت: در راهِ معشوق همانندِ قلم به سرمی روم با دلی که زخم عشق به همراه دارد بااشتیاق فراوان وچشم گریان می روم.
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود؟
نذرکردم گرازاین غم به درآیم روزی
تا درمیکده شادان وغزل خوان بروم
نذر : خودرامتعهّدنمودن به انجام کاری درقبال محققّ شدن آرزویی
معنی بیت: اگریک روزی ازاین غم غربت ودوری ازیارودیارخویش فارغ گردم وبه شیرازبازگردم نذر کرده ام که تا درمیکده غزلخوان وشادمان بروم.
زین سفرگربه سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
به هواداری او ذرّه صفت رقص کنان
تالب چشمه ی خورشیددرخشان بروم
ذرّه صفت: همانند ذرّه ی ناچیز که عزم جزم می کندتاخود راازخاک برافلاک کشاند. اگرازدریچه ای به درون اتاق تاریک نگاه کنیم مشاهده می کنیم که درمسیرنورخورشید ذرّه های گرد وغبار معلّق زنان بی وقفه درتلاش هستند که خودرا به چشمه ی خورشید( منبع نور) برسانند . حافظ خوش ذوق ،بادستآویز قراردادن این نکته، مضمونی زیبا خَلق کرده و خودراهمانند آن ذرّه ای می بیند که درتاریکی وظلمتِ شهریزد، از روزنه ی باریک امید به سوی دوست وروشنایی چرخ زنان درحرکت است.
به هواداری او : به هواخواهی او، به طرفداری او
چشمه ی خورشید: سرمنزل مقصود، بارگاه دوست
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی، به هواخواهی او باشوق واشتیاق وافر همانند ذرّه ای بی مقدارامّا باهمّت ،چرخ زنان تاسرمنزل مقصود وتا آستانه ی بارگاهِ دوست خواهم رفت.
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
تازیان راغم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
"تازیان" : تازنده ها، ایرانیان از آن رو که اعراب باتاخت وتازبه ایران واردشده بودند به اعراب، تازیان می گفتند. تازیان کنایه ازاعراب وپارسایان به قرینه ی آن کنایه ازپارسیان یا ایرانیان(زردشتیان) است. اعراب اززمان ظهوراسلام درایران، دراغلب شهرهای ایران ازجمله یزد اقامت گزیده بودند. ظاهراً این اعراب، تحت تاثیر فتوحاتی که داشتند بعضاً خودرا قوم برتر می شمرده وبه اصطلاح مست کِبروغرورفتوحات خویش بودند. ایرانیان به ویژه آنهاکه برعقایدنیاکان خویش پایبندمانده بودند(زرتشتیان) اغلب ازاینکه مجوس وآتش پرست خوانده می شدند ملول بوده و دل خوشی ازاعراب نداشتند اشاره به این موضوع است.
گرانباران: گرفتاران، آنها که مثل خود حافظ غم غریبی واندوه فراق یار بر دوش دل داشتند.
معنی بیت: اعراب نسبت به ما گرفتاران درغم واندوه، کم لطف وبی توجّه هستند. آنها حال وروزمرادرک نمی کنند انتظاری ازآنهانیست ای کاش پارسیان که درک بهتری ازوضعیّت من دارندپیشقدم شده وراه رفتن به شیراز راهموارمی کردند تابه آسانی وبدون دردسربه شهرو دیارخود بروم.
به ظاهرحافظ نیزازاین خودشیفتگی اعراب دلگیر ومیل باطنی اوبراین بوده که تحت هیچ شرایطی ازتازیان که باعشق ودلدادگی نیز بیگانه بودند کمک ومساعدت دریافت نکند. اوترجیح می داده که اگرقرارباشد کسی اورایاوری کند آن کس ایرانی باشد نه تازی.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گربه شکایت سوی بیگانه روم
وَرچوحافظ زبیابان نَبرم ره بیرون
همره کوکبه ی آصفِ دوران بروم
کوکبه : همراهان ،کسانی که دریک کاروان همسفربودند. همراهان شاه وامیر ووزیر
آصف دوران : وزیروقت (احتمالاً تورانشاه) وزیرباکفایت شاه شجاه که نسبت به حافظ ارادت خاصّی داشته ومعمولاً بین او وشاه شجاع میانجیگری می نموده است. حافظ به زیبایی ولطافت به این موضوع اشاره کرده ومی فرماید:
معنی بیت: و چنانچه همانند حافظ راه به جایی نبرم ونتوانسته باشم از این بیابان (شهریزد) راهِ نجاتی به بیرون پیداکنم بازغمی نیست وباوجود وزیر وقت(تورانشاه) روزنه ی امیدی برای من وجوددارد ومی توانم همراه کاروانِ او(بالطف ومساعدت ومیانجیگیریهای او) خودرا به شیرازبرسانم وبه محبوب(شاه شجاع) دسترسی پیداکنم.
امّا دراین بیت پایانی نکته ی باریکترازمویی نیزنهفته که حیف است بدون دریافت آن سخن راکوتاه کرده وبه پایان ببریم.
باتوجّه به اینکه درمعنای کوکبه، "ستاره" نیزآمده است با نظرداشت این معنی وقرارگرفتن آن درکنار واژگانِ بیابان وراه درمصرع اوّل، مطلب ظریفی به ذهن مخاطبینی که ازرسم ورسوم حرکت کاروانها درآن روزگاران آگاهی دارند متبادرمی گردد وبرداشت دیگری راازاین بیت رقم می زند.
درقدیم کاروانیان یامسافرانی که ناگزیربه پیمودن بیابانهای وسیع وخطرناک در تاریکی شب می شدند راه درستِ مسیرخودرا تنهاباآگاهی ازطرز قرارگرفتن ستارگان تشخیص می دادند وآنهاکه ازاین دانش بی بهره بودند ازماموران دولتی که برای همین منظور وکمک به گمگشتگانِ دربیابان آموزش دیده بودنداستمداد وکمک می طلبیدند تا باهدایت آنهابسلامتی به مقصدبرسند. حافظ به مددِ نبوغ منحصربفردی که داشته این مطلب رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی زیبا ونغزآفریده است. یعنی دراین برداشت، شهریزد به واسطه ی رنج ومشقّتی که برای حافظِ غریب ودورازیارودیار داشته به مانندِ بیابان تاریکست که برای برون رفت ازآن ظلمت، نیازبه تابش وفروغ ستاره ایست که راه رابر او بنماید تاگمراه نگردد. بنابراین کاروانِ همراهانِ تورانشاه درنقش همان ستاره ی راهنما ویاهمان ماموران آموزش دیده ی دولتیست که بامهارتی که دارند راه درست رابه خوبی می شناسند ومی توانندحافظِ غریبِ فرومانده درظلمتِ بیابان راراهنمایی و به سرمنزل مقصود رهنمون سازند.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
ازگوشهای برون آی ای کوکب هدایت
عالی بود
استاد شجریان در آلبومی به نام انتظار با همکاری گروه موسیقی فارابی این غزل را در مایه اصفهان به زیبایی اجرا کرده است
باسلام به نظر بنده منظور از زندان سکندر در این غزل یعنی جسم و کالبد انسان و حافظ احساس تنگی و خستگی از اون میکنه و دلش میخواد که از اون آزاد بشه. جان هم منظور روحه که با رهایی از جسم راحت میشه و به روح مطلق که خداونده یعنی همون جانان ملحق بشه.
باسلام، خانم یا آقای مهر معنای مصرع درره او چو قلم گر به سرم باید رفت رو خواستن که معناش به اینصورت می شه: در راه او همانند قلم باید با سر بروم (چون قلم با سرش مینویسه وحرکت میکنه، تشبیه زیباییه)
تورو خدا التماستون میکنم. خاطرات زندگیتون ، فال گرفتناتون و و و و رو اینجا بیان نکنید. اینجا جای تفاسیر اساتید و دانش پژوهانه تا امثال ما هم بتونیم بفهمیم داستان چیه. بزرگ شید ، خواهش میکنم به خودتون بیایید . چقدر حرف بیهوده باید بخونیم تا معنی شعری که دنبالشیم رو بفهمیم. تورو خدا بیخیال شید.
درود
دوست گرامی احمد جان
استاد غزل سعدیست اما همگان دانند که غزل فارسی با حافظ شیراز به اوج خود رسید و شاید بخت خوش حافظ بود که در دوره ایشان زبان فارسی نیز پس از چند سده به پختگی و صیقل خوردگی خود و پالوده شدن از برخی از واژگان ناجور و و سخت تازی (عربی) رسید و حافظ شیرین سخن و نکته سنج بی شک با پای گذاشتن بر جای بزرگانی چون سعدی و خواندن و بررسی غزل های آنان و همچنین نبوغ ویژه خود به این مرحله و مرتبه از غزل فارسی دست یافت.
اینکه برخی از سروده های حافظ یا از شاعران بزرگ چون سعدی بوده است و یا با مفهومی مانند آن شکی نیست. در برخی بخش ها و سروده ها بهتر از سعدی سروده است و در برخی دیگر سست تر.
سعدی شیراز نیز هر چند در بسیاری از زمینه های ادبی چه نثر چه نظم چه غزل و چه قصیده استادی چیره دست بوده اما در هنگام سرودن شعر حماسی علیرغم ادعای خود شعرش سست است و نمی تواند حال و هوای جنگ و نبرد و حماسه گویی را همچون فردوسی بزرگ ایجاد کند.
مهر افزون
آقای مهدی سخنتان کاملا درست است اما سعدی مثنوی اش مانند فردوسی است درستست که سست تر از فردوسی می تواند حال و هوای جنگ را بیان کند اما لحن مثنوی حضرت سعدی با فردوسی مثل هم است و اگر دو مثنوی یکی از سعدی و دیگری از فردوسی کمی قابل تشخیص بودن آنکه کدام مال سعدی و کدام مال فردوسی است سخت است اما سعدی واقعا استاد سخن است بدون شک می توان گفت که سعدی از حافظ بسیار بزرگتر است حافظ حتی در بعضی اغزال هم سست و بعضی بهتر از سعدی است اما فقط در غزل مهارت دارد نه در مثنوی و رباعی و .... اما سعدی در همه ی آنها بهترین است به نظرم باید رتبه بندی شاعران جهان در از رتبه ی یک تا چهار که سعدی چهارم است و حافظ سوم و فردوسی دوم و مولانا اول می بایست سعدی اول باشد از هر طرف نگاه می کنم سعدی بهتر است ولی شاید بشود که مولانا جایه گزینش شود چون مولانا هم مانند سعدی در بیشتر منظوم و منثور چیره دست است ولی در قطعه و قصیده سعدی بهتر است
بدونه تعصب و کمال احترام به تمام شاعران کلاسیک، بویژه حضرت حافظ، حضرت مولانا. فردوسی، نظامی، عطار... ولی هیچکس سعدی نمیشه. سعدی هم تونظم وهم نثر بی همتاست. بیخود نبود که ملک الشعرا شعر معروف سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست... را در وصف حضرت شیخ سروده اند.🌹
من سواد ترجمه شعر حافظ ندارم البته ولی حیفم آمد چیزی نگم ذیل این همه نظرات خوب و گرانقدر دوستان.
به نظرم صحبت اصلن مربوط به یزد و شیرازو نیشابور نیست. حس کردین عجیب به دل میشینه؟ حتی وقتی یزدو ندیدی؟ صحبت از برگشتن نیست، صحبت از رفتنه والبته صحبت از تمایل به مردن هم نیست.
متاسفمم، من میفهمم چی میگه ها ولی نمیتونم بگم. شما هم البته بهتر از من میفهمیدش ولی ترجمه کردنش خرابش میکنه.
کدوم ماها یه زمانهایی حس نکردیم ته یه سیاه چال گیر کردیم. بیچاره بودنو کی تجربه نکرده؟ کی دم غروب دلش نگرفته، دلش نخواسته ول کنه بره، بره یه جایی که یه آدم خوبی، یه حس خوبی ، یه حال خوبی باشه؟
کی تا حالا تنها گیر نیافتاده حس کنه هیچ کاری از دستش بر نمیاد؟
توهین نباشه ها ولی یزد و شیرازو شاه شجاعو خدم و حشمش مال حافظه من نیست! به نظرم اون حافظ که تو شیش و پنج یزد و شیراز تو گل گیر میکنه خیلی حافظه درپیتیه!
ما مردم عوام هم یکمی از تضمین شعر و دزدی و شعر و تحت تاثیر بودن شعر و این چیزا خبر داریم. شعر خوبم زیاد خوندیم! ولی احمق نیستیم که یکی یه کتاب حافظ گوشه خونمون هست ولی ولی دیوان بیدل دهلوی رو ندیدیم تا حالا. والله برای فال گرفتن و یه قل دو قل بازی کردنم حافظ نمیخونیم. ولی نه اون حافظی که یه روزیم تو یزد بوده پول نداشته برگرده خونش اول رفته پیشه عربها گدایی ، وقتی پول ندادن بهش واسه ایرانی ها شعر گفته تا پول بهش بدن برگرده خونش!
امیدوارم منظورمو رسونده باشم!
آقایی که فرمودند سعدی استاد سخن است ولی حافظ چیز دیگریست میشه چیز دیگر رو شرح دهید یا براتون شرح بدهم.در همین غزل اگر به دو کلمه اول هر مصرع در ببت اول نگاه کنید از غزل استاد سخن گرفته شده.خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست و در بیت پایانی سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست روم آنجا که آن دلبر عیار آنجاست حالا بیت اول ساخته شد خرم آن روز کز این منزل ویران بروم حالا با تلفیق این غزل با غزل دیگر شاگرد سعدی یعنی خواجو که میفرماید خرم انروز که از خطه کرمان بروم غزل ساخته شد و به وبه چه چه از این نبوغ و استاد مونتاژ
با سلام و خسته نباشید
به نظر بنده حقیر هم باید پارسیان جایگزین پارسایان بشه، با توجه به تازیان
در خصوص بیت ششم که میفرماید:
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
در غزل ۲۹۰ حضرت حافظ در بیتی میفرماید:
بکوی میکده گریان و سر فکنده روم
چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش
چه تفاوتی این بین حاصل شده که حافظ یک بار شادان و غزل خوان، و بار دیگر گریان و سرافکنده عزم رفتن به میخانه کرده است؟!
از طرفی حافظ که میخانه را نماد ریاکاری زُدایی میداند، در هر دو حالت به میخانه رجوع کرده است. اما یک بار گریان و پشیمان و بار دیگر شادان و غزل خوان. یک بار پشیمان است و بار دیگر در جستجوی جبران و شروعی دوباره.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
معنی بیت: خرم آن روزی که برای راحتی جان و رسیدن به جانان از این منزل ویران بروم.
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
معمی بیت: با اینکه میدانم راه غریب مرا به جایی نمیرساند؛ من برای بوی سر آن زلف پریشان میروم.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلک سلیمان بروم
معنی بیت: دلم از وحشت زندان اسکندر گرفته است؛ وسایل خود را جمع کنم و تا ملک سلیمان بروم.
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
معمی بیت: همچون باد صبا و با تن بیمار و بیطاقتم، برای هواداری آن سرو خرامان (معشوق) میروم.
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخمکش و دیدهٔ گریان بروم
معنی بیت: همچون قلم که سرش روی کاغذ است، من نیز مسیر رسیدن به معشوق را با دل زخمکش و دیده گریان با سَرَم طی میکنم.
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
معنی بیت: نذر کردهام اگر روزی از این غم رها شوم، مسیر رسیدن تا میکده معشوق را شاد و غزلخوان طی کنم.
به هواداری او ذره صفت رقصکنان
تا لب چشمهی خورشید درخشان بروم
معنی بیت: برای هواداری از معشوق، رقصکنان و همچون ذره تا لب چشمهی خورشید درخشان میروم.
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
معنی بیت: تازیان نمیتوانند غم احوال گرانباران را درک کنند. ای پارسایان! مددی برسانید تا بتوانم خوش و آسان بروم.
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبهٔ آصف دوران بروم
معنی بیت: اگر همچون حافظ نتوانم از این بیابان خارج شوم؛ با همراهان آصف دوران میروم.
استاد شجریان در آلبوم «انتظار» بهجای «تازیان» از «نازکان» استفاده کردهاند.
اولا: که مقایسه این بزرگان کار ما نیست،ثانیا: خودحضرت حافظ، سعدی را ستوده اندثالثا: شما هم بیشتر سعدی بخوانیدتا حساب کار دستون میاد، رابعا:در شعر فوق حضرت لسان الغیب احتمالا تضمین از این شعرخداوندگار سخن، افصح المتکلمین سعدی شیرازی گرفته
گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی
تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم
ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست
از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم🌹🌹🖐️
این غزل با صدای استاد شجریان و ساز استاد موسوی و مشکاتیان شنیدن داره
اجرای سرو آزاد
پیشنهاد میکنم حتما بشنوید
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم وز پِیِ جانان بروم
غزل گرچه اشاره می کند به واقعهای تاریخی که تبعیدِ حافظ از شیراز به شهرِ یزد می باشد، اما دیگر ابیات نشانگرِ این است که با غزلی عارفانه روبرو هستیم و حافظ از این اتفاقِ نیز بهره برده، با مضمون سازیِ بی نظیرش زندانِ تاریکِ ذهن را به شهرِ یزد که شهری ست خشک و کویری مانند کرده و شهرِ شیراز که شهرِی آباد و سرسبزِ است را به جانِ اصلیِ یا موطنِ انسان، و آن روزی که توفیقِ رخت بربستن از این زندانِ تاریکِ اسکندر و بازگشت به موطنِ اصلیِ او یا هر انسانی دست دهد روزی خُرَّم و موجبِ سرسبزی و شادمانی خواهد بود، منزل که دارای ایهام است بیانگرِ این مطلب است که انسان که از جنسی ورایِ ماده است پس از پای گذاشتن در این جهان ناگزیر از ورودِ تبعید گونه به ذهن است تا شرایطِ زیستِ خود را با جهانِ ماده تطبیق دهد و چاره ای جز این ندارد اما این نیز منزلی از منازلِ کمالِ انسان است که باید پشتِ سر گذاشته و از پِیِ جانان برود، یعنی در منازلِ دیگر به راهِ خود ادامه دهد تا به جانان یا اصلِ خداییِ خود برسد. حافظ این بازگشت از ذهن به موطنِ اصلی را علاوه بر اینکه حرکت از منزلِ زندانِ ذهن بسویِ منزلِ بعدی ست که ناگزیر از انجامِ آن می باشد، آنرا موجبِ راحتی و آرام و قرارِ جان می داند، یعنی مادامی که انسان پس از ده سالی که از حضورش در این جهان می گذرد اگر از منزلِ ویران و کویریِ ذهن برنخاسته و آهنگِ حرکت بسویِ جانان یا جانِ اصلیِ خود نکند در رنج و بیقراری خواهد بود.
گرچه دانم که به جایی نبرَد راه غریب
من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم
عارفان هجران و جدا افتادنِ انسان از جانان را غربتی می دانند که پایانی ندارد، یعنی وصال و رسیدنِ انسان به جانان یا اصلِ خود راهی ست بینهایت و حافظ می فرماید اگر چه او می داند وصلی به آن معنایِ ذهنی درکار نیست و این غریبِ سرگشته راه به جایی نمی بَرَد و پایانی بر آن راه متصور نیست، اما به بوی سرِ آن زلفِ پریشان به راهِ خود ادامه می دهد، بویِ دارای ایهام است که علاوه بر معنیِ به امیدِ اینکه، معنایِ بو و شمیم را نیز می رساند، زلف در اینجا همین جهانِ ماده است و کَثَرات و زیبایی هایِ آن را نیز شامل می شود و این زلف پریشان است، یعنی انسان ناچار است بوسیلهٔ همین دیدی که پریشان است و جهان را می بیند راهِ خود را در پِیِ جانان بازشناخته و به بوی و بسوی او حرکت کند دشواری هایِ راه نیز اینجاست، یعنی با اینکه انسان قرار است از منزلِ ویرانِ ذهن بسویِ موطنِ اصلیِ خود حرکت کند تا به جانان برسد اما باز هم با کمکِ همین ذهن و بکارگیریِ حسِ بوییدنِ سرِ زلف و از طریقِ این جهانِ مادی ست که باید راهِ خود را باز شناسد و ابزارِ دیگری برای این کار در اختیار ندارد.
دلم از وحشتِ زندانِ سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا مُلکِ سلیمان بروم
زندانِ اسکندر یا همان مدرسهٔ ضیاییه، بنایی تاریخی که امروزه می شناسیم و در شهرِ یزد واقع شده است هیچ شباهتی به زندان ندارد و ممکن است در روزگارِ حافظ به عنوانِ مدرسه ای دینی مورد استفاده قرار می گرفته که حافظِ تبعیدی نیز ملزم به حضور در آن بوده است، می توان تصور کرد سخت گیری های مذهبی در این مدرسه آن را به این نام مشهور کرده باشد، به هر حال حافظ این مکانِ وحشت آفرین و دل گیر را به همان منزلِ ویرانِ ذهن و نمادِ شهرِ خُشک و کویر گونهٔ ذهن تشبیه کرده است که اگر کسی راحتِ جان می طلبد و در پِیِ دیدارِ جانان است باید رخت بربندد، از آن بیرون بیاید و به شیراز که شهری سرسبز و نمادِ مُلکِ سلیمان یا فضای بینهایتِ عالمِ معنا و موطنِ اصلیِ انسان است بازگردد. رخت یعنی اسباب و اثاثیه و رخت بربندد یعنی به یکباره از زندانِ وحشتناکِ ذهن که با سبب های ذهنی کار می کند نقلِ مکان کند.
چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بی طاقت
به هوا داریِ آن سروِ خرامان بروم
در ادامه حافظ که تشخیص می دهد آنچه موجبِ دلگیری و غمِ او یا به عبارتی بیماریِ روانِ او شده و بدونِ تردید می تواند منجر به بیماریِ جسمِ او هم بشود همین زندانِ ذهنِ سکندری ست، پس اکنون با این آگاهی دلش بی طاقت شده و هر لحظه در آرزوی بازگشت به مُلکِ سلیمان در تب و تاب است تا همزمان از بیماریِ روان و جسم رهایی یابد، در مصراع دوم سروِ خرامان همان جانِ اصلیِ انسان است که با خرامیدنش دلِِ انسان را برده و عاشقِ خود می کند، یعنی با دلربایی انسانِ دردمند را بسویِ خود جذب می کند، پس با جوانه زدنِ عشق است که عاشق با اشتیاقی که دارد همچون بادِ صبا به هوا داریِ آن سروِ خرامان می رود تا با پیوستنِ به اصلِ خود از درد و غمهایِ دل و همچنین از بیماریِ تن و جسم رها و آزاد گردد.
در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دلِ زخم کَش و دیدهٔ گریان بروم
قلم تا سر نگون نشود قابلیتِ نوشتن نمی یابد، پس حافظ ضمنِ اینکه تأکید می کند باید به سَر و با اشتیاق در پِیِ جانان یا هواداریِ سروِ خرامانِ خود برود، بلکه باید سرِ ذهنیِ خود را نیز زیرِ پا بگذارد تا موفق به دیدار و وصالش گردد، در مصرع دوم زخم کشیدن کنایه از تحملِ دردهایی هستند که عاشق برای رها شدن از سرِ ذهنیِ خود باید متحمل شود چنانچه مولانا نیز سروده است" زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی / گوش به غیرِ زِه مده تا چو کمان خَمانمت" پسحافظ با پذیرفتنِ مشتاقانهٔ درد و زخمِ ناشی از درد های رهایی و با دیدهٔ گریان که نشان از خلوصِ او در عاشقی دارد در پِیِ آن سروِ خرامان می رود.
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا درِ میکده شادان و غزلخوان بروم
اما آیا زخم کشیدن و تحملِ دردها کاری سهل و آسان است؟ بدونِ تردید چنین نیست، برای مثال پدر و مادری که عُمرِ خود را در راهِ خوشبختیِ فرزندِ خود صرف نموده اند اکنون که او مستقل شده و تصمیماتِ مهمِ زندگی بر عهدهٔ خودِ اوست میبینند که بر خلافِ میل و سلیقهی آنان زندگی می کند و ارزشی برای ارزش هایِ آنان قائل نیست، پذیرفتنِ چنین امری نیازمندِ تحمل و پذیرشِ غم و دردِ ناشی از آن است که حافظ نذر می کند که اگر روزی از اینگونه غم ها با سربلندی آزاد شود، تا درِ میکده عشق شادمان و غزلخوان برود، یعنی در خواهد یافت که با دریافتِ مِیِ عشق می تواند از باقیماندۀ دلبستگی های خود رها شود و غمِ آنها را نیز از سر بگذراند.
به هوا داریِ او ذَرِّه صفت رقص کنان
تا لبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان بروم
هوا داری یعنی هوا و آرزویِ چیری و یا کسی را داشتن که نباید با هواداری به معنیِ جانبداری اشتباه شود، پس حافظ مثالِ ذره ای را می زند که در شعاعِ نور دیده می شود و چرخ زنان بالا می رود، و می فرماید بدونِ شک او یا انسان که از ذره کمتر نیست هم باید صفتِ او را داشته باشد و رقص کنان بالا رفته و تعالی یابد تا جایی که لبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان یا در سرِ کویِ جانان رفته و از آبِ زندگی بخشش نوشیده و به عشق زنده شود.
تازیان را غمِ احوالِ گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
تازیان نمادِ انسانهایِ بیگانه با عشق است که درکی از سنگینیِ بارِ امانتی که آسمان در الست بر دوشِ انسان گذاشته است ندارند، لاجرم غمی که عاشقان دارند و احوالِِ آنان نیز برایشان اهمیتی ندارد، پس حافظ به پارسایانِ پارسی یعنی عاشقانی چون فردوسی و سنایی و عطار و مولانا و سعدی می اندیشد و از آنان مدد می طلبد تا با راهنمایی هایِ آن بزرگان خوش و آسانتر راهِ عاشقی را ادامه دهد.
ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون
همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم
پسحافظ که در بیتِ قبل از عاشقان می خواهد تا از پارسیانِ پارسا و بزرگانِ عرفانِ ایرانی مدد و یاری بجویند تا خوش و آسان طیِ طریق کنند در اینجا با فروتنی خود را عاشقی می داند که در بیابان راه را گُم کرده است، پس اگر قصدِ یافتنِ راه را دارد باید با نظر بر کواکبی که آصفِ دوران برای او ترسیم کرده است راهِ برون رفت از این بیابان را بیابد، این بیت می تواند مدحِ وزیری باشد که حافظ با ابتکارِ خود هر دو منظور را به مخاطب می رساند، آصف وزیرِ دانشمندِ سلیمان بود بگونه ای که پس از او نیز هر وزیرِ دانشمند و کاردانی که بر سرِ کار می آمد او را آصفِ دوران می نامیدند، ضمنِ اینکه این مدح موجبِ دور ماندن از اصلِ مطلب که بهرمندیِ سالکِ گم کرده راه از راهنماییِ پیری معنوی ست نمیگردد.
آنقدر این شعر رو خوندم... بعد سال ها که مشکلم حل شد اینو دلی خوندم...
روز خرم شد و غم ز دلم پر کشید
راحت جان پیم آمد و عطر زلفش بدمید
راه غریبم چو امد او بشنید
با زلف پریشان به در امد و قلبم بدرید
دل زندانی ام آرام بگرفت و بسرید
سکندر منزلم داد و در زندان ببرید
سلیمان قالیچه ای از بحر امیدم بخرید
سفری رفتم و غم عالم ز دلم برهید
چو صبا تن امیخت به نوش دارو و بخورد،
آن قند و شکر کز دل سروش بجهید!
جوهر زد فریاد کزین قلمِ بی پروا
دیده ام آرام گرفت و اشک ز چشمم بپرید...
غزلم بال گرفت و سر ذوق آمد
غم عالم پر گرفت و عدمش شد پدید
امکانش هست کسی معنای مصرع اول این بیت رو توضیح بده؟ اصلا متوجه نمیشم.با تشکر.
در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دلِ زخمکَش و دیدهٔ گریان بروم.
گرامی الهه
قلم سر به سجده میگذارد و هر چه بخواهی می نویسد، با سر از تو استقبال می کند.
می گوید : گرقرار باشد که در ره او جان فشانم ، با دل خونینم و دیده ی گریانم، می روم و سر از پا نمی شناسم.
از پانزده سالگی با حافظ، مانوس و مالوفم.
هر چه از عمرم کم میشود و به سنم اضافه، درک دیگری از بیانات حضرت حافظ بر من شکل می گیرد.
حالا که بیش از ۴۲ سال بر من گذشته، در این غزل محو نذر حافظم.
شادان و غزل خوان بودن حالا برای من هم معنای دیگری نسبت به دوران جوانی دارد.
این روزها من هم دلق ریایی را چاک زده ام و به این گونه نذر میکنم.
فکر میکنم در درگاه حضرت حق این نذر مقبول تر واقع میشه.