غزل شمارهٔ ۳۵۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش پریسا جلیلی
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش احسان حلاج
حاشیه ها
لباس فقر = جامه درویش
شد = رفت، گذشت
خدمت = چاکری ، خدمتگزاری
اهل دولت = نیک بخت ، دولتمند
تَذَرو = قرقاول
تَذَروخوش خرام = یار زیبا
درکمینم = در کمینگاه نشسته ام
انتظار وقت و فرصت می کنم = چشم به راه فرصت میعادم
غیبت = بدگویی در قفای کسی
بوی حق نشیند = پی به حق نبرده است
افتان و خیزان = آهسته و ملایم ( قید)
رفیقان ره = دوستان راه معرفت و سلوک
استمداد همت = خواستار توجه باطنی
برنتابد = تحمل نکند بیش از این طاقت نیاورد
لطفها کردی = مهربانیها نمودی
بُتا = یارا
تخفیف زحمت می کنم = زحمت کم می کنم
چند ینت نصیحت می کنم = تو را پند بسیار میدهم
کریم عیب پوش = بخشنده خطا پوش
دیده بدبین = بدبینی و کج خیالی
دلیری = گستاخی
معنی بیت 8: در یک مجلس حافظ قرآن هستم و درمجلس دیگر شرا بخوار! ببین گستاخی مرا که چگونه در نزد مردم ریاکاری می کنم.
باسلام و عرض ادب
بدون مقدمه باید بگویم که عمق اشعار حافظ به گونه ای است که هر کس متناسب با درک خویش از آن بهره مند میگردد و گاه در سطح میمانیم
از تمام تعابیر گذشته تنها به گوشه ای از بیت آخر میپردازم
از تعبیر تند بیت 8 بسیار متعجبم خانم رجایی !!
رندی تعبیری بس عارفنه دارد که قسمت اعظم آن در این بیت نهفته است و آن هیچ تناسبی با ریا کاری ندارد ..
" بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم "
فرق است میان شوخی و ریاکاری ..
شوخی بیان لطیف واقعیت است هر چند آن واقعیت لطیف نباشد
حال آنکه ریا سعی بر تبدیل کردن دروغ و کذب به واقعیت هاست
با سلام
با توجه به این دو بیت دراین شعر :
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
به نظر می رسد که خود جناب حافظ شیرازی (!) به شدت و بیشتر از همه ریا کار تشریف داشتند !! لطفا اگر کسی تعبیر دیگری از این دو بیت دارد ما را آگاه کناد!
جان فدای آن که نا پیداست باد ... !
با سلام دوباره خدمت دوستان گرانقدر ! :
باید بگم که من قطعی نگقتم و فقط با توجه به شواهد یک فرضیه ارائه دادم !
شاید هم حافظ صرفا قصد داشته با این گفته به دیگران که « اینگونه » هستند طعنه بزنه . ادبیات ما پر است از طعنه و کنایه ای صحبت کردن . ولی خب با توجه به بعضی از اشعار حافظ نمی توانیم آن فرض بنده را غیر ممکن بدانیم ! حافظ در اشعار دیگرش هم از این نوع سخنان زیاد دارد و از « شراب انگوری » و « عشق ورزی های بی ضابطه ( عشق به کسی غیر از همسر ) » زیاد سخن گفته و تعریف و تمجید کرده ! اگر کسانی چون : رودکی و منوچهری و خیام این گونه سخن می گفتند ، خب دیگر نیاز به « تفسیر » نداشت و معنی آشکار یود !! از طرفی کسانی چون مولانا و عطار و سعدی و سنایی نیز تفکر مشخص و معینی دارند . اما چون حافظ ما گاهی این چنین بوده ، گاهی آن چنان (!) بنا بر این کار سخت می شود ! مثلا شعر : « عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام / مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ... » شعری کاملا مادی و غیر معنوی است ! اما غزل : « در ازل پر تو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ... » عرفانی ترین شعر حافظ و یکی از عارفا نه ترین ها در ادبیات است !! بعضی اشعار هم ترکیبی هستند .
عجیب بودن حافظ در همین است ! عده زیادی از محققین علت آن را تغییر افکار و باور های او در طول عمر می دانستند . عده ای هم هستند که حافظ را « ملامتی » می دانند ، یعنی حافظ از قصد یکی سری حرف های نا جور از شراب خواری گرفته ، تا بی بند و باری و تا حتی کفر گویی در اشعار و سخنان خود می گنجاده تا دیگران را علیه خود بشوراند و او را سرزنش کنند . خلاصه موضوع خیلی جالب ولی پیچیده ای است !
با سلام و آرزوی سلامتی ظاهر و باطن دوباره !
در پناه حق .
بسیاری بیت آخر این غزل را چنین تعبیر می کنند که گویا حافظ به حافظ قران بودن خود اشاره کرده باشد، اما به نظر من چنین نیست، اینجا منظور حافظ از حافظم در مجلسی یعنی 'آوازخوانم در مجلسی' است. حافظ در ادب پارسی کهن به معنای آوازخوان به کار می رفت و هنوز هم در ورارود به آوازخوان حافظ می گویند، حافظ مثل رودکی آوازخوان هم بود و در محافلی آوازخوانی می کرد و در محافلی هم ساقی و مطرب بود، البته آن گونه که از بیت برمی آید. شما اگر حافظ قرأن باشید، نمی توانید فقط در محفلی حافظی قرآن کنید، چونحافظ اگرازبردارنده قرآن باشد، پس شما همیشه آن را از بر دارید، نه این که در محفلی از بر داشته باشید. لغتنامه دهخدا نیز برای این که نشان بدهد حافظ به معنای حافظ قرآن است، به همین بیت حافظ استنتد کرده و هیچ دلیل دیگری ندارد، به هیچ فرهنگ کهن هماشاره ای ندارد که نشان بدهد حافظ به معنای حافظ قرآن باشد.
بیت قرآن ز بر بخوانم در چارده روایت برداشتی به جز حافظ به معنای حافظ قرآن بودن نمیده اینکه سعی دارین چنین جلوه بدین نمیدونم به چه علته ولی به هر حال شما نیمتونین قطعی نظری راجب عقیده و زندگی حافظ بدین همومطور که بزرگان ادبیات هم نتونستن در ضمن در خود همین بیت وقتی مجلس رو با یک محفل مقایسه میکنه و داره دو تا چیز متناقض میگه پس منظورش از حافظ همون قرآنه وگرنه تضادی ایجاد نمیشه بین اوازه خوان و دردی کش تضادی وجود نداره که بعد شبگه بنگر این شوخی که با خلق صنعت میکنم
Hafezane:
حـافــظم در مجلـسی ، دُردیکـشم در محـفـلی
بنگر این شوخی!که چون با خَلق ِ صنعت میکنم ؟!
"حـافــظ" : ضمن اینکه "تـَخـلـُّص"ِ شاعر است دراینجااشاره و تاکیدی به حافظ ِ قرآن بودن واَزبربودن ِ احادیث وروایات ِ دینی است.
حافظ به کسی گویندکه تـمـام ِقرآن یا احادیث ِ بسیاری را حـفـظ بوده باشدودرمجالس، آنهاراازحفظ قرائت کند. مثل : "حافـظ رازی" ، "حافـظ عماد الدین هـروی" وغیره
"دُردی کـش" : دُرد به رسوب وموادِ زایدی گفته می شود که درته نشستِ مایعات ،به ویژه شراب جمع می شود. شرابـخوارانی که ازتهیدستی نمی توانستند شراب ِصاف شده تهیّه کنند،بناچارته نشین شده ی ِ شراب هارا که ارزانتر بود می خریدندومی نوشیدند.
"شوخی" : معانی ِمتفاوتی دارد ، در اینجا به معنی :بی پروائی وچالاکی ،گـسـتـاخی ودلیری البته باچاشنی ِبی شرمی
"خَـلـق" : مـردم "صَنعت کردن" : دو رویی کردن ، نـیـرنـگ و حُقّه بازی،کیمیاگری کردن .
مصرع ِ آخر را دوجورمی توان خواند: اوّل اینکه بعداز"خلق"علامت (،)گذاشته وتوّقف کنیم که دراین خوانش معنی ِ"خَلق" مردم می شود.
دوّم اینکه بعد از"خلق" کسره( ِ) گذاشته و بخوانیم "خلق ِ صنعت" که در این صورت "خَلق" به معنی آفریدن وایجادکردن خواهد شد. بنظرهردوخوانش صحیح است چون،بااینکه درمعنا تغییر صورت می پذیرد، لیکن دراصل ِ معنایی که مدِّ نظر ِ شاعراست خللی ایحادنمی شود. ضمن ِ آنکه خود ِحافظ نیزبه چندپهلو بودن ِ شعر وچندمعنائی ِ آن علاقه ی زیادی دارد.
دراین بیت همه چیز یافت میشود.:شوخی،جدّی، تناقض،تطابق،ابهام،ایهام،کنایه، پرسش،پاسخ، حقیقت،راستی،دروغ ووو....
این بیت سایه روشنی ازواقعیّات ِ زندگانی ِ همه ی ِماآدمیانست.تصویری متحرّک ازجمع ِ تضادّها، که معنای ِ زندگی می دهند.
حقیقت ِغیر ِقابل انکاربرزندگانی ِ همه ی ِ انسانها سایه افکنده است!: "هیچکس آنگونه که درظاهر وانظار ِعموم "ازخود نقش می نماید ومی آفریند" نیست.!"
همه ی ِ آدمیان،درخلوتگاه ِ خودچندین نقاب ِ رنگارنگ ومختلف وبعضاً متضاد دارند.برخی کمتر برخی بیشتر! سحرگاهان که ازخواب برمی خیزیم وپِی ِ کاری رامیگیریم،پیش ازآنکه ازخانه خارج شویم، ابتداسری به نقابهایمان می زنیم. متناسب باکاری که درپیش ِ روداریم ،نقابی مناسب ازمیان ِ دهها نقابی که درصندوقچه ی ِنهانگاهمان چیده ایم، انتخاب کرده وسپس حرکت می کنیم. بعضیهاشاید صندوقچه رانیزبا خودحمل می کنندتامبادا باقرارگرفتن درشرایط ِ مختلف،به نقابها دسترسی نداشته باشند وخود ِ واقعی ِ آنان برمَلا گردد! امّا اغلب ِانسانها ازآن شهامت ِحافظانه برخوردار نبوده و حاضرنیستند نقابهایشان رابه دیگران نشان دهند.! یکی دیگراز دهها راز ِجاودانگی ِحافظ،داشتن ِ همین تهوّرو شهامت است که بی هیچ شرم و آزرمی،نقاب هایش رادرمعرض ِدیدگان عموم به نمایش میگذارد وبادست و دلبازی ِکریمانه ای صرفاًبه امید آگاهسازی دیگران،پوشش وپرده ی نهانگاهِ خویش را کنارزده وعموم ِمردم راازواگویه ها ی خیلی محرمانه ی ِ درونی ِ خویش باخبرمیسازد. حافظ دراین بیت الغزل ِحقیقت،دست به ریسکی شجاعانه میزندوگوشه ی ِ پرده ای را بالا می زند که چه بسا ممکن است به نابودی ِاعتبارِجهانیش منجرشود! (همانگونه که درحال ِ حاضر نیزکم نیستند کسانی که بااستناد به این بیت ،حافظ را متّهم به ریاکاری ونفاق می کنند!) امّا او که "نام ونشان"راننگ می داند وبه "اعتبار" بی اعتنایی می کند،تردید به دل راه نمی دهدو آخرین برگ ِریسک وخطررا رومی کند! اوهراسی ندارد ازاین که حیله گرومنافق، شناخته شود! اوبیمناک نیست که موردِ ملامتِ خَلق قرار گیرد! هراس ِاو از این است که مبادا مردم خوش باوری کرده و نیرنگ بازان ِماهر راازافرادِصادق تشخیص وتمیز ندهند،اوبافداکردن ِخودراز این شعبده بازی را فاش می کندو دست به آگاهسازی می زند.اوبا خَلاقیّتی که دارد یک پرده ازحقیقت ِزندگی را کنارزده وشاهکاری خلق میکندکه سخت تکاندهنده،طنزآلود،وتامّل برانگیزاست وشیرینی وتلخی رایکجادارد.!معنی بیت باخوانش "باخَلق ِ صنعت": من در یک جا دریک مَحفلی حافظ قرآن هستم وبا مهارت تمام از قرآن وحدیث و شریعت سخن می گویم،درعین حال وقتی درشرایط دیگری قرار میگیرم به شرابخواری وعیش و عشرت می پردازم ، این جسارت وبی پروائی مرا ببین که چگونه باآفرینش هنرمندانه، ظاهر سازی و فریبکاری میکنم! معنی مصرع دوّم با خوانش "باخلق، صنعت می کنم":نگاه کن که چگونه این ظاهر سازی را بامردم ،ماهرانه انجام می دهم وهمه را فریب میدهم!حافظ می خواهد مارا به این نتیجه برساند که اینقدرساده دل و خوش باور نباشیم! هوشیارباشیم وفریب ِظاهر ِدیگران را نخوریم.حافظ خودرا قربانی میکند تاما آگاه باشیم که کاری که حافظ کرده ممکن است دیگران نیز به راحتی انجام دهند و مارا فریب دهند!
مِی خور که شیخ وحافظ ومُفتی ومُحتسب چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند!
Hafezane:
حـافــظم در مجلـسی ، دُردیکـشم در محـفـلی
بنگر این شوخی!که چون با خَلق ِ صنعت میکنم ؟!
"حـافــظ" : ضمن اینکه "تـَخـلـُّص"ِ شاعر است دراینجااشاره و تاکیدی به حافظ ِ قرآن بودن واَزبربودن ِ احادیث وروایات ِ دینی است.
حافظ به کسی گویندکه تـمـام ِقرآن یا احادیث ِ بسیاری را حـفـظ بوده باشدودرمجالس، آنهاراازحفظ قرائت کند. مثل : "حافـظ رازی" ، "حافـظ عماد الدین هـروی" وغیره
"دُردی کـش" : دُرد به رسوب وموادِ زایدی گفته می شود که درته نشستِ مایعات ،به ویژه شراب جمع می شود. شرابـخوارانی که ازتهیدستی نمی توانستند شراب ِصاف شده تهیّه کنند،بناچارته نشین شده ی ِ شراب هارا که ارزانتر بود می خریدندومی نوشیدند.
"شوخی" : معانی ِمتفاوتی دارد ، در اینجا به معنی :بی پروائی وچالاکی ،گـسـتـاخی ودلیری البته باچاشنی ِبی شرمی
"خَـلـق" : مـردم "صَنعت کردن" : دو رویی کردن ، نـیـرنـگ و حُقّه بازی،کیمیاگری کردن .
مصرع ِ آخر را دوجورمی توان خواند: اوّل اینکه بعداز"خلق"علامت (،)گذاشته وتوّقف کنیم که دراین خوانش معنی ِ"خَلق" مردم می شود.
دوّم اینکه بعد از"خلق" کسره( ِ) گذاشته و بخوانیم "خلق ِ صنعت" که در این صورت "خَلق" به معنی آفریدن وایجادکردن خواهد شد. بنظرهردوخوانش صحیح است چون،بااینکه درمعنا تغییر صورت می پذیرد، لیکن دراصل ِ معنایی که مدِّ نظر ِ شاعراست خللی ایحادنمی شود. ضمن ِ آنکه خود ِحافظ نیزبه چندپهلو بودن ِ شعر وچندمعنائی ِ آن علاقه ی زیادی دارد.
دراین بیت همه چیز یافت میشود.:شوخی،جدّی، تناقض،تطابق،ابهام،ایهام،کنایه، پرسش،پاسخ، حقیقت،راستی،دروغ ووو....
این بیت سایه روشنی ازواقعیّات ِ زندگانی ِ همه ی ِماآدمیانست.تصویری متحرّک ازجمع ِ تضادّها، که معنای ِ زندگی می دهند.
حقیقت ِغیر ِقابل انکاربرزندگانی ِ همه ی ِ انسانها سایه افکنده است!: "هیچکس آنگونه که درظاهر وانظار ِعموم "ازخود نقش می نماید ومی آفریند" نیست.!"
همه ی ِ آدمیان،درخلوتگاه ِ خودچندین نقاب ِ رنگارنگ ومختلف وبعضاً متضاد دارند.برخی کمتر برخی بیشتر! سحرگاهان که ازخواب برمی خیزیم وپِی ِ کاری رامیگیریم،پیش ازآنکه ازخانه خارج شویم، ابتداسری به نقابهایمان می زنیم. متناسب باکاری که درپیش ِ روداریم ،نقابی مناسب ازمیان ِ دهها نقابی که درصندوقچه ی ِنهانگاهمان چیده ایم، انتخاب کرده وسپس حرکت می کنیم. بعضیهاشاید صندوقچه رانیزبا خودحمل می کنندتامبادا باقرارگرفتن درشرایط ِ مختلف،به نقابها دسترسی نداشته باشند وخود ِ واقعی ِ آنان برمَلا گردد! امّا اغلب ِانسانها ازآن شهامت ِحافظانه برخوردار نبوده و حاضرنیستند نقابهایشان رابه دیگران نشان دهند.! یکی دیگراز دهها راز ِجاودانگی ِحافظ،داشتن ِ همین تهوّرو شهامت است که بی هیچ شرم و آزرمی،نقاب هایش رادرمعرض ِدیدگان عموم به نمایش میگذارد وبادست و دلبازی ِکریمانه ای صرفاًبه امید آگاهسازی دیگران،پوشش وپرده ی نهانگاهِ خویش را کنارزده وعموم ِمردم راازواگویه ها ی خیلی محرمانه ی ِ درونی ِ خویش باخبرمیسازد. حافظ دراین بیت الغزل ِحقیقت،دست به ریسکی شجاعانه میزندوگوشه ی ِ پرده ای را بالا می زند که چه بسا ممکن است به نابودی ِاعتبارِجهانیش منجرشود! (همانگونه که درحال ِ حاضر نیزکم نیستند کسانی که بااستناد به این بیت ،حافظ را متّهم به ریاکاری ونفاق می کنند!) امّا او که "نام ونشان"راننگ می داند وبه "اعتبار" بی اعتنایی می کند،تردید به دل راه نمی دهدو آخرین برگ ِریسک وخطررا رومی کند! اوهراسی ندارد ازاین که حیله گرومنافق، شناخته شود! اوبیمناک نیست که موردِ ملامتِ خَلق قرار گیرد! هراس ِاو از این است که مبادا مردم خوش باوری کرده و نیرنگ بازان ِماهر راازافرادِصادق تشخیص وتمیز ندهند،اوبافداکردن ِخودراز این شعبده بازی را فاش می کندو دست به آگاهسازی می زند.اوبا خَلاقیّتی که دارد یک پرده ازحقیقت ِزندگی را کنارزده وشاهکاری خلق میکندکه سخت تکاندهنده،طنزآلود،وتامّل برانگیزاست وشیرینی وتلخی رایکجادارد.!معنی بیت باخوانش "باخَلق ِ صنعت": من در یک جا دریک مَحفلی حافظ قرآن هستم وبا مهارت تمام از قرآن وحدیث و شریعت سخن می گویم،درعین حال وقتی درشرایط دیگری قرار میگیرم به شرابخواری وعیش و عشرت می پردازم ، این جسارت وبی پروائی مرا ببین که چگونه باآفرینش هنرمندانه، ظاهر سازی و فریبکاری میکنم! معنی مصرع دوّم با خوانش "باخلق، صنعت می کنم":نگاه کن که چگونه این ظاهر سازی را بامردم ،ماهرانه انجام می دهم وهمه را فریب میدهم!حافظ می خواهد مارا به این نتیجه برساند که اینقدرساده دل و خوش باور نباشیم! هوشیارباشیم وفریب ِظاهر ِدیگران را نخوریم.حافظ خودرا قربانی میکند تاما آگاه باشیم که کاری که حافظ کرده ممکن است دیگران نیز به راحتی انجام دهند و مارا فریب دهند!
مِی خور که شیخ وحافظ ومُفتی ومُحتسب چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند!
روزگــــاری شـد کـه در مـیـخـانـه خـدمـت میکـنـم
در لـبـاس فـقــــر ، کـــــــار اهـل دولـت مـیکــنــــم
"روزگاری شد" : مدت زیادی سپری شد ، مدتی هست که
"میخانه" : 1- جایی که درآنجا به شرابخواری ومیگساری بپردازند.2-میکده، محلی که عاشقان وعارفان با شور ِ درونی به رازونیازپرداخته وازاشتیاق ِوصال سرمست گردند.
لباس ِفقر" : فقر به لباس تشبیه شده است."فـقـر" یعنی نیازمندی ، تهیدستی
"دولت" :ثروت،سعادت، نیک بختی ،
"اهل ِدولت " ثروتمندان ،نیک بختان
این غزل ازغزلیات ِ ترکیبی هست یعنی هم می توان معنای ِعرفانی برداشت کرد هم معنای ِ غیر عرفانی. معنابسته به سطح ِفهم ودانش ِ مخاطب، حاصل می گردد.این نیزیکی دیگر ازعجایب ِ شعری ِ آن فرزانه ی روزگاران است.
مـعـنـی اوّل : روزهای زیادی سپری شد که من درمیخانه(به معنی شرابخانه)مشغول ِخدمت به میگساران وشرابخواران هستم.بااینکه ظاهر ِ کار ِمن ازنظراجتماعی،درسطح پائین است (آنهاکه فقر ِمادی دارند به این قبیل کارهامی پردازند)امّا ازنظر ِ خودم کاریست درسطح بالا،سروکار ِمن با دولتمندان واشرافی هاست که برای ِنوشیدن ِ باده ومی به اینجا می آیند.
باید دانست که حافظ به این علّت غزلهارااینگونه چندپهلومی سرود که دربرداشت های سطحی، چنین تصوّرشود که حافظ به مذهب وشریعت پشت کرده وبرخلاف ِ موازین شرعی عمل می کند.! امّاچراحافظ زمینه راچنین مهیّامی سازدتاافکار ِعمومی به ویژه متولّیان ِ شریعت برعلیه اوجبهه گیری نموده وبشورند؟!
بایدیادآورشدکه نه تنهاحافظ، بلکه اغلب ِ بزرگان ِ عرصه ی ِعرفان،پس ازآنکه درنزد ِ عموم ِجایگاه ِ والایی بدست می آوردند ومورد ِ احترام وتکریم ِ خَلق قرارمی گرفتند،تعمّدن سعی می کردندخودرا درنظر ِ مردم گناهکار لااُبالی جلوه دهندتابدینوسیله توانسته باشندبرنفس ِخویش غالب آمده وِ غرورشان را بشکنند.!
جلب ِ نفرت ِ عمومی وپذیرش ِ سرزنش ِ دیگران، یکی ازاصول اساسی ِتهذیب ِ نفس وخوسازی درنظرگاه ِ عارفان به ویژه فِرقه ی ِ ملامتیّه هست.برهمین اساس بسیاری از صاحبنظران، بااستنادبه بعضی از اشعار ِآنحضرت،به ویژه :
"وفاکنیم وملامت کِشیم وخوش باشیم
که درطریقت ِ ما کافریست رنجیدن"
معتقدند که حافظ پیرو ِفرقه ی ملامتیّه بوده هست.! ولی چنانچه پیشترگفته شده حافظ یک آزاد اندیش ِ ازبند ِتعلّقات رسته ایست که به هیچکس وهیچ فِرقه ای تعلّق ندارد.حافظ بگونه ای غزلسرایی کرده که شاید هرفرقه ومذهبی بتواندبه زَعم ِ خود،موقّتن بااستنادبه چندبیت شعر اورا ازآن ِ خودپندارد وباهدف ِ سودجویی ازاعتبار ِجهانی ِ او،اورا به خودبچسباند! لیکن تاکنون که هیچکدام توفیق ِکامل پیدانکرده ودرآینده نیزاحتمالن توفیق پیدانخواهند کرد که اوراتصاحب کرده وبادستآویزقراردادن ِ اوخود رابه بالا کشند!
معنی ِ دوّم بیت:
مدّت زیادیست که من در میـکـدهی معرفت وشناختِ حقیقت، خدمتگزاری و چاکری میکنم من درمقام ِدرویشی وخدمتگزاری، به کار بزرگان و نیک بخـتــان که همانا کسب ِدانش وآگاهیست،مشغولم.
روشن است که حافظ از وضعیّت ِ خود درمیخانه(خدمتگزاری) بانظرداشت ِهردو معنی، هیچ گِله وشکایتی ندارد وباافتخار ازاین شرایط یادمی کند.
بر دَر ِ میخانه رفتن کار ِ یک رنگان بود
خودفروشان رابه کوی می فروشان راه نیست.
تـا کـی اَنــدر دام ِ وَصــل آرم تـَــذَروی خـوشخــرام
در کـمـیـنـم و انـتـظـار وقـت فـرصــت مــیکـــنـــــم
"تاکِی": تاببینیم چه زمانی دست می دهد. کِی اتّفاق می افتد.
"دام ِوصل" : وصل به دام تشبیه شده است.کنایه ازاین است که عاشق به هرحیله ای دست می زند که به وصل برسد.دردلِ دوست به حیله رَهی باید کرد.
"تـَذرو" : خروس جنگلی ، قـرقـاول ، استعاره از معشوق زیبا ست.
"خرامیدن" : با ناز و غرور راه رفتن
"فرصت" : نوبـت ، زمان مناسب
مـعـنـی بـیـت : تاکی این اتّفاق ِ مبارک رقم بخورد،تاکی این واقعه رخ دهد که من توانسته باشم،توّجه ِمعشوقه ای خوش رفتار وخوش سیما رابه خودجلب نمایم،در کمین هستم و درانتظار ِچنین فرصتی نشسته ام که آن حادثه ی ِمیمون رُخ نماید .تاکی شودکه من نیز به وصال برسم .
عاشق درخواب وبیداری بی وقفه درانتظار ِآن واقعه ی ِ رویایی درکمین بسرمی برد تا شاید طعم ِ گوارای وصال رابچشد.باتمام وجود مواظب است مبادایک لحظه به غفلت گذرد.باید که با دل وجان انتظارکشید تا رویا محقّق گردد وگرنه به اندک غفلتی،تلاشها بی ثمرخواهدافتاد.
گربادِفتنه هردوجهان رابه هم زند
ماوچراغ ِ چشم وره ِ انتظار ِدوست
واعـظ مـا بـوی حـق نـشـنـیـد ، بـشـنـو کاین سخن
در حـضـورش نـیـز میگـویـم ، نـه غـیـبـت میکـنـم
واعـظ" :وعظ کننده ، پـنـد دهنده
"بـوی ِ حق نشنید" :یعنی ازحقیقت چیزی نفهمیدو درک نکرد ، حق رادرنیـافت .
مـعـنـی بـیـت : نصیحت کننده ی ما خودش حق را به درستی درک نکرده ونمی تواند حق را ازناحق تمیزدهد، این سخن را که گفتم خوب گوش کن ،فاش می گویم و غیبتاش رانمی کنم مطلب آنقدر روشن است که درحضورش نیز میگویم.هیچ واهمه ای ندارم.
حافظ ازصحّت ِگفته ی خویش آنقدراطمینان دارد وآنقدراستدلال های قانع کننده درآستین دارد که حاضراست سخنانش را درحضور ِواعظ دوباره تکرار کند ونفهمیدن ِ واعظ را به اثبات رسانده وبه کرسی بنشاند.
"واعظ"ازآن شخصیّت هایست که درنظرگاه ِحافظ هیچ اعتباری ندارد.چراکه حافظ به وعظ ِ یکطرفه اعتقادی نداردوپند واندرزی راکه ازروی تجربه نبوده باشدبی اثر وبیهوده می پندارد.به ویژه ازواعظان ِ بی عمل بسیاربیزاراست وبراین باوراست که تنها نصیحتی اثربخش خواهد بود که ناصح با عمل کردن وازروی تجربه بیان کند نه با وَعظ وموعظه.
بزرگی سراسر به گفتارنیست
دوصدگفته چون نیم کردارنیست
حافظ هیچ دل خوشی ازوعظ ِ بی عملان ندارد ونشنیدن ِ آن راواجب می داند.
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ ِ بی عملان واجب است نشنیدن
یا:
گرزمسجدبه خرابات شدم خُرده مگیر
مجلس ِ وعظ درازاست وزمان خواهدشد
یا:
برو به کار ِخود ای واعظ این چه فریاداست
مرافتاده دل ازره توراچه افتاده ست.؟
با صـبـا افـتــان و خـیـــزان میروم تـا کـوی دوسـت
و ز رفـیـقــانِ ره اسـتـمـداد هـمـّت میکــنــــــــم
"صـبـا" : نسیم سحرگاهی که رابط ِ بین ِ عاشق ومعشوق است.بوی خوش ِمعشوق رابه عاشق می رساند وعاشق نیزپیام ِ خودرا به اومی سپارد ودل خوش می کند که پیامش به معشوق خواهدرسید.چون اطمینان دارد که این نسیم به کوی معشوق آمد وشد دارد. ِاین نسیم ملایم وآهسته می وزد و شاعران وزش ِ آن را به همین سبب به بیـماری که دوران ِنقاهتش رامی گذراندتشبیه می کنند.حافظ صفت ِ "افتان وخیزان"(حالت ِتلوتلو رفتن ِ مستانه)رابرگزیده وبه او وخودش نسبت می دهد.
افتادن وبرخاستن ِباده پرستان
درمذهب ِ رندان ِ خرابات نمازاست.
"افتان و خیزان" : حال یا قید حالت است ، در حال افتادن و برخاستن ، آهستهآهسته
"رفیقان" : یـاران
"ره" : طریقت ، راه سیر و سلوک
"استمداد" : یاری کمک طلبیدن
"هـمـّت" : عزم ِجزم، خواست واراده ،قصد وتصمیم، درمبحثِ عرفان،دعا و توجـّهِ قلبیست ومنظورحافظ همین است.
مـعـنـی بـیـت : با نسیم ِسحرگاهی آهسته وافتان وخیزان، به سوی کوی معشوق روانم .(باتوّجه به سختی ها،خطرات ومشکلاتی که پیش ِ رویم هست) از یاران ِهمدل وصمیمی،انتظاردارم که دعـای خالصانه و توجـّه قلبی ِخود را بـدرقه ی ِراهم کنند تا به سرمنزل ِمقصودبرسم .
حافظ درهرفرصتی که دست می دهدباعبارات ِمتنّوع و متفاوت، خطرات وتهدیدات ِطریق عشق را گوشزد کرده وسعی می کندرهروان ِ این راه راآگاه نمایدتاازپیچ وخم ِخطرناک ِآن بسلامت عبورکنند. اوباقرار دادن ِ خود درشرایط گوناگون، درسهای ارزشمندی به مامی دهد.اودراین بیت،به ما این نکته رامی رساند که،اثرِمعجزه آسای ِ دعا وآرزوی ِ صمیمی ِ قلبی را فراموش نکنیم وازاین انرژی ِشگفت انگیزی که به رایگان دراختیار داریم به درستی استفاده کنیم.
حافظ دراین بیت بانظرداشتِ اثرات ِ دعا،ازیاران ودوستان ِ هم فکر ِخود التماس ِ دعا کرده است.هم او که خود،خالصانه ترین وزیباترین دعاهارادرسحرگاهان ونیم شبان ِ زیادی ،روانه ی ِآسمانها کرده و بهترین دعا کننده برای اطرافیان ودوستان است.
حافظ وظیفه ی ِ تودعاگفتن است وبس
دربند ِ آن مباش که نشنید یاشنید.
خـاک کـویات زحـمـت ِمـا بـرنـتــابـد بـیـش از ایـن
لـطـفهـا کـردی بــُـتـا ! تـخـفـیـفِ زحمت میکـنـم
"برنتابیدن" : تحمّل نـکـردن
"لـطـف" : مرحمت،عنایت ، تـوجـّه
"بـُـتـا" : ، ای بـُت ، ای محبوب
بعضی "بــِـتــا" به معنی : "بـهـل تـا" ، بـگـذار تا" خواندهاند که شاید درست نباشد ،" بُتا" حافظانه تراست .
"تخفیف" : سبک کردن وکم کردن
مـعـنـی بـیـت : ای معشوق زیبا روی، شما خیلی به من مرحمت و عنایت کردی، امـّاانگار خاک کوی تـو، دردسر ها ومزاحمت های بسیار مـا را نمیتواند تحـمّل کند ، بنابراین راضی به زحمت نیستم وقصد ِرفع ِ زحمت دارم.می خواهم زحمت را کم میکنم .
حافظ عاشقی با مرام ،با ادب ومتین است،درهمه حال ِ رعایت ِ خاطرنازک ِ یار را دراولویّت ِ اوّل قرارداده ومراقب است که مبادا،ازوجودِ او رنجشی بردل ِیارنشیند!مبادا فغان وناله وآهِ او باعثِ رنجش ِ روح ِ لطیف ِ معشوق شود، اودرهرشرایطی،هرتصمیمی که می گیرد براساس ِ نظرداشت ِ حال ِ معشوق است. اوگرچه نیک می داند که دل کندن از
کوی معشوق، ازدل کندن ازجان ِ شیرین،تلخ تر وسخت تراست،لیکن تردید نمی کند واین جام ِشوکران ِزهرآگین رابا اشتیاق سرمی کشد تامگراندک رنجشی نیز بردل ِمحبوب بوده باشدمرتفع نماید.
حافظ اندیشه کن ازنازکی ِ خاطر ِیار
برو ازدرگهش این ناله وفریاد بِبَر
زلفِ دلـبـردام ِراه وغـمزهاش تـیـر بلاست
یاد دارای دل که چندینات نـصیحت میکنم
مـعـنـی بـیـت : شاعر دراین بیت دل ِ عاشق پیشه ی ِ خودرامورد ِخطاب قرارداده ومی فرماید:
ای دل، به یاد داشته باش که زلف وحلقه های ِگیسو،همانند ِحلقه های دام ِ راه ِ عشق هستند،چه بسیار دلهائی که مجذوب ِ زیبائی های ِ رخسار ِیارشده ودراین دام گرفتارگشته اند.حرکات ِدلبرانه ی طرزِ نگاه واشارات ِ ابرو نیز،تیرهایی بس خطرناکی هستند که ازسوی ِ معشوق،به سوی ِ عاشق روانه شده واوراشکارمی کنند.ای دل بشنو وببین که چقدر نصیحتَت میکنم.
مَبین به سیب ِ زنخدان که چاه در راهست
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
امّا روشن است که دل ِ عاشق پیشه،درپِی ِ کامجویی ولذت است ونصیحت پذیر نیست. تابوده چنین بوده وبعدازاین نیزچنین خواهدشد.واضح است که دل درپاسخ به این نصیحت چه واکنشی دارد:
به کام تانرساند لبش مرا چون نای
نصیحت ِ همه عالم به گوش ِ من باداست.!
شاعربازیرکی ،رندانه دست ماراگرفته وازمسیری به پیش می برد که به همین جاها برسیم.به جایی که بپذیریم ذات ِدل میل به عشقبازی دارد، واگربپذیریم که مصلحت بینی وخرد ورزی ،به مَذاق ِ دل خوشایند نیست،اندک اندک حسّ ِریسک پذیری وخطرکردن دروجود ِ مابرانگیخته خواهدشد وماتوان ِآن راخواهیم یافت که ازبلا نپرهیزیم وقدم در طریق ِرندی وعشق نهیم. درآنصورت ازحافظ شاکر خواهیم بود،که مارابه کوچه ی سرسبز ِ بین ِ دل ِبلاکش ودشت ِپربلای ِعشق رهنمون گشته است.
در فرازونشیبِ پرآشوب ِ این دشت می بینیم که دل ِماجراجو، هرچقدرنیزمورد ِ هدف ِ تیر ِبلای ِ کمان ابروی ِمعشوق قرارمی گیرد،باز باتنی مجروح ونیمه جان،مشتاق ِ فرودآمدن ِ تیری دیگراست.
دل که ازناوک ِ مژگان ِ تودرخون می گشت.
بازمشتاق ِ کمانخانه ی ِ ابروی ِ توبود.
دیـدهی بـدبـیـن بـپـوشـان ای کـریم عیـب پـوش !
ز یـن دلـیـریها که مـن در کـُنـج خـلـوت میکـنـم
بـد بـیـن" : منفی نگر وبـد بـیـنـنـده،کج اندیش. در اینجا کسی است که همیشه نیمه ی ِ خالی ِ لیوان رامی بیند ونظر بربدیها دارد.کنایه ازکسانی که خودراپاک وپارسا فرض کرده وبابداندیشی درموردِ رفتارهای دیگران ،فقط کاستی هاو گناهان ِمردم را می بینند وبه محض ِ مشاهده ی ِ خطای ِ کسی،آن رادربوق وکرنا نهاده و دستآویزی پیدا می کنند تامردم را باوَعظ وخطابه ،مَلامت ونصیحت کرده وپرده ای برعیب های خودپوشانند!
"کـریـم" : بسیار بخشنده ، از صفات حق تعالی
"عیب پـوش" : پـوشنده ی عیب ، ستـّار العیوب ، از صفات خداوند
"دلـیـری" : گستاخی ، جسارت
روی ِ سخن باخداوند ِعیب پوش است. خداوندی که عیب های ِ همه رامی بیند ولی بر روی عیب ها پرده می کشد وآبروی ِ خلق رامحفوظ نگه می دارد.
معنی ِ بیت:
ای خداوندی که یکی ازصفت های توپوشاندن ِ عیب ِ مردم است.چشمهای ِ بدبینان وکج اندیشان راببند تانتوانند این جسارت ها واَعمالی که ازروی بی باکی ،در خلوت انجام میدهم ببینند وبرای ِ من دردِ سر ومشکل ایجادنمایند.
حافظ ازیک سو عادت به دلیری در مقابل ِ واعظین وزاهدان ِ ریاکار دارد وقادربه ترک ِ عادت نیست وازسوی دیگرمی بیند که این شهامت و بی باکی وزبان ِ آتشین،باعث ِ دردسرهای جدّی وبزرگی شده واورادر مظان ِکفرورزی واِرتداد قرارمی دهد!لذا بناچار دست به دامن ِ خدواند شده وازاومی خواهد که چشمهای بدبینان رابپوشاند.
جالب اینجاست که حافظ ازخدا درخواست نمی کند که به اوترسی عطا کند تادلیری وجسارت نکند! چرا؟
چون حافظ خودنیک می داند که رفتارهای ِ اوتنها ازنظرگاه ِ بداندیشان خطا وبد تلقّی می شوند،ودراصل گناه محسوب نمی شود،که ،دراینصورت ازخداوندتقاضای ِ عفو وبخشش می کرد نه چیز دیگر!
نکته ی ِ لطیف ِ دیگراینکه ،حافظ وقتی ازخداوند چیزی رامی طلبد،رندانه، صفت ِ ستّارالعیوب بودن ِ خدا را یادآوری می نماید وبه اصطلاح به یاد ِخدا می آورد تاشایدتوانسته باشد ضریب ِاحتمال ِ اجابت ِ دعا راافزایش داده وتوجّه ِبدبینان رانیز به این نکته جلب نماید که بددیدن وفاش کردن ِ خطای دیگران کاری نیست که خداوند ازآن خشنودگردد.
یارب آن زاهد ِ خودبین که بجز عیب ندید
دودِ آهیش درآئینه ی ِ ادراک انداز
.. با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت میکنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم ..
لُطفها کردی بُتا
(تا) کی اندر (دامِ وصل) آرم تذروی خوش خرام
در کمینم وانتظارِ وقتِ فرصت می کنم
"حافظ"
در شورَ ش سُرخی شَوالهای ست که دامنِ جانَ ش گرفته است.
مرغ یک پا دارد و امّا آن تَذَروِ خوشخرام که به بال و پرَ ش مینازد با همان یک پا به دام و دانه میافتد! آنجا که بَند و رَسن ی به تا و به چَم در راه و کارَ ش مینهند و در کمینِ وقت، فرصتِ نظّاره میکشند و میافتند. انگار یک جایِ کار میلنگد، چشمانتظاری که خود خیره و افسونزده ی آن شکار میگردد و در (تا)یِ نهاده اش میافتد، او انتظارِ آن اندری را میکشد که در راهَ ش نهاده، در عینِ حالی که (بِپا) و (حافظَ) ش بوده، (دامِ وصل) ی نیز در پیاش افکنده و به آنی در خیرگی مفتونِ نگاهِ خیالانگیزَش گشته است، شکار در رنگآمیزی و ناز، بیخیال، ترفندی در آستین به روزِ مبادا نگه داشته است؟!
اینجا پَند و رسن ی به کیِ زمان در کار است.
آن رفتنِ خوشش بین وان گامِ آرمیده
"حافظ"
بماند آن به باد رفتن در ناهمواری هایِ راه به (با) و به (تا) و صدایِ زوزه ی (وَزَ) ش در وَزیدن
(با) {ص(با)} {(اُ)ف(تا)(ن)} و {خیز(ا)(ن)} میروم (تا) کویِ دوست
(وَز) {رفیق(ا)(نِ)} ره {(ا)ستمد(ا)دِ} همت میکنم"
شَواله-زبانه آتش
___
کو پیکِ صبح؟
تخفیفِ زحمت
میکنم"
تا که اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم، انتظار وقتِ فرصت میکنم
غزل خیلی زیبایی هستش.من به زبان کردی ترجمش کردم ..همیشه غزلیات حافظ ابیاتش مستقل بوده واسه همین اشعارش چند پرتوی هستن.نمیشه نظر شخصی رو واسه تفاسیر بکار ببریم..اینجا بیت اول میفرماید که چندیست که در میخانه عشق مشغول کار هستم هر چند فقیرم ولی کار پادشاه و ثروتمندارو با همین لباس انجام میدهم یان در حضور حضرت دوست مشغول عبادت و فرمانم و گوشم به فرمایش اوست
دوستان عزیز اگر به واقعیات تاریخی توجه نکنیم این اشعار کنار قابل درک هستند. در آن زمان صوفیان ودرویشان در دربار برو بیایی پیدا کرده و صاحب منصب در دولت بودند
کل شعر زبان طنز حافظ در دوربی و فرصت طلبی این افراد است که قطب بزرگ آنها حافظ را به خاک گویش دعوت کرده وحاغط میفرماید ارزانی خودت وبیت آخر هم گرچه حافظ از زبان خودش میگوید
حافظم در مجلسی ....
ولی در واقع منظورش همان قطب قلابی است
ساقی/رضا ساقی/سید علی ساقی گرامی
دست مریزاد!
دوباره مثل همیشه عالی بود.
سپاسگزارم
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر ، کار اهل دولت میکنم
روزگاری شد یعنی مدتی مدید و یک عُمری طی شد، خدمت در اینجا به معنیِ بندگی و پرستش آمده، و آغازِ غزل از زبانِ واعظ است که با تقلید از صوفیان و عارفان واژهٔ خدمت و میخانه را برگزیده است تا خود را همانندِ عرفا طالبِ معرفت معرفی کند، پس واعظ میگوید که روزگار و عُمری است به کارِ خدمت در میخانهٔ خداوند مشغول است، اما در مصراع دوم ناخواسته به ریاکاریِ خود اشاره می کند، لباسِ فقر یعنی تظاهر می کند به فقر که از بدیهی ترین مراتبِ سلوکِ عارفانه است و سالک علاوه بر اینکه فقیر و نیازمندِ مطلق است نسبت به خداوند، خود را از بیان نیز مُبرّا دانسته و سراپا گوش می گردد، بعبارتی زبان در دهان می گیرد و گوش را باز می کند، اما واعظ در لباسِ فقر و تظاهر به تواضع و فروتنی به کارِ اهلِ دولت میپردازد، اهلِ دولت یعنی بزرگان و عارفانی چون حافظ و مولانا که از زبانِ حق سخن می گویند، پس واعظ با دورویی در لباسِ فقر که لازمه اش خاموشی ست به کارِ اهلِ دولت پرداخته و چیزهایی را از این سو و آن سو از کلامِ عارفان ربوده و به عنوانِ سخنانِ ارزندهٔ خود به مخاطبان می فروشد.
تا کی اندر دام وصل آرم تَذَروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت می کنم
تَذَرو یعنی قرقاول، که در زیبایی هم ردیفِ طاووس بوده و غالبن برای نمایشِ است، پس واعظ آن سخنانِ بزرگان را می رباید و سپس در کمین نشسته، بدنبالِ فرصت و موقعیتی میگردد تا آن سخن یا پیغامِ معنویِ عارف را در جایِ خود بکار بندد و مخاطبِ خود را همچون قرقاولِ خوش خرامی در دامِ وصلِ خود صید و او را در زمره مریدانِ خود در آورده و با نمایش به دیگران به تعدد و تنوعِ آنان مباهات کند، واعظ در این کارِ خود یعنی کمین کردن و فرصت طلبی برای صیدِ هرچه بیشترِ قرقاولانی که خرامان در بند و دامِ او وارد شوند خبره است و با صبوری در انتظار می نشیند.
واعظِ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت می کنم
اما این واعظ هر تَذَروِ خوش خرامی را بتواند در بند و صیدِ خود گرفتار کند حافظ را که نمی تواند، پس حافظ میفرماید آنطور که بیانِ واعظ نشان می دهد او از اصلِ سخن که حق است و از جانبِ خداوند بر زبانِ عارف، حکیم یا بزرگی جاری شده بویی نبرده است، بشنو این سخن یعنی حرفِ حافظ را بپذیر زیرا این سخن را نه تنها در غیابش بیان می کند، بلکه رو در رو و در حضورِ او نیز بر سرِ حرفِ خود ایستاده است، بزرگان و عرفا با قدرتِ تشخیصی که دارند در مواجههٔ حضوری با شیادان و مدعیان با یکی دو پرسش بخوبی از عهدهٔ رسوا نمودنِ آنان بر آمده و مُشتِ خالیِ آنان را باز می کنند.
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت می کنم
بادِ صبا پیغامهای زندگی ست که خداوند از زبانِ عارفان برای عاشقان میفرستد، پسحافظ میفرماید هر سالکی می تواند با بهرمندی از این پیغامها که دعای عاشقان است و با افت و خیز هایی که در راهِ عاشقی دارد خود را تا کویِ حضرتِ دوست برساند و برای رسیدن به این منظور از رفیقانِ راه یعنی بزرگانِ راه طلبِ همت کند، همت در اینجا به معنیِ دعای خیر است یعنی همان پیغامهای زندگی بخشِ عارفان، و برآورده شدنِ خواست و استمدادِ سالک از رفیقان پس از همت و کوششِ خود است که می تواند او را تا کویِ دوست همراهی کند. پس واعظ نیز میتواند چنین کند اما او در پِیِ صیدِ تَذَروی خوش خرام یا درواقع بیانِ خویشتن است.
خاک کویت زحمت ما بر نتابد بیش از این
لطف ها کردی بتا ، تخفیف زحمت می کنم
اما واعظ که مردِ حرف است و نه مردِ عمل و کوشش، پس از افت و خیزهای های بسیار سرانجام بدلیلِ عدمِ ثبات و پایداری در سختی های طریقتِ عاشقی عطایِ آن را به لقایش بخشیده و با بهانه جویی خود را زحمتی می داند بر خاکِ کویِ حضرت دوست، یعنی باز هم با ریاورزی خود را نالایق در رسیدن به کویِ دوست و دیدارِ او عنوان کرده و عرضه می دارد ای بُت (که او را نیز همچون دیگر بُتها می پندارد)، تو لطفهایِ بسیاری به من داشتی اما نشد آنچه باید می شد و نمی توانم پیش تر بیایم، پس بهتر است تخفیفِ زحمت کنم و از حضور مرخص شوم. یعنی ناکامی از دیدار و وصالِ معشوق. درواقع حافظ میفرماید عاقبتِ کارِ امثالِ واعظی که بوسیلهٔ ذهن و بدونِ همت و کوشش وانمود می کنند سالکِ طریقتِ عشق هستند چیزی جز یک خداحافظیِ ریاکارانه نیست و هیچ طَرفی از خدمتِ میخانهٔ خود نخواهند بست. حافظ در بیتِ بعد به ریشه یابی این ناکامیِ واعظ میپردازد.
زلف دلبر دامِ راه و غمزه اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم
زلفِ دلبر که نشانهٔ کثرت و جذابیتهایِ این جهانی هستند دامِ راهِ عاشقی و رسیدن به کویِ حضرت دوست است، پس اکنون حافظ است که سخن گفته و تأکید می کند اینکه واعظ با همهٔ افتان و خیزانی که در راهِ دیدارِ رویِ خداوند داشت ناچار شد با یک خداحافظی تخفیفِ زحمت کند و قیدِ رسیدن به کویِ دوست را بزند به دلیلِ دامِ زلفِ دلبر است، یعنی زاهد یا واعظ خداوند را بُتی موهوم همچون دیگر بُتهایِ این جهانی و رشته ای از زلف تصور می کند که باید آنرا بدست آورَد و در دلِ خود قرار دهد، اما خداوند با تیرِ غمزه اش که تیرِ بلاست بر چنین خدایی که واعظ در دل و مرکزِ خود قرار داده است آنرا همچون دیگر چیزهایِ این جهانی موردِ هدف قرار می دهد تا وی را آگاه کند که راه واندیشه اش خطاست، پس علتِ اینکه واعظ و زاهد از طریقِ خدایِ ساخته و پرداخته ذهنِ خود راه به جایی نمی بَرَند معلوم شد و حافظ به همهٔ واعظان و مخاطبینِ ناآکاهش که اینگونه و از طریقِ ذهن خدمتِ میخانه می کنند نصیحتِ چندباره کرده، از آنان می خواهد تا چنین بُتِ خودساخته ذهنی را بجایِ خداوند در دلِ خود قرا ندهند و این نصیحت را همواره به یاد داشته باشند، اگر واقعن قصدِ آن دارند به خاکِ کویش راه یافته و به دیدارش نائل گردند.
دیدهٔ بد بین بپوشان ای کریمِ عیب پوش
زین دلیری ها که من در کنجِ خلوت می کنم
کریمِ عیب پوش خداوند است که قادر است دیدهی بدبینِ ما را بپوشانَد، دیدهی بد بینی که از طریقِ ذهن جهان را می بیند و بواسطۀ همین دیدِ ذهنی ست که در کُنجِ خلوتِ خود دلیری ها کرده و خود را مردِ راهِ عاشقی می بیند و با خود می پندارد اگر واعظ و زاهد در آخرِ کار مجبور به تخفیفِ زحمت از سرِ کویِ حضرتِ دوست شدند و دستِ خالی از راه بازگشتند او دلیرانه و با شهامتِ تمام به طیِ طریق می پردازد تا سرانجام به سرمنزلِ مقصود راه یابد و با دیدارِ حضرتش به وصلِ او برسد، حافظ که در بیتِ قبل به دلِ خود نیز هشدار داده است در اینجا با تواضع و فروتنی خود را مثال زده و می فرماید هیچ تضمینی برای هیچ کس وجود ندارد زیرا ممکن است او نیز در کُنجِ خلوت دلیری ها کرده و با دیدهٔ ذهنیش خود را پهلوان و قهرمانِ رسیدن به سرمنزلِ مقصود ببیند اما کمی بعد و پس از روبرو شدن با دشواریِ بی حد و اندازهٔ راه( که از خود گذشتن بخشی از آن است) مجبور به عُذر خواهی از آن کریمِ عیب پوش گردد و زحمت را کم کند.
حافظم در مجلسی ، دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
دُردی کش یعنی شراب خواره ای که تا آخرین قطرهی شراب را می نوشد، و شوخی در اینجا علاوه بر معنای مزاح یعنی گستاخی، پس حافظ که خود را نیز مُبرّا از گرفتار شدن در جاذبه های زلفِ دلبر نمی داند به دامِ راه که مهمترینِ آن همان ریا کاری ست و به گونه ای متفاوت از آنچه واعظ انجام داد می پردازد، حافظ در اینجا می تواند به معنیِ حافظِ قرآن باشد یا حافظی که می شناسیم و در مجلسی سرحلقهٔ عاشقان و رندان است، اما همین حافظ را می توان در محفلی دید که از رشته هایِ زلفِ دلبر نظیرِ محبوبیت و موقعیتِ خود و یا ثروت و مقامش و یا غزلهای زیبایی که می سُراید شراب نوشیده و مستِ چیزهایِ اعتباری و این جهانی گردد، پس در مصراع دوم ادامه می دهد شما ببینید که او چگونه با شوخی یا بی پروایی مزاح می کند و خلق را میفریبد، یا نکته ای مصنوعی و ساختگی را بیان می کند و خلق نیز بلادرنگ آن را پذیرفته و حافظ را به شراب خواری متهم می کنند، به همین ترتیب ادعا و گفته هایِ واعظ نیز می تواند صنعت با خلق باشد و فاقدِ اعتبار، پس بهتر است خلقی که در پیِ حقند در بارهٔ ادعایِ او اندیشیده و به نمایشِ تَذَروانِ خوش خرامِ و ساده لوح در پیرامونِ واعظ اعتنا نکند چرا که او اصولن بویی از حق نشنیده است.
درود دوستان عزیز
آب گونگی اشعار حافظ
اصطلاحی که از کلاسهای درس استاد کزازی آموختم
بیت آخر حافظ به این ویژگی شعر خود اشاره میکند و از هر کسی بهتر میداند که دریافت خواننده از اشعار او متفاوت خواهد بود و این امر به دلیل به کارگیری صنعت (تو بخوان صنایع لفطی و معنایی) است که آگاهانه تر از هر شاعری بکار میبرد که من نامش را گذاشته ام مهندسی اشعار حافظ.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
واقعا چه توصیف کننده ای برای حافظ بهتر از خود حافظ ؟
هم دردی کش اهل محفل و هم حافظ اهل مجلس
بهترین شرح از کاری که با ما کرده هم توسط خودش ابراز شده :
شوخی و صنعت .
آغاز سخن با نام اوست و آنگاه سلام به دوست ، نه از سر عادت که از برای ارادت ..
درودی خدمت بزرگان که از محضر شریف تان درس ها آموختم .. و سپاس وافی از دست اندکان این وب گاه با ارزش
قلم شکسته بنده حقیر تنها از سر سودایی و بیقراری است ، وگرنه در میان ادیبان و فرزانگان سخن و ادب ... مگسی است که عرصه سیمرغ را جولانی نمی بیند ...
ادبیات این سرزمین فراتر از قالب های شعری جولان نشر ادب و اخلاق و شیوه خوب زیستن است ، شعرا معلمانی بودند بس بلیغ و عارف که درشیرین ترین گویش، سعی می کردند تلخی آموزش را در کام مان کاهیده و به حلاوتی بدل کنند شعر اعجاز سخن آدمی است بدون یاری جبرئیل ...
و این همه در بیت زیر هویدا می شود :
حافظم در مجلسی دُردیکشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق، صنعت میکنم
با عنایت به بیت ماقبل آن، تکیه معرفتی این بیت زیبا، بر عیب پوشی است که عیان سازی عیب در کنون روزگاران آفتی است بس دامنگیر... در میان مردم زندگی کردن، یک نیاز است اما وقتی در تظاهرات و نقاب ها ارزش می یابیم پس چاره ای نیست، جز با خلق خدا، صنعت کردن ... بنده بر این باورم این نگاه عامه است که بداخلاقی و بدافزاری را گسترش می دهد ...
حضرت دوست در دیگر غزل زیبایش نیز بدان آفت پرداخته است ؛
صُراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمیگیرد
من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی
که پیرِ مِی فروشانش، به جامی بر نمیگیرد
دلق مرقع همان نقاب و یا پوشش هاست!!!
و در دگر جا این پیر فرزانه می فرماید؛
مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نستاند
چرا؟؟؟
گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان
بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند
آسیب شناسی زیرکانه، رندانه تلنگری است برای ما ، که باور کنیم ادبیات ما در رکاب آموزش اخلاقیات نظری ما قرار گرفته است ، سوا از همه زیبای های اعجاز گونه اش که سر تسلیم فرود می آورم ..
با سلام و احترام
بنده فکر میکنم حافظ میفرماید: با توجه به سرودههایم مرا در مجلسی حافظ القرآن و در محفلی میگسار و دردیکش میدانند در حالی که این اشعار، بیانگر هنرآفرینی ادبی من است نه ترجمان شخصیت من. و این تضاد و تضارب آرا نتیجه شوخطبعی و گستاخی من است که با خلق صنعت (بیان هنری و شاعرانه) مردم را سرگرم کرده و مجالس و محافلشان را داغ کردهام.