گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۸

غمِ زمانه که هیچش کَران نمی‌بینم
دَواش جز مِیِ چون ارغوان نمی‌بینم
به تَرک خدمتِ پیرِ مُغان نخواهم گفت
چرا که مصلحتِ خود در آن نمی‌بینم
ز آفتابِ قَدَح ارتفاعِ عیش بگیر
چرا که طالعِ وقت آن چُنان نمی‌بینم
نشانِ اهل خدا عاشقیست، با خود دار
که در مشایخِ شهر این نشان نمی‌بینم
بدین دو دیدهٔ حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم
قدِ تو تا بِشُد از جویبارِ دیدهٔ من
به جایِ سرو جز آبِ روان نمی‌بینم
در این خُمار کَسَم جرعه‌ای نمی‌بخشد
ببین که اهل دلی در میان نمی‌بینم
نشانِ مویِ میانش که دل در او بستم
ز من مَپرس که خود در میان نمی‌بینم
من و سفینهٔ حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن دُرفشان نمی‌بینم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۵۸ به خوانش احسان حلاج

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"ساز و آواز بیات اصفهان و دشتی"
با صدای وحید تاج (آلبوم گوهرِ جان)

حاشیه ها

1391/11/23 11:01
جمشید پیمان

جمشید پیمان
شبانه های من و سوزِ جانِ غمگینم
وَ دَردِ پُـر شده دراین سکوتِ سنگینم
و خلوتی که پُـر از قصّه های تنهائی ست
و بسته راه به رؤیایِ شاد و شیرینم ؛
"من و نگاه تو بود و شراره ی شادی
وَ بود خالی از اندوه ،شامِ رنگینم
و در نگاهِ تو دریایِ شوق جاری بود
و عاشقی زِ حضورِ تو گشت آئینم "
شبانه های من و آرزوی لَختی خواب
و این که باز به رؤیای خود تو را بینم
تو رفته ای و تُـهی تر ز من نمی یابم
تو رفته ای و فرو مرده ماه و پروینم
تو رفتی و دلِ من سربه سر خزانی شد
وَ جز زباغ خیالَت گُلی نمی چینم

و بی تو سُفره ی دل را چگونه بگشایم
" ببین که اهل دلی در میان نمی بینم "*
*از حافظ :
در این خُمار، کَـسَم جرعه ای نمی بخشد
بـبـین که اهـل دلـی در میـان نمی بـیـنـم

1394/10/26 22:12
جاوید مدرس اول رافض

من و سفینۀ حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن .................. نمی‌بینم
دلنشان: 24 نسخه (801، 816، 818، 821، 825، 836، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)
دلستان: 13 نسخه (803، 813، 814- 813، 824، 834 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، حمیدیان
دلفشان: 1 نسخه (819)
دُرفشان: 3 نسخه (822، 827 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
یک نسخه از 42 نسخه‌ای که غزل 350 را دارند این بیت از غزل را ندارد.
************************************
************************************

1394/12/29 14:02
بهرام مشهور

گمان می کنم که توانسته باشم بیت چهارم را بفهمم :
حافظ می گوید نشان اهل خدا یعنی نشان آنهایی که خدا را واقعاً باور و ایمان دارند اینست که عاشق باشند ! مفهوم عشق مهر ورزیدن به هر چیز و به هر کاری است که خروجی اش خیر باشد ! ویلیام هاروی انگلیسی گردش خون را کشف کرد چون عاشق بود و جلوه ای از آفرینش خدایی را به ما نشان داد پس حافظ می گوید آن نشان را با خود داشته باش که من ( متآسفانه آن را در مشایخ یعنی بزرگان و علمای شهر ) نمی بینم ! برای اینکه آنها از ژرفای وجود خویش عاشق نیستند

1396/05/12 18:08
حسین شجاعی

گمان دارم که تمامی این غزل بویژه بیتی که می گوید:
ٰبراین دودیده ی حیران من...
گذشته ازداشتن بسیاری مفاهیم عرفانی آن شکایت ازپیری وبیماری چشمی ست که باوجوداستقاده ازدو آینه(=آینک =عینک)روی(=صورت)اشخاص را درست نمی دیده ودرسراسرغزل هم تکرارکرده که نمی بینم.
بیت بعدی هم درخواننده مناظری را تداعی می کندکه ازقول پیرمردخنزرپنزری داستان بوف کوربدفعات شرح داده شده است.

1396/06/02 06:09
فرخ مردان

@ حسین شجاعی:
تصویر پیرمردی که با عینک هم یار رو نمیتونست ببینه خیلی جالب میشد. اما افسوس که زمان حافظ عینک اختراع نشده بوده هنوز!

1396/06/22 23:09
شهلا

1396/07/15 01:10

غـم زمـانـه کـه هـیـچـش کــران نـمی‌بـیـنـم
دواش جـز مـی چـون ارغــــوان نـمی‌بـیــنــم
"کـران" ‌: کرانه ، ساحل ، در اینجا غـم به دریـایی تشبیه شده که ساحل ندارد.
دَواش: دوایش، چاره ودرمانش
"ارغوان" : ازگلهای موردِعلاقه ی خاصِ حافظ، به رنگ سرخ مایـل به بـنـفـش ، قـرمـز تـیـره
"می چون ارغوان" : شـرابی بسیار سرخ وارغوانی رنگ
مـعـنـی بـیـت : درد و رنجی که ازدور ِ روزگـارنصیبِ مامی شود تمامی ندارد. رنجی که همچون دریـایی بی کرانه است و مـن درمانی جـز شـرابِ سُرخ برای آن سراغ نـدارم.
روشن است که رنج واَندوهی که شاعرازآن به عنوان ِ دریایی بی ساحل یادمی کند،تنهامربوط به زمانه ودنیوی نیست، بلکه بیشتر غم واندوه عشق است. چون درد وغم ِ دنیا همه ناپایدار ودرمان پذیراست وهرکدام نسخه های متفاوتی دارند. این غم واندوهِ عشق است که شاعر قصد دارد باشرابِ ارغوانیِ ناب مداواکند.
ماراکه غم عشق وبلای خُمارکُشت
یاوصل دوست یا مِیِ صافی دَواکند.
بـه‌تـرک خدمـتِ پـیـر مـغـان نـخـواهـم گـفـت
چـرا کـه مـصـلـحـت خـود در آن نـمـی‌بــیـنـم
"به ترک خدمت پـیـر مغان نخواهم گفت" یعنی خدمتگزاریِ پـیـر مغان راهرگز ترک نمی‌کنم .
"پـیـر مغان" دراصل به پیشوا و روحانی زردشتی گفته می شد. امّا منظور حافظ، ازپیرمُغان شاید خودِ زرتشت، ویایک شخصیّت ِ خیالی ازعارف روشن ضمیر وپاکدل بوده باشد. دورازانتظارنیست که حافظ یک شخصیّت ِ خیالی متناسب با باورها واعتقاداتِ شخصی، درکارگاه خیال، خلق نموده ودرتمام مراحل سیروسلوک وزندگانی شخصی ازاو اطاعت وپیروی کرده باشد. شخصیّتی که باعناوین :پـیـر مـی فـروش، پیرمیکده،و....یادمی شود.
امّا در اینجا بـا تـوَجـه به بیتِ قبل که دَوای دردِ شاعر شرابِ ارغوانی می باشد: هم پـیـر می فروشِ زردشتی و هم آن شخصیّتِ خیالی، درهم مخلوط شده و هـر دو را می‌تـوان مـدّ نـظـر داشت.
"مصلحت" : راه درست اختیار کردن ، صلاح‌دیــد
حافظ درهمه جای دیوان، ازپیرمُغان به نیکی یادکرده واحترام ویژه ای به اوقائل است.هیچکس چنین جایگاهی دردیوان حافظ ندارد. پیرمُغانِ حافظ هرکس بوده باشد، انسانی رند وآزاده، پاک پندار وپاک کرداراست وبه همین سبب حافظ خدمتگزاری ِ او را هرگزتـرک نمی‌کند .
مـعـنـی بـیـت : خـدمـتـگـزاری پـیـر طریـقـت را رهـا نخواهم کرد ، زیـرا که خـیـر و صلاح مـن در خـدمـتـگـزاریِ او است.
ازآستان ِ پیرمُغان سرچرا کشیم؟
دولت درآن سرا وگشایش درآن دراست.

ز آفـتــاب قـدح ارتفاع عـیـش بـگـیـر
چراکه طالع وقـت آن چنان نمی بینم
"آفتاب قـدح" : قـدح(جام شراب) ازنظرفروزندگی وروشنایی به آفتاب تشبیه شده است .
"ارتـفـاع" : ایهام دارد : 1- در اصل به معنی : محصول زمـیـن زراعتی است ، نفع و سـود 2- در اصطلاح نجومی ؛ فاصله‌ی کواکب از افـق تـا سمت‌الرأس 3- منظوراز"ارتفاع" در این بیت،خط ِجام هست. جام شراب در قدیم دارای هفت خط بـوده که هر خطی نامی داشته است.از بالا به پایین عبارتـنـد از : 1- جـور (اصطلاح : "جور ما را بـکـش" از اینجاست ، مستی که دیـگـر نمی‌تـوانـسته شراب بنوشد و جامی پـر داشته از هم پـیـالـه‌اش می‌خواسته که جام او را نیزبنـوشد وجورش رابکشد 2- بـغـداد 3- بصره 4- اَزرق 5- اشک 6- فرودینه 7- مـزوّر.
کسی که تمام جام را سرمی کشیده به او"هفت خط" می گفتند.
پس جام شراب مـدرّج بـوده و ارتـفـاع شراب در جام مشخص می‌شده است ، هرچه شراب به خطوط بالاتر می‌رسیده ارتفاعش و حجمش بیشتر بوده و شـراب بیشتر ، شادی و مستی بیشتـری همراه داشت.
"عیـش" : خوش بـاشی ، خوش زیستن ،عشرت و شادخواری ، شادی و مستی
معنی بیت:
ازقدح ِفروزنده ی همانندِ خورشید،بـه اندازه‌ی شرابی که در جام هست بنوش و به همان انـدازه شادیخواری وعشرت کـن که طالع وقت طوری نیست که بشود به آن اطمینان کرد و ممکن است دیگر فرصت مناسب دست ندهد. در ایـنـجـا ؛ "طـالـع" به معنی وقت و زمان مـنـاسـب است. وقت راغنیمت دان وعشرت امروزبه فردامفکن که هیچ تضمینی نیست تا فردایی باشد یانه.
ای دل اَرعشرت امروز به فردافکنی
مایه ی نقدِبقاراکه زمان خواهدشد؟
نـشـان اهـل خـدا عـاشـقـی ست با خود دار
که در مـشـایخ شـهر این نـشان نـمی‌بـیـنـم
"اهل خـدا" : آدمیان نیک پندار ونیکوکردار
"با خود دار": این سخن مرا به خاطربسپار؛عاشق باش وعشق ورزی کن وراز عاشقی را با خود داشته باش
حافظ عشق را راهِ درست ومستقیم ِحق می داند.گرچه معتقداست ازهردلی راهی به سوی سرمنزل مقصود هست وهمه کس طالبِ یارند.لیکن عشق ورزی رانسبت به سایر راهها،بهترین ونیکوترین طریق می داند.
"مشایـخ" : پـیـران ، بـزرگان وافرادمشهورزمانه
"مشایـخ شـهـر" درنظرگاهِ حافظ،همان واعـظـان ، فقیهان ، صوفیـان هستند که فقط به ظـاهـر شـریـعـت پـای‌بـنـدنـد و عاشقانه خـدا را عـبـادت نـمی‌کـنـنـدبلکه ازبیم دوزخ وطمع به بهشت است که خدا راعبادت می کنند.
مـعـنـی بـیـت :عاشقی وعشق ورزی بی آنکه طمع بهشت وخوفِ دوزخ درمیان باشد نـشـانـه‌ی خـدا پـرسـتـان واقـعیست. بنابراین اگر تـو هم قصد داری دراین حلقه باشی عاشق باش،ازخداترس وواهمه نداشته باش، به جای ترس، عشق واعتمادبه خدا راتجربه کن. زیـرامن دریافته ام که بـزرگان ِ شـهـر چـنـیـن نـشـانـه‌ای نـدارنـد،توبه آنها توّجهی نکن وطریق ِ عشق رابگزین.
اگرفقیه نصیحت کند که عشق مَباز
پیاله ای بدهش گو دماغ راتَرکن

بدین دو دیده ی حیرانِ من هـزار افـسـوس
که با دو آینـه رویـش عـیـان نمی بینم
"حـافــظ" دراینجایکی ازکلیدی ترین ومهمّترین باورهایش رامطرح کرده است. باوراینکه خدا را باهمین دیدگان ودرهمین دنیا ودرهمین پیرامونِ خویش می توان دید! بااوچون یک دوست روبروشد وحتّا درمقام یک دوست،بعضاًگله وشکایت نیزکرد!
"آیـنـه" :استعاره از چشم است "عـیـان" : آشکار
مـعـنـی بـیـت : بـر این دو چشم سرگشته‌ وحیرت زده ی مـن بـایـد هزار حسرت و دریـغ خورد، زیـرا که با داشتن دو چشم همچون آیـنـه، بـاز هم چهره‌ی معشوق را آشکارا نمی‌بـیـنـم!
حافظ دراینجا ازخود انتقاد می کند که چرادیدگانش راازآلایش ها وزنگارها پاک نکرده تا جلوه ی حق را که درهمه جا منعکس شده ببیند. اوبا افسوس خوردن بردیدگان خویش، مارا به اندیشه وامی دارد تامانیز خودرا بیازمائیم و ببینیم آیا مامی توانیم خداراپیرامونِ خوددریابیم یا ماهم باید هزار دریغ وافسوس بخوریم!
تردیدی نیست که این بیتِ زیبای حضرتِ حافظ، الهام بخشِ روانشاد سهراب سپهری، درخَلقِ شعرمعروفِ
"......و خدایی که در این نزدیکیست ،لایِ این شب بوها،پایِ آن کاج بلند ،روی آگاهی ِآب، روی قانونِ گیاه....." بوده است.
قـد تـو تـا بشد از جویبار دیده‌ی مـن
به جای سـرو جز آب روان نمی بینم
"بـشـد" : بـرفـت
"جویبار دیـده" : چشم به سببِ گریه ی زیاد به جویبار تشبیه شده است
"سـرو" : قدبلند بالایِ معشوق به سروتشبیه شده است
"آب روان" : استعاره از اشک
تصویر زیبایی را نشان داده است : وقتی درختی از کنار جویبار کنده شود جای آن گـودالی ایجاد شده و پـر از آب می‌شود.
مـعـنـی بـیـت : ازآن هنگام که تـو از مقابلِ دیـدگان ِ چون جویبارِ من رفتی ومن به اندوهِ فراق مبتلاشدم، به جای سروقـدِ بلندبالایِ تـو، در چشمانم اشک جمع شده و غیراز آبِ روان چیزی نمی بینم.
رُخ برافروزکه فارغ کنی ازبرگِ گُلم
قدبرافراز که ازسروکنی آزادم
در این خُمارکَسم جُرعه ای نمی‌بخشد
ببیـن که اهـل دلی در میان نمی‌بینم
"خـُمـار" :حالتی کسالت بارهمراه باسردردوبی حوصله گی که بعداز پـریـدنِ مستی ایجاد می‌شود. "جـُرعـه" : آشام ، مقدار کمی از نوشیدنی ، جُرعه‌ای شراب
"اهـل دل" : اهل عشق و مستی ، عـارف ، جوانمرد
مـعـنـی بـیـت : در ایـن حالتِ خـُمـاری که برمن مستولی شده، ببین عَجب زمانه ای شده، یک نفربامعرفت واهل دل پیدانمی شود که جُرعه ای شراب به من بد‌هد ومراازاین حالتِ خُماری دربیاورد.
چومهمانِ خراباتی به عزّت باش بارندان
که دردِسرکشی جانا گرت مستی خُمارآرد

نـشان موی میانش کـه دل در او بستم
زمن مپرس که خوددرمیان نـمی‌بـیـنم "موی میان" : میانه وکمریاربه مو تشبیه شده است. همانگونه که دهان ازکوچکی به نقطه تشبیه می شود. دراینجانیزکـمـر از جهتِ باریکی به مـو تـشبـیـه شده است .
"خود در میان نمی‌بینم":دومعنی می توان برداشت کرد: 1-خود را فراموش کرده‌ام . 2- کمرآنقدرباریک است که من نمی توانم کمر راببینم!
مـعـنـی بـیـت : از من نـشـان آن کـمـر باریـک مانندِ مو راکه دل باخته ی اوهستم نپرسید، زیـرا که در عشق او خود را فراموش کرده ام. یـا کـمـر معشوق ازبس که باریک است که مـن خودم هم آن را نمی‌بینم،بنابراین پاسخی برای پرسش شما نخواهم داشت ونخواهم توانست طرزوکیفیّتِ کمریارراتوصیف کنم. دراینجانیزمثلِ اغلبِ اشعارآنحضرت،پارادکس اتّفاق افتاده است. حافظ درحالِ توصیفِ کمر یاراست ومی فرماید اینقدرباریک است که به چشم نمی آید! وازطرفِ دیگرمی فرماید ازمن سئوال نکنید که کمریارراازباریکی نمی بینم.
امید درکمرزرکش ات چگونه ببندم؟
دقیقه ایست نگارا درآن میان که تودانی
من و سفینه‌ی حافظ که جز درین دریا
بـضاعـت سخن دُر فـشـان نمی بینم
"سـفـیـنـه" : کشتی،امّا دراینجا به معنی کشتی نیست،درقدیم به دفتـر شعر و جـُنگ ، سفینه نیزمی‌گفته‌انـد. حافظ دراینجا به این سبب ازسفینه به جای دفتر ودیوان شعراستفاده کرده، که مارا به اشتباه اندازد! سفینه را اگربه معنایِ کشتی درنظربگیریم برداشت معنیِ درستی دست نمی دهد. حافظ می داند که سفینه یادآورکشتی است ومخاطب با درنظرداشتِ کشتی دربرداشتِ معنا دچارسردرگمی خواهد شد.بنابراین عمداً سفینه رابکارگرفته تا این اتّفاق بیافتد! امّاچراحافظ می خواهد خواننده رافریب دهد؟
البته که حافظ هرگزفریبکارنیست و نیّتِ والاتری دارد. اومی خواهد مخاطبین دربرداشتِ معنا دچارچالش شده و دقّتِ بیشتری مبذول دارند. اوقصد دارد به ما بیاموزد که از ظاهربین نباشیم ویادبگیریم که همیشه آن رویِ سکّه ی هر چیزی را مدِّ نظرقراردهیم تا پی به اصل ِ معناببریم. دراینجا سفینه ایهام ظاهری دارد وفقط معنی دیوان شعرمدِّ نظرشاعراست نه کشتی. زیرادرادامه ی سخن، "سفینه" به دریا تشبیه شده است. تشبیهِ سفینه (به معنایِ کشتی) به "دریا"نه تنها حافظانه نیست بلکه دربرداشتِ معنی نیزاختلال ایجادمی کند. امّا تشبیهِ سفینه (به معنایِ دیوان شعر) هم حافظانه هست وهم معنای درستی دست می دهد.
"دریـا" : استعاره ازهمین "سفینه" یا کتاب شعر است. دیوان حافظ به دریاتشبیه شده است.
"دریا" "سفینه" "دُرفشان" هرسه ازخویشاوندانِ یکدیگرند. وجودچندواژه ی خویشاوند دریک بیت زیبایی خاصی به شعرمی بخشد. حافظ دربکارگیری واژه های خویشاوند وتولیدِ مضمونِ تازه وبِکروخَلقِ مراعات النظیر،وای بسا به چالش انداختنِ اندیشه یِ مخاطبین نظیرندارد.
"بـضـاعت" : سرمایه،ثروت، کالا
"بضاعت سخن" : سخن (شعر) به سرمایه وکالا تـشـبیه شـده است
"سخنِ دُر فشان" : سخن بلیغ و شیوا ، استعاره از شـعـری که چون دُرّ ومُرواید ارزشمنداست.
حافظ دراین بیت لطف کرده اززبانِ من وشما حافظ دوستانِ بزرگوارسخن گفته است. گویی که آن یگانه ی روزگارنیک می دانسته قرنها پس ازاوکتابِ شعرش چون سفینه ای نجات بخش، آدمیانِ رنج دیده،عاشق ،خسته وغرقه در دریای ِغم ِ زمانه که کرانه ای ندارد رادرخودجمع کرده وبه ساحل ِ اَمن آرامش خواهدبُرد. روحت شاد ای عزیزبی همتا.
مـعـنـی بـیـت : اززبان یک حافظ دوست:
من دیوانِ غزلیّاتِ حافظ راانتخاب کرده ام(من وسفینه ی حافظ) کتابِ شعر حافـظ همیشه همراه من است. درادامه می فرماید:"که جزدراین دریا"
کدام دریا؟
در دریایِ سفینه به معنیِ کشتی؟ البته که درست نیست، پاسخ دردریای دیوانِ شعر است.
زیـرا که در ایـن دریا (دیوان حافظ) بجز عباراتِ گهربار ومُرواریدِ سخن چیزدیگری نمی‌بـیـنـم.
چنانکه ملاحظه شد "سفینه" معنای "کشتی" را فقط درظاهرسخن نمایان می سازد وبه ذهن مخاطب متبادرمی نماید ودرژرفای معنا،کشتی جایگاهی ندارد.
امّا دراین بیت:
دُرُر زشوق برآرند ماهیان به نثار
اگرسفینه ی حافظ رسد به دریایی
"سفینه" ایهام دارد وهم به معنای "کشتی" وهم به معنای "دیوان شعر" می باشد. چراکه باهردومعنای سفینه، معنی بیت درست است.

1398/06/27 10:08
هاشم اقدامی

نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار:
یک نیم رخت وَلستُ منکم ببعید
یک نیم دگر اِن عذابی لَشدید
بر گرد رُخت نوشته یُحیی و یُمیت
مَن ماتَ مِن العشق فقد ماتَ شهید

1399/05/21 13:08

معانی لغات غزل (358)
کران : حدّ و مرز، انتها .
به تَرکِ خدمت پیر مغان … : خدمت پیر مغان را ترک …
مصلحت : خیر، صلاح .
آفتاب قدح : ( اضافه تشبیهی ) قدح یعنی کاسه بزرگ شراب با آفتاب تشبیه شده .
ارتفاع : بلندی، بهره برداری از محصول، در اصطلاح نجوم به مقدار اوج کواکب از افق تا سمت الرأس گویند که حداکثر آن 90 درجه است .
طالع : در اصطلاح نجوم وضعیّـت منطقة البروج و ستاره یی که در آن لحظه و وضعیت طلوع می کند اگر منطبق با لحظه ولادت کسی باشد کیفیت طالع سعد یا نحس بودن طلوع آن ستاره را طالع آن مولود گویند.
طالع وقت آنچنان نمی بینم : وقت را مناسب نمی بینم .
با خود دار : به همراه خود داشته باش .
مشایخ : بزرگان، پیرمردان قوم، مُرشدان .
دو آینه : کنایه از دو چشم .
عیان : آشکارا .
خمار : ملالت و دردسر پس از صرف شراب و مستی سنگین .
مویِ میان : 1. موی رسیده تا کمر ، 2. کمر باریک مانند مو .
سفینه : کشتی، دیوان شعر .
من و سفینه : من با سفینه ( واو تخصیصی ) .
بضاعت : سرمایه، مال، مکنت .
سخن دُرفشان : سخن بلیغ، سخن گهربار و با ارزش .
معانی ابیات غزل ( 358)
1) برای غم و اندوه روزگار که هیچ حد و مرز و پایانی ندارد به غیر از شراب ارغوانی رنگ، چاره یی نمیشناسم .
2) من دست از خدمتگزاری موبد پیر میکده معرفت نمی کشم، زیرا خیر و صلاح خود را در تَرکِ آن نمی بینم .
3) از جام شرابی که چون خورشید می درخشد، عیش و خوشی بهره برداری کن زیرا حال و احوال روزگار را چندن بر وفق مراد نمی بینم .
4) علامت مرد خدا، عاشق بودن اوست. این علامت را با خود داشته باش چراکه در سران و بزرگان جامعه امروزی، این نشان نمودار نیست!
5) بایستی بر دو چشم نگران و سرگشته من هزار بار افسوس خورد که با وجود آنکه به مانند دو آینه همه چیز در آن مشهود است، با آن، روی معشوق را به وضوح نمی بینم .
6) از آن لحظه که قامت سرو مانند تو از برابر چشمان اشک بار من دور شد، به جای دیدن سرو قامت تو جز آب روان چیز دیگری نمی بینم .
7) کسی در رنج خمارآلودگی، دیگر به من جرعه ای شراب نمی دهد نگاه کن که یک نفر اهل در میان مردم دیده نمی شود .
8) از من نشانی کمر باریک و موی بلند او را که دل در آن بسته بودم مپرس، چرا که ( از بس در آن باریک شده بودم) دیگر وجود خود را هم حس نمی کنم .
9) ( از این به بعد) سر و کار من با دفتر شعر حافظ است. چرا که به جز در این دریای سخن در هیچ جای دیگر کالای سخن گهرباری را سراغ ندارم .
شرح ابیات غزل (358)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
خواجو کرمانی : گلــی بـه رنـگ تـو در بـوستان نمی بینم
بـه اعــــتـدال تـو ســروی روان نمی بینم
*
خواجو کرمانی یکی از شاعران دربار شیخ ابواسحاق و یکی از مداحان اوست. قصاید و ترکیب بند و ترجیع بندهای مطوّلی در مدح این پادشاه سروده که به شیوه شعرای مدّاح در لفّاظی و اغراق چیزی فروگذار نکرده است . حافظ در بدو شعر و شاعری اشعار خواجو را به دقت مطالعه و به ویژه در غزل، مدت ها از او تقلید می نمود . غزل های خواجو بسیار دلنشین و خوش بیان است چنان که به اعتقاد همگان اگر خورشید حافظ در آسمان ادب ایران طلوع نکرده بود اعتبار و درخشندگی غزل های او صد چندان جلوه می کرد .
حافظ در ایام جوانی این غزل را به استقبال غزل خواجو سروده و زمان سرودن آن به هنگام متواری بودن شاه ابواسحاق است و سعی او بر این بوده تا در قالب شِکوه وشکایت از رویدادهای زمانه به صورت ایهام وار منظور نظر خود را در غزل بازگو کند. به این سبب درمقایسه غزل خواجو با حافظ بدون در نظر گرفتن ایهاماتی که منظور نظر حافظ بوده غزل خواجو سلیس تر نمی نماید لیکن با توجه به التزامی که حافظ در خلق مضامین عرفانی و ایهامی داشته و با توجه به تجربه کمتر او در ساختن غزل، در مقایسه با غزل خواجو از مقام بالایی برخوردار است و ما در اینجا غزل خواجو را به معرض دید خوانندگان نهاده سپس توضیحاتی را به عرض می رسانیم :
گلـــی بـه رنـــگ تـو در بـوسـتـان نمی بینم
بـه اعــتـدال تـو ســــروی روان نمی بینم
سـتــاره یـی که ز بــرج شـرف شـود طــالـع
چـو مـــهر روی تـو بـر آســمان نمی بینم
ز چشــم مسـت تــو دل بـر نمی تـوانـم داشت
کــه هیـچ خسـته، چـنان ناتـوان نمی بینم
بــر آسـتان که غـباری چو شخص خاکی خویش
ز رهــگــذار تــو بــر آســتــان نمی بینم
ز عشــق روی تــو ســر در جـهـان نــهم روزی
ولــی ز عشـــق رخـت در جـهان نمی بینم
به قـاصــدی ســوی جـانـان روان کنـم جـان را
کـه پیـــک حضـرت او جـز روان نمی بینم
شــبـم بـه طـلـعـت او روز مـی شــود ور نــی
در آفــتـاب فــروغــی چــنـان نمی بینم
مــگر میــان ضـعیـفش تــن نحــیف مــن است
کـه هیچ هستـــی ازو در مــیان نمی بینم
ز بــحر عشــق گــرت دســت مـی دهد خـواجـو
کــــنار گــیر کـه آن را کـــران نمی بینم
غزل حافظ با بیان غم و اندوهی که از متواری شدن شاه ابواسحاق و تسلّط امیرمبارزالدّین به حافظ دست داده بوده شروع می شود. این نکته نشان واضحی است که حافظ شاعری است راست و صریح و بازگو کننده مکنونات قلبی و عقاید باطنی خود و برای بیان عقاید خویش هیچ گونه مقدمه چینی لازم نمی بیند و به همین دلیل در بیت دوم غزل موضوع مسئله روز خود را بیان می کند. در غزلی دیگر شرح داده شد که اطرافیان و دوستان حافظ که نان را به نرخ روز می خوردند او را به احتیاط سفارش می کرده و از تظاهر به فسق و درشت گویی نهی می کردند. او در این بیت می گوید :
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
حافظ در بیت سوم به پیروی از خواجو که در بیت دوم غزل خود از برج شرف ستاره یی دم میزند و اصطلاحات نجومی را به کار می گیرد می فرماید : از آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر و همانطور که در معنای لغت ارتفاع گفته شد اندازه گیری اوج ستارگان از افق را ارتفاع می نامند اما حافظ از معنای دیگر لغت ارتفاع نیز سود جسته و آن بهره برداری از حاصل کشت و کار می باشد و معنای بیت چنین خواهد بود که تا می توانی به عیش و شادی و مستی بکوش و دست از دامن پیاله شراب مکش چرا که اوضاع و احوال زمانه را در زمان امیر مبارزالدین خوب و مطلوب نمی بینم و در عین حال شاعر پافشاری خویش را در مِـی خوارگی نشان داده و به صورت غیر مستقیم با تبلیغات نهی از منکر سلطان وقت به مبارزه بر می خیزد .
شاعر در بیت چهارم نشان عشق و عاشقی و معرفت به مبداء را نشان بارز مردان خدا می داند و این سخنی سخت منطبق با عقل و منطق است اما او این نشان را در امیر مبارزالدین متظاهر به مذهب نمی بیند و بلا فاصله در بیت پنجم به منظور نمایاندن تواضع خود می گوید افسوس که این دو چشم چون آینه من که همه چیز را به وضوح می بیند قادر به دیدن جمال خالق متعال، که آرزوی باطنی من است نمی باشد .
بالاخره مضمونی را که خواجو در بیت هشتم غزل خود آورده او هم در بیت هشتم غزل خود میگنجاند و به زبان و نحوه دیگری بازگو می کند . اهل بصیرت به خوبی در می یابند که تکرار مضمون نمی تواند امتیازی کسب کند مگر این که انحراف معنایی در آن کاملاً مشهود باشد و نظر خواننده و شنونده شعر را به موضوعی دیگر جز مضمون اولیه شاعر قبلی جلب نماید . و درست این کاری است که حافظ انجام داده و هر چند از مو و میان دل و هستی صحبت کرده اما مضمون آن تکراری نیست .
در پایان، دید عمیق حافظ و ابتکارات او در سرودن غزل هایی که به استقبال شعرای دیگر رفته حاکی از حسن سلیقه و قدرت و تسلّط او در امر شعر و شاعری است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

1400/03/10 10:06
مختار

درود پر مهر

از آنجا که اکنون‌ در دورانی هستیم که شماری از نوابغ اندیشه‌ورز در تلاش برای بهینه‌سازی راه و روش جستجوی  «حقیقت» و پرهیز از تاثیر  «لغزش‌های شناختی» ابزارهای دقیق و نیرومندی را در زمینه‌هایی مانند پدیدار شناسی به فرزانگان معرفت شناسی ناب و اصیل شناسانده‌اند، شایسته‌ است این ابزارهای اندیشه‌ورزی در فهم و درک حقیقت پیچیده‌ی اندیشه‌ی ژرف حافظ نیز بکار روند، تا هر بیشتر تحلیل و تأویل و تفسیر غزل‌های او به  «حقیقت» نزدیک باشد، غزل‌هایی که چون رهنمایی برای انسان سرگشته میان خیال و واقعیت داستان راستین «مسیر» پر فراز و نشیب کشتی شگفت‌انگیز زندگانی بشر باشد، در مسیری گاه طوفانی و دلهره آور و و گاه آرام و شادی بخش و گاه کسل کننده و بی‌معنا،  در دریای افسانه‌ای بیکران هستی.

بایستی موشکافانه هشیار بود که سوای چارچوب ادبی و هنری سفینه‌ی فلسفه‌ی غزلی حافظ، هنر فاخر شاعرانه‌ی کسانی چون او (مانند خیام) روشی حکیمانه و فلسفی بر اساس سنت دیرینه‌ی ایرانی (و نیز برخی فرهنگ‌های دیگر) برای بیان اندیشه و نگرش و دیدگاه و رویکرد و جهان بینی او بوده است.

پس، هر تلاش خرد پذیر و درستی برای فهم درست‌تر نسبی اندیشه حافظ فرزانه بایستی با پرهیز بسیار جدی از هرگونه پیش‌داوری و کنارگذاشتن هر گمانه (فرض) پیشین آغاز شود و به سرانجام برسد به تعبیر هوسرل، نابغه‌ی بزرگ پدیدارشناسی، برای رسیدن به حقیقت ناب و اصیل، همه‌ی شناخت و معرفت و پیش‌فرض پیشینی برای موضوعی و پدیداری (اوبژه‌ای) را نخست باید اپوخه کرد، کنار گذاشت، دورافکند، بین الهلالین کرد (توی پرانتز گذاشت میان دو کمان کرد).

اگر چنین نباشد، احتمال خطا و لغزش شناختی بسیار است، چنان که بسیاری از نامداران بزرگ، به راه‌های پر خطای بس دوری از حقیقت رفتند، تا جایی که بیشتر تخیل‌ورزی شخصی توهم گونه در شناخت حافظ داشتند، با پیش‌ گمانه‌هایی (فرض‌های) حافظ را فهم کردند، که پیش‌گمانه‌ی اون‌ها همیشه درست باشد، به جای تلاش برای آزمون گمانه، و رد یا پذیرش گمانه مستند به شواهد و قرائن و...، که روش خردمندانه و دانش‌بنیان مبتنی و متکی بر ابزارهای حقیقت‌ یاب فلسفی همین است و بس!

بنابراین، هر کس می‌خواهد حافظ را درست و راست فهم و درک کند، حقیقت حافظ را با بالاترین درجه‌ی اطمینان (از لحاظ منطق احتمالات) و کمترین خطا را بشناسد، بایستی این توانایی و شایستگی (بس دشوار و سخت و پیچیده‌ و نیازمند بالاترین نبوغ و هوش و دانش) را داشته باشد که نخست همه‌ی دانسته‌ها و آموخته‌ها و پیش‌گمانه‌‌های ذهنی در باره‌ی حافظ را اپوخه (اینبراکت یا بین الهلالین) کند و کنار بگذار، سپس بارها و بارها همه‌ی غزل‌های منسوب به حافظ را بخواند و تلاش کند بفهمد، و در نهایت با این فرض که او انسانی است، که  «احتمال» داشتن اندیشه‌های یکتای کاملا متفاوت و حتی متناقض با اندیشه‌های غالب جامعه‌ی زمانه‌ی خود را دارد، و برداشتی یکتا و نو در باره هستی و انسان و واقعیت‌های دینی و مذهبی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و تاریخی دوران خود داشته باشد، تلاش کند او را بشناسد و غزل‌هایش را تحلیل و تفسیر کند.

پس منطقی است که  «احتمال» دارد، حافظی که به‌ فرض شناخت و دانش عمیق نسبت به معارف دینی دارد، به نگرشی یکتا در باره‌ی انسان و جهان رسیده باشد، که متفاوت و متناقض با فرهنگ و دین رایج زمانه‌ی او و شرعیات و محدودیت‌ها و تعهدات و مسئولیت‌های یجور و لایجوز آن باشد، و همین به پدید آمدن یک مکتب فکری (نوعی پارادایم ویژه) در باره‌ی رفتار و اخلاق و هستی و انسان رسیده، که اساس اون راستی و درستی (واقعیت و حقیقت) با تعریف دقیق فلسفی اون است (که می‌تواند مفاهیم و معانی متفاوت از برداشت‌های رایج و موجود در منابع معرفتی پیشینی باشد).

درست مانند مفهوم عدالت و آزادی و دموکراسی و.... که خیلی‌ها مدعی اون هستند، ولی وقتی به تعریف و عمل می‌رسد، حدود و کران و کاربرد بسیار متنوع و متفاوت و متضادی را بروز می‌دهند، که گاه تفکری داعشی هم با تعریف خاص خود مدعی ناب‌ترین منبع اون هستند، ولی.. اصیل‌ترین تعریف اون که فراگیرترین برای نوع بشر، سوای محدودیت‌های دینی و مذهبی و قومی و جنسی و طبقه‌ای و... است، در پارادایم اندیشه لیبرالیسم و جوامع برخوردار از آن عملا یا بالاترین کیفیت و کمترین خطا محقق می‌شود، نه جوامع مدعی  گرفتار چیرگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دین و مذهب و کمونیست و سنت و...

پیروز و سرفراز و کامیاب باشید. 

1402/08/04 15:11
مهدی نظری

آفرین بر فکر و قلم توانمند شما

1400/04/10 22:07
برگ بی برگی

غم زمانه که هیچش کران نمی بینم 

دواش جز  میِ چون ارغوان نمی بینم 

 غمِ زمانه غمی ست که ناشی از درد و رنجِ انسان در این زمانه است و کسی نیست که  از آن بی خبر باشد، در قرآن کریم و سوره بلد آیه ۴ نیز به روشنی فرموده است لقد خلقنا الانسان فی کَبَد، یعنی همانا انسان را با درد و رنج آفریدیم، برخی این معنا را ناگزیر بودنِ انسان به تحملِ رنج در این جهان تا پایان عمر تعبیر کرده اند، غمهایی که از دورانِ کودکی با چیزهایِ ابتدایی و ناچیز مانند از دست دادنِ توپ و عروسک شروع شده و در بزرگسالی بزرگتر می شوند مانندِ غمِ فوتِ عزیز و یا غم و دردِ ناشی از خیانت و از دست دادنِ همسر، یا غمِ ناکامی های فرزندان و در سالخوردگی غم و حسرتِ طی شدنِ عُمرِ بی ثمر، اما بدونِ شک هر دردی درمانِ خود را دارد و حافظ می‌فرماید غمِ زمانه که ساحل و کرانی نداشته و پایان ناپذیر است نیز دوایی دارد و آن هم شرابِ ارغوانی رنگ است، اما آن چگونه شرابی ست که دوایِ دردهایِ بیشمارِ انسان است؟ برخی همین شرابِ انگوری را دوایِ درد می دانند اما اگر دوا را به معنیِ معالجه قطعی بگیریم خواهیم دید این شراب مُسَکِنی بیش نیست و بعد از مدتی کوتاه که مستی از سرِ انسان پرید بارِ دیگر غمها باز خواهند گشت، پس‌ بطورِ قطع شراب ِ ارغوانیِ حافظ که درد و غمِ انسان را علاجِ قطعی می کند از جنسِ دیگری ست.

به ترک پیر مغان ، نخواهم  گفت 

چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم 

ریشه یابیِ پیرِ مُغان را بارها شنیده ایم که با موبدِ زرتشتیان مرتبط است و مُراد پیرِ راهنما و راه بلدی ست که اتفاقاََ هر دو گونهٔ شرابِ ارغوانی را نزدِ او می توان یافت، برای تسکینِ غم و درد شرابِ انگوری به رنگِ ارغوان دارد و برای معالجه و درمانِ دردها شرابی از جنسِ عشق، و هر انسانِ دردمند اما عاقلی علاج را بر تسکین ترجیح می دهد و حافظ می‌فرماید او نیز مصلحت نمی بیند که چنین پیری را ترک کرده و از دست بدهد.

زآفتاب قدح ارتفاع عشق بگیر  

که چرا که طالع وقت آنچنان نمی بینم 

قدح به پیمانهٔ بزرگتر از جام گفته می شود یا به بیانِ دیگر بزرگترین پیمانه ای که می توان در آن شراب ریخت و آفتاب استعاره از خورشیدِ بینهایتِ خداوندی ست، پس‌ شرابِ مورد نظرِ حافظ در اینجا کسبِ معرفتِ الهی ست که انسان می تواند ارتفاعِ عشق بگیرد، یعنی بوسیلهٔ شرابِ عشق تا بینهایتِ خداوندی اوج گرفته و بالا رود، در مصراع دوم طالع یعنی اختر شناسی که در اینجا معنیِ شانس را نیز به ذهن متبادر می کند، در قدیم عوام معتقد بودند گردشِ ستارگان و تصمیم هایِ مهمِ انسان با یکدیگر ارتباط داشته و موجبِ طالعِ نحس و یا سعدِشان می گردد، پس حافظ که علاجِ درد و غمِ بی کرانِ انسان را در برداشتنِ قدحی به بزرگیِ آفتاب و شرابی از جنسِ عشق و نور تشخیص می دهد می فرماید زیرا که بختِ وقت و مدت زمانی که انسان در این جهان بسر می بَرَد محدود است و آنچنان فرصتِ زیادی در اختیار ندارد تا به پیمانه هایِ کوچک بسنده کند، بویژه  اگر عُمر از نیمه گذشته باشد، اما طالعِ او حتی ممکن است اجازهٔ رسیدن به میانسالی را نیز ندهد، پس بهتر است انسان با فرضِ بسر آمدنِ عُمر در هر روز و هر لحظه  قدح های شراب را سر کشد.

نشانِ اهل خدا عاشقی ست، با خود دار 

که این نشان در مشایخ شهر نمی بینم 

 پس‌حافظ که شرابِ عشق و نور را درمانِ قطعیِ غم و درد ورنجِ انسان تشخیص داده و به آن توصیه می کند می فرماید انسانی که چنین قدحِ پیشنهادی او را برگرفته و نوشیده است عاشقی ست اهلِ خدا که نشانِ او نیز عاشقی ست، یعنی تمامیِ صفاتِ خداوند که عشق است و مِهر در او تجلی یافته و ظاهر می گردند، در مصرع دوم مشایخ جمعِ شیخ است و نمادِ انسانهایی که بجایِ عشق و مِهرِ خداوندی با ایجادِ خوف از قهر و خشم و جبّاریِ خداوند قصدِ آن دارند تا بگویند نسخهٔ درمانِ درد و غمهایِ انسانها نزدِ آنان است که اگر به آن عمل کنند در جهانِ آخرت از غم و رنج رهایی یافته و در بهشت به آرامش می رسند، حافظ می فرماید آن مشایخ که نشانِ عشق را با خود ندارند و خود سرشار از غم و درد هستند چگونه می توانند انسان را از غم رهایی بخشند، اهلِ خداوندی که عاشق است باید بوسیلهٔ شراب و اکسیرِ عشق دردهای خود را در همین جهان درمان کند تا در سرایِ دیگر نیز به آرامش دست یابد. مولانا نیز در این رابطه می فرماید؛ " چون به بُستانی رسی زیبا و خَش     وانگهی دامانِ خلقان گیر و کَش"

بدین دو دیدهٔ حیرانِ من هزار افسوس  

که با دو آینه رویش عیان نمی بینم 

در این بیت حافظ به مرتبه حیرت خود یا سالک عاشق اشاره میکند، مرتبه حیرانی توضیحات مفصلی دارد  و پس از حیرت و حیرت در حیرت است که او انتظار دیدن روی حضرت معشوق را دارد که در او متجلی شود ، اما حافظ با وجود رسیدن به این مرتبه عرفانی و تجربه یا دیدن حیرانی، بازهم هزاران افسوس میخورد که به دیدار حضرتش نایل نشده ، ولی  در مصرع دوم میفرماید که رویش را عیان نمی بیند، یعنی به مقام ذات حضرتش راه پیدا نکرده است و ما  پی می بریم  که دیدار و تجلی بر سالک  روی داده است اما هزاران افسوس او برای عدم راهیابی به ذات خدا میباشد که حافظ خود در ابیات بسیاری آن را از محالات ممکن می داند  .مراد از دو آینه ، دیدن  روی خود در حضرت معشوق است ، کنایه از یکی شدن با حضرتش یا مقام و وصل است که فنای در حق و بالاترین مرتبه عرفانی میباشد . حافظ در چندین جای دیگر نیز در باره عدم امکان راه یابی انسان به ذات پروردگار فرموده است : 

مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست  یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد 

 با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی        یا من خبر ندارم ، یا او نشان ندارد   

عکسِ روی تو چو در آینه جام افتاد        عارف از خنده می در طمع خام افتاد 

طمع خام یعنی طمع به وصل کامل و رسیدن به ذاتِ عشق،  زندگی یا خداوند.

قد تو تا بشد ، از جویبار دیده من  

به جای سرو جز آب روان نمی بینم 

پس از آن دیدار روی حضرت معشوق  که حافظ یا سالک را از خود بیخود کرده و حتی موجب طمع خام راهیابی به ذات گردید ، وقت جدایی دیگری فرارسیده و آن بلند قامت رعنا که به سرو می ماند از حضور غایب شد ه و پس از آن حافظ بجای آن سرو روان چیزی جز آب و اشک دیدگان خود را که روان و جاری ست نمی بیند و او یا سالک باید تا دیداری دوباره صبر و تحمل پیشه کند تا حجاب بار دیگر برداشته شده و او لحظه ای دیگر به حضور و دیدار او زنده شود .

در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد 

ببین  که اهل دلی در میان نمی بینم 

حافظ این  صبر و کار بیشتر برای رسیدن دوباره به حضور را دوره خماری کشیدن عاشق نامیده  است که هیچ کسی را یارای کمک به سالک نمی باشد مگر پیر مغان فرزانه ای که أهل  دل و در میان باشد ، میان دارای ایهام بوده که یکی  به معنی  وسط میدان بودن و دیگر اینکه میان به معنی نبودن حجاب بین آن انسان کامل و حق تعالی  ست  . و حافظ یا سالک در آرزوی ارتباط با چنین اهل دلی ست تا در ایام خماری جامهایی  از شراب معرفت را از دستان  آن پیر خرد دریافت کند . آن اهل دل  میتواند اولیاء خدا یا انسان کامل باشد .

نشان موی میانش که دل در او بستم 

ز من مپرس که خود در میان نمی بینم 

موی میان یعنی برداشته شدن حجاب بین سالک و حضرت معشوق ، یا همان لحضه دیدار و حضور که در آن لحظه تنها به اندازه یک موی ، میان عاشق و معشوق فاصله است و همین مو یا فاصله بسار کم مانع رسیدن سالک به ذات حضرتش میباشد . پس حافظ میفرماید  نشان و چگونگی آن لحظات وصل را از من مخواه که بیان کرده و حالات روحی آن را برای شما تصویر کنم ، زیرا که من خود چنین تجربه ای را نداشته و خود را در چنین حالتی (در میان ) ندیده ام  ، یعنی تا کنون  این حجاب بین ما وجود داشته و لحظه وصل را ندیده ام که بتوانم آنرا شرح دهم  ، قطعآ عارفی مانند حافظ شکسته نفسی میکند یا قصد آن دارد به ما بگوید این لحظات بوسیله زبان و ذهن انسان قابل توصیف نیستند  و فقط با دیدن خود در "میان" است که قابل درک خواهد بود .

من و سفینه حافظ که جز در این دریا 

بضاعتِ سخنِ دُرفشان  نمی بینم 

کشتی نجات حافظ علاوه بر اینکه غزلیات ناب و آموزشهای عرفانی آن بزرگ است ، حافظ و حفاظت کننده سالکان کوی عشق برای عبور از دریای پر تلاطم  عاشقی ست و در این دریایِ سخن و شعر و غزل هیچ بضاعتی به اندازهٔ سخنانِ دُر فشانِ حافظ در این دریا یافت نمی شود، یعنی کشتیِ حافظ جویندگانِ دُرّ و مروارید را به دریایی خواهد برد که چون در آنجا غواصی کنند دُرّ و جواهرات فَوَران کرده  و او را ثروتمند از آن دریا به ساحلِ نجات می رساند، درحالی که از غمهایِ خود نیز رهایی یافته است .

1401/04/14 12:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/01/29 17:03
محمد مقدم

دربیت۴:  نشان اهل خدا چیزی مثل  رفتار و نگاه پدر بزرگ و مادر بزرگهای روستائیه ، نگاهی پر امید و خیر خواهانه ، نگاهی پاک و از سر سادگی . اگر چه در حال رفتن هستن و طمعی برای خود ندارن ولی چشم بر آینده پاک من و شما دارن یا جوانی که بدون تمایل به عوض کردن کسی یا چیزی  همه چیز و همه کس رو دوست داره . و عاشق اگر این نشان رو و این برات آزادی از غم رو  و این علامت حاکم بزرگ رو به هر غمی نشون بده اون غم سر تعظیم فرود میاره . 

اهل خدا  خدا شناسند و خدای آنان چیزی شبیه خدای سهراب سپهری و حافظ شیرازیه . اونها از ذکر و اذکار رهیدن و مذکور بر آنان خود نمائی کرده ( چو مذکور درآمد  ز اذکار رهیدیم) اونها همیشه درحال تماشای حضرت حقند .

به تماشا سوگند و به آغاز کلام

1403/01/29 17:03
محمد مقدم

در بیت ۸ : میفرمایند   خود در میان نمی‌بینم 

این نوع عبارات رو مولانا هم داره . میگه وقتی نماز میخونم  این من نیستم . خداوند خودش میخونه خودش هم می‌شنوه . محبت نموده سرچ کنید : در قبله ام کجا شد  که نماز من قضا شد  

1403/01/30 15:03
محمد مقدم

در باره بیت ۱ : کار  می  یا می چون ارغوان  چی می‌تونه باشه جز مستی ؟ بله مستی یکی از اهداف می نوشیه  و مست لا یعقل به تنهائی نمیتونه راه بره نیاز به کسی داره که زیر بغلش رو بگیره نیاز کفیل و وکیل و کمک داره نیاز به کسی داره که خودشو به اون بسپاره  یا تفویض کنه . بله مست خودسپاره ، متوکله   وقتی همیشه مست باشی می‌دونی که تو توو این دنیا اولا همه کاره نیستی   ثانیا شاید اصلا هیچ کاره باشی مثل برگی بر یک درخت یا سنگی در کف یک جویبار تمیز ( این دو تای آخر رو از عرفان فیلیپین یا شرق آسیا نقل کردم) .  بله جبری بودن و قدری بودن از این حرفها می‌باره  ( سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست).ما باید احتیاجمون رو اظهار کنیم ( ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود) ما باید منتظر عنایت و لطف  باشیم ، همون لطفی که آب جویبار پاک در حق تکه سنگ درونش میکنه . خود را در معرض نظری معجزه آسا قرار دهید تا آنچه اندر وصف ناید آن شوید

 

 

1403/01/30 16:03
محمد مقدم

در باره بیت ۱  : هدف دیگر  از می  دیدن رخ مبارک ، پاک و زیبای ساقیست، دیدن امثال شاهد عهد شباب است کسی که در رخ او چهره اصلی خودمون رو ببینیم . بله ما خودمون شاهدیم خودمون مغبچه ایم .

چاکر و خدمتگزار عزیزان امیدوار است بتواند آئینه ای باشد تا بزرگواران بتوانند چهره اصلی خود را  ببینند . در پی آن آشنا  دریابند که خود، همان آشنائی هستند