غزل شمارهٔ ۳۵۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش سعیده طاهری
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش زهرا عالمی
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش امیرحسین ریاضی
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش زهره ابوقداره
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۴ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت چهارم، «عرق چین» یک واژه مستقل است و باید بدون فاصله یا با نیمفاصله بصورت «عرقچین» تایپ شود. مراجعه کنید به لغتنامه دهخدا، فرهنگ معین و فرهنگ عمید.
این غزل حافظ با صدای استاد شجریان در دو آلبوم یاد ایام و دیگری آلبوم قدیمی تر چهارگاه اصفهان بسیار شنیدنی است.
با سلام
جناب ببری؛ بله کلمه ی عرقچین وجود دارد؛ ولی احتمالا منظور شاعر اینجا این بوده که "آن عرق را بچین" نه "عرقچینم"؟
صورت درست مصراع اول از بیت سوم، به گمانم باید چنین باشد : جهان سست است و بی بنیاداز این فرهاد کش فریاد که.....
پیر در زبان خواجه چنان ارج و احترامی دارد که با فرهاد کشی به هیچ رو نمی خواند.
اجرایی زیبا نیز از اساتید: افتخاری و بدیعی در سالیان گذشته از این غزل وجود دارد.
یا حق
چقدر این مصرع ماندگار حافظ ( بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم ) ..، با این مصرع ماندگار از شعر مولانا مقارن و نزدیک است که می فرماید : بازار چنین خوش تر خوش بدهی و بستانی ..
در هر دو اوج دبلستگی به محبوب و انتهای فنای در دوست مشهود است.
اقای دکتر ترابی .باعرض ادب و احترام .عجیب میباشد ابشخور فکر و اندیشه شما کجاست .در بیت مذکور مراد از پیر فقط سالخورده بودن جهان میباشد اینکه این جهان هزاران سال پا بر جاست نه انچه مد نظر شماست و ان پیری که مورد قبول و احترام حافظ و همگان میباشد .تمام زیبایی و ظرافت این شعر به همین کلمه میباشد یادمان باشد شعر تصنعی و دستور زبانی نیست بلکه از سر چشمه افتاب دل و عشق بیرون میزند و با متر های شما جور در نمی اید .پس رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم ...سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم ...قبلا نیز در غزل درخت دوستی بنشان که ...نقصان فکر وذوق شما بسیا دیده ازاری و دل ازاری میکرد
اقای دکتر ترابی .منظور از پیر ,پیر زمان میباشد .پیر بی بنیاد و ترکیب بینهایت زیبا یپیر رعنا در بیت ذیل .شاهکار میباشد .,.جهان پیر رعنا را ترحم بر جبلت نیست..زمهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
منظور حافظ از عرق جین شخص مونث فرضی استکه ازاتش دوری ا یشان عرق کرده -عرقچین در این مصرع شخص موینثی است
جناب چنگیز خان گهرویی:
میتوانیم با دیدگاه یکدیگر همراه نباشیم ، اما به گمانم نباید به هم ناسزا بگوییم و یا واژگان ناشایست به کار بریم .
این کمترین ادعای حافظ شناسی نداردتنها نظرخویش نوشته است که پیری با بی بنیادی همراه نیست سستی است که بی بنیاد اسیت، همین
و فراموش نکنیم گنجور جای ادبیات است و ادب معنای دیگری هم در زبان شیرین ما دارد
باقی و برقرار بوید.
اقای دکتر ترابی .ما نگوییم بد میل به نا حق نکنیم.جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم **عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است . کار بد مصلحت انست که مطلق نکنیم .سرور عزیزم اقای دکتر ترابی .اگر بساط ناجور گسترانیده واسباب رنجش خاطر شده ام .تقصیرم را در دریاکرم و مهر بانیت رهایش کن .(که گفته اند نکویی کن و در اب انداز .استدعا دارم در نوشتن یادداشتها مداقه بیشتر مبذول بفرمایید چه بسا ملاک بسیار ی از بازدید کننندگان باشد .و اتفاقا جهان علی رغم پیری بی بنیاد نیز میباشد.ببخشید .برقرار و مستدام بویدتیام .
جناب گهرویی
هرگز مباد که دلگیر شده باشم و گستاخی اگر کرده ام امید که ببخشایید.
من سست را ازین رو بیش می پسندم که با است موسیقی دلنشین تری می آفریند و در ذهن من با بی بنیادی همخوان تراست. همین و باقی بقایتان.
سلام
من فکر می کنم منظور از عرق چین یعنی بیا و عرق من را برچین، از بین ببر و منظور حافظ از پیر واقعا همان کهنسالی است و در ادبیات ما کهنسالی با سستی و بی بنیانی همراه می آید.
درود
از ذستان مطلع کسی میتواند شرحی برای فهم بهتر بر بیت آخر بگوید؟
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد .همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم
جناب دکتر ترابی گرامی
مااز جنابعالی بسیار آموخته ایم اگر چه گاهی نظرات باهم تفاوت دارد ولی این صفای دل و اغماض شمارا در مورد مخالف گویی دیگران بسیار می ستایم اگر چه معنای خوشایندی از شعر حافظ نقل کنند
همچنانکه فرمودید اینجا محفل ادیبان است و ما از ادب جنابعالی ادب می آموزیم
باز هم منتظرم نظرات شما را بخوانم
با ادای احترام
مرسده
مرسده بسیار گرامی،
من بی مایه که باشم ؟ سزاوار این سخنان مهر آمیز! ؟ ، سپاسگزارم .
و اما :
آنرا که کار ز ابروی جانان گشاده است
از درد زخم تیر ملامت گزیر نیست
تندرست و شادکام بوید.کشتزار دلتان سبز و سیراب ، خجستگی نوروز و فرخندگی بهار هماره با شما باد. بیش باد، کم مباد
(من هنوز از حال و هوای نوروز به در نیامده ام!)
"اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم"
اگر در جامعه امروز ما اندیشه نهان و آشکار در همین بیت رعایت میشد بسیاری از مشکلات حل میشد.
جانان
مصراع های سمت راست بیانی است از دید الهی و خارج از دنیا به وجود ما در دنیا و چیره بر دنیا.
مصراع های سمت چپ از دید موجود در دنیا به الوهیت میباشد.
عرق چین منظور دستگاه تقطیر عرق گل میباشد.
عرق در مصراع قبلی اشاره دارد به عطر گل ، نهاد خوش اذلی.
شعری ست زیبا و خوش آهنگ ... خصوصا بیت اول و بیت یکی مانده به آخر.. اوج هنرمایی شاعر در این شعرست...
دکتر ترابی عزیز
جهان پیر است و بی بنیاد درست است و لاغیر.
اگر داستان مرگ فرهاد رو بوسیله ان پیر زن در نظر داشته باشید مطمین میشوید که منظور حافظ داستان مرگ فرهاد بدست پیر زن است نه چیز دیگر.
انوش گرامی
نک که لا غیر است ، در بر هرگفتگو بسته است.
انوشه بوید.
خیلی زیبا و پر محتوا
عاشق بیت یکی مانده ب اخر هستم واقعا فوق العاده هست
من شعر زیبا را با صدای استاد افتخاری گوش دادم،البته به صورت خصوصی با استاد بدیعی اجرا کردند،فوقالعاده است
اگر با صدای جاودان استاد شجریان این شعر را شنیده بودید اسمی از دیگر خواننده ها به میان نمی اوردید
یکی از زیبا ترین غزل های حضرت حافظ با معنیه بسیار زیبا ... وفتی که این غزل رو با صدای استاد شجریان در البوم یاد ایام گوش میدم به گذشته ها میرم و .... بیت ها هم عاشقانست و هم عارفانه
عرق چین باید یک بخش از دستگاه تقطیر گلابگیری باشه که چون گلاب روی اون جمع میشه خوشبو هستش.
با درود به همراهان گرامی ؛
سرور امیر عزیز:
استاد شجریان در یاد ایام این شعر رو در دستگاه شور خوانده اند و در یک مجلس خصوصی به همراهی کمانچه استاد شاپور نیاکان در بیات اصفهان اجرا کردند . و آواز بیات اصفهان از مشتقات دستگاه همایون است و هیچ ارتباطی به دستگاه چهارگاه ندارد.
به مـژگــان سـیـه کــــــــردی هــــــزاران رخـنـه در دیـنــم
بـیـا ! کـز چـشــم بـیـمـارت هــــــــــــزاران درد بـرچـیــنــم
خطاب به معشوق:
جذابیّتِ مـژگانِ سیاهِ تو آنقدراثربخش است که همانند تـیـر هایِ نابودگر، دیـن وایمانِ مـراهدف قرارداده، نـفـوذ کرده وبرباد داده است . سیاهیِ مژگانِ معشوق،سیاهی وظلمتِ کفری راتداعی می نمایدکه روشناییِ دین وایمانِ شاعر را ازبین برده است. درجایِ دیگری بجایِ "سیاهیِ زلف" ازواژه یِ "کفرِزلف" استفاده کرده ومی فرماید:
زِ کفرِ زلفِ توهرحلقه ای وآشوبی
زِسحرِچشم توهرگوشه ای وبیماری
"خماری " معمولن سببِ زیبایی وفریبندگیِ چشم است امّا
حافظ درمصرعِ دوم بیتِ بالا خماریِ چشمِ معشوق را باهدفی رندانه "بیماری و درد" محسوب کرده تا به بهانه یِ برچیدنِ بیماری ازچشمانِ معشوق، به اونزدیکتر شده و ضمنِ آنکه بلاگردانِ اوشود!توانسته باشد ازاین طریق ویابه عبارتی به این حیله ازوجودِ او کامیاب گردد.
هزارحیله برانگیخت حافظ ازسرفکر
درآن هوس که شودآن نگار رام ونشد
الآ ای هـمــنـشیـن دل کــــــــــه یـارانــت بـرفــــت از یــاد
مـرا روزی مـبـاد آن دم کــه بــی یـــاد تــــــــــو بـنـشـیـنـم
ای مـونـس وهمنشینِ همیشگیِ دل،ای که دردلِ من فقط یادِتو ومهرِتو جاریست، ای توکه تنهایارِمن هستی..........مرا وهمه یِ کسانی که توراازصمیمِ دل دوست دارنداز یـاد بـردهای !!!
"روزی" ایهام دارد وبه دومعنی بکارگرفته شده است :
1-قسمت – نصیب 2- یک روز
1-:برمن قسمت ونصیب نگردد،مباد آن لحظه ای که بی یادِ بوده باشم،
2-هرگز برمن روزی نخواهدگذشت که درآن روز یک لحظه بـی یـاد تـو باشم .
البته بایدتوّجه داشت که درعالمِ عشق ، جور وجفایِ حاصل از نازِمعشوق وبی توّجهیِ اوبرعاشق،نه تنهاخالی ازهرگونه کینه وعقده وانتقامجوئیست و هیچگونه بارِ معناییِ منفی وغیرِ اخلاقی ندارد،بلکه این عینِ عنایت ولطف و اراده یِ معشوقِ ازلی وابدی یعنی همان ذاتِ پاکِ باریتعالیست که شاملِ حالِ مخلوقات شده است.وهمین خصلتِ زیبا،فریبا و تعالی بخش است که موجبِ فَورانِ احساسات وجوششِ عاطفه یِ عشّاق شده وزمینه یِ ظهورِ هنرهایِ خیال انگیزِ شعر،موسیقی، خط ،نقّاشی وسایرِ هنرهارافراهم ساخته وصحنه یِ زندگانی رااین چنین جذّاب کرده است. درحقیقت چرخه یِ توسعه،تمدّن وتکاملِ هستی برمدارِناز ومحورِعشوه یِ معشوقِ لایزال بنانهاده شده وتنهاعاملِ برانگیختگیِ حسِّ کمالجوییِ آدمی درهمین نکته یِ سِحرآلودنهفته است.حضرت حافظ نیز بادرکِ این حقیقت است که می فرماید:
حاشاکه من ازجور وجفای توبنالم
"بیدادِ لطیفان همه لطف است وکرامت"
جـهـان پـیـر سـت و بی بـنـیـاد ، از ین فـرهـادکـُش فـریـاد !
کـه کـرد افـسـون و نـیـرنـگـــش مـلـول از جـان شـیـریـنــم
معماری وچیدمانِ واژه ها یِ این بیت بسیارزیبا وحافظانه است جهانِ پیر سست وبی بنیادمعرفی شده ،پیربدان سبب که کهن سال وکهنه کاراست و درکشتنِ عشّاق تجربه یِ فراوان دارد وسست بنیادبدان علّت که همانگونه که پیر بی بنیاداست وناتوان _ فرهاد و فریـاد هم آوا وهم وزن هستند و داستان خسرو و شیرین و فرهاد رابه یادمی آورند _ پایانِ مصرع اوّل "فرهاد" وپایانِ مصرع دوّم "شیرین است.گرچه "شیرین" درمصرعِ دوم درنگاهِ اول ارتباطِ معنایی با"فرهاد" ندارد،امّا شنیده شدنِ همین دو واژه کافیست تا شنونده ومخاطب، ناخودآگاه درذهنِ خویش کلیّاتِ ماجرایِ شیرین و فرهاد رامرورکند .
عاشقان همیشه نسبت به "دنیا وجهان" به رغمِ دلربایی وافسونگریِ آن، بی التفات بوده وآن را بی ارزش وبی پایه واساس می دانند ودل بستن برآن را کاری بی سرانجام وبیهوده.
جهان پـیـر و سست بنیاداست وتاکنون هزاران عاشق همچون فرهاد ومجنون و....را ازمیان برداشته وتنها نامی ازآنها باقی مانده،وچه بسیارعاشقانی که خون دلها خورده ورنج ومشقّاتِ فراوان کشیده لیکن نامی ازآنها نیزباقی نمانده است.
شاعربایادآوری ازعاشقانِ ازدست رفته،وتأکیدبربی مهریِ روزگار ونیرنگ وبدعهدیِ جهان، ملول(آزرده خاطر - تـنـگـدل) شده به فریاد می آیدو به آنهاکه بجایِ عشق (معنویّت)، جهان (مادّیات) راانتخاب کرده اند؛این نکته راگوشزدمی نماید که جهان فناپذیر وسست بنیاد وکج خُلق است وبرکسی وفانخواهد کرد:
مـجـو درستیِ عـهـد از جهانِ سست نـهـاد
کــه ایـن عـجـوزه عـروسِ هزار دامـاد است
ز تـاب آتـــش دوری شــــــــــــــــدم غـرق عـرق چـون گـل
بـیـار ای بـاد شـبــگـیـری ! نـسـیـمـی ز آن عرقچـیــنـــم
از تحمّلِ جداییِ معشوق، آتشی بر جانم افتاده که همانند گل غرقِ عرق گشتهام.
از شدّتِ حرارتِ آتشِ هجران همچون گل غرقِ عرق شدم ، ای بـاد سحرگاهی (صـبـا) خبر خوشی از آن "عرق چینم"(کسی که باآمدنِ او آتشِ دوری فروکش کرده ومن بانسیمِ نویدِآمدنِ او آرام می شوم ) برایـم بـیـاور !
شاعرتلمیحی نیز به کارِ عرق گـیـری ازگل ها نیز کرده است ؛ وقتی میخواهند گلاب بـگـیـرنـد گلبرگ ها را در دیـگ ریخته و بـر آن آب میریـزنـد و سرِ دیگ را محکم میبندند و زیر دیگ آتش میافروزنـد و بعد بخـار آن به وسیلهیِ لولهای به ظرفی که در آبِ خنک قرار دارد منتقل می شود و این بخارِ سرد شده به صورتِ عرق خوشبو درمی آید.
پشتِ صحنه یِ این بیت چنین است که:معشوق درنقشِ گلابگیری فرورفته که بادوری کردن ازعاشق وبی توجّهی به او، آتشی برمی افروزد تاعاشق(گل) رابجوش آورد وناخالصی هایش جداگردد وعصاره یِ ناب وخوش بویی (گلاب) حاصل شود.لیکن ازبداقبالیِ شاعر ظاهرن گلابگیر فراموش کرده وباآنکه عرقِ گل درآمده،حاضر نیست که عرق گل رابچیندوبابرداشتِ حاصل،آتش راخاموش نماید.بنابراین گل همچنان ازحرارتِ آتش در جوشش است.! ازبادصبا می خواهدخبرآمدنِ معشوق(گلابگیر _ عرقچین) رابدهد واوراخلاص کند.
گل بر رخِ رنگینِ توتالطفِ عرق دید
درآتشِ شوق ازغمِ دل غرقِ گلاب است
جـهـان فـانـی و بـاقـی ، فـــــــــــدای شـاهـد و ســاقــی
کـــه سـلـطــــانـیّ عـالـَـم را طـُـفـیـْـل عـشـق میبـیـنـم
دنیـایِ فانی وجهانِ گـذران و آخـرت هردوفدایِ شاهـدو ساقی (معشوق) بادا.هیچ متاعی درنظرگاهِ عاشق دربرابرِ معشوق ارزشی ندارد.عاشقِ عارف به طمع بهشت وترس ازدوزخ، عشقورزی نمی کند اوشیفته یِ خودِ معشوق است وفقط اوراطلب می کند.
"سـلـطـانیِّ عالـَم" کنایه از "خـلـیـفـة اللّهیِ انسان دررویِ زمین است"آدمی که به عبارتی جانشینِ باریتعالی وپادشاه کره یِ خاکیست.حافظ این سلطانی وحکومتِ انسان را پرتوی بسیارکوچک ازمنبعِ لایزالِ عشق می داند.این سلطانِ عظیم الشأن درعالمِ عشق همچون طفلی بسیارکوچک وضعیف است.
طفیل هستیِ عشقند آدمی وپری
ارادتی بنما تاسعادتی ببری
اگـر بـر جـای مـن غـیـری گـُزیـنـد دوست ، حـاکـم اوست
حـرامـم بـاد ! اگـر مـن جـان بـه جـای دوسـت بـگــزیـنــم
اگر معشوق کس دیگری را به جای من انتخاب کند،من به انتخابِ اواحترام گذاشته ومطیع و فرمانبردارم ، امّـا بر من حرام باشد اگر من جان را بر معشوق ترجیح دهم.
عاشقان رابرسرِ خودحکم نیست
هرچه فرمانِ تو باشد آن کنند.
صـبـاح الـخیــر زد بـلـبـل ، کجـایی سـاقـیـا ؟ بـرخـیـــــز !
کـه غـوغــــا میکـنـد در سـر ، خـیـال خـواب دوشـیـنــم
ای ساقی کجایی؟صبح شده ،بلبل با آواز "صبحت به خیر باد" می گوید،ازخواب برخیز وبکارِخویش مشغول شو، شرابی بریز که ازاثرِ خوابی که دیشب دیده ام وخیالی که درسرداشتم، حالی عجیب پیداکرده ام،شوروشعف درسر دارم ای ساقی درچنین شرایطی به تونیازمندم مرا دریاب.
بارجوع به دیوانِ حافظ ، می توان گمانه زنی کردکه اوچه خوابی دیده که در سرش غوغابه پاشده است؟.
سَحر کرشمهیِ چشمت به خواب میدیـدم
زِهـی مـراتـبِ خوابـی که بـه ز بـیـداری ست
شـب رحـلـت هـم از بـسـتــر روم در قـصــر حـور الـعـیـن
اگـر در وقـت جـان دادن ، تـو بـاشــــی شـمـع بـالـیــنــم
"رحلت" : کوچ کردن،فوت و مـرگ
خطاب به معشوق: اگـر هنگامِ مرگ وجان سپردنِ من ، تـو همانندِ شمع فروزنده ای در کنارِ بسترم حضورداشته باشی ،بی هیچ تردیدی به یمنِ حضورِ تو ،بی درنگ از بستر به بهشت میروم .
روزمرگم نفسی وعده یِ دیداربده
وانگهم تابه لحد فارغ و آزادببر
حـدیـث آرزومـنـــــــــــــدی کـه در ایـن نـامـه ثـبـت افـتـاد
هـمـانـا بی غـلـط بـاشـد ، کـه حـافـــــظ داد تـلـقـیـنـم
قصه یِ عشق و آرزویِ دیدارِ معشوق به شرحی که در این غـزل ثبت و ضبط گردید، بی هیچ شکی همه درست وبرحق است چرا که اینها را حـافــظ فرموده واو به من آموزش داده است.
غزل سراییِ ناهیدصرفه ای نبرد درآن مقام که حافظ برآورد آواز
درود بی کران بر همه گنجوریان. از خدای حافظ طلب همنشینی با دردانه های عالم معنی حافظ و سعدی و مولانا را برای شما دارم.از حاشیه نویسان بی حاشیه همچون سید علی ساقی نیز کمال سپاس و امتنان دارم . غرق نور عشق باشید.
با سلام.
این غزل لسان الغیب در گروه موسیقی طفیل عشق در دانشگاه کاشان اجرا و در دستگاه ماهور خوانده شده است. که به احترام تقدیم دوستان می گردد.:
پیوند به وبگاه بیرونی
عرق چین یک حجم هندسی شبیه نیم کره است که در معماری اسلامی نیز کاربرد دارد. در طاق بازارچه های سرپوشیده از این سبک استفاده می نمایند که در بالای آن جهت تهویه هوا دارای یک روزنه می باشد و با عنایت به این مطلب، مصرع "بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم" معنی واضح تری پیدا می نماید.
درود بر دوستان
آواز محفلی استاد شجریان با همراهی ویولن شاپور نیاکان در بیات اصفهان که برخی دوستان نیز به آن اشاره نموده اند و با غزل زیبای "صنما با غم عشق تو ..." آغاز و با این غزل دلکش خاتمه می یابد، به خصوص در ابیات پایانی این غزل، شاید از بهترین نمونه های تلفیق شعر و موسیقی است ..
زنده یاد شاپور نیاکان ..
حافظ امده در مصرع اخر مشخصا کسی دیگری است نه خود حافظ و این ابیات زمینی نیستا
حضرت آقای معین هم بیت "به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم"رو در آهنگ کعبه خوندن
سپاس از همه دوستان فرهیخته که با ارائه نقطه نظرات خود، دریچه های مختلف و متنوعی را برای درک و فهم هر چه بهتر و بیشتر این غزل بی بدیل خواجه گشوده اند. سپاس ویژه از آقایان دکتر ترابی و سید علی ساقی. بهروزی و کامیابی نصیب جاودانه همگان باد.
آیا در مصراع دوم درد به معنای رنج و محنت صحیح است یا درد با ضمه اول دُرد (شراب)؟
.........سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم !!
با سلام و کسب اجازه از اساتید فن......
اینجانب مصرع دوم از بیت آخر (فارغ از بیت اول)را اینگونه تفسیر می کنم :
......همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم......
واژه تلقین را می توان به دعای تلقین نیز نسبت داد. دعائی که هنگام دفن میت (خاکسپاری) توسط فرد دیگری از زبان تازه متوفی خوانده می شود احتمالا همه شنیده ایم. شخص تازه فوت شده می فرماید :
وقتی استادی مانند لسان الغیب دعای تلقین را از زبان من (برای من)بخواند، حتما بدون غلط بوده و مورد قبول واقع می شود.
در عین حال واژه تلقین با تلقین (دعا) آرایه جناس را می سازد که بسیار گوشنواز و فرحبخش می باشد.
با تشکر .......شیبانی 97/7/17
.........سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم !!
با سلام و کسب اجازه از اساتید فن......
اینجانب مصرع دوم از بیت آخر (فارغ از بیت اول)را اینگونه تفسیر می کنم :
......همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم......
واژه تلقین را می توان به دعای تلقین نیز نسبت داد. دعائی که هنگام دفن میت (خاکسپاری) توسط فرد دیگری از زبان تازه متوفی خوانده می شود احتمالا همه شنیده ایم. شخص تازه فوت شده می فرماید :
وقتی استادی مانند لسان الغیب دعای تلقین را از زبان من (برای من)بخواند، حتما بدون غلط بوده و مورد قبول واقع می شود.
در عین حال واژه تلقین با تلقین (دعا) آرایه جناس را می سازد که بسیار گوشنواز و فرحبخش می باشد.
پرسشی از دوستان فرهیخته داشتم؟ آیا در مصرغ ...[ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم]، میشود از واژه {جدا از یار شیرینم}استفاده کرد یا خیر؟ و اینکه، آیا این تغییر در مفهوم و وزن تاثیری دارد یا خیر؟
درود
پدرام جان مشکل وزنی ایجاد نمی کنه ولی این دو کلمه بار معنایی متفاوتی دارند ملول به نظر من زیباتره
آری پدرام جان
میان : که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
و
که کرد افسون و نیرنگش جدا از یار شیرینم
تفاوت از زمین تا آسمان است
جان را اگر به مانای یارِ شاعر بگیریم ، از یار دلگیر شده ، ولی هنوز از او جدا نیست ، تنها دلخوری در میان است
ممکن است نیز که شاعر از خویشتن ملول باشد
ولی در تغییری که شما می دهی دو یار رااز هم دور می کنی .
دو عاشق را از هم جدا مکن که بسی سنگین است.
نظر شما وزن مصرع را تغییر نمی دهد
در مورد عرق چین بالا نوشتند که جسم هندسی است یا نوشتند دستگاه گلاب گیری و یا بالاتر نوشتند منظور بیا عرق مرا برچین
اینها هیچکدام نیست و اینقدر هم پیچیده نیست عرق چین نوعی کلاه بسیار نازک از جنس نخ یا ابریشم است که قدیم از زیر کلاه اصلی یا زیر دستار استفاده می شده است و کلاه اصلی را که بر می داشتند ضمن خشک شدن عرق خنکی نسیم را احساس می کردند
در تکمیل جناب ساقی ؛ عرقچین خود حلقه ای پارچه است برای گلابگیری؛ که میان سرپوش و دیگ میگذارند تا از خروج بخارات عطر گل ممانعت کند؛ و چه بسا عطر گل به خود میگیرد و و خوشبوست و با ذهن جورتر است که حافظ نسیمی از آن بطلبد که این نظر توسط دکتر خانلری و خرمشاهی مورد تایید است
سلام جناب فلاح، آیا اطلاعی دارید که استاد شجریان در یک محفل خصوصی، این شعر را با هابیل علی اف استاد کمانچه اجرا کرده اند؟ یا تصور من اشتباه است و کمانچه شاپور نیاکان است و من به اشتباه افتادم؟
سلام جناب فلاح، آیا استاد شجریان با هابل علی اف هم این شعر را اجرا کرده اند؟ یا صدای کمانچه شاپور نیاکان است و من به اشتباه فکر میکردم با استاد هابیل علی اف اجرا کرده اند؟
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم
مژگان سیاه از اصطلاحاتِ ادبیات عرفانی ست و کنایه از نظرِ لطفِ حضرت معشوق به سالکِ کویِ حضرتش میباشد که با تیرهای مژگان خود در دین سالک هزاران روزن و رخنه بوجود می آورد ، دین در اینجا به معنیِ جهان بینی ست که تا پیش از این سالک مانند دیگران جهان را با دید مادی و عینک جسمی و ذهنی خود به نظاره نشسته بود، پس حافظ می فرماید خداوند که چنین جهان بینی را بر انسان که قرار بوده گنج مخفی او را در زمین فرم آشکار کند بر نمیتابد، بنا بر خواستِ انسانی که با آگاهی از این مطلب عاشق می شود، تیرهای مژگان خود را بسوی جهان بینی جسمیِ او روان میکند تا بااین نظرِ لطف خود حقیقت جهان را از رخنه ایجاد شده در این دید جسمی به او بنمایاند، این نگاهِ سالک از روزنه های ایجاد شده جهان بینی جدید خدایی او را شکل داده و پنجره ای نو بر روی دیدگان سالک می گشاید .مولانا نیز میفرماید ؛ دوزخ است آن خانه کان بی روزن است / اصل دین ای بنده روزن کردن است مژگان سیاه، زلفِ سیاه و خالِ سیاه، همگی از رموز و اصطلاحات عرفانی و سیاهی آنها نشانه کثرت و بینهایتِ ذاتِ خداوند است. تابش پرتوهای نور حق بر دل سالک نیز همان تیرهای مژگان سیاه حضرتش میباشد. در مصرع دوم چشم بیمار، نظرِ حضرتِ معشوق بر سالکِ راهِ معرفت با دیده اغماض بر خطاها و در عین حال نمایان ساختن تعلقات دنیوی و ذهنی اوست، پس حضور حضرت معشوق با این چشم و نگاه ویژه به سالک موجب شناسایی هزاران دردی ست که او را مانند هر انسان دیگری احاطه کرده اند و اکنون وظیفه سالک برچیدنِ همه آن دردها از مرکز خود میباشد ، دردهایی مانند بخل، کینه، حسادت، خشم، ترس، طمع ، تنفر، حرص، انتقام جویی و برتری طلبی تنها گوشه محدودی از دردهای بیشمار انسان هستند و مادام که این دردها از وجود سالک رخت بر نبسته و تک تک آنها چیده نشوند، سالک در مسیر راه راستِ رسیدن به مقصودِ نهایی خود قرار نخواهد گرفت و بیماری او علاج نخواهد شد .
الا ای همنشینِ دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
همنشینِ دل همان اصلِ زیبا رویِ انسان است، یعنی نور یا هُشیاریِ واحدی که امتدادِ جانان است و همنشینِ همهٔ یاران یا کُلِّ انسانها ست اما بدلیلِ فِراق و هجرانی که رُخ داده است بنظر میرسد او نیز متقابلاََ یاران را فراموش کرده باشد، حافظ می فرماید اما عاشقی همچون او که هزاران دردش بوسیلهٔ مُژگانِ سیاهِ حضرتش برچیده شده است آرزو می کند که مبادا یک روز و حتی لحظه ای هم بدونِ یادِ آن زیبا روی منفعلانه بر جای بنشیند و تب و تابِ بازگشت و رسیدن به وصال او را نداشته باشد.
جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش، ملول آن جانِ شیرینم
بیتی زیبا که دور از شما امروزه بر سنگِ مزارِ جوانانِ ناکام حکاکی می کنند و شوربختانه غالباََ دانسته یا ندانسته بجاست، جهان یا روزگار پیر است و قدیم، بی بنیاد در اینجا یعنی بی اعتبار و سُست پیمان، پس روزگارِ مدیدی ست که در بر همین پاشنه می چرخد و فریاد از این جهانِ بی اعتبار که چه بسیار فرهاد هایی را به کشتن داده و از میان برداشته است، حافظ ضمنِ تلمیح به داستان شیرین و فرهاد می فرماید اما رهایی از هزاران دردِ ذکر شده در بیتِ نخست به این راحتی هم که فکر می کنیم نیست و شیرین یا اصلِ زیبا رویِ انسان از فرهادی که مدعیِ عاشقی ست و آرزویِ وصلِ دوباره را دارد می خواهد کوهِ ذهنِ خود را از میان بردارد تا جویِ شیر (انواعِ برکات) از آنسویِ کوه که منزلِ جانان است بسویِ او روان گردد و تنها با برآوردنِ این شرط است که او به وصالش می رسد، پس حافظ معتقد است علاجِ همهٔ آن هزاران دردِ ذکر شده رهایی از کوهِ ذهن است اما در این میان رقیبی نیز وجود دارد که انواعِ دسیسه و نیرنگ و افسون را بکار می بندد تا مانع از این بازگشت و وصلت شود، آنگونه که خسرو هم چنین کرد و پس از آنکه دید فرهاد بزودی موفق به عبور از کوهِ ذهنِ خود و رسیدن به منزلِ شیرین می شود به نیرنگ و دروغ متوسل شد تا مانعِ این وصلت گردد، و فریاد و فغانِ حافظ از این روزگارِ بی اعتبار به فلک می رسد که چه بسیار فرهاد ها را به همین سیاق ناکام گذاشت. جهانِ پیر اکنون نیز همچون گذشته از طریقِ رقیبی بنامِ خویشتنِ توهمی این شیوه را بکار بسته و به انسان چنین القاء می کند که شیرینِ زیبا رویِ تو مُرده است چنانچه نیچه نیز با جملهٔ معروفِ خود که "خدا مُرده است" همین سخن را بر زبان آورد و چه بسیار فرهاد ها را با این افسون و نیرنگِ خود به کامِ مرگ و نیستی فرستاده است، حافظ میفرماید ناکامی و نابودیِ فرهادی دیگر که نیرنگ و افسونِ رقیب در او مؤثر واقع شود جانِ شیرین را ملول و آزرده خاطر می کند. جانِ شیرین در معنیِ دیگر همان همنشینِ دلِ بیتِ پیشین است.
ز تابِ آتشِ دوری شدم غرقِ عرق چون گُل
بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زآن عرقچینم
تابِ آتشِ دوری یعنی آتشِ غمِ هجران و دوری از معشوق، عرقِ گُل همان شبنمی ست که در سحرگاهان بر رویِ غنچه ای نیمه باز می نشیند تا با نسیمِ صبحگاهی که بر او می وزد بطور کامل شکوفا گردد، حافظ از این مضمون بهره برده و در ادامهٔ بیت پیشین می فرماید اما حافظ آن فرهادی نیست که باور کند شیرین مُرده است، پس از غمِ هجران و آتشِ عشقِ شیرینِ زیبا رویِ خود همچون گُل غرقِ عرق است و آمادهٔ شکفتن تا آن بادِ شبگیری ( نسیمِ صبحگاهی) که از عرقچینِ شیرین بر می خیزد گُلِ او را بطور کامل شکوفا کند و با این شکوفایی و حضور است که به عشق زنده می شود و به وصالِ شیرینِ خود می رسد. تمثیلِ عرقچینِ شیرین در جایی دیگر دیده نشد مگر در بیتی از عُبیدِ زاکانی که محتمل است حافظ به آن نظر داشته ؛
زهی دولت، زهی طالع، زهی بخت که شب پوش و عرقچینِ تو دارد
چه مُقبِل هندویی، کآن خال زیباست که مسکن لعلِ شیرینِ تو دارد
جهانِ فانی و باقی، فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالم را طُفِیلِ عشق می بینم
جهانِ فانی همین جهانِ مادی ست با همهٔ زیبایی و جذابیت هایش، و جهانِ باقی یعنی جهانِ آخرت با همهٔ نعمت هایِ بهشتی، شاهد در اینجا حضرتِ معشوق است و ساقی انسانهایِ کامل و اولیای خداوند هستند که پیمانه هایِ عُشاق را پُر می کنند، پسحافظ میفرماید هر دو جهان و هر چه در آن است فدایِ شاهد یا خداوند و عاشقانی باد که به عشق زنده و با خداوند به وحدت رسیده اند، یعنی عاشقی که گُلِ حضورش شکوفا می شود اگر از هر دوعالم درگذرد با اصلِ خداییِ خود به وحدت می رسد و از او هم او را می خواهد و نه آسایشِ این جهان و یا بهشت و امتیازاتِ آنرا، یعنی عاشقی همچون حافظ هرچه می بیند عشق است و سلطانی و بزرگیِ خود در عالم را نیز طُفیل یا مرهونِ عشق میبیند.
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرام باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم
پسحافظ ادامه می دهد پس از اینکه در جهان بینیِ او یا سالکِ عاشق رخنه ایجاد شد و دیدِ او سلطانیِ عالم را طُفیلِ عشق می بیند،بیانگرِ این مطلب است که تسلیمِ امرِ الهی شده است، یعنی حتی اگر خداوند دستِ رَد بر سینهٔ عاشق بزند و دیگری را دوستِ خود بگیرد حاکم اوست و جایِ هیچگونه گلایه و شکایتی نیست، و پس از آن زندگیِ بر عاشق حرام باد اگر بخواهد همچون قبل جان در بدن داشته باشد و بدونِ حضرتِ دوست به زندگیِ روزمرهی خود بپردازد.
صَباح الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می کند در سر خیالِ خوابِ دوشینم
بلبل استعاره از بزرگان و عاشقانی ست که با نغمه هایِ آسمانیِ خود و با غزلهایی اینچنین انسانها را از خوابِ ذهن بیدار می کنند، صباح الخیر در اینجا طعنه ای خوش است و به اصطلاحِ امروزی یعنی ساعتِ خواب، پس بلبلِ نغمه سرایی چون حافظ خطاب به سالکِ عاشق بانگِ کنایه آمیزِ صباح الخیر می زند که چه عجب! گویی از خوابِ ذهن بیدار شده ای که چنین سخنانِ عاشقانه ای بر زبان جاری می کنی، پس عاشقی که صبحِ بیداری از خوابِ ذهنش فرا رسیده است ساقی را فرا می خواند تا او نیز برخیزد، چرا که سالک احساس می کند هنوز از خوابِ دوشینِ و ذهنیِ خود هیاهوهایی در سرش برجای مانده است که اگر ساقی با جامهایِ شرابِ خود به یاریش نشتابد چه بسا همان غوغا هایِ ذهنی که از آثارِ دوشینش در سر باقی مانده اند لااقل بخشی از هزاران دردی را که از آنها رهایی یافته است به او بازگرداند و بارِ دیگر او را در خوابِ ذهن فرو بَرَد، برای مثال سالکِ عاشق از دردِ رنجشهایِ خود رها شده است اما هنوز آثاری از آن در ذهنش برجای مانده که می تواند به راحتی پرورش یافته و دگر باره تبدیل به خشم و کینه توزی شده و در نتیجه حسِ انتقام جویی را در او برانگیزد، حافظ میفرماید تنها راهش استمرارِ شعر و شرابی ست که ساقی از طریقِ بزرگانی چون حافظ و مولانا در ساغرِ او می ریزد.
شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورالعَین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم
پس حافظ و سالکِ عاشق خطاب به ساقی که با خداوند یکی ست ادامه می دهد اگر در وقتِ جان دادن هم تو شمعِ بالینم باشی و با پیغامهای روشنی بخشِ خود شمعِ راهم باشی، در چنین شبی که قرار است از این منزلگاه رحلت کرده و در منزلِ بعدی رحلِ اقامت افکنم، یکسره از بسترِ مرگ به قصرِ حورُالعَین خواهم رفت، یعنی که سالک تا آخرین لحظه از عُمرِ خود نیازمندِ شرابِ ساقی ست تا چراغ و شمعِ راهی برایِ منازلِ بعدیِ سفرِ خود گردد، قصرِ حورُالعَین همان بهشتِ موعود است که تمثیلِ ِآسمانِ بینهایتِ خداوندی می باشد و حافظ بارها تأکید کرده است که آن بهشتِ ذهنی را با خاک کویِ دوست برابر نمی کند.
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد، که حافظ داد تلقینم
حافظ این غزلِ خود را حدیثِ آرزومندی می داند که در این نامه ثبت افتاده است، او نمی گوید خود ثبت کرده است، بلکه این سخنان از مَکمَن و عالمِ غیب توسطِ زندگی یا خداوند در این نامه ثبت افتاده است، پس همانا ثبتِ خداوند بدونِ هرگونه غلطی می باشد و حافظ خود را در مقامِ تلقین دهنده ای می داند که این ابیات را بر مُردهٔ ذهنیِ ما در حالیکه هنوز در قیدِ حیات هستیم می خواند تا آنها را فرا گرفته و در رستاخیز یا روزِ قیامتِ فردیِ خود بکار بندیم. غالبِ ما بی تأثیریِ تلقینِ بر مُردگان در قبر را می دانیم و حافظ خبر از تلقینِ حقیقی و مؤثری می دهد که باید هم اکنون اِفهَم کنیم یا بیاموزیم و آن هم چیزی نیست جز ابیات و غزلهایِ حافظ و دیگر بزرگان.
با سلام،
من منظور مصرع "که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم" را به درستی متوجه نمیشوم. آیا شاعر میگوید که دنیا جان شیرینش را ملول کرده است یا اینکه دنیا باعث شده از جان شیرین و زندگی ملول شود و در واقع انگار به نوعی آرزوی مرگ میکند؟
فتنه گری جهان مرا از جان شیرینم خسته کرده است
دوستان عزیز جهان پیر، تبیه جهان به پیرزنیست که به دروغ به فرهاد گفت شیرین مرده است و فرهاد تیشه را بر فرق سرش کوبید (منظور فتنه گری جهان است که از جان شیرین خسته ام کرده) و البته ایهام هم میتونه باشه و اشاره به تکرار دنیا و کهنه بودن آنست، ولی معنی اصلی فتنه بودن جهان است 🙏
روزی در بیت دوم به معنی رزق و روزی است یا به معنی یک روز ؟؟؟
ایهام دارد و در هر دو معنا درست است
مرا نصیب و روزی مباد که بی یاد تو بنشینم
یک روز مبادا که بی یاد تو بنشینم یعنی هیچگاه چنین نخواهد شد
این غزل را "در سکوت" بشنوید
جهان پیر است وبی بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون نیرنگش ملول ازجان شیرینیم
منظور ازجهان پیر همان جهان ودنیای فانی وباقیست که البته که بی ارزش ما یک به یک میرویم وجهان هست، شاهان گداها رفتند کاخ ها بجا مانده جهانیست با تاریخ ی کهن وهزار رنگ، با احترام به نظرات همه سروران
چه غزل نابی چه بیت نابی
شب هجران استادان یاحقی پایور
واستاد شجریان
فوقالعاده است 👍👍💕💕🙏🙏
بانو زهرا عالمی صدای شما واقعا زیباست،
کاش لطف میکردید
غزلیاتی بیشتر رو میخواید،لذت دوچندان میبردیم از غزلیات خواجه عزیز
هربار خوانش غزلهای حافظ این ویژگی راداردکه تصاویر وتعابیرجدید رو می کند. درحال گوش دادن به اجرای بی نظیر شجریان وشاپورنیاکان دربزم خصوصی بودم و که مصرع شگفت"که غوغا می کند درسر خیال خواب دوشینم" مرا گرفت.چه خوابی دیده بوده که درسرش انعکاس خیال وتصویرآن غوغا می کرده و به ساقی می گوید برخیز که بلبل "صبح به خیر"گفته ومن بیدارشده ام وبا شراب باید غوغا را فرونشانم.غوغای اضطراب هستی.
"حدیث آرزومندی" از ترکیبات حافظانه است که خود غزلها را بااین نام می خواند و می داند یک آگاهی ازلی ثبت شده است که نمی تواند غلط باشد و تلقین ودرگوش خواندنش ازحافظ است واین بیت را دراجرای شجریان باهمراهی نیاکان دراوجی آسمانی حتما بشنوید