غزل شمارهٔ ۳۵۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش هانا سلطانی
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش علی شاددل
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ba arze salam dar bazi az kotobe ghadimi mesrae dovom az beite dovom be ein surat mibashad: خانه می بینی و من خوان خدا می بینم
tashakor va sepas
بیت 1 مصرع 1 : در خرابات مغان نور خدا میبینم . توضیح= در این جهان نور معرفت و دانایی را میبینم . نور دراینجا به معنای ( حکمت والای موجود است )
بیت 1 مصرع 2 : این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم . توضیح = امری عجیب است این نور (در بالا معنا ذکر شده ) و اینکه منشاً آن نیز عجیب است " شاعر منشا را از مکان نور میداند و حتی این نور بسیار متفاوت است و بافکار عامه مغایر میباشد "
*توجه - أهمیت این بیت بسیار زیاد میباشد و مسیر طرز فکر کردن در مورد این غزل را نیز تغییر میدهد .
الباقی را از دوستان خواهشمندیم تکمیل نمایند البته با ملاحظه به مطلع شعر
دوستان
به نظر شما در بیت چهارم کلمه "نظر" میتونه ایهام یا ایهام تناسب داشته باشه؟
علیرضا جان نظر در چه معناهایی به نظرت دو معنا میتواند داشته باشد؟
من چیز خاصی از آن درک نمیکنم.
در بیت سوم چندین ایهام وجود دارد :
1. نافه گشایی ---> ایهام تناسب
اول.بوی خوش منتشر شونده از نافهی آهو
دوم. در معنای گرههای زلف که به علت وجود زلف به ذهن میآید.
2.فکر دور است --> ایهام
اول.فکر دور از ذهن
دوم. فکر درازی زلف یار
3.خطا --> ایهام تداعی
به یادآورندهی ختا و ایهام تناسب آن با نافه
در ضمن این غزل در دیوانهای دیگری به جز دیوان استاد غنی 2 بیت دیگر در انتهایش نیز دارد
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مساله بیچونوچرا میبینم
کیست دردیکش این میـــکده یا رب که درش
قبلهی حاجت و محراب دعا میبینم
معنیش خیلی ساده است ، اونموقع هم یه عده احمق بودن که به زور میخواستن مردم رو به بهشت ببرن و احتمالا زیاد به حافظم گیر میدادن این شعر رو دقیقا برا اونا نوشته که من خدا رو تو میخونه (از نوع واقعیش نه اسلامیش) پیدا کردم و هرشب میرم اونجا جهت مراسم دعا و این چیزها .
تازه شحنه معروفی که در خیلی از اشعار حافظ هست تو این شعر بهش اشاره میشه که :
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
این بیت رو کاملا زمینی معنی کنید تا حساب کار دستتون بیاد
بنظرم در مصرع دوم بیت دوم بعد از خانه دوم ویرگول گذاشته شود و خوانده شود بهتر است:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
چطور دوستی شعر به این عظمت و زیبایی رو زمینی میکنند و ازش رد میشن راحت .
شاید البته تقصیر ادبیات و زبان صوفیانه باشه که خودش رو پنهان کرده پشت رمز و راز.
بهر حال اندکی اشنایی با زبان تصوف و ارباب طریقت بد نیست تا از اکثر اشعار این بزرگان فیض برد.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
بیت اول:
از نظر من «در خرابات مغان»، کتاب «اوستا» است. چرایی این نظر را پس از خواندن اوستا و تاریخ زرتشتیان میتوان فهمید.
بیت دوم:
ملک الحاج فقط «خانه ی خدا» را میتواند ببیند ولی انسان فرزانه و رشن بین «خانه» را خود خدا می بیند.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
در مورد نظر دوست گمنام در مورد بیت دوم: به نظر من خانه خدا در مصرع دوم ترکیب اضافی است، یعنی تو خانه میبینی و من خدای خانه را، نه اینکه من خانه را خدا میبینم.
آفرین سعید خان
خدای خانه
به نکته ی خوبی اشاره کردید :
خدا به مانای صاحب بسیار به کار رفته
مثل کدخدا : به مانای صاحب خانه
که ” کَد“ نیز به معنی خانه استفاده شده ، چون : کد بانو یعنی بانوی خانه ، آتشکده ، خانه ی آتش ، دانشکده { اولین بار توسط ملک الشعرای بهار به کار رفت } خانه ی دانش.
که خانه نیز گاه به مانای اتاق است
چون : آشپز خانه : اتاق آشپزی ، مهمان خانه اتاق میهمان ،،،
این رشته سر دراز دارد
شاد زی بر دوام
مغ به معنی روحانی زرتشتی است. خرابات مغان کنایه از میخانه زرتشتیان دارد. در مصرع دوم این بیت حافظ به مخاطب خودش میگه ببین نور خدا را در کجا دیدم. در ذره ذره جهان نور خدا را میشود دید حتی در میخانه زرتشتیان
دوستان تنها کسی میتونه معنی اشعار حافظ بفهمه که خودش دقیقا لمس کرده باشه امیدوارم ما هم مثل اون بشیم
به نام خدای رحمان وعلی اعلی
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
مغان در اصل قبیله ای است که از قوم ماد بودند ومقام روحانیت منحصرا فقط به آنان تعلق داشت
وخرابات به معنای توحید محض بدون چیز دیگری و خرابات مغان روی هم رفته به معنای جایگاه خاص مردان الهی یا قبیله ای که منحصرا توحید کامل یا همان توحید ذات پروردگارکه در دست این گروه میباشد مورد نظر است و منظور در اینجااز قبیله ی خاص و منحصر همان پیغمبر اسلام صلوات الله علیه و پشت سرمحمد مصطفی صلوات الله علیه یعنی باب العلم علم اصلی توحید ذات پروردگار ونور ذاتیه پروردگار یعنی اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب با حضرت سیده نساء العالمین فاطمه اطهر دخت رسول خدا سلام الله علیها و آقا امام حسن و امام حسین علیهما السلام و از نسل آقا اباعبدالله الحسین جناب امام سجادتا مهدی موعود علیهم السلام یعنی نه فرزند گرامی حسین که همان قوم منحصری هستند که اصل روحانیت و توحید محض خدای یکتا به تمام مراتب در دست این بزرگواران میباشداین معنای خرابات مغان و نور خدا میباشدکه خداوند رحمان مودت و دوستی این خاندان رادر قرآن مجید در سوره شوری آیه 23 فرموده اند و بر همه واجب گردانیده اند .
ومنظور حافظ از مصرع این عجب بین به معنای لطف بزرگ و بی نهایت خداوند تبارک و تعالی را مطرح میکند که حافظ شیرازی میفرماید که نگاه کن وببین که این نور ذاتیه پروردگار که بی نهایت است واصلا این نور انتها ندارد اصل و ریشه و سرمنشاء آن از معدن خزائن خداوند میباشد که همان چهارده نور پاک صلوات الله علیهم اجمعین میباشدکه بنده ی حافظ شیرازی این نور بی انتها را از این قوم میبینم و نه کس دیگر.
و همچنین جناب حافظ شیرازی
در بیت دوم از غزل 357 می فرماید
که ای حجاج بیت الله الحرام ،
که خداوند توفیق زیارت خانه خودش را به شما داده است بر ما فخر فروشی نکنید
که بگوید که خدا بزرگترین توفیق را به ما داده است
هرچند که زیارت خانه خدا مخصوصا حج تمتع توفیق بزرگی از طرف خداوند متعال به هر کسی که زیارت خانه خدا نصیبش میشود دلالت دارد
ولی با این حال جناب حافظ میفرماید که ای زیارت کنندگان خانه خدا
بر من احساس برتری نکنید، که تو توفیق دیدن خانه خدا و زیارت خانه خدا را پیدا کرده اید ولی من خانه ای دیده ام که ظهور تجلی نور خدا با تمام مراتبش بر آن خانه و اهل آن خانه تجلی کرده است
وهمراه اهل آن خانه است و آن خانه ، خانه امام الموحدین علی ابن ابیطالب علیه السلام
و سیده نساءالعالمین فاطمه زهرا سلام الله علیها
و جناب آقا امام حسن و آقا اباعبدالله الحسین علیهما السلام می باشد
که خداوند رحمان در قرآن در سوره نور آیه 36 فرموده است:
(این نور در خانه هایی است که خدا اذن داده شان و منزلت و قدر و عظمت آنها رفعت یابند و نامش در آنها ذکر شود همواره در خانه ها صبح و شام او را تسبیح می گویند)
در روایت از معصومین در مورد این آیه سوال شده است
که فرموده اند منظور این آیه اهل بیت پیغمبر یعنی خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام علی ابن ابیطالب علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما سلام می باشد ،که نور ذاتیه خداوند رحمان به تمام مراتب بر اهل این خانه تجلی کرده است
و همراه آنهاست و در اختیار آنهاست.
و به هر کس که میخواهند این خانواده عظیم شان ، عنایت میکنند.
و این مطلب که جناب حافظ اشاره داده اند در اصل اشاره فرموده اند به بیت اول
و اول مصرع اول منظور همان(( خرابات مغان))
یعنی قوم برگزیده خداوند که همان اهل بیت طبق آیه قرآن است که روحانیت و مقام معنویت مختص و منحصر به این خاندان است و این خاندان به اذن پروردگار به هر شخصی که به این خاندان متصل شود و متوسل شود
این خاندان اهل بیت پیغمبر اجازه دارند به اذن پروردگار رب الارباب اجازه دارند
که به دیگران بدهند و جناب حافظ شیرازی این قدرت را
و این نور خدا را در اهل بیت و همراه اهل بیت دید
و از آن بزرگواران طلب کرد و اهل بیت هم به جناب حافظ نظر کردند و جناب حافظ نور خدا را با چشم دل در وسعت و ظرفیت خودش به عنایت چهارده معصوم
علیهم السلام مشاهده کرد
و مقام و ملکه جناب حافظ شد
از این رو در جای دیگر از اشعارش در غزل 296 فرمودند که:( حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف)
منظور اینجا از (خاندان ) دوازده نور پاک که همان معصومین علیهم السلام می باشد.
و شه نجف هم خود مولی الموحدین اسد الله الغالب علی بن ابیطالب می باشد
و در جای دیگری هم فرموده است یعنی در غزل 319 فرموده است که:
(هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم)
که من هر چه دارم از قرآن دارم و هر چه میگویم از قرآن می گویم.
و منظور دیگر جناب حافظ از این دو مصرع این است که
شعرهای من تفسیری بر قرآن و اهل بیت پیغمبر است و نه چیز دیگری؛ و هر کس به غیر از قرآن و اهل بیت و طریق الی الله تفسیر زند، سخت در اشتباه است.
و تفسیر کننده ی این شعر یعنی غریب الله
این مطلب را گفته اند: کسی که نورحقیقی اهل بیت را ببیند در اصل همان نور خدا دیده چون نور خدا با نور علی و محمد و فاطمه
و فرزندان علی و فاطمه تا مهدی موعود صلوات الله علیهم اجمعین
یک نور واحد و جدا ناشدنی است.
یعنی نورعلی همان نور خدا ست
والسلام
متن از غریب الله
فکر نمیکنم این تحلیل طولانی شما محتوای منظور حافظ باشه این نظر اعتقادی شماست نه منظور حافظ
نظر شما کامل ترین تفسیر هست از خرابات و فقط انسان کامل میتونه همچین درکی داشته باشه
تا حالا تو زندگیم متن به این بی ربطی نشنیده بودم
از این همه آسمان و ریسمان بافیِ این آقا حالم بد شد
جناب حسین آقا شعر جناب حافظ را با خود جناب حافظ تفسیر زده اند جناب غریب الله این کجاش اسمان و ریسمان بافی است یه خورده لطف کن مطالعاتت رو بیشتر کن تا بیشتر درک کنی یعنی اینقدر ظرفیت ندارید که طاقت خوندن یک نظر رو ندارید و حالت رو بد می کنه؟!!!پس با این روحیه ضعیف که شما دارید چه طور زندگی می کنید ؟!!!نکند اگر اگر در تفسیر اشعار جناب حافظ عشق زمینی و می و باده وشهوترانی تفسیر کنند لابد درست است واسمان و ریسمان بافی نیست دیگر؟!!! حالا تفسیر حافظ به حافظ زدن و تفسیر به اهل بیت کردن شد اسمان و ریسمان بافی!!!؟ خوب برادر من خود جناب حافظ صراحتا داره میگه :(حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف )از آقا امیر المومنین و خاندان پیغمبر خدا اسم اوردن به این صریحی و واضحی اونوقت شما ان قلت میزنی شما انگار از خود حافظ حافظ شناس ترید !!
عجبا!!
کمی از آقای امیر یاد بگیر که نوشته:(دوستان تنها کسی میتونه معنی اشعار حافظ بفهمه که خودش دقیقا لمس کرده باشه امیدوارم ما هم مثل اون بشیم)در آخر به شما حسین آقا توصیه برادرانه میکنم که بدون غرض چند بار دیگر اون تفسیر رو بخون که به نظرم به حال هممون مفید وکارساز وگره گشا است وعجیب تفسیر و بلند تفسیری بر این شعر حافظ است که من تا کنون به این دقیقی و جامعی ومغز مطلب را گفتن ندیده ام ودر آخر مولانا فرمود:
مه فشاند نور،سگ عوعو کند هرکسی بر طینت خود میتند
یا همان
هرکسی کودور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
حافظ دنبال دین و مذهب خاصی نبوده و غیر از انسانیت و عشق چیزی رو سفارش نکرده است.
ما نگوییم بد و میل با ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
به نظر من باید نقدهایمان حافظانه باشد یعنی ازروی خیرخواهی سعهصدر ادب ....
آقا مجتبی
این غزل ابداً ربطی به خاندان نبوت ندارد و جوابی ست به خواجوی کرمانی در مقابل غزل :
ساکن دیری و از کعبه نشان می پرسی
در خرابات مغانی و خدا می طلبی
از چون شمایی جز توهین انتظاری نیست.
البته که باید مطالعه کنم ولی گمان میکنم شما هرچه که مطالعه کنید در نظرتان تغییری حاصل نشود.
جناب حسین آقا جان برادر بنده میگویم جناب غریب الله دلیل از خود حافظ و قران و روایت آورده که منظور ؛خاندان نبوت هست شما میگویید نیست خوب دلیل باید بیاورید که نیست که شما میگویید منظور خاندان نبوت ابدا نیست این گفته شما دلیل میخواهد که نیاوردید یعنی شما اگر ادله دارید از خود حافظ و قران و روایت ادله بیاورید که حافظ منظورش این نبوده است و منظورش جواب گویی به خواجوی کرمانی بوده است دلیل شما چیست براین مطلب ؟
فرضا که جواب خواجوی کرمانی را هم که گفته باشد؛- برای چه آدم جواب کسی را میدهد برای اینکه بگوئید حرف من کاملتر ودرست تر است -خوب جناب حافظ هم بر فرض که میگویید جواب فلانی را داده برای چه داده؟برای اینکه بگوئید حرف من بهتر و کاملتر است یعنی در خانه خاندان نبوت برو که اصل واساس آنجاست وجای دیگری نرو ودر خانه دیگری نرو وباز این که شد حرف جناب غریب الله شد که این.حسین اقا
دوستان
در بیت اخر اشتباهی وجود دارد
*دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان خدا میبینم *
متاسفانه در دیوان خواجه دست ها برده شده
هر شخصی حافظی به سلیقه ی شخصی
ساخته در صورتی که مهم نیت خود حافظ از معانیه
آقا مجتبی عزیز فکر کنم کاری از توضیح دادن به شما سخت تر نباشه چون نتیجه تون رو گرفتید اما من سعی خودمو میکنم
خرابات مغان به معنای میخوانه زرتشتیان است و چون هم محل میخوارگی و گناه و هم از آن کفار است محلی پست به حساب می آید حضرت حافظ میفرمایند نور خدا را از پسترین جای جهان میبینند حال بنده دو برداشت دارم یکی اینکه میخواهند بفرمایند که نور خداوند همه جا هست و برداشت دوم که محتمل تر میدانمش این است که به دلیل اینکه در میان گناه کاران غرور و ادعای دیندیداری کمتری وجود دارد جلوه های خداوند نیز بیشتر است در مصرع دوم میگویند که این تضاد که میبینند به نظر عجیب است
جالبه که کسی از حافظ تفسیر ایدئولوژیک کنه اون هم با این همه جزئیات
واقعا چرا میخایید از همه چیز تفسیر دینی ارائه بدید
در مصرع "خانه میبینی و من خانه خدا میبینم"
من تا حالا فکر میکردم کلمه "خانه" دوم در واقع "خان" خدا هست (خان=سفره، نعمت) و حالا اینجا که دیدم نوشته خانه، به نظرم میاد اگر بخوایم خانه بخونیمش، وزنش به هم نمیریزه؟(خانه ی خدا)
من هم با سورنا موافقم
خانه میبینی و من خان خدا میبینم
خان به معنای سفره هست که با مصراع ٬این همه از نظر لطف شما میبینم٬ هم سازگارتره
در پاسخ دوستان، "خانه خدا" باید با مکث خوانده شود، به معنای صاحب و بزرگ خانه.
در فارسی خراسانی خدا به معنای صاحب و بزرگ است مانند "کتخدا" که شده کدخدا یعنی بزرگ و صاحب ده. "ناوخدا" که میشود صاحب و بزرگ کشتی.
حافظ میفرماید: شما خانهی خدا را میبینید و من خود صاحبخانه را.
بادرود.درپاسخ سورناعزیز
چنانچه آنگونه که شمامیفرمائید"خانه ی خدا"خوانده شودعلاوه بروزن شعرقطعامعنای شعرنیزبهم خواهدریخت.پس الزامامی بایست "خانه خدا"صحیح باشد.مضااینکه به کاربردن ترکیب"خان خدا"توسط حافظ بسیاربعیداست چون معنای شعرراتاحدمادیات تنزل خواهدداد
در خـراباتِ مـُـغـان نـور خــدا میبـیـنـم
این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
خرابات: جمع "خرابـه" است، خانـه های ویـران وغیرقابلِ استفاده برای مردمِ عادی، امابهترین وامن ترین مکان برای خلافکاران که بی هیچ هزینه ای، در آنجا هارفته و کارهای خلاف شرع ، مانـنـد : قـمـار ، شـرابخواری و زنـا و .... انجام میدادنـد.بنابراین شرابخواران وگناهکاران را اهل خـرابـات میگـفـتـند امروزه نیزاینچنین است،بسیاری ازجنایات وخلافکاری ها درخرابه ها وویرانه ها صورت می پذیرد.
گرچه قبل ازحافظ نیزاین واژه در اشعارشاعران به ویژه "خواجوی کرمانی" که حافظ درابتدایِ کاردر سرودنِ بیشترِغزلیّات، وام دارِ اوبوده، بکاررفته است ، امّاحافظ این رندِآزاده وازبندِ تعلّقات رسته یِ یگانه یِ روزگاران، این واژه رابه اصطلح ازنظرمعنایی غنی سازی کرده وبه آن ژرفایِ بیشتری بخشیده است.
حضرت حافظ،به مددِ نبوغ ِمعماری ِ خداداده ی ِ خویش،ابتدابنای ِ کلنگی ِ "خرابات" رادرهم کوبیده وبانقشه ای مهندسی،عمارتِ زیبایِ" مـیـکـدهی مـعـرفت" ، "محفل اُنس"و "مجلس عارف کامـل " رادرزمین ِ آن بنانهاده است. بنایی محکم واستوار،که درطولِ قرنها،همچنان استوار باقی مانده وهیچ آسیبی ازطوفانهای کج اندیشان وکینه ی کینه توزان ندیده است.
"خـرابات مـُغـان" : ترکیبی از "خـرابـات" + "دیـرمـُغـان" است .
"دیـر مـُغـان" صومعهی زردشتیان است که روحانـیـان زردشتی در آنجا به عـبـادت میپـرداخـتـنـد ، چون مـیـگـسـاری در دیـن زرتـشـت حـرام نـیـسـت ، در دِیـر هم مـیـگـسـاری میشـده است ، پس از ورود اسلام در ایـران ، مسلـمـانان اجـازهی ساختـن شراب و فـروش ومصرف آن را نـداشـتـنـد ولی زردشتیان ، یهودیـان و مسیحیان شـراب تولید میکـردنـد و مسلمانانی که میخواستـنـد شراب بـنـوشـنـد ، پنهانی از آنـهـا شراب میخـریـدنـد و یـا همانجـا در خـانه ها و دیـرها مصرف میکـردند و یـا به خرابهای میرفتند و دور از چشم مردم ومامورین شراب مینـوشیـدنـد.
بنابراین مابینِ "میگساریِ پنهانی" در خـرابـات و"میگساریِ آزادانه" در دیـر مـغـان، یک نوع رابطه ی معنایی وتناسب ایجادشده است. ازپیوند خوردنِ جنبه های معنویِ این تناسب است که واژه یِ زیبای "خراباتِ مغان" متولّدشده وموردِ استفاده یِ شاعران قرارگرفته است.
واژه یِ"خـرابـات مـُغـان" به معنی ِ مکانِ میگساری و عشقبازی ، مـیـکـده و عشرتـکـده هست.امّانکته ی قابل توجّهی که دراین بیت نهفته است این هست که حافظ که همه جا رامحلِّ تجلّیِ پرتوِرویِ دوست می بیندچرابایدازدیدنِ نورخدا درخراباتِ مغان تعجّب کند؟ پیشتردیده ایم که حافظ فرموده:
همه کس طالبِ یاراست چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشق است چه مسجدچه کنشت
اگرهمه جاخانه یِ عشق است و می توان نورخدارادرخانقاه وخرابات ودیرمغان وکنشت ومسجد دریافت نمود،پس تعجّبِ حـافــظ ازچیست؟ چرامی فرماید: وین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم؟
باکمی دقّتِ بیشتردرکلماتِ غزل وکشفِ پیوندِ مضامینِ غزل ومقایسه یِ آنها بایک غزل ازخواجو،درمی یابیم که حافظ ازدیدنِ نور ِخدا درخراباتِ مغان،اظهارتعجّب نمی کند، بلکه رویِ سخنِ اوباخواجو هست که پیشترساکنانِ دیرازجمله حافظ سرحلقه رندان رادرغزلی به باد انتقادگرفته وبافخرفروشی نکوهش کرده است. حال حافظ درپاسخ به او این غزل ناب راسروده وازاو دعوت می کند که بیایدو به چشمِ خود ببیند که: آری درخراباتِ مغان نیزنورخداهست! بیا وببین و ازاینکه چه نوری درکجا تجلّی کرده،حیرت کن!.
اصلاً شانِ نزولِ این غزل، جوابیّه ای برای خواجوست. درغزلی که خواجوی کرمانی سروده باتفاخروتمسخر می گوید:
خودپرستی مکن اَرزانکه خدا می طلبی
درفنامَحوشواَرملکِ بقا می طلبی
ساکنِ"دیری"وازکعبه نشان می جویی
در"خراباتِ مغانیّ وخدا می طلبی!
خواجودراین غزل ازاینکه ساکنانِ دیرِ مغان وخرابات نیزدَم ازخدامی زنند درشگفت است واین موضوع راعجیب می پندارد!
خواجو هرچندکه شاعروعارفِ بزرگیست، امّاشیخی متعصّب وصوفیِ پشمینه پوشِ خانقاهیست وباحافظ که ازبندِتعلّقِ خرقه پوشی وخانقه نشینی رسته است،اززمین تاآسمان تفاوت دارد.
حافظ وارسته ای آزادمنش وآزاداندیش است وباهیچکس تعارف ندارد.حافظ شاه نعمت اله راکه خود وزنه ای سنگین درعرفان هست با عنوانِ تحقیرآمیزِ "مدّعی" خطاب می کندچه رسدبه خواجو! حافظ هرجا ضرورت داشته باشد،درمقابل هرکس قرارگیردسخن خودرا می زند وهیچ مبارزی درعرصه یِ سخنوری حریفِ اونمی تواندبوده باشد.
ازتفاوتهای حافظ وخواجو،اینکه حافظ پیرو ومریدِ هیچکس نیست،ِحافظ ومرادومرشد وپیرندارد واگرداشته یاشد حداقل وجودِخارجی ندارد وموجودی خیالیست. همیشه درغزلیاتِ حافظ این شخص، شخصیتِ خیالی دارد وکسی است که انسانِ کامل است.امّاخواجو پیرویِ دونفرازمشاهیرِصوفیان ومشایخِ صوفیه یِ آن عصریعنی شیخ الاسلام امین الدین بلیانی وشیخ علاء الدوله سمنانی رادرکارنامه یِ خود دارد که هردو متعصّب،خودبین ومتکبّرانی هستند که درعرصه یِ عرفان حرفی برای گفتن نداشته وبیشتردرتنگ نظری، سختگیری ویک سویه نگری شهرت دارند!
این دوآنچنان خودبین ومتکبّرهستند که سخنانِ عارف بزرگ وصاحبِ مکتبی همچون محی الدین عربی را "هذیان"می خواندند وکمال الدین عبدالرّزاق راتکفیرمی کردند!
خواجوعلیرغم اینکه درعرصه یِ ادبیات،شاعری نامداروبزرگ است،متاسفانه درعرصه یِ عرفان ،مرید ودلداده یِ چنین اشخاصی بوده است.!
ضمنِ آنکه خواجو امیرمبارزالدین سرسلسله یِ آل مظفر را که فردی متعّصب وخشن بوده نیزمدح کرده است درحالی که حافظ وعبیدِزاکانی امیرمبارزالدین راموردِ انتقادتند ونیش دارخویش قرارمی دادند.
حضرت حافظ که درعرصه یِ خودسازی وعرفان به بینشِ خاصی نایل شده،ومکتبی فراگیرو خاصی بنانهاده،این باردراعتراض به دیدگاهِ خواجوی کرمانی، فریاد می زند که:
معنی بیت:
من در جایی که (ازنظرگاه عابد وزاهد)مـیـگساری و عشق بازی میکنند نـور خـدا میبینمم! اگر باور ندارید بیایید وباچشمانِ خودببینید ودر حیرت فروروید....
درخرابات مغان گرگذرافتد بازم
حاصل خرقه وسجّاده روان دربازم
جلوه برمن مفروش ای مَلک الحاج که تو
خانه مـیبـینی و مـن خانه، خــدا مـیبـیـنم
دربیت اوّل دیدیم که حافظ برای آنکه جویندگان حقیقت، توانسته باشند سریعترپی به شان ِ نزولِ غزل پی ببرند، غزل را باهمان واژه ای که خواجو بکاربرده "درخراباتِ مغان"آغاز کرده است. درمصرعِ دوّمِ همان بیت نیز،"وین عجب" راازخودِ خواجو گرفته وبه عَمدوخودخواسته می آورد. به ادامه یِ غزلِ خواجو دقت فرمایید:
کارَت ازچینِ سرِ زلفِ بتان درگِره است
"وین عجب" ترکه ازآن مشک ختا می طلبی
درشرحِ سایرِ بیتها خواهیم دید که اغلبِ واژه هایی که حافظ بکارگرفته،عیناً درغزلِ خواجونیزبه چشم می خورد ویامفهوم ومعنایِ آن واژه درغزل خواجووجود دارد.
دربیت دوّم نیزپاسخِ سخن"ساکنِ دِیری وازکعبه نشان می جویی"ِ خواجورامی دهد وباعنوانِ"ملک الحاجِ جلوه فروش" ازاویادمی کند.
جلوه فروش: تفاخر ، فخر فروشی و خـودنمایی کـردن
مـَلـِـک الـحـاج : امـیـر و سـرپـرست کاروان حاجـیـان ، رئیس کاروان حج
این "ملک الحاجِ جلوه فروش" هم مانندِ مدّعی،شیخ ، واعـظ ، فقیه ، زاهـد ، صوفی و ... از چهرههای مـنـفی در غزلیّات حافـظ هستند.
نکته یِ جالبی که دراین مبارزه به چشم می خورد این است که هردوشاعرباقافیه یِ یکسان غزلسرایی کرده اند، امّا خواجو ردیفِ غزل را "می طلبی" انتخاب کرده وهمه یِ بیت ها به خواستن وطلبیدن منتهی شده،ودرهمه یِ ابیات معنایِ جستجو برای "نایافتنی" رااراده نموده است.! امّا حافظ باتوّجه به جهان بینیِ خاصی که دارد،بارندی وهوشمندی، ردیفِ "می بینم" راانتخاب کرده تادرهمان ابتدایِ مبارزه، کارِ حریف رایکسره کرده باشد.چراکه خواجو هنوز ازپیله یِ جُستن بیرون نیامده وهنوز درردیفِ "طلبیدن" به انتظار نشسته تانوبتِ اوفرارسد! امّا حافظ نیازی به "طلب" ندارد اواین مرحله راپشت سرگذاشته ونایافتنی رایافته است واینک به جایی رسیده که نادیدنی راباچشمانِ خود درخرابات مغان "می بیند". حافظ باانتخاب ردیفِ "می بینم" این پیام رابه خواجو می فرستدکه ماکجاییم وتوکجا؟ تومی پرسی ومی طلبی... من دیرزمانیست که رسیده ام ومی بینم....
"آوردهانـد که شخصی با عـارفی دیـدار کرد که بـرای سفر حجّ از او خداحافظی کند ، عـارف گفت : میخواهی به طواف کعبه بـروی ؟ گفت : آری . عارف گفت : هزینهی سفر را به مـن بـده و هفت بار مـرا طواف کن ! که خدا در دل مـن هست و در سنگ و گـِل نیست...."
ازهمین روست که حافظ خدا رامی بیند امّا ملک الحاج خانه ی خدا رامی بیند نه خود خدا را.
ومی فرماید:
ای ملک الحاج ! تـو در خـانهی کعبه ،خـدا را نمیبینی وفقط خانه رامشاهده می کنی ولی من در خـراباتِ مغان که درست نقطه مقابلِ کعبه هست نـور خـدا را میبینم .
مـعـنــی بـیــت : ای رئـیـس کاروان حاجیان ! به مـن فخر فروشی نـکـن که بسیار به حجّ رفتهای ، تـو فـقـط خانهی کعبه را میبینی و مـن خـدای کعبه وصاحب خانه را میبینم .
مصرع دوّم را بعضی "خـانه ، خدا میبینم" می خوانند بااین خوانش علامت مفعولی خانه ، یعنی "را" حذف شده است به این معنی که خـانه را خـدا میبینم یا اینکه من بی آنکه به کعبه رفته باشم درخانه ام نشسته وخدارامی بینم. امّا خوانشِ "خانه خدا می بینم" به معنی خدای خانه وصاحب خانه رامی بینم بنظرحافظانه ترمی آید چنانکه گویند دهخدا یا کدخدا به معنای صاحب وبزرگ ده دراینجا خانه به جای ده نشسته وشده "خانه خدا" به معنای صاحب خانه.
درنظرگاه حافظ پاکیزگی وطهارت دل مهمتراززیارت کعبه بادل ناپاک است اگردل ودیده ازآلودگیهاپاک ومطهرباشد درهرجایی می شود خدا رامشاهده کرد.
چون طهارت نبود کعبه وبتخانه یکیست
نبُوَد خیر درآن خانه که عصمت نبود
خواهم اززلف بـُتان نافهگـُشایی کردن
فکـردورست همانا که خطا مـیبـیـنم
زلـف" : موی دوطرف سر که بردوطرف صورت و بـر بـُنـاگوش میریـزد ، مـوی جـلـو سـر را "طـُرّه" یا "کاکـُل" و مـوی پشت سـر را "گـیـسو" میگـویـنـد ."زلـف" گاهی به جای گیسو استفاده میشود ، اغلب هم منظور از "زلـف" یـا "گـیـسـو" تمـام موی سـراست.
"زلـف" در اصطلاح عـرفانی حجاب و مانع وصال است اززاویه ای دیگر خودِ زلف،عاشق رابه رخسارمعشوق رهنمون می گردد. دسـت بـر زلف معشوق کشیدن و دستـرسی به زلف نیز معشوق نشانهی وصـال است.
"بـُـتـان" : زیـبـا رویـان
"نـافـه" :غـدهای که در کنـار نـاف نـوعی از آهـو ـ آهـوی خـُتـن ـ قرار دارد و مـُشـک در آن انـبـاشته میشود. در بـهـار ، وقتی نـافـه پـر از مـُشـک میشـود شـروع بـه سوزش و خـارش میکـنـد و آهـو از شدّتِ خـارش نـافـش را به سنگی تـیـز میمـالـد ، نـافـه پـاره شـده و مـادّهای سـیـاه رنگ و خوشبـو از آن خـارج شـده و بر سنگ میریـزد و صحرا سرشار از بـوی مُشـک میگردد ، ایـن یـک مـعـنـای : "نافه گشایی" است ، در ایـنـجـا : "زلفِ" بستهی زیبارویـان،از دو جهت به نافه تشبیه شده ؛ سیاه بـودن و خوش بو بـودن .
پس "نافه گشایی" در اینجـا یعنی زلف زیبا رویـان را باز کـردن که مثل باز کـردن نـافـه بـوی خوش زلف در فضا پـراکنده میشـود.
"خـطـا" : ایـهـام دارد : 1- اشـتـبـاه ، سـهـو 2- ناحیهای درچـیـن شمالی که به سه شکل نوشته شده است : "خـتـا" ، "خـطــا" ، "قـطـا
این بیت راحافظ درقبالِ همان بیتِ خواجو:
کارَت ازچینِ سرِ زلفِ بتان درگِره است
وین عجب ترکه ازآن مشک ختا می طلبی سروده است.
خواجوبه عشق ورزان طعنه می زندکه شما هنوزکارتان دربازکردنِ زلفِ یارگِره خورده ودردام گرفتارید.واین عجیب تر که هنوزنتوانسته اید گرهی اززلفِ یاربازکنید نافه ی مشک ازآن می طلبید!
حافظ درپاسخ به خواجوباقوّت از اعتقاداتِ خویش دفاع می کند:
آری ای خواجو وای منکرانِ طریقِ عشق،ای زاهدانِ ریایی ،دوسـت دارم که گره اززلف بُتانِ نازنین بـاز ودست به نافه گشایی بزنم تا همچون باز شدن نـافـه یِ مشکین آهوانِ ختایی، فضـا ازشمیمِ دلنوازبویِ زلفِ بتان عطرآگین عطر گردد.توکوته بین وپیشِ پابین هستی ونمی توانی ببینی،ازنظرتو این خیالی بـاطـل است،همانگونه که نورخدارا درخرابات مغان عجیب ومحال می پنداری، مسلـّمـاً ازدیدگاهِ تودچارخطاشده ام.چون معنیِ ظاهریِ بیت رابرداشت می کنی، می پنداری که فکرِ من در جایِ دور ودرازی مثلِ چین(محل وجودِ نافه)سِیرمیکند پس همانا به نظرِتوباطل وخطا می بینم. امّا فکرِمن دور ودراز واندیشه یِ من بلندو طولانی هست، همانطورکه گیسوانِ یاربلنداست،ازهمین روخطا(به معنی ختا ،نافه ) می بینم.توفکرکوتاه داری وخطا را به معنی ِاشتباه می پنداری.
درغزل دیگری که منسوب به حافظ است خطاب به یارمی فرماید:
گرزلف سیاهت رامن مُشک ختاگفتم
در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد
سوزدل اشک روان آه سحر نالهی شب
این همه ازنظر لطف شـمـا مـیبـینم
خواجوی کرمانی درادامه ی غزلِ کنایه آمیز خویش به رندان می گوید:
خبر از درد نداریّ و دوا میجوی
اثر از رنج ندیدی و شفا میطلبی
حافظ درپاسخ به طنزمی فرماید:
شما نسبت به رندان لطف دارید که می گویید خبرازدردنداری... علیرغمِ نظرِ لطف شما، من نه تنها درد ورنج، بلکه درفراقِ معشوق،ســوز وگدازِ دل ، اشـک روانِ دمادم ، آه جگرسوزِســحـر و نـالـهیِ جانکاهِ شـب را دارم وتحمّل می کنم ومی بینم.
این توهستی که نمی بینی،نه نورخدا درخرابات راباورمی کنی،نه می توانی ژرفایِ معنیِ"فکردوراست "رادریافت کنی ونه توانِ آن راداری که این همه سوزِ دل وآهِ شب وناله وغم رادرک کنی. من به لطفِ شما همه یِ این رنج ودرد را ازهجرانِ معشوق می بینم.
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصّه زباد هوا مپرس
هـردم ازروی تونقشی زندم راه خـیــال
باکه گویم که دراین پرده چههـا میبینم؟
"راه زدن" : گـمـراه کـردن ،نقشی که ازتوبرضمیر وخاطرم درهرلحظه می نشیندراهِ خیالم را می زند،قطع می کند،اجازه نمی دهدبه خیالپردازی ادامه دهم.
"پـرده" در اینجا : پـردهی خیال ، پـردهی نقاشی که پـرده خوانان از روی آن نـقـّالی میکـنـنـد.
هر لحظهای تصویـر جدیدی از چـهـرهی تـو در خـیـالـم مـتـصـوّر میشود و نـمـیگـذارد که تصویـر دیگری در نـظـرم بـیـایـد.باچه کسی می توانم بگویم که بتواند درک کند.
دراین بیت گویی که دلِ شاعر ازاین همه کج فهمی ها ویکسویه نگریها به دردآمده باشد،
رویِ سخن را به سمتِ معشوق گرفته ومی فرماید:
هرلحظه درکارگاهِ خیال تـصـویـر های متفاوتی از جمال تو میبـیـنـم که کسی نمیتـوانـد درک و بـاور کـنـد.ازروی تو نقش های متفاوتی دریافت می کنم،در هرتصویر زیباییهایِ جدیدی می بینم،باکدام صاحبنظربگویم که ازتصوّرسیمایِ توچها می بینم،اهلِ دل وصاحبنظر باید باشدکه توانسته باشد درک کند که من چه می گویم.احساسات ومکنوناتِ قلبیِ خودراباچه کسی درمیان نهم؟آنهاکه نمی توانند نورخدارادرخراباتِ مغان باورکنندآنهاکه نافه گشایی از زلفِ بتان راباطل می پندارند وبرنمی تابند،چگونه می توانند نقش هایی که ازتومتصوّرمی شوم درک کنند؟
همانگونه که می دانیم شیوه یِ غزلسراییِ حافظ بسیارمتفاوت ازشیوه های سایرِ غزلسرایان است.یکی ازبارزترین تفاوتها،این است که درغزلهایِ حافظ،هربیت درظاهرجداگانه معنیِ ویژه ومستقلی ای دارند وبعضاً ارتباطِ خودرابابیتِ پیشین ویابابیتِ پسینِ خودقطع کرده وبه موضوعِ مستقلیِ می پردازند.اما می بینیم که این قطع ظاهریِ ارتباطِ عرضی وطولیِ بیت ها نیز،هیچگاه لطمه ای به موضوعِ کلّیِ غزل نمی زنند.چراکه درپایانِ غزل مشاهده می کنیم که تک تک بیتها به رغمِ داشتنِ موضوعی مستقل، همانند دانه هایِ ِمرواریدی ارزشمندهستندکه بواسطه یِ رشته ای نامرئی درکنارهم چیده شده وگردنبندیِ بی نظیر وقیمتی راتشکیل داده اند.ضمنِ اینکه هرکدام به تنهایی نیز همانندِ دانه های مروارید،قیمت و ارزشِ خاصِ خودرادارند واینگونه نیست که درصورتِ پاره شدنِ رشته یِ غزل،معنی وارزش خودراازدست داده باشند. دراین غزل نیز چنین اتّفاقی که درسایرِ غزلها مشاهده می کنیم رخ داده است.وقتی شاعرفریادمی زندکه آنچه راکه دراین پرده می بینم باچه کسی درمیان نهم که قدرتِ درک وفهمِ بالایی داشته باشد، همچنان می بینیم که خواجو ،زاهد،شیخ،مدّعی، محتسب،عابد،خرقه پوش ومنکرانِ عشق، متهّم به این هستندکه آنها به دلیلِ قشری ومتعصِب بدون،نمی تواننداحوالاتِ عاشقانه رابه درستی درک کنند.
سرِتسلیمِ من وخِشتِ درِمیکده ها
مدّعی گرنکندفهم سخن گوسروخشت
کـس ندیدست زمُشک خُتن ونافهی چین
آنچه مـن هــر سحـر ازبدصبا مـیبینم.
مـنـظـور از "مـُشـک خـُتـن" ، مُشک آهـوی خـتـن (چین) است که بسیار معروف بـوده است .
"بـاد صـبـا" : نسیم ملایمی است که از طرف شمال شرقی میوزد ، در ادبیات مـا : از سمت کوی معشوق میآیـد و بـوی عطر محبوب را به همراه دارد ، از جانب معشوق به عاشق پـیـام میآورد و پـیـام عـاشق را به معشوق میرسانـد .
خواجودرادامه یِ غزل می گوید:
کی دلِ مردهات از باد صبا زنده شود
نفس عیسوی از باد هوا میطلبی
حافظ می فرماید:
هیچ کس نمیدانـدونمی توانددرک کند که رایحه وشمیمی که هر سحر، صـبـا از زلف معشوق برای من میآورد از مـُشـک آهـوی خـُتـن نیزخوشبـو تـر است.
یعنی ای خواجو، به رغم نظر توکه سر ِ زلف ِبتان رامایه ی ِ فروبستگی ِکار عاشقان می دانی وگِرهِ آن را ناگشودنی می پنداری،وطلبِ مُشکِ ختا را ازآن محال می دانی،من ازنسیمِ صبا که بوی مشکِ ختا ونافه ی چین اززلفِ یار می آوَرَدآن می بینم که تو وسایرِقشریّون ازدریافت آن ناتوان هستید.
نکته اینجاست که حافظ مضامین را ازهرکس که گرفته باشد،همیشه به شیوه یِ خود،بازآفرینی می کندوبرژرفای معنایِ آن می افزاید. آنچه حافظ هرسحرازبادِ صبا می بیندتنها گِره گشایی از زلفِ یاربرای مشکِ ختا نیست.گره ازکارِفروبسته یِ دل نیز می گشاید وجانِ خسته ودل شکسته را به بویِ زلفِ اوزنده می کند.
دربیتِ پیشین دیدیم که خواجوتنها"ختا" رادرغزل آورد،امّاحافظبامصراعِ "فکر دوراست همانا که خطا می بینم" مضمون رابه قلمروِایهام می کشاند ومضمونِ دیگری می آفریند. اومَرکبِ فکررابه دوردستها(چین) م فرستد. چین هم که همیشه درادبیاتِ ما دورترین سرزمین بوده ومرکز نافه یِ ختا. بنابراین فکر،بلند وطولانی شدویادآورِ درازی ِ گیسوانِ یار،فکرتامحدوده یِ چین رفت تا نافه یِ چین راسوغات وره آوردِ خودکند.نافه ای که خود کنایه ای از بویِ خیال انگیز زلف ِ یاراست. کوتاه سخن اینکه حافظ به خواجو می گوید:
توکجایی وماکجا؟ بادصباعطری که ازمعشوق برایِ من می آوردهزاران برابر بـرتـر و معطّرتر از مـُشک خـتـن است.
دربازیِ دیگری که ازحافظ سراغ داریم چین وشکنج ِ گیسوی یار دورترازراه طولانی ِ کشورچین است امّا دلِ حافظ هرگزمیلِ بازگشت به وطن را ندارد:
تادلِ هرزه گردِ من رفت به چینِ زلف ِ او
زآن سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی کند!
دوستان عـیب نـظربازی حافظ مکـنید
کـه مـن او را زمحبّان شما مـیبینم
"نـظـر بـازی" : تماشا و لـذّت بـردن از چـهـرهی زیـبـا رویـان ، نـظـر بـازی چیزی غـیراز"هـیـزی" و "چشم چرانی" است،درعالمِ عرفان،نـظـربـاز در چـهـرهی زیـبـا رویـان، تـجـلـّیِ جـمـالِ مـعـشـوق اَزلی را میبـیـنـدوبه منبع زیبائیها رهنمون می گردد.
"غـزالی" در رابطه بـا "نـظـربـازی میگویـد : « اگر کسی از زیبایی ِ کسی آنـگـونـه لـذّت بـبـرد که از نـظـر به سـبـزه و آب روان لـذّت میبـرد نـشانهی آن است که شهوت در وی فروکش کرده است»
استادشهریارنیز دربابِ نظربازی درغزلی زیبا می گوید:
روی توآئینه ی جمال ِالهیست
درتوتماشای من گناه ندارد.
مـنـظـور "حـافــظ" از نـظـربـازی ، همان نـظـرِ"سـعـدی" ، "غـزالی" "بـیـدل" ، "شیخ روزبـهـان" و "ابـن عـربیست" که اگر نـظـر از روی شهوت و هوس نباشد در آن ایـرادی نمیبـیـنـنـد "حـافــظ" در مسیـر سـلـوکِ روحـانی ، نظربازی را مـقـدمـّهی رسیدن به عشق حقیقی میدانـد و بـرای آن اهمیت خاصّی قائـل است ، امـّا نـزد واعظ ، فـقـیـه و زاهد این نـظـر مـردودشناخته شده وبهانه ای برای هوسرانیست.
درنظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگرایشان دانند.
نافه آهوی ختن، گره یا غدهای است سیاه رنگ که در صحرا میافتد و آنرا جمعآوری میکردهاند و میفروختهاند و خریدار آن را باز میکرده است که به این باز کردن، نافهگشایی میگویند.
از این سبب آنرا به گره زلف تشبیه کردهاند که سیاهرنگ است و نیز درشت است. زلفی که انبوه باشد و بافته شود گرههای درشتی میسازد شبیه نافه آهو.
باسلام و درود فراوان خدمت جناب ساقی بزرگوار بسیارسپاسگزارم از تفاسیر شما . چه با صبر و حوصله وقت می گذارید و برای ارتقای سطح آگاهی و معرفت هموطنان تلاش می کنید . خداوند متعال به شما پاداش صد چندان عطا فرماید
در کلیه اشعار می آگاهی است و خرابات مکان جستجوی آگاهی است ؛ واینها دائم در خیال خود نفی و اثبات میکردند و خرامان ذهنی هستند ؛ به کوی نفی فرو شو چندان که برنایی که گرد دایره نفی عین اثبات است !! بنابراین حافظ به رندی معروف است و ایشان در یک شعر فقط در یکی دو بیت حرف خود را میزد و فقط آگاهان متوجه خواهند شد که ایشون چه در نظر داشته است برای همین خودش را نظرباز مینامه دراین شعر ! اینها خداوند را درون خود جستجو میکنند نه در بیرون ! ره آسمان درون است پَر عشق را بجنبان ؛ پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند ؛ بحرحال در آن زمان کوچکترین بهانه ای باعث مرگ شاعر میشد مانند منصور حلاج ! بنابراین شعراء از ایهام و ایجاز و استعاره های اسلامی برای بیان منظور خود بصورت رندی استفاده میکردند ؛ موفق باشید و آگاه چون آگاهی یعنی آزادی و آزادی یعنی ایجاد توانایی ! در ذهنیت خلاق باشید و هر روز خلق کنید و بعد نفی کنید ! بروید بروید و بیکرانی را جستجو کنید ؛ بهش جهت ندید و معلومش نکنید چون معلوم یعنی محدود ! بنابراین ما نباید حتی خالق را معلوم کنیم ! رو به آن وسعت بی پایان !!
با سلام خدمت همه دوستان . تفاسیر همه دوستان زیبا بود بخصوص آقای رضا ساقی که خواستم بدونم کانال تلگرام و یا اینستاگرام دارید که نقد های شعرها رو اونجا بنویسید
سلام و عرض ادب خدمت همه ی عزیزان
چه خوب اهل مطالعه هستید و با علاقه و دلسوزی ، نظریات خود را مرقوم می فرمائید.
اما
راستش در بین برخی از کامنت ها ، نکته ای هست که فکر کنم از عشق و عرفان ، بسیار بدور هست .
و آن اینکه
عزیزانم ، اساتید گرامی ، دوستان جوان ترم ،
کاش کمی مهربان تر نظرات موافق و مخالفمان را طرح کنیم .
تعصب ؟ حس برتری و داناتر بودن و باسوادتر بودن ؟ قضاوت ؟
شاید من به اندازه ی شما عزیزان ، مطالعه نداشته باشم ، ولی بدون شک هیچکدام از این نکات منفی فوق الذکر ، جزء خصائل اخلاقی یک عارف نمیتوانند باشند .
مهر و لطف و محبتی که شما خطاب به نگارنده ی سطور قبلی هدیه و ابراز کنید ، به مراتب زیباتر و ارزشمندتر و عارفانه تر از آنست که شما کل اشعار عرفا و تفاسیرشان را در سینه انبار کرده باشید .
امیدوارم کسی را با کلامم نرنجانده باشم .
خلاصه که
عاشق باشیم و رها و شاهد
برای همگی آرزوی مسیری غرق در عشق و نور و برکت دارم .
در پناه خدای مهربان
سلام از اساتید ادب تقاضای راهنمایی درباره
بیت آخر دارم.!!؟؟؟؟؟
در بعضی نسخ بصورت ذیل آمده است:
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان خدا میبینم
سلام
اشاره حضرت حافظ به دیدن نور خدا در خرابات وپاسخ به نماد عرفی جامعه که منظور باز میگردد به خانه خدا و اصل که خداوند است و می گوید که دلش می خواهد رازگشایی کند ولی به ناتوانی خود اعتراف کرده و از حال احساس لذت بی حسر ش از اینکه فاصله وتوقفی که در مسیر سلوک ایشان بوده است برداشته شده می گو ید و در ادامه از شاهدان که همه ما می باشیم می خواهد که او را قضاوت نکنیم و با احساس شعف او هم احساس شویم
یاحق
دوستان به این نکته هم توجه کنید که خداوند به روشنایی، سَروَر کائنات، محمد مصطفا را، نور الله (نور خدا) شمارده. از اینرو بیت اول را از این زاویه هم میتوان نمایان کرد. در سوره 5:15: آمده: پیامبر ما به سوی شما آمده است... از جانب خدا روشناییی (نوری) و ... قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا... مِنَ اللَّهِ نُورٌ. یکی از بینه های روند باور به نور محمدی در عرفان ما همین آیه است و بی شک حضرت حافظ نیز با دوستداری حبیب الله مأنوس بوده.
در ادامه امکان اشاره حافظ به محمد مصطفا، بعنوان نور خدا، این مصرع مولانا که صریحا اشاره به حضرت محمد است:غزل #3: گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
به بیتی که در آن خواجه میگوید:
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
...بی شباهت نیست.
در خراباتِ مُغان نورِ خدا می بینم
این عجب ، بین که چه نوری ز کجا می بینم
آورده اند که خرابات همان خور آباد بوده است، یعنی مکانی که خورشید آنرا آبادان نموده و مربوط به آیینِ مهر پرستی بوده است و این واژه که با دِیرِ مُغان و محلِ عبادتِ زرتشتیان اشتراک دارد بتدریج واردِ ادبیاتِ عرفانیِ پارسی شده است چنانچه دیگر بزرگان و عارفانِ پیش از حافظ نیز بمنظورِ القای مفاهیمِ عرفانی از آن بهره برده اند. اما چنین واژگانی فقط تمثیل هستند و درواقع از نظرِ عارف آنچه باید خراب و ویران گردد تا انسانِ عاشق بتواند نورِ خداوند را در آن ببیند دلِ اوست، یعنی دلی که آباد است و همهٔ تعلقاتِ دنیوی با نظمِ خاصِ خود در آن قرار داده شده باید خراب و ویران گردد تا نورِ خداوند در آن جلوه گر و دیده شود، اما با توجه به متنِ غزل بنظر می رسد شخصی متدین که به کَرّات سفرِ حج رفته است دچارِ وهم شده و با تقلیدِ این سخنِ بزرگان و عارفان بدونِ اینکه چنین معنایی را دریافته باشد قصدِ جلوه گری و تظاهر به رسیدن به مراتبِ عالیِ معرفتی دارد، پسمدعی می شود که در خرابات و جایی که در آن فسق و فجور می کنند نورِ خدا را می بیند و چه عجیب است که چنین نوری را در چنین مکانی می بیند، ادعا هایی از این دست را شطحیات گفته اند که اتفاقاََ حافظ مکرر آنها را مردود دانسته و "شطح و طامات را به بازارِ خرافات می برد" و در این غزلِ زیبا قصدِ آن دارد تا بگوید یکی از آبادی هایِ دلِ ملک الحاج عباداتِ اوست، پس در ادامه خواهیم دید فرایض ِ مذهبی که مناسکِ حج نیز یکی از آنهاست دلِ عابد را آبادان کرده و با جلوهگری مانع جلوهٔ خداوند در او می شود اما می تواند منجر به بیانِ چنین شطحیاتی شود.
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من ، خانه خدا می بینم
پس حافظ در ادامه خطاب به عابدی که به تعددِ سفرهایِ حج می بالد و آنرا با نظمِ خاصی در گوشهٔ ای از دلِ آبادِ خود قرار داده و در نتیجه شطح و طامات می بافد که نورِ خداوند را در خرابات دیده است میفرماید بر کسی چون حافظ جلوه مفروش و بر آن مباهات مکن زیرا که تو خانهٔ خدا را دیده ای و من کُلِّ این جهان را خداوند می بینم، این سخن می تواند انسان را به اشتباه انداخته و فرضیههای طبیعت گرایانهٔ فیلسوفانی چون اسپینوزا را به ذهن متبادر کند که جهانِ هستی را همان خداوند پنداشته اند، اما عرفا و بزرگان جهان و بطور کلی وجود را تنها جلوه ای از خداوند می دانند چنانچه حافظ کُلِّ هستی را تنها یک فروغِ رُخِ ساقی می داند که در جام افتاده است.
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
زلفِ بُتان یعنی کثرتِ جذابیت هایِ این جهانی که جلوه ای از آن ذاتِ لایزال است و ذات یا حقیقتِ ورایِ آن بر انسان پوشیده است، برای مثال گُل را می بینیم و از رنگ و بویِ آن لذت می بریم اما ذاتِ آن بر ما پوشیده است، دلبر یا بُتی زیبا روی را می بینیم و از جمال و کمالِ او شگفت زده می شویم اما حقیقتِ درونیِ او را که خداوند است نمی بینیم، پس حافظ که رسالتِ خود را نافه گشایی کردن از سرِ زلفِ بُتان یا پراکندنِ عطرِ حقیقتِ جلوه هایِ ذاتِ حق در این جهان می داند همانا چنین فکری را دور یا اندیشهٔ بلند می بیند، پس خطا ها را می بیند و جلوه گریِ ملک الحاج و عبادت هایِ او را که در بیتِ بعد به آن می پردازد نیز خطا میبیند، (در ادیان خطا را گناه نامیده اند)، دیگرانی که فکرِ دور نداشته و خیالِ نافه گشایی کردن از زلفِ بتان را ندارند خطاها را نمی بینند و یا کمتر می بینند.
سوزِ دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطفِ شما می بینم
حافظ در ادامه می فرماید عابد و ملک الحاج علاوه بر اینکه بر سفرهایِ مکررِ حجِ خود مباهات می کند، سوزِ دل نیز دارد، اشکِ او نیز روان است و به اصطلاح امروزی اشکش دَمِ مَشکَش است، آهِ سحرگاهی او هم دلِ سنگ را آب می کند و نالهٔ شبانهٔ او دلِ هر شنونده ای را به درد می آوَرَد، پرسش اینجاست که آیا اینهمه فضایل نیز جلوه گری ست؟ بعید است که چنین باشد چرا که ملک الحاج در خلوتِ شبانه و سحرگاهیِ خود به این کار می پردازد و قصدی برای جلوه فروشی به حافظ و دیگران ندارد. حافظ در مصراع دوم پاسخِ چنین سؤالی را داده و می فرماید که او همهٔ این عبادات و راز و نیازهایِ شبانه و سوزِ درونیِ ملک الحاج و عابد را بدلیلِ لطفی که شنونده به او دارد می بیند، در معنایِ دیگر لطف به معنای لطافتِ درونی ست و حافظ اینچنین سوز و گداز های عابد در نماز و عباداتِ شب و سحرگاهیِ او را ناشی از لطافتِ درونیِ او می داند که از جنسِ خداوندِ لطیف و اصلِ اوست و نه بر اثرِ تحولِ واقعی که در نتیجهٔ این عبادات در وی ایجاد شده باشد.
هر دم از رویِ تو نقشی، زندم راهِ خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
پس حافظ بار دیگر ملک الحاج را مخاطبِ خود قرار داده و می فرماید او می خواهد چنین خیال کند که ملک الحاج واقعاََ به تحولی درونی رسیده است و این راز و نیاز های شبانه و سوز و اشک و آهِ او نیز گواهِ این مطلب است اما هر دَم نقشی متفاوت از رویِ تو می بیند، یعنی یک لحظه می بیند که تو نقشِ انسانِ نیکوکار و مردم دوستی را ایفا کرده و به کمکِ مستمندان می شتابی، زندانیان را با پولِ خود آزاد می کنی، جهیزیه برای دخترانِ دَمِ بخت فراهم می کنی و روزی دیگر نقشِ خَیِّرِ مدرسه ساز را ایفا می کنی و ساعتی بعد برای مثال چماق در دست گرفته بر سَرِ کسی که اندک انتقادی به تو یا به باورهایت داشته باشد می کوبی، و دقایقی بعد نیز کسی که اسمِ شراب را بر زبان بیاورد تکفیر کرده و نقشِ محتسب را بازی می کنی و قس علیهذا، حافظ میفرماید این نقشهایِ مختلفی که روی و صورتِ تو در هر دَم و لحظه ای ایفا می کند راهِ خیالِ مثبت در بارهٔ تو را می زند، و پرده ای دیگر را بر او می گشاید که چیزهایی ورایِ آنچه گفته شد را در آن می بیند، یعنی چیزهایی دیگری نظیرِ آنچه چون به خلوت می روی آن کارِ دیگر می کنی که قابلِ بیان نیست و عارف با چشمِ عدم بینِ خود آن را هم می بیند، پس همهٔ شواهد را که در کنارِ یکدیگر قرار دهیم نشان دهندهٔ این مطلب است که آن حج و سوزِ دل و اشکِ روان، راز و نیازهایِ شبانه و ناله هایِ سحرگاهیِ ملک الحاج کار نمی کند و اصطلاحن خروجیِ مطلوبی ندارند. مولانا نیز در این رابطه می فرماید؛" نه تو اعطیناکَ کوثر خوانده ای؟ پس چرا لب خشک و تشنه مانده ای؟" ، اما آیا این یک قاعده است؟ قطعاََ چنین نیست چرا که حافظ میفرماید هر دَم نقشی متفاوت را از رویِ ملک الحاج می بیند، یعنی اگر همواره یک نقش که عشق به انسان و هم نوع است را می دید و می دید که او به شخصِ معتاد و شرابخواره هم کمکِ مالی می کند و یا تهیه جهیزیه بدونِ تبعیض شاملِ دخترانی که حجابِ مطلوبِ او را هم ندارند می شود، و یا کمکِ مالی به زندانیانِ ورشکستهٔ بی نماز هم تعلق می گیرد، و در محله هایِ فقیر و غیرِ مسلمان نیز به ساختِ مدرسه می پردازد در آنصورت نقشِ رویِ او متغیر نبود و راهِ خیالِ مثبتِ حافظ را در بارهٔ او نمی زد و او می پذیرفت که این طوافِ کعبه و سوزِ دل هایِ شبانه و آهِ سحرگاهی کارگر واقع شده است، پس درونِ پرده و اندرونی را نیز زیبا و پسندیده می دید.
کس ندیده ست ز مُشکِ خُتَن و نافهٔ چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
مُشکِ معروف به خُتن را که از نافهٔ آهویِ چین بدست می آورند اگرچه ندیدیم و استشمام نکردیم اما همگان می شناسیم و عطرِ دل انگیزش را که در گرانبها ترین عطر فروشی های اصلِ پاریس هم یافت نمی شود تنها پادشاهان و توانگران بودند که می توانستند ببینند، پسحافظ میفرماید بادِ صبا که از جانبِ کویِ معشوق می وزد در سحرگاهان چنین مُشکی را که کسی ندیده است برای او به ارمغان می آورد، این عطر و مُشک تمثیلِ فضایِ بازِ درونی ست که ملک الحاج ها از آن بی خبرند، هرچند که آنان بوسیلهٔ ذهنِ خود به ناله و زاری و راز و نیازهای شبانه و سحرگاهی بپردازند و به همین دلیل است که دلی آباد دارند و بر حج و عباداتِ خود مباهات می کنند. در اینجا لازم به ذکر است چنین گفته اند که خواجوی کرمانی در واکنش به این غزل و این بیت سروده است " کِی دلِ مُرده ات از بادِ صبا زنده شود نَفَسِ عیسوی از بادِ هوا می شنوی" که بنظر میرسد این غزلِ منتسب به خواجوست و چنین واکنشِ تُندی می تواند به این دلیل باشد که سُرایندهٔ آن از بیتِ هر "دَم از رویِ تو نقشی زند... " بی خبر بوده است و یا اینکه به معنایِ کُلیِ غزل توجه نداشته که اینچنین بر حافظِ نازنین تاخته است، بزرگوارِ ناباوری ناباورانه در حاشیه ها به خطا غزلِ حافظ را در پاسخ به غزلِ خواجو مطرح نموده که بزرگوارِ دیگر یعنی جنابِ ساقی نیز با سعی و کوششِ ستودنی و افزودنِ شاخ و برگ بر این نظریه چنین کردند، اما اطلاعاتِ ارزشمند و درستی در بارهٔ مَشربِ فکریِ خواجوی کرمان به ما داده اند که جایِ سپاس دارد، با اندک تأمل در می یابیم که شاعرِ را گمان بر این بوده است که حافظ عارفی ست بی قید و بند نسبت به فرایضی چون مناسکِ حج و یا راز و نیاز های شبانه و آهِ سحرگاهی، پس آنها را ناکارآمد و بی فایده می داند، در نتیجه هم او که به قصدِ کسبِ فیض از محضرِ حافظ به شیراز آمده است تصمیم به ترکِ آن شهر و روی نهادن بسمتِ اصفهان می گیرد، لابد به تصور اینکه در اصفهان عارفی را می یابد که همچون خود و دیگر عرفا متعهد به انجامِ مناسکِ مذهبی نیز باشد، پس احتمالن او که خود را در اندازهٔ نقدِ حافظ نمی بیند از زبانِ خواجو می سُراید " خیز خواجو که در این گوشه نوا نتوان یافت به سپاهان رو اگر زانک نوا می طلبی" ، شاید خواجو یا درواقع آن شاعرِ منتقد از این بیتِ خواجه نیز بی خبر بوده است که " فرضِ ایزد بگزاریم و به کَس بد نکنیم وآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست" وگرنه تجدید نظر می کرد و شانسِ مجالست و بهرمندی از این دریای معرفت را از دست نمی داد.
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما می بینم
حافظ که گویی از این عیب جوییِ منتقدان باخبر بوده است آنان را دوستانِ خود خطاب کرده و می فرماید اینچنین سخنانی نظر بازیِ حافظ است، پسعیبِ آن را مکنید چرا که آنچه را بر زبان آورده حقیقتِ محض است و او بدلیلِ اینکه از محبان و دوستدارانِ شما می باشد از سرِ خیرخواهی آنها را بیان می کند. یعنی اگر از محبانِ شما نبود که بقولِ معروف می گفت دخترِ همسایه هرچه چِل تر بهتر و این آگاهی را به شما نمی داد.
حضرت حافظ در چاهی به نام چاه مرتاض علی میرفته و خلوت میکرده و وقتی وارد این چاه میشید در تاریکی دیواره های این چاه از خودشون نور میدن در خرابات مغان از نظر من همین چاه هست و این شعر از همونجا اومده چون خیلی به سخره میگرفتن حافظ رو سر اینکه اونجا میرفته
البته خرابات مغان این معنی را نمیدهد ...
شیوانا عزیز ...
درود بر شما ...
من نشنیده ام این سخنان شما را و جایی نخوانده ام
منبعی ذکر کنید تا ما هم بهره مند گردیم ... .
با سلام خدمت همه ی سروران گرامی
با سلام مخصوص خدمت آقا رضای ساقی
دمت گرمو سرت خوش باد... دوست دارم این شعرو در وصف شما بگویم ؛ که در هر شعری از حافظ ،اثری از شما، دلگرمم میکند.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را//که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بیارد.
معنی بیت چهارم؛ "از نظر لطف شما میبینم" رو درک نمیکنم. همه ی اون سوز و آه رو گفته از نظر لطف شما؟ این "شما" رو درک نمیکنم منظورش کیه!؟
لطفا راهنمایی...
درود
برام جالب بود که در همه کامنتها "خرابات" و "مغان" نادرست فهم شده، عزیزان تا ندونیم حافظ و سراینده های عرفانی در چه فضا و دوران فرهنگی و عقیدتی زندگی می کردند نمی تونیم مقصود واقعیشون رو درک کنیم. بسیاری از سروده های حافظ نشات گرفته از حال و هوا و المان های میترایی بوده بنابراین اشعار رو باید در اون فضا تفسیر کنیم. خرابات یا خورآباد همون مهراوه یا مهرابه های میتراییه که در اون مهریان برای انجام مراسم آئینی در نیایشگاههای مخفی دور هم جمع می شدند. مراحل هفت گانه سلوک در آئین مهری بعدها در آئین درویشی وارد شد و کلا بسیاری از اندیشه ها و اسلوب عرفانی منبعث از میترائیسمه. هفت وادی عطار و ...
پیرمغان هم مرحله هفتم و آخر سلوک میتراییه که "پیر" یا "پدر" نامیده میشده. این واژه بسیار در اشعار حافظ استفاده شده
مرید پیر مغانم ز من مرنج شیخ
چراکه وعده تو کردی و او بجا آورد.
حلقه پیرمغانم ز ازل در گوش است
برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود
و بسیار واژه های میترایی دیگه مثل "مهرورزان" " مهرآئئینم" "پیک جهان پیما" ...
این غزل را "در سکوت" بشنوید
این شعر یه بیت کم داره چرا نظر منو حذف میکنید؟ اولین قدم آزادی اینه که بزاریم حقیقت خودشو نشون بده نه اینکه نظرات منو مثل حافظتون سانسور کنید
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مسئله بی چون و چرا میبینم
برام مهم نیست بلاک هم بشم وقتی که رنج سانسور شدن بعضی از بیت ها را اینجا میبینم
علت حذف نظر شما صحبت در مورد حذف یک بیت نیست. هر کسی با ادبیات کهن آشنا باشد میداند که نسخهها با هم تفاوت دارند و بیت کم و زیاد دارند. شاهدش همین تصویرهای زیر شعر است.
علت حذف نظر شما اتهامزنی است و این مورد در هنگام حذف نظر به اطلاع خود شما هم رسیده است. در اعلانها علت حذف نظرتان را میبینید. متن گنجور مطابق یک نسخهٔ چاپی است و نسخههای چاپی و خطی زیادی با تفاوتهای مختلف اعم از ابیات اضافه و مانند آن وجود دارند. گنجور میبایست برای حفظ اصالت خود متعهد به تطابق با یک نسخه باشد (در مورد حافظ تصویر نسخه کاغذی گنجور زیر اشعار قابل مشاهده است) و نمیتواند نسخهها را با هم مخلوط کند. دلیل نمیشود چون نسخهٔ جاری مطابق نسخهٔ شما نیست اتهام سانسور بزنید. مطالعهتان را بیشتر کنید تا متوجه علت تفاوت نسخهها بشوید و وقتی میخواهید بگویید تفاوتی وجود دارد تفاوت را بدون پیشداوری بیان کنید.
حمید رضا خان شما که میفرمایید من مطالعاتم را افزایش بدم قطعاً این بیت که بنده متوجه نبود آن میشوم از مطالعه نشاءت میگیره ؛ در همون نسخه هایی که شما عکس آنرا گذاشته اید هم موجود هست و شما وقتی میبینید که یک بیت آنهم به این مهمی حذف شده است میبایست تحقیق و اصلاح گنجور نمایید؛ زیرا خیلی از ابیات با یک کلمه محتواش کاملا تغییر میکنه مثلا پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ؛ نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم ؛ که در خیلی جاها دیده شده مصرع دوم نوشته شده من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم !! ایشون داره راجع به روضه رضوان صحبت میکنه نه ملک جهان و شما میدونید که حافظ به هیچ عنوان آدم مذهبی نبوده و با ایهام زبان فارسی رندی میکرده؛ و اینها شعر نیستند بلکه فلسفه به زبان شعر هستند بیکار نبودن که راجع زلف و چشم یار بشینن شعر بگن بلکه بخاطر تدابیر شدید مذهبی که گریبان منصور و خیلی ها را گرفت بصورتی فلسفه را بیان میکردند را که گیر نیوفتند در هر صورت من از همه دوستان بابت رنجششان عذر خواهی میکنم ؛
خانم سیمین غانم در جشن هنر شیراز (سال آن را نمیدانم) این غزل را در دستگاه همایون با همکاری لطف الله مجد ، جمشید شمیرانی ، حسن ناهید و دیگران، اجرا کرده اند. بسیار زیبا و کلاسیک خوانده شده است.
در باره بیت دوم که میفرماید
من خانه خدا میبینم
مولانا میفرماید:
حج زیارت کردن خانه بود
حج رب البیت مردانه بود
یعنی زیارت خانه خدا درست ولی حج صاحب خانه مردانه و کامل تر است
در جواب آقای مجتبی
در هیچ لغت نامه ای معنای کلمه خرابات ، توحید ذکر نشده است پس استدلال شما مبنی بر اینکه خرابات مغان منظور از ائمه است رد می شود و در مصراع دوم بیت اول میبینیم که ذهن های عامی توقع دیدن نور خدا را در خرابات مغان ندارد به همین دلیل حضرت حافظ از عبارت (این عجب بین) استفاده کرده است ، حال آنکه کاملا واضح است که میتوان در ائمه تجلی نور خدا را دید و تعجبی ندارد و نمی دانم چگونه این عبارت را یه لطف و رحمت خداوند ربط داده اید.
ملک الحاج نیز همان زاهد ظاهربین شعر حافظ است که فکر میکند با زیارت خانه خدا به عالی ترین درجات معرفت خدا رسیده است و حافظ میگوید که تو تنها ظاهر خانه خدا را دیدهای و من در قلبم صاحب آن خانه را حس کرده ام . باز هم نمیدانم چگونه عبارت (خانه خدا) که یک ترکیب اضافی است و به معنای صاحب خانه را معادل خانه دختر پیامبر در نظر گرفته اید اگر عبارت ( خانه خدا ) را به صورت خانه ی خدا معنا کرده اید و از آن به خانه دختر پیامبر رسیده اید که دچار نوعی شرک شده اید اما اگر( خانه خدا ) را به صورت ( خانه ی دختر پیامبر که در آن نور خدا تجلی یافته است معنا کرده اید ) دچار دستبرد در شعر حافظ شده اید چون هیچ نشانه ای از حضرت فاطمه یا امام علی و یا سایر اهل بیت در بیت به چشم نمیخورد
درود برارغوان با این استدلال زیبا
با آرزوی شادی
خانم پریسا با مرحوم مشکاتیان در نهفت نوا در جشن هنر شیراز (بهسرپرستی آقای علیزاده) بیت نخست را خوانده که شنیدنش خالی از لطف نیست.
در باره بیت اول : وقتی سقفی مقداری خراب بشه مقداری هم نور آفتاب به کف اطاق تابیده میشه . وقتی سقف کاملا خراب بشه به نهایت میزان ممکن نور به کف اطاق می تابه.
وقتی ما این سر رو این ذهنیتها رو این من ذهنی رو پوزه ش رو به خاک بمالیم یا سقف خودخواهی رو کاملا خراب کنیم اون موقع هست که مستعد تابش نور حق خواهیم شد.
خراباتی خراب اندر خراب اندر خراب است باید خاک بشیم ، خاک زیر پای مردم.
و این عجیبه برای ظاهر پرستها ، چون اونا دنبال جاه و جلال و کاخ هستن ، فکر میکنن خدا رو توو قصر حاکم میشه پیدا کرد .قصه متحول شدن ابراهیم ادهم رو توو مثنوی مطالعه کنید . ابراهیم ادهم پادشاهی پاک ضمیر بود ، روزی دید از بام کاخش سر و صدا میاد پرس وجود کرد گفتن مردی به دنبال شترش می کرده که شاید پیداش کنه ، پادشاه گفت مرد رو صدا بزنید مرد رو آوردندن پرسید مردک مگه شتر هم به روی بام میره ؟ مگه شتر رو توو پشت بام دنبالش میگردن ؟ مرد در جواب گفت چطور شما توو قصر دنبال خدا بگردی خطا نیست ولی جستجوی من خطالست؟ ابراهیم کاخ رو رها کرد و سر به بیابان نهاد
در باره بیت ۱ : خدمت دوستان عرض کنم که بنده ادیب نیستم فقط چیزهائی شنیدم . بدینوسیله مطالبی که در بالا گفته شد را اصلاح میکنم . عزیزی میگفت خرابات خورآباد بوده خور به معنای خورشید است و ت هم بسیاری از اوقات به د تبدیل میشه بطور کلی یعنی « جائی که خورشید با تابشش اونجا رو آبادش کرده »