غزل شمارهٔ ۳۵۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۵۵ به خوانش احسان حلاج
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
برای کتاب چند واژه فارسی داریم اول نامه و نامک پهلویست سپس نسک که در قران هم امده است و کنار نام عموی ابراهیم خلیل الله امده و ان ازر نگاشته شده است سپس نیپیک که معنی نوشته و کتاب را میدهد برای نمونه پس از وحی قران به حضرت ختمی مرتبت ایرانیان به قران که به عربی خواندنی معنی میدهد نوشتنی یا نیپیک گفتند و نیپی و نپی هم اورده اند اما در این میان دفتر نه فارسی و نه عربی است
کلمه بعدی به معنی کتاب تنگ می باشد که در ارتنگ و ارژنگ که کتاب مانی میباشد امده است
تصحیح شاملو بر این غزل بسیار معقول تر و نزدیک تر به واقعیت می نماید ...
کجا ممکن است حضرت حافظ خود را زاهد شهر معرفی کند
و چگونه است که این غزل تخلص ندارد
و چراهایی از این دست بسیارند.
با سپاس از توجه شما و امکانی که برای نظر دهی قرار داده اید
با احترام به آقای شاملو و شما ، ایشان از نظر و جهان بینی خود به جناب حافظ پرداخته و رند و لاابالی خوانده که قطعا نگاه جامع ، دقیق و درستی نیست چرا که در اشعار و دیوان حافظ نوع نگاه و گفتار دو سویه است و نگاه تک بعدی صحیح نیست ، برای شناخت بیشتر شاعر به حافظ پژوهانی مراجعه کنید که بدون مصادره به مطلوب و غرض و بدون دخالت سلیقه و علاقه و اعتقاد شخصی اظهار نظر کردند .
حافظم در مجلسی دُردیکشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
درود بر شما . به نظر من بیت اخر که حافظ گفته بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود ایینه ی مهر ایینم . مصراع دوم مهر ایینم حضرت حافظ فریاد میزنه که کیش مهر را داره . یعنی وجود و درون حافظ کیش مهر است
من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر . . .
کلمهء حافظ یعنی از بر دارندهء قرآن که خود ب خود در طایفهء زاهدان قرار میگیرد و از همین رو در مقابل رند خرابات آمده است.و وجود کلمهء حافظ طنز بیت را بیشتر میکند.
در نسخه های سایه و نیساری هم حافظ درج شده.
و در کل همگی بر برتری نسخهء خانلری (این شعر) حکم میدهند که حافظ آمده.
بشنوید در:
گلهای رنگارنگ شماره 572ب
اجرای خصوصی/ 1 مهرماه 1358 شجریان و موسوی
همچنین در آلبوم فسانه با صدای ایرج بسطامی
سلام و درود
در لحظه تاریخی و سال روز ورود حضرت امام به حافظ تفعلی زدم و این غزل هدیه شد.
در پاسخ به محمدامین احمدی فقیه:
خسته نباشید!
دربیت جهارم، ضبط ،"دامن ز خسان" مناسب تر وشاعرانه تر%D
دربیت جهارم، ضبط ،"دامن ز خسان" مناسب تر وشاعرانه ترست؛چرا که خس بر دامن مینشید و هنگام خرامیدن برآن گیرمیکند ونیز از تکرار بیهوده ی سه باره ی "جهان" جاو گیری میکند.طرفه اینکه تضاد سرو و خس جالب تر میباشد.
درضمن،باتوجه به رنگ و بوی ملامتی که در سخن حافظ سراغ داریم،در بیت هفتم مشکلی ایجاد نمیشود؛مه جاهای دیگر هم حافظ خود را همدست زاهد و مفتی وریاورزان میدان،که به ذکر چند مثال بسنده میکنم:
ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد
کاشفته گشت طره دستار مولوی
/
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
/دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
انتظار میرود در بیت ماقبل آخر روی سخن جلال الدین تورانشاه وزیر باشد،اما رجوع بتاریخ مارا مطمئن میسازد که این غزل مربوط ببازگشت حافظ از یزد و تهدید او ب زندان و حبس بوسیله ی ""وکیل قاضی"" است و ممدوح برخلاف جاهای دیگر ک اصف بمعنای جلال الدین تورانشاه هست درینجا فرد دیگریست،ظاهرا....که حافظ بخانه ی او ناه آوردست از دست وکیل قاضی....ونیز قطعه ای دارد باین اشاره:
جناب خواجه حصار من است،گر اینجا
سی نفس زند از زحمت تقاضایی
به عون قوت بازوی بندگان وزیر
به سیلیاش بشکافم دماغ سودایی
مرحوم بسطامی این شعر رو بسیار زیبا به آواز خوانده اند. خدا رحمتش کند.
حــالـیـــــــا مـصــلحـتِ وقـت در آن میبـیـنــم
که کـشـم رخت به میخانه و خوش بـنـشیـنـم
"رخت به میخانه کشیـدن": کنایه از ساکن میکده شدن است.
"خوش نشستـن" : چند معنا دارد : 1- آسایش یافتن ، سرخوش و سرمست شدن ، شادمانه زیستن 2- قـرار و آرام گـرفتـن 3- اقامت موقتی داشتن .به عشایرنیز که موقـتـاً در جایی اقامت میکنند "خوش نشیـن" میگـویـنـد 4- به جا ، مناسب و زیبا نشستن هم معنی میدهد:
بـجز آن نـرگسِ مـسـتـانه که چشمش مرساد
زیر ایـن طـارم فـیـروزه کسی خوش نـنـشست
"مـیـخـانـه" : در اصطلاح عرفان ، عـالـَم لاهـوت است ، محفل اُنـس عارف کامـل است و "رخت به میخانه کشیدن" دراینجابه معنی در مسیر "عشق" قرار گـرفتـن است.......
این زمان را زمان و موقعیت مناسبی میبینم که به میخانه روم و مـدّتی در آنجا مست و سرخوش باشم و آرام و قرار گیرم .
جـام مـِـیْ گـیــرم و از اهــل ریــــا دور شــــوم
یـعـنـی : از اهـل جـهــان پـاک دلی بـگـزیـنــم
از "پـاک دلی" میتـوان چند تعبیر داشت :
1- آدمی که دلی زلال و نیّتِ پاکی دارد و اهل ریاکاری نیست.
2- شـراب زلال ، یا جام شرابِ بلورین که درونش روشن و آشکار است.
3- مست ، آدم مست بی ریـا وبدون تزویر وپاکدل است.
درادمهی بیت قبل می فرماید: جام شرابی از معرفت وآگاهی بـنـوشم و از ریـاکاران دوری کنم ، یعنی اینـکـه از میـان مردم جهـان، یـاری با صفای دل (جام شراب) انتخاب نمایم.
آلودگیِ خرقه خرابی جهان است
کوراهروی پاک دلی ،پاک سرشتی
جـز صـُـراحیّ و کـتـــــــابـم نـَبـُـوَد یـار و نـدیــم
تـا حریـفــــان دغـــا را به جـهــــان کـم بـیـنــم
"صـُراحی" : نوعی ظرف شراب که همانند مـیـنـا گلویی تـنـگ و بـلـنـد دارد.
"نـدیم" : همنـشـیـن ، هـمـدم
"حریف" : هم پـیـالـه ، دوست مجالس شرابخواری - "دغــا" : مـکاّر و دغـل باز
"کـم بـیـنـم" : ایهام دارد : 1- کـمـتـر بـبـیـنـم 2- کوچک و حـقـیـر بـبـیـنـم.
غـیـر از ظرفِ شـراب و دفـتـر شـعـر، هـمـدم و هم نـشینی ندارم ونمیخـواهم ، تابدینوسیله هم پـیـالـه های دغـل بـاز را کـمـتـر بـبـیـنـم وازآنهادوربوده باشم.
دو یـار زیـرک و از بـادهی کهن دو منی
فراغتی و کـتـابی و گـوشهی چـمـنـی
سـر بـه آزادگـی از خـلـق بـر آرم چـون ســــرو
گـر دهـد دسـت که دامـن ز جـهـان در چـیـنـم
"سـر بـرآرم" : سربـلـنـد شـوم
"گـر دست دهـد" : کنایه از ممکن و میسّر شدن است ، اگـر امکان پـذیـر شـود
"دامـن در چـیـدن" = دامـن را بـالا گرفتـن ، کـنـایـه از : دوری گـزیـدن و گوشه نشینی است.
همچون سـرو که به آزادگی معروف ومشهوراست در میـانِ مـردم سـربـلـنـد و مـمـتـاز خـواهـم شـد،چنانچه بـرایـم مـیـسّـر شـود که از دنـیـا و تـعـلـّقـاتِ دنـیـوی دوری کنم و گـوشـهی عزلـت اخـتـیـار کـنـم.
چه تناسب جالـبی بین سرو و "دامن در چیدن" ایجاد کرده است ، معمولاً قسمت پـایـیـن سرو شـاخ و بـرگ نـدارد ، گـویی دامـنـش را بـالا کشـیـده است.
طریقِ صدق بیاموز ازآبِ صافیِ دل
به راستی طلب آزادگی زسروِچمن
بـس کـه در خـرقــهی آلــوده زدم لاف صـَـــلاح
شـرمـســــــار از رخ سـاقـیّ و مـی رنـگـیـنـم
"لاف زدن" : ادّعـا کردن
"صـَلاح" : مصلحت اندیشی ، نـیـک اندیـشی ، پـرهـیـزگـاری
"خرقهی آلـوده" :لـبـاس آلـوده به ریـاکاری و شرابخـواری
"سـاقی" :شـراب دهـنـده ، گـاه بـا معشوق یـکـی است .
از بـس که در این لـبـاس آلـوده به ریـا، ادّعـای نـیـک انـدیـشی و پـرهـیـزکاری کـرده ام در بـرابـر چهـرهی محبـوب و شراب سرخ شـرمـسـارم .
در این بیت هم تناسبِ زیـبـایی در مصـرع دوّم ایجـاد شده که از ویـژگی هایِ خاصِ شـعـر "حـافــظ" است . بـبـیـنـیـد : آدمی که خجالت میکشد چهره و گـوش هایـش سرخ میشـود ، چـهـرهی معشوق یـا ساقی هم که سـرخ است ، شـراب هم که سـرخ است ، میخواهـد بـگـویـد : مـن از شـرم صورتـم سرخ است ، چهرهی معشوق هم که اززیبایی سـرخ است ، رنـگ شـراب هم سـرخ است ، امـّا سرخی چهرهی مـن کجا ؟ و چهرهی معشوق کجـا ؟ وسرخی شـراب کـجــا ؟!!!
به طرب حمل مکن سرخیِ رویم که چوجام
خون دل عکس برون می دهد ازرخسارم
سیـنـهی تـنـگ مـن و بـارِ غـم او ؟! هـیـهـات !
مـــرد ایـن بـار گـران نـیـسـت دل مـسـکـیـنـم
"هـیـهـات" شبه جمله است به معنی : به دور است ،سخت است، غیر ممکن است.
"گـران" : سنـگـیـن
"بـار گـران" همان "امـانـت" است ، امانـتـی(عشق یاکـمـال جویی) که خـداونـد در روز ازل به آدم سپرد.
سینهی کم ظرفیتِ من گنجایـش غمِ سنگینِ عشق را ندارد .من مردِ این کار نیستم(صدالبته که حافظ شکسته نفسی وفروتنی می کندوقصد داردکه عظمتِ مسئولیت عشق رانمایان کند.
گنجِ عشقِ خودنهادی دردلِ ویران ما
سایه ی دولت براین کنج خراب انداختی
مـن اگـر رنــــــــد خـرابـاتـم و گـر زاهـد شـهــر
ایـن مـتـاعـم که همی بـیـنـی و کـمـتـر زیـنـم
"رنــد" : لا اُبالی ، حقّهباز ، آن که پایبند به آداب شرع و اخلاق اجتماعی نیست،امّا ازنظرگاهِ حافظ "رنـد"، عارفِ عاشقی پاک نـهـاد است که در ظاهر خود را آلـوده به گـنـاه و شرابخوار نـشـان میدهد. - "خرابـات" : در ظاهر جای فساد و میخواری و قمار بازی است ، امّا در نظرگاهِ حافظ به معنی میخانه ومحفلِ انس والفت است.آنجا که واصلانِ به حق از بادهی وحدت مست میشوند، جایی که نورِ معرفت خداوندی در آنجا میتابد.
اگـرازظاهرِمن چنین برداشت میکنی که مـن شرابخواره و اهل گناه هستم،یاچنین فکرمی کنی که من زاهدِشهرهستم و به پـارسـایی مشهور شدهام ، مـن همیـن هستم وحتی از این هم کـمـتـرم . هر طور دلت خواست دربـارهی من فـکـر کـن،بـرایـم مهم نیست که تـو چه فـکـر میکنی ، مهم این است که من خودم می دانم چی هستم.
یکی از ویـژگیهای بـارز حـافـظ ، "طـنـز" و کـنـایـه های بسیاری است که به کار بـرده است .
"حـافــظ" با "خود اتّـهـامی" ریاکاران را میکـوبـد ، "خـود اتـّهـامی" به عبارتی یعنی: مادرنصیحتی رابه دخترِ خودمیگوید تـا عروسش بـشـنـود .
حافظ خود را متّهم به ریـا میکـنـد ، یـعنی :ای وعظ، صـوفی،زاهد،عابد، تـو اینگونهای ، در ظـاهـر اهل پـارسایی و تقواهستید ولی در خلوت طور دیگری هستید.
واعظان کین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند.
چون به خلوت می روند آن کاردیگرمی کنند.
بـنــــدهی آصـف عـهـــــدم ، دلـم از راه مــبـَــر
کـه اگـــــر دَم زنـم از، چـرخ بـخـواهـد کـیــنـم
"بـنـده" : غـلام ، چـاکـر و خـدمـتـگـزار
"آصفِ عهد" : وزیـر وقـت ، منظور جلال الـدّین تـورانـشاه وزیـر شاه شجاع است که مـردی ادب پـرور و بخشنده بود وبا حـافـظ انس والفتی شاعرانه داشته است. -
چـاکر و خدمـتــگـزار وزیـر وقت (جلال الدین تورانـشاه) هستم ، مـرا از این کار بازمدارید ومانع ازارادت ورزیِ من نسبت به اونشوید.زیـرا که اگـربه چیزی غیرازارادت او به پردازم ودم بزنم ،ازروزگار خواهـدخواست تـا از من انـتـقـام بـگـیـردوطومار کارمرابه پیچد.
بایددانست که هرگاه حافظ از دوستانِ خود به ویژه ازوزیر وپادشاه تعریف وتمجیدمی کند،تعریف را بگونه ای به مبالغه می آلایدکه هرشنونده ومخاطبی می داند که این تمجیدچیزی بیش ازشوخی ومزاح نیست.امّاچنان این مبالغه ومزاح رابه زیورِنکته ولغزمزیّن می کندکه هم مخاطب، هم شنونده وهم خواننده یِ مدح لذت می برند وازلطفِ سخن بهره مندمی گردند.
نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را
ازدمِ شمشیر چون آتش درآب انداختی
بـر دلم گـَرد ستـمهـا ست ، خـدارا مـپـسـنـد
کـه مـُـکـــــــدّر شـود آیـیـنـــهی مـهــر آیـیـنــم
"گـَرد ستم" : ستم به غباری تشبیه شده که بردل شاعرنشسته است.
"خدارا": تـو را به خدا سـوگـنـد میدهم. - "مـُـکـدّر" : تـیـره ، مـلـول و دلـگـیـر
"آیـیـنـه" : استعاره از دل است
"مـِهـر آیـیـن" : محبّت پـیـشـه ،مهربـان.
ستم های نـاروا همانند غـبـاری بـر دلـم نـشستـه است تـو را به خـداسوگند روا مـدار که دل پاک و مهربـانـم بیش ازاین تـیـره و مـلـول شـود.
کجاروم چه کنم چاره از کجاجویم؟
که گشته ام زغم وجورِ روزگارملول
ممنونم آقای ساقی
دم شما گرم سید ساقی
واقعا از آقایسید علی ساقی سپاسگزاری میکنیم....
دوستان عزیز.این شعر در ابوعطا با صدای سحر انگیز بسطامی خونده شده.دوستان عزیز خواهش میکنم این شعر رو باصدای بسطامی گوش بدن.این خواننده عزیز به قدری محجوب ومظلوم بود که حد نداره.ودر تنهایی وفقر شدید در زلزله بم جان سپرد.صدای سوخته بسطامی روح این شعرو به عمق دلتون میرسونه.از بس که پرحال وباسوز خوندن.دربالای سایت هم زده.اما بنده آپلود کردم میتونید از این لینک به صورت رایگان وکامل دانلود کنید.البته شعر آخرش که در تصنیف هست(هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم)از دیگر اسطوره ادب فارسی.سعدی هست
کسانی که گوش میدن.فاتحه ای برای روح بسطامی عزیز بخونن
پیوند به وبگاه بیرونی
با سلام خدمت دوستان عزیز
در بیت دوم من مصرع دوم من دو معنا برداشت می کنم
در هر دو مورد از یک گزینش سخن گفته می شود
1 گزینش فردی پاک دل و خالص از میان اهل عالم
2 گزینش پاکدلی و خلوص از امیختن با اهل عالم
ایا برداشت این حقیر از بیت مربوط را صحیح می دانید
یا حق
درود و مهر
آری گرامی، از این بیت دو برداشت درست کردهاید.
برداشت دیگر هم اینکه خود شراب را به عنوان دوستی پاکدل در نظر آوریم.
ویژگی شعر حضرت راز و رندی همین است که هر که هرچه تواند برداشت کند.
و نکته چشمگیر اینکه، آدمی در سالیان روزگار خویش، در هر دوره برداشتی تازه خواهد کرد.
پاینده باشید.
به نام او
این غزل آهنگ دلتنگی عاشق است که سالهای عمر خویش را در طلب معشوق سپری نموده است و در این مسیر ناگزیر از همراهی با مدعیان بسیاری بوده که هر کدام راه خویش را راه صلاح و رستگاری می شمرده اند ولی در نهایت امر باعث سرگردانی بیشتر او و اتلاف عمر در بی حاصلی گشته اند.
اکنون که شاعر همگان را آزموده مصلحت در این می بیند که تنها به درون خود بنگرد و از هر چه در بیرون است دوری گزیند . جز ظرف درون و کتاب خدا یار و همدمی نمی خواهد تا از یاران دروغین به دور باشد. به امید صعود به عالم بالا سرفراز از میان جماعت گمراه بپا می خیزد.به دنیا با تحقیر می گوید دیگر سعی در فریب او ننماید زیرا که او بندهء ابرمرد زمان خویش است همانکه توان زیر و زبر کردن چرخ گردون را دارد و اگر گله و شکایت دنیا را نزد او کند بی شک ترتیب اثر خواهد داد.
اما در نهایت تنها عنایت خداوندی است که گرد و غبار و پرده های جهالت را از دل عاشق خواهد زدود وگرنه آه و ناله و نفرین و عرور و تعصب اسلام و مسلمانی (آیین مهر و دوستی)را به پردهء جهالت مبدل می سازد.
این غزل را "در سکوت" بشنوید